8- حاكم " ابو حفص عمر بن احمد " مشهور به ابن
شاهين متوفى 385 در مسند كبيرش آورده.
9- حاكم" ابو عبد الله نيشابورى " متوفى 405 كه
شرح حالش در 1ر177 متن اين كتاب گذشت، در تاريخ
نيشابور در شرح حال عبد الله بن حامد فقيه واعظ،
حديث را نقل كرده است.
10- حافظ " ابن مردويه " اصفهانى متوفى 416 كه
شرح حالش را در 1ر178 اين كتاب آورديم، در " مناقب
" حديث را بيان كرده و رشته سند را به ابو هريره
ميرساند.
11- " ابو اسحاق ثعلبى " متوفى 427 يا 437 كه
شرح احوالش را در 1ر179 بيان كرديم، در تفسير خود
و در " العرائس " " كه در قصص پيغمبران است " 139
حديث را آورده است.
12- فقيه " ابو الحسن على بن حبيب بصرى "
بغدادى شافعى، مشهور به ماوردى متوفى 450 ديث را
در " اعلام النبوه " 79 به عنوان يكى از نشانه هاى
نبوت شمرده و از طريق اسماء آن را روايت كرده است.
13- حافظ " ابو بكر بيهقى " متوفى 458 كه شرح
حالش در متن كتاب 1ر181 بيان شده، در كتاب " دلائل
" آن را روايت كرده است.
14- حافظ " خطيب بغدادى " متوفى 463 كه شرح
حالش در 1ر111 اين كتاب گذشت حديث را در " تلخيص
المتشابه " و " الاربعين " هر دو نقل كرده است.
15- حافظ " ابو زكريا " اصفهانى مشهور به ابن
منده متوفى 512 نامبرده در 1ر185 همين كتاب حديث
را در كتاب خود به نام " المعرفه " روايت كرده
است.
16- حافظ قاضى " عياض ابو الفضل " مالكى اندلسى
پيشواى زمان خود متوفى 544 در كتاب خود به نام "
الشفا " پس از نقل حديث صحتش را نيز اعتراف كرده
است.
17- اخطب الخطباء " خوارزمى " متوفى 568 يكى از
شعراى غدير درقرن ششم كه شعرش و شرح حالش در جلد
هشتم ميايد، حديث را در " المناقب " نقل كرده است.
18- حافظ " ابو الفتح نطنزى " كه شرح حالش در
1ر188 همين كتاب بيان شده حديث را در كتاب خود "
الخصائص العلويه " روايت كرده است.
19- " ابو المظفر يوسف قزاوغلى " حنفى متوفى
654 در " التذكره " 30 آن را روايت كرده آنگاه به
جد ابن جوزى در قضاوتى كه در زمينه روايت داشته
ايراد گرفته است.
قضاوت ابن جوزى اينست كه: حديث مجعول و روايت
آن مضطرب مى باشد، زيرا احمد بن داود، فضيل بن
مرزوق، و عبد الرحمن بن شريك در اسناد روايت اند،
و متهم اصلى ابن عقده است كه رافضى بوده.
اما ايراد ابو المظفر بر ابن جوزى، خلاصه اش
اين است كه: دليلى بر مجعول بودن روايت نداريم
رواتى كه نامبرده شد اگر در آنها ايرادى باشد، عين
اين روايت از راويان مورد وثوق كه هيچ گونه ايرادى
نسبت به آنها نيست و نام بردگان هم در طريقش
نيستند، نقل كرده ايم، البته ابو هريره نيز همين
رانقل كرده كه ابن مردويه از او ورايت مى كند،
شايد راويان نامبرده در طريق او باشند.
و اينكه جد من، ابن عقده را متهم دانسته اين
اتهام از روى گمان و ترديد است نه از روى بطع و
يقين، ابن عقده مشهور به عدالت است، او فضائل اهل
بيت را روايت مى كرد و بر آن ها اكتفا مى نمود و
چون متعرض مدح و ذم صحابه نمى شد او رابه رفض نسبت
داده اند.
