الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۰ -


اسر الموذن خالد و ضيوفه اسر الكمى هفا خلال الماقط

و ديگر در قصيده اى باين مطلع:

اتيت ابن عمرو فصادفته مريض الخلائق ملتائها

گذشته از اين ها، دعبل نسبت به آل على اظهار تشيع مى كرد و در تشيعش غلو داشت اينها روح جوانمرد ابن رومى را به دعبل جذب مى كرد، و صحبت و دوستى او را نزدش محبوب مى ساخت و شايد يكى ديگر از علل تمايل او به دعبل، هجا دوستى او بوده است. وقتى دعبل از دنيا رفت ابن رومى بيست و پنج ساله بود. هيچگونه اطلاعى از آشنائى و يا ملاقات حضورى آن دو، نداريم.

اما " بحترى " و " ابو عثمان ناجم " محقق است كه ابن رومى آن هر دو را بخوبى مى شناخته و با آنها بسر برده است. ابن رومى بحترى را در خانه ناجم شناخت و با ناجم دوست بود كو اين دوستى تا روز مرگش ادامه داشت.

امينى گويد: ابن رومى قصيده اى درباره بحترى و قدرت ادبى و شعريش سروده كه ابياتى از آن در " ثمار القلوب " ثعالبى صفحه 200 و 342 يافت مى شود.

و اما " على بن جهم " متوفى 249 ميان او و ابن رومى فاصله زيادى از اختلاف مسلك در دين و شعر، هر دو وجود دارد، ابن رومى شيعه و ابن جهم ناصبى است كه على و آل هلى رانكوهش مى كند، چنانكه ابن رومى گويد " لا يلتقى الشيعى و الناصب " " هيچگاه شيعه را با ناصبى ملاقاتى نخواهد بود ". ابن جهم به معتزله خيلى سخت ايراد مى گرفت و مخصوصا اهل عدل و توحيد آنها را هجو مى كرد و راى آنها دسيسه و دغل به كار مى برد و درباره پيشواى آنها " احمد بن ابى داود " مى گفت:

" اين بدعت ها چيست كه از روى نادانى نامش را عدل و توحيد نهاده اى " و ابن رومى چنانكه گفتيم از همين گروه است: از اين رو مذهب و روش دينى او را ابن جهم نمى پسندد و او از مجاورتش متنفر است، هرگاه غير از مذهب از لحاظ بذله گوئى و تمايلات ذوقى بهم نزديك شوند بنظر مى رسد، اختلاف آنها ناچيز گردد و براى ابن رومى كه جوانى در تكاپوى يك رهبر است و گام در طريق كسب شهرت بر مى دارد بقيه مطالب قابل اغماض باشد.

ولى وقتى شما شعر ابن جهم را در زمينه مطايبات و يا افتخاراتش مى خوانيد به فكر شما مى رسد كه سخن يك سپاهى را خوانده ايد كه فقط ادعا و غرور نشان مى دهد. و اين غرور و ادعا نشانه آن است كه او از هر نوع عاطفه اى غير از عواطف آن عده از نظاميان كه پيوسته اوقات خود را به فسق و فجور و آهنگ هاى موسيقى و مستى و عربده كشى مى گذراندند، خالى است و ميان اين مزاج و روحيه، با مزاج و روحيه ابن رومى هيچگونه رابطه رهبرى يا نزديكى در ميل و احساس مشاهده نميشود.

اما ابن معتز، در سال 247 به دنيا آمد و وقتى به سن جوانى رسيد و توانست شعر بگويد كه ابن رومى سالش از چهل گذشته بود، و حدود پنجاه داشت و هنگامى كه ابن معتز به مرحله اى رسيد كه كلام او مشهور گرديد و درمجالس ادباء خوانده مى شد، ابن رومى به شصت سالگى رسيده بود و كارش از آموزش يا اقتباس از ديگران گذشته بود. حتى اگر جريان امر بعكس اين بود، و ابن معتز زودتر از ابن رومى متولد شده بود، باز ابن رومى چيزى از او نمى گرفت، مگر اينكه طبعش را فاسد كرده باشد زيرا ابن معتز ميان شعراى بغداد در زمان خود به سه خصلت ممتاز شناخته شده بود: بديع، توشيح، و تشبيه به آثار و اشياء نفيس ولى ابن رومى سهم نا چيزى هم از اين مزايا نداشت و هيچگاه اهل بديع و تشبيهات مربوط به ظرافتها و آرايشهاى لفظى، مربوط به مورد تشبيه، نبود.

