34- "نور الدين حلبي" شافعي متوفي 1044 که شرح
حالش در 1 ر 222 اين کتاب گذشته در "السيره
النبويه" 1 ر 413 گويد: اما بازگشت خورشيد پس از
غروب براي پيغمبر "ص"، در خيبر اتفاق افتاده و از
اسماء بنت عميس روايت شده " و پس از ذکر حديث
گويد:" بعضي گويند: براي کساني که راه دانش پويند،
شايسته نيست از حفظ اين حديث تخلف کنند زيرا اين
حديث از بزرگترين علائم نبوت است حديثي است متصل،
و در "امتاع" آمده است که از پنج طريق روايـت شده
و آنها را ذکر مي کند و بدين ترتيب، آنچه از ابن
کثير از پيش در ص 411 نقل کرديم که گفته، حديث را
تنها يک زن مجهول از اهل بيت که حالش نامعلوم است
نقل کرده، مردود مي گردد، و همين ايراد بر ابن
جوزي که گفته: "اين حديث بي ترديد دروغ است" وارد
مي باشد، آنگاه از امتاع، پنجمين حديثش را ذکر
کرده، و از سبط ابن جوزي داستان ابي منصور مظفر
واعظ را در 412 حکايـت مي کند.
35- "شهاب الدين خفاجي" حنفي متوفي 1069 که در
1 ر 140 اين کتاب متعرض احوالش شديم، در شرح ا
لشفاء گويد: طبراني به اسناد مختلف از رجالي که
اکثر آنها مورد وثوقند حديث را روايـت کرده است و
در ص 12 گويد: يکي از شارحان بر اين حديث اعتراض
کرده و گفته: "اين حديث دروغ و رجالش مورد ايراد،
دروغگو، و جعال مي باشند"، او نمي داند اين سخنان
برخلاف حقيقت است، و او از کلام ابن جوزي به اين
اشتباه افتاده، غافل از اينکه کتاب ابن جوزي اکثر
مطالبش مردود است، چنانکه خاتمة الحفاظ سيوطي و
نيز سخاوي گفته اند:ابن جوزي در کتاب "موضوعاتش"
براي مجعول جلوه دادن احاديث، خود را سخت بزحمت
انداخته تا جائيکه بسياري از احاديث صحيح را
چنانکه ابن صلاح اشاره کرده، در رديف مجعولات
آورده است.
و مصنف "ره" که اعتراف به صحت اين حديث کرده از
تعداد طرق آن شاهد صدقي بر صحتش آورده و قبل از او
بسياري از پيشوايان حديث مانند طحاوي، صحتش را
تاييد كرده اند. ابن شاهين، ابن منده و ابن
مردويه، و طبرانى در معجمش آن را نقل كرده و
طبرانى افزوده است: حديث حسن است و عراقى آن را در
تقريب ذكر كرده " آنگاه پس از نقل عبارت حديث
گويد: " اينكه ابن جوزى گفته اشت با قضا شدن نماز
سودى دربازگشت خورشيد نيست، بى وجه است زيرا فوت
نماز بر اثر عذرى كه مانع از اداء نماز بوده صورت
گرفته، و آن عذر مزاحمت نكردن پيغمبر " ص " بوده
است و اين خود فضيلتى بزرگ است و چون خورشيد
بازگشت على فضليت اداى نماز را نيز درك كرد " تا
آنجا كه گويد: "
سيوطى درباره اين حديث تصنيف مستقلى به نام "
كشف اللبس عن حديث رد الشمس " دارد و قبل از او
ابى الحسن فضلى شبيه اين تصنيف را آورده و طرقش را
با اسانيد بسيار ايراد كرده و صحتش را به حد اعلى
تاييد كرده و با ابن جوزى كه در بعضى از رجال آن
خدشه وارد ساخته، به مخالفت برخاسته است. و درباره
سخن طحاوى كه آن را از علائم نبوت مى داند، گفته
است اين امر مويد صحت حديث است زيرا اين احمد و
احمد بن صالح راوى حديث " از بزرگان ائمه مورد
وثوق حديث است و در توثيقش اين بس كه بخارى در
صحيحش از او روايت مى كند، پس به كسى كه آن را
ضعيف پندارد، نبايد توجهى كرد. و بدين ترتيب كلام
ابن تيميه و ابن جوزى كه گفته اند: حديث مجعول
است، از اعتبار ساقط مى شود و سخن آنان چيزى جز
گزافه گوئى نيست. و اينكه گفته اند: اين حكايت با
تصريح آنان به مجعول بودنش، اعتبارى ندارد، و از
علام نبوت بودن، ارتباطى با خصوصيت حفظ آن پيدا
نمى كند، ناشى از خلط مبحث و اشتباهاتى است كه بعد
از آنچه شنيده شده، اعتبارى نخواهد داشت.
