الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۱ -


آل رسول الاله قوم مقدارهم فى العلى خطير

خاندان پيامبر، خيمه و خرگاه عظمت بر سما افراشته اند.

- مسكينى به سوال برخاست، از پس او يتيم درمانده، آنگاه اسيرى دربند گرفتار.

- رستاخيز شان بياد آمد، با هول و هراسى عظيم، چهره كريه و مصيبت بار.

- نان خود ايثار كردند، و خدايشان از هراس رستاخيز امام بخشيد.

- در بهشت عدن جاى كنند، آنجا كه نه تابش خورشيد باشد، نه سوز زمهرير.

- پسران خوش سيما در گوشه و كنار بخدمت شتابان، گويا مرواريد غلتان نثار كرده باشند.

- جامه حرير بر تن كنند، سبز و ديبا.

اين است پاداش پروردگار، شكرانه تلاش در خدمت، ثبات و پايمردى در ناملايمات.

و در همين معنى گويد: - نيكان از جام شرابى سرمست شوند كه با كافورپالوده باشند.

- خداى مهيمن بخاطرشان چشمه اى برآورد كه چون دست يازند، بر جوش و خروش بيفزايد.

- رهبرى فرمود تا به نذر خود وفا كردند. كيست كه چو آنان وفاى به نذر نمايد.

- از هنگامه رستاخيزشان بيم باشد كه شعله هاى آن پرواز گيرد.

- از اين رو طعام خود در راه خدا بخشيدند، يتيم را و هم بمسكين و اسير.

- بدين شعار مترنم شدند كه مابخاطر روى حق شما را طعام بخشيم، نه جوياى دعا باشيم و نى شكر و ثنا.

- به خشيت پروردگارمان اندر، كه روزى سهمگين در پيش داريم با چهره دژم. - خدايشان از شر آن روز بر كنار فرمود، خرمى و شادى به ارمغان افزود.

- از آن رو كه در ناملايمات صبور آمدند، بهشت و جامه حرير بپاداش گرفتند.

- بر تخت عزت لميده، نه خورشيد تابان و نه زمهرير سوزان.

- سايه افراشته، ميوه هاى آويزان.

- جامهاى نقره فام از بلورهاى شفاف، ساخته از دست قدرت.

- پسران سيمتن خوش سيما بخدمت شتابان، چو دانه هاى در شاهوار غلتان.

- در دست جامهاى شراب، پالوده با زنجبيل، لذيذ و دلپذير، آرام بخش سينه دردمندان.

- با دستبندهاى سيمين و زرين زيور گيرند، خدايشان از شراب پاك نوشانيد.

- جامه ديبا در بر از سندس سبز، جاودانه در لمعان.

- اين است پاداش بردبارى و تحمل، مساعى شماست مشكورو مقبول.

و باز همين معنى گويد:

و الله اثنى عليهم لما وفوا بالنذور و خصهم و حباهم بجنه و حرير
لا يعرفون بشمس فيها و لا زمهرير يسقون كاسا رحيقا مزيجه الكافور

- خداى ثنايشان گفت: آنگاه كه وفا به نذر نمودند.

- ويژه و مخصوص. و با بهشت و جامه هاى حرير خلعت داد.

- نه با تابش خورشيد آشنا شوند، و نه سرماى زمهرير بينند.

- از شراب ناب سيراب شوند، شرابى پالوده با كافور.

و باز در همين معنى:

فى هل اتى ان كنت تقرء هل اتى ستصيب سعيهم بها مشكورا

- در سوره " هل اتى" اگر آن سوره بر خوانى، مساعى جميله آنان را مشكور يابى.

- از آنجا كه مسكين درمانده را طعام بخشيدند، در شب بعد يتيم و دگر شب اسير.

- بزير لب زمزمه كردند: بخاطر روى خدايتان طعام بخشيم، در پاداش، نه دعاى خير خواهيم و نى تشكر و معذرت.

