الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۱ -


اوست كه بزرگان هند و سران آن سرزمين از ميان جهانيان نام برند

همانها كه از تاريخ پيشين مطلع اند نامش را كنگر صاحب هنر دانند.

و كنگر قهرمان تاريخ باستان است

اوست كه روميان فطرسش خوانند: ابر قدرت و ابر دانش

حافظ اسرار پنهانى، خطيب و سخن دان صاحب معانى.

و هر كس چنين باش بطرسى خوانند

اوست كه فارسيانش به هنگام درس و تعليم ياد كنند

با نام غرسنا كه نامى است مقدس و معنايش رباينده جانها.

و گاهى بنام بازى شاهباز پرندگان

اوست كه در ميان تركان معروف به تير است يعنى محك

از اين رو كه زداينده هر گونه شك است از پيرامون حق.

اگر با لغت ترك آشنائى

اوست كه سياهان حبشه بتريك خوانند: شجاع بى پروا

پر قدرت و بى مهابا درهم كوبنده هر هيولا ابر قهرمان والا.

از آن پرس كه زبان حبشى شناسد

اوست كه در زنگبار بنام حنبر شناخته آيد: بنياد كن و نجات بخش

شير صحرا كه دشت و دمن حوزه اقتدار اوست و جز به فرمان او نگذرند.

اگر خواهى از زنگيان پرس

در لغت ارمن بنام فريق معروف است: فاروق حق و باطل، مومن و منافق

بزرگسالان و پيران از قديم مى شناسند، اگر اهل تحقيق و اطلاع باشى

از مردم ارمن باز جو

مادر پاك گوهر براى او نامى برگزيد: آنگاه كه در كعبه قدسش بزائيد

از كعبه برون آمدو خلق گفتند: اين چيست؟ گفت: شيربچه ام حيدر.

پاك و مقدس پاى بجهان نهاد پدرش او را ظهير ناميد، چه او را از كودكى يار و پشتبان ديد

چون دامن كشتى بر ميان مى بست، برادران بزرگتر را بر زمين مى كوبيد.

درشت استخوان، ورزيده و نيرومند

دايه اش بنام ميمون مى شناخت كه مبارك و سعادت قرين بود

بسان دانه درش به جان مواظب بود، چه او حامى نوزادان همشير بود.

ببركت وجودش پستان او چون جوى روان

نام برادر همشيرش در بنى هلال، آويخته دست ميمون باحبال

اين داستانى است كه مردان قبله در شب نشينيها بازگو كرده اند.

موهبتى شريف، در كودكى و صباوت

نام او در آسمانها نزد خداوند عزت على است، صريح و روشن و آشكار

نامش از نام خود مشتق ساخت چونانكه نام رسول را در ازل از نام خود گرفت.

عطائى بود مخصوص رسول و وصى

آراء اهل علم درنام مبارك على متفق است در معنى آن مختلف

در معنى و مقصود اين لفظ، هر كس سخنى گفته، البته مناسب و موتلف.

تير فكرش به هدف نشست

جمعى گفتند: او بر همه قهرمانان چيره گشت و دست همه را بر بست

هر دليرى كه او را شناخت، كنارى گرفت و سر برتافت.

زين رو نامش على است

برخى گفتند: على اى بر دوش نبى نهاده بتهاى كعبه را سرنگون ساخت

چون نتوانست سنگينى رسول را بر دوش كشد، كه از بار وحى گرانبار است.

