- تا آنجا رسوائى و ننگ به بار آوردند كه راهب
قنسرين گفت: اى گمراهان و اى ياوران شيطان.
- آيا به سر اين شهيد كه بر نيزه استوار
كرده ايد، سخريه وتوهين روا مى داريد، با
اينكه همين سر مرا به دين خدا سفارش مى كند.
- واى بر شما.من به خداوند و رسول او ايمان
آورده راه هدايت گرفت، دوستى مرتضى آئين من
است.
- او را نگون به خاك افكندند و با شمشير و
كارد پاره پاره نمودند.
- چه كينه ها كه بر گرده اسبها بار كردند و
فرعون منش، به جان اسيران تاختند.
- با غل و زنجير بر جهاز شترانشان بستند و
با كعب نيزه بدنشان را خستند.
- شيرخوارفاطمه را از شير باز گرفتند، و در
عوض پستان، نيش مار بدهان نهادند.
- اى گروهى كه شيطان پرچمدار شماست و
گمراهى در دل شما جا گرفته.
- مرتضى وفرزندانش را چه نسبت با معاويه و
فاطمه را چه نسبت با هند جگر خوار و يا ميسون
مادر يزيد؟
- خاندان رسول از دم شمشير پراكنده شدند:
برخى سر خود گرفته به صحرا گريختند و جمعى در
زندانها جاى كرده اند.
- اى ديده به انتظار منشين كه با ابر
صبحگاهان ببارى و يا با غمديده دگرى دمساز
گردى.
- بپاخيز بر بر تربت كربلا و چون مرواريد
غلطان سرشك بيفشان.چندان كه در قوه دارى.
- اى خاندان احمد زبان " جوهرى " شمشير است
كه عار و عيب را از ساحت شما مى زدايد.
ثعالبى در " يتيمه الدهر " ج 4 از صفحه 29
تا 21 قسمتى از سروده هاى جوهرى را ثبت كرده و
از جمله در قصيده اى كه " شريف حسنى " را ثنا
گفته چنين آورده است:
- اگر در غم دل، سرشك از ديدگان روان ساخته
ام، نكوهشى نيست، هر كه در اين رنج و غم به
تسليت آمد، بر من گريست.
-اگررمقى به تن داشتم، پروانه وار بر سر
كاروان طواف مى كردم تا دلم آرام گيرد، ولى
چكنم؟ توانم رفته است.
-نيمه جانى داشتم كه سرگرم خيال و خاطره
آنان بود، آنرا هم در پى كاروان روان ساختم.
- اى شب تاريك كه اخترانش بر من ديده نمى
گشايند، با ديده دردمندم مدارا كن.
- من صبح روشن را مى جويم ولى نيمه شب هنوز
به سراغم نيامده، اين درد من چه طولانى است.
- اگر وعده وصلى بود، راه شكيبائى مى
گرفتم، ولى شب هجرم پايان ندارد.
- عوض اشك، صبر و قرارم آب گشت و از ديده
روان شد، شنيده اى سرشك ديده چنين باشد؟
- آه دلم از حسرت و نااميدى يخ زده از ناله
سردم تگرگ مى بارد، شنيده اى كه از آتش تگرگ
خيزد؟
-گفتند: با تپه هاى شهر " جى " خو گرفته
اى، گفتم: آرى دوستى شهر مام است و دريافت
آرزوها فرزند.
- طراوت شبهاى آن شهره آفاق ولى شبهاى آن
چه سخت و ناميمون است.
- اگر شهر و ديار بايد به خاطر عيش و رفاه
گزين. گردد، هر آن شهرى كه روزگارم قرين سعادت
باشد، وطن خواهم ساخت.
- براى جوانمردى و آزادگى هم مردانى بپا
خاسته اند كه معروف خاص وعام اند و با طلعت
نيك شناخته آيند. - خدا را، آن گروه راستين كه
هر گاه از مجد و بزرگواريشان فصلى تلاوت شود
همگان به خاك افتند و خضوع برند.
- خاندانى كه تاج افتخارى چنين بر سر
دارند: " طه " در شان جدشان و " هل اتى " در
ثناى پدرشان نازل گشته.
- اگر مدح و ثنائى درباره كريمان و آزادگان
ساخته شود، اى پسر پيامبر چكامه من در خانه
ترا مى كوبد.
اصبت فيك
رشادى غير مجتهد |
و ليس كل
مصيب فيك مجتهد |
- جود و نوالت جهان را گرفته و هر كس به
زبانى ثناخوان تو است.
