- موى سپيد، اعلام خطر است اگر بر حذر باشند، پيرى
زبان به پند و نصيحت گشوده اگر بپذيرند.
و دل ما حط عليك من سنى عمرك ان الحظ فيما قد
رحل
- سالهاى عمرى كه در فناء زندگى بار افكنده،
گواه است كه بخت و اقبالت بار بسته.
- زندگى سراسر درس عبرت است، و تو بى خبر دنبال
ديو آرزو مى تازى.
ما بين يمناك و
بين اختها |
الا كما بين
مناك و الاجل |
- فاصله آرزوها با مرگ نه چندان است، چونان كه
فاصله دست راست با چپ.
- اينك كه توانى در كار خير بكوش. آرزوى سعادت
كن باشد كه دريابى.
- سبكبال جانب حوض كوثر پوى كه صاحبان حوض،
ترازوى عملت را گرانبار سازند.
- به مهر آل احمد چنگ بر زن، اين دستاويز
رستگارى ناگسستنى است.
- سوگى نثار تربتشان ساز يا ثنائى: چكيده
انديشه هاى بلند و احساس دلپسند.
عقائلا تصان
بابتذالها |
و شاردات و هى
للسارى عقل |
- دوشيرگان قصائد كه در پرده نهان باشند، و چون
از پرده بر آيند، رهزن مسافران باشند.
تحمل من فضلهم ما
نهضت |
بحمله اقوى
المصاعيب الذلل |
موسومه فى جبهات الخيل
او |
معلقات فوق اعجاز الابل |
- از دفاتر فضلشان آن چند به سراسر گيتى بر كه
اشتران قوى هيكل از از حمل آن عاجز آيند.
- آويزه اى بر كاكل خيل و استر، آويخته از
كوهان اشتر.
- سروران را يكى پس از ديگرى ثنا بر خوان،
قهرمانان را يكى پس از ديگرى بسوك و ماتم نشين.
- پاكدامنان در سياهى شب،پناه درماندگان به سيه
روزى.
- بخشندگان نعمت بهنگامى كه پهنه زمين از قحط و
غلا تيره و درهم، چهره زمانه از خشم دژم.
خير مصل ملكا و
بشرا |
و حافيا داس
الثرى و منتعل |
هم و ابوهم شرفا و امهم |
اكرم من تحوى
السماء و تظل |
لا طلقاء منعم عليهم |
و لا بحارون
اذا الناصر قل |
يستشعرون: الله اعلى فى الورى |
و غيرهم
شعاره: اعل هبل |
لم يتزخرف و ثن لعابد |
منهم يزيغ
قلبه و لا يضل |
و لا سرى عرق الاماء فيهم |
خبائث ليست
مريئات الاكل |
يا
راكبا تحمله عيديه |
مهويه الظهر
بعضات الرحل |
ليس لها
من الوجا منتصر |
اذا شكا
غاربهاحيف الاطل |
تشرب خمسا و
تجر رعيها |
والماء عد و
النبات مكتهل |
اذا اقتضت راكبها
تعريسه |
سوفها الفجر و
مناهاالطفل |
عرج بروضات الغرى
سائفا |
ازى ثرى و واطئا اعلى محل |
- سرور نماز گزاران از فرشته و بشر. مهتر
فرزندان آدم از پوشيده و برهنه سر.
- آنان، و پدر و مادرشان. عزيزترين مردمان در
زير اين كهكشان.
- نه از زمره " طلقا " كه رهين منت باشند چون
اسيران، در گير و دار نبرد مصطرب و سرگردان.
- شعارشان: " الله اعلى و اجل " نه چون ديگران:
اعل هبل. اعل هبل.
- صنمى از دست آنان زيور نبست، و نه قلب آنان
بفريفت.
- و نه از شير مادران، آلودگى خبائث بر وجود
آنان نشست.
- اى سوارى كه شتر نجيب بزير ران دارى، پشتش از
زخم جهاز دو تا گشته.
- اگر از جراحت دست بلنگد ياورى نيابد، سنگينى
بار هم بر سر و دوش اولنگر آرد.
- به هر پنج يك نوبت آن بياشامد و از چرا به
نشخوار خار قناعت جويد، با آنكه آب فراوان و
مرغزار خرم است.
- بدان حد شيفته و مشتاق كه چون راكب خستور
آرزوى خواب كند، سحرگاهش گويد -: باشد سپيده دم،
نيمروزش گويد: مهلتى تا غروب دم.
اى سوار باد پيما!