و مراد از رد الشمس باز داشت و توقف خورشيد از
سير معمولى است نه باز گشت حقيقى و اگر واقعا
بازگشته باشد جاى شگفتى نيست زيرا اين امر معجزه
پيغمبر خدا " ص " و كرامت على " ع " است و به
اتفاق مسلمين خورشيد براى " يوشع " اگر معجزه موسى
بوده پيغمبر ما از او افضل است و اگر كرامت يوشع
بوده على " ع " افضل از يوشع استكه پيغمبر فرمود:
علماى امت من، مانند انبياى بنى اسرائيل اند. اين
سخن در حق هر فردى از علماء صادق است تا چه رسد به
على " ع " آنگاه به استدلال درباره افضليت على بر
انبياى بنى اسرائيل پرداخته و پس از آوردن ااشعار
صاحب ابن عباد در قضيه رد الشمس گويد:
در اينجا داستان عجيبى است كه گروهى از بزرگان
ما در عراق آن را براى من حكايت كرده اند. مى
گويند: ابا منصور مظفر بن اردشير عبادى واعظ را
ديدم كه در تاجيه، مدرسه اى در باب برز " محله اى
واقع در بغداد " بعد از وقت عصر نشسته بود و
داستان حديث رد الشمس براى على " ع "، را بيان مى
كرد و با عبارات مخصوص خود و روش زيبايش توضيح مى
داد، آنگاه فضائل اهل بيت " ع " را متذكر شده
ناگاه ابرى پديد آمد و چهره خورشيد در نقاب آن فرو
رفت تا جائيكه مردم گمان كردند خورشيد غروب كرد.
ابو منصور بر منبر ايستاد و اشاره به خورشيد كرد و
اين اشعار را خواند:
اى خورشيد تا مدحم را درباره آل مصطفى و فرزندش
به آخر نرسانم، غروب مكن "
" عنان خود از رفتن، وقتى مى خواهم مدحشان را
بگويم، باز گردان مگر فراموشت شده كه به اين منظور
توقف كردى ".
" اگر ايستادنت به امر مولى بوده است، براى خيل
و حشم او نيز بايد بايستى "
گويند: در اين موقع پرده ابرها از چهره خورشيد
به يك سو رفت و خورشيد ظاهر شد.
" امينى گويد " " ابن نجار " شبيه اين قضيه را
براى ابو الوفاء عبيد الله بن هبه الله قزوينى
حنفى واعظ متوفى 585 نقلكرده گويد: ابو عبد الله
حسين بن عبيد الله بن هبه الله قزوينى براى من در
اصفهان اين اشعار را انشاد كرده، گفت پدرم در
بغداد بر فراز منبر در مدرسه تاجيه ارتجالا و بدون
سابقه " از پيش خود سرود در آن موقع خورشيد نزديك
غروب بوده و در آن ساعت پدرم دست بكار مناقب على "
رضى الله عنه " شده بود:
" شتاب مكن اى خورشيد تا مدح من درباره مرتضى و
فرزندش پايان يابد. مدح او عنان تو را باز مى
گرداند آيا فراموش كرده اى روزى را كه به خاطر او
بازگشتى ".
اين داستان رامحى الدين ابن ابى الوفاء قرشى
حنفى در الجواهر المضيه، در طبقات حنفيه 1ر342،
ذكر كرده است.
20- حافظ " ابو عبد الله محمد بن يوسف " كنجى
شافعى متوفى 658 در كتابش " كفايه الطالب " 244 و
237 فصلى را به حديث رد الشمس اختصاص داده در آن
از ناحيه امكان بازگشت خورشيد از يك طرف و از
ناحيه صحت نقل حديث از طرف ديگر، بحث كرده است. مى
گويد كسى كه معتقد به دين باشد نمى تواند منكر
امكان اين واقعه شود زيرا بهترين دليل امكان چيزى،
وقوع آن است، و وقوع آن نسبت به يوشع اتفاقى
مسلمين است. و در مورد صحت حديث، به طور خلاصه مى
گويد: گروهى از علما آن را از معجزات پيغمبر " ص "
شمرده اند، از جمله " ابن سبع " است كه در " شفاء
الصدور " آن را ذكر نموده، و حكم به صحتش كرده
است. ديگر قاضى عياض در " الشفاء " است و از طحاوى
به دو طريق صحيح نقل شده، آنگاه متعرض كلام احمد
بن صالح مصرى شده است.
