- اى امتى كه با مرتضى، پرچم هدايت، پيشواى امم،
راه خيانت گرفت همانكه غمگسار ملت بود.
- در جنگ " بدر " و " احد " و حصار " بنى نضير
"و نبرد " خيبر " و روز " حنين " كه غبار جنگ
برخاست.
صاحب افتخار " غديرخم " و فداكار " شب هجرت " و
آنكه به تبليغ سوره براءت مخصوص گشت.
و قصيده دارد كه على بن ابى طالب امير المومنين
را مى ستايد:
- خداوندش جامه هيبت و لباس فرازنگى برتن آراست
و از عبادت بتها بپير است.
- همواره با آئين محمدش بپرورد: هم در پيرى و
كودكى، نوجوانى و نورستگى.
- جز او كيست كه در قضاوت شك و شبهه را زدود و
عقول را بحيرت افكند؟
- هرگاه بر خلاف راى همگان نظر داد، با آنكه
دگران جديد و كوشش خود بكار بستند.
- كتاب آسمانى طبق نظر او نزول گرفت، گويا
خداوند عزت احكام را بار اى او پيوند داده است.
- كيست جزاو كه - هر گاه نيزه ها درهم رفت، و
دليران از حمله و پيشرى باز نشستند.
- طرقا طروق اسلحه فضا را پر كرد و سواركاران
با فرياد و غلغله از كار ماندند.
- اگر نيك بنگرى، از گرد و غبار معركه، كله
خودها سياه و رويها دژم است:
- خداوند با شمشير او كه از خون دشمنان سيراب
شود، عقده هاى مومنين بگشايد؟
- و در روز نبرد جبرئيل و ميكائيل دستيار او
باشند.
-كيست جز او كه احمد مرسل، روز " غدير" و
روزهاى دگر، مى گفت: - اين برادرمن سرور و پيشواى
شماست و جانشين من اگر مرگ به سراغم آيد.
- نسبت به من چنان است كه هرون براى موسى، در
حق شناسى او كوتاهى مكنيد.
- اگر معترف اند كه هارون در غياب موسى پيشوا و
سرور بنى اسرائيل بود.
- على هم جانشين رسول و پيشواى امت و سرور
داوران و سبكباران است. - حتى پسر خطاب، هنگاميكه
از غدير خم بار مى بستند، گفت:
- تو امروز سرور من گشتى و سرور همه آنان كه
براى خداى جهان روزه و نماز گزارند.
- شاخه اى كه رسول خدايش در زمين نشاندو طراوت
و خرمى آن بر همه شاخساران فزون گشت.
- تا آنجا سر كشيد و به آسمان بر شد كه خدايش
خواسته بود، سرورى والا.
- و از اينكه بر سروران قريش فرمانروا باشد،
حقيرش نشمرد و نه " اسامه " را بر او سرور ساخت.
- در زندگى و مرگ امير مومنان بود، فرمانى است
الزامى از خداى بزرگ.
- خداوندش بپاس كرامت درور فرستاد و هم
فرشتگانى كه نزد خداى گرانقدر و بزرگواراند.
و از غديريه ديگرش:
- اى خاندان احمد، اگر بركت وجود شما نبود، نه
خورشيدى مى دميد ونه مرغزار و چمن خندان مى گشت.
- خاندان احمد اين قلب زارم در ماتم شما گريان
و خون چكان است.
- خاندان احمد شمائيد بهترين فرزندان آدم و
شمائيد آخرين اميد.
- پدرتان على بهترين فريادرسى بود كه براى
گرفتاريها و غمها بخوانند.
- همتاى قرآن، وصى مصطفى، پدر سبطين: حسن و
حسين، به به به آن پدر.
- شوهر زهراى پاك، پاك گوهر با حسب كه رسولش
جفت خاندان خود ساخت. من قال احمد فى يوم الغدير
له
من كنت مولى له فى العجم و العرب - آنكه احمدش
در روز " غدير " گفت: هر كه من سرور او باشم از
عجم و عرب.
