ابن الحجاج، دو مرتبه در بغداد، متولى امور
حسبيه گشت: يك مرتبه در عهد خليفه عباسى "
مقتدر بالله " چنان كه از ابن خلكان و يافعى
شنيديم،و بار دگر، عز الدوله او را به اين
مقام اجتماعى برگزيد و آن در دوران وزارت اين
بقيه بود كه در سال 362 به وزارت رسيده و در
سال 367 رخت از اين جهان كشيد، موقعى كه ابن
بقيه درمنصب وزارت باقى بود، شاعر ما قصيده اى
سروده و در مطلع آن چنين گفت:
- اى وزير اگر مى توانى انصاف ده و داد
مظلوم بگير، وگرنه با همه درباريانت از جاى
برخيز.
و در همين قصيده مى گويد:
- من كه محتسب و بازرس اجتماعى اين مردمم،
كاش مى دانستم چرا مقام ورتبه مرا نمى شناسيد.
ادب و هنر
چنان كه قبلا اشاره كرديم، ابن الحجاج، از
نوابغ شعرا شيعه و در ميان دبيران ممتاز و
برجسته بود، تا آنجا كه گفته اند: همپايه امرى
ء القيس شاعر و در چهار صد سال فاصله زمانى
ميان اين دو شاعر هيچكس از شعرا همطراز آنان
نگشت.
ديوان شعرش در ده جلد تدوين شده، و اغلب
سرودهايش از روانى و سلاست برخوردار و با
الفاظ وتعبيراتى سهل و آسان، مضامين نغز و
بلند پرداخته و اسلوب بديع و سبك تازه و مورد
توجهى بكار بسته است.در " نسمه السحر " او را
معلم دوم شناخته و مى گويد: معلم اول يا مهلهل
بن وائل است و يا امرء القيس، از اين جهت كه
شيوه نوينى ابداع كرده وديگران امثال ابو
رقعمق و صريع الدلاءاز سبك و روش او پيروى
كرده اند.
ثعالبى گويد: از اهل بصيرت و اديبان و سخن
سنجان شعرشناس، شنيدم كه او رادر فن و شيوه
اختراعيش كه بدان مشهورشده يگانه دهر مى
شناسند زيرا شيوه او بى سابقه بود و هنر او
پرمايه، و استعداد و مهارتى بس شگفت در
پرداختن معانى داشت، هر چند صعب و دشوار باشد،
آنهم با طبعى روان و الفاظى شيرين و ملاحتى
تمام و بلاغتى به كمال.
بديع اسطرلابى، هبه الله بن حسن درگذشته
سال 534، اشعار اين الحجاج را در 141 باب
تدوين كرده كه هر بابى در فنى از فنون شعر
مرتب گشته است، نام ديوان را " دره التاج در
شعر ابن الحجاج " نهاده كه نسخه آن در
كتابخانه پاريس تحت شماره 5913نگهدارى مى شود،
و ابن الخشاب نحوى مقدمه اى بر آن پرداخته.
شريف رضى هم برگزيده اشعارش را گرد آورده و
به نام " الحسن من شعر الحسين " ناميده كه
ضمنا بر ترتيب حروف الفباست.اين گزينش در زمان
زندگى شاعر ابن الحجاج بود، و لذا درباره اين
حسن توجهى كه از شريف رضى نسبت به شعر او بعمل
آمد چكامه اى ساخته كه در جلد آخر ديوانش ثبت
است، بدين شرح:
- ميدانى سروده ام به كه پيوست؟و اينك در
حوزه اختيار اوست
- و به ماه تابان، به سرورم شريف ابو الحسن
موسوى.
- جوانمردى كه چون مرا با شعرسخيف و بى
مايه ام باژگون ديد، دستم بگرفت و قامتم را
استوار ساخت.
- انديشيدم و وارسيدم: گاهى شعرم درست و
گاهى در عين درستى پيچيده و غامض بود.
- پس به لطف و مهربانى، ناموزن و پستش را
از بلند و موزون جدا ساخت.
- وزن و آهنگش را با علم عروض راست كرد، و
قافيه آنرا نيك بپرداخت.
- و بعد به استقامت و استوارى هدايت كرد و
شيطان شعرم را از گمراهى به راه رشد و صلاح
آورد.
- آثار سرپنجه زرينش در اين بافته خز خسروى
آشكار است. - بخداوند سوگند - و البته پيرى
چون من سوگند دروغ نياورد.