- از آنكه بيمناكيم و از خداى بپرهيزيم. از ترس آنروز كه چهره كريه و دژم دارد.

- بدين لحاظ، از شر رستاخيز در امان شدند، و هم چهره خرم و مسرور، بپاداش گرفتند.

- پروردگارشان در برابر صبر و شكيبائى، باغستانهاى بهشت عدن بخشيد، جامه هاى ديبا و حرير.

- از رود سلسبيل جامى نوشاند، كه چون برگيرند، بجوش و خروش آيد.

- جام دگر از شراب ناب، در پوشى از مشك و عبير، آميخته بكافور.

- جامها و پياله ها از نقره خالص، در اندازه هاى مختلف.

- بر دست پسران خدمتكار جرخان، كز سپيدى و رخشندگى چون در غلتان.

وباز هم در همين معنى گفته:

- هل اتى فيهم تنزل فيها فضلهم محكما و فى السورات

- " هل اتى " در شان اين خاندان نزول گرفت، در آن سوره فضل ومنقبت آنان استوار گشت. و هم در ساير آيات قرآن.

- طعام سفره خود به فقير بخشند و هم يتيم و اسير در بند.

- بخاطر روى خدا طعام خود بشما بخشيم. نى باميد پاداش دنيا.

- ازين ره خدايشان بهشت جاويد بخشيد، با حوريان خدمتكار.

ملك صالح، در يكى از قصائد خود، سروده مشهور دعبل خزاعى را باستقبال رفته كه مى گويد:

مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات

قصيده ملك صالح چنين شروع شده است:

الائم دع لومى على صبواتى فما فات يمحوه الذى هو آت
و ما جزعى من سيئات تقدمت ذهابا اذا اتبعتها حسنات
الا اننى اقلعت عن كل شبهه وجانبت غرقى ابحر الشبهات
شغلت عن الدنيا بحبى معشرا بهم يصفح الرحمن عن هفواتى

- اى نكوهشگر زبان در گام گير كه من پند نگيرم. نه اين است كه توبه پيرى گناه جوانى بزدايد؟

- بر گذشته، نارواى خود بيتابى نكنم، زيرا كه آينده اى تابناك و حسن دارم.

- با وجود اين، از شبهات گريختم،از فرو رفتن درياى مهالك پرهيز گرفتم.

- از دنيا رو بر تافتم و دل به مهركسانى سپردم كه به آبروى آنان خداى رحمن از گناهان من در گذرد.

و در آخر قصيده گويد:

اعارض من قول الخزاعى دعبلا و ان كنت قد اقللت فى مدحاتى

- در سروده هايم گرچه من در مدح و ثنا زبانى كوتاه دارم، قصيده دعبل را استقبال نموده ام كه گويد:

مدارس آيات خلت من تلاوه و منزل وحى مقفر العرصات

در " انوار الربيع " ص 312 گويد:

از صنعت بديع " استثنا " كه از آن لطيفتر گوش كسى در نيافته، سرورده ملك صالح " طلايع" است. امير ابن سنان را كه متولى وكارگزار او بود، بپرداخت مالى وافرجريمه كرد، و چون از عهده بر نيامد، توقيف شد، از زندان نامه اى به ملك نگاشت و حق خدمت قديم و توافق در مذهب تشيع را ياد كرد.

ملك صالح در پاسخ او نگاشت:

اتى ابن سنان ببهتانه يحصن بالدين ما فى يديه
برئت من الرفض الا له و تبت من النصب الا عليه

- ابن سنان بمن تهمت رفض بست، تا بنام دين و مذهب، گنجينه اموال خود پاس دارد

- از مذهب رفض بيزارم، آز بپاسدارى او. از عداوت اهل بيت هم نادم و پشيمانم، جز بر كين او.

ميزان جريمه شصت هزار دينار دينار طلا بود، دوازده هزار دينار آن را استيفا نمود، و بقبه را بر او بخشيد.