و از قصيده همزيه متذكر شده:
ردت الشمس و
الشروق عليه |
لعلى حتى يتم
الاداء |
ثم ولت لها صرير
و هذا |
لفراق له الوصال دواء |
" خورشيد، پرتو درخشانش را، براى اينكه على
نمازش را بطور اداء بگزارد، " " برگردانيد ".
" آنگاه با آهنگى ناشى از فراقى كه دارويش وصال
است، روى بازگردانيد "
36- " ابو العرفان شيخ برهان الدين ابراهيم بن
حسن بن شهاب الدين " كردى كورانى و سپس مدنى متوفى
1102 حديث را در كتابش " الامم لايقاظ الهمم " 63
بنقل از كتاب " الذريه الطاهره " اثر حافظ ابن
بشير دولابى، ذكر كرده و گفته است حافظ ابن بشير
دولابى گويد: اسحاق بن يونس از سويد بن سعيد، از
مطلب بن زياد از ابراهيم بن حيان از عبد الله بن
حسين از فاطمه بنت الحسين از حسين بن على " رضى
الله عنهما " روايت كرده گويد: سر رسول خدا " ص "
در دامن على بود و به او وحى مى آمد وقتى بخود آمد
فرمود يا على نماز فريضه را گزارده اى؟
على گفت نه، پيغمبر گفت: " اللهم انك تعلم انه
كان فى حاجتك و حاجه رسولك فرد عليه الشمس ": بار
خدايا تو ميدانى كه او " على " در خدمت گذارى تو و
خدمت گذارى رسول تو بود، پس خورشيد را بر او باز
گردان، پس خورشيد براى او بازگشت على نمازگزارد و
خورشيد غروب كرد.
آنگاه از طريق طبرانى از اسماء بنت عميس و به
لفظ او كه بعدا متعرض خواهيم شد حديث را روايت
كرده، سپس گويد: حافظ جلال الدين سيوطى در جزوه ر
كشف اللبس فى حديث رد الشمس " گويد: حديث رد الشمس
معجزه پيغمبر ما محمد " ص " است، و امام ابو جعفر
طحاوى و ديگران اين حديثرا صحيح ميدانند و حافظ
ابو الفرج ابن جوزى كه اين حديث را جزو مجعولات
قرار داده، افراطى است و شاگرد محدتش ابو عبد الله
محمد بن يوسف دمشقى صالحى در جزوه " مزيل اللبس عن
حديث رد الشمس " گويد: بدان كه اين حديث را طحاوى
در كتاب شرح مشكل الاثارش از اسماء بنت عميس به دو
طريق روايت كرده و گفته است اين دو حديث هر دو
ثابت و محقق است و راويان هر دو ثقه و مورد
اطمينان اند. و قاضى عياض در الشفاء و حافظ ابن
سيد الناس در " بشرى اللبيب " و حافظ علاء الدين
مغلطاى در كتاب " الزهر الباسم " آن را نقل كرده و
حافظ ابن الفتح " ابو الفتح " ازدى صحت آن را
تاييد، و حافظ ابو زرعه ابن عراقى، و شيخ ما حافظ
جلال الدين سيوطى در" الدره المنتثره فى الاحاديث
المشتهره " آن را حسن دانسته اند.