- در روضه نجف به ريگزارش اقامت جوى به پاكترين
تربت والاترين مرتبت.
- و درود و تحيات مرا تقديم كن به پيشگاه
بهترين اوصيا، همتاى بهترين انبياء.
- گوشدار اى سرور مومنان و اين نامى است كه بحق
ترا در خور است.
ما لقريش ما ذقنك
عهدها |
و دامجتك ودها
على دخل |
و طالبتك عن قديم غلها |
بعد اخيك
بالتراب و الذخل |
- قريش در پيمان ولايت از چه با خلاص نرفت،
دوستى را با غل و غش در آميخت:
- و بعد از برادرت رسول خدا، كينه هاى ديرين:
خونهاى بدر واحد را از تو جويا گشت.
- چه شد كه يكراى و يكرنگ بيارى هم برخاستند،
چون ترا در گوشه انزوا يافتند.
- با آنكه عيب و عارى در وجودت نمى يافتند و نه
ضعف و زبونى در انديشه و افكارت.
- منقبتى بمفاخرت ياد نشد، جز اينكه مفصل و
مجملش زيور اندام تو بود.
- خدا را از اين قوم كه با محمد - سراسر حياتش
- نفاق ورزيدند و براى نابوديش كمين نشستند.
- با چنان دلهائى دنبال او گرفتند، كه قرآن
كريم بيانگر آن است.
مات فلم تنعق على
صاحبه |
ناعقه منهم و لم يرغ جمل |
- پس از رحلت او كه اولى بر سركار آمد، از
شترشان ناله اى برآمد و نه از شتربان.
- دومى هم كه بجايش نشست، از نفاق و دو رنگى
آنان شكوه نكرد، و نه آزارشان داد و ملامت كرد. -
پنداشتى با مرگ رسول، نفاق از ميان برخاست،
نياتشان خالص گشت؟
- نه بان خداوندى كه رسول را با وحى خود مويد
ساخت و پشت او را بيارى تو محكم كرد.
- علت آن بود كه نيات و افكارشان در راه كفر هم
آهنگ بود.
- در ميانه دوستى برقرار بود يك صادقانه. از آن
رو كه از كردار هم راضى و خرسند بودند.
- چنان گير كه مدعيان گويند: نفاقى بود و منتفى
گشت. - پس چه شد كه با شروع خلافتت، باز بر سر
نفاق شدند، و كينه ها را در دل بجوش آوردند؟
- با مكر و دغل دست بيعت سپردند: دستها بر سينه
و در زير آن دلهاى پر كينه.
- بديهى است. از اينان هر كه با برادرت احمد
مرسل پيمان بست، عهد خود بگشت.
- آن يك كه از ترس انقلاب، عجولانه كار بشورى
گذاشت، نگوئى چرا از تو روى برگاشت.
- چه شد كه زاده اميه تو را عقب راند و ديگران
را براى دريافت عطا پيش خواند.
- در مسند خلافت كار بشيوه خسروان عجم كرد،
آئين حق ضايع شد تا دولت او برقرار ماند.
- آن چند كه عرصه بر همگان تنگ آورد، آنانكه
بدست خود بر تواش مقدم كردند.
- و چون بر مسند نشستى و حقوق مسلمانان بمساوات
بگذاشتى، بر آنان دشوار و ناگوار آمد.
فشحذت تلك الظبا و حفرت تلك الزبى و اضرمت تلك
الشعل
مواقف فى الغدر
يكفى سبه |
منها و عارا
لهم يوم الجمل |
- از اين رو، تيغها تيز شد، سنگرها مهيا، شعله
ها برافروخته گشت.
- نيرنگها باختند، از جمله روز جمل را براه
انداختند، كارى سزاوار عار و دشنام.
- كاشى دانستمى: آن دستها كه تيغ تيز و نيزه
كين بر سرت آهيخت.
- هيزم آورد و شرار آتش برانگيخت. بروز رستاخيز
چه خاكى بر سر بايدش ريخت؟
- فرامش كرد كه ديروزش دست بر دستت بسود: پيمان
بست كه راه تبديل و خلاف نخواهد پيمود.
- كاش دانستمى. آن دستها كه حرم رسول را از
حجاب برآورد.
- تا خون عثمان جويد: عجبا. آنها كه بيارى
برخاستند، هم آنها بودند كه درياى او را از پا
نشستند.
- اى مردم آزاده. بگردش روزگار بنگريد: اينك "
تيم " خون خواه " اميه " آمد.
- خون را به دامن ديگران وابستند، قاتلين در
ميانه از كينه رستند.