زين رو منزلت عالى يافت فرقه گفتند: چون جايگاهش بلند است و با رسول مختار هم مكان

فرمانرواى عرش بر نيكانش برگزيد و اينك در بوستانى مخصوص خرامان

مرتضى صاحب جايگاه برترين است

و جماعت دگر گويند: دانش على از همه سربود كه رسولش " اقضاكم على " فرمود

آنكه با فرمان رسول بر كرسى قضا بالارود، مقامش عاليتر و والاتر بود

بكوش كه شيعه آن دانشور والا شوى

در قرآن و حديث راه تاويل مپوى، و جز ظاهر و آشكار آن مجوى

خداى با مهين فرد بشر چنان سخن گفت كه همگان توانند شنفت

هم مقام رسول را باز شناسند و هم منزلت وصى

به دستاويز محكم الهى چنگ زن كه نه بگسلد و نه ياوه گردى پايدار

آزادانه بر صراط روى با قدمى ثابت، قلبى آرام و استوار

جانب بهشت گيرى سالم و با قرار

بهشت جاويدان، بالاترين مراتب، كه هر كس با محبوب خود دمساز شود

اين موهبتى است از جانب خداى كه سپاسش واجب است، مهربان پروردگار

عزيز و با شوكت، پادشاه با اقتدار

با پروردگارا- برده كه با فضل و انعامت پروريدى ازروز نخست

ندانسته نافرمانى كرد، گفتى: اگر باز گردد گناهش بيامرزى

اينك بازگشتم تجاوزم را بيامرز

بار پروردگارا - كردارى ندارم جز ولاء احمد و خاندان والايش

همتاى رسول و وصى او آزمون گشته با بلايا وهم فاطمه و دو فرزندش

سپيد رويان، زيور عرش و كرسى

از آن پس على و فرزندش محمد و هم جعفر صادق و موسى راهبر

باز على و آنگه سرور جوادان محمد و بعد على هادى كامور

و حسن آنكه مهدى را برآورد بار خدايا،بپاس اينانم عزت دنيا بخش و هم راحت در گور

در زندگى باز پسين ايمنى از عذاب و پرده بر گناهان و سيرابى از كوثر

و دمساز گشتن با آنان در مقام ارجمند

اى طلحه اگر پايان دفترت بر اين نسق باشد، دلهره و اضطرابت نباشد

طلحه اى باشى نيك انجام، و پاداشت بر خداى جهانيان در فرجام

آرى پروردگار مهربان مرا بس

و از چكامه اوست در ستايش امير المومنين "ع":

- من كفالت كسى را پذيرفتم كه رسول خدايش در ميان انبوه گفت:

- به رستاخيز سوارانى به محشر آيند: ما پنج سواريم كه ششمى نداريم

- از آن ميان، من بر براق سوارم و پاره تنم فاطمه دنبال من روان

- در آن روز ناقه عضباى من پاكش محمل او خواهد بود.بهر سوى دوان

- پدرم ابراهيم خليل حق بر تكاورى رهوار، شوكت ما درآنروز باشد پديدار

- برادرم صالح بر ناقه الهى پيشاپيش من در صحراى محشر كامگار

- و على بر شترى سپيد از شترهاى بهشتى سوار، چه گويم در وصف آن شاهباز

- پرچم سپاس را بنام خداى يكتاى پسنديده در دست دارد بر سر من فراز

- بر سر او تاجى مرصع از نور، درخشان و تابان چون آفتاب

- پرتو نورش عرصه رستاخيز را روشن ساخته، وه چه با شكوه

- تاجى كه هفتاد كنگره دارد،كنگره رخشان چون اختر پرفروغ

- سپاس گزارم پروردگار خود را بر نعمت ولاءشان فراوان و بى حساب

قصيده اى دارد كه در ماتم حسين سبط فداكار رسول سروده است:

- اى ماه تابان كه دير نپائيدى، در ماتم تو است كه نوحه سرا گشته ام

- اى چرخ غدار، گردش ناموزونت حوادث نامطلوب ببار آورد

- بعد از عاشوراى حسين واى بر من، شوخى و طرب گوارا است؟

- اى ماه تاباه راه كربلا گرفتى تا بامت رسم زندگى آموزى و هم راه رستگارى و صلاح.

- ازاين رو، دين خدا حله شاهوار به تن كرد و شرك بال و پر فرو هشت.

- از اين رو، صبح شركت تاريكى گرفت و شام دين روشنائى يافت.

- نامه نگاشتند و به كربلايش خواندند، شتابان آمد تا حقيقت خالص مشهود گردد.

- و چون به وعده گاه رسيد، ازو كناره گرفتند، بلكه به سويش تاختند.

- دشت صاف را از نيزه و شمشير چون جنگلى انبوه آراسته در كشتنش شتاب كردند.

- دوستانش به دفاع برخاستند و با شمشير و نيزه هم آغوش گشتند.

- هفتادتن در ميان هفتاد هزار لشكر، مجروح وغرقه خون بر زمين افتاد.

- جملگى شربت شهادت نوشيدند، جامى كه از پيش مهيا بود.

- حسين بر ايشان بتاخت و شمشيرهاى پهن به سويش شتافت.