تحقيق تاريخ وفات شاعر و شهادت او

تاريخ وفات او

" ابن خلكان " گويد: ابن رومى روز جهار شنبه بيست و هشتم جمادى الاولى سال 283 و يا 270 در گذشت و در مقبره " باب البستان " دفن شد. كسانى كه بعد از ابن خلكان آمدند در اين ترديد از او پيروى كردند، در صورتى كه به چند دليل هيچ مجوزى براى اين ترديد بنظر نمى رسد:

اول سخن خود ابن رومى است كه گويد:

" به نشاط آمدم ولى نه در سن نشاط جوانى آيا پير مردى به سن شصت سالگى، چگونه عشق و نشاط مى ورزد؟ "

با توجه به تاريخ ولادتش كه مورد اتفاق مورخين است شصتمين سال عمرش با سال 281 برابر مى شود و او محققا در اين تاريخ هنوز زنده بوده است. و نبايد پنداشت لفظ ستين " شصت " در اين حال به عنوان تقريبى براى ضرورت شعر آمده است زيرا او صريحا در جاى ديگر 55 را آورده است:

" كبرت و فى خمس و خمسين مكبر و شبث فالحاظ المها عنك نفر"

دليل دوم: مسعودى گويد: " قطر الندى " دختر خمارويه به بغداد رسيد. و با ابن جصاص در ذى حجه سال 281 ازدواج كرد، در اين باره ابن رومى گويد:

" اى بزرگ مرد عرب كه به ميمنت و مباركى بزرگ بانوى عجم را برايش زينت كرده اند ".

امينى گويد: طبرى " در تاريخش 11ر345 " ورود آنها را به بغداد روز يكشنبه دوم محرم سال 282 آورده است. دليل سوم: قطعه اى است كه شاعر در مراسم ازدواجى كه خليفه به سال 282 براى آن جشن گرفت سروده است.

امينى گويد: از چيزهائى كه جاى ترديد باقى نمى گذارد در اينكه وفات شاعر 270 نبوده است قصيده اوست كه ر معتضد بالله ابو العباس احمد را در ايام خلافتش مدح گفته و او در ماه رجب سال 279 بعد از عمويش معتمد از مردم بيعت گرفت. در آن قصيده گويد:

" بنى عباس، گوارايتان باد كه پيشواى شما پيشواى هدايت، مرد صاحب قدرت و سخاوت احمد شد ".

" چنانكه حكومت شما به ابى العباس آغاز شد، تجديد آن نيز به ابى العباس صورت گرفت ".

عقاد گويد: اما دو تاريخ ديگر يعنى سال 283 و 284 به نظرما ترجيح با اولى است كه تاريخ روز و ماه را نيز ذكر كرده است بخلاف تاريخ دوم، بنابر اين وفات او بايد در سال 283 نه سال 284.

امينى گويد: ذكر روز و ماه را به تنهائى ما دليل ترجيح نمى دانيم مگر به ضميمه تقارن هاى تاريخى، لذا گويد:

اين ترجيح از آنجا قوت مى گيرد، كه تقارن تاريخها به ما ثابت مى كند، ماه جمادى الاخرى سال 283 از روز جمعه شروع شده بنابر اين روز چهار شنبه كه روز وفات ابن رومى است دور روز بپايان ماه ميمانده چنانكه در تاريخ وفات " چهار شنبه دو شب به جمادى الاولى مانده " آمده است ما اين روز را با تاريخ فرنگى مقارن كرديم، برابر 14 يونيو يعنى موافق ايام تابستان عراق در آمد و ابن رومى در تابستان وفات كرده كه ناجم گفت در بيمارى مرگش بر او وارد شدم در حاليكه در برابرش آب يخ بود بدين ترتيب مى توانيم يقين پيدا كنيم اصح توايخ همان تاريخ اول يعنى روز چهار شنبه دو شب به جمادى الاولى مانده سال 283 مى باشد. شهادت او

همه مورخين در اينكه مرگ ابن رومى بر اثر سم بوده است توافق دارند و نيز و اينكه مسموم كننده اش " قاسم بن عبيد الله " يا پدرش بوده است مورد اتفاق است " ابن خلكان " گويد: وزير " ابو الحسين قاسم بن عبيد الله بن سليمان بن وهب " وزير معتضد چون از هجاها و رسوائى ياوه هاى او مى ترسيد از اين رو با دسيسه " ابن فراش " او را مسموم كرده به اين ترتيب كه وقتى ابن رومى در خانه وزير بوده، ابن فراش " خشكنامجه " مسمومى او را خورانيد همينكه ابن رومى آن را خورد، احساس سم كرد و از مجلس برخاست وزر به او گفت: كجا مى روى؟

پاسخ داد؟ به جائى كه مرا به آنجا فرستادى، به او گفت: به پدرم سلام مرا برسان، ابن رومى گفت: راه من به سوى آتش نيست.

