و الشيب ضيف
لامحاله موذن |
برداك فاتبعى
سبيل هداك |
و تزودى من
حب آل محمد |
زادا متى
اخلصته نجاك |
- اى جان عزيز - ديگرت شور و شيدائى
خريدارى ندارد، عقل و خرد ناصح مشفقى است.
- پيرى بر آستانه در پيك مرگ است، از راه
هدايت پا وامگير.
- از مهر آل رسول توشه برگير، اخلاص در
دوستى مايه نجات است.
- بهترين توشه معادت همين بس، و هم ذخيره
آخرت، گرت حاصل آيد.
- سامان كارت به " وصى " واگذار، تا بر
كرسى آرزها برآئى.
- با ياد او به استقبال حوادث شتاب، شكوه
روزگار خدمت او بر.
- به دستاويز مهرش چنگ بر زن تا از گمراهى
و سر گشتگى بر كنار مانى.
- راه جهالت مپوى. هواى او از سر منه. با
دشمنانش ره آشتى مجوى.
- آنكه از راه مهرش بدر شد، با مشرك كافر
بر ابر شد.
- دوزخ سوزان شعله ور است،" تولا و تبرى "
برات آزادى است.
- بر حذر باش كه بر خاك هلاك نيفتى: چون
زاده " سلمى " و " صهاك " با سالارى مومنان در
افتى.
- چون حق و باطل مشتبه ماند، بر حلال
مشكلات على اعتماد كن.
- والاترين مردم. جفت والاترين زنان، اصل و
فرعى پاك، طيب و طاهر.
- به دامن نسل پاكش پناه گير، از شر
دروغبافان گمراه در امان باش.
- از در اين خاندان سوى ديگر مپوى، ديگران
را انباز و همتا مگير، خسارت دنيا و دين همين
است.
- چراغهاى تاريكى، هر كه خواهد راه يابد.
دستاويز محكم، هر كه خواهد چنگ يا زد.
- رهبرانند، و چون هلال تابان راه گمگشتگان
وانمايند.
- راه راست و درست، با مهر و ولايشان بينى
دشمن بخاك بركش.
- پيشوايان، پيشوائى جزآنان نيست، بگذار
تيم و عدى هر چه خواهند گويند. - اى امت
سرگشته گمراه، مرشد خامت براه ضلالت كشيد.
- خائنى كه امين مردم شناختى، حق امانت
ضايع و مهمل گذاشت.
- از آن دم كه زين بر پشتت نهاد، براه كجت
برد، با لگام نيرنك و فريب مهارت كرد.
- دنبالش گرفتى، دين پوشاليت را فروختى،
درهمى ناچيز ازدنياى دون برگرفتى.
- فرمانش بردى،فرمان محمد پس پشت نهادى،
سفارش او درباره وصى از خاطر سپردى.
- آنرا كه رسول حق، صالح نشناخت، برهبرى
برگزيدى، دنبال هواى نفست گرفتى.
- پنداشتى انتخابت براه صواب كشاند، اما
بخاك راهت نشاند.
- جرمى عظيم مرتكب گشتى، دوزخ سوزان را
جايگاه خود ساختى.
- فرمان رسول را شكستى،بعد از رحلتش، پدر
روحانيت را از خود راندى.
و غدرت
بالعهد الموكد عقده |
يوم "
الغدير " له فما عذراك |
- بروز غدير كه پيمان استوار كرد، راه
خيانت گرفتى، ندانم در پاسخ چه دارى؟
- پشت به حق دادى، با شتاب بسوى باطل
تاختى، بزودى سزاى خود در كنار بينى.
- خدارا. از وصى رسول رخ برتافتى، كسى را
همتاى او گرفتى كه با كفش او هم برابر نبود.
- بخدا سوگند، مهر حيدر همان نعيم است كه
بروز جزا باز پرسند، اما شقاوتت از در اين
خاندان راند.