- اما آسياى ستمشان بر سر چرخيد، تيغ زبان
معذرت بريد.
- نقض بيعت كيفرشان را امروز و فردا كرد، باخر
بر سر پيمان شد، پيمانه عذاب بر سرشان ريخت.
- بارى به عفو كريمانه على پناه جستند، آنكه با
صبر و شكيبائى عذر خواه و عذر پدير است.
- پيوند رحم به افغان، ناله الامان كشيد، كسى
بناله اش ننگريد. نائره خشم بالا گرفت، آتش دل
خاموش نگشت.
- جمعى كه عمرى داشتند راه نجات جستند، ما بقى
از دم شمشير گذاشتند.
جمعى ازپى آمدند، در مقام جدل زبان احتجاج
گشودند، جز رسوائى و عار نفزودند.
فقال: منهم من
لوى ندامه |
عنانه عن
المصاع فاعتزل |
- گفت: " آن يك "زبير" راه ندامت گرفت، سركشى
وانهاد گوشه عزلت گرفت.
- سنان نيزه را بر كند، چون بملامتش در
سپردند،خصمانه تاخت و حمله آورد ". - اما شواهد
ماجرا حاكى است كه عزلت او از نا اميدى و سستى
بود.
و منهم من تاب
عند موته |
و ليس عند
الموت للمرء عمل |
- و گفت: " آن دگر "طلحه" در كشاكش مرگ توبه
كرد " اما از توبه هنگام مرگ چه سود؟
اما صاحب هودج "عايشه" اگر از خلافكارى دست
كشيد، بر غم انف راوى كه گفت و احتجاج نمود.
- چه شد كه در برابر جنازه حسن بكين برخاست؟ جز
اين بود كه جراحت قلبش را شفا مى خواست.
- اما آن دو پليد دگر، پسر هند و زاده او. گرچه
بعد از على كارشان بالا كشيد.
- آنچند كه كينه و شر آوردند، جاى شگفت نبود،
چون براه دگران رفتند.
- اى سرور من گر به كمالت حسد بردند، از ضعف و
ناتوانى در مشكلات بود.
- همريشه رسول توئى. جانشين او توئى. وارث دانش
توئى. و هم رفيق با اخلاص.
- خورنده مرغ بريان. كشنده اژدهاى دمان. هم
كلام با ثعبان.
- خاصف نعل رسول. بخشنده خاتم در حال ركوع.
سقاى لشكريان بر چاه " بدر ".
و فاصل القضيه
العسراءفى |
يوم الحنين و
هو حكم ما فصل |
- اما بازگشت خورشيد، خود آيتى از عظمت تو است
كه خرد را حيران كرد.
-از اين رو حاسدان را نكوهش نكنم كه از خشم
جانبت رها كردند، و نه آنها كه گامشان لغزيد.
- اى ساقى كوثر آنكه به ولايت عشق ورزد، از
شراب كوثر محروم مباد.
- و نه شعله آتش گردن او بزير آرد كه در برابر
مهرت خاضع است.
عاديت فيك الناس
لم احفل بهم |
حتى رمونى عن
يد الا الاقل |
- در راهت با ديگران دشمنى گرفتم، و نه ارجشان
نهادم، تا آنجاكه جز معدودى - همگان مرا چون كف
خاك از دست فشاندند.
- خلوت گزيده به غيبت نشستند، گوشت و استخوانم
به نيش كشيدند، و من سرگرم ثنا و ستايشتان به آنان
نپرداختم.
- رضايت با خشم جهانيان سنجيدم، و رضايت
برگزيدم.
و لو يشق البحر
ثم يلتقى |
فلقاه فوقى فى
هواك لم ابل |
- اگر درياچون دو پاره كوه بشكافد و مرا در كام
كشيده سر بهم آرد، پروايم نباشد.
-مهر و پيوندم سابقه ديرين دارد، جونانكه سلمان
محمدى را مجد و عظمت از شما بيادگار باشد.
ضاربه فى حبكم
عروقه |
ضرب فحول الشول فى النوق البزل |
- نبض هايم از شور و اشتياق چنان در تب و تاب
است كه شتر مست به هنگام لقاح.
- پيوند من حبل ولايت شما استوار است: با مهرى
ديرين و آئينى نوين.
- بدين پيوند بر پدرانم كه شاهان بودند برترى
جستم، برترى اسلام بر سايل ملل.
