الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۳ -


كه در آن مورد، نوشته شده باشد، نشان مى داد بلى، در خوددارى از نامبردن اينها همه حق با اوست، زيرا دروغ ماخذى جز دل خائن و سينه هائى كه تحت تاثير شيطان وسواس خناس است، ندارد.

اما علم الاعلام حجه الاسلام سيد ما حسين محسن الامين " صاحب الحصون المنيعه " كه به گمان اوچنين نكاحى را جائز ميداند، مى پرسيم در كداميك از تاليفاتش آن را جائز دانسته؟ و چه كسى با او در اين مورد سخن گفته؟ و چه موقع او اين سخن را فرموده؟ و كجا چنين اظهارى را كرده؟ او هم اكنون زنده است و زندگى مى كند " خداى عمرش را بيفزايد" آيا او مرد بلند همتى نيست كه مقاصد عالى دارد، بزرگى از بزرگان دين، و پيشوائى از پيشوايان اصلاح امت اسلامى نيست؟ كسى كه به امور پست، دست نمى زند و سخن بيمايه، نمى گويد و ساحت مقدس او به اين نسبتها و فواحش آلوده نمى شود.

اين بود برخى ناچيز از نسبتهاى دروغ رساله " السنه و الشيعه " و با وجودى كه رساله كوچكى است، و تعداد صفحاتش از 132 برگ تجاوز نمى كند، ولى ايراد و عيوبش بمراتب از تعداد صفحاتش بيشتر است و نمونه اى كه بدست داديم شما را بس است.

" كسانيكه تهمت زنند از گروه شمايند، آن را نبايد براى خود شر پنداريد، بلكه بسود شما است. هر كس گناهى مرتكب شود، براى خود اوست و آنكس كه اين كار بزرگ را بر عهده گرفت عذاب بزرگى از آن او خواهد بود ".

الصراع بين الاسلام و الوثنيه

تاليف: عبد الله على القصيمى مقيم قاهره.

شايد در خود اين اسم، نمودار واضحى از روحيات مولف باشد و اين نام اهانتهائى را كه او در كتابش آورده، بدست دهد. اولين جنايتش بر عموم مسلمين نامگذارى چند ملت اسلامى، به بت پرستى است كه هر يك از آن ملتها، ميليونها از مسلمانان جهان را تشكيل ميدهند و در بين آنان، امام، رهبر دانشمند، فيلسوف، مفسر، محدث و راهنمايان با اخلاص دين خدا، فراوان ديده مى شوند و مقدم بر آنها همه، گروهى از صحابه و تابعين نيكوكار را بايد نام برد.

آيا اين نامگذارى، ديگر ميتواند: هم بستگى، دوستى، ومهربانى اى بين مسلمين باقى گذارد؟ و آيا اگر اينگونه كلمات شايع شود، ديگر كلمه جامعى كه مسلمين را در زيرسايه بلند پايه آن قرار دهد، ميتوان يافت؟

بلى اين سخنان است كه بذر تفرقه ميان امت مى پاشد، و روح نفرت را در آن پراكنده ميسازد، و در نتيجه، اختلاف آراء بالا مى گيرد و افكار مخالف پديد مى آيد و بسا كه كار به جدال، خونريزى و كشتار كشد وخدا مسلمانان را از شر آن حفظ كند.

اى مسلمانان همه با هم، به پيش به سوى امنيت و برادرى و يگانگى، بدون توجه به جنجال هاى آشوبگرانه و دوستى برانداز، اين شيطانى است كه ميخواهدبين شما دشمنى و خشم بياندازد پيروى از گامهايش نكنيد هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند، او را به فحشاء و اعمال ننگين وادار مى سازد. اما ميزان فحش هاى كوبنده اين كتاب وهتاكى ها، نسبتهاى ناروا، ياوه ها، دروغها و مجعولاتش شايد از تعداد صفحات آن كه بالغ بر 1600 صفحه است تجاوز كند و اينك نمونه هائى چند از آن:

1- گويد: از داستانهاى ظريف يكى حكايت پيرمردى ازشيعه به نام " بيان " است كه پندارد خداوند او را با اين سخنش " هذا بيان للناس " تائيد كرده است و ديگرى بنام" كف " كه او و يارانش پندارند مقصوداز كلمه كسف در آيه " و ان يروا كسفامن السماء "، اوست صفحه 4 و 538.