- آنرا كه در همه علوم بينا ودر همه معضلات
حلال مشكل بود،
- با كسى مقياس گرفتى كه باعتراف او شيطان
بر سر دوشش سوار بود.
- آنرا كه روز نبرد، تيغ بر فرق هر كس
نهادى تا كمر بر دريدى. - جبريل از صولت و
سطوتش با شگفت فريادبر كشيدى: -
- تيغى چون ذو الفقار نباشد، جوانمردى چون
على، دلير دليران.
- با ترسوى بزدلى مقياس گرفتى، همان كه در
غوغاى جنگ هماره عار فرار بجان خريدى.
- آنرا كه در دل شبها به تهجد برخاستى، با
قلبى لرزان و چشمى گريان نماز و نياز بپاى
بردى.
- با كسى همتا گرفتى كه در خلوت نماز فريضه
را ترك گفتى، و چه بسيارش آزمون كردى.
- اف باد بر اين قياس فاسد، كه هيچ ملتى
چنين بيمايه رسوائى ببار نياورد.
او ما شهدت
له مواقف اذهبت |
عنك اعتراك
الشك حين عراك؟ |
من
معجزات لا يقوم بمثلها |
الا نبى او
وصى زاكى |
- آيا موقعيت و مقامش نشناختى تا زنگار شك
و ريبت بشويد؟
- آن معجزاتى كه جز بر دست پيامبران و
اوصياء پاكشان جارى نگردد:
- نه خورشيد در سرزمين بابل بازگشت تا نماز
عصرش بموقع ادا باشد؟
- بادى برخاست، فرمودش: بشتاب و كارگزار حق
را بريال خود سوار كن.
- باد، هموار و نرم، بساط خيبرى بر دوش
گرفت، سريع و شتابان فرمان حق را مطيع شد.
- على با همرهان، كنار كهف رقيم پا بر زمين
نهاد، تا شك و ريب از دلها بزدايد.
- فرمود: درود بر شما باد. اصحاب كهف، بلاد
رنگ پاسخ باز گفتند، با آنكه از پاسخ ديگران
خموشى گرفتند.
- از اينجا بود كه كينه ها در سينه ها شعله
ورشد، از نفاق باطن پرده بر كشيدند.
- باد صرصر كه روح و روان نداشت، فرمانش
بجان خريد، و تو امت ناپاك راه عصيان سپردى.
- دعوى ايمان مكن كه گاه امتحان از دعوى
خود پشيمان گردى.
- داستان موزه و مار خود، آيت حقى است. واى
بر تو از خواب خرگوشى بيدار شود.
- سطل و منديل كه جبريل امين براى وضو
آورد.به به از اين خدمتكار والا مقام.
- در معركه هيجا با شمشيرش بدفاع برخاست،
غبار غم از چهرها بشست.
- از پايدارى و استقامتش در خيبر ياد كن،
آنروز كه از هراس راه فرار گرفتى.
- آنروز كه دراز قلعه خيبر بر كند، هفتاد
گز بدور افكند.
- " مرغ بريان " شاهد صدقى است، اگر حقائق
مشهود را منكر نباشى.
- در راه صفين صخره كوه پيكر يك تنه از خاك
بر كند، چشمه آب گوارايت نوشاند.
- نهر فرات سر بطغيان بر كشيد، زن و مرد،
گريان و نالان به خدمت دويد.
- كاى پسر عم رسول. خلق را درياب كه بر
آستانه هلاكت اندريم.
- نزديك فرات شد و فرمود: آب سركشى را بكام
در كش، فرمان خدا را مطيع شو!
- نهر فرات، آب خود در كام كشيد، ريگها
نمايان شد، ماهيان رويهم انباشته ماند.
- دوباره اش فرمان داد تا به حالت عادى
بازگشت. ترديدت در كجاست؟
- سرور سالار تو اوست. چه خوشنود باشى و يا
خشمناك، رضا و خشم تو در برش يكسان است.