- كه اگر زردشت به استماع شعرش نشيند، بر
منطق و گفتار پهلوى خرده گيرد.
- سبزه زار سخن رسايم را تشنه و پژمرده
يافت.
- از اين رو پيوسته و همواره به آبياريش
پرداخت تا خرمى و طراوت گرفت.
- اينك شعرم رو به زندگى جاويد مى رود، و
دل حسوداز خشم بر سرورم داغدار است.
- حسودى كه جگرش بر آتش تافته كباب و بريان
است.
ثعالبى گويد: براى نسخه ديوانش سر و دست مى
شكنند و ارزش يك نسخه اش از 60 دينار كمتر
نشده است، و هم گويد: ديوان شعرش سريعتر از
پندو امثال در آفاق جهان سير كرده و لطيف تر
از طيف خيال بر دل نشسته است.در " يتيمه "
قسمت مهمى از فنون شعر او راياد كرده و 62
صفحه از جزء سوم آن در اشغال چكامه هاى اوست.
شعرابن الحجاج، غالبا با خل بازى و لودگى
همراه است، گويا اين دو، از لوازم احساس و
انگيزه ذوق حساس و خميرمايه طبع و فطرت اوست،
هر گاه، طبع شوخ و بى پروايش گل مى كرد، نه
محضر سلطان و نه هيبت اميران، هيچيك مانع
گستاخى ولودگى او نبود، هر چه در دل داشت مى
گفت، و جز با لطف و مهربانى و پذيرش عموم
روبرو نمى گشت، چونان كه بيشترچكامه هايش گواه
ولايت خالص و دوستى اهل بيت است و نكوهش و
بدگوئى از دشمنانشان.
معاصرين شاعر از خلفا و شاهان
ابن الحجاج باگروهى از خلفا بنى العباس
معاصر و همزمان بوده است و آنان:
1 - معتمد على الله، پسر متوكل، درگذشته
سال279.
2 - معتضد بالله، ابو العباس، درگذشته سال
289.
3- مكتفى بالله، درگذشته سال 295.
4- مقتدر بالله، درگذشته320. 5- الراضى
بالله،درگذشته329.
6-مستكفى بالله، درگذشته 338.
7- قاهر بالله، درگذشته 339.
8- متقى لله، درگذشته 358.
9- مطيع لله درگذشته 364.
10- طائع لله، درگذشته 393.
و از سلاطين آل بويه، آنان كه در عراق
حكومت كرده اند:
1 - معزالدوله، فاتح عراق، درگذشته سال
356.
2- عز الدوله، ابو منصور، بختيار پسر معز
الدوله، كه در سال 367 كشته شد
3- عضد الدوله، فنا خسرو، پسر ركن الدوله،
درگذشته 372.
4- شرف الدوله، پسر عضد الدوله، در سال 379
درگذشت
5- صمصام الدوله، پسر عضد الدوله، در سال
388 مقتول شد.
6- بها الدوله، ابو نصر، پسر عضد الدوله،
سال 403 درگذشت.
شاعر ما، آن چنان كه ثعالبى گويد، تاعمر
داشته بر وزراء وقت و اميران معاصرش زور گفته،
چونان كه كودك به خانواده اش زور گويد، و از
اين رو درجوار آنان زندگى خوش و مطبوعى داشته
و از نعمت بى كران و بى شائبه اى برخوردار
گشته.
در ديوان شعرش، چكامه هاى فراوانى يافت مى
شود كه رجال برجسته آن عصر را، از خلفا، وزرا،
اميران، دبيران و استادان، در مرگ و زندگى هجا
گفته و يا ثنا گستر گشته، وآنان، چنان كه از
مجلدات ديوانش، آمار گرفتيم، از شصت نفر
متجاوز اند از جمله:
- ابو عبد الله، هارون بن منجم، درگذشته
سال288.
- ابو الفضل، عباس بن حسن، درگذشته296.
- وزير، ابو محمد مهلبى، درگذشته352.
- ابو الطيب، متنبى شاعر، درگذشته سال354.
- وزير، ابو الفضل، ابن العميد، درگذشته سال
360.
- مطيع لله، خليفه عباسى درگذشته سال364.
- ابو الفتح، ابن العميد درگذشته سال366.
- وزير، ابو ريان خليفه عضد الدوله در
بغداد.
