الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۶ -


شما هيچ شاعر ديگرى را نمى يابيد كه به اندازه ابن الحجاج از پيرى و سالخوردگى خود ياد كند، از جمله با ابو محمد يحيى بن فهد مى گويد:

- اى شاعر تازه دوران كه با شاعرى ممتاز و بى پروا ببازى برخاسته اى.

- تو بسان جامه تو بافته اى، و شعر من چون طرازى است بر گريبان پيراهن خواب.

- من پيرم، طبعا بر هر شاعر مطبوعى بگذرم، پشكل نثار او خواهم كرد.و نيز، ضمن اشعارى كه به ابى محمد ابن فهد مرقوم داشته و از تولد فرزند خود ياد مى كند، چنين مى گويد:

- يحيى بن فهد را گوئيد: اى كسى كه جانم قربانش باد.

- نه اين است كه خدايم پسرى داد كه حسن رخسارش همه را مفتون سازد؟

- چون خورشيد، آنهم خورشيد نيمروز، و چون ماه تابان ولى در شب تاريك.

- آب و رنگش مرا شيفته ساخته و در گهواره دلم براى خايه هايش غنج مى زند.

- گويا - با اينكه فرزندان بسيارى دارم.قبل از او چنين پسرى نداشته ام.

و درقصيده كه 129 بيت دارد، و درباره وزير ابو نصر گفته، با اين مطلع:

يا عاذلى كيف اصنع؟ و ليس فى الصير مطمع

چنين مى سرايد:

خذها اليك عروسا لها من الحسن برقع
الاذن لا العين منها بحسنها تتمتع
خطيبها فيك شيخ مهملج الفكر مصقع

- چون عروسيش در بركش كه از تابش حسن، پرده بر رخسار دارد.

- چشم نه، بلكه گوش از حسن رخسارش تمتع مى برد.

- و آنكه خطبه عقدش را برايت خوانده، پيرى است كه فكرش باد پيما و بيانش رسا است.

و نيز، عضد الدوله فنا خسرو، درگذشته سال 372 را با قصيده اى كه 41 بيت است، ثنا گفته و در آن از پيرى و فرسودگى خود ياد كرده. ضمنا هرمحققى كه بر اين دو بيت ديگرى بگذرد، يقين مى كند كه شاعر از سالمندان و متولدين قرن سوم است، ملاحظه كنيد:

وقائله تعيش... ... مظلوما بسيف
فقلت لها: اباكى ذاك حزنى على مائه فجعت بها ونيف

- گوينده مى گفت: امروز با عزت و شوكت زندگى دارى و فردا با ستم از دم شمشيرت مى گذارنند.

- گفتمش: آيا غم و دردم فزون مى شود؟ با اينكه صد سال و اندى رنج كشيده ام.

بعد از اين شرحى كه در طول عمر شاعر گذشت.ارزشى براى سخن ابن كثير در ج 11 تاريخش ص 329 نمى ماند كه گفته ابن خلكان را تضعيف كرده و مى گويد: چگونه ابن الحجاج قبل از ابو سعيد اصطخرى متصدى امور حسبيه شده با اينكه اصطخرى در سال 328 درگذشته و به سال 320 منصب احتساب را متولى گشته؟

چنان كه شاگردى او بگفته " معالم العلماء " درمحضر ابن الرومى درگذشته 283 بعيد نمى نمايد، چه اين شاگردى در قسمت ادبيات و مقدمات آن بوده و امكان دارد قبل از دوران بلوغ به محضر او رفته باشد، درست مانند شاگردى شريف رضى نزد استادش سيرافى بروزگارى كه هنوز ده سال از عمر شريفش نگذشته بودو بيان آن در شرح حالش خواهد آمد.