يا تيم تيمك
الهوى فاطعته |
و عن البصيره
يا عدى عداك |
و منعت ارث
المصطفى و تراثه |
و وليته
ظلما. فمن ولاك |
و بسطت
ايدى عبد شمس فاغتدت |
بالظلم
جاريه على مغناك |
لا
تحسبيك بريئه مماجرى |
و الله
ما قتل الحسين سواك |
يا
آل احمدكم يكابد فيكم |
كبدى
خطوبا للقلوب نواكى |
كبدى بكم مقروحه و مدامعى |
مسفوحه و جوى فوادى ذاكى |
و اذا ذكرت مصابكم قال الاسى |
لجفونى: اجتنبى لذيذ كرام |
و ابكى قتيلا بالطفوف لاجله |
بكت السماء
دما فحق بكاك |
- اى " تيم " هواى نفست خوش آمد، طاعتش
بردى. اى" عدى " از راه حق بدر رفتى.
- ارث مصطفى را منكر شدى، با سيه كارى بر
مسندش جا كردى. بر گو فرمان خلافتت كه نوشت؟
- زادگان " عبد شمس " را بر كرسى امارت
نشاندى، در سيه كارى راه و رسمت پيش گرفتند.
- مپندار كه از جرم و جنايتشان برى باشى.
بحق سوگند حسين را تو كشتى.
- اى خاندان احمد، تا چند جگر داغدارم در
ماتم جانگدازتان در تب و تاب است.
- قلبم خونچكان. سيلاب اشكم ريزان. آتش دل
در اشتعال است.
- هر گاه از ماتم شما ياد كنم، حسرت و
اندوه بر ديده ام فرياد كشد: ديگرت خواب نوشين
حرام است.
- بر كشته كربلا سيلاب ماتم روان كن كه
آسمان هم بر او خون گريست.
- اگر امروز در سوك آنان اشك ماتم بريزى،
فرداى قيامت با چهره خرم بپا خيرى.
- اى خداى من. اين مهرى كه بدل دارم، سپر
بلايم ساز تا از سيه كارى و شرك در امان مانم.
- شكست " جبرى " را ترميم كن. از هر سيه
كارى كه خون آنان ريخت، برى گردان.
- از بركاتشان ز آتش نيرانم نجات بخش، كن
روز كه دشمنان در غل و زنجير باشند.
شرح حال شاعر
ابن جبر مصرى، از شعراء ديار مصر است كه در
عهد خليفه فاطمى مستنصر بالله مى زيسته درسال
420 هجرى متولد و در 487 در گذشته. مقريزى در
خطط ج 365/2 يكى از مراسم افتتاح خليج را در
ايام مستنصر ياد ميكند و مى گويد: شاعرى كه
بنام ابن جبر معروف بود، قصيده اى انشاء كرد
كه از آن جمله است:
فتح الخليج
فسال منه ماء |
و علت عليه
الرايه البيضاء |
فصفت
موارده لنا فكانه |
كف الامام
فعرفها الاعطاء |
- خليج را بگشود، و آب سيلاب كشيد، پرچم
سپيدش باهتزارآمد.
- آبشخورش صاف و مهنا شد، گويا دست عطاى
سرورمان بود.
- مردم زبان به اعتراض گشودند كه از خليج
جزآب بر نيايد، اين چه شعرى است، شاعر از
خواندن بازماند و بقيه قصيده ناخوانده ماند.
" غديريه " هاى ديگرى از شعراء قرن پنجم
امثال: ابن طوطى واسطى، خطيب منبجى، على بن
احمد مغربى، يافت شد كه در مناقب ابن شهر
آشوب، تفسير ابو الفتوح رازى، صراط المستقيم
بياضى، در النظيم ابن حاتم دمشقى و غير آن
پراكنده است، ولى از نقل آن صرف نظرشد، از اين
رو كه شرح حال و تاريخ زندگى آنان نامعلوم
بود، اين قدر هست كه همگان در شمار سرايندگان
غديراند كه حديث را در قصائد شيوايشان ياد
كرده و از لفظ " مولى "معنى امامت و زعامت
كبراى دينى و اولويت در امور دين و دنيا را
دريافت كرده اند.
