الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۹ -


خردمندى است.

- جزاين است كه پيرى بعد از جوانى چون صبح سفيدى است كه پرده از رخسار سياهى كشد؟

- و يا غير از اين است كه با گذشت جوانى و آمدن پيرى كدورتها و تاريكيها به صفا و روشنى تبديل شود؟

- اگر براى حقانيت فرزندان زهرا جز اين گواه ديگرى نبود،كفايت مى كرد:

- و زادگان عباس را پرچمى است سياه و دژم كه از ناز و نخوتشان حاكى است.

- و زادگان زهرا - عليها سلام - را پرچمى تابان و سفيد كه نشان حق و عدالت است.

- اين گواهى از روى حقيقتى پنهان پرده داشته، حق را اعلام كن و انصاف ده.

- پيامبر خدا و دو فرزند و خاتونش مقامى را حائز شدند كه در كتاب نگنجد.

- اگر افتخارات آنان به صورت عروسى تصوير شود، فضائل و مناقبشان چون آويزه اى در گوش او عيان خواهد گشت.

- ولى خردها درباره اهل بيت دگرگون گشته و اينك نور خدا تاريك است.

- جز اينكه ابو الحسن با علم و دانش خود تاريكى را زدود و آتش دلها را فرو نشاند.

- آيا در زهد و پارسائى مانند او يافت شد با آنكه دنيا در اختيارش بود؟

- آيا در اطاعت پيامبر مصطفى، كسى بر او پيشى جست كه همواره دنباله رو او باشد؟

آيا ديديم و يا شنيديم كه جز او با ذوالفقار به سوى دليران و پهلوانان بتازد؟

- يكه تاز ميدان را به مبارزه تن به تن خواند، موقعى كه گوساله قوم، نفس در سينه حبس كرده و سامرى از ترس بيخود گشته بود.

- روز نبرد كه دلها از ترس مرگ مى طپد، او غم و اندوه را از دل رسول خدا مى زدود. - موقعى كه ميدان جنگ در زير پاى دليران بلرزه آيد، او چون شير ژيان است كه بيشه خود را غرق كرده است.

- پيروزى بر سر او سايه گستر است به همراه ترسى كه دل دشمنان را مى لرزاند چه بايستد و چه روان گردد.

- دلائلى كه طاعت او را بر خلق واجب مى كند، و بينى حسودان و منحرفان را به خاك مى سايد.

- بعد از او، امامان و پيشوايان از فرزندانش چون اختران تابنده اند كه تاج هدايت بر تارك آنان مى درخشد.

- برخى در خانه نشسته به كمال علم و دانش مشهور است و آن دگر، قبضه شمشير را بچنگ مى فشارد.

-پاك اند و گرامى و همگان برتر و والا، آن چنان كه گويند " مشكل گشا نه مشكل زا ".

و در " يتيمه الدهر " ج 4 ص 48، اين دو بيت را از او ياد كرده:

- بر چمنى گذشتيم كه چون گل خندان ولى از گلوى لاله ها خون مى چكيد.

- منظره اى زيباتر از اين نديده ايم كه چمن خندان و خون دل از ديده اش روان باشد.

و در ستايش نرگس گويد:

- سلام بر باد بهاران كه نرگس زيبا و به بازار آورد.

- كاسه برگش به دلبرى دهان گشاده، گويا ظرفى از طلاست در ملافه اى سفيد.

وهم در باره نرگس گويد - آن چنان كه صاحب " ظرائف و لطائف " در ص 159 و صاحب " حلبه الكميت " در ص 203 ياد كرده:

- صبحگاهان به گل نرگس بنگر كه شاخه آن مى شكفد.

آنان كه اين گل زيبا را به چشم دلبر مانند كنند، نامشان را در دفتر حماقت ثبت كن. - كى تواند چشم زيبا، منظر بديع نرگس را باز نمايد، گر چه درخش و تابش در گوشه هاى آن نمايان باشد.

- برگى از تره بر سر آن يك نان برنجى سفيد در وسط آن زرده تخم مرغ!

شاعرى غريب بدو نامه نوشت، و در ضمن ابياتى از نپذيرفتن او گله آورد كه:

- چند نوبت بزيارت آمدم، گفتند: رفت تشريف برد!

- شايسته نيست از مانند من شاعرى روى پنهان كنيد.

به پاسخ در پشت نامه اش برنگاشت:

- رو نهان كردنم از جفاكارى نيست و يا فراموشكارى كه حرمت مهمان را پاس ندارم.

- بخاطر اين روزگار فرومايه خائن است كه حق آزادگان را فرو مى گذارد.