امام حافظ " ابو الفتح محمد بن حسين ازدى "
موصلى در جمع طرق حديث در كتاب جداگانه اى كوشش
هاى اطمينان بخشى مبذول داشته است، آنگاه از طريق
حاكم در تاريخش و از طريق شيخ ابى الوقت درجلد اول
احاديث امير ابى احمد حديث را روايت كرده و سپس
برد تضعيف كننده آن از نظر امكان، وقوع، سند و متن
پرداخته و احتجاج امير المومنين " ع " به آن را،
در روز شورى، ذكر كرده، و گويد:
خبر داد ما را حافظ ابو عبد الله محمد بن محمود
معروف به ابن نجار، خبر داد، ما را ابو محمد عبد
العزيز بن اخضر گفت: شنيدم قاضى محمد بن يوسف
ارموى ميگفت: ابو منصور مظفر بن اردشير عبادى واعظ
نشست " و تا آخر آنچه از سبط ابن جوزى نقل كرديم
را آورده " آنگاه شعر صاحب بن عباد را در حديث رد
الشمس ذكر كرده است.
21- " ابو عبد الله شمس الدين محمد بن احمد
انصارى " اندلسى متوفى 671 دركتاب " التذكره
باحوال الموتى و امور الاخره " گويد: خداى بزرگ
خورشيد را پس از غريب بر پيغمبرش باز گردانيد تا
على نماز گزارد، اين حديث را طحاوى نقل كرده، و
گفته است: اين حديث قطيعت دارد و هر گاه بازگشت
خورشيد سودمند نبودو تجديد زمان نمى شد خداى آن را
باز نمى گردانيد.
22- " شيخ الاسلام حمويى " متوفى 722 كه او را
در 1ر200 اين كتاب متذكر شديم، حديث را در " فرايد
السمطين " ذكر كرده است.
23- حافظ " ولى الدين ابو زرعه " عراقى متوفى
826 در " طرح التثريب " 247/6 از طريق طبرانى
درمعجم كبيرش نقل كرده و آن را " حسن " تعبير كرده
است.
24- امام ابو الربيع سليمان السبتى، مشهور به
ابن سبع در كتابش " شفاء الصدور " نقل، و به صحتش
اعتراف كرده است.
25- حافظ " ابن حجر عسقلانى " متوفى 852 كه در
1ر210 اين كتاب از او ياد شده حديث را در " فتح
البارى " 6ر168 نقل كرده و گفته است: طحاوى و
طبرانى در الكبير و الحاكم و بيهقى در " الدلائل "
از اسماء بنت عميس نقلكرده اند كه پيغمبر وقتى سر
به زانوى على خوابيد، و نماز عصر على فوت شد، دعا
كرد و خدا خورشيد را بر او باز گردانيد تا على
نماز خواند و سپس غروب كرد، و اين امر در معجزه
پيغمبر رساتر است و ابن جوزى كه آن را درموضعات "
جعليات " آورده، خطا كرده است همچنين ابن تيميه در
كتاب رد بر روافض كه به پندار مجعول بودنش
گرائيده، اشتباه كرده است و خدا آگاه است.
26- امام " عينى حنفى " متوفى 855 كه شرح حالش
را در 1ر211 اين كتاب متعرض شديم، در " عمده
القارى " شرح صحيح بخارى 7ر146 گويد:... اين امر
نيز براى امام على " رضى الله عنه "، اتفاق افتاد
حاكم از اسماء بنت عميس نقل كرده.. " و حديث را
متذكر شده سپس گويد: " طحاوى حديث را در " مشكل
الاثار " ذكر كرده سپس به كلام احمد بن صالح
نامبرده اشاره كرده، گويد: و اين حديثى است متصل،
و روايانى دارد همه مورد وثوق. و ايراد ابن جوزى
به آن، مورد توجه نيست.
27- حافظ " سيوطى " متوفى 911 كه شرح حالشرا در
1ر214 متذكر شديم حديث را در " جمع الجوامع "
چنانكه در ترتيب اوست 5ر277 از على " ع " آورده، و
در شما معجزات پيغمبر " ص " نقل كرده است و در
خصائص الكبرى 2ر183 مى گويد: يوشع روزى كه با
جباران مى جنگيد خورشيد برايش متوقف شد، و براى
پيغمبر ما " ص "، در معراج چنين اتفاق افتاد و از
اين عجيب تر بازگشت خورشيد است در وقتى كه نماز
عصر على " رضى الله عنه " فوت شده بود.