حافظ " احمد بن صالح " گويد: در عظمت اين حديث
كافى است كه هر كس در طريق دانش گام بردارد،
شايسته نيست از حديث اسماء تخلف كند، زيرا اين
حديث از بزرگترين علائم نبوت است.
و حافظان احاديث بر ابن جوزى كه حديث را در
كتاب موضوعاتش " كه ويژه احاديث جعلى است " آورده،
به شدت ايراد گرفته اند، حافظ " ابو الفضل ابن حجر
" در باب " قول النبى " ص " " احلت لكم الغنائم "
از كتاب فتح البارى بعد از ايراد حديث گويد: ابن
جوزى اشتباه كرده است كه آن را در مجعولات آورده
است. من اين سخن را از خط ابن حجر نقل كردم.
سپس گويد: اين حديث از طريق اسماء بنت عميس و
على بن ابى طالب و فرزندش حسين، و ابى سعيد و ابى
هريره " رضى الله عنهم " روايت شده، آنگاه مطلب را
پيرامون حديث كشانده و از رجالش سخن به ميان
آورده، گويد: از مطالبى كه پيش از اين از بيانات
حافظان احاديث در پيرامون اين حديث آورديم و رجال
حديث را بيان كرديم معلوم شد در ميان راويان آن نه
متهمى وجود دارد و نه مطرود مورد اتفاقى و قطيعت و
عدم بطلان حديث بر شما آشكار شد. اكنون چيزى
درباره حديث نمانده مگر شبهات و ايرادهائى كه بر
آن گرفته اند، آنگاه ايرادها را مطرح كرده و به هر
كدام پاسخ كافى و كامل داده است.
37- " ابو عبد الله زرقانى " مالكى متوفى 1122
كه شرح حالش در 1ر228 اينكتاب گذشت، در كتاب " شرح
المواهب " 5ر118- 113 صحت حديث را تاييد كرده،
گويد: ابن جوزى كه اين را از مجعولان قلمداد كرده،
مرتكب خطا شده است، آنگاه به شدت به رد ابن تيميه
پرداخته، گويد: كلام ابن تيميه جاى يك دنيا شگفتى
است و پس از نقل عدم صحت از قول احمد " ابن تيميه
" و ابن جوزى مى گويد: شامى گفته است: ظاهرا حديث
را از طريق برخى از دروغگويان برخود كرده نه از
طريقى كه در سابق گفتيم و گرنه نمى توانستند نسبت
ضعف به آن دهند تا چه رسد، نسبت جعل.
و هر گاه اسناد حديث بر آنها عرضه مى شد، مى
پذيرفتند كه حديث، اصلى استوار داد و ساختگى نيست.
آنگاه اشاره ميكند: با وجود قواعدى كه تنظيم كرده
اند و با وجود اينكه بسيارى از حفاظ حديث را در
كتبى كه مورد اعتماد است، نقل كرده و آن را تقويت
و تاييد كرده اند حكم به مجعوليت مردود مى گردد.
و گويد: به استناد همين حديث معلوم مى شود،
نماز على، قضا نبود بلكه قطعا اداء برگزار شده است
و گر نه سودى بر دعاء مترتب نخواهد بود سپس گويد:
و يكى از قواعد اين است كه هرگاه حديثى را دو طريق
بود اصالت آن را معلوم مى دارد و از اتفاقات جالب
اينكه ابا منصور مظفر واعظ.. و قصه نامبرده را ذكر
كرده است.