- اى خشم خداى مباد كه به ناله و فريادشان رحم آورى.

- بالاخره تنها و تشنه از ميان دشمن برگشت، و همچنان تشنه و تنها رفته بود.

- پيوسته، مرغ جانش به سوى جانان پر مى كشيد، تا پيك حق در رسيد.گفت:

- بيائيد.بيائيد اين جرعه خون دلم را بريزيد كه مرا سوى عالم بالا خواندند.

- هجوم بردند بر سرش: آن يك سرش بريد و آن ديگر بازويش.

- پدرم قربان آن تشنه كامان كه خشكيده لب سوى جنان پر كشيدند.

- پدرم فداى آن چهره هاى تابناك كه سپيده دم سر در قدم جانان كردند.

- پدرم فداى آن تنهاى عريان كه از خون، جامه گلگون ساختند.

- اى سروران من اى زادگان على دين خدا در ماتم شما شيون و زارى آغاز كرد.

- كعبه و حجر و هم صفا و مروه از وحشت فقدان شما به خود لرزان و ريگزار دشتها با در آغوش گرفتن پيكر شريفتان روح افزاست. - با فقدان شما اركان دين ويران گشت، قرآن و مثانى باسوره هاى فرقانى.

- خداى بر آنها رحمت نياورد كه شما را دشمن گرفتند وبر آنان كه پيرو شمايند رحمت فراوان باد.

در ثناى امام صادق گويد:

- مهار شتر را سوى مزار بقيع بچرخان و درود فراوان بر جعفر بن محمد نثار كن.

- بگواى زاده دخت محمد اى پسر على اى فروغ هدايت كه قابل انكار نيست.

- اى صادق راست گفتار كه خدايت به راستى گواه است و گواهى او بس.

- پدرت رهبر، زاده ات رهبر، خودت رهبر اى پرتو جان يكتاپرستان.

- زاده رسول توئى كه دوستى اهل بيت و راه و رسم ولايت را بنياد نهادى.

- ششمين فروغ جاويد پرچم هدايت آنكه آئين ولايت شما نياموخت سرگشته و گمراه ماند.

و در قصيده كه امير المومنين را ثنا خوان گشته مى گويد:

- خدايش از ميان خلق برگزيد و حامل قرآن ساخت، واو به سرشت خلق داناست.

- با تنزيل سوره هاى محكم و استوار، دستورى روشن و تابناكش عطا كرد.

- پرتو خود را براو افكند و صلا داد: برخيز كه اينك توئى مژده بخش و بيم ده از خطر.

- بصيرت آشكار گشت و كورى رخت بر بست، گمراهى پشت كرد و فريبكارى نفرت بار.

- آنگاه على را وصى خود ساخت، به به از اين وصى: سرپرستى گزين و ياورى نيك.

در ضمن قصيده كه در ستايش ائمه طاهرين سروده چنين مى گويد: - رسول حق به جانشينى خود نام شش تن و ششن تن را صريحا ياد كرد، كه همگان پيشوايند و صاحب برهان.

- درودصاحب عرش بر او باد و رحمت و رضوانش پيوسته بر او ريزان.و در قصيده دگر گويد:

- گفتى: " براثا " خانه مريم است، اين حديثى است كژ با ضعف روايان.

- " براثا " خانه عيسى زاده مريم است.پناهگاه پيامبران، جايگاه اختران.

- و هم خانه اوصيا پيامبران وماوايشان در دوران باستان.

- هفتاد وصى، بعد از هفتاد پيامبر مرسل، پيشانى عبوديت بر اين درگاه سايان.

-آخرين آنان پيشواى ما على است كه در آنجا نماز برد، اين است حديث شايگان.

قصيده طولانى ديگر دارد كه خاندان رسول را ستايش كرده، از آن جمله:

- نبينى جبريل كه در آسمانهاى افراشته مقرب است، كارگزار اراده الهى.

- به خاندان رسول گويد: " من از شمايم " چه كسى همشان آنهاست اگر صاحب انصافى.

- آرى آل طه از هر كه پاى بر توده خاك نهاده، شريفتر و از هر كه چشم به دنيا گشوده، كريمتر.

- كلمات تابناكى كه بر ساقه عرش مى درخشند و ببركت آنان گناهان آدم بخشيده شود با كرامت و مرحمت.