ملك صالح، به فرمانرواى روم: قليچ ارسلان بن مسعود، در مورد تفاخرى كه ميان او و ميان نور الدين محمود بن رنگى وجود داشت، چنين نگاشت:

نقول و لكن اين ممن يتفهم و يعلم وجه الراى و الراى مبهم

مى گويم: اما كيست كه بفهمد، و راه صواب را با آنكه تيره باشد، باز شناسد.

- نه هر كه شدائد زندگى را بيازمايد، به كارهاى شايسته تر توفيق يابد.

- هيچكس پابنده و بر قرار نيست، احدى از فرمان قضا گريز ندارد.

- رواست پس از سالها گير و دار كه دشمن تلخى جنگ و جدال را چشيد.

- بدين اميد كه با هم كنار آئيد، راه مراوده و گفتگوى صلح باز كنيد؟

- پرهيزكارى نيست كه تنها خدا را بياد آرد؟ در جمع شما مسلمانى يافت نشود؟

- بيائيد تا يار همدگر باشيم، باشد كه خداى عزيز دين مارا يارى دهد.

- با عزمى راسخ سوى دشمن تاخت آريم، بلاد آنان پى سپر سم ستور سازيم.

قسمتى از اشعار ملك صالح در ضمن شرح حال فقيه عماره يمنى خواهد آمد، و تا انجا كه من واقف شده ام، بيش از هزار و چهار صد بيت از اشعار او در باره خاندان رسول است، چه در زمينه مدح و ستايش، و يا درسوك و ماتم، كه تمام آنرا سرورمان،علامه، سيد احمد عطار، در كتابش " رائق " ثبت كرده، و گويا چيزى كه معتنابه باشد، از او فوت نشده است.

شرح حال ملك صالح در بسيارى از كتابهاى تاريخى و فرهنگ رجال مضبوط است از جمله:

وفيات الاعيان 259/1

كامل ابن اثير 103/11

خطط مقريزى 81/4

تاريخ ابن كثير 243/12

روض المناظر، ابن شحنه

تاريخ ابو الفداء40/3

مرآه الجنان 310/3

انوار الربيع312 تحفه الاحباب سخاوى 176

شذرات الذهب 177/4

نسمه السحر ج 2

خواص عصر فاطمى 234

دائره فريد وجدى 771/5

اعلام زركلى 449/2

تاريخ مصر، جديد جرجى زيدان 298/1

شهداء الفضيله 57.

ملك عادل:

از ملك صالح فرزند ستوده كردارى بنام رزيك بن طلايع، ملقب به " ملك ناصر " " عادل " بجا ماند كه پس از پدر بزرگوارش، مدت شانزده ماه و چند روز، پست وزارت را عهده دار بود، پدرش سفارش كرده بود كه در اوضاع وزراتخانه خصوصا نسبت به منصب " شاور " تبديل و تغييرى ندهد، چون از عصيان و شورش آنان، در امان نخواهد بود.

اتفاقا حدس او صحيح و بجا بود، زيرا دوستان و نزديكان ملك عادل، چنين راى زدند كه اگر " شاور " را معزول ندارد و ديگرى از دوستان و نزديكان خود را در پست او منصوب نكند، شاور،سر بعصيان و شورش بر خواهد كشيد.

عادل، حكم عزل او را صادر كرده و ارسال داشت، و او سپاهى انبوه بر انگيخت و بسوى قاهره تاخت آورد، و روز يكشنبه، بيست و دوم محرم سال 558 وارد قاهره شد، و ملك عادل با نزديكان خود شب بيستم محرم، بناچار از قاهره گريختند، اما بالاخره گرفتار و مقتول گشت، و شاور بر بلادمصر مسلط گشت.

ملك عادل را در كنار مزار پدرش ملك صالح بخام سپردند، همراه جماعتى ديگر.

فقيه،عماره يمنى در كتابش " نكت عصريه " ص 53، بشرح حال عادل پرداخته و در ص 66 گويد:

به سالن پنهانى وزارتخانه قاهره وارد گشتم، طى بن شاور، ضرغام، با جماعتى از امراء: مانند، عز الزمان، مرتفع الظهير، مجتمع بودندو سر بريده " رزيك بن صالح " در ميان طشت برابرشان بود.

