الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۴ -


و الشيب ضيف لامحاله موذن برداك فاتبعى سبيل هداك
و تزودى من حب آل محمد زادا متى اخلصته نجاك

- اى جان عزيز - ديگرت شور و شيدائى خريدارى ندارد، عقل و خرد ناصح مشفقى است.

- پيرى بر آستانه در پيك مرگ است، از راه هدايت پا وامگير.

- از مهر آل رسول توشه برگير، اخلاص در دوستى مايه نجات است.

- بهترين توشه معادت همين بس، و هم ذخيره آخرت، گرت حاصل آيد.

- سامان كارت به " وصى " واگذار، تا بر كرسى آرزها برآئى.

- با ياد او به استقبال حوادث شتاب، شكوه روزگار خدمت او بر.

- به دستاويز مهرش چنگ بر زن تا از گمراهى و سر گشتگى بر كنار مانى.

- راه جهالت مپوى. هواى او از سر منه. با دشمنانش ره آشتى مجوى.

- آنكه از راه مهرش بدر شد، با مشرك كافر بر ابر شد.

- دوزخ سوزان شعله ور است،" تولا و تبرى " برات آزادى است.

- بر حذر باش كه بر خاك هلاك نيفتى: چون زاده " سلمى " و " صهاك " با سالارى مومنان در افتى.

- چون حق و باطل مشتبه ماند، بر حلال مشكلات على اعتماد كن.

- والاترين مردم. جفت والاترين زنان، اصل و فرعى پاك، طيب و طاهر.

- به دامن نسل پاكش پناه گير، از شر دروغبافان گمراه در امان باش.

- از در اين خاندان سوى ديگر مپوى، ديگران را انباز و همتا مگير، خسارت دنيا و دين همين است.

- چراغهاى تاريكى، هر كه خواهد راه يابد. دستاويز محكم، هر كه خواهد چنگ يا زد.

- رهبرانند، و چون هلال تابان راه گمگشتگان وانمايند.

- راه راست و درست، با مهر و ولايشان بينى دشمن بخاك بركش.

- پيشوايان، پيشوائى جزآنان نيست، بگذار تيم و عدى هر چه خواهند گويند. - اى امت سرگشته گمراه، مرشد خامت براه ضلالت كشيد.

- خائنى كه امين مردم شناختى، حق امانت ضايع و مهمل گذاشت.

- از آن دم كه زين بر پشتت نهاد، براه كجت برد، با لگام نيرنك و فريب مهارت كرد.

- دنبالش گرفتى، دين پوشاليت را فروختى، درهمى ناچيز ازدنياى دون برگرفتى.

- فرمانش بردى،فرمان محمد پس پشت نهادى، سفارش او درباره وصى از خاطر سپردى.

- آنرا كه رسول حق، صالح نشناخت، برهبرى برگزيدى، دنبال هواى نفست گرفتى.

- پنداشتى انتخابت براه صواب كشاند، اما بخاك راهت نشاند.

- جرمى عظيم مرتكب گشتى، دوزخ سوزان را جايگاه خود ساختى.

- فرمان رسول را شكستى،بعد از رحلتش، پدر روحانيت را از خود راندى.

و غدرت بالعهد الموكد عقده يوم " الغدير " له فما عذراك

- بروز غدير كه پيمان استوار كرد، راه خيانت گرفتى، ندانم در پاسخ چه دارى؟

- پشت به حق دادى، با شتاب بسوى باطل تاختى، بزودى سزاى خود در كنار بينى.

- خدارا. از وصى رسول رخ برتافتى، كسى را همتاى او گرفتى كه با كفش او هم برابر نبود.

- بخدا سوگند، مهر حيدر همان نعيم است كه بروز جزا باز پرسند، اما شقاوتت از در اين خاندان راند.

- آنرا كه در همه علوم بينا ودر همه معضلات حلال مشكل بود،

- با كسى مقياس گرفتى كه باعتراف او شيطان بر سر دوشش سوار بود.

- آنرا كه روز نبرد، تيغ بر فرق هر كس نهادى تا كمر بر دريدى. - جبريل از صولت و سطوتش با شگفت فريادبر كشيدى: -

- تيغى چون ذو الفقار نباشد، جوانمردى چون على، دلير دليران.

- با ترسوى بزدلى مقياس گرفتى، همان كه در غوغاى جنگ هماره عار فرار بجان خريدى.

- آنرا كه در دل شبها به تهجد برخاستى، با قلبى لرزان و چشمى گريان نماز و نياز بپاى بردى.

- با كسى همتا گرفتى كه در خلوت نماز فريضه را ترك گفتى، و چه بسيارش آزمون كردى.

- اف باد بر اين قياس فاسد، كه هيچ ملتى چنين بيمايه رسوائى ببار نياورد.