مصادر ترجمه ابن الحجاج: يتيمه الدهر ج 3 ص 25

تاريخ خطيب ج 8ص 14

معجم الادبا ج 4 ص 6

تاريخ ابن خلكان 1 ر 170

معالم العلماء ص 136

كامل ابن اثير ج 9 ص 63

منتظم ابن جوزى 7 ر 216

مرآه الجنان 2 ر 444

معاهد التنصيص 2 ر 62

مجالس المومنين459 شذرات الذهب 3 ر 136

ايضاح المقاصد از شيخ بهائى خ

كشف الظنون ج1 ر 498

رياض العلماء از ميرزا عبدالله خ

امل الامل - از شيخ حر عاملى

رياض الجنه از سيد زنوزى خ

روضات الجنات ص 239

نسمه السحر فيمن تشيع و شعر خ

سفينه البحار 1 ر 225

تتميم امل الامل از ابن ابى شبانه خ

الشيعه و فنون الاسلام 106

تنقيح المقال ج 1 ر 318

دائره المعارف اسلاميه 1 ر 130

اعلام زركلى 1 ر 245

دائره المعارف بستانى 1 ر 439

دائره المعارف فريد وجدى 6 ر 12

غديريه ابو العباس ضبى

درگذشته 398

لعلى الطهر الشهير مجد اناف على ثبير
صنو النبى محمد و وصيه يوم الغدير
و حليل فاطمه ووا لدشبر و ابو شبير

- على پاك و بلند آوازه، عظمتش سايه افكن شد بر قله ثبير.

- همريشه پيامبر خدا محمد و خليفه اش در روز غدير.

- جفت حلال فاطمه، پدر شبر و شبير.

دنباله شعر:

" ثبير " با فتح ثا سه نقطه و بعد از آن با مكسوره، مرتفع ترين كوههاى مكه است كه بين عرفه و مكه قرار گرفته: مردى از بزرگان قبيله " هذيل " در آن كوه مرد و نامش بر آن كوه ماند.

ابو نعيم در كتاب " آنچه از قرآن درباره على نازل شده "و نطنزى در كتاب " خصائص علوى "از شعبه از حكم از ابن عباس روايت كرده كه: ما با رسول خدا در مكه بوديم، رسول خدا دست على را گرفت و ما را بر كوه " ثبير " بالا برد، چهارركعت نماز خواند و بعد سر به آسمان كرده و عرض كرد:

" بار پروردگارا موسى پسر عمران از تو تمنا كرد و من نيز كه محمد پيام آور توام تمنا دارم كه سينه ام را باز كنى و كارم را فرجام بخشى و گره زبانم بگشائى تا سخنم را بفهمند، ياورى برايم برانگيزى از خاندانم همين على بن ابيطالب باشدكه برادر من است، كمرم را بوسيله او بر بند و او را در كار من شريك ساز!"

ابن عباس گويد: سروشى شنيدم مى گفت: اى احمد، تمنايت بر آورده شد.

بيوگرافي شاعر و اشعار او

" كافى اوحد " ابو العباس، احمد بن ابراهيم ضبى - از قبيله ضبه - وزير، ملقب به " رئيس " يكى از سياستمداران و ادب پروران كه بعد از صاحب ابن عباد، زمان ملك و سياست را بدست گرفت.

از نديمان صاحب بود كه تقربى ويژه يافته، از فضل و ادب او بهره وافى گرفته تا آنجا كه خود پرچمدار فضل و ادب گشته، پناه ادب دوستان و فضل پروران بود معروف همگان، و مشاراليه با لبنان.

همواره بر آن پايگاه والا بود تا صاحب ابن عباد، در سال 385 رخت از جهان كشيد وبا اشاره و فرمان فخر الدوله بويئى در منصب وزراتش جانشين خود ساخت و ابو على ملقب به " جليل " را با او شريك كرد، برخى از فرزندان منجم در اين باره گويد:

- بخدا قسم، بخدا قسم بعداز وزير پسر عباد هرگز رستگار نشويد.

- اگر از شما كار جليل و بزرگى ساخته آيد، اجل مرا قطع كنيد، و اگر رئيس از شما برخاست سرم را.

بارى شاعر ما ضبى به آن پايگاه از جلال رسيد كه حاجتمندان بار سفر بسته بر در خانه اش آرزومند نوال شدند، قصائد ثناگران از اكناف ديار به سويش سرازير شد و چكامه اش چون تحفه و ارمغان به اقطار جهان رفت.

در واقع جانشين شايسته اى براى درگذشته صالحش صاحب بود كه تمام شئون و مقامات او راصاحب گشت.

در جامع اصفهان دكه هاى مرتفع و سراهاى وسيع و آبرومندى داشته كه وقف بر ابنا سبيل و درماندگان نموده و در مقابل آن قراءتخانه مخصوصش با غرفه هاى مطالعه و مخزن كتاب كه از آثار نفيس علمى مشحون و فنون علم و هنر را گنجى شايگان و فهرست آن چنانكه در كتاب " محاسن اصفهان " ص 85 آمده در سه جلد بزرگ تنظيم شده بود.