لذاكم ارسلها
نوافذا |
لام من لا يتقيهن الهبل |
- از اين رو چكامه ام را بسان تير دلدوز، سوى
مادرانى پر ان سازم كه از مرك و و ماتم فرزندان
پروا ندارند.
- ناوك آبدار از شست من رها شود، و دشمنانت از
بيم جان كنارى گيرند.
صوائبا اما رميت
عنكم |
و
ربما اخطا رام من ثعل |
- پيكان تيرم به هدف نشيند، اگر از جانب شمارها
سازم. چه بسا كه تيرانداز پارتى هم خطا كند. و در
قصيده دگر استاد امت، ابن المعلم، شيخ مفيد متوفى
413 را سوگ و ماتم سروده بدين مطلع:
ما بعد يومك سلوه
لمعلل |
منى و لا ظفرت بسمع معذل |
"اين قصيده در اصل كتاب 91 بيت است، و چون
ترجمه آن باعث ملال خواننده بود، صرف نظر گرديد.
مترجم.
غديريه سيد شريف مرتضى
355 - 436
لو لم يعاجله
النوى لتحيرا |
و قصاره - و قد
انتاوا - ان يقصرا |
افكلما راع
الخليط تصوبت |
عبرات عين
لم تقل فتكثرا |
قد اوقدت حرى
الفراق صبابه |
لم تستعر و
مرين دمعا ما جرى |
شغف يكتمه
الحياء و لوعه |
خفيت و حق
لمثلها ان تظهرا |
اين الركائب.
لم يكن ما علنه |
صبرا و لكن
كان ذاك تصبرا |
لبين داعيه
النوى فاريننا |
بين القباب
البيض موتا احمرا |
و بعدن بالبين
المشتت ساعه |
فكانهن
بعدن عنا اشهرا |
عاجوا على ثمد
البطاح و حبهم |
اجرى العيون
غداه بانوا ابحرا |
و تنكبوا و عر
الطريق و خلفوا |
ما فى الجوانح
من هواهم اوعرا |
- اگر كاروان شتاب نمى كرد، عاشق شيدا در آغوش،
وداع جان مى سپرد، اينك بهت زده آرام است.
- رواست كه صورت نگاربنگرد. قطرات اشك از ديده
اش روان باشد و سيلاب كشد؟
- داغ فراق شررى بدل زده شعله اش ناپيدا، اشكى
از ديده فشانده كه بر ديدگان خشكيده.
- شورى كه در پرده شرم نهان است با اشتياق
پنهان، آن به كه بر ملا باشد.
- ياران با خونسردى و صبورى تن بجدائى نداند،
با خون دل صبر و تحمل پيشه كردند.
- با فرياد " الرحيل " روان گشتند، سراپرده
سفيدمان از سوز هجران رنگ خوف گرفت.
- هجران و فراق چه دردناك است؟ ساعتى بيش
نگذشته، گمانم سالى است.
- درخشكزار وادى باميد كفى آب منزل گرفتند،
سيلاب ديده ما از سوز هجران بدريا پيوست.
- راه خوف و خطر وانهاده از وادى وحشت بسلامت
رستند، اما آشيانه دل از غم جدائى وحشتبار و ويران
ماند.
- ديگر قلبم آرام و قرار نبايد، از آنكه خاطره
نگارم درتار و پود تن جاويد و پايدار است.
- بجستجوى تسلا و آرامش دل بر شدم، نصيبم نگشت،
معذور آنكه در جستجو باشد و توفيق نيابد.
اهلا بطيف خيال
مانعه لنا |
يقظى و مفضله
علينا فى الكرى |
- مرحبا بر روياى دوشين كه خوب از چشم زدوده.
وه كه از خواب ناز هم شيرين ترم بود.
- چه لطفى گواراتر از اين ديدار لطيف. اگر دمى
بيش، بر سرم مى پائيد.
جزعت لوخطات
المشيب و انما |
بلغ الشباب مدى
الكمال فنورا |
- طره سپيدم نگريست، در جزع شده ناليد، ندانست
كه شاخ جوانى بعد از كمال به گل نشيند.
- گرم از ورود پيرى نگرانى، هر جوانى كه زندگى
يابد، ناچار بدين آبشخورش گذر بايد.
- زلف سياهش سپيد گردد، اگر پيرى به استقبال
نيايد، خاك گورش باغوش نهان سازد.
- درود بر تو - اى روزگار جوانى، هماره از
سيلاب بهارى سيراب بهارى سيراب باش.
- چه روزها كه در سايه گسترده ات جامه كبر و
ناز بر زمين كشيدم و شاخسار تنم سبز و بارور بود.