الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۴ -


چنين افعال عباد را مخلوق داند، بى توجه، نسبت كار زشت و ستم بخدا داده است. و در مقابل برهان صريح عقلى و منطقى، استدلال قصيمى به اجماع و اقوال مردم، داراى ارزشى نيست.

اما اينكه اهل سنت، شيعه و معتزله را نسبت كفر داده و آنان را از بدعت گزاران خوانده اند، اين امر تازه اى نيست وسابقه اش را از ديگران بايد دانست.

6- در شمار معتقدات شيعه گويد: فرزندان پيغمبر " ص " همه بر آتش حرامند و از هر بدى معصوم. درج 328/2 كتاب " منهاج الشريعه "، كه مولد او پندارد خداوند همه اولاد فاطمه، دخت پيامبر " ص " را بر آتش حرام كرده است و كسى كه اين فضيلت " نجات از آتش " از او در آغاز فوت شود، قبل از وفات موفق بدان خواهد شد گويد: آنگاه پس از اينها همه، شفاعت خواهد بود.

و در اعيان الشيعه65/3 گويد: فرزندان پيامبر " ع " گناه نمى كنند و تا روز قيامت به كارگناه و معصيت نمى پردازند 20/2.

پاسخ- شيعيان لباس عصمت را بر قامت احدى جز بر قامت خلفاى دوازده گانه پيامبر " ص " از عترت و ذريه او، و بر قامت پاره جگرش صديقه طاهره " ع "، نمى پوشانند، زيرا خداوند اين خلعت بلند بالا را، به نص " آيه تطهير " در مورد پنج تن كه يكى از آنها كه خود پيامبر اعظم " ص " بوده بر آنها پوشانيده و در مورد سايرين از روى ملاك قطعى آيه، و براهين عقلى فراوان و نصوص متواتر عصمت را اثبات مى كند و بر اين امر، اجماع علماى اهل سنت، و همه فرق شيعه، در نسلها و ادوار مختلف منعقدشده است. و هر تعبيرى به نظر مى رسدكه به طور مطلق يا عموم در امر عصمت اداء شده، مقصود از آن، تنها همين گروهند، هر چند در شخصيتهاى خاندان پيامبر " ص "، مردانى صديق و پاك كه هيچگونه گناهى مرتكب نشده اند، يافت شود، ولى شيعه عصمت آنان را واجب نمى داند.

اما استنادى كه اين مرد به كلام صاحب " منهاج الشريعه " جسته، در آن كمتر اشاره اى به موضوع عصمت نيست، بلكه گفتار او مخالف صريح آن است، زيرا اثبات مى كند در اهل بيت كسانى هستند كه اين فضيلت از آنها فوت شود، و آنگاه قبل از مرگ به وسيله توبه جبران كند و آنگاه به شفاعت بخشوده شوند. بديهى است كسى كه گناهى مرتكب شود آنگاه موفق به توبه گردد و سپس به وسيله شفاعت از او، درگذرند، او را معصوم نمى نامند، بلكه اين امتياز براى هرمومنى است كه كارش را با توبه جبران كند آنچه ويژه ذريه پيغمبر " ص " است اينكه در هر حال به توبه دست خواهند يافت.

قسطلانى در " المواهب " و زرقانى در شرح آن 203/3 گويد: چنانچه از ابن مسعود روايت شده است "اينكه فاطمه را فاطمه ناميدند " از طريق الهام از خدا به رسولش بوده، اگر تولد او قبل از زمان نبوت باشد واز طريق وحى بوده اگر تولدش بعد از آن صورت گرفته باشد، زيرا خدا او و ذريه او را روز قيامت از آتش باز گرفته است.

" فطمها " از فطم يعنى منع و فطم الصبى از همان معنا گرفته شده " يعنى كودك را از شير باز گرفتن"، اما نسبت به خود فاطمه " ع " و دو فرزندش " ع "، اين بازگيرى از آتش، به طور مطلق است و اما نسبت به ديگر فرزاندان او آنچه از آنان جلوگيرى شده، جاودان بودن در آتش است و اين امر مانع آن نيست كه برخى به خاطر تطهير در آتش داخل شوند. و اين امر بشارتى به اهل بيت پيامبر " ص " است كه آنه همه با مسلمانى، بدرود زندگى گويند و هيچ كلام از آنها سرانجام كارشان به كفر منتهى نشود، شبيه آنچه شريف " سمهودى " درروايت شفاعت نسبت به كسانى كه در مدينه بميرند، گفته است با اينكه عقيده به شفاعت براى هر كس مسلمان بميرد، قطعى است يا بگوئيم خداوند براى احترام فاطمه " ع " گنهكاران راخواهد آمرزيد و آنان را موفق به توبه نصوح " بدون بازگشت بگناه " خواهد كرد. و تا هنگام مرگ هم كه باشد، توبه آنها را مى پذيرد " اين روايت را حافظ دمشقى يعنى ابن عساكر نقل كرده است ". و غسانى و خطيب روايت كرده اند " و گويد: در اسناد آن افراد مجهول هستند " كه: فاطمه را بر اين دليل فاطمه خوانده اند، كه خداوند او را و دوستانش را از آتش قطع كرده است.