اين حديث را در " اللئالى المصنوعه " 2ر177-
174 از امير المومنين و ابى هريره و جابر انصارى و
اسماء بنت عميس از طريق ابن منده طحاوى طبرنى ابن
ابى شيبه، عقيلى، خطيب، دولابى، ابن شاهين و ابن
عقده روايت كرده، و قسمتى از رساله ابو الحسن فضلى
را در حديث ذكر كرده و در جلد 1ر174 گفته است:
گروهى از ائمه و حافظان تصريح به صحت حديث كرده
اند.
و در " اللئالى " 1ر176 روايت را بدون ايراد در
سندش از ابى ذر نقل كرده، كه گفت: على روز شورى مى
گفت: شما را بخدا سوگند آيا در بين شما كسى است كه
براى او خورشيد بازگشته باشد، جز من، هنگاميكه
رسول خدا خوابيد و سرش را در دامن من نهاد...؟
و در " نشر العلمين " 13 بعد از ذكر كلام قرطبى
نامبرده گويد: من مى گويم كلام قرطبى در نهايت
تحقيق است و استدلال او بر تجديد وقت به داتسان
بازگشت خورشيد درنهايت نيكوئى است از اين رو نماز
على به صورت اداء انجام شده است و گر نه بازگشت
خورشيد فائده اى بر آن مترتب نبود، زيرا صحت قضاى
نماز عصر، بعد از غروب آفتاب است.
اين استدلال و استحسان را نيز در كتاب "
التعظيم و المنه " ص 8 آورد است.
28- " نور الدين سمهودى " شافعى متوفى 911 كه
شرح حالش را در 1ر215 متعرض شديم گويد: در وفاء
الوفاء 2ر33 در ذكر مسجد الفضيح معروف به مسجد
الشمس: مجد گويد: نبايد كسى گمان كند اينجا همان
مكانى است كه بعد از غروب خورشيد براى على " رضى
الله عنه " بازگشت زيرا اين كار در صهباء خيبر
انجام شد. آنگاه حديث قاضى عياش و سخن طحاوى را
نقل كرده و گويد: مجد مى گويد: اينجا شايسته تر
است نامش را مسجد الشمس بگذاريم تا جاى ديگر، و
ابن حزم تصريح كرده حديث جعلى است و قصه رد الشمس
براى على " رضى الله عنه " به اجماع علما نزد او
باطل است و گوينده اش نابخرد. من مى گويم: حديث را
طبرانى با سندهاى خود نقل كرده و حافظ نور الدين
هيثمى گفته است رجال يكى از روايات همه صحيح اند
مگر ابراهيم بن حسن كه مورد وثوق است و فاطمه بنت
على بن ابى طالب را نمى شناسم.
و ابن منده و ابن شاهين حديث اسماء بنت عميس را
و ابن مردويه حديث ابى هريره را نقل كرده اند، و
اسناد هر دو " حسن " است و از كسانى كه صحت آن را
اعتراف كرده اند طحاوى و ديگران مى باشند. حافظ
ابن حجر در فتح البارى پس از ذكر حديث از طريق
بيهقى گفته است: ابن جوزى كه آن را در مجعولات
آورده، خطا كرده است.
29- حافظ " ابو العباس قسطلانى " متوفى 923 كه
نامش در 1ر215 ياد شد حديث را در " المواهب
اللدنيه " 1ر358 از طريق طحاوى و قاضى عياض و ابن
منده و ابن شاهين و طبرانى و ابن زرعه از حديث
اسماء بنت عميس و از طريق ابن مردويه از حديث ابى
هريره نقل كرده.
30- حافظ " ابن الديبع " متوفى 944 كه شرح حالش
در 1ر216 گذشت حديث را در " تمييز الطيب من الخبيث
" 81 نقل كرده و ايراد احمد و ابن جوزى را متذكر
شده، سپس با تصحيح طحاوى و صاحب " الشفاء " آن را
جبران كرده و گويد:
ابن منذه و ابن شاهين و ديگران حديث اسماء و
غير او را نقل كرده اند.