- وزير، ابو طاهر، ابن بقيه درگذشته
سال367.
- عز الدوله، بختيار فرزند بويه درگذشته
سال367.
- عمران بن شاهين درگذشته سال369.
- امير، ابو تغلب، غضنفر درگذشته سال369.
- عضد الدوله، فنا خسرو درگذشته سال 372.
- ابو الفتح، ابن شاهين درگذشته سال372.
- ابو الفرج، پسر عمران بن شاهين درگذشته
سال373.
- ابو المعالى، فرزند محمد بن عمران
درگذشته سال373.
- شرف الدوله، پسر بويه درگذشته سال379.
-ابو اسحاق، ابراهيم صابى درگذشته سال384.
- قاضى، ابو على تنوخى درگذشته سال384.
- وزير، صاحب ابن عباد درگذشته سال385.
- ابن سكره، شاعر، عباسى درگذشته سال385.
- ابو على، محمد بن حسن، حالتى.درگذشته
سال388.
- ابوالقاسم، عبدالعزيز بن يوسف درگذشته
سال388.
- وزير، ابو نصر، شاپور بن اردشيردرگذشته
سال416.
- وزير، ابو منصور، محمد بن مرزبان درگذشته
سال416.
- ابو احمد، ابن حفص، كه با شاعر ما ابن
الحجاج، در امور حسبيه، معارض بود.
- وزير، ابو الفرج، محمد بن عباس بن
فسابخش.
ثعالبى در " يتيمه " ج 3 ص 70مى نويسد:
وزير ابو الفرج با وزير ابوالفضل ابن
العميد.در دفتر وزارت، خلوت گزيده و كارمندان
ابو محمد مهلبى وزير را، پس از مرگش، تحت
محاكمه و بازخواست كشيده بودند، و فرمان دادند
كه اگر مردم رجاله نزديك شوند، با پاشيدن نفت،
آنانرامتفرق سازند، اول كسى كه چنين امريه اى
صادر كرده بود، وزير مهلبى بود، ابن الحجاج
شاعر، به دفتر وزارت آمد،از انبوه جمعيت و
حيله دو وزير، در پراكنده ساختن مردم، شگفت
آورد، و ازترس نفت بازگشت و گفت:
- پس گردنى، آنهم باداشيدن نفت بر جامه و
لباس چنين حسابى نداشتيم، ابدا.
- ورود به دفتر وزارت و رسيدن خدمت وزير،
با دوتار از نخ جامه، پيش من برابر نيست.
- بار پروردگارا هر كه اين سنت نهاد، شكنجه
و عذابش را دو چندان ساز.
- دركوره آتش كه جز بچه هاى چوچولك و زنان
قحبه نباشند.
- با گوشت تفتيده اش همان كن كه آتش سرخ،
با كباب كند.
- بوزينه، پيش من بزرگوارتر از آن كسى است
كه چنين شكنجه را بر سگان روا داند.
شاعر ما ابن الحجاج، فراوان زبان به ثنا و
ستايش اهل بيت گشود و دشمنانشان را امثال
مروان پسر ابى حفصه نكوهش كرده و دشنام گفته
تا آنجا كه نقادان سخن براو خورده گرفته اند
كه نمى بايد تا اين حد، با زبانى تند و گزنده،
فحش هاى رسوا و ننگين بر زبان رانده باشد.
ولى بايد گفت، شاعر ما، از ظلم و ستمى كه
بر سادات اهل بيت رفته، دلى پر خون داشته، و
اين برخورد شديدش بادشمنان خدا و دين، به
منزله آهى است كه از سينه دردمند خيزدو ناله
اى كه از سوز درون و خشم فزون مايه گيرد، گويا
مى خواسته عقده دل بگشايد و آبى بر جگر تفتيده
پاشد، نه اينكه، فحش وناسزاگوئى را پيشه خود
ساخته، در پرده درى و هتاكى راه هوى و هوس
گرفته باشد، و از اين رو مى بينيم كه سروده
هايش نزد سرورانش - صلوات الله عليهم - مورد
قبول و پذيرش واقع شده واز ناپسند آن، كريمانه
چشم پوشى فرموده اند:
سرور اجل ما، زين الدين على بن عبد الحميد
نيلى نجفى در كتابش " الدر النضيد فى تعازى
الامام الشهيد " نقل مى فرمايد كه درزمان ابن
الحجاج، دومرد صالح بودند كه از شعر او
عيبجوئى مى كردند، يكى محمد بن قارون سيبى و
ديگرى على بن زر زور سورائى:
محمد بن قارون در خواب مى بيند: گويا به
روضه شريف حسينى مشرف شده و فاطمه زهرا - سلام
الله عليها - در آنجا حضور دارد و به جرز چپ
در ورودى تكيه داده ساير پيشوايان تا امام
صادق - عليهم السلام - نيز مقابل آن خاتون، در
زاويه اى كه ميان ضريح حسين و فرزندش على اكبر
شهيد واقع شده، نشسته اند وسخن مى گويند، و او
"محمد بن قارون" در برابرشان ايستاده است.