و در اين روايت مژده عمومى براى هر مسلمانى است كه او را دوست دارد و تاويلاتى كه در بالا ذكرشد در اين روايت نيز هست و اما روايتى كه ابو نعيم و خطيب نقل كرده اند كه. از على بن موسى الرضا " ع "پرسيدند از حديث:

ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها الله و ذريتها على النار.

" فاطمه كه اندامش را حفظ كرد، خداوند او و فرزندانش را بر آتش حرام ساخت ".

پس او فرمود: مقصود از ذريه، حسن و حسين " ع " است. و آنچه اخباريين از آن حضرت نقل كرده اند كه برادرش زيد را توبيخ كرده، كه چرا بر مامون خروج نموده است و فرموده.

تو به رسول خدا چه خواهى گفت؟

آيا تو را مغرور ساخت آنچه فرمود: ان فاطمه احصنت... تا آخر، بدانكه اين حديث مخصوص كسى است كه از شكم فاطمه خارج شده باشد نه براى من و تو. بخدا سوگند به اين مقام نرسيدند مگر به وسيله طاعت خدا و تو اگر بخواهى با معصيت خداوند به همان مقامى برسى كه آنان به وسيله طاعتش بدان مقام رسيده اند، پس بايدتو نزد خدا از آنها گرامى تر بوده باشى، اين سخنان همه از باب تواضع است و ترغيب به اطاعت. و مغرور نشدن به فضائل، هر چند فضائل بسيار هم باشد، چنانكه اصحاب پيغمبر " ص " كه قطعا اهل بهشت بودند به نهايت درجه خوف و مراقبت بسر مى بردند، وگرنه لفظ " ذريه " در زبان عرب مخصوص به كسى نيست كه از بطن او خارج شده باشد. و من ذريته داود و سليمان... تاآخر با اينكه فاصله ميان آدم و داود و سليمان، قرنهاى بسيارى است پس مقصود على الرضا با مقام فصاحت و آشنائى به لغت عرب انحصار ذريه در فرزند بلا واسطه نيست. گذشته از اينكه تقيد به مطيع بودن، خصوصيت ذريه و دوستدارانش را، باطل مى سازد. مگر اينكه گفته شود خدا مى تواند مطيع را عذاب كند، و خصوصيت در اين است كه او را به احترام فاطمه" ع " عذاب نمى كند.

" م "و حافظ دمشقى به اسنادش از على رضى الله عنه روايت كرده، گويد: رسول خدا " ص " به فاطمه- رضى الله عنها- گفت: اى فاطمه آيا مى دانى چرا فاطمه ناميده شدى؟ على رضى الله عنه گويد: چرا فاطمه ناميده شد؟ فرمود: زيرا خداى بزرگ او و ذريه اش را روز قيامت از آتش محفوظ داشته است. و امام على بن موسى الرضا " ع " به اسناد خود آن را از رسول خدا به اين لفظ نقل كرده است كه فرمود: خداى دخترم فاطمه و اولادش و آنها كه ايشان را دوست دارند از آتش باز داشت.

با اين ترتيب آيا قصيمى بازهم معتقد است شيعه به تنهائى چيزى راگفته اند كه بزرگان قوم او نگفته اند؟ يا حديثى نقل كرده اند كه حافظان حديث اهل مذهبش آن را نقل نكرده اند؟ يا چيزى گفته اند كه مخالف مبادى دين حنيف است؟ آيا او مى تواند ابن حجر، زرقانى و امثال آن دو از بزرگان و حافظان مذهب خود را كه همراه شيعه برترى ذريه رسول خدا را بر ديگران گفته اند، متهم سازد؟ و بگويد اين گروه نيز عقيده به عصمت آن ها دارند؟ و همان حمله هائى را كه به شيعه مى كند به آنان نيز بكند؟.

