39- " ابو الطفيل عامر بن واثله " در حديث محاجه
امير المومنين در روز شورى گويد: " او مى گفت: شما
را بخدا سوگند مى دهم، آيا بين شما كسى هست كه
رسول خدا ميان او و خودش در روز برادرى عمومى
مسلمين، پيمان برادرى افكنده باشد، جز من؟ همه
گفتند خذا گواه است، نه.
مخصوصا اين قسمت حديث را " ابن عبد البر " از
حديث مناشده در " استيعاب " 2ر460 آورده و ابن ابى
الحديد در 2ر12 شرحش، به صحت آن اعتراف كرده، و
اين جمله را از بخشهاى مستفيض در روايات دانسته
است. و ما در اين كتاب طرق صحيح حديث را در 2ر86-
2 " ترجمه " آورده ايم.
40- حافظ " دارقطنى " روايت كرده است كه عمر از
على جويا شده، پرسيد على كجا است؟ گفتند به سوى
زمين مزروعى اش رفته، گفت: ما را نزد او رهبرى
كنيد، آنگاه على را در حاليكه در زمين خود كار مى
كرد ملاقات كردند. ساعتى با او بكار پرداخت سپس
نشسته با او گفتگو كرد در ميان سخن على بن عمر
فرمود: يا امير المومنين اگر گروهى از بنى اسرائيل
آمده يكى از آنها به تو بگويد: من پسر عموى موسى
مى باشم، آيا او را بر يارانش ترجيح مى دهى؟ عمر
گفت بلى. على فرمود: پس بخدا سوگند من برادر رسول
خدا " ص " و پسر عموى اويم. عمر عبايش را از دوشش
بر آورده. روى زمين گسترد و به على گفت: " لا و
الله لا يكون لك مجلس غيره حتى نفترق " بخدا سوگند
غير از اينجا نبايد بنشينى تا از هم جدا شويم. على
روى عباى عمر نشسته بود تا از هم جدا شدند.
مراجعه كنيد، الصواعق المحرقه 107
41- روايت از رسول خدا " ص " در حديث از يكى از
حوريان بهشتى است كه مى گويد ك حوريه گفت من راضيه
مرضيه ام، خداى جبار مرا از سه قسمت آفريد: بالايم
از عنبر، و ميانه ام از كافور، و پائين تنم از مشگ
است. سرشت مرا به آب حيات عجين كرد، سپس مرا گفت
بوده باش و من شدم. " مرا براى برادر و پسر عمت
على بن ابى طالب آفريد "
" ذخائر العقبى 90 "
42- در نامه اى كه امير المومنين به معاويه بن
ابى سفيان نوشته به اين شعر اشارت فرموده كه در
گذشته ياد شد.
محمد النبى اخى و
صنوى |
و
حمزه سيد الشهداء عمى: |
" محمد پيامبر، برادر من و پر عموى من است، و
حمزه سيد الشهداء عموى من است مراجعه كنيد 3ر43
ترجمه همين كتاب "
43- " جابر بن عبد الله انصارى " گويد: شنيدم
على " ع " اين شعر خود را مى خواند و رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم آن را مى شنيد:
انا اخو المصطفى
لا شك فى نسبى |
معه ربيت و سبطاه
هما ولدى |
جدى و جد رسول
الله منفرد |
و زوجتى فاطم لا
قول ذى فند |
صدقته و جميع
الناس فى بهم |
من الضلاله و
الاشراك و النكد |
الحمد لله شكرا
لا شريك له |
البربالعبد و
الباقى بلا امد |
" من برادر مصطفايم، ترديدى در نسبم نيست، با
او تربيت يافته ام، و فرزند زادگانش، فرزندان
منند.
جد من، و جد رسول خدا، يكى است. و همسر من
فاطمه است، اين سخنى غير قابل ترديد است.
وقتيمردم همه در گمراهى و شرك و بدبختى بودند
من او را تصديق كردم.
سپاس خداى بى شريكى راست، كه بر بنده نيكى مى
كند، و بى نهايت پايدار است ".
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
راست گفتى يا على.
فرائد السمطين باب 44، نظم درر السمطين زرنديب،
كفايه الگنجى 84، مناقب خوارزمى 95، تاريخ ابن
عساكر، كنز العمال 6ر398.
44- " ابن عباس " گويد على در زمان حيات پيغمبر
" ص " مى گفت: خداى بزرگ گويد: ا فانمات او قتل...