- بداند كه اين مرد، سرور و رهبر اوست.وه چه
خوب سرورى، پدرم فدايش باد.
- كيست همسنگ او در صورتيكه او سرور خلايق است،
بفرمان خداى جهان و نص بهترين پيامبران. - فرداى
قيامت با پرچم سپاس به محشر آيد، و مردمان را روى
دژم و سياه است.
- و چون قدمها بر صراط به پيچيد و لغزان شود به
سوى آتش....
شرح حال شاعر
ابو محمد، طلحه بن عبيدالله بن ابى عون غسانى
عونى.
نام عونى معروف و اشعارش بهر مرز و بوم بر سر
زبانها مشهور و لطائف سروده هايش زينت بخش كتب
ادبى است، و اين خود، نويسنده را از معرفى نام و
نشان و يادآورى شخصيت و قدرت ادبى او در بنظم
كشيدن جواهر آبدار و لالى گهربار، بى نياز خواهد
ساخت، چنانكه تاريخ حيات و قصائد و قطعات شعرش،
گواه تشيع و خود باختگى او در محبت و ولاء اهل بيت
است و حاجتمند بحث و تنقيب نخواهد بود.
كاروانها شعر عونى را به شهرها و آباديها
ارمغان بردند،و همگان قصائد شيوايش را با جان و دل
پذيرفتند، تا آنجا كه مداحان اشعار اورا در مجالس
دينى و بازارهاى جهان باصداى بلند انشاد كردند، از
جمله، " منير " شاعر، پدر احمد بن منير كه شرح
حالش در شعراء قرن ششم خواهد آمد، شعرعونى را در
بازارهاى شهر طرابلس مى خواند و فضائل اهل بيت را
آويزه گوش دوستان مى ساخت.
اما ابن عساكر، كه |اساء سمعا و اساء جابه|
سخنى كج شنيده و كج تعبير كرده از اينكه نام اهل
بيت با صداى بلند در بازارها برده شود، به خشم
آمده، پيرايه اى بر سخن بسته تا نام شاعر را لكه
دار سازد، گفته: " منير شاعر در بازارهاى طرابلس
با شعر عونى آوازخوانى مى كرده ".
بعد از روزگارى، ابن خلكان كه بر اين قصه واقف
گشته واز اين نداى حق بيشتر به خشم آمده، |زاد
ضغثا على اباله| غوزى بالاى غوز نهاده و مى نويسد:
" شاعر منير در بازارها آوازه خوانى مى كرده" و
بقيه سخن را حذف كرده است.البته روزى به حساب اين
دو نفر خواهند رسيدو آن روز رستاخيز است كه منير
شاعر، حق خود را از اين دو نفر مورخ امين باز
خواهد گرفت، و خداوند در كمين ستمكاران است.
اينها همه و قصائد و قطعاتى كه در ين كتاب ياد
شده و در آن ائمه دوازده گانه را نام مى برد، گواه
روشنى از مقام بلند و پايه ارجمند او در موالات و
تشيع است، تا آنجا كه كوته فكران و يا بهتر بگوئيم
كينه وران، بخاطر اينكه اكثر مناقب را به نظم
كشيده، او را به غلو نسبت داده اند چنانكه ابن
شهرآشوب در " معالم العلماء " ياد كرده است.
البته آنكه بر مضامين اشعارش واقف شود، خواهد
ديد كه عونى در جاده وسط: بين افراط و تفريط قدم
مى زده، و براى اهل بيت جز آنچه شايسته مقام والا
بلكه دون مراتب آنان است، اثبات نمى كند، و نظم او
منحصر در مناقبى است كه احاديث مشهوره درباره آن
در دست است، از اين رو تهمت غالى گرى سخنى است
جاهلانه يا از روى عناد.