و اين امر از خداى سبحان عجيب نيست كه تفضل بر قومى نموده آنان را قدرت مبارزه با گناه و پشيمانى از عملى كه موجب افراط درباره او شود، عنايت فرمايد و با اين همه شفاعت را شامل حالشان گرداند، اين امر با هيچ كدام از قوانين عدل و اصول مسلم دين مخالف نيست، زيرا او رحمتش بر خشمش پيشى گرفته و رحمتش بر همه چيز گسترده است.

اين سخن كه از طريق نصوص فراوان، تاييد شده عجيب تر از عقيده به عدالت همه اصحاب پيغمبر نيست. با اينكه خداوند در كتابش عده اى از اصحاب را به نفاق و ارتداد معرفى كرده در آيات بسيارى كه بازگشت و مضمون همه يكى است و رواياتى هم كه در كتب صحاح و مسانيد حديث در اين باره رسيده قابل توجه است: از آنجمله در صحيح بخارى است: كه گروهى از اصحاب پيامبر " ص " را در قيامت به سمت چپ مى برند رسول خدا " ص " گويد: اصحابم، اصحابم گفته مى شود: اينها از روى كه مفارقتشان گفتى، به عقب بازگشتند و مرتد شدند.

در صحيح ديگر: عده اى از رجال شما را برداشته و از من جدا مى سازندو مى گويم: پروردگارا اصحاب من اند؟ گفته مى شود: تو نمى دانى كه پس از تو چه چيزها درآوردند.

و در صحيح سومى: مى گويم: اصحاب من اند؟ مى گويند: نمى دانى بعد از تو چه چيزهاپديد آوردند.

و در صحيح چهارم: مى گويم آيا از من اند گفته مى شود: تونمى دانى پس از تو چه چيزها پديد آوردند، مى گويم: واى واى بر كسى كه پس از من تغيير داد " دستورم را ".

و در صحيح پنجم: پس من مى گويم: پروردگارا اصحاب و يارانم خدا مى گويد:تو خبر ندارى آنان چه كردند، آنان مرتد شده و به عقب به سمت قهقهرا باز گشتند.

و در صحيح ششمى است كه: همان وقتى كه من ايستاده ام، ناگاه گروهى به مجرد اين كه آنان را شناختم، مردى از ميان من و آنان بيرون شده گفت: زود باش بيا، گفتم: كجا؟ گفت: بخدا سوگند به سوى آتش، گفتم: چرا آنان بايد بسوى آتش بروند؟ گفت: اينان پس از تو به عقب بازگشته، مرتد شدند. آنگاه همچنانكه ايستاده بودم گروهى ظاهر شدند و چون آنان را شناختم مردى از آن ميان بيرون شده، گفت: زود باش بيا، گفتم: كجا؟ گفت: به خدا سوگند به سوى آتش بايد بروم، گفتم: چرا؟ گفت: اينان بعداز تو، به عقب بازگشته، مرتد شدند من نپندارم از آنان كسى نجات يابد الا مثل همل النعم " مانند شترانى كه شب و روز پراكنده به چرا روند "

قسطلانى در شرح صحيح بخارى 325/9 در اين حديث گويد: همل به فتح ها و ميم اشتران گم شده را گويند و مفردش هامل يعنى شترى كه راعى نداشته باشد و اين لغت را در مورد گوسفند بكار نمى برند، مقصود اين است: نجات يافتگان بسيار كم اند، به كمى اشتران گمشده و اين امر، نشان مى دهد آنان كه منحرف شده اند دو صنف اند: كفار و معصيت كاران... تا آخر.

گذشته از اينها همه شما بخوبى اختلافات موجود بين صحابه كه باعث دشمنى ها، كينه ها، و كتك كارى ها، و جنگ و جدال ها شد، و منجر به خروج يكى از دو طرف از مقام عدالت گرديد، شده ايد تا چه رسد به آنچه در تاريخ درباره افرادى كه از ايشان رسيده از احوال كه مرتكب گناهان و اعمال زشت شدند.

از اين رو هر گاه اين گونه انحرافات در مورد اين اشخاص، مستلزم توبيخى نيست و باعث نابخردى آنان نمى شود، آيا چه ايرادى در بيان اين فضيلت است كه خود يكى از سنن الهى درمود بندگانش از نظر فضل و عنايت او مى باشد؟ " و در سنت الهى هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت ".