" آيا اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود شما به عقب بر
مى گرديد" من براهى كه او مى جنگيد مبارزه خواهم
كرد تا كشته شوم. بخدا سوگند من همانا برادر او، و
وارث " علم " او، و پسر عموى اويم، پس آيا چه كسى
شايسته تر از من نسبت به اوست.
مراجعه كنيد به مناقب احمد، خصائص نسائى 18، و
در مستدرك حاكم صحت را همراه با ذهبى هر دو تاييد
كرده اند، رياض النضره 2ر226، ذخائر العقبى 100
فرائد السمطين باب 24، مجمع الزوائد 9ر134 از طريق
طبرانى و گفته است رجالش همه صحيح اند.
45- " عدى بن حاتم " در سخنرانى اش گويد: اگر
مقام على را به اسلام بسنجيم همانا او برادر
پيامبر خدا و راس اسلام است.
جمهره الخطب 1ر202
46- " ثعلبى گويد، اهل تفسير و اصحاب روايات
گفته اند: خداوند روزى كه آدم را از بهشت به زمين
فرود آورد صندوقى با او فرو فرستاد كه در آن صور
انبياء از اولادش منقوش بود، و خانه هائى به تعداد
پيغمبران در آن تصورى، ديده مى شد كه آخرين خانه
اش از ياقوت قرمز، خانه محمد بود، " تا آنجا كه
گويد.. " و در برابر او على بن ابى طالب " كرم
الله وجهه " كه شمشير برهنه اى بردوش دارد واقع
شده بر پيشانى اش نوشته است:
" اين برادر و پسر عموى اوست كه از جانب خدا
يارى ميشود ".
العرائس149.
47- در نامه " محمد بن ابى بكر " به معاويه
آمده است: اول كسى كه او محمد را پاسخ داد و به
سويش گرائيد، و ايمان آورده، تصديقش كرد، و اسلام
آورد و سلامت يافت، برادر و پسر عمويش على بن ابى
طالب بود.
كتاب صفين ابن مزاحم 133، مروج الذهب 2ر 59.
48- " ابان بن ابى عياش " گويد از حسن بصرى
درباره على " ع " پرسيدم: او گفت: درباره او چه مى
توانم بگويم: او داراى سابقه فضيلت، عمل، حكمت،
دانائى راى، مصاحبت رسول، نيرومندى، درگيرى با
مشكلات، زهد، قدرت داروى و سمت قرابتى با پيغمبر
بود... تا آنجا كه گويد: پيغمبر خدا " ص " به
فاطمه " ع " گفت: زوجتك خير امتى:
" ترا به ازدواج بهترين فرد امتم در آوردم و هر
گاه در امت، كسى بهتر از على بود، او را استثنا مى
فرمود: و نيز رسول خدا بين اصحابش، پيمان برادرى
افكند و ميان على و خودش برادرى بر قرار كرد.
فرسول الله خيرهم نفسا و خيرهم اخا.
" پس چنانكه پيغمبر خودش از همه برتر، است،
برادرش نيز از همه برتر است.
شرح ابن ابى الحديد 1ر369
49- عمار ياسر در سخنرانى بصره اش در ضمن سخن
گفت:
ايها الناس اخو نبيكم و ابن عمه يستنصركم لنصره
دينه.
" اى مردم برادرم و پسر عم پيامبرتان شما را
براى ياريدن خدا بيارى مى جويد ".
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3ر293
50- در نامه " عمرو بن عاص " به معاويه بن ابى
سفيان است:
" اما اينكه نسبت ستم و حسد بر عثمان به ابى
الحسن برادرو وصى رسول خدا دادى و اصحاب پيغمبر را
فاسقان ناميدى و پنداشتى على آنان را به قتل عثمان
واداشته، اين امر دروغ و گمراهمى است.
رجوع كنيد 2ر68 همين كتاب
بر اثر شهرت اين فضيلت و قاطعيتش براى امير
المومنين و اهميت بسزائى كه نزد امت اسلامى دارد،
و از آنجا كه نشان دهنده همانندى و همشكلى او، با
رسول خدا است، رجال شعر و ادب از صحابه و تابعان
مانند: " ح.سان بن ثابت " " نجاشى "و در تعقيب
آنها شعراى هر دو فريق در همه ادوار و قرون اسلامى
تا برسد به شعراى امروز، سوره خوبى بدست آورده، آن
را در قالب شعر خود، ريخته اند: ما از همه آن
اشعار دلربا به منظور اختصار چشم مى پوشيم و تنها
اشاره مى كنيم، خواننده محترم مى تواند طى مجلدات
كتاب ما بر بسيارى از آنها واقف گردد. مراجعه كنيد
به ترجمه 3ر206 و 70 و 65 و متن عربى 2ر350 و 330
و 292 و 293 و 291 و 286 و 229 و 226 و 218، و ج
5ر125 از ترجمه.