شعراء غدير در قرن 06
غديريه ابو الحسن فنجكردى
433 - 513
لا تنكرن
غدير خم انه |
كالشمش فى
اشراقها بل اظهر |
ما كان
معروفا باسناد الى |
خير
البريا احمد لا ينكر |
فيه
امامه حيدر و كماله |
و
جلاله حتى القيامه يذكر |
اولى
الانام بان يوالى المرتضى |
من ياخذ
الاحكام منه و ياثر |
- از چه رو غدير خم را منكر شوى، با آنكه
چون آفتاب رخشان، بل روشن تر از آن است؟
- حديثى كه با سند محكم از بهترين خلائق
احمد بدست باشد، قابل انكار نباشد.
- ازآن رو سالارى حيدر و كمال و جلال او تا
بروز قيامت استوار است.
- آن كسى كه دستور و فرمان از رسول خدا
گيرد، سزاوار است كه مرتضى را سالار و سرورخود
گيرد.
دنباله شعر:
استاد شيعيان فتال در " روضه الواعظين " ص
90 ابيات مزبور را بنام فنجكردى ياد كرده و
خود از معاصرين او است. ابن شهر آشوب هم در "
مناقب" 540/1 ط ايران، قاضى شهيد، در " مجالس
المومنين " ص 434 و صاحب " رياض العلماء " و
قطب الدين اشكورى در " محبوب القلوب " آنرا
بنام شاعر ثبت كرده اند. در مناقب ابن شهر
آشوب 540/1 و مجالس المومنين 234و نيز در "
رياض العلماء " اين ابيات ديگر را هم ياد كرده
اند:
يوم الغدير
سوى العيدين لى عيد |
يوم يسربه
السادات و الصيد |
روز " غدير " هم چون روز اضحى و فطر عيد
است، روزى كه سادات و ملوك شاد و مسروراند.
- مرتضى على، آن روز مسندامامت و سالارى
دريافت، با تشريفى از خداى مجيد.
بقول "" احمد
" خير المرسلين ضحى |
فى مجمع
حضرته البيض و السود |
- با نص احمد بهترين رسولان، به نيمروز، در
ميان جمعى انبوه ازسياه و سپيد
- سپاس خداى را سپاسى بى كران، بر اين جود
و احسان و الطاف بى پايان.
شاعر، چنانكه در شرح حال او ياد مى شود، از
پيشوايان لغت عربى است كه بر حقائق معانى و
نكته ها و دقيقه هاى آن واقف و مطلع و با
كنايات و تعبيرات و زير و بم سخن آشنائى كامل
دارد، و چنانكه ديديم،از لفظ مولى، معنى امامت
و مرجعيت در احكام دين، دريافت كرده و آنرا در
شعر تابناكش بنظم كشيده، و اين خود يكى از
شواهد ادبى است كه در معناى حديث شريف جوياى
آن هستيم.
شرح حال شاعر
استاد، ابو الحسن، على بن احمد فنجكردى
نيسابورى، از رجال برجسته ادب و حاذقان و
پيشوايان در لغت است، با وجود اين ادب بارع،از
فقها و شيوخ علم حديث بشمار است.
سمعانى در انساب گويد: ابو الحسن فنجكردى،
على بن احمد، اديب توانا، صاحب نظم سيلس و نثر
روان، كه تا پايان عمرش و دوران پيرى و
ناتوانيش از احساس و ذوق ادب برخوردار ماند،
اصول لغت را نزد يعقوب بن احمد اديب و جز او
قرائت كرده است.
مردى عفيف، بى تكلف، خوش بيان، حق شناس،
خوش كردار بود، در پيرى دردى بر او عارض شد كه
از پا افتاد و خانه نشين گشت، و ديگر نتوانست
بديدار دوستان و دانشمندان شتابد، از اينروبا
علم و دانش خود از آنان تفقد مى كرد.