اماآنچه در استناد به كلام سيد ما " امين عاملى " در اعيان الشيعه 65/3رديف كرده، من نظر خواننده را به عين عبارت او متوجه مى سازم تا ميزان صدق و امانت اين مرد در نقل قول، معلوم گردد و خواننده تحريكات او را بشناسد و بداند چگونه مردى بزرگ از بزرگان امت را، به فاحشه مبينه اى نسبت مى دهد و او را تهمت مى زند كه عقيده به عصمت همه ذريه پيغمبر " ص "دارد، در حالى كه او خود بر خلاف آن صريح مى كند. بعد از ذكر حديث ثقلين به تعبير مسلم و احمد و غير آن ها از حافظان، چنين تصريح مى كند:

اين احاديث دلالت بر عصمت اهل بيت از گناه و خطا دارد، زيرا نشان مى دهد همان طور كه قرآن يكى از دو ثقل و دو چيز گرانقدرى است كه بين مردم بجاى نهاده شده، اهل بيت نيز با قرآن در عصمت برابرند و تمسك بدانها مانند تمسك به قرآن است، و هر گاه خطائى از، آن ها سر ميزد، امر به تمسك به آنها صحيح نبود زيرا لازمه اش حجت قرار دادن گفتار وكردار آنان است.

و در اينكه تمسك بدانها موجب گمراهى نخواهد بود، چنانه تمسك به قرآن گمراهى نيست و هرگاه از آنها گناه و اشتباهى صادر مى شد، لازم مى آمد تمسك به آنها گمراه كننده باشد.

و در اينكه در پيروى ازآنها، هدايت و نورانيت است، چنانكه در پيروى از قرآن اين گونه است. و اگر آنان معصوم نبودند بايد در پيروى آنها گمراهى صورت گيرد. و آنان ريسمان كشيده اى از آسمان به زمين اند چنانكه قرآن اين طور است و اگر معصوم نبودند اين پايگاه را نداشتند. و در اينكه آنان از قرآن جدا نشده اند و قرآن از آنها در تمام مدت عمر دنيا، جدا شدنى نيست اگر خطائى و گناهى مرتكب شوند از قرآن جدا شوند وقرآن از آنها جدا گردد. و در اينكه مفارقت آنها، جائز نيست، چه اينكه كسى كه خود را از آنان جلو انداخته وامام آنها بداند، يا از آنها كوتاهى كرده به ديگرى به عنوان امامت بگرود، چنانكه تقدم بر قرآن و اظهار نظرى غير از آنچه در آن است، يا تقصير نسبت به آن، بر اثر پيروى از سخنان مخالفانش جائز نيست. و در اينكه آموختن چيزى به آنان و رد سخنانشان را مجاز ندانسته و حال آنكه اگر نادان بودند بايد آنان را بياموزند ورد سخنانشان ممنوع نباشد.

و اين احاديث نيز نشانه آن است كه دربين آنها كسانى يافت مى شوند كه در هر زمانى و دورانى چنين صفتى داشته باشند به دليل گفتار پيامبر " ص " كه فرمود انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض " اين هر دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند " و نشانه آنست كه اين خبررا خداى لطيف و خبير گفته است. و وارد شدن نزد حوض و كوثر، كنايه از پايان عمر دنيا است.

پس هر گاه زمانى وجود داشته باشد كه از يكى از اين دو خالى باشد اين جمه صادق نبود: " اين هر دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند ".

وقتى اين مطلب دانسته شد، بخوبى معلوم مى شود، ممكن نيست مقصود از اهل بيت همه بنى هاشم باشند، بلكه غرض از اين تعبير عام ويژه كسانى است كه به فضيلت و دانش و زهد و پاكدامنى و پاكى امتياز آورده و ائمه اهل البيت طاهر يعنى همان دوازده امام پاك كه مادرشان زهراى بتول است، باشند، زيرا اين امر، اجماعى و اتفاقى مسلمين است كه غير از آنان، كسى معصوم نيست و عصمت ديگران، خلاف مشاهده احوال آنها است، زيرا از غيراز اينان از ساير بنى هاشم گناه صادرشد و بسيارى از احكام را ندانسته اند، و امتيازى با ديگر مردمان نداشته اند از اين رو ممكن نيست آنان را شريك قرآن در امور ياد شده قرار داد بنابراين قطعى است كه بايد مقصود از آن برخى از بنى هاشم باشد، نه همه آنها، و اين بعض كس جز ائمه طاهرين نخواهد بود.

اما آنچه " زيد بن ارقم" گويد: كه مقصود از آن همه بنى هاشم باشد، اگر چنين نقلى از قول زيد بن ارقم صحيح باشد، متابعت زيد بن ارقم با وجود دليل بر بطلانش واجب نيست.

بخوانيد و نظر دهيد، زنده باد امانت و راستى، اين است نمونه عصر نور!