10- مى گويد: 1كثر متكلمان رافضى " علماى اصول
عقائد " مانند " هشام ابن حكم " كوفى و شاگردش "
ابى على صكاك " و ديگران قائل اند: علم خدا حادث
است و خدا در آغاز چيزى نمى دانسته، آنگاه دانائى
را براى خود پديد آورده است و اين به درستى كفر
است، و هشام در خلال مناظره با " ابى الهذيل علاف
" گفته است كه: خداى او به وجب هاى خودش هفت وجب
است و اين به درستى كفر است. و داود جوازى " از
بزرگان متكلمان رافضى، معتقد است خدايش به شكل
انسان گوشت، و خون دارد.
پاسخ نسبت هاي ساختگي ابن حزم راجع به عقائد
متکلمين شيعه
پاسخ- از اين اكثريت متكلمان شيعه، شما اين
پندار را حتى در مولفات يكى از آنها هم نمى يابيد
بلكه در مولفاتشان عكس اين ها را مى بينيد كه با
دلائلى روشن مخالفان خود را مقهور ساخته اند، شما
دست روى هر كتابى از كتابهاى آنان چه خطى يا چاپى
بگذريد حتى تاليف خود " هشام " و ديگرى كسانى كه
اين مرد آنان را متهم ساخته، غير از آنچه گفتيم،
چيزى در آنها نمى يابيد.
در مورد " هشام "، اول كسى كه اين نسبت دروغ را
به او داد جاحظ بود كه آن را از قول نظام نقل كرد
" و ابن قتيبه " در مختلف الحديث 59 " و خطاب " در
انتصار از او گرفت. و اينها همه دشمنان سر سخت
هشام اند كه براى از بين بردن شهرت هشام و بد نام
كردن او مى كوشند، و اعتبارى به سخنشان نيست. جاحظ
پيوسته از هر وسيله اى راست يا دروغ براى بد گوئى
به امثال هشام استفاده مى كند در حاليكه در امر
مذهب و عقيده افراد نبايد به هر نقلى اعتمادى كرد،
هر عقيده اى را وقتى مى توان به كسانى منسوب داشت
كه از زبان معتقدان يا كتابهائى كه قطعا منسوب به
آنها است، گرفته شود و يا حدا اقل از افراد مورد
اعتماد نقل گردد ولى هيچكدام از اين خصوصيات در
نقل نسبتهاى دروغين اين مرد نيست بلكه همه افتراى
محض است.
ولى مردم هو چى و آشوب طلب، دنباله اين نسبت
هاى مجعول را از روى دشمنى هشام و افكار و عقائد
او گرفتند و افرادى مانند ابن حزم، نه تنها آنها
را به طور قطع نسبت داده، بلكه اكثريت متكلمان
رافضى را با او شريك كرده است، در صورتيكه همه
متكلمان شيعه از اين عقائد بيزارند، بايد چه كرد،
او از كيفرهاى خدا كه براى دروغسازان ستمگر مقرر
داشته باكى ندارد.
براى اينكه بدانيد عموم متكلمان شيعه، از اين
نسبت ها بدوزند، كافى است به نوشته دانشمندى بزرگ
از اعلام آنان يعنى " علم الهدى، سيد مرتضى " در
كتاب " الشافى " مراجعه كنيد و اين خود را دفاع از
هشام كافى است، گذشته از اينكه متن مناظره او با
ابى الهذيل نامبرده در ملل و نحل شهرستانى، موجود
است، و در آن چيزى، جز الزام خصم " طرف بحث " به
لازمه سخنش، مبنى بر اينكه پس به قول تو، خدا جسمى
مانند ساير اجسام مى شود، ديده نمى شود. و اين كجا
و اعتقاد بدان كجا؟!