او ما شهدت له مواقف اذهبت عنك اعتراك الشك حين عراك؟
من معجزات لا يقوم بمثلها الا نبى او وصى زاكى

- آيا موقعيت و مقامش نشناختى تا زنگار شك و ريبت بشويد؟

- آن معجزاتى كه جز بر دست پيامبران و اوصياء پاكشان جارى نگردد:

- نه خورشيد در سرزمين بابل بازگشت تا نماز عصرش بموقع ادا باشد؟

- بادى برخاست، فرمودش: بشتاب و كارگزار حق را بريال خود سوار كن.

- باد، هموار و نرم، بساط خيبرى بر دوش گرفت، سريع و شتابان فرمان حق را مطيع شد.

- على با همرهان، كنار كهف رقيم پا بر زمين نهاد، تا شك و ريب از دلها بزدايد.

- فرمود: درود بر شما باد. اصحاب كهف، بلاد رنگ پاسخ باز گفتند، با آنكه از پاسخ ديگران خموشى گرفتند.

- از اينجا بود كه كينه ها در سينه ها شعله ورشد، از نفاق باطن پرده بر كشيدند.

- باد صرصر كه روح و روان نداشت، فرمانش بجان خريد، و تو امت ناپاك راه عصيان سپردى.

- دعوى ايمان مكن كه گاه امتحان از دعوى خود پشيمان گردى.

- داستان موزه و مار خود، آيت حقى است. واى بر تو از خواب خرگوشى بيدار شود.

- سطل و منديل كه جبريل امين براى وضو آورد.به به از اين خدمتكار والا مقام.

- در معركه هيجا با شمشيرش بدفاع برخاست، غبار غم از چهرها بشست.

- از پايدارى و استقامتش در خيبر ياد كن، آنروز كه از هراس راه فرار گرفتى.

- آنروز كه دراز قلعه خيبر بر كند، هفتاد گز بدور افكند.

- " مرغ بريان " شاهد صدقى است، اگر حقائق مشهود را منكر نباشى.

- در راه صفين صخره كوه پيكر يك تنه از خاك بر كند، چشمه آب گوارايت نوشاند.

- نهر فرات سر بطغيان بر كشيد، زن و مرد، گريان و نالان به خدمت دويد.

- كاى پسر عم رسول. خلق را درياب كه بر آستانه هلاكت اندريم.

- نزديك فرات شد و فرمود: آب سركشى را بكام در كش، فرمان خدا را مطيع شو!

- نهر فرات، آب خود در كام كشيد، ريگها نمايان شد، ماهيان رويهم انباشته ماند.

- دوباره اش فرمان داد تا به حالت عادى بازگشت. ترديدت در كجاست؟

- سرور سالار تو اوست. چه خوشنود باشى و يا خشمناك، رضا و خشم تو در برش يكسان است.

يا تيم تيمك الهوى فاطعته و عن البصيره يا عدى عداك
و منعت ارث المصطفى و تراثه و وليته ظلما. فمن ولاك
و بسطت ايدى عبد شمس فاغتدت بالظلم جاريه على مغناك
لا تحسبيك بريئه مماجرى و الله ما قتل الحسين سواك
يا آل احمدكم يكابد فيكم كبدى خطوبا للقلوب نواكى
كبدى بكم مقروحه و مدامعى مسفوحه و جوى فوادى ذاكى
و اذا ذكرت مصابكم قال الاسى لجفونى: اجتنبى لذيذ كرام
و ابكى قتيلا بالطفوف لاجله بكت السماء دما فحق بكاك

- اى " تيم " هواى نفست خوش آمد، طاعتش بردى. اى" عدى " از راه حق بدر رفتى.

- ارث مصطفى را منكر شدى، با سيه كارى بر مسندش جا كردى. بر گو فرمان خلافتت كه نوشت؟

- زادگان " عبد شمس " را بر كرسى امارت نشاندى، در سيه كارى راه و رسمت پيش گرفتند.

- مپندار كه از جرم و جنايتشان برى باشى. بحق سوگند حسين را تو كشتى.

- اى خاندان احمد، تا چند جگر داغدارم در ماتم جانگدازتان در تب و تاب است.

- قلبم خونچكان. سيلاب اشكم ريزان. آتش دل در اشتعال است.

- هر گاه از ماتم شما ياد كنم، حسرت و اندوه بر ديده ام فرياد كشد: ديگرت خواب نوشين حرام است.

- بر كشته كربلا سيلاب ماتم روان كن كه آسمان هم بر او خون گريست.

- اگر امروز در سوك آنان اشك ماتم بريزى، فرداى قيامت با چهره خرم بپا خيرى.

