الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۶ -


- موى سپيد، اعلام خطر است اگر بر حذر باشند، پيرى زبان به پند و نصيحت گشوده اگر بپذيرند.

و دل ما حط عليك من سنى عمرك ان الحظ فيما قد رحل

- سالهاى عمرى كه در فناء زندگى بار افكنده، گواه است كه بخت و اقبالت بار بسته.

- زندگى سراسر درس عبرت است، و تو بى خبر دنبال ديو آرزو مى تازى.

ما بين يمناك و بين اختها الا كما بين مناك و الاجل

- فاصله آرزوها با مرگ نه چندان است، چونان كه فاصله دست راست با چپ.

- اينك كه توانى در كار خير بكوش. آرزوى سعادت كن باشد كه دريابى.

- سبكبال جانب حوض كوثر پوى كه صاحبان حوض، ترازوى عملت را گرانبار سازند.

- به مهر آل احمد چنگ بر زن، اين دستاويز رستگارى ناگسستنى است.

- سوگى نثار تربتشان ساز يا ثنائى: چكيده انديشه هاى بلند و احساس دلپسند.

عقائلا تصان بابتذالها و شاردات و هى للسارى عقل

- دوشيرگان قصائد كه در پرده نهان باشند، و چون از پرده بر آيند، رهزن مسافران باشند.

تحمل من فضلهم ما نهضت بحمله اقوى المصاعيب الذلل
موسومه فى جبهات الخيل او معلقات فوق اعجاز الابل

- از دفاتر فضلشان آن چند به سراسر گيتى بر كه اشتران قوى هيكل از از حمل آن عاجز آيند.

- آويزه اى بر كاكل خيل و استر، آويخته از كوهان اشتر.

- سروران را يكى پس از ديگرى ثنا بر خوان، قهرمانان را يكى پس از ديگرى بسوك و ماتم نشين.

- پاكدامنان در سياهى شب،پناه درماندگان به سيه روزى.

- بخشندگان نعمت بهنگامى كه پهنه زمين از قحط و غلا تيره و درهم، چهره زمانه از خشم دژم.

خير مصل ملكا و بشرا و حافيا داس الثرى و منتعل
هم و ابوهم شرفا و امهم اكرم من تحوى السماء و تظل
لا طلقاء منعم عليهم و لا بحارون اذا الناصر قل
يستشعرون: الله اعلى فى الورى و غيرهم شعاره: اعل هبل
لم يتزخرف و ثن لعابد منهم يزيغ قلبه و لا يضل
و لا سرى عرق الاماء فيهم خبائث ليست مريئات الاكل
يا راكبا تحمله عيديه مهويه الظهر بعضات الرحل
ليس لها من الوجا منتصر اذا شكا غاربهاحيف الاطل
تشرب خمسا و تجر رعيها والماء عد و النبات مكتهل
اذا اقتضت راكبها تعريسه سوفها الفجر و مناهاالطفل
عرج بروضات الغرى سائفا ازى ثرى و واطئا اعلى محل

- سرور نماز گزاران از فرشته و بشر. مهتر فرزندان آدم از پوشيده و برهنه سر.

- آنان، و پدر و مادرشان. عزيزترين مردمان در زير اين كهكشان.

- نه از زمره " طلقا " كه رهين منت باشند چون اسيران، در گير و دار نبرد مصطرب و سرگردان.

- شعارشان: " الله اعلى و اجل " نه چون ديگران: اعل هبل. اعل هبل.

- صنمى از دست آنان زيور نبست، و نه قلب آنان بفريفت.

- و نه از شير مادران، آلودگى خبائث بر وجود آنان نشست.

- اى سوارى كه شتر نجيب بزير ران دارى، پشتش از زخم جهاز دو تا گشته.

- اگر از جراحت دست بلنگد ياورى نيابد، سنگينى بار هم بر سر و دوش اولنگر آرد.

- به هر پنج يك نوبت آن بياشامد و از چرا به نشخوار خار قناعت جويد، با آنكه آب فراوان و مرغزار خرم است.

- بدان حد شيفته و مشتاق كه چون راكب خستور آرزوى خواب كند، سحرگاهش گويد -: باشد سپيده دم، نيمروزش گويد: مهلتى تا غروب دم.

اى سوار باد پيما!

- در روضه نجف به ريگزارش اقامت جوى به پاكترين تربت والاترين مرتبت.