سورائى هم كه چنين خوابى ديده و خود را در
كناراين پيشوايان مشاهده كرده است، مى گويد:
ديدم ابن الحجاج در حضور آنان مى آيد و ميرود،
به محمد بن قارون گفتم: نمى بينى كه اين مرد
چه گستاخانه در حضور پيشوايان راه ميرود؟ و او
در پاسخ من گفت: من او را دوست نمى دارم تا به
او بنگرم
مى گويد: حضرت زهرا، اين سخن را شنيد، وبا
خشم بدو فرمود: ابو عبد الله را دوست ندارى؟
او را دوست بداريد چه هركس او را دوست ندارد،
شيعه ما نيست.از اجتماع امامان هم صدائى
برخاست كه: " هر كس ابو عبد الله را دوست
ندارد، مومن نيست ".
محمد بن قارون گويد: ندانستم گوينده اين
سخن كدامشان بود، بعد با وحشت از خواب جستم، و
از اينكه در حق ابو عبد الله ابن الحجاج
كوتاهى نموده و عيبجوئى كرده بودم، انديشه ناك
گشتم.
ديرى گذشت و خواب را بدست فراموشى سپردم،
تا اينكه به زيارت سبط شهيد - سلام الله عليه
- مشرف شدم، در راه جماعتى از شيعيان را ديدم
كه شعر ابن الحجاج را مى سرايند، به آنها ملحق
گشتم و با شگفت مشاهده كردم كه على بن زر زور
سورائى هم در ميان آنهاست.
بر او سلام كردم و گفتم: پيش از اين شعر
ابن الحجاج را ناروا مى شناختى و رو گردان
بودى؟ اينك چه شده كه با سكوت بدان گوش فرا
داده اى؟ گفت: خوابى ديده ام، و درست عين آن
رويائى كه من ديده بودم حكايت كرد، و منهم
جريان خواب را بدو باز گفتم.
اين دو نفر مرد صالح، پس از اين خواب، زبان
به ثنا و ستايش ابن الحجاج گشودند: اشعارش را
مى سرودند و مناقب و فضائل او را منتشر مى
ساختند.
و نيز- موقعى كه سلطان مسعود فرزند بابويه،
با روى نجف را ساخت، و به حرم شريف وارد شده
با حسن ادب، اعتاب مقدسه را بوسيد، ابو عبد
الله ابن الحجاج در برابر او ايستاد و قصيده
فائيه اى را كه از او ياد كرديم انشاد كرد،
چون به ابياتى رسيد كه فحش و ناسزا نثار دشمن
كرده بود، سرورمان شريف مرتضى علم الهدى با
خشونت او را از خواندن اين گونه اشعار در حرم
شريف علوى منع فرمود، و او هم ساكت شد.
چون شب در آمد، ابن الحجاج على عليه السلام
را در خواب ديد كه باو مى فرمايد: خاطرات
اندوهگين نباشد، چه مرتضى علم الهدى را
فرستاديم براى معذرت خواهى بيايد،تا نيامده از
خانه خارج مشو
شريف مرتضى هم در آن شب رسول اكرم را در
خواب مى بيند كه پيشوايان و امامان بتمامى در
اطراف او نشسته اند، در برابر آنان مى ايستد و
سلام مى گويد، و از پاسخ آنان احساس سردى مى
كند، به عرض مى رساند كه سروران من من برده
شمايم، فرزند شمايم، دوستار شمايم، اين سردى
از چيست كه روا مى داريد؟ ميفرمايند: به خاطر
اينكه شاعر ما ابن الحجاج را دلشكسته و غمين
ساختى، بر تو است كه خود نزد از روى و معذرت
بخواهى و بعداو را برداشته خدمت مسعود بن
بابويه برده و از عنايت و شفقتى كه به اين
شاعر داريم، باخبرش سازى.
