آورى كرده است.
سرورمان صاحب " رياض الجنه " در روضه چهارم
بشرح حال او پرداخته و اين دو بيت را از او
ياد مى كند:
اذا ذكرت
الغر من هاشم |
تنافرت عنك
الكلاب الشارده |
فقل لمن
لامك فى حبه |
خانتك فى
مولودك الوالده |
- زادگان تابناك هاشم را كه نام برى، سگهاى
و لگرد از نام آنان رم كنند.
- هر كه در مهر و ولايش زبان بنكوهش بر
آرد، انگيزه كارش خيانت مادر است.
امينى گويد: شاعر با اين دو بيت، به اين
حديث مشهور اشاره مى كند كه " جز زنازادگان
على را دشمن ندارند ". اينك مصادر حديث:
1- از ابو سعيد خدرى،گويد: ما گروه انصار،
فرزندان خود را با مهر على آزمون مى كرديم:
هرگاه فرزندى متولد مى شد و دل در مهر على
نمى بست، مى دانستيم كه فرزند ما نيست.
2- از عباده بن صامت: ما فرزندانمان را با
مهر على مى آزموديم، و اگر مى ديديم يكى از
آنان على را دوست نمى دارد در مى يافتيم كه
فرزند ما نيست بلكه زنا زاده است.
حافظ جزرى در آسنى المطالب بعد از اين حديث
گويد: اين معنى از قديم تاكنون مشهور است كه
جز زنا زاده على را دشمن ندارد.
3- حافظ، حسن بن على عدوى گويد: احمد بن
عبده ضبى از ابو عيينه از ابى الزبير از جابر
حديث آورده كه رسول خدا تا فرزندان خود رابر
مهر على ابن ابى طالب عرضه بداريم. رجال اين
حديث رجال صحيح و مسلم بخارى است، همه ثقه و
معتمد باشند. 4- حافظ ابن مردويه از احمدبن
محمد نيسابورى از عبد الله بن احمد بن حنبل از
پدرش احمد كه گفت: از شافعى شنيدم و او از
مالك بن انس شنيده كه انس بن مالك گفت: ناپاكى
نسب افراد را با كين على مى شناختيم.
5- ابن مردويه از انس در حديث ديگرى آورده
كه: بعد از روز خيبر، مى ديديم كه مردى فرزند
خود را بر شانه اش نشانده و بر سر راه على
ايستاده، و چون على نمايان مى شد، مى گفت: پسر
جان: اين مرد را دوست دارى؟ اگر مى گفت: آرى.
او را مى بوسيد. و اگر مى گفت: نه. او را بر
زمين مى افكند و مى گفت: برو كه تو فرزند
مادرت هستى.
6- حافظ طبرى در كتاب " ولايت " با اسناد
خود از على حديث آورده كه فرمود: سه تن مرا
دوست نمى دارد: زنا زاده، منافق، فرزند حيض.
7- حافظ دار قطنى و شيخ الاسلام حمويئى
درفرائد هر يك با سند مرفوع از انس آورده اند
كه گفت: چون روز قيامت شود، منبرى براى من بر
پا گردد، منادى از درون عرش ندا بر آرد: محمد
كجاست؟ من پاسخ گويم، گويندم: بر شو. بر منبر
بالا شوم. باز ندا بر آيد: على كجاست؟ او نيز
پائين تر از من بر منبر بر آيد، و جهانيان
دانند كه محمد سرور رسولان است و على سرور
مومنان.
انس گويد: مردى بپاشد و عرض كرد: اى رسول
خدا، كيست كه على را بعد از اين دشمن بدارد،
فرمود: اى برادر انصارى، از قريش جز زنا
زادگان، و از انصار مدينه جزيهودان، و از عرب
جز بى پدران، و از ساير مردم جز بد كاران على
را دشمن ندارند.