- و درود و تحيات مرا تقديم كن به پيشگاه بهترين اوصيا، همتاى بهترين انبياء.

- گوشدار اى سرور مومنان و اين نامى است كه بحق ترا در خور است.

ما لقريش ما ذقنك عهدها و دامجتك ودها على دخل
و طالبتك عن قديم غلها بعد اخيك بالتراب و الذخل

- قريش در پيمان ولايت از چه با خلاص نرفت، دوستى را با غل و غش در آميخت:

- و بعد از برادرت رسول خدا، كينه هاى ديرين: خونهاى بدر واحد را از تو جويا گشت.

- چه شد كه يكراى و يكرنگ بيارى هم برخاستند، چون ترا در گوشه انزوا يافتند.

- با آنكه عيب و عارى در وجودت نمى يافتند و نه ضعف و زبونى در انديشه و افكارت.

- منقبتى بمفاخرت ياد نشد، جز اينكه مفصل و مجملش زيور اندام تو بود.

- خدا را از اين قوم كه با محمد - سراسر حياتش - نفاق ورزيدند و براى نابوديش كمين نشستند.

- با چنان دلهائى دنبال او گرفتند، كه قرآن كريم بيانگر آن است.

مات فلم تنعق على صاحبه ناعقه منهم و لم يرغ جمل

- پس از رحلت او كه اولى بر سركار آمد، از شترشان ناله اى برآمد و نه از شتربان.

- دومى هم كه بجايش نشست، از نفاق و دو رنگى آنان شكوه نكرد، و نه آزارشان داد و ملامت كرد. - پنداشتى با مرگ رسول، نفاق از ميان برخاست، نياتشان خالص گشت؟

- نه بان خداوندى كه رسول را با وحى خود مويد ساخت و پشت او را بيارى تو محكم كرد.

- علت آن بود كه نيات و افكارشان در راه كفر هم آهنگ بود.

- در ميانه دوستى برقرار بود يك صادقانه. از آن رو كه از كردار هم راضى و خرسند بودند.

- چنان گير كه مدعيان گويند: نفاقى بود و منتفى گشت. - پس چه شد كه با شروع خلافتت، باز بر سر نفاق شدند، و كينه ها را در دل بجوش آوردند؟

- با مكر و دغل دست بيعت سپردند: دستها بر سينه و در زير آن دلهاى پر كينه.

- بديهى است. از اينان هر كه با برادرت احمد مرسل پيمان بست، عهد خود بگشت.

- آن يك كه از ترس انقلاب، عجولانه كار بشورى گذاشت، نگوئى چرا از تو روى برگاشت.

- چه شد كه زاده اميه تو را عقب راند و ديگران را براى دريافت عطا پيش خواند.

- در مسند خلافت كار بشيوه خسروان عجم كرد، آئين حق ضايع شد تا دولت او برقرار ماند.

- آن چند كه عرصه بر همگان تنگ آورد، آنانكه بدست خود بر تواش مقدم كردند.

- و چون بر مسند نشستى و حقوق مسلمانان بمساوات بگذاشتى، بر آنان دشوار و ناگوار آمد.

فشحذت تلك الظبا و حفرت تلك الزبى و اضرمت تلك الشعل

مواقف فى الغدر يكفى سبه منها و عارا لهم يوم الجمل

- از اين رو، تيغها تيز شد، سنگرها مهيا، شعله ها برافروخته گشت.

- نيرنگها باختند، از جمله روز جمل را براه انداختند، كارى سزاوار عار و دشنام.

- كاشى دانستمى: آن دستها كه تيغ تيز و نيزه كين بر سرت آهيخت.

- هيزم آورد و شرار آتش برانگيخت. بروز رستاخيز چه خاكى بر سر بايدش ريخت؟

- فرامش كرد كه ديروزش دست بر دستت بسود: پيمان بست كه راه تبديل و خلاف نخواهد پيمود.

- كاش دانستمى. آن دستها كه حرم رسول را از حجاب برآورد.

- تا خون عثمان جويد: عجبا. آنها كه بيارى برخاستند، هم آنها بودند كه درياى او را از پا نشستند.

- اى مردم آزاده. بگردش روزگار بنگريد: اينك " تيم " خون خواه " اميه " آمد.

- خون را به دامن ديگران وابستند، قاتلين در ميانه از كينه رستند.