فرهنگ رجال و تراجم از ثنا و ستايش او پر، و شعراء روزگارش با قصائد نمكين ثنا گستر از جمله آنان:

1- ابو عبد الله محمد بن حامد خوارزمى است كه در چكامه اش چنين ستايش مى كند.

- روزى نوين و عيدى سعادت قرين و ساعتى خوش آئين ديگر چه بكار است.

- و از آن بهتر، طلعت نيكوى رئيس است كه پرتو آن سعادتبار است.

- چه بسيار، رداى عظمتى بر دوش افكنده كه طراز آن از حله هاى آل يزيد بيشتر است.

2- ابو الحسن، على بن احمد جوهرى جرجانى "كه يادش گذشت" قصائدى در ثناى ضبى دارد، از جمله سروده اى در سالگرد تولدش كه ثعالبى در " يتيمه " ج 4 ص 38 آورده، برخى ابياتش چنين است:

- روزى كه رفعت و شرف آزين بسته، بى پروا پرده ها را به كنار زد.

- روزى كه ستاره مشترى با شهابى مسعود، شرار افكن شد: - چكيده عزت آشكار و برگزيده دودمان و الاتبار.

- شهريارى كه چون جبه شرف پوشد، روزگار از جامه شرف عريان ماند.

- و هر گاه در كارى خشم گيرد، چه آتشها كه بيفروزد.

- و به هنگام عطا بخشش كه چون ابر خنده زند، طلا بر دامن ريزد.

- اى طلعت صاحب كرامت كجا مانندت يافت شود؟

- امروز، روزى است كه از يمن و سعادتش، بينوايانهم كمربند زرين بسته اند.

- امروز، زادروز مسعود تو است كه در واقع زادروز ادب است.

- خوش زى در اين بزم با بركت كه از آب انگور سيراب شده.

-و سراپرده عشرقى بر افراز كه بر جهانى سايه افكن شود.

3- مهيار ديلمى "يكى از شعرا غدير كه يادش خواهد آمد" شاعر ما ضبى را با چند قصيده ثنا گفته، از جمله قصيده اى با قافيه ميم كه 65 بيت است و در ج 3 ديوانش ص 344 ديده مى شود، آغازش چنين است:

- اى همجواران قافله بر سركوه مانده شما در مغاك شده ايد؟ آرى دلى كه از عشق خالى است كجا داند كه بر عاشق شيدا چه گذشت؟

- شما كوچ كرديد، ساعات شب براى ما و شما يكسان است ولى جمعى بيداراند و گروهى در خواب.

و از جمله، قصيده اى با قافيه باء در 45 بيت كه با اين مطلع در ج 1 ص 230 ديوانش ثبت شده:

شفى الله نفسا لا تذل لمطلب و صبرا متى يسمع به الدهر يعجب

و قصيده در 61 بيت با قافيه دال كه با اين مطلع در ج 1 ص 230 ديوانش آمده:

اذا صاح وفد السحب بالريح اوحدا و راح بها ملاى ثقالا او اغتدى

و چكامه ديگر با قافيه با 37 بيت كه درج 1 ص 12 ديوانش با اين مطلع ديده مى شود:

دواعى الهدى لك ان لا تجيبا هجرنا تقى ما وصلنا ذنوبا

و ديگرى با قافيه عين در 40 بيت در ج 2ص 179 ديوانش با اين سرآغاز:

على اى لائمه اربع و فى ايما سلوه اطمع
و قد اخذ العهد يوم الرحيل امامى والعهد مستودع

- به كدامين نكوهش و عتاب رو كنم، و در كدامين تسليت خاطر طمع بندم.

- با آنكه روز وداع عهد و پيمان گرفت و البته عهد و پيمان، امانت است.

و ديگرى با قافيه لام 52 بيت، در ج 3 ص 18 ديوانش با اين سرآغاز:

اليوم انجز ماطل الامال فاتتك طائعه من الاقبال

و قصيده ديگر 69 بيت كه در ج 4 ص 30 ديوانش ثبت آمده، مهيار اين قصيده رادر سال 392 به نظم آورده، ملاحظه بفرمائيد:

قالوا: عساك مرجم فتبين هيهات ليس بناظرى ان غرنى

- گفتند: نيك بنگر شايد خطا كرده باشى، هيهات اگرم فريب دهد ديدگان من نخواهد بود.

- اين است خانه هايشان و اينهم چشمه آب، نگهدار و بنوش، گوارايت مباد اگرم ننوشانى.