- پيش از اين روى از مهمان نهان نمى داشتم، اينك از سايه خود هم مى گريزم.

ثعالبى در " ثمار القلوب " ص 354 اين شعر او را ياد مى كند.

- نبينى شاخسار درختان در لباس گل غرق گشته است؟

- حلقه اى از در بافته چون گردن بند كه در زيبائى و رونق آن خون رز حلال خواهد بود.

- مرغان خطيب بر منبرى از گل سرخ و آس ساز سخن كرده بترنم برخاسته اند.

مرغان خطيب "خطبا الطير" همان فاخته و قمرى نر و ماده و هزار دستان و امثال آن است، ثعالبى گويد: گمان مى رود، اول كسى كه اين استعاره مليح رابراى مرغان خوش نوا آورده "خطيب - منبر" ابو العلاء سروى است در همين شعر ياد شده.

صاحب " محاسن اصفهان " در ص 52 اين شعر او را ياد مى كند:

او ما ترى البستان كيف تجاوبت اطياره و زهالنا ريحانه
و تضاحكت انواره و تسلسلت انهاره و تعارضت اغصانه
و كانما يفتر غب القطر عن حلل نشرن رياضه و جنانه

- به بوستان ننگرى كه چگونه مرغانش نوائى با شور و حال، ساز كرده گلهايش ناز مى فروشد؟

- شكوفه هايش مى خندد،جويبارش دل مى برد، شاخسارش بهم مى پيچد؟

- گويا بعد از باران سحرگاهى خوش و خندان جامه هاى ديبا را بر آفتاب پهن كرده است.

و در ص 56 نقل مى كند:

- گويا بلبل دوستان مست شراب، بر سر شاخ و گل، ترنم و هلهله آغاز كرده.

- كه نسيم صبا از رفتار مانده و در اطراف شاخساران آرام و قرار گرفته.

صاحب ابن عباد، چند بيتى دارد كه به ابى العلاء نامبرده نگاشته، آن چنان كه " ما فروخى " در " محاسن اصفهان " ص 14 ياد مى كند:

- دوست گرامى، ابو العلاءسروى بشارتت كه با رخش بادپا بسويت روانم.

- گمان نمى رفت بدين زودى بازگرديم آنهم به فاصله اى چنين كوتاه.

-با آنكه بغداد با اصرارم مى طلبد و اهواز به وعده گاهم مى خواند.

- پيامم فرستاده كه بشتاب و مرا صاحب شو تا آب رفته باز به جو آيد.

- گفتم: گريزى از اصفهان و ديدن دوستانم نيست، كاش جوانى بمن باز مى گشت.

- در آنجا دوستان يكدلم را خواهم ديد، بالاترى آرزويم همين است.

- و از ديدار كسانى برخوردار شوم كه محضر آنان با ملك سليمان برابر است.

ابو العلاء نامبرده در نزاع شعوبيه كه عرب برتر است يا عجم، نسبت به هم ميهنان خود عجم تعصب مى ورزيد،ابن العميد وزير در نامه اى بدو نگاشت كه:

" سفارش دوست را بپذير، و پند ناصح مشفق را درگوش گير در ميدان جهالت بيهوده متاز كه به سر درآئى، وبا لجالت و خودسرى پرواز مياغاز كه پروانه وار جان بر سر آتش نهى سرور من از آن بيم دار كه گويند: نبرد " بسوس " از ريختن خود پستان شتر، بالاگرفت و جنگ " غطفان " به خاطر شترى گر، شعله ور گشت.

خون هزار جنگجو، برسر يك تاى نان ريخت كه از " حولاء " ربوده شد، و تازيانه عذاب بر سر عجم از آنجا فرود آمد كه ابوالعلاءسروى زبان به شوخى باز كرد

بيان "نبرد بسوس" " بسوس " دختر " منقذ " تميمى بديدن خواهرش: مادر جساس بن مره رفت، و پناهنده اش مردى از قبيله جرم به نام سعد بن شمس همراه او بود، شتر سعد در چراگاه مخصوص " كليب وائل " وارد شد، و كليب به خاطراين بى حرمتى شتر، تيرى در كمان نهاد، تير زوزه كشان بر پستان شتر نشست، و شتر ناله كنان به سوى صاحبش سعد گريخت و شير آميخته به خون ازپستانش روان.

سعد كه حال و روز شتررا چنين ديد، نزد " بسوس " آمده شكايت آغاز كرد " بسوس " دست بر سر فرياد كشيد: و اذلاه و اغربتاه: داد از خوارى و فرياد از بى كسى سپس چند بيتى سرود كه عرب نام آنرا چكامه " مرگ " نهاده است:

- بجان خودم، اگر در خانه پدرم منقذ بودم، پناهنده ام سعد با چنين خوارى روبر نمى گشت.