پاسخ- اين حرفها همان افسانه هاى نخستين است كه قلم ابن قتيبه در تاويل مختلف الحديد ص 87 آن را نگاشته و جز نسبتهاى ساختگى از فرقه هائى كه وجود خارجى نداشته و ندارد وتنها خيالات پريشانى آن را پرداخته وزبان افراد متعصب كوردلى همچون ابن قتيبه، جاحظ و خياط آن را بشيعه نسبت داده و صفحات تاليفات خود را به دروغ و افتراى زننده، آلوده كرده اند چيز ديگر نيست. تاريخ اينان را به جعل و تزوير معرفى كرده است. آنگاه بعد از گذشت ده قرن بر اين ياوه ها و دروغ پردازيها، قصيمى آمده تا آنها را تجديد كند و مذهب اماميه را امروز با آنها مردود سازد. و از كسانى پيروى كند كه " از پيش گمراه بودند و گروه بسيارى را گمراه ساختند، و خود از راه بدر رفتند آنان را با افتراهايشان بخود بگذار " ما فرض مى كنيم اين دو مرد "بيان و كسف " وجود خارجى داشتند و به زعم او معتقد به تشيع هم بودند، هر چند اثبات اين امر كار آسانى نيست، ولى آيا در قانون استلالال، و وظيفه انصاف، و ميزان دادگرى، اين امر صحيح است كه امت بزرگى را به گفتار نابخردانى كه در وجودشان، و مذهبشان، و در گفتارشان ترديد است، محكوم داشت؟....

2- گويد: امير بزرگوار شكيب ارسلان در كتاب " حاضر العالم الاسلامى " آورده است كه او با يكى از رجال دانشمند و مبرز شيعه مواجه شد و آن مرد شيعى به سختى دشمن عرب بود و از آنان به شدت عيبجوئى مى كرد و درباره على بن ابيطالب " ع " و فرزندانش بقدرى غلو مى ورزيد و زياده روى ميكرد كه اسلام و عقل زير بار آن نمى رفت. كار او، امير بزرگوار را به شگفت آورد و از او پرسيد چگونه مى توان ميان دشمنى اى به اين شدت نسبت به عرب، با محبت على " ع " و فرزندانش تا اين حد، جمع كرد؟

آيا نه اينست كه على " ع "و فرزندانش شاخص ترين فرزندان عربند؟ مرد شيعى ناگهان ناصبى شد؟ هيجان كرد و دشمن على و فرزندانش گرديد و سخنانى ننگين نسبت به اسلام و عرب ادا كرد. صفحه 14.

پاسخ- اين نقل خرافى، امير سخن را، از اوج عظمت به حضيض جهل و پستى فرو مى اندازد، زيرا او، حكم به دانشمندى و شاخصيت مردى كرده است كه مردمى را دوست داشته و در محبت آنها دير زمانى غلو هم ميكرده در حاليكه معلوم شده آنها را از بن نمى شناسد يا آنها را از ترك و ديلم مى پندارد؟ و آيا شمادر بين مسلمين كسى را پيدا مى كنيد كه نداند محمد و آل محمد " ص " از اشراف و بزرگان عربند؟ و امير بر اومنت نهاده كه به او نگفته است كه افتخار بخش عترت، يعنى خود پيامبر گرامى اسلام " ص "، در قله افتخارات عرب قرار دارد تا مبادا مرددانشمند، به دين مجوس باز گردد. من سرعت بازگشت اين مرد دانشمند و مبرز را چيزى جز معجزه امير در قرن بيستم " نه قرن چهاردهم " نمى بينم.