درهر حال تشيع عونى از ديرباز در زمان زندگى و
بعد از مرگ او مشهور و معروف است، حتى موقعى كه در
بغداد سال 443 هجرى، ميان شيعيان و سنيان فتنه
بالاگرفت و كار به خونريزى كشيد، از جمله فجايعى
كه دستهاى ستم پيشه مرتكب شد،اين بود كه گور جمعى
از شيعيان بزرگ را شكافته و به آتش كشيدند، و از
آن ميان گور " عونى " و گور شاعر معروف " جذوعى "
و گور ناشى صغير على بن وصيف بود كه شرح حالش تحت
شماره 23 گذشت.
عونى شاعر در فنون ادبى شعر و پرداختن شيوه هاى
متنوع چيره دست بود و قالب الفاظ و جملات بسهولت و
سادگى در دست او مى چرخيد، ابن رشيق در كتاب "
عمده " ج 1 ص 154مى نويسد:
از انواع شعر، نوع شگفتى است كه آنرا " قواديسى
" ناميده اند،قواديس چينهاى سطل چرمى را گويند كه
زير و رو قرار مى گيرد همانسان كه قافيه شعر در
اين اسلوب بديع، زير و رو مى شود: گاهى ضمه دارد و
گاهى كسره، اول كسى كه من شناخته ام در اين فن
ادبى گام نهاده، طلحه بن عبيدالله عونى است در
قصيده طولانى و مشهور از آن جمله: كم للدمى
الابكار
بالجنبين من منازل بمهجتى للوجد من
تذكارها منازل معاهد رعيلها+
مثعجر الهواطل لما ناى ساكنها
فادمعى هواطل عونى در پيراستن مضامين شعرى،
قدرت و تسلط كافى داشته تا آنجا كه شعراى معاصر و
غير معاصر همگان ذوق لطيف او را ستوده و از
ابتكارات ادبى او بهره ور گشته اند.گر چه نام او
را بميان نياورده اند، ولى واقعيت گواهى زنده است
كه امتيازاصلى متعلق به شاعر ماعونى مبتكر اين
مضامين است.
ابو سعيد محمد بن احمد عبيدى در كتاب " الابانه
" |پرده بردارى از سرقتهاى متنبى شاعر| ص 22مى
نويسد:
عونى گفته:
- فصل بهاران گذشت تابستان آمد و در پيشاپيش آن
سپاه گرما كه زمين را با شراره خود به آتش كشيد.
كان بالجوما بى من جوى و هوى
و من شحوب فلا يخلو من الكدر - گويا فضاى جهان
از حرارت عشق و سوز و گداز دلم رنگ گرفته كه چنين
تيره وتار است.
و متنبى گويد "مقتول بسال 354 ه":
كان الجوقاسى ما اقاسى
فصار سواده فيه شحوبا - گويا فضاى جهان بدرد من
مبتلاست كه رنگ آن تيره و تار است.
و در ص 64 " ابانه " گويد: و از شعر عونى است:
- اى ياران ديرين رفتيد و قلب مرا در سوز و
گداز عشق و جوانى تنها گذاشتيد. ابكى وفاء كما و
عهدكما كما
يبكى المحب معاهد الاحباب - مى گريم بر وفاى
شما و مى مويم بر وعده هايتان، چونانكه دوست را
يادگارى دوست مى گرياند.
و متنبى گفته: وفاءكما كالربع اشجاه طاسمه
بان تسعدا و الدمع اشجاه ساجمه - وفاى شماهمچون
ديار معشوق، عاشق زار غمز ده را صلا دهد: بيا تا
بگرييم و اشكها را چون ژاله روان سازد.
و بازدر ص 66 " ابانه " مى نويسد:
عونى درضمن قصيده كه در ستايش و ثناى اهل بيت
سروده چنين مى گويد:
- همدمى نيست كه با من همناله شود؟ چه گوارا و
شيرين است اشكى كه به دامن دارم.
-دخترزاده مصطفى را دوستارم، مشتاقانه و بى تاب
بزيارت او روانم. و ما قدمى فى سعيه نحو قبره
بافضل منه رتبه مركب العقل - گامهاى من كه به
سوى مرقدش در تب و تاب است، امتيازى كمتر از سر من
ندارد كه جايگاه عقل است.