بمجرديكه چشمم بر سر بريده افتاد، صورت خود با آستين پوشيدم و به قهقرا بازگشتم، نتوانستم ديده بديدار آن سر بدوزم، و از عجايب روزگار كه هيچيك از حضار آن مجلس كه سر بريده رزيك را در برابر نهاده بودند، با مرگ طبيعى نمرد، بلكه مقتول شد، و سر از پيكرش جدا گشت.

طى بن شاور، دستور داد مرا به مجلس باز گرداندند، من گفتم: بخدا سوگند كه وارد مجلس نشوم، جز موقعى كه سر رزيك را از ميان مجلس برگيرند، طشت را برداشتند.

ضرغام بمن گفت: چرا باز پس رفتى؟ گفتم: ديروز صاحب اين سر فرمانرواى ما و سلطان وقت بود، و جميعا در چمنزار نعمت او مى خراميديم، چگونه اينك بسر بريده او بنگريم؟ پاسخ دادكه اگر رزيك بر فرمانده سپاه دست مى يافت، همه را از دم تيغ مى گذرانيد، من گفتم: از عزت و شوكت را چه ارج است كه سرانجام آدمى از تخت به طشت كشد؟ خارج شدم و گفتم:

اعزز على ابا شجاع ان ارى ذاك الجبين مضرجا بدمائه
ما قلبته سوى رجال قلبوا ايديهم من قبل فى نعمائه

ناگوار است كه پيشانى ترا آلوده بخون در ميان طشت بنگرم.

- اين حال ناگوار با دستهاى كسانى انجام گرفت كه سوى نعمتها و عطاى تو دراز بود.

فقيه، عماره يمنى، اشعار فراوانى در ستايش ملك عادل رزيك بن طلايع سروده كه در كتاب " نكت عصريه " و هم در ديوان شعرش ثبت نموده. از اين جمله قصيده اى كه مطلع آن چنين است:

جاور بمجدك انجم الجوزاء و ازدد علوا فوق كل علاء

- با مجد و كرامت كنار اختران جوزا، خيمه و خرگاه بپا كن و بر همه بلنديها بر شو.

و قصيده ديگرى با اين مطلع:

تبسم فى ليل الشباب مشيب فاصبح بردا لهم و هو قشيب

قصيده سوم با اين سر آغاز:

دانت لامرك طاعه الاقدار و تواضعت لك عزه الاقدار

قصيده چهارم و سر آغازش:

فى مثل مدحك شرح القول مختصر و فى طوال القوافى عنده قصر

و سر آغاز پنجمين قصيده:

لما اراد مدامه الاحداق دبت حميا نشوه الاخلاق

و مطلع ششمين سروده:

لكل مقام فى علاك مقال يصدقه بالجود منك فعال

و هفتمين قصيده:

فقت الملوك مهابه و جلالا و طرائفا و خلائقا و خلالا

و هشتمين آنها:

لك ان تقول اذا اردت و تغفلا و لمن سعى فى ذا المدى ان يخجلا

و نهمين قصيده:

لله من يوم اغر محجل فى ظل محترم الفناء مبجل

و بالاخره، دهمين قصيده، اينگونه شروع مى شود:

لو لا جفون و مقل مكحوله من الكحل
و لحظات لم تزل ارمى نبالا من ثعل
و برد رضابه الذمن طعم العسل
يظما الى بروده من عل منه و نهل

- اگر آن چشمان جادو، با سياهى توتيا فتان نمى شد.

- مژگان دلدوزش از تيرانداز پارتى سبق نمى برد.

- مرواريد دندانش چون تگرگ آب شده طعم عسل نمى گرفت.

- همگان از شيخ وشاب، تشنه وصال او نبودند.