- اى خداى من. اين مهرى كه بدل دارم، سپر بلايم ساز تا از سيه كارى و شرك در امان مانم.

- شكست " جبرى " را ترميم كن. از هر سيه كارى كه خون آنان ريخت، برى گردان.

- از بركاتشان ز آتش نيرانم نجات بخش، كن روز كه دشمنان در غل و زنجير باشند.

شرح حال شاعر

ابن جبر مصرى، از شعراء ديار مصر است كه در عهد خليفه فاطمى مستنصر بالله مى زيسته درسال 420 هجرى متولد و در 487 در گذشته. مقريزى در خطط ج 365/2 يكى از مراسم افتتاح خليج را در ايام مستنصر ياد ميكند و مى گويد: شاعرى كه بنام ابن جبر معروف بود، قصيده اى انشاء كرد كه از آن جمله است:

فتح الخليج فسال منه ماء و علت عليه الرايه البيضاء
فصفت موارده لنا فكانه كف الامام فعرفها الاعطاء

- خليج را بگشود، و آب سيلاب كشيد، پرچم سپيدش باهتزارآمد.

- آبشخورش صاف و مهنا شد، گويا دست عطاى سرورمان بود.

- مردم زبان به اعتراض گشودند كه از خليج جزآب بر نيايد، اين چه شعرى است، شاعر از خواندن بازماند و بقيه قصيده ناخوانده ماند.

" غديريه " هاى ديگرى از شعراء قرن پنجم امثال: ابن طوطى واسطى، خطيب منبجى، على بن احمد مغربى، يافت شد كه در مناقب ابن شهر آشوب، تفسير ابو الفتوح رازى، صراط المستقيم بياضى، در النظيم ابن حاتم دمشقى و غير آن پراكنده است، ولى از نقل آن صرف نظرشد، از اين رو كه شرح حال و تاريخ زندگى آنان نامعلوم بود، اين قدر هست كه همگان در شمار سرايندگان غديراند كه حديث را در قصائد شيوايشان ياد كرده و از لفظ " مولى "معنى امامت و زعامت كبراى دينى و اولويت در امور دين و دنيا را دريافت كرده اند.

شعراء غدير در قرن 06

غديريه ابو الحسن فنجكردى

433 - 513

لا تنكرن غدير خم انه كالشمش فى اشراقها بل اظهر
ما كان معروفا باسناد الى خير البريا احمد لا ينكر
فيه امامه حيدر و كماله و جلاله حتى القيامه يذكر
اولى الانام بان يوالى المرتضى من ياخذ الاحكام منه و ياثر

- از چه رو غدير خم را منكر شوى، با آنكه چون آفتاب رخشان، بل روشن تر از آن است؟

- حديثى كه با سند محكم از بهترين خلائق احمد بدست باشد، قابل انكار نباشد.

- ازآن رو سالارى حيدر و كمال و جلال او تا بروز قيامت استوار است.

- آن كسى كه دستور و فرمان از رسول خدا گيرد، سزاوار است كه مرتضى را سالار و سرورخود گيرد.

دنباله شعر:

استاد شيعيان فتال در " روضه الواعظين " ص 90 ابيات مزبور را بنام فنجكردى ياد كرده و خود از معاصرين او است. ابن شهر آشوب هم در " مناقب" 540/1 ط ايران، قاضى شهيد، در " مجالس المومنين " ص 434 و صاحب " رياض العلماء " و قطب الدين اشكورى در " محبوب القلوب " آنرا بنام شاعر ثبت كرده اند. در مناقب ابن شهر آشوب 540/1 و مجالس المومنين 234و نيز در " رياض العلماء " اين ابيات ديگر را هم ياد كرده اند:

يوم الغدير سوى العيدين لى عيد يوم يسربه السادات و الصيد

روز " غدير " هم چون روز اضحى و فطر عيد است، روزى كه سادات و ملوك شاد و مسروراند.

- مرتضى على، آن روز مسندامامت و سالارى دريافت، با تشريفى از خداى مجيد.

بقول "" احمد " خير المرسلين ضحى فى مجمع حضرته البيض و السود

- با نص احمد بهترين رسولان، به نيمروز، در ميان جمعى انبوه ازسياه و سپيد

- سپاس خداى را سپاسى بى كران، بر اين جود و احسان و الطاف بى پايان.

شاعر، چنانكه در شرح حال او ياد مى شود، از پيشوايان لغت عربى است كه بر حقائق معانى و نكته ها و دقيقه هاى آن واقف و مطلع و با كنايات و تعبيرات و زير و بم سخن آشنائى كامل دارد، و چنانكه ديديم،از لفظ مولى، معنى امامت و مرجعيت در احكام دين، دريافت كرده و آنرا در شعر تابناكش بنظم كشيده، و اين خود يكى از شواهد ادبى است كه در معناى حديث شريف جوياى آن هستيم.