شاعر گرانمايه ما جوهرى، در جرجان، بين
سالهاى 377 و 385، وفات يافته است.يك نوبت به
سال 377 صاحب ابن عباد، او را خدمت امير
ابوالحسن ناصر الدوله به رسالت فرستاد،نوبت
ديگر، خدمت ابو العباس ضبى امير اصفهان.و چون
از اصفهان به جرجان بازگشت، ديرى نگذشت كه
ديده بر جهان فرو بست و چون در حال حيات صاحب،
دار فانى را وداع گفته، و فوت صاحب به سال 385
ياد شده، حدود تقريبى وفاتش سال 380 خواهد
بود.
غديريه ابن حجاج بغدادى
درگذشته سال 391
يا صاحب
القبه البيضا فى النجف |
من زار
قبرك و استشفى لديك شفى |
- اى سپيد قبه كه در نجف به خاك رفته اى هر
آنكه تربت پاكت زيارت كندو شفا جويد شفا يابد.
- برويد و از مزار ابو الحسن رهبر آزادگان
ديدار كنيد تا به پاداش و تقرب و اقبال نائل
شويد.
- شرفياب شويد خدمت آن سرورى كه، مناجات پر
پيشگاهش مقبول است و هر كس بدو التجا برد،
حاجتش رواست.
- چون به حريم بارگاهش رسى احرام ببند و
لبيك گويان وارد شو، آنگاه گرد مزارش هروله
كن.
- و چون شوط هفتم را به پايان بردى، پشت به
درگاه روبروى آن سرور بايست.
- بگو: درود و صفا، از جانب خداوند درود و
صفا بر اهل درود و صفا: اهل دانش و شرف باد.
- به آرزوى زيارتت از وطن خارج و در حالى
كه رشته ولايتت را به چنگ مى فشارم، شرفياب
خدمت شده ام.
- اطمينان دارم كه مشمول شفاعتت واقع شده
از شراب بهشتيم سيراب و عطش درونم را شفامى
بخشى.
- چرا كه تو دستاويز محكم خدائى و هر كس
بدان چنگ زند، نه بدبخت شود و نه از تيره روزى
هراسد.
- هر گاه نامهاى مباركت بر مريض خوانده
شود، شفا يابدو از دردمندى برهد.
- زيرا مقام و منزلت پستى نگيرد و نورت
تاريك نشود.
- تو بزرگ آيت حقى كه بر عارفان در جلوه
هاى ملكوتى ظاهر گشتى.
- و اينك فرشتگان خداى رحمان اند كه پيوسته
بامهر الهى و ره آورد آسمانى بر مزارت نزول
گيرند.
- همچون سطل آب و جام وضوو هوله كه جبرئيل
امين برايت هديه آورد و كس را در آن خلاف
نيست.
- و چون رسول خدايت نامزد كارمهمى نمود، به
خوبى و هموارى از پيش بردى.
- داستان " مرغ بريان " كه " انس " راوى آن
است، بر شرف موبدت از زبان رسول مختار گواه
است.
- و حكايت" دانه و شاخ و زيتون " كه در
قرآن آمده از لطف و كرامت خداى عرش آگاهى دهد.
- و داستان " گروه اسبان " و " غبار فرا
آسمان " كه در " عاديات " آمده و " شمشير بران
" كه سپرها دريده و ناله ها دارد.
- جوانانى چون شاخ شمشاد بر آنان گسيل
داشتى، تا همه را به آتش كشيدند و خاكسترشان
برباد رفت.
- اگر مى خواستى، همه را درخانه هايشان مسخ
و باژگون مى فرمودى،يا مى فرمودى: اى زمين
آنها را به كام دركش
- مرگ در فرمانت و جانها درقبضه ات،
فرمانروا توئى نه ستم كنى، نه جفا روا دارى.
- خدايشان ازآلودگيها پاك نكند آن گوينده
اى كه گفت بخ بخ چه فضل و چه شرفى؟
و بايعوك بخم
ثم اكدها |
محمد بمقال
منه غير خفى |
- در " غدير خم " با تو پيمان بستند، و
رسول خدا با سخن خود پيمان را استوار نمود.
- ولى ترا عقب زدند و سخن رسول خدا را زير
پا افكندند و نه اين سخن پيامبر بازشان داشت،
كه فرمود: اين برادر من و خليفه من است.
- اين سرپرست شماست بعد از من، هر كه در
دامن او چنگ زندنه از آينده هراسد و نه از
گذشته.