اين حديث را سيوطى به خاطر اينكه در سندش
اسماعيل بن موسى فزارى ياد شده، ضعيف شمرده،
اما ابن حبان در زمره ثقاتش شناخته، مطين
راستگويش دانسته، و نسائى گويد: عيبى بر او
نيست، و از ابى داود حكايت شده كه مردى راستگو
است. بخارى در كتاب خلق افعال عباد از او
روايت كرده، و هم ابو داود، ترمذى، ابن ماجه،
ابن خزيمه، ساجى، ابو يعلى و جز آنان از او
روايت كرده اند و بر او خرده نگرفته اند، آرى
جرمش اين است كه شيعه اى علوى مذهب است. 8-از
ابو بكر صديق: گويد رسول خدا را در زير خيمه
مشاهده كردم كه بر كمان عربى تكيه كرده، على و
فاطمه و حسن و حسين در حضور اويند، رسول خدا
فرمود: گروه مسلمانان. من صلح و صفايم با آنكه
با آنكه بااين خيمگيان در صلح و صفا باشد، در
جنگ و ستيزم با هر كس كه دشمن خونخواهشان
باشد، دوستم با هر كه دوستشان دارد، دوست نمى
داردشان جز خوشبخت پاك نژاد، دشمن نمى داردشان
جز بدبخت بد گهر.
9- ابى مريم انصارى از على عليه السلام كه
فرمود: كافر و زنا زاده مرا دوست نگيرد.
10- ابن عدى، بيهقى، ابو الشيخ، ديلمى از
رسول خدا آورده اند كه فرمود: آنكس كه عترت
مرا، و انصار مرا، و عرب را نشناسد، يكى از سه
طائفه خواهد بود: يا منافق است، يا زنا زاده،
يا در حال ناپاكى مادر نطفه اش منعقد گشته.
11- مسعودى در مروج الذهب 51/2 از كتاب
اخبار ابو الحسن على بن محمد بن سليمان نوفلى
با اسناد از عباس بن عبد المطلب آورده " من
خدمت رسول بودم كه على بن ابى طالب بر آمد،
رسول خدا كه او را ديد، چهره اش خرم گشت،
گفتم: اى رسول خدا، در چهره اين پسر مى نگرى و
شادان مى شوى؟ فرمود: بخدا سوگند، محبت ذات
احديث باو بيش از من است. هيچ پيامبرى مبعوث
نشد، جز اينكه نسل اواز صلب او پا بجهان نهاد
جز من كه ذريه ام از صلب اين جوان است. چون
رستاخيز قيام گيرد، همگان را بنام ونسب
مادرشان نام برند، جز اين جوان و شيعيانش كه
با نام و نشان پدرانشان ياد شوند، چون نژاد
آنان پاك است.
12- از ابن عباس كه گفت: على فرمود: رسول
خدا را بر كوه صفا ديدم كسى را لعنت مى كند كه
صورت او چون صورت فيل است، گفتم: اين كيست يا
رسول الله؟ فرمود: شيطان رجيم است. من رو بدو
آوردم و گفتم: اى دشمن خدا، بحق سوگند كه اينك
ترا مى كشم و امت را از كيدت نجات مى بخشم،
گفت: بخدا سوگند پاداش من جز اين است، گفتم:
كدام پاداش اى دشمن خدا؟ گفت: هيچكس ترادشمن
نگرفت جز اينكه من با پدرش در رحم مادر شريك
بودم.
خطيب بغدادى درتاريخ خود 290/2، گنجى شافعى
دركفايه 21 بنقل از چهار نفر استادان حديثش!
شيخ الاسلام حمويئى در فرائد باب 22، از
طريق ابو الحسن واحدى با اسناد او، و زرندى در
" نظم درر السمطين " از ربيع بن سلمان كه به
شافعى گفتند: جمعى تحمل ندارند كه فضائل اهل
بيت را بشنوند، اگر كسى نام آنان را ببرد،
گويند: رافضى است. گويد: شافعى بانشاء اين
اشعار مبادرت كرد:
- اگر نام على و دو فرزندش بميان آمد و هم
نام فاطمه پاك گوهر.