شرح حال شاعر

استاد، ابو الحسن، على بن احمد فنجكردى نيسابورى، از رجال برجسته ادب و حاذقان و پيشوايان در لغت است، با وجود اين ادب بارع،از فقها و شيوخ علم حديث بشمار است.

سمعانى در انساب گويد: ابو الحسن فنجكردى، على بن احمد، اديب توانا، صاحب نظم سيلس و نثر روان، كه تا پايان عمرش و دوران پيرى و ناتوانيش از احساس و ذوق ادب برخوردار ماند، اصول لغت را نزد يعقوب بن احمد اديب و جز او قرائت كرده است.

مردى عفيف، بى تكلف، خوش بيان، حق شناس، خوش كردار بود، در پيرى دردى بر او عارض شد كه از پا افتاد و خانه نشين گشت، و ديگر نتوانست بديدار دوستان و دانشمندان شتابد، از اينروبا علم و دانش خود از آنان تفقد مى كرد.

از قاضى ناصحى حديث فرا گرفته،و اجازه تمام احاديث و كتبى را كه ازاساتيد خود شنيده ضمن نامه اى بمن مرحمت فرموده ضمنا بتوسط جماعتى از اساتيد و مشايخ كه نزد او قرائت كرده اند، اجازه روايت دارم.

وفات او درسال 513، شب جمعه 13 ماه مبارك رمضان اتفاق افتاد، در جامه كهنه براو نماز خواندند و در حيره مقبره نوح دفن شد 739.

حموى در معجم الادباء ج 5 ص 103 مى نويسد: اديب فاضلى بود، ميدانى در خطبه كتابش السامى فى الاسامى يادش كرده و بسيارثنا گفته است. وفاتش در سال 512 به سن 80 سالگى بود، بيهقى هم در " الوشاح " از او ياد كرده و گفته: الامام، على بن احمد فنجكردى، ملقب به شيخ الافاضل، اعجوبه زمان، و سرآمد اقران، استاد فن، نكته پرداز شيرين سخن. عبد الغفار فارسى هم گويد: على بن احمد فنجكردى، اديب توانا، صاحب شعرى سيلس و نثرى روان بود، لغت را نزد يعفوب ابن احمد اديب و ديگران فرا گرفت و در رشته استاد شد. در آخر عمر، دردى مزمن عارض او گشت، و در نيسابور سال 513، سيزدهم ماه مبارك رمضان درگذشت.

كاتب، ابو ابراهيم، اسعد بن مسعود عتبى كه معاصر شاعر است، چنانكه در ج 2 ص 242 معجم الادبا آمده، او را چنين ثنا گفته است:

يا اوحد البلغاءو الادباء يا سيد الفضلاء و العلماء
يا من كان عطاردا فى قلبه يملى عليه حقائق الاشياء

- اى يكتاى سخنوراى و اديبان. اى سرور فضلا و دانشمندان.

- گويا كوكب " عطارد " در سينه تو جا دارد كه حقائق معانى از زبانت مى تراود.

سيوطى هم در " بغيه الوعاه " ص 329 بمانند حموى او را ستوده و از " وشاح" نقل كرده كه وفات شاعر در سال 513 بسن 80 سالگى بوده و اين بيت را از او ياد كرده:

- دوران ما، بدترين دوران است، نه خيرى بينم نه رشد و صلاحى در ميان است.

- شود كه مسلمانان از پس اين شبهاى تار پر غم صبح روشنى دريابند؟

- همگان در رنج و زحمت، خوشا بر حال آن كسى كه مرد و از غم رها گشت.

دانشمند معاصرش استادمان فتال نيشابورى در " روضه الواعظين " گاهى به عنوان " استاد پيشوا " و گاهى به عنوان " استاد اديب " از او نام مى برد، قاضى، دركتاب " مجالس المومنين " 234 به شرح حال او پرداخته و ستايش و ثنايش گفته و همچنين صاحب " رياض العلماء " و " روضات الجنات " ص 485، و " شيعه و فنون اسلام " ص 36 با ثنا و ستايش ازاو ياد كرده اند.

ابن شهر آشوب در "معالم العلماء " كتابى بنام " تاج الاشعار و سلوه الشيعه " بنام او ثبت كرده و گويد: حاوى اشعار امير المومنين است و در كتاب " مناقب آل ابى طالب " از آن نقل كرده است، چنانكه استادمان قطب الدين كيدرى در كتابش " انوار العقول من اشعار وصى الرسول " از آن كتاب استفاده كرده و صريحا مى گويد: فنجكردى در كتابش "تاج الاشعار " 200 بيت از شعر امير المومنين "ع" را جمع -