ساير نسبتهائى كه به رجال شيعه غير از هشام
داده، از قبيل عقيده به تجسم خدا و خرافات ديگر،
صحت انتساب آنها را شما بر همين منوال به حساب
آوريد، كه همه دور از راستى و حقيقت است. 11- مى
گويد: رافضيان را در اين عقيده خلافى نيست كه
خورشيد بر على بن ابى طالب دو بار بازگشته است،
آيا بى آبروئى، پرروئى، بى آرزمى، و جرات بر
دروغگوئى، با نزديكى به عهد پيغمبر، و كثرت مردمى
كه بايد آن را ديده باشند، از اين بيشتر هم ممكن
است؟!
درجايى ديگر 5ر4 كتابش پس از نقل پاره اى از
خرافات مى گويد: ميان كسى كه به يكى از اين خرافات
معتقد باشد و رافضيان كه مى كويند دو بار خورشيد
براى على بن ابى طالب بازگشته، فرقى نيست.
و درجاى ديگر 2ر78 گويد: كمترين غلو رافضيان
اين است كه مى گويند خورشيد دو بار براى على بن
ابى طالب بازگشته است.
پاسخ- ممكن است خواننده با درشت خوئى هاى اين
مرد، پندارد كه عقيده به بازگشت خورشيد به خاطر
على بن ابى طالب، تنها از خصوصيات شيه است و
اعتقاد به چنين امر، سخنى زننده و بى دليل است كه
اسلام معتقدش را قدر و حرمتى نمى نهد و يا او را
شايسته دشنام و نسبت هاى زشت مى داند، و هيچ فكر
نكند كه اين بدگوئيها و حملات ناجوان مردانه، همه
عارى از حقيقت، خالى از صحت، و دور از سنت پيغمبر
است.
هر چند ادب و تربيت تشيع ما را از بدگوئى و
مقابله به مثل باز مى دارد، ولى بما اين حق را مى
دهد تا در برابر خواننده حقيقت را مجسم سازيم و او
را بر حق مطلب و راويان حديث، و معتقدانش، واقف
سازيم، تا در برابر چشم خود، بى آبروئى، پر روئى،
بى آزرمى و تجرى بر دروغ را به بيند. ما مى گوئيم:
انکار ابن حزم راجع به حديث رد شمس
حديث " رد الشمس " را، گروهى از حافظان موثق به
اسناد فراوانى نقل كرده اند كه گروهى از كارشناسان
حديث پاره اى از آن اسناد را " صحيح " تلقى مى
كنند و پاره اى ديگر آن را " حسن " تعبير كرده اند
و بر كسانى كه بر آن ايراد گرفته و اسنادش را ضعيف
مى دانند، سخت به انكار و مخالفت برخاسته اند. اين
منكران صحت حديث عبارت از: " ابن جرم ر، " ابن
جوزى "، " ابن تيميه " و " ابن كثير " مى باشند.
در همين خلال عده اى از بزرگان پيدا شدند كه
انكار اين فضيلت نبوى و كرامت علوى، كه از نظر
روايات امرى قطعى است، بر آنها گران آمد و تاليف
خود را بدان اختصاص دادند در آن اسناد و طرق حديث
رد الشمس را به تفصيل ذكر كنند از قبيل:
كتابهايى كه درباره رد الشمس تاليف شده
1- " ابو بكر وراق " كتابى دارد به نام " من
روى رد الشمس " ابن شهرآشوب در مناقب 1ر458 از آن
ياد كرده است
2- " ابو الحسن شاذان الفضيلى "، رساله اى
درطرق حديث دارد، قسمتى از آن را حافظ سيوطى در "
اللليائلى المصنوعه "2ر175 آورده و گفته است او
طرق حديث را به اسناد فراوان نقل كرده و به بهترين
وجهى صحت آن را اثبات نموده و با ابن جوزى درباره
برخى از رجال سندش كه آنان راجرح مى كرده، در
آويخته است.
3- " حافظ ابو الفتح محمد بن حسين ازدى " موصلى
كتاب ويژه رد الشمس نگاشته و حافظ الكنجى در "
الكفايه " از آن ياد كرده است.
4- " ابو القاسم حاكم بن حداد حسكانى "
نيشابورى حنفى، كه شرح حالش در 1ر184 همين كتاب
گذشت، رساله اى به نام مسئله فى تصحيح رد الشمس و
ترغيم النواصب الشمس " دارد قسمتى از آن را ابن
كثير در البدايه و النهايه 6ر80 آورده و ذهبى آن
را در تذكره اش نقل كرده است 3ر 368.