اين قصيده قريب 64 بيت است و داستانى دارد
كه به موقع ياد خواهد شد.قصيده دگرى هم دارد
كه در پاسخ "ابن سكره " سروده، همان كه بر
خاندان حق و شاعرشان ابن الحجاج زبان درازى
كرده است، ما اين قصيده را از نسخه خطى ديوانش
كه به سال 620 با قلم عمر بن اسماعيل احمد
موصلى رونويس شده برداشته ايم آغاز قصيده چنين
است:
- لا اكذب
الله ان الصدق ينجينى |
يد الامير
بحمد الله يحيينى |
- نه.خدا را- دروغ نگويم.چه راستى راه نجات
و نعمت امير - سپاس خدا را - مايه حيات است.
تا آنجا كه گويد:
- و درمانى نيافتى كه بدان شفا جوئى، جز
اينكه در طلب آمده آل ياسين را هجو گفتى.
- و سزاى آن ناسزا كه نثار اهل حق و رو
سفيدان مبارك سيرت نمودى، پروردگارت بدست قدرت
اين سزا بخشيد. - فقرى همراه كفر كه در ميان
هر دو سرگردان و نالان بمانى، تا روزمرگ كه نه
دنيائى مانده با شدت و نه دين.
- به راستى سخنت در باره فاطمه زهرا، سخن
دشمنى سرگشته و لجوج بود.
- با دست آسيا و آرد جوينش نكوهش و سرزنش
كردى.پيوسته گندمت بى آسيا باد.
- گفتى: رسول خدايش با فقير مسكينى كابين
بست: دخترى مسكين و شوهرى مسكين.
کذبت يا ابن
اللتى باب استهاسلس |
الاغلاق
بالليل مفكوك الزرافين |
دروغ بافتى اى مادر... كه شب حلقه هاى...
- فاطمه خاتون زنان است، آن كه در روز حشر،
همه بهشتيان با دوشيزگان سيمتن آهو چشم، كمر
به خدمتش بندند.
- گفتى:امير المومنين در نبرد صفين بر
معاويه ستم راند.
- و گفتى: فرمان پيشواى مقتدر، به خاطر حق،
بر كشتن حسين سبط پيامبر صادر گشت.
- نه پسر مرجانه در اين خونريزى گناهى
مرتكب گشت و نه شمر، ملعون و مطرود است.
- و گفتى: پسر سعد را در حلال شمردن حرمت
خاندان نبوت، اجرى فزون و بى كران است.
- و سپس به عقب بازگشتى و عثمان را ماتم
سرا گشتى آنهم با اشعار بى مايه و مبتذل.
- و از اين راه مورد طعن و سلامتى گشتى كه
بر كم خردان و ديوانگان هم پوشيده نيست.
- و گفتى:بالاتر از " روز غدير " اگر
روايتش صحيح باشد، روز " شعانين " يهود است.
- و روز عيدت، روز عاشورا است كه شراب و
شيرينى تهيه بينى چونانكه نصارى شراب و نان
مقدس.
- در آنروز پير زنانتان به خانه درآيند.غير
از اين است كه سخن پير زنان وحى شيطان است؟
با خدايت بدشمنى برخاستى و از نعمتش بى
پروا شدى، و حال آنكه از سطوت الهى ايمن نتوان
گشت.
- پس خدايت گفت: برو بوزينه باش كه بر كونش
دم رويد.و فرمان خدايت با كاف و نون است.
- و بمن فرمود: برو آزاده اى باش كه هر آن،
رتبه ات بالا گيرد،در پيشگاه ملوك و دربار
سلاطين.
- خداوند پيش از تو، به دوران موسى و هرون
جماعتى را مسخ فرمود.
- به خاطر گناهى كه كمتر از اين بود، برو
بآنهاملحق باش و پيرامون اين مگرد كه بمن ملحق
شوى.
و در قصيده ديگرى از " روزغدير " ياد كرده
و گفته:
بالمصطفى و
بصهره |
و وصيه يوم
الغدير |
شرح حال شاعر
ابو عبد الله، حسين بن احمد بن محمد بن
جعفر بن محمد بن حجاج نيلى بغدادى از استوانه
هاى تشيع و اعيان علماى مذهب و سرآمدى از
سرآمدان علم و ادب است.
صاحب " رياض العلماء " از بزرگان علمايش
شمرده، چونان كه ابن خلكان و ابو الفداء از
اكابر تشيع و حموى در " معجم الادباء " از
بزرگان شعراء شيعه، و ديگرى از سران دبيران.
در اين صورت، قافيه پردازى فنى از هنرهاى
او است چنان كه دبيرى و نويسندگى از امتيازات
فراوانش.