" سيد مرتضى " گويد: جريان ابن رومى و كثرت مجالستش با " ابى الحسين قاسم " را، به " پدرش " عبيد الله بن سليمان بن وهب " وزير " خبر دادند. او به ابى الحسين گفت مايلم اين، ابن رومى تورا ببينم، آنگاه روزى عبيد الله به " فرزندش "، ابى الحسين در حاليكه ابن رومى نزدش بود وارد شد و از او خواست نمونه اشعارش را بخواند، ابن رومى برايش شعر خواند و به او خطاب كرد. عبيد الهل او را پريشان عقل و نادان تشخيص داد، خصوصى به ابى الحسين گفت: زبان اين مرد از عقلش دراز تر است و كسى كه چنين باشد بايد در اولين گلايه و شكايت از نيش زبانش ترسيد و به پايان كار نبايد انديشيد، او را از نزد خود بيرون كن گفت: مى ترسم چيزى را كه در حكومت ما پنهان داشته آشكار سازد و تا ما سر كار هستيم آن را بين مردم پخش كند، گفت: فرزندم مقصودم از بيرون كردن: طرد كردنش نيست بلكه مى خواهم مضمون شعر " ابى حيه نميرى " را درباره اش بكار برى. " نهانى او را گفتند قربانت، مگذار او سالم بدر رود اگر او را نمى كشى بما اشاره كن تا كار او را بسازيم ".

ابو الحسين قاسم، جريان را به ابن فراش باز گفت، و چون او از دشمنان سر سخت ابن رومى بود و چند بار باهجاهاى زشتى از ابن رومى مواجه شده بود گفت: وزير اعزه الله اشاره كرد او بايد دفعه و بى خبر كشته " ترور " شود تا از دست زبان او همه راحت شوند و من اين كار را بعهده مى گيرم آنگاه او را در " خشكنانج " زهر داد او مرد." بافطانى " گويد: مردم مى گويند ابن فراس او را نكشته بلكه اين تنها عبيد الله بود كه او را كشت.

آنگاه روايت نخستين را، به اين دليل كه عبيد الله بن سليمان در سال 288 بعد از مرگ ابن رومى از دنيا رفته و بنابر اين معنى ندارد كه قاسم به او بگويد: به پدرم سلام مرا برسان در حاليكه پدرش هنوز در قيد حيات است، تضعيف كرده است.

و در روايت دوم اين اشكال را گرفته كه عبيد الله سوابق آشنائى با ابن رومى دارد پس چگونه مى خواهد او را ببيند.

ولى اشكال روايت دوم بجا نيست، زيرا مقصود عبيد الله از ديدن او چنانكه از خود روايت معلوم مى شود ديدن آزمايشى است نه ديدن صرف، تا با آشنائى و مجالست قبلى منافات داشته باشد. در اين صورت احتمال مى رود عبيد الله گفته باشد به پدرم سلام برسان، نه فرزندش ابى الحسين و خدا بر واقع امر آگاه است.

غديريه افوه حمانى

ابن الذى ردت عليه الشمس فى يوم الحجاب
و ابن القسيم النار فى يوم المواقف و الحساب
مولاهم يوم الغدير برغم مرتاب و آبى

" فرند كسى كه در روز پوشيده از آفتاب، خورشيد، بر او باز گردانده شد ".

" فرزند تقسيم كننده بهشت و دوزخ در روز موقف و حساب ".

" فرزند كسى كه على رغم هر شكاك و منكرى روز غدير مولاى آنها شد ".

و نيز از اوست:

قالوا: ابو بكر له فضله قلنا لهم هناه الله
نسيتم خطبه خم و هل يشبه العبد بمولاه
ان عليا كان مولى لمن كان رسول الله مولاه

" گفتند ابو بكر را فضيلتى ممتاز است ما به آنها گفتيم گوارايش باد ".

آيا شما خطبه غدير را فراموش كرديد آيا هيچ بنده شبيه مولايش ميشود؟ ".

همانا على مولاى كسى است كه رسول خدا مولاى اوست ".

شاعر را بشناسيم

شخصيت و علوهمت

ابو الحسين على بن محمد بن جعفر بن محمد بن محمد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب " ع " از مردم حمان كوفه معروف به افواه حمانى و در " لباب الانساب " است كه او و پدرش محمد لقب حمال داشته و به فرزندان آنها بنو حمال مى گويند.

و حمان به كسر حاء و تشديد ميم نام يكى از محلات كوفه است و حمانى نسبت به حمان ناه قبيله اى از تميم كه آنها فرزندان حمان بن عبد العزيز بن كعب بن سعد بن زيد مناه بن تميم اند. و نام حمان: عبد العزى است و در اين محله كسانى ساكن ده اند كه منسوب به حمان اند ولى از آن قبيله نيستند پس آنچه در برخى از فرهنگ ها با نقطه ضبط شده درست نيست.