31- سيد " عبد الرحيم بن عبد الرحمن عباسى "
متوفى 963 در معاهد التنصيص 2ر190 اشعار مقصوره
ابن حازم را نقل كرده است:
فيا لها من آيه
مبصره |
ابصرها طرف
الرقيب فامترى |
و اعتورته شبهه فضل عن |
تحقيق ما
ابصره و ما اهتدى |
و ظن ان الشمس قد عادت له |
فانجات جنح
الليل عنها و انجلى |
و الشمس ما ردت لغير يوشع |
لما غزا و لعلى
اذ غفا |
" شگفتا از معجزه روشنى كه رقيب با گوشه چشم
آنرا مى بيند و باز شك مى كند.
شبهه اى او را عارض شده، از تحقيق آنچه ديده
بود، گمراه شد و هدايت نيافت.
گمان كرد بازگشت خورشيد براى او بوده كه پرده
تاريك شب را به روشنائى روز شگافته است.
در حاليكه خورشيد براى كسى جز يوشع هنگام جنگ و
جز على هنكام خواب، بازنگشته است ".
آنگاه حديث را به تعبير طحاوى و از دو طريق او
نقل كرده و دنبال آن قصه ابى منصور مظفر واعظ
نامبرده را آورده است.
32- حافظ " شهاب الدين ابن حجر هيتمى " متوفى
974 كه نامش را در 1ر216 اين كتاب آورديم حديث را
در صواعق 76، كرامتى روشن براى امير المومنين " ع
" دانسته، مى گويد:
صحت حديث رد الشمس را طحاوى و قاضى در شفا
پذيرفته اند و شيخ الاسلام ابو زرعه آن را حسن
دانسته و ديگران از او پيروى كرده اند و بركسانى
كه آن را مجعول مى دانند، ايراد گرفته اند، و اين
پندار كه ابن جوزى گفته: با غروب آفتاب وقت نماز
سپرى شده و بازگشت خورشيد ديگر سودى ندارد مورد
قبول نيست زيرا به عقيده ما همانطورى كه بازگشت
خورشيد امتياز و كرامتى است، درك اداى نماز عصر
نيز امتياز و خصوصيتى است. آنگاه داستان ابى منصور
مظفر بن اردشير عبادى نامبرده را ذكر مى كند. و در
شرح همزيه بوصيرى 121 درحديث " شق القمر " گويد:
متناسب با اين معجزه، معجزه رد الشمس پيغمبر " ص "
بعد از غروب حقيقى وقتى كه پيغمبر " ص " خوابيده
بود... مى باشد " تا آنجا كه گويد " پس خورشيد
بازگشت تا على نماز عصر را به طور اداء بگذارد و
اين كار از روى كرامت پيغمبر " ص " بود. و در صحت
اين حديث اختلاف شده برخى آن را دروغ مى پندارند و
پاره عقيده به صحتش كه حق هم همين است، دارند
آنگاه تصريح كرده كه از دو روايت اسماء يكى صحيح و
ديگرى حسن است.
33- " ملا على قارى " متوفى 1014 دركتاب "
مرقاه " شرح مشكوه 4ر287 گويد: اما رد الشمس
پيغمبر " ص " را اسماء روايت كرده " آنگاه حديث را
ذكر كرده " و پس از ذكر كلام عسقلانى نامبرده
گويد: از اينجا دانسته مى شود رد الشمس معنى اش،
تاخير خورشيد است. يعنى نزديك بود غروب كند پيغمبر
آن را بازداشت كرد. و بدين ترتيب ايرادى كه پاره
اى گرفته اند كه: " اين از غفلت دروغساز است همين
كه صورت فضيلتى را نگريسته، توجه به فائده اش
نكرده است نماز عصرى كه با غروب آفتاب قضاء شد
بازگشت خورشيد آن را اداء نمى سازد ". خود بخود
پاسخ داده مى شود، با اينكه قضاء نشدن نماز را با
بازگشت خورشيد مى توان از خصوصيات و امتيازات
دانست كه در كار معجزات تاثيرش را بيشتر مى كند و
خداوند از حقيقت كارها آگاهتر است.
و اگر بگويند اين امر با حديث صحيحى كه رسيده
است: خورشيد بر احدى جز يوشع بازداشت نشده است.
" لم تحبس الشمس على احد الا ليوشع "
پاسخ مى دهيم مقصود اينست كه خورشيدبر هيچ
پيغمبرى غير از من بازنگشته مگر براى يوشع.