از قاضى ناصحى حديث فرا گرفته،و اجازه تمام
احاديث و كتبى را كه ازاساتيد خود شنيده ضمن
نامه اى بمن مرحمت فرموده ضمنا بتوسط جماعتى
از اساتيد و مشايخ كه نزد او قرائت كرده اند،
اجازه روايت دارم.
وفات او درسال 513، شب جمعه 13 ماه مبارك
رمضان اتفاق افتاد، در جامه كهنه براو نماز
خواندند و در حيره مقبره نوح دفن شد 739.
حموى در معجم الادباء ج 5 ص 103 مى نويسد:
اديب فاضلى بود، ميدانى در خطبه كتابش السامى
فى الاسامى يادش كرده و بسيارثنا گفته است.
وفاتش در سال 512 به سن 80 سالگى بود، بيهقى
هم در " الوشاح " از او ياد كرده و گفته:
الامام، على بن احمد فنجكردى، ملقب به شيخ
الافاضل، اعجوبه زمان، و سرآمد اقران، استاد
فن، نكته پرداز شيرين سخن. عبد الغفار فارسى
هم گويد: على بن احمد فنجكردى، اديب توانا،
صاحب شعرى سيلس و نثرى روان بود، لغت را نزد
يعفوب ابن احمد اديب و ديگران فرا گرفت و در
رشته استاد شد. در آخر عمر، دردى مزمن عارض او
گشت، و در نيسابور سال 513، سيزدهم ماه مبارك
رمضان درگذشت.
كاتب، ابو ابراهيم، اسعد بن مسعود عتبى كه
معاصر شاعر است، چنانكه در ج 2 ص 242 معجم
الادبا آمده، او را چنين ثنا گفته است:
يا اوحد
البلغاءو الادباء |
يا سيد
الفضلاء و العلماء |
يا من
كان عطاردا فى قلبه |
يملى عليه
حقائق الاشياء |
- اى يكتاى سخنوراى و اديبان. اى سرور فضلا
و دانشمندان.
- گويا كوكب " عطارد " در سينه تو جا دارد
كه حقائق معانى از زبانت مى تراود.
سيوطى هم در " بغيه الوعاه " ص 329 بمانند
حموى او را ستوده و از " وشاح" نقل كرده كه
وفات شاعر در سال 513 بسن 80 سالگى بوده و اين
بيت را از او ياد كرده:
- دوران ما، بدترين دوران است، نه خيرى
بينم نه رشد و صلاحى در ميان است.
- شود كه مسلمانان از پس اين شبهاى تار پر
غم صبح روشنى دريابند؟
- همگان در رنج و زحمت، خوشا بر حال آن كسى
كه مرد و از غم رها گشت.
دانشمند معاصرش استادمان فتال نيشابورى در
" روضه الواعظين " گاهى به عنوان " استاد
پيشوا " و گاهى به عنوان " استاد اديب " از او
نام مى برد، قاضى، دركتاب " مجالس المومنين "
234 به شرح حال او پرداخته و ستايش و ثنايش
گفته و همچنين صاحب " رياض العلماء " و "
روضات الجنات " ص 485، و " شيعه و فنون اسلام
" ص 36 با ثنا و ستايش ازاو ياد كرده اند.
ابن شهر آشوب در "معالم العلماء " كتابى
بنام " تاج الاشعار و سلوه الشيعه " بنام او
ثبت كرده و گويد: حاوى اشعار امير المومنين
است و در كتاب " مناقب آل ابى طالب " از آن
نقل كرده است، چنانكه استادمان قطب الدين
كيدرى در كتابش " انوار العقول من اشعار وصى
الرسول " از آن كتاب استفاده كرده و صريحا مى
گويد: فنجكردى در كتابش "تاج الاشعار " 200
بيت از شعر امير المومنين "ع" را جمع -