ومتنبى گويد:
خير اعضائنا الروس و لكن
فضلتها بقصدها الاقدام - شريفترين اعضا سر و
گردن است ولى با اين كشش و كوششى كه قدمها در
ديدار دوست داشته، امتياز بيشترى يافته.
امينى گويد: در همين مضمون، سرور شهيدمان سيد
نصر الله حائرى، ازعونى شاعر اقتباس كرده كه در
قصيده با قافيه كاف، در ثناى تربت كربلاى شريف
چنين مى گويد: اقدام من زار مغناك الشريف غدت
تفاخر الراس منه طاب مثواك - اى پاك مرقد
گامهاى آنكس كه مرقد شريف ترا زيارت كند، تواند كه
با سر، بمفاخرت و مباهات برخيزد.
بارى - اشعار و قصائد عونى، آنچه در باره اهل
بيت سروده، چه در ثنا و ستايش و يا ماتم و
سوگوارى، در كتاب " مناقب ابن شهر آشوب " و " روضه
الواعظين فتال " و " صراط المستقيم بياضى "
پراكنده است و آنچه از چكامه هايش گردآورى كرده
ايم، از 350 بيت تجاوز مى كند، علامه سماوى اشعار
او را در ديوانى ثبت كرده و از جمله قصيده معروف
به " مذهبه " است كه در " مناقب " ابن شهر آشوب
بطور ناقص و نامنظم ياد شده است.
قصيده مذهبه:
پرسيد: آيا در شان على عالى، نصى در قرآن مجيد
هست كه اوست وصى احمد پاك گوهر عدنانى، نه ديگر
كس؟
حجتى صريح و روشن آر
گفتم: آرى نص " غدير خم " و آيه تبليغ بدو
اختصاص دارد.
باضافه اخبار و نصوص فراوان، غير از آنها كه
دست خائنان ربود.
پنهان كرد، باشد كه بنى اميه را خشنود سازد اى
كور ذهن نشنيدى كه احمد مصطفى با حال تهنيت گفت:
نسبت تو به من، نسبت هارون است به موسى كه
برادرش را گفت جانشين من باش.
از ايشان پرس: كز چه مخالفت كردند
داستان مباهله را نشنيدى و ندانستى كه بدان
وسيله برتر آمدند
ازهمگان، آيا كسى با او برابر هست و نزدخدا
رتبت او دارد؟
مگر نه رسولش او را بخود خواند
نشنيدى كه رسولش وصى خود ساخت با آنكه فقير بود
و تو هم دانى
او را مخصوص كرد كه تواند اداى دين كند و اگر
جز او را مخصوص مى كرد- و نكرد.
دين او را كس ادا نتوانست
پرسيد: آيتى هست كه بى تعلل بر على پاك گوهر
دلالت آرد
بدان سان كه تنهاآن پاك گوهر صاحب فضل باشد و
ديگران مهجور.
و هر كس جز او رانده و مطرود؟
گفتم: خداوند فرمود: آنگاه كه لباس تشريف بر
قامت پدران و فرزندان آراست آل ابراهيم از همگان
برتر و الاتراند و ما بدانها مرحمت كرديم.
خاطره اى گرامى و آوازه اى بلند
از اين رو ابراهيم مردى گشت الهى و از آن پس
رسول پسنديده
و از آن پس خليل خدا و برگزيده و از آن پس
پيشوائى راهياب و راهبر.
نزد خدايش ستوده گوهر
اين گاه بود كه استدعا كرد: پروردگارا از نژاد
من پيشوائى برانگيز، فرمودش نه
ولى عهدى من به ستمگران از خلق نرسد، از ذات
يگانه من بدورست.
منزه باد آنكه پيوست يكتاست
مصطفى هم در اين امت آمر و ناهى است، شبيه و
نظير ندارد
كردارش با گفتارى چون لولو رخشان جز به فرمان
حق صادر نگشت.