- هر آنكس كه آوازه دگران سمر سازد، يقين
دان كه زاده زن بدكار است.
- كه هر گاه بياد على و فرزندانش سخن ساز
كنند به نقل روايات بى اعتبار پردازد.
- و گويد: از اين سخن بگذريد كه حديث
رافضيان است.
- من به خداى مهمين بيزارى جويم از آن مردم
كه مهر فاطميان را رفض خوانند.
- درود خداوند بر خاندان رسول باد و لعنت و
نفرين بر اين مرام جاهليت.
اين موضوع را جمع كثيرى از سرايندگان، از
قديم و جديد، بنظم كشيده اند كه مجال ذكر آن
نيست، از جمله قطعه صاحب ابن عباد است:
- با مهر على شك و ريب برطرف گردد،
دلهابيارامد و پاكى نژادت بر ملا.
- دوستان او را بينى، يكسره با مجد و عظمت
و افتخار.
- دشمنان او را با نسبى ناپاك و مستعار.
- كين و عداوت انگيزه اى دارد: ديوار خانه
پدرش كوتاه و بى اعتبار!
و همو سروده است:
- دوستى على بر حاضر و غائب فرض و واجب
است.
- هر آنكه مهرش بدل ندارد، مادرش بد كاره
فاسق است. و ابن مدلل گفته:
- در حديثى از حذيفه يمانى وارد است:
- از مرتضى پرسيدم: مهر و ولايت از چه ويژه
و اختصاصى است.
- پاسخى فرمود كه دلم آرام گرفت، خرم و
شادان گشتم.
- خدايم به فضيلت بر كشيد، شيعيانم را از
نسل زنا كاران امتياز بخشيد.
- حديث ديگرى كه از سلمان وارد است:
برستاخيز كه همگان بپا خيزند.
- دشمنان على را با نام مادر واشناسند،
دوستانش را با نام پدر بخوانند.
- نسل آن يك خبيث است، از پدر نامى نبرند،
نسل اين يك پاك و طاهر، نسبش بر ملا سازند.
غديريه ابن منير طرابلسى
473 - 548
عذبت طرفى
بالسهر |
و اذبت قلبى
بالفكر |
و مزجت صفو مودتى |
من بعد بعدك
بالكدر |
و منحت جثمانى الضنى |
و كحلت جفنى
بالسهر |
و جفوت صبا ماله |
عن حسن
وجهك مصطبر |
يا قلب ويحك كم تخادع بالغرور؟ و كم تغر؟
و الى م تكلف
بالاغن |
من الظباء
و بالاغر؟ |
لئن الشريف الموسوى ابن الشريف ابى مضر
ابدى الجحود
و لم يرد |
الى مملوكى
تتر |
و اليت آل اميه
الطهر |
الميامين الغرر |
و جحدت بيعه حيدر |
و عدلت عنه
الى عمر |
و اكذب الراوى و اطعن فى ظهور المنتظر
و اذا رووا
خبر الغدير |
اقول: ما
صح الخبر |
- خواب خوش از ديدگانم ربودى. دلم را از
غصه آب كردى.
- از آن دم كه بار سفر بستى،آئينه مهرم
تيره و تار كردى.
- پيكرناتوانم را خستى، مردم چشمم را
بانتظار بر در نشاندى.
- عاشق زارت راندى، آنكه از ديدار رخت بى
قرار است.
- اى دل. تا چند سحر و افسونت كنند؟
- تا كى در فكر آهوو شانى: كاين يك خوش نوا
است، آن دگرسيمتن. - بخدا سوكند. اگر شريف
مرتضى، زاده موسى، پدر مضر.
- راه انكار گيرد، باز نگرداند غلام زر
خريدم را تتر.
- با خاندان اميه مهر ورزم گويم: خاندان
پاك، خجسته و تابناك.
- بيعت حيدر را منكر آيم، راه او وانهم
جانب عمر گيرم.