سيد مرتضى بلا درنگ بر مى خيزد و به منزل
ابو عبد الله رفته در مى كوبد، ابن الحجاج از
داخل منزل با صداى بلند مى گويد: همان سرور من
كه ترا به اينجا گسيل ساخته، دستورم داده است
كه از خانه خارج نشوم.و خودش فرموده: كه نزد
من خواهى آمد، سيد مرتضى مى گويد: چشم وگوش
بفرمانم، داخل مى شود و بعد از عذر خواهى خدمت
سلطانش مى برد و هر دوداستان رويا را برايش
بازگو مى نمايند، و سلطان مقدم او را گرامى
داشته، عطائى شايسته و رتبه اى شايان بدو مى
بخشد و دستور مى دهد شعرش را در حضور، باز
خواند.
ولادت و وفات
ابن الحجاج در جمادى الاخره سال 391 در "
نيل " دار فانى را وداع گفته است و آن شهركى
است در كنار فرات كه بين بغداد و كوفه واقع مى
شده، جنازه او را به بقعه مباركه امام كاظم
عليه السلام برده دفن مى كنند، وصيت كرده بود
كه در پائين پاى دو امام، او را دفن كرده و بر
لوح گورش بنويسند " و كلبهم باسط ذراعيه
بالوصيد " "سگ آنان بر در درگاه دست خود را
گشوده است".
شريف رضى، در سوگ و ماتمش قصيده اى دارد كه
در ج 2 ص 562 ديوانش ديده مى شود، و ابن
الجوزى در كتاب " منتظم " ج 7 ص 217 چند بيت
آنرا ياد كرده است.
در كتب تراجم و فرهنگ رجال، هر چه جستجو
كرديم، از تاريخ ولادت شاعر سخنى در ميان
نبود، ولى به تحقيق مى توان گفت كه در قرن سوم
هجرى پا به وجود نهاده و روزگارى بس دراز، در
حدود صد و سى سال، زنده بوده، و شواهدى قطعى
در اين زمينه بدست است از جمله:
1- ابن شهر آشوب در معالم العلماء مى نويسد
كه بر " ابن الرومى " قرائت داشته و ابن
الرومى در سال 282 درگذشته 2- قبل از امام
اصطخرى درگذشته سال 328 متصدى امور حسبيه بوده
است چنان كه در تاريخ ابن خلكان و مرآه الجنان
يافعى و غير آن دو كتاب ياد شده: گفته اند: "
ابن الحجاج در بغداد عهده دار امور حسبيه شد و
مدتى در آن سمت پائيد، و مى گويند با عزل او
ابو سعيد اصطخرى به عنوان محتسب بر سر كار
آمد، و ابن الحجاج درباره عزل از اين سمت،
ابياتى سروده كه مشهور است ".
امام اصطخرى، آن چنانكه در شذرات الذهب ج2
ص 132 ياد شده: در سال 320 به فرمان مقتدر
بالله عباسى عهده دار اين منصب گشته است.
3- سروده شاعر در هجوابو عبد الله هارون بن
على بن ابى منصور منجم درگذشته سال 288، كه در
ديوانش موجود است، و جامع ديوانش گويد: اين
شعر را در جوانى سروده.
4- قصيده اى در باره ابو الفضل عباس بن
حسين، وزير مكتفى بالله عباسى دارد كه در
ديوانش موجود است، اين وزير به سال 296 مقتول
شده.
ضمنا اشعار فراوانى در اواسط قرن چهارم
سروده كه ضمن آن از پيرى و سالخوردگى خود ياد
مى كند، از جمله ابياتى است در ستايش ابو
منصور بختيار پسر معز الدوله كه در سال 367
مقتول شده:
- گفتم: راى مرا بپذير.كه راى پير، خوش
فرجام است و با تدبير.
و درباره ابو طاهر " ابن بقيه " درگذشته
366 قصيده اى دارد كه حقوق پس افتاده خود را
مطالعه كرده ضمنا درخواست مى كند كه نام
فرزندش در دفتر " بادويا " با حقوق كافى ثبت
شود، از جمله آن ابيات:
طلبت ما
يطلبه |
مثلى
الشيوخ الفسقه |