- بجان خودم، نزديك بود راهبر نشوم، بوى عنبرى كه محبوبان بر خاك افشانده اند، راهبر من گشت.

- نكهت جانرا با شاخ عنبر به خاك افشاندند و رفتند، بوى مشك آن برجاى ماند.

- اى تربتى كه بازيچه جوانان گشتى، آنهم بازيچه شك و ترديد، اينك با يقين من آشكار آمدى.

- اگر عهد ديرينه را فرا خاطرم آرى، بدان كه محفوظ است، و چه بد خاطره اى است.

- بعد از آن محبوبكان، آهوان وحشى در تو جاى گرفتند كه اينجا خانه شوخ چشمان است، و كاش جا نمى گرفتند. - من كه نرگس مستشان را با اثرجادوى آن مى شناسم، اين آهوان وحشى با چه اميد اطراف من مى لولند.

و در همين قصيده مى گويد:

- حاشا كه دست تمنا به هر سو دراز كنم،با آنكه جود و كرامت جايگاه مشخصى دارد.

- اى بخت بپا خيزد و در رى آنجا كه پايگاه دولت و استغناست صلا درده و رحمت آر بر بى نوائى كه بى خبر است.

- ياريش كن تا به مراد رسد،اين چنين موفق از محروم باز شناخته آيد.

- به خاطر كيست كه رفيقم راه شرق گرفته، با آنكه ضمانت او كافى است، و جز آن مجاز نباشد.

- اى شتران رهوار كه چون كشتى در صحرا روانيد، مشتاقم، سعى كنيد و اى كاروان سالار، به نشاط آمده ام، سرود بر خوان.

- اى غلام برخيز و بر شترى راهوار جهاز بربند كه ريگزار صحرا در زير پايش استوار باشد.

- اگر گياهى نباشد، با بوى گياه سر كند ولى از راه سپردن سير نشود.

- چنان با نشاط و رقصان كه سوارى بر پشت آن مشكل و جهاز شتر فرياد زند: آهسته

- روزى و انصاف در اين مرز و بوم ناياب است، به رى پناه بر و هر دو را از معدن بجوى.

- اگر راه به سوى " ابو العباس " شهريار آن ديار باشد، دشواريها آسان و سختيها هموار شود.

4- ابو الفياض، سعد بن احمد طبرى قصيده در ثناى او دارد از آن جمله:

- من با اين قافيه پردازيم،شعر خود را به حساس ترين قافيه پردازان و شاعران هديه مى كنم: - چون كه در مثل آمده خرما به قلعه خيبر مى برم.اينگونه مثل فراوان است.

- از دست كرمت آرزوئى دارم كه روا ندانستم نزد ديگرانش اظهار كنم.

-نه بينى كه زاده اميرم پناه داد و ازساحت خود، عالى ترين غرفه را مخصوص من ساخت؟

5 - صاعد بن محمد جرجانى، اين دو بيت را به خدمتش ارسال داشته:

- اگر بخواهم در خور اشتياق و آرزويم تحفه اى به خدمت آورم، جز ديدگانم نخواهد بود.

- ولى هديه من بر حسب قدرت و استطاعت است، از اين رو ديوانى با خط ابن مقله به ارمغان آوردم.

6- ابو القاسم، عبد الواحد بن محمد بن على بن حريش اصفهانى، ضمن قصيده بسيار طولانى كه ثناگستر ضبى گشته، چنين مى گويد:

- جان و خاندانم فداى آن منزل كه تو ساكن باشى، و هم فداى آن روزگاران كه گذشت و جز ايامى قليل نافع نيفتاد.

- و آن زلفان دلاويز كه بر رخسارش راه برده و باد صبا وزيده و از راهش بدر مى برد.

- و آن لذت هم آغوشى كه چون ماه تابانش ببر گرفتم، خواستم ببوسم روا نداشتم.

- در كنار هم ايستاديم.زبان سرزنش، طوفانى از رعد برانگيخت واز ديدگان ما سيلاب اشك سرازير بود.

- دانه هاى مرواريد غلطان بر صفحه رخسارش مى درخشيد چونان كه شبنم بر روى گل.

- رقيب از صحنه وداع مان دور شد كه نبيند، ولى نفس پر اشتياق ما را مى شنيد و برنج اندر بود.

- ازسرزنش دوست و معذرت او دل در برم مى طپيد و از شوخى رقيب و سخنان