- راويان حديث را دروغزن شمارم، ظهور مهدى
موعود را خرافه دانم.
- اگر حديث " غدير " را گواه آرند، سندش را
بى اعتبار خوانم -
- روز غدير، جامه مهنه در پوشم، چون
غمزدگان بكنجى وانشينم.
- و چون ياد صحابه در ميان آيد. - گويم:
پير" تيم " بر همگان مقدم باشد و از آن پس
جانشينش عمر.
- هرگز تيغ كين بر سر خاندان رسول
نيافراشت.
- ابدا. و نه زهرى بتول را از ميراث پدر
محروم داشت.
- گويم: يزيد هرگز شراب نياشاميد، و نه در
راه فجور گام سپرد.
- او بود كه با لشكريان گفت: پسران فاطمه
را آزاد گذراند.
- كى شمر لعين حسين را كشت؟ كجا ابن سعد
راه خيانت سپرد؟ عاشورا موى سر شانه زنم، زلف
خود حلقه حلقه بياويزم.
- روز آن روزه سر آرم، بشكرانه، چند روز
دگر بر آن بيفزايم.
- جامه نوين پوشم، لباس عيد از صندوق بر
آرم.
- شب تا سحر نخوابم، پسته و فندق بريان
سازم.
- صبحگاه، سر و صورت بيارايم، با شاد باش
دست شاميان بفشارم.
- در رهگذر بايستم، سر و صورت دوستان
بيارايم.
- تره تيزك بخورم، ماهى بى فلس كباب سازم.
- سفره خود رنگين سازم: به به از اين كباب
و آن سبزى خوش خوراك.
- بهنگام وضو پاى خود بشويم. در سفر بر كفش
خود مسح كشم.
- در نماز، با آواى بلند آمين گويم، با
ديگران همنوا گرد.
- تسنيم قبور سنت شمارم، بگورستان تپه هاى
دو پهلو بيارايم.
- روز رستاخيز كه بپا خيزد، چشمها در تب و
تاب آيد. - نامه اعمال منتشر گردد، آتش دوزخ
شعله بر كشد.
- گويم: بار خدايا. اين شريف مرتضى بود كه
مرا از راه حق بدر كرد.
- گويندم: دست شريفت را بگير، با او جانب
سقر راه برگير.
- تفتى سوزان، كه نه پوستى بر جاهلد، و نه
گوشتى بر استخوان بماند.
و الله يغفر
للمسى ء اذا تنصل و اعتذر |
الا لمن جحد
الوصى ولاءه و لمن كفر |
فاخش الاله بسوء فعلك |
و
احتذر كل الحذر |
- خداوند بخشايشگر و آمرزگار است، چون زبان
به معذرت بر گشايند. - مگر آن كسى كه حق وصى
نشناسد، مهر او را منكر آيد. - با اين كردار
بدت بايد گفت: از خدا بپرهيز. الحذر الحذر.
شرحي پيرامون اين قصيده
اين چكامه بديع، بنام " تتريه " معروف است،
ما 39 بيت آنرا آورديم، تمام آن 106 بيت است
كه ابن حجه حموى در كتاب " ثمرات الاوراق " 48
- 44/2 ثبت كرده و در كتاب ديگرش " خزانه
الادب " 68 بيت آنرا برگزيده است.
تمام قصيده در كتاب " تذكره ابن عراق ".
مجالس المومنين 457 بنقل از همين تذكره، انوار
الربيع سيد على خان ص 359، كشكول شيخ بحرانى
صاحب حدائق ص 80، نامه دانشوران 385/1، تزيين
الاسواق انطاكى 173، نسمه السحر فيمن تشيع
وشعر موجود است، شيخ حر عاملى هم در كتاب امل
الامل 19 بيت آنرا انتخاب كرده است.