اين سخن وقتى است كه ما قصيمى صاحب الصراع... را در نقلى كه كرده راستگو بدانيم، ولى كسى كه بكتاب امير " حاضر العالم الاسلامى " مراجعه كند عين عبارت جلد اول ص 164 را چنين مى يابد:

من يكبار با مردى از فضلاى آنها " شيعيان " كه مقام عالى در دولت ايران داشت گفتگو مى كردم، بحث ما به قضيه عرب و عجم كشيده شد. طرف صحبتم به حدى در تشيع غلو مى كرد كه ديدم كتابى چاپ كرده واين جمله را در آغازش نهاده بود " هوالعلى الغائب " با خود گفتم: اين شخص بى ترديد، با غلوى كه در آل البيت دارد و مى داند آنها از عرب بودند، نمى تواند از عرب كه اهل بيت از آنهايند، بدش بيايد، زيرا ممكن نيست بين دشمنى و محبت را در يك جا جمع كرد، خداوند براى يك انسان، دودل نيافريده است، ولى پندارم در اين مورد نيز خطا رفت، زيرا وقتى من بحث را به موضوع عرب و عجم كشاندم ديدم او عجم صرف شد، و آن همه غلو را درباره على و آل على " ع " فراموش كرد و در حاليكه به تركى سخن ميگفت با من چنين گفت:

" ايران در حكومت اسلاميه دكلدر يا لكزدين اسلامى ايتمش بر حكومتدر " يعنى ايران حكومت اسلامى نيست، بلكه حكومتى است كه دين اسلام را به خود گرفته است.

بخوانيد و از جابجا كردن سخن بخنديد، و قصيمى كسى است كه با سخنان هم مسلكانش چنين مى كند تا چه رسد به مطالبى كه به دست مخالفان عقيده اش نگاشته شده باشد. خواننده عزيز بخوبى مى داند كه امير شكيب ارسلان نيز در فهم آنچه از شيعى فاضل در آغاز كتابش ديده غلو كرده زيرا آن جمله ها، " هو العلى الغالب" بوده است نه هو العلى الغائب كه دليل غلو در تشيع باشد و اين جمله، كلمه معروفى است مانند: " هو الواحد الاحد " و اشباهش زياد نوشته و گفته مى شود و مقصود از آن اسماء الحسنى است و مانند بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سخن بدان تبرك مى جويند. شما در بين شيعه كسى كه دشمن عرب باشد نمى يابيد. شيعه بيك دين عربى عقيده دارد كه پيامبر عربى اصيل آنراابلاغ كرده و كتابى به زبان عربى آشكار آورده و در ضمن آن كتاب گويد: ااعجمى و عربى و در كار دين و امت اسلامى، سادات و بزرگان عرب را جانشين خود ساخته است و احكام اسلامى را هيچگاه بدون روايات عربى كه از آن پيشوايان طاهر، صلوات اله عليهم رسيده باشد. آنان كه علومشان به موسس دعوت اسلامى " ص " مى پيوندد، نميتواند استنباط كند. شيعه در اوقات شب و روز دعاهاى وارده را بزبان عربى مى خواند و در رشته هاى مختلف، شيعه هزارها كتاب عربى طبع ونشر مى دهد. شيعه دينش عربى است، عشق و جذبه اش عربى است، مذهبش عربى است، شور و شوقش، ولاء و علاقه اش، خوى و خلقش همه و همه عربى. عربى، عربى است. بلى، شيعه، دشمن آرايشگرانى است كه از حقوق خدا، مايه مى گذارند و اركان نبوت را متزلزل ميسازند و نسبت به ائمه دين ستم روا مى دارند، و عترت طاهر را، منكوب مى كنند، و بدين وسيله بر عربيت خيانت ميكنند. اين آرايش گران، عرب باشند يا عجم، فرق نميكنند و در اين عقيده، شيعه عرب و عجم را باهم اختلافى نيست. ولى هواپرستى و كينه توزى افراد را وا ميدارد به امت تلقين كنند، تشيع يك جنبش ايرانى است. و شيعه ايرانى، دشمن عرب است تا جامعه اسلامى را از هم بپاشند و تفرقه ايجاد كنند، من معتقدم قصيمى و قبل از او امير، در سخنان ديگرشان همين ها را مى خواهند " من جز آنچه مى بينم شما را نشان ندادم، و جز براه راست شما را نمى خوانم ". 3- گويد: شيعيان ايران وقتى در جنگهاى اخير روس و بر دولت عثمانى پيروز شد، طاق نصرتها زدند ودر تمام شهرهاى ايران پرچمهاى سرور وشادى برافراشتند ص 0 18 پاسخ- اين سخن، از آلوسى كه قبلا نام برديم و تهمتش را با پاسخ آن نقل كردم ص 267، گرفته شده، و قصيمى آن را رنگ دروغ داده است و چه بسيار مطالبى كه متاخران از گذشتگان گرفته اند. 4- گويد: شيعيان درباره على" ع " و يازده فرزندانش عينا عقيده مسيحيان را نسبت به عيسى بن مريم دارند از قبيل عقيده به حلول خدا در او، و تقديس او و نسبت معجزات به او، و از قبيل پناه بردن به او، و او را در سختى و رفاه خواندن، و به او پيوستن، و از ديگران از شوق و ترس او بريدن و امثال اين امور. و كسى كه مقام على " و زيارتگاه آنها " و مقام حسين يا ديگر اهل بيت پيغمبر " ص " و امثال آنان را در نجف و كربلا و ساير بلاد شيعه بنگرد و اعمالى را كه در آنجا صورت ميگيرد مشاهده كند، خواهد دانست آنچه ما ذكر كرديم، خيلى از آنچه واقع مى شود كمتر است وهيچ بيانى قادر نيست اعمال اين گروه را در اين مشاهد توصيف كند، به همين سبب اينان هميشه، سرسخت ترين دشمنان توحيد و اهل توحيد بوده و خواهند بودص 0 19 پاسخ- اما غلو به معنى عقيده به الوهيت و حلول، قطعا از عقائد شيعه نيست اين كتب شيعه است در عقائدكه، مشحون به تكفير معتقدان بدان، و حكم به ارتداد آنان است. و در تمام كتب فقهى، در نيم خورده آنان، حكم به نجاست شده است.