شاعر ما از پيشتازان فقهاى عترت و مدرسان آنها در پايتخت تشيع عراق " = كوفه " در قرن اول است، او يكى از بزرگترين خطبا و شعراى نو آور بنى هاشم است كه نام او، و شعر او، معروف خاص و عام گشت، و همه او را به حسن سبك و حسن تلفيق مى شناسند. گذشته از اينها علم فراوان، عظمت خانواده، بزرگوارى و شخصيت بارز، و نسب علوى پر بركت او، تا برسد به فضائل بسيار ديگر، كه اين فضائل، او را به بلندترين قله عظمت رسانده است.

مى گويند: " متوكل " از ابن جهم پرسيد از ميان شعرا از همه برتر كيست؟ او شعراى دوره جاهليت و اسلام را ياد كرد، آنگاه همين سوال را از ابى الحسن " امام على بن محمد الهادى- ع " كرد او گفت حمانى است در آنجا كه گويد:

لقد فاخرتنا من قريش جماعه بمد خدود و امتداد الاصابع
فلما تنازعنا المقال قضي لنا عليهم بما يهوى نداء الصوامع
ترانا سكوتا و الشهيد بفضلنا عليهم جهير الصوت فى كل جامع
فان رسول الله احمد جدنا و نحن بنوه كالنجوم الطوالع

" از قريش گروهى به چهره هاى گشاده و انگشت هاى كشيده بر ما افتخار جستند.

وقتى در اين گفتار با ما به نزاع پرداختند، آهنگ صومعه ها به نفع ما و عليه آنان داورى كرد.

ما در اين نزاع ساكت به نظر مى رسيم، ولى بانگ بلند مساجد بزرگ عليه آنها، به فضل و بزرگى ما گواهى مى دهد.

مگر نمى دانيد رسول الله " احمد " جد ما است و ما فرزندان او اختران فروزانيم ".

متوكل گفت: اين آهنگ صومعه ها چيست؟ امام فرمود: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله آيا او جد من است يا جد تو؟ متوكل خنديد و گفت جد تو است ما او را از تو نمى گيريم.

اين حديث را جاحظ " در المحاسن و الاضداد " 104 و بيهقى نيزد در المحاسن و المساوى خود 74 هر دو نقل كرده اند با اين تفاوت كه بيهقى بجاى ابن الحسن، رضى را نام برده و گمان مى رود رضى تصحيف شده ى مرتضى باشد كه لقب امام " ع " است.

همچنين " شيخ طوسى " در " امالى " 180 و " بهاء الدين " در " تاريخ طبرستان " 224 و " ابن شهرآشوب در " مناقب " 5ر118 چاپ هند، اين روايت را نقل كرده اند.

حمانى را " مسعودى " در مروج الذهب 2ر322 در ضمن سخنى كه اشاره خواهيم كرد، ستوده، و گفته است: على بن محمد حمانى مفتى، شاعر، مدرس و زبان، گوياى مردم كوفه بود و كسى در كوفه آن زمان بر او مقدم نبود.

نسابه عمرى در " المجدى " با تعريف و تمجيد از او ياد كرده كه خلاصه اش اين است: حمانى از ناحيه شعرش شهرتى بسزا يافت براى يحيى بن عمر مرثيه اى گفت كه بهترين شاعر در بين برادرانش معرفى شد و كنيه اش ابا الحسين بود. همين نويسنده در شرح حال سيد رضى الله به مناسبتى از حماد ياد كرده گويد: او تا امروز بهترين شاعر قريش است و كافى است قريش را كه در آغاز امر شعراى نامدارى چون ك " حرث بن هشام "، " عبلى، " و " عمر بن ابى ربيعه " داشت و در آخر كارش تا اين زمان " محمد بن صالح موسوى " و " على بن محمد حمانى " را دارد.

" رفاعى " در " صحاح الاخبار " ص 40 او را چنين معرفى مى كند: او آقائى بزرگوار، منافذ، و دلير است، و شاعرى مبتكر و سخنورى بليغ.

از علم و شعرش، سهل بن عبد الله بخارى نسابه معروف در كتاب سر السلسله با مدح و ثنا ياد كرده و صاحب " بحر الانساب المشجر " در آن كتاب و بيهقى در " الباب الالباب " و ابن المهنا در عمده الطالب 269 به نيكى از او ذكر كرده اند، ابن مهنا به ديوان شعر مشهورش نيز اشارت كرده است.

حموى درمعجم الادبار 