- اما آسياى ستمشان بر سر چرخيد، تيغ زبان معذرت بريد.

- نقض بيعت كيفرشان را امروز و فردا كرد، باخر بر سر پيمان شد، پيمانه عذاب بر سرشان ريخت.

- بارى به عفو كريمانه على پناه جستند، آنكه با صبر و شكيبائى عذر خواه و عذر پدير است.

- پيوند رحم به افغان، ناله الامان كشيد، كسى بناله اش ننگريد. نائره خشم بالا گرفت، آتش دل خاموش نگشت.

- جمعى كه عمرى داشتند راه نجات جستند، ما بقى از دم شمشير گذاشتند.

جمعى ازپى آمدند، در مقام جدل زبان احتجاج گشودند، جز رسوائى و عار نفزودند.

فقال: منهم من لوى ندامه عنانه عن المصاع فاعتزل

- گفت: " آن يك "زبير" راه ندامت گرفت، سركشى وانهاد گوشه عزلت گرفت.

- سنان نيزه را بر كند، چون بملامتش در سپردند،خصمانه تاخت و حمله آورد ". - اما شواهد ماجرا حاكى است كه عزلت او از نا اميدى و سستى بود.

و منهم من تاب عند موته و ليس عند الموت للمرء عمل

- و گفت: " آن دگر "طلحه" در كشاكش مرگ توبه كرد " اما از توبه هنگام مرگ چه سود؟

اما صاحب هودج "عايشه" اگر از خلافكارى دست كشيد، بر غم انف راوى كه گفت و احتجاج نمود.

- چه شد كه در برابر جنازه حسن بكين برخاست؟ جز اين بود كه جراحت قلبش را شفا مى خواست.

- اما آن دو پليد دگر، پسر هند و زاده او. گرچه بعد از على كارشان بالا كشيد.

- آنچند كه كينه و شر آوردند، جاى شگفت نبود، چون براه دگران رفتند.

- اى سرور من گر به كمالت حسد بردند، از ضعف و ناتوانى در مشكلات بود.

- همريشه رسول توئى. جانشين او توئى. وارث دانش توئى. و هم رفيق با اخلاص.

- خورنده مرغ بريان. كشنده اژدهاى دمان. هم كلام با ثعبان.

- خاصف نعل رسول. بخشنده خاتم در حال ركوع. سقاى لشكريان بر چاه " بدر ".

و فاصل القضيه العسراءفى يوم الحنين و هو حكم ما فصل

- اما بازگشت خورشيد، خود آيتى از عظمت تو است كه خرد را حيران كرد.

-از اين رو حاسدان را نكوهش نكنم كه از خشم جانبت رها كردند، و نه آنها كه گامشان لغزيد.

- اى ساقى كوثر آنكه به ولايت عشق ورزد، از شراب كوثر محروم مباد.

- و نه شعله آتش گردن او بزير آرد كه در برابر مهرت خاضع است.

عاديت فيك الناس لم احفل بهم حتى رمونى عن يد الا الاقل

- در راهت با ديگران دشمنى گرفتم، و نه ارجشان نهادم، تا آنجاكه جز معدودى - همگان مرا چون كف خاك از دست فشاندند.

- خلوت گزيده به غيبت نشستند، گوشت و استخوانم به نيش كشيدند، و من سرگرم ثنا و ستايشتان به آنان نپرداختم.

- رضايت با خشم جهانيان سنجيدم، و رضايت برگزيدم.

و لو يشق البحر ثم يلتقى فلقاه فوقى فى هواك لم ابل

- اگر درياچون دو پاره كوه بشكافد و مرا در كام كشيده سر بهم آرد، پروايم نباشد.

-مهر و پيوندم سابقه ديرين دارد، جونانكه سلمان محمدى را مجد و عظمت از شما بيادگار باشد.

ضاربه فى حبكم عروقه ضرب فحول الشول فى النوق البزل

- نبض هايم از شور و اشتياق چنان در تب و تاب است كه شتر مست به هنگام لقاح.

- پيوند من حبل ولايت شما استوار است: با مهرى ديرين و آئينى نوين.

- بدين پيوند بر پدرانم كه شاهان بودند برترى جستم، برترى اسلام بر سايل ملل.