لما وصلت قاطعا اذا راى جدى هزل
مخالف لو انه اضمرهجرى لوصل
و اغيد منعم يميل كلما اعتدل
يهتز غصن قده لينا اذا ارتج الكفل
غر اذا جمشته اطرق من فرط الخجل
اريعن مدلل غزيل يابى الغزل

- با اين پيمان شكن، پيمان نمى بستم كه چون سخن بجد گويم، پاسخ بشوخى آرد.

- چنان سر نزاع دارد، كه اگر خواهد راه هجران پويد، با وصل خود مرا بكام رساند.

- باريك اندام، نرم تن كه هر چه قامتش راست كند، از پيچ و تاب نكاهد.

- وچون سرين او به جنبش آيد، شمشاد قدش بر اهتزاز فزايد.

- چنان فريبا كه اگر با سر انگشت لمس شود، از شدت آزرم سر بزير افكند.

- رعنا، پر ناز وادا، آهووش، گريز پا.

سالته فى قبله من ثغره فما فعل
راضته لى مشموله ترمى النشاط بالكسل
حتى اتانى صاغرا يحدوه سكر و ثمل
امسى بغير شكوه ذاك المصون يبتذل
و بات بين عقده و بين قرطيه جدل

- هواى آن كردم كه از لعل لبش شرابى نوشم، رخصت نيافتم.

- جام شرابى پيمودمش، رام گشت، بر سر نشاط آمد.

- صيد گريز پا خود سوى دام آمد، سر مست و خراب از شراب ناب.

- شبانگاه شكوه نياورد، گوهر گرانبها را تسليم كرد.

- سر خوش آرميد، اما گوشوار گوشش با آويزه گردن در جدال.

و كدت امحو لعسا فى شفتيه بالقبل
فديته من مبسم الثمه فلا امل
كانه انامل لمجد الاسلام الاجل
معروفهن ابدا يضحك فى وجه الامل

- چندان لبانش مكيدم كه سرخى آنرا زدودم.

- جانم فداى آن لب و دندان كه از بوسيدنش ملال نگيرم.

- پندارى سرانگشت " مجدالاسلام " ملك عادل بزرگوار است. - كه عطا و نوالش، هماره بر روى آرزوها خندان است.

و با قصيده ديگرى او را ثنا گفته كه سرآغازش چنين است:

ايا اذن الايام ان قلت فاسمعى لنفثه مصدور و انه موجع
وعى كل صوت تسمعين نداءه فلا خير فى اذن ينادى فلا تعى

- اى گوش روزگار.لختى بناله اين دردمند زار گوش بسپار.

- بآوازى كه در فضا پيچد، هوش بسپار، كه گوش ناشنوا را ارج و مقدار نباشد.

در اين قصيده است كه گويد:

ملوك رعوا لى حرمه صار نبتها هشيما رعته النائبات و ما رعى
وردت بهم شمس العطايا لوفدهم كما قال قوم ى على و يوشع

- شاهانى كه حريم مرا محترم شناختند، اما گياهش پس سپر حوادث گشت.

- خورشيد عطا و نوالشان، بخاطر ميهمان از پرده افق بازگشت، چونانكه خورشيد سما درباره على و يوشع.

امينى گويد: بيت اخير، در ديوان فقيه عماره، چاپ المان، ص 288 بدين صورت تصحيف شده "كما قال قوم فى على و توسع" وشگفت تر آنكه با حروف مشكل از اعراب هم دريغ نكرده اند، با آنكه شاعر گرانمايه، در اين بيت شعر، به حديث" رد شمس " كه درباره على وصى رسول خدا محمد و يوشع وصى موسى ابن عمران، اتفاق افتاده، نظر دارد، و اين مطلب چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد.

اما طفيلى هاى خوان ادبيات عرب، تا اين حد از درك معنى، بى نصيب مانده اند كه كلمه " يوشع " را تصحيف كرده " توسع " خوانده و ضبط كرده اند، و خدا كند كه حسن ظن ما بجا باشد، و تعمدى در كار نباشد.