اما تقديس و معجزات به هيچوجه غلو نيست، زيرا قداست مربوط به طهارت مولد وپاكى نفس شريف آنان از معاصى و گناهان است و پاكى ذاتى از پليديها وپستى ها از لوازم منصب امامت و شرط ضرورى خلافت است، چنانكه اين شرط درپيامبر " ص " نيز لازم است.

اما معجزات، از امورى است كه دعوا را ثابت و حجت را اتمام مى كند. و هر كس ادعاى رابطه با ماوراء طبيعت دارد، پيامبر باشد يا امام، بايد معجزه داشته باشد. و در حديقت معجزه امام، همان معجزه پيامبر خدا است كه او را بر دين خود جانشين ساخته، و كرامت بخشيده است. و بر خداى سبحان است كه از باب لطفى كه بر خلقش دارد، مدعى حق را با اجراى معجزات بدستش معرفى كند تا دلها نسبت به او آرام گيرد و برهانش بدو استوار گردد و در نتيجه مردم را به طاعت حق نزديك، و از معصيت او دور سازد.

و اين همان كارى است كه مدعى نبوت انجام مى دهد و نيز بر خدا لازم است كه ادعاى باطل مدعيان دروغين را بشكند و آنها را مانند مسيلمه كذاب و ديگر دروغگويان، رسوا سازد.

و از مطالب مسلم علم كلام يكى كرامات اولياء است. فلاسفه براى آن براهين قطعى كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست، آورده اند. وقتى اين عمل براى هر ولى از اولياء خدا صحيح باشد، چرا درباره حجتهاى خدا بر خلقش غلو باشد؟ با وجود اينكه كتب اهل سنت و تاليفاتشان از كرامات اولياء آكنده است، و كرامات مولانا امير المومنين " ع " را همه پذيرفته اند؟

اما پناه بردن، و ندا كردن، و به آنان پيوستن، و از ديگران گسستن، و مطالبى از اين قبيل، اينها همه بخاطر وسيله قرار دادن آنها نزد خداى سبحان و طلبيدن حاجات از خداوند بزرگ به واسطه آنهاست كه آنان بخدا نزديك، و نزد او مقرب اند، و بندگان با كرامت اويند، نه اينكه آنان بخويشتن خود، در برآوردن حاجات و مقاصد، مستقيما موثر باشند، بلكه واسطه فيض اند و پيوند اتصال و حلقه ارتباط بين مولى و بندگان او " چنانكه اين مقام براى هر مقربى است كه نزد عظيمى از عظما او را واسطه قرار دهند ". و اين حكم كلى همه اوليا و صالحين است هر چند در مراحل نزديكى به خدا متفاوت باشند، بديهى است همه اين مطالب با اعتقاد ثابت بر اينكه هيچ موثرى در عالم وجود جز خداى سبحان نيست در مشاهد مشرفه با همه زائران فراوان چيزى جز توسل كه بدان اشارت رفت، ديده نمى شود، آنگاه آيا اين مطالب با عقيده به توحيد چه تضادى دارد اينان چه دشمنى اى با توحيد و اهل توحيد دارند؟

" آنان رابا تهمتشان رها كنيد جز اين نيست كسانى مرتكب تهمت و دروغ مى گردند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند و آنان دروغگويايند ".