لذاكم ارسلها نوافذا لام من لا يتقيهن الهبل

- از اين رو چكامه ام را بسان تير دلدوز، سوى مادرانى پر ان سازم كه از مرك و و ماتم فرزندان پروا ندارند.

- ناوك آبدار از شست من رها شود، و دشمنانت از بيم جان كنارى گيرند.

صوائبا اما رميت عنكم و ربما اخطا رام من ثعل

- پيكان تيرم به هدف نشيند، اگر از جانب شمارها سازم. چه بسا كه تيرانداز پارتى هم خطا كند. و در قصيده دگر استاد امت، ابن المعلم، شيخ مفيد متوفى 413 را سوگ و ماتم سروده بدين مطلع:

ما بعد يومك سلوه لمعلل منى و لا ظفرت بسمع معذل

"اين قصيده در اصل كتاب 91 بيت است، و چون ترجمه آن باعث ملال خواننده بود، صرف نظر گرديد. مترجم.

غديريه سيد شريف مرتضى

355 - 436

لو لم يعاجله النوى لتحيرا و قصاره - و قد انتاوا - ان يقصرا
افكلما راع الخليط تصوبت عبرات عين لم تقل فتكثرا
قد اوقدت حرى الفراق صبابه لم تستعر و مرين دمعا ما جرى
شغف يكتمه الحياء و لوعه خفيت و حق لمثلها ان تظهرا
اين الركائب. لم يكن ما علنه صبرا و لكن كان ذاك تصبرا
لبين داعيه النوى فاريننا بين القباب البيض موتا احمرا
و بعدن بالبين المشتت ساعه فكانهن بعدن عنا اشهرا
عاجوا على ثمد البطاح و حبهم اجرى العيون غداه بانوا ابحرا
و تنكبوا و عر الطريق و خلفوا ما فى الجوانح من هواهم اوعرا

- اگر كاروان شتاب نمى كرد، عاشق شيدا در آغوش، وداع جان مى سپرد، اينك بهت زده آرام است.

- رواست كه صورت نگاربنگرد. قطرات اشك از ديده اش روان باشد و سيلاب كشد؟

- داغ فراق شررى بدل زده شعله اش ناپيدا، اشكى از ديده فشانده كه بر ديدگان خشكيده.

- شورى كه در پرده شرم نهان است با اشتياق پنهان، آن به كه بر ملا باشد.

- ياران با خونسردى و صبورى تن بجدائى نداند، با خون دل صبر و تحمل پيشه كردند.

- با فرياد " الرحيل " روان گشتند، سراپرده سفيدمان از سوز هجران رنگ خوف گرفت.

- هجران و فراق چه دردناك است؟ ساعتى بيش نگذشته، گمانم سالى است.

- درخشكزار وادى باميد كفى آب منزل گرفتند، سيلاب ديده ما از سوز هجران بدريا پيوست.

- راه خوف و خطر وانهاده از وادى وحشت بسلامت رستند، اما آشيانه دل از غم جدائى وحشتبار و ويران ماند.

- ديگر قلبم آرام و قرار نبايد، از آنكه خاطره نگارم درتار و پود تن جاويد و پايدار است.

- بجستجوى تسلا و آرامش دل بر شدم، نصيبم نگشت، معذور آنكه در جستجو باشد و توفيق نيابد.

اهلا بطيف خيال مانعه لنا يقظى و مفضله علينا فى الكرى

- مرحبا بر روياى دوشين كه خوب از چشم زدوده. وه كه از خواب ناز هم شيرين ترم بود.

- چه لطفى گواراتر از اين ديدار لطيف. اگر دمى بيش، بر سرم مى پائيد.

جزعت لوخطات المشيب و انما بلغ الشباب مدى الكمال فنورا

- طره سپيدم نگريست، در جزع شده ناليد، ندانست كه شاخ جوانى بعد از كمال به گل نشيند.

- گرم از ورود پيرى نگرانى، هر جوانى كه زندگى يابد، ناچار بدين آبشخورش گذر بايد.

- زلف سياهش سپيد گردد، اگر پيرى به استقبال نيايد، خاك گورش باغوش نهان سازد.

- درود بر تو - اى روزگار جوانى، هماره از سيلاب بهارى سيراب بهارى سيراب باش.

- چه روزها كه در سايه گسترده ات جامه كبر و ناز بر زمين كشيدم و شاخسار تنم سبز و بارور بود.