و نه از پيش خودافترا بست گر او از هواى دل سخن
نكند بلكه بفرمان حق دم زند
از چه طرد آنها كرد و على را پيش خواند؟
بيهوده؟ اينكه گمراهى است.
حاشا كه گمراه و سرگشته باشد
قصه اين است كه مهاجر و انصار در سقيفه با نظر
خود خليفه ساختند و پرداختند و على سرگرم وظيفه
انسانى و دينى خود بود كه جثه شريف رسول را غسل
دهد.
بااندوهى گرانبار و غمى جانكاه
دورى گذشت و خليفه درگذشت و دست دومى را در
ميان عرب افراشت او هم درگذشت و سومى را علم كرد،
البته با مجلس شورى كه آنهم انگيزه داشت.
پيدا بود كه چگونه برگزار خواهد گشت
سومى هم درگذشت و گروه گروه به در خانه على
روان گشتند
و او جز قبول چاره نيافت در حالى كه اتفاق نظر
محال بود.
چه هر كس در پى آرزوى خود بود
ابتدا زنى شترسوار برخاست و آن دو "طلحه و
زبير" با او همعنان گشتند
شمشير قضيه را فيصله بخشيد ولى زبان ملامتگران
را نبريد.
البته نبرد هم اندكى بيش نبود
بعد از آن معاويه خشمگين برخاست و على با
ذوالفقارش درپى شتافت اما يار موافق دشمن مخالف
گشت، چون قرآنها بر سر نى بالا رفت.
بسان پرچم صلح كه فراز و نشيب گيرد نزديك بود
سر تسليم فرود آرد و بر تكاورى رعدزا راه فرار
گيرد.
نيرنگى ساز نمود و بفرمان شيطان مطرود، شور
حكميت آغاز كرد.
رعيت حاكم بر سلطان گشت
على ناچار دست از نبرد كشيد و حكميت سرنوشت
همگانرا بدست گرفت شاميان با پسر عاصى "عمرو" به
ميعاد آمدند و او دام خود را پهن كرده.
ابوموسى اشعرى را بفريفت ابو موسى بر منبر به
خطبه برخاست، گفت: من على را خلع كردم
چونانكه اين انگشترى از انگشت خلع كنم، خلافت
از آن زاده عمر باد.
اى پسر عاص برشو و معاويه را خلع كن
پسر عاص گفت: اى مردم گواه باشيد كه اين مرد
مقتداى خود را خلع نمود
سخن مرا هم بشنويد وبر من متابيد: من زاده هند
معاويه رابخلافت برگرفتم.
مردم راه و روش عمروعاص را مى پسندند
با وجود اين حال و مقال، نظرت چيست؟ چه ميگوئى
و چه خواهى كرد
دست به دل هر كس بگذارى، انباشته از كينه و پدر
كشتگى است.
آتشها در درونشان شعله ور است
على باگواهى اهل حديث، اول كسى است كه به اين
نام مفتخر آمد
اين مرتبت از جانب خدا و به دست برادر و پسر
عمش بدو مخصوص شد.
وحى الهى از عنايت ازلى پرده برداشت
اوست كه در تورات نامبردار است، پيشنيان كه او
را هادى امم خوانند
صريح و آشكار در صف پاكان نامبرده شده تا بينى
دشمنان بخاك ماليده شود.
آرى از هر عيب و عوارى برى است
و نزد كاهنان معبد: آنها كه پس از ضايعه تورات،
به جمع آن پرداختند
از هر فصلى آنچه نيكتر بود گرفتند، همانها كه
گنجوران تورات كليم محسوبند.
تا حق را به كرسى بنشانند، نامش بورى است
اوست كه نامش در انجيل معروف است و با عظمت و
بزرگوارى همعنان. سرور دست و رو سپيدان
ناظر بر كارگاه امكان در نزد آنان نامش الى است
اوست كه در زبور نامش مشهور است، زبور داود
تابان و درخشان
صاحب مقام و منصب والا و پرچم بلند، همنام شير
ژيان.
يكه تاز ميدان، منظورم ارى است