7- گويد: يكى از آفات شيعه عقيده آنان به اينكه على، روز تشنگى محضر مردم را از آب دور ساخته، دوستانش را سيراب مى سازد و او قسمت كننده آتش است و آتش از او اطاعت مى كند و هر كه را بخواهد از آن بيرون مى آورد 21/2.

پاسخ- در جلد دوم صفحه 321سندهاى حديث اول را از امامان و حافظان حديث آورديم و شما را آگاه ساختيم كه بسيارى از طرق اسناد اين حديث را ائمه و حفاظ تصحيح كرده اند و بقيه طرق آن را تائيد و تاكيد آن پنداشته اند، بنابراين چنين حديثى تنها از پندارهاى شيعيان نيست و با آنان در اين حديث، حاملان علوم و احاديث از هم مذهبان آن مرد، شريك اند، ولى قصيمى از آنجا كه آنها را نمى داند و از رواياتشان بى خبر است و يا از روى كينه اى كه بر هر كس حديثى درباره امير المومنين " ع " روايت كند، دارد، آنها را از آفات شيعه پنداشته است.

اما حديث دوم مثل حديث اول از آفات شيعه نيست بلكه از برجسته ترين فضائل آنها نزد همه اهل اسلام است از اينرو حافظ ابو اسحاق ابن ديزيل متوفى 280 يا 281 هجرى از اعمش از موسى بن ظريف از عبايه روايت كرده كه گويد: شنيدم على مى گفت: انا قسيم النار يوم القيامه اقول خذى ذا و ذرى ذا " من قسمت كننده آتشم روز قيامت گويم بگير اين را و رها كن آن را "

ابن ابى الحديد در شرحش 200/1 و حافظ ابن عساكر در تاريخش از طريق حافظ ابى بكر خطيب بغدادى، آن را روايت كرده اند.

و درباره اين حديث چنانچه " محمد بن منصور طوسى " گويد: از امام احمد به اين شرح سوال شد: ما نزد احمد بن حنبل بوديم. مردى به او گفت: يا ابا عبد الله درباره اين حديث كه روايت شده: على گويد، من قسمت كننده آتش ام، چه مى گوئى؟ احمد گفت: مگر چه چيز اين حديث را منكريد؟ آيا نه اينست كه براى ما روايت كرده اند كه پيغمبر " ص " به على فرمود: لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق؟ گفتيم: بلى، گفت: پس مومن در كجا خواهد بود؟ گفتيم: در بهشت، گفت: و منافق در كجا؟ گفتيم: در آتش گفت: پس على قسمت كننده آتش است. و چنين در طبقات اصحاب احمد آمده است. و حافظ كنجى در كفايه/22 از او نقل كرده است. كاش قصيمى سخن امامش را مى دانست.

اين تعبير را امير المومنين " ع " از بيان رسول خدا " ص " گرفته در آنجا كه عنتره از او " ص " روايت كرده كه فرمود: انت قسيم الجنه و النار يوم القيامه تقول للنار هذا لى و هذا لك، و به همين لفظ ابن حجر درصواعق 75 روايت كرده است. و اشتهار اين حديث نبوى را بين اصحاب از احتجاج امير المومنين " ع " روز شورى مى توان يافت كه گفت: انشدكم الله هل فيكم احد قال له رسول الله "ص " " يا على انت قسيم الجنه يوم القيامه " غيرى؟ قالوا: اللهم لا.

بزرگان معتقدند اين جمله حديث احتجاج قطعا صحيح است. و دار قطنى بنا بر آنچه در اصابه/75 آمده آن را روايت كرده است و ابن ابى الحديد معتقد است. هر دو حديث نبوى و احتجاج علوى به نقل مستفيض " فراوان " نقل شده است. وى در شرحش بر نهج البلاغه 448/20 گويد:

" در حق او " يعنى على بن ابيطالب " خبر مشهور و مستفيض آمده است كه او: قسمت كننده بهشت و دوزخ است "

و ابو عبيد هروى در " الجمع بين الغريبين " گويد: گروهى از پيشوايان ادبيات عرب آن را تفسير كرده گفته اند " زيرا وقتى دوستدارش اهل بهشت باشد و دشمن اهل جهنم، او به اين اعتبار قسمت كننده بهشت و دوزخ خواهد بود " ابو عبيد گويد: غير از كسانى كه نام برديم دگران گفته اند: على خود قسمت كننده بهشت و دوزخ است، واقعا گروهى را به بهشت وگروهى را به دوزخ وارد كند. مطلبى كه ابو عبيد اخيرا در اينجا ياد كرده، مطابق روايات وارده است كه در آنها آمده على " ع " مى گويد به آتش: اين، از آن من، پس تو او را رها كن، واين از آن تو بگير او را.