5- گويد: عقيده شيعه به پيروى از معتزله، انكار رويت خدا در روز قيامت و انكار صفات او و انكار خالقيت او نسبت به افعال بندگان است و اين انكار براى شبهات باطل و واضحى است در حالى كه اهل حديث و سنت و اثر، مانند ائمه اربعه، اتفاق بر ايمان به همه اين مطالب دارند و بين آنها اختلافى نيست در اينكه خداوند: خالق هر چيز حتى بندگان و افعال آنها است، و خلافى در اين نيست كه خداوند روزقيامت، ديده مى شود.

جاى شگفتى است كه شيعه از ترس تشبيه، منكر اينها همه شده و معتقد به حلول، و تشبيه صريح، و خدائى بشر، و توصيف خدا به صفات نقص است. و اهل سنت، شيعه و معتزله را كه منكر اين صفات خدايند اهل بدعت مى دانند در 68.

پاسخ- اين مرد، درباره خدا و صفات او از ابن تيميه و شاگردش ابن القيم تقليد مى كند. و مذهب آنان را در اين مورد چنانكه زرقانى مالكى در شرح المواهب 12/5 آورده اثبات جهت و جسميت براى خداوند است. وى گويد مناوى گفته است: اما اينكه آن دو " ابن تميه و ابن القيم " بدعت گذارند، جاى ترديد نيست. و قصيمى آندو را و آرائشان را تقديس مى كند و جهت داشتن را براى خدا تصريح كرده و آنرا تعيين مينمايد، و در طى كتابش سخنان بسيارى در اينباب دارد. ما او را در اين نظر فاسد انتقاد نمى كنيم، و اطلاع بر فسادش را حواله به كتب كلامى فريقين مى دهيم. چيزى كه در اينجا براى ما مهم است اينكه خواننده را بر دروغ قصيمى در گفتار و نسبتهاى مجعولش واقف سازيم.

شيعه در انكار ديدن خدا در قيامت پيرو معتزله نيست، بلكه از برهان عقلى و نقلى پيروى مى كند و شيعه از عقيده به حلول و تشبيه، مبرا و از اينكه بشرى را سمت خدائى دهد و خدا را به صفات نقص توصيف كند و منكر صفات ثبوتيه او گردد، بدور است، بلكه شيعيان عموما معتقدند اگر يكى از اين مطالب را كسى قائل باشد، كافر است و گواه آن كتب كلامى قديم وجديد آنان است. و اين مرد نخواهد توانست دليلى بر افتراهايش بياورد. بجانم سوگند كه هر گاه يك مورد پيدا كرده بود جنجال و سر و صدا بپا مى كرد.

بلى، شيعه مى گويد: صفات ثبوتيه خداوند چيزهائى زائد بر ذاتش نيست، بلكه اين صفاف عين ذات خداونداست. و قديمان ديگرى را در برابر خدا قائل نيستند و با زبان حال چنانكه در اين شعر آمده است از مخالفان خود مى خواهند تا به راه حق باز گردند:

برادران نزديك ما، قدرى به ما نزديك شويد!

شما بر جايگاه بلندو سختى، تكيه زده ايد!

اگر مسيحيان عقيده به اقانيم ثلاثه دارند

شما خدايتان را هشت قسمت كرده ايد!

بحث كامل اين موضوع، با توجه به همه جوانب آن، در كتب كلام است. اما افعال عباد هر گاه مخلوق خدا به صورت تكوينى و جبرى باشد، وعد و وعيد و پاداش و كيفر مفهومى نخواهد داشت و عذاب كردن معصيت كار بر معصيت با اينكه او را بدان عمل مجبور كرده اند، زشت خواهد بود. و اين مسئله از مسائل بسيار مشكل كلامى است و در مبحث خود به حد كافى متعرض آن شده اند. كسى كه اين