ابن منير شاعر،هديه اى خدمت شريف موسوى
فرستاد، حامل هديه غلامى سياه بود، شريف
بدونوشت:
اما بعد. اگر مى دانستى كه در ميان اعداد
از عدد يك كمتر هم وجود دارد، و در ميان رنگها
از سياهى رنگى شومتر است، هر آينه كمتر از يك
هديه بدست همان شومتر از سياه، گسيل مى داشتى.
و السلام.
ابن منير سوگند خورد كه هديه اى خورد كه
هديه اى خدمت شريف گسيل ندارد جز بدست گرامى
ترين مردم، در اثر آن هداياى نفيس وافرى مهيا
كرده همراه غلام محبوبش تاتار كه بسيار بدو
مهر مى ورزيد خدمت شريد گسيل داشت، هدايا كه
خدمت شريف رسيد، پنداشت كه غلام هم جزء
هداياست كه در عوض غلام سياه فرستاده است لذا
او را نزد خود نگه داشت، با آنكه ابن منير
طاقت فراق او نداشت، و چندانش دوست مى داشت كه
اگر اندوه و محنتى بدو روى مى آورد، با ديدن
روى او فراموش مى كرد.
ابن منير از اين حالت بسياردر اندوه و غم
شد، و چاره اى براى استخلاص غلام خود تاتار
نديد، جز اينكه اين قصيده را بپردازد و خدمت
شريف بفرستد.
موقعى كه قصيده به شريف مرتضى پيوست، خندان
شد و گفت:واقعا در ارسال غلامش تاخير شد شاعر
ما معذور است. آنگاه غلام را با هداياى نفيسى
خدمت شاعر فرستاد و او هم با اين دو بيت شريف
را ثنا گفت:
الى المرتضى
حث المطى فانه |
امام على كل
البريه قد سما |
ترى الناس
ارضافى الفضائل عنده |
و نجل
الزكى الهاشمى هو السما |
- سمند اميد سوى مرتضى ران. پيشوائى كز
جهانيان برتر آمد.
- فضل او با دگران بمقياس بردم، دگران بر
خاك راهند او بر آسمان.
قصيده تاتاريه را علامه شيخ ابراهيم يحيى
عاملى تخميس كرده و تماما در مجموعه استادمان
علامه على آل كاشف الغطاء ثبت شده و هم در جزء
اول از كتابش "سمير الحاضر و متاع المسافر ".
و نيز در " مجموع رائق " ص 727 همگارمان علامه
سيد محمد صادق آل بحرالعلوم: با اين مطلع: اين
سبك قصيده را سابقا و لاحقا فراوان سروده اند،
ازجمله:
1- ابو عثمان سعيد بن هاشم خالدى و برادرش
ابو بكر محمد "از شعراء يتيميه الدهر" مجتمعا
شريف زبيدى ابو الحسن محمد بن عمر حسينى را
ثنا گفتند و جائزه اى نديدند، شريف عزم سفر
داشت. اين دو برادر براو وارد شدند و اين قطعه
را انشاد كردند.
- از جانب ما شريف را بر گوى. آنكه در
خشكسالى پناه درماندگان است.
- زاده پيشوايان قريش، خجسته فر، تابنده
گهر:
- سوگند بخداى رحمن. و نعمت هاى او بيحد و
مر.
- كه اگر شريف پا در راه گذارد و باين دو
بنده خود نيارد نظر.
- با زادگان اميه در گمراهى و سر گشتگى
دمساز شويم.
- گوئيم: نه ابو بكر غاصب خلافت بود، نه
عمر سيه كار ستمگر.
- معاويه پيشواى مومنان، بد خواهش ناسپاس و
كافر.
- طلحه و زبير اند هر دو تن فرزانه و
همايون فر.
- گوئيم: يزيد نه خود قاتل حسين است و نه
فرمان قتل صادر كرد.
- اين جرم، بر گردن شريف است كه ما را
روانه سقر كرد.
با استماع اين قطعه، شريف تبسم كرد و جائزه
آنان را عطا نمود.
2- شريف، حسن بن زيدشهيد، وزير خود را
زندان كرد، در نامه اى به شريف