- اما اينك در ديار غربتم كه اگر گرگى بجهد، گوسفند من غريب رامى ربايد.

- اى سعد جان خود را بخطر ميفكن، بار سفر بر بند كه در ميان اين قوم حق پناهندگى مرده است.

- هر چه زودتر زاد و توشه مرا برگير و بياور تا راه را نبسته اند از اين ديار بگريزيم.

پسر خواهرش جساس، استغاثه خاله را شنيد و بدو گفت: خانم آزاده!

آرام و قرار گير، بخدا سوگند، بخاطر شتر پناهنده ات سعد، خون " كليب " را خواهم ريخت، بى درنگ سوار گشت و به جانب كليب تاخت وبا نيزه سينه اش را شكافت كه از آن زخم يرى نپائيده مرد.

- در نتيجه آتش جنگ بين دو قبيله بكر و تغلب شعله ورشد كه تا چهل سال ادامه يافت و هنگامه ها برخاست، شومى" بسوس " زبانزد همگان گشت و " نبرد بسوس " كه مشهورترين نبردهاى عرب است، به نام او ثبت صفحات تاريخ شد.

"قرص نان حولاء" از مثلهاى مشهور عرب است: " اشام من رغيف الحولاء " شومتر از نان حولاء.

حولاء زنى خباز بود كه در قبيله سعد بن زيدمناه مى زيست، سبدى نان بر سر مى گذشت، مردى از ميان سبد نانى ربود، حولاء گفت: بخدا سوگند نه از من طلبكارى كه حق خود بازجوئى و نه دست گدائى بسويم دراز كردى كه نااميدت كرده باشم، از چه قرص نان را ربودى؟ معلوم است كه با فلانى سر نزاع دارى كه پناهنده او را آزار مى دهى.به حال شكايت نزد پناه دهنده خود رفت و آن مرد با كمك اقوام و عشيره بر سر رباينده نان ريختند، قوم و عشيره آن مرد هم بحمايت برخاستند و هزار تن برسر يك نان جان باختند، و نان حولاء مثل شد براى هر چيز بى ارزش كه هنگامه بزرگ بپا سازد.

"تازيانه عذاب" از استعاره هاى قرآن كريم است " فصب عليهم ربك سوط عذاب ".

" نويرى " هم در كتاب " نهايه الارب " ج 2 ص 23 اين دو بيت را به شاعر گرانمايه ما نسبت داده است:

- سلام بر پيرى كه به مهمانى دائم آمد و سلام بر جوانى كه رفت و باز نيامد.

-زيباتر از اين چيست؟ طره اى سپيد همچون عاج بهمراه زلفى سياه چون آبنوس.

غديريه ابو محمد عوني

امامى له يوم الغدير اقامه نبى الهدى ما بين من انكر الامرا

- پيشواياى من صاحب افتخار " روز غدير " است رهبر هدايت او را در ميان منكران بپا داشت.

- هنگامى كه دست او را برافراشت، خطبه اى بر خواند و پس از ستايش كرد كار آشكارا گفت:

- اين مرتضى شوهر فاطمه على است كه به داماديم سرافراز است.و چه خوب دامادى است.

- وارث علم من است و جانشين بعد از من.از دشمنانش به سوى خداى گريزانم.

- شنيديد؟ پذيرفتيد؟ سخنم را فهم كرديد؟ همه گفتند: در هيچ كارى راه خلاف نپوئيم.

- شنيديم و پذيرفتيم.اى مرتضاى پسنديده از ناحيه ما خاطر آسوده دار.ولى نيرنگ زدند. در همين قصيده به حديثى كه در جلد دوم ص 288 گذشت چنين اشاره مى كند:

- در خبرى كه از مصطفى رسول خدا به صحت پيوسته، شكى ندارد كه مورد ترديد قرار گيرد.

- فرمود: چون به آسمانها بالا شدم، مشاهده كردم فرشتگان با گوشه چشم نگرانند

- سوى شخصى كه ميان من و او پرده افتاد، به خاطر عظمتى كه از او در خاطر نشست.

گفتم دوست من جبرئيل اين كيست كه فرشتگان بدو خيره شده اند؟ گفت بشارتت باد.

- گفتم بشارت چيست؟ و اين كيست؟ گفت على همان مرد پسنديده كه خدايش بافتخارات بركشيد.

- بدين خاطر، فرشتگانش مشتاق ديدار شدند، و خدايش با اين صورت نمودار ساخت.