5- " ابو عبد الله جعل، حسين بن على بصرى "
بغدادى متوفى 399 فقيه متكلم، كتابى دارد به نام "
جواز رد الشمس " ابن شهرآشوب از آن ياد كرده است.
6- اخطب خوارزم " ابو المويد، موفق بن احمد "
متوفى 568 كه در جلد چهارم متن اينكتاب شرح حالش
مى آيد كتابى دارد به اين اسم " رد الشمس لامير
المومنين " معاصرش ابن شهرآشوب از آن ياد كرده
است.
7- " ابو على الشريف محمد بن اسعد بن على بن
معمر الحسنى " نقيب و نسابه متوفى 588 يك جلد كتاب
به نام " فى جمع طرق حديث رد الشمس لعلى " دارد در
آن به نقل احاديث غريب پرداخته است. لسان الميزان
5ر 76.
8- " ابو عبد الله محمد بن يوسف دمشقى صالحى "
شاگرد ابن جوزى متوفى 597 بخشى به نام " مزيل
اللبس عن حديث رد الشمس " دارد. برهان الدين
كورانى مدنى در كتاب " الامم لايقاظ الهمم " 63 از
آن ياد كرده است، عين عباراتش را در آينده متعرض
خواهيم شد.
9- حافظ " جلال الدين سيوطى " متوفى 991 رساله
اى درباره اين حديث دارد به نام " كشف اللبس عن
حديث رد الشمس "
در اينجا مجال پرداختن به اين متون، و اسناد و
طرق آن نيست و خود نياز به تاليف بزرگى دارد. تنها
ما در اينجا نمونه هائى از نقل حافظان احاديث و
بزرگان را مى آوريم. گروهى از اينان حديث را بدون
طنز و خدشه اى ذكر كرده و برخى اعتراف به صحت آن
هم گرده اند و اين متون ما را كافى و سود مند است.
گروهى از دانشمندان كه حديث رد الشمس را نقل
كرده اند
1- حافظ " ابو الحسن عثمان بن ابى شيبه عبسى "
كوفى ممتوفى 239 در سنن خود حديث را ذكر كرده است.
2- حافظ " ابو جعفر احمد بن صالح " مصرى متوفى
248، كسى است كه شيخ بخارى در صحيحش و ديگران،
اتفاق بر وثاقتش كرد اند، به دو طريق، از اسماء
بنت عميس نقل كرده و گفته است: كسى كه راه دانش
پويد، نشايد از حديث اسماء كه از رسول خدا نقل
كرده سر پيچى كند زيرا اين حديث از بزرگترين علائم
نبوت است.
3- " محمد بن حسين ازدى " متوفى 277 در كتاب
خود " فى مناقب على " " رضى الله عنه " پس از ذكر
حديث صحتش را به نقل ابن نديم و كورانى، اعتراف
كرده است مراجعه كنيد به لسان الميزان در140
" امينى گويد " گمان مى كنم كتاب مناقب ازدى
غير از كتاب است كه به حديث " رد الشمس " اختصاص
داده است.
4- حافظ " ابو بشر محمد بن احمد دولابى " متوفى
310 در كتاب خود " الذريه الطاهره " حديث را نقل
كرده است، متن حديثش را با اسناد آن به زودى نقل
خواهيم كرد.
5- حافظ " ابو جعفر اجمد بن طحاوى " متوفى 321
در " مشكل الاثار " 2ر11 حديث رابه دو لفظ آورده و
گفته است " اين دو حديث هر دو ثابت، و روات آن
مورد وثوق اند ".
" امينى گويد " تصديق به صحت حديث و قاطعيت آن
از ابى جعفر طحاوى در كتب قوم مانند شفاى قاضى و
ديگران به تواتر رسيده است و ما بهمين زودى
بتصريحات آنان ميپردازيم ولى دست امين چاپ كه بايد
وديعه هاى اسلامى را حفظ كند، آن را از كتاب "
مشكل الاثار " تحريف كرده است بايد گفت زنده باد
امانت.
6- حافظ " ابو جعفر محمد بن عمرو العقيلى "
متوفى 322 كه در جلد دوم ترجمه ص 5، شرح احوالش
گذشت.
7- حافظ ابو القاسم طبرانى متوفى 360 شرح حالش
در 1ر173 گذشت، دركتاب معجم بزرگش حديث رانقل كرده
است.