- بركات و عناياتى كه بر سر همگان فرو ريخت و مومنين را در برگرفت.

- ياد آنان، خود عمل صالحى است كه براى ابدپا برجاست و بالاترين پاداش بر آن مهيا.

- آنان، خود صلوات زاكيات و درود تابناك اند كه در تشهد نماز بر آن صلا دهند.

- و حرم امن الهى كه دوستانشان ايمن و دشمنان از عذاب الهى بى امان.

- هر كه خواهد ديده به ديدار حق باز كند بديشان نگرد و هر كه خواهد در كنار حق آرام گيرد، كنار آنان جويد و همانها كشتى نوح اند كه هر كه از آن كناره ماند هلاك ابد يابد.

- هر كه خواهد خانه حق پويد، در خانه آنان كوبد، و هر كه خواهد به ريسمان حق آويزد و سوى سما خيزد، بدامن آنان چنگ يازد، اينان دستاويز محكم الهى اند كه دست همگان گيرند.

- و هم نامهاى نيكوى حق اند كه ره كه خدا را با نام ايشان خواند،به مراد رسد، كس را ازيشان گريزى نيست.

هم الوجه وجه الله الجنب جنبه و هم فلك نوح خاب عنه المخلف
هم الباب باب الله و الحبل حبله و عروته الوثقى توارى و تكنف
و اسماوه الحسنى التى من دعابها اجيب فما للناس عنها تحرف

سمعانى در كتاب " انساب " مى نويسد كه: عونى شاعرى شيعه مسكل بود صحابه را در شعرخود ياد كرد و ببدى بر شمرد، در قصيده آن آغازش چنين است:

ليس الوقوف على الاطلال من شانى...

شنيدم كه چون عمر عبدالعزيز بشنيد كه عونى صحابه را ناسزار گويد، فرمان كرد تا با چوبش بزدند تا بمرد.

امينى گويد: نام عونى و عصر زندگانى او و هم مزار او بر سمعانى پنهان مانده كه چنين سخنى بر زبان رانده است، اين قصيده اى كه نام برده، از قصائد ابو محمد عبد الله بن عمار برقى شاعر اهل بيت است كه درنزد متوكل از او سعايت بردند و همين قصيده را كه قافيه نون دارد.بر او خواندند، دستور داد: " زبانش قطع كنند و ديوان شعرش بسوزند " و چنان كردند، نامبرده از اين زخم پس از چندروز رخت به دار بقا كشيد و اين در سال 245 هجرى بود، از اين قصيده نونيه اين چند بيت است:

فهو الذى امتحن الله القلوب به عما يجمجمن من كفر و ايمان

- اوست كه خداوند دلهاى مردم را با دوستى و ولايش آزمون كرد كه كفر آرند يا ايمان. - خداى صاحب شان، اراده فرمود كه در مقام و مرتبه فضل بى نظير باشد.

- آنها كه درصدد ابطال شما بر آمدند، دچار خشم و عصيان الهى گشتند.

- ممكن نيست حق شما را زير پا گذارند،جز اينكه آيات قرآن را زير پا نهند.

- از اين رو خلافت را به اهل بيت گذاريد، كه بيگانه ايد و آنان پيوند رسول.

غديريه ابن حماد عبدى

- سلطان عشق را گو: چه سازم كه معشوقم جفا پيشه است، بفريادم رس

- آتش اشتياقى كه در دل نهان دارم آشكار سازم، يا صبر و تحمل پيش گيرم؟

- اگر شعله عشق را سرپوش نهم، بى شك تار و پود وجودم خاكستر شود.

- جز اين چاره نيست كه برخى بر ملا شود و برخى پنهان، نهان داشتن تمام آلام چه مشكل است.

- درون من خالى از عشق و دلدادگى بود، شب كه سر به بالش مى نهادم آرام و قرار داشتم.

- آهو وشى دل از كفم ربود كه زبان از ستايش و تمجيدش عاجز است.

- پريچهرى كه الهه زيبائى در برابرش خجل و شرمسار و از مقابله او در فراراست.

- سبحان الله از اين زيبائى و حسن بى همال، ولى شگفت مياوريد كه خدا حسن آفرين است.

- مرا خواند.بى درنگ لبيك اجابت گفتم، اگر الهه زيبائى نبود، چنين شتاب نمى گرفتم.