- رسول خدا مشتاقانه سوى او شتافت و چهره چون گلش را بشناخت.

و از سروده هاى اوست اين " غديريه " ديگر چنانكه در مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 537 ط ايران آمده است:

اليس قام رسول الله يخطبهم يوم الغدير و جمع الناس محتفل

- نه اين است كه روز غدير، رسول خدا - هنگامى كه تمام مردم گرد آمدند - به خطبه برخاست -

گفت: هر كه من رهبر و سرورم، اين على پس از من سرور و رهبراست، ولى نپذيرفتند.

- اگر زمام خلافت را به ابو الحسن هادى امم مى سپردند، جهانرا بس بود و راهها امن.

- ولى آن يك با سينه پر كين منتظر فرصت و آن ديگرى بر شتر سوى بصره مى تازد.

و از قصيده -ديگرش اين چند بيت است كه در مناقب ج 1 ص 538 ط ايران آمده: - رسول خدا فرمود: اين مرد "على" امروز سرور شماست چونانكه من سرور شمايم، بار خدايا بشنو.

- منكرى نفاق پيشه برخاست و فرياد از دل پر درد بر كشيد:

- اين فرمان از خداست يا خود بافته اى؟ فرمود: پناه بر خداى بزرگ كه من خود راى باشم.

- گفت: بارالها اگر راست مى گويد كه اين فرمان از تواست، عذاب را بر من فرود آر.

- كيفر كفرش از آسمان، سنگى بشتاب بر سر آمدو به رو در افتاد.

ابو العلاء نامبرده، قصيده طولانى در ستايش مولى امير المومنين عليه السلام سروده و ائمه پاك گوهر را به تن به تن نام مى برد:

- رسول خدا مشعل هدايت و بر تمام عالميان حجت و گواه است.

- با معجزى روشنگر حق و باطل از جانب خداى مقتدر آمد.

- اول كسى كه او را تصديق كرد، وصى او بود نوجوان.

- كه نه شرك ورزيد و نه با سجده به سنگهاى جامد روح خود را آلوده كرد.

- اين نوجوان،اولين مومن به پروردگار است، و همانكه دين خدا را با جهاد يارى كرد.

- اول كسى كه پيشانى عبوديت بر خاك نهاد و با آداب تمام مناسك عمره و حج بپاى آورده طواف كرد.

- همانكه روز مباهله "روز كسا" با پاكمرد جهان رسولخدا برابر آمد.هر كه در اين مقاله ترديد كند كافر است.

- كيست آن جوانمردى كه در شب هجرت بر فراش رسول برخى او گشت؟ و آن كه از بذل جان دريغ كرد؟

- كيست صاحب آن خانه كه ستاره آسمان در آن سقوط كرد؟

- كيست صاحب آن پرچم فتح كه ديروزش، فلان و فلان با خوارى شكست به رسول خدا باز دادند؟

- كيست آنكه درب خانه اش به مسجد باز مى شد، حلال و آزاد، و دگران ممنوع شدند.

من حاز فى خم بامر الله ذاك الفضل و استولى عليهم و اقتدر

- كيست كه در روز " غدير خم " بفرمان حق صاحب فضل و امتياز شد و بر همگان فرمانرواى مقتدر؟

- كيست كه در تناول " مرغ بريان " با دعاى رسول خدا شريك گشت وكيست مخصوص به اين افتخار؟

من ذا الذى اسرى به حتى راى القدره فى حندس ليل معتكر؟

- " خاصف نعل" كيست، آنكه رسول خدا انواع فضائل او را بر شمرد.

- از روز " حنين " پرس چه كسى در صف نبرد مخلصانه شمشيرزد و چه كس راه فرار گرفت؟

- آنكه باخورشيد سخن گفت و بعد از غروب و تاريكى به دعاى خود فرازش خواند تا نماز گزارد.

- آنكه با اصحاب كهف هم سخن گشت، در آن شب كه بفرمان رسول برپلاس خيبرى سوار شدند.

- و داستان اژدها كه در پاى منبر با على سخن گفت و همگان دسته دسته بكنارى خزيدند.

- و آن شير دژم كه به فضل و منقبت على زبان باز كرد و اعتراف نمود كه:

- اوخليفه خداست در روى زمين و خداى رحمان آنچه خواهد مقدر كند.

- گنجور دانش حق و باب علم رسول كه از آن در آيند.

و در قصيده دگر گويد: -اى امت كج خيم كه به خواب خرگوشى گرفتار و از عبرتها پند نمى گيريد

- اى امتى كه تبار پيامبر و خاندان او را به خون كشيد، آنهم چه خون كشيدنى؟