با قدمى استوار بر قله هاى علم و دانش بالا
رفته، جز اينكه مقام والايش در ادب و شهرت
عالمگيرش در نكته سنجى ماهرانه و سخن پردازى
شاهانه - تا آنجا كه در نسمه السحرش، معلم
ثانى شمرده - آوازه علم و دانشش را تحت الشعاع
گرفته و پرده بر روى آن كشيده است.ما در اينجا
به مقتضاى وظيفه از هر دو جنبه حق او را ادا
خواهيم كرد.
پايه علم و دانش
مقام بلندش در علوم دينى و مهارت و كاردانى
و حتى شهرتش در مجامع مذهبى بدان پايه بود كه
مكرر در مركز خلافت اسلامى آن روز يعنى بغداد،
سرپرستى امور حسبيه را عهده دار گشت. اين
سرپرستى، خود منصبى از مناصب باشكوه علمى بود
كه عهده دارى و توليت آن مخصوص پيشوايان دين و
رهبران مذهب و اكابر ملت بوده و هم چنان كه
ماوردى در " احكام سلطانيه " ص 224 ياد كرده،
" پايه و اساس مذهب بر آن استوار بوده و
پيشوايان صدر اول مباشر اين خدمت دينى مى گشته
اند ".
حسبه يا امور حسبى:
حسبه يا امور حسبيه، عبارت از امر به معروف
ونهى از منكر است كه به معناى وسيع آن از تمام
جهات، در ميان مردم عموما، مورد اجرا قرار مى
گرفته.از جمله كسانى كه در بغداد، قبل از شاعر
ما ابن الحجاج، اين خدمت با شكوه دينى وعلمى
را عهده دار گشته، فيلسوف بزرگ احمد بن طيب
سرخسى، صاحب تاليفات گرانبهاى علمى در فنون
مختلف است كه در سال 283 هجرى مقتول شد، و بعد
از شاعر ما، عهده دارى آن به فقيه شافعيه و
پيشوايشان ابو سعيد حسن بن احمد اصطخرى واگذار
شد كه در سال 328 دار فانى را وداع گفته است،
آن چنان كه در تاريخ ابن خلكان و مرآه الجنان
يافعى و غير آن دو ياد شده. ماوردى در احكام
سلطانيه ص 209 مى نويسد:
از شرايط عهده دارى امور حسبيه اين است كه
محتسب: آزاد، عادل،دادگستر صاحب نظر، با برش و
كار كشته باشد، در امور دين متعصب و سرسخت
بوده منكرات قطيعه اى را كه همه مذاهب بر فساد
آن اتفاق نظر دارند بشناسد.
فقهاء مذهب شافعى، در اين معنى اختلاف نظر
دارند كه آيا محتسب،مى تواند در موارد اختلاف
مذاهب عقيده و اجتهاد خود را بر مردم تحميل
كند يا نه؟ ابو سعيد اصطخرى معتقد بودكه مى
تواند، و در اين صورت بايد گفت كه محتسب بايد
دانشمندى باشد مجتهد وصاحب نظر تا بتواند در
مورد اختلاف، راى شخصى خود را ابراز دارد.
سخن ماوردى پايان پذيرفت.
رشيدالدين وطواط، درگذشته سال 573 مى گويد:
سزاوارترين كارها كه بايد موردتوجه قرار
گرفته، نظام آن تمشيت يابدو همت بر تاسيس
مبانى و درستى تشريفات آن گماشته آيد، كارى
است كه پايه دين و آئين بر آن استوار و مصالح
اجتماعى مسلمين بدان برقرار خواهد گشت، و آن
توليت امور حسبيه است، كه بدين وسيله منحرفين
از جاده حق، براه آمده، فروماندگان وادى فسق و
تباهى ادب يافته، بازوى شرع و دين نيرو گيرد و
برخوردهاى اجتماعى بر پايه قانون و قاعده و
مصالح همگانى انجام پذيرد.
شايسته آن است كه توليت اين امر، كسى را
سپرده آيد كه به دين دارى موصوف و به حفظ و
امانت معروف، از رسوائى و بدنامى دور و از عيب
و تهمت بركنار بوده، پيراهن تقوى و درست كارى
بر تن، به راه رشد و صلاح پويا و كوشا باشد.
"نقل از معجم الادباء ج 19 ص." 31
با توجه به اينكه شاعر ما ابن الحجاج،
بارها عهده دار اين خدمت خطير اجتماعى گشته، و
تصدى اين منصب باشكوه، جز بااحراز رتبه اجتهاد
و وصول به مقام فقه و عدالت ممكن نيست، نيازى
به اثبات شون نامبرده، و ستايش مقام علمى و
اجتماعى او نمى ماند.