38- " شمس الدين حفنى " شافعى متوفى 1181 كه
شرح حالش در 1ر230 اين كتاب آمده است در حاشيه اى
كه بر جامع الصغير سيوطى دارد، در 2ر293 گويد: قول
پيغمبر صلى الله عليه و آله ما حبست الشمس على بشر
الا على يوشع بن نون كه
" خورشيد براى احدى جز يوشع بن نون بازداشت نشد
"-
منافاتى با حديث رد الشمس براى على " رضى الله
عنه " ندارد، زيرا آن در مورد بازگشت خورشيد پس از
غروب است و حديث يوشع بازداشت خورشيد است نه
بازگشت آن پس از غروب، و مقصود اينكه: براى احدى
در زمانهاى گذشته خورشيد حبس نشده مگر براى يوشع
بن نون و لفظ حبس فعل ماضى است، منافاتى باوقوع
حبس بعد از آن براى پاره اى از اولياى خدا ندارد.
39- " ميرزا محمد بدخشى " كه شرح حالش در 1ر229
اين كتاب ياد شد، در " نزل الابرار " گويد: گروهى
از پيشوايان حفاظ، مانند طحاوى، قاضى عياض، و
ديگران صريحا صحت رد الشمس را اعتراف كرده اند.
طحاوى گويد: اين حديث قطعى است، و راويانش مورد
وثوقند. و پس از نقل كلام طحاوى حكايت ابى منصور
مظفر واعظ را آورده و گويد حافظ سيوطى يك مجلد
كتاب خود را به طرق حديث و خصوصيات آن، اختصاص
داده است.
40- شيخ " محمد الصبان " متوفى 1206 كه احوالش
در 1ر232 اين كتاب ملاحظه كرديد، حديث را در اسعاف
الراغبين ص 62 ذكر كرده و آنرا يكى از معجزات
پيامبر " ص " شمرده و در 162 آن كتاب يكى از
كرامات امير المومنين " ع " دانسته و گويد: طحاوى
و قاضى در " الشفاء " صحت حديث را تاييد كرده اند
و شيخ الاسلام ابو زرعه و به پيروى از او ديگران،
آن را حسن دانسته اند و بر گروهى كه آن را مجعول
مى دانند، ايراد گرفته است. و گويد اين پندار كه
با گذشتن وقت بر اثر غروب افتاب چه سودى بر بازگشت
آن مترتب است، مورد قبول نيست، زيرا همراه با
بازگشت خورشيد به قول ابن عماد و ديگران، وقت نيز
باز مى گردد هر چند كلام زركشى اقتضاى خلافش را
داردو به فرض عدم بازگشت وقت گوئيم: همانطورى كه
باز گرداند خورشيد امتياز است ادراك اداى نماز عصر
نيز امتياز است.
41- شيخ " محمد امين بن عمر " مشهور به " ابن
عابدين " دمشقى پيشواى حنفيان زمانش متوفى 1252 در
حاشيه اش ج 1ر251 بعد از اين عبارت متن:
لو غربت الشمس ثم عادت هل يعود الوقت، الظاهر
نعم...
" اگر خورشيد غروب كرد و دو باره بازگشت آيا
وقت هم باز مى گردد؟ ظاهر چنين است " در اينجا
صاحب النهر بحثى دارد مى گويد: شافعيان را عقيده
بر آنست كه وقت باز مى گردد زيرا پيامبر " ص " سر
در دامن على " رضى الله عنه " گذارده، خفت تا
خورشيد غروب كرد وقتى بيدار شد على او راخبر داد
كه نماز عصرش فوت شده پيغمبر " ص " فرمود:
اللهم انه كان فى طاعتك و طاعه رسولك فاردها
عليه:
" خدايا او در راه اطاعت تو و اطاعت پيامبر تو،
وقتش صرف شده، خورشيد را براى او بازگردان " پس
خورشيد بازگشت تا على نماز عصر را خواند و اين
واقعه در خيبر اتفاق افتاد.. صحت اين حديث را
طحاوى و عياض تاييد كرده و گروهى كه يكى از آنها
طبرانى است با سند صحيح آن را نقل كرده اند و كسى
كه مثل ابن جوزى آن را مجعول پندارد، به اشتباه
گرائيده است و حديث با قواعد ما سازگار است.
سپس گويد: من مى گويم: گذشته از اينكه شيخ
اسماعيل آنچه را در " النهر "مورد بحث قرار داده
بود، رد كرده و از آنچه مدعى بودكه نماز عصر با
غروب خورشيد قضا شده و با بازگشت آن اداء نمى
گردد، بازگشت، و به پيروى از شافعيان بر آن شد كه
حديث مى خواهد امتياز على را نشان دهد چنانكه از
سخن پيغمبر " ص " بر مى آيد كه فرمود:
انه كان فى طاعتك و طاعه رسولك:
" او در راه فرمان بردارى تو و فرمانبردارى
پيامبر تو بود "
42- سيد " احمد زينى دحلان شافعى متوفى 1304 كه
ترجمه شرح زندگانى اش در 1ر236 اين كتاب بيان شد،
در السيره النبويه حاشيه السيره الحلبيه 3ر125 مى
گويد: يكى از معجزات پيغمبر اكرم " ص "، بازگشت
خورشيد به تقاضاى او است، اسماء بنت عميس روايت
كرده- حديث و روايت طحاوى و كلام احمد بن صالح
مصرى را نقل كرده- آنگاه گويد: و احمد بن صالح از
بزرگان ائمه حديث و مورد وثوق است و در شان او اين
بس كه بخارى در صحيحش از او نقل كرده است و اگر
ابن جوزى حديث را در رديف مجعولات شمرده، اعتبارى
بر او نيست، زيرا علما در سهل انگارى او در كتابش
" موضوعات " اتفاق كرده اند، به طورى كه بسيارى از
احاديث صحيح را در آنجا در عداد مجعولات آورده
است. سيوطى گويد:
و من غريب ما
تراه فاعلمى |
فيه حديث من
صحيح مسلم |
" بدانكه از شگفتى هايى كه در آن كتاب "
موضوعات ابن جوزى " مى بينى يك حديث از صحيح مسلم
است " كه جزو مجعولات شمرده شد " " آنگاه كلام
قسطلانى را در " المواهب اللدنيه " و گوشه اى از
گفتار زرقانى در شرح آن را ذكر كرده و قصه ابى
منصور واعظ و شعر او را آورده سپس ابن حجر عدم
تنافى بين اين حديث و حديث " لم تحبس الشمس على
احد الا ليوشع بن نون ".. را مبنى بر اينكه حبس
خورشيد براى يوشع قبل از غروب و براى على بعد از
غروب بوده است، متذكر شده"."
آنگاه گويد: مى گويند علم نجوم در گذشته بر حسب
موازين بود از روزى كه سير خورشيد براى يوشع بن
نون متوقف شد، اكثر موازين آن باطل گرديدو چون
براى على " رضى الله عليه " بازگشت تمام آن موازين
باطل شد.
43- سيد " محمد مومن شبلنجى " در " نور الابصار
" 28 رد الشمس را رديف معجزات پيامبر " ص " نام
برد است.
متن حديث:
از " اسماء بنت عميس " نقل شده كه پيغمبر خدا "
ص " نماز ظهر را در " صبهاء " از اراضى خيبر گذارد
آنگاه على را به سوى كارى فرستاد، وقتى على از آن
كار بازگشت، پيغمبر نماز عصر را گزارده بود. سر
خود را در دامن على نهاد و تا غروب خورشيد آن را
تكان نداد. از آن پس پيغمبر خدا " ص " گفت:
اللهم ان عبدك عليا احتبس نفسه على نبيه فرد
عليه شرقها.
بار پروردگارا بنده تو على براى پيامبرش،
خويشتن دارى كرد، تو هم فروغ خورشيد را بر او
بازگردان اسماء گويد: ناگاه خورشيد طالع شد تا
جائيكه آفتاب بر فراز كوهها، بر آمد. على برخاست
وضو ساخت، و نماز عصر گزارد، آنگاه خورشيد غروب
كرد. در اينجا متن ديگرى از حديث موجود است كه
براى اختصار از آن صرف نظر مى كنيم.
و از علائم شهرت اين امتياز بين قدماى اصحاب
پيغمبر، استدلال امام امير المومنين به آن، در روز
شورى است به اين بيان:
انشدكم الله ا فيكم احد ردت عليه الشمس بعد
غروبها حتى صلى العصر غيرى؟
" شما را بخدا سوگند مى دهم آيا بين شما كسى
وجود دارد كه بعد از غروب، آفتاب برايش بازگشته
باشد تا نماز عصر بگذارد، غير از من؟ همه گفته: نه
" خوارزمى " در " مناقب " 260 از مجاهد از ابن
عباس روايت كرده گويد: به او " ابن عباس " گفتند
درباره على چه مى گوئى؟ پاسخ داد:
ذكرت و الهل احد الثقلين، سبق بالشهادتين و صلى
بالقبلتين و بايع البيعتين و اعطى السبطين و هو
ابو السبطين: الحسن و الحسين و ردت عليه الشمس
مرتين بعد ما غابت من الثقلين!
على كسى است كه قبل از ديگران شهادتين گفت، و
به دو قبله نماز گزارد و دو بيعت با پيغمبر بيعت
كرد، به او سبيطين عطا شد، او پدر دو سبط پيغمبر
حسن و حسين است، او كسى است كه دو بار خورشيد بعد
از آنكه از ديده جن و انس نهان شد براى او بازگشت
".
موضوع رد الشمس در اشعار بسيارى از شعراى قرون
اوليه هجرت تا به امروز وارد شده كه بخش مهمى از
آن را در فرازهاى كتاب ما مى بينيد مراجعه كنيد به
2ر293، متن عربى و 5ر66 و 110 ترجمه.
از اينها همه، كه گفتيم ارزش ابن حزم و اعتبار
كتابش را مى توان شناخت. و ما را نمى رسد
تاخواننده را بر همه آنچه در اين كتاب " الفصل "
از خرافات است و حتى بر قسمت مهمى از آن، واقف
سازيم زيرا همه مجلداتش به ويژه جلد چهارم آن
آكنده از تحميل، نسبت دروغ، تحريف حقايق، تزوير و
دغل و تهمت و افترا، و سخنان عارى از منطق و دليل
است در اين مجلد به مذاهب مختلفى اشاره مى كند كه
جز در عالم خيال مولف هيچ جا وجود خارجى ندارد.
اما نسبت هاى ناروا، فحاشى و ناسزا گوئى
موذيانه اش را پايانى نيست. بطورى كه اگر ما
بخواهيم همه انها را بر شماريم، بايد يك مجلد كتاب
بدان اختصاص دهيم. هيچكس از نيش زبانش، نه در "
الفصل " و نه تاليفات ديگرش جان سالم بدر نبرده
است، حتى درباره شخصيت بزرگ پيامبر در كتاب
الاحكام 5ر161 گويد: شيعيان ندانستند كه سرور
پيغمبران، خود فرزند يك مرد و زن كافر بيش نيست؟
ما نمى دانيم آيا اين كلام تكان دهنده او، با
ترتيب دينى، آداب نويسندگى رسم دانش طلبى، و شوون
پاكدامنى چگونه سازگار است؟!
مى گويد: آيا بين ما تنها، به او حقيقت نازل
شده، نه او دروغزنى بيش نيست " به همين زودى در
فرداى باز پسين، خواهند دانست دروغزن آشكار كيست؟