- از اين رو حاسدانت به كين برخاستند كه همگان
دانند مانند آنان براى بت سجده نبردى.
- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسيد، بد
گويان، حسبت را نيالود.
- اين افتخارى كهن كه از خون تبارك در رگ و
پى دارم، افزون نشمارم از مهرى كه تازه به دل
مى پرورانم.
- بسا حاسدان كه آرزو دارندگانش در زمره
خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانى چون
تير و شمشير به دفاع و حمايت بر نمى خاستم
- در ثنا و ستايشتان داد سخن دادم، و اين
دشمن بدخواه تو است كه از خشم دست به دندان مى
گزد.
- عشق شما با تمام دنيا برابر است، و دانم
روز حشر، سيه نامه اعمالم را سپيد خواهد كرد.
نظمى در سوك اهل بيت قرائت شد كه مبتذل و
بى ارج بود، از مهيار تقاضا كردند قصيده اى بر
آن وزن و قافيه بسرايد، در همان مجلس اين
چكامه بديع را بپرداخت:
مشين لنا بين
ميل و هيف |
فقل فى
قناه و قل فى نزيف |
خرامان و سر خوش گذشتند، چون پرچم در
اهتزاز، مست و خراب.
- ميوه جوانى بر سر هر شاخى در انتظار
چيدن. و من عجب الحسن ان الثقيل منه يذل بحمل
الخفيف
- راستى عالم پريچهران هم عالمى است: آنكه
زيباتراست بر ديگران ناز و ادا مى فروشد.
-دوستان دانيد كه داستان خلخال و گوشواره
چه بود؟
- از منش پرسيد نام آن زيبائى است، معنايش
تباهى پارسائى.
- در اين تاريكى شب، اين روياى خيال پرور
آن ماه پيكر عدنانى است؟
- ذاتش جلوه گر است يا شبح او. نزديك بود
كه در جمع دوستان رسوا شوم.
- آرى خود او بود، پيمان عشق را خاطر نشان
كرد، اگر بر سر پيمان روم با دلى ناگوار است.
- اين گردش ناگوار زمانه بر آل على بود كه
زبان مرا به هجو زمانه باز كرده.
- با آنكه از ديارم بدور اند، اما از درد
فراق آن كشم كه دوست همنشين در فراق همنشين.
- اينك همدم من، تنها عزاداران و غمگساران
حسين اند- كينه ديرين در كمين بود، بروز
عاشوراطوفانى سهمگين بپا كرد.
قتيل به
ثارغل النفوس |
كما نغر
الجرح حك القروف |
- و شهيدى بجاى نهاد كه كينه انسانهارا بر
آشوفت، چونان كه جراحت را با سر انگشت بخون
بپالايند.
- با آن دستى كه ديروز بيعت سپردند، امروز
هيولاى ميرگ را به سويش راندند.
- بدين زودى جدش را از ياد بردند، حقوق
ديرين و نوين يكسره از خاطر ستردند.
- بار نفاق در دل، به سويش پرواز گرفتند،
مكر و فسون در زير بال نهفتند.
- چه ناگوار است بر من كه غول مرگ بر سينه
با وفارت بر شد.
- و سر انورت كه خاك آلوده بر سرنى كردند،
با آنكه خورشيدش بزير پى بود.
- مطرودتر، فرمانروايشان كه پويا شد، دوان
و خيزان. واى برفرمانبرانشان كه بهشت عدن را
به بهاى اندك فروختند.
- و تو اى سرور من - گر چه از مقامت محروم
كردند - پيشوائى، همچون پدر ارجمندت بر غم انف
كافران.
- بروز خيبر، معجز قلعه و در، بر دست كه
جارى شد؟ و بر سر چاه شر جنيان كه بر تافت؟
- بروز " پدر " و " احد " صفوف دشمن كه
پراكند؟ شمل آشفته دين را كه مجتمع آورد.
- بتهايشان را برضاى حق، درهم كوبيد؟ با
آنكه بت پرستان حاضرو ناظر بودند. - جز پدرت
بود: پيشواى هدايت و چراغ امت شير بيشه شجاعت.
- كند باد شمشيرى كه پيكرت در خون كشيد، و
روى هر چه شمشير است سياه كرد.
- آب گوارا در كامم شرنك شد، جامه حريرم
سوهان تن گشت.
- اين تن ناتوانم كى تواند، اين بار مصيبت
توان فرسا بر دوش كشد.
- حسرت و افسوسم بر تو است. و اين نيز گفت
با خبران است كه روز قيامت آتش حسرت با اشاره
تو سرد و سلامت خواهد گشت.
- سرور من. اين بوى دلاويز تو است كه
زايران با خود آوردند، يا مشك ختن كه با تربتت
بياميخت.
- گويا عرصه مزارت گلزار بهارى است كه سوز
پائيزى بر آن وزيد.
- من بشما مهر ورزم ما دام كه طائفان كعبه
به سعى پردازند و يا قمرى بر شاخساران بنالد.
- گرچه نژادم پارسى است، اما مرد شريف و
آزاده، تعلق خاطرش وقف آزادگان شريف است.
ركبت - على
من يعاديكم |
و يفسد
تفضيلكم بالوقوف |
سوابق من
مدحكم لم اهب |
صعوبه
ريضها و القطوف |
تقطر غيرى
اصلابها |
و تزلق
اكفالها بالرديف |
برسمند تيز گام ادب بر شدم و بر دشمنان
بدخواهتان تاختم.
سمندى تيز رفتار از قصائد آبدار كه از
طغيان و سركشى آن هراسى در دل نداشتم. با آنكه
سواران دگر از سركشى و طغيان تكاور واژگون
گشتند، و رديف آنان نيز بخاك در غلتيد.
و از سروده هاى شاعر در مدح و ثناى اهل بيت
اين ابيات زير است:
سلامن سلامن
بنا استبدلا؟ |
و كيف محا
الاخر الاولا؟ |
آنكه از ما دل بريد. ندانم چه كسى را
برگزيد چگونه مهر نوين عشق ديرين را از ياد
برد.
- آن پيمانهاى موكد كجا شد؟ و آن عشق آتشين
كه ملامت ناصحان را به چيزى نشمرد؟
- آرزوهاى خام بود كه با گذشت ايام از سر
بنهاد؟ يا روياى شبانه كه با سپيده صبح از
ميان برخاست؟
- اشكهاى جارى نه از سوز دل بود؟ خدا را،
پاسخ دهيد عاشق سرگردان را.
- بر سرآن آبگاه گفتم: قدرى بپائيد. و
اگرمهلتى مى دادند، چه منتى بر من مى نهادند.
قفا لعليل
فان الوقوف |
و ان هو لم
يشفه عللا |
- به بالين اين بيمارتان بپائيد، اگر مايه
شفا نباشد، بارى وسيله دلدارى است.
بغربى و جره
ننشد به |
و ان زاد
ناضله - منزلا |
در كنار " وجره " از كاشانه او سراغ گرفتم،
گرچه بر گمراهى ما افزود.
- آن پريوش كه اگر خورشيد رخش براه انصاف
مى رفت، از تابش خود بخل نمى ورزيد.
- رات هجرها
مرخصا من دمى |
على الناى
علقاقديما غلا |
و ربت واش
بها منبض |
اسابقه
الرد ان ينبلا |
راى ودها
طللاممحلا |
فلفق ما
شاء ان يمحلا |
- بساسخن چين كه نبض او را شناخته و من
پيشدستى كنم تا سعايت او بر تابم.
- با اين تصور كه مهر دلداه ام چون عرصه
ريگزار است، رطب و يابسى بهم بافته تا ريشه
عشق و شوريدگى را بسوزاند.
- و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان
تيز و دراز كه از خود بر تافتم.
- اگر آن پريوش رخ بتابد، چه نيازش كه ماه
تابان بر آيد.
- خدا شبهاى " غوير " را سيراب كناد، از
باران صبحگاهى و ژاله شامگاهى.
- بارانى كه چون از چشم مشتاقى قطره اشكى
روان بيند، به همدردى بر خروشد و سيلاب كشد.
- به ويژه آن شب وصل، گرچه ديگر باز نگشت،
از آن پس خواب به چشمم راه نكرد. - اما در
رويا، هنوز بر سر پيمان است، گر چه پيمان شكنى
راه و رسم ديرين است.
خدا را چه شب كوتاهى. اگر وصل دلدار نبود،
چون شب يلدا بود.
- آن دامن كبريا كه درشور و شيدائى بر زمين
مى كشيدم، اينك به پيرى كوتاه گشته.
- بزودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سر
خوشى بازم دارد.
- از آه سوزانم سوهانى بسازد كه شمشير
جانكاه را بسايد.
و اغرى
بتابين آل النبى |
ان نسب
الشعراو غزلا |
- اينك به ثناى آل پيامبر حريصم، قصيده اى
بسرايم، غزلى بيارايم.
- جانم فداى آن اختران خاموش، لكن چراغ
هدايت خاموشى نگيرد.
- پيكر انورشان در بيابان، فضاى جهان را
پرتو افكن است.
- توده غبررا از جمل اين بار سنگين درماند،
ازاين رو شمع وجودشان را در دل نهفت.
- فيض بخشى كردند: ابر و دريا آفريدند. فرو
افتادند: قله هاى عظمت را بنياد نهادند.
- از رقيب كه بمفاخرت خيزد، وا پرس كه پايه
هاى عظمت مجدشان تا بكجا بر شده است.
- قرآن، كدام خاندان را با مباهله تشريف
داد، كه رسول خدا به آبروى آنان بدعا برخاست.
- معجز قرآن بر كه نازل گشت؟ و در كدام
خاندان؟
- در روز " بدر " بدرى كه پرچم دين را بر
افراشت، چه كسى يكه تاز ميدان بود؟
- كه بيدار ماند و ديگران بخواب غنودند؟
داناتر كه بود؟ داد گسترين آنان كدام.
بمن فصل
الحكم يوم الجنين |
فطبق فى
ذلك المفصلا |
مصاعى جميله فراوان است، تفصيل آن سخن را
بدرازا كشد، اجمال آن در مقام سند كافى است.
- سوگند بحق كه ملحدان و كجروان بر آئين حق
چيره شدند، بلكه آن را تباه كردند.
فلو لا ضمان
لنا فى الظهور |
فضى جدل
القول ان نخجلا |
- آرى پيروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در
جدل شرمسار و سرافكنده بوديم.
- خدا را. اى قوم. رواست كه رسول مطاع
فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى كنند.
جانشين خود را معرفى كرد و ما بياوه
پنداشتيم آئين خود را مهمل وانهاد
- پندارند كه اجماع و اتفاق دارند، از سعد
بن عباده خبر وا پرس.
- آنهم اجماعى كه بى فضل رابر صاحب فضل
مقدم شناخت.
- و حق را از صاحب حق باز گرفت. آرى على
صاحب حق بود.
- منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم،
خاندان على را پى سپر سينه اشتران ساختند.
- و از كيد و كين، چونان عقرب جراره، چه
نيشها كه بر جانشان نزدند.
- مايه ضلال و حيرت بدان پايه كه عزاى حسين
را بپا كرد و مصيبتهاى پيشين و پسين.
- خاندان اميه، جامه اين عار و شنار بر تن
آراست. گرچه خون شهيدان يكسره پامال نگشت.
- اى زاده مصطفى، اين خود روز سقيفه بود كه
راه كربلا را هموار كرد.
- حق على و فاطمه زير پا ماند، از اين
روكشتنت روا شمردند.
ايا راكبا
ظهر مجدوله |
تخال اذا
انبسطت اجدلا |
شات اربع
الريح فى اربع |
اذا ما
انتشرن طوين الفلا |
اذا وكلت
طرفها بالسماء |
خيل بادراكها و كلا |
فعزت
غزالتها عزه |
و طالت
غزال الفلا ايطلا |
- اى تك سوارى كه بر خنگ بادپيما روانى، و
چونان شاهين در پرواز. - خنگى كه در چهار از
طوفان سبق بردگاهى كه در كوه و دره و زان
گردد.
- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند كه
خواهد به سما بر شود.
- سپيدى كاكلش بر قرص خورشيد طعنه زند،
اندامش غزال رعنا را بچيزى نخرد.
اظنك فى
متنها واحدا |
لتدرك يثرب
اومرقلا |
- گمانم كه با اين سير و شتاب به سوى مدينه
روان باشى.
- بسلامت. و هر كه در نياز من بكوشد،
بسلامت باد.
- پيام اين دلسوخته را همراه بر. و به
پيشگاه احمد مرسل آواز بركش.
- پس از ثنا و سپاس بر گو: اى رهبر هدايت،
راه و رسمت دگرگون گشت.
- به جوار حق راه گرفتى، و مادر آتش فراق
مانديم. اما شرع و آئينت تمام بود.
- پسر عمت بر آن شد كه به آين و سنتت قيام
ورزد.
- نيرنگبازان، آنها كه حق را واژگون كردند،
راه خيانت و دغل پيش گرفتند.
- سر انجام، " تيم " آنان زيور خلافت بر تن
آراست، بنى هاشم عاطل و باطل ماندند.
- نوبت " تيم "كه بپايان آمد، خاندان " عدى
" طنابها را كشيدند.
- خاندان اميه هم گران طمع فراز كردند،
ديگر جاده ها هموار بود.
- از ميانه پسر عفان بر سرير خلافت بر شد
كه گمان نمى رفت. بلكه او را بر سرير نشاندند.
- ديدگان اميه روشن گشت و عيش عمگان بكام.
پيش از آن سخت و ناگوار.
- كار شورى و اجماع، در آخر به آئين اردشير
پيوست، آن دو آتش زدند اين يك پاك بسوخت.
- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاكش
سوق دادند، بهتر بگويم: كشاندند.
- و چون برادرت على زمام خلافت كشيد تا به
سوى حق باز گرداند، از اين رو دشوار و سنگين
بود.
- آمدند كه با خوارى به قاتلانش سپارند با
آنكه خود معركه آراى قتال بودند.
- ناگفتنى بسيار است، داد خواه آنان بروز
قيامت توئى، واى بر آنان كه مهلت يابند.
لكم آل ياسين
مدحى صفا |
و ودى حلا
و فوادى خلا |
- اى خاندان مصطفى. اينك ثنايم چون آب
زلال، مهرم شيرين و خوشگوار، قلبم خالى ازمهر
اغيار است.
و عندى لاعدائكم نافذات قولى ما صاحب
المقولا
- سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام
كه زبان در كام بجرخد.
اذا ضاق
بالسير ذرع الرفيق |
ملات بهن
فروج الملا |
- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم
و دامن صحرا پر كنم:
- از تير جان شكاف كه بر هر جا نشيند، هلاك
سازد.
- چرا چنين نباشم. با آنكه راه نجات بخش
دينم براهنمائى شما مكشوف افتاد.
- با درستى براه براست قدم نهادم. پيش
ازآن، سر خود گرفته بيراهه مى شتافتم.
- زنجير شرك را پاره كردم. با آنكه در
گردنم قفل بود.
- سروران من. مادام كه ابرى خيزد و رعدى
برانگيزد، دوستار شمايم.
- و از دشمنان شما بيزارى جويم. بيزارى
شرطمهر كيشى است.
- وابسته مهر شما از كيفر هراس نكند. در
روز فردا، بايدش كه پناه باشيد.
در سروده اى دگر، امير المومنين را ستوده و
كيد و كين دشمنانش را ياد نموده گويد:
ان كنت ممن
يلج الوادى فسل |
بين البيوت
عن فوادى: ما فعل |
و هل
رايت - و الغريب ما ترى |
واجد
جسم قلبه منه يضل |
و قل لغزلان النقا: مات الهوى |
و طلقت
بعدكم بنت الغزل |
و عاد عنكن يخيب قانص |
مدالحبالات لكن فاحتبل |
يا من يرى قتلى السيوف حظرت |
دماوهم. الله فى قتلى المقل |
ما عند سكان منى فى رجل |
سباه ظبى و هو فى الف رجل |
دافع عن صفحته شوك القنا |
و جرحته اعين السرب النجل |
دم حرام للاخ المسلم فى |
ارض حرام يال نعم كيف حل؟ |
قلت: شكا فاين دعوى صبره؟ |
كرى اللحاظ واسالى عن الخبل |
عن هواك فاذل جلدى |
و الحب ما رق له الجلد و ذل |
من دل مسراك على فى الدجى |
هيهات فى
وجهك بدر لا يدل |
- اگر بدين دره و هامون روانى، از مردم آن
سامان پرس كه قلب من كو؟
- ديده اى؟ - و غريب كجا بيند - كسى پيكر
خود را يابد و قلب خود نيابد؟
- آهوان اين دشت و دمن را گو كه عشق و
دلدادگى مرد، بعد از شما دختر رز را اطلاق
گفتند.
- از ياد شما گذشتند، صياد نا اميد دام
بگشاد، ولى خود در دام افتاد.
- گوئى آهيختن تيغ و ريختن خون حرام است،
خدا را. رحمى بر اين كشته هاى در خون از تير
مژگان.
- ساكنان وادى " منى " را پرس تا چه گويند:
دلير مردى اسيرآهوئى گشت با آنكه هزار مرد
جنگى در ركابش بود.
- باسنان نيزه از جان خود بدفاع برخاست،
اما سيه چشمان شهلا بخونش كشيدند.
- خون حرام، آنهم در سرزمين حرام؟ خدا را
از چه حلال شمرد؟
- گفتى: آنكه شكوه آرد، دعوى صبرش نشايد.
آخر، چشم بگشا و حال زارم بنگر.
- تبر عشقت بجان نشست، طاقتم بربود، عشق و
شيدائى قهرمان پيلتن را مقهور سازد. - در اين
سياهى شب كدامين چراغت رهنمود؟ هيهات. چهره ات
خود بدر تابانى است كه سياهى شب بزدود.
- جوياى شوكت بودى. با قهر و زور، گردن
زيبا رويان ببند گشيدى.
لو احظا علمت
الضرب الظبى |
على قوام
علم الطعن الاسل |
- با چشمان فتان كه به شمشير،كشتن و بستن
آموزد، با قد و بالائى كه نيزه تابدار طعنه
جان ستان.
- اى كه در وادى " حاجر " مى گذرى و در
برابرت جولانگاه وسيعى مى نگرى.
اذامررت
بالقباب من قبا |
مرفوعه و قد
هوت شمس الاصل |
فقل
لاقمار السماء: اختمرى |
فحلبه
الحسن لاقمار الكلل |
- چون به سرا پرده هاى " قبا "
بگذرى،هنگامى كه خورشيد در حال غروب است.
- اختران سما را بر گو در حجاب شويد،جلوگاه
حسن ويژه اختران اين بارگاه است.
- به آروزى آن شبهاى " خيف ". آيا روزگار
عيش و شادمانى باز خواهد گشت؟
- روياى شبانه بود كه سپيدى صبحش گريزاند،
يا سايه جوانى كه رخت بر بست.
ما جمعت قط
الشباب و الغنى |
يد امرى ء و
لا المشيب و الجذل |
يا ليت
ما سود ايام الصبا |
اعدى
بياضا فى العذارين نزل |
ما
خلت سوداء بياضى نصلت |
حتى ذوى
اسود راسى فنصل |
هيچ كس جوانى و بى نيازى را با هم گرد
نياورد، و نه پيرى با شادمانى.
- آن غم كه روزگار عيش و شيدائيم را سياه
كرد، كاش با سپيدى عذارم همان مى كرد.
- نه گمانم بود كه موى سپيدم از رنگ خضاب
درآمده تا آنكه ازفرتوتى بدامنم ريخت.
- ناگهان از در بلائى درآمد و ايام پيريم
را بجرم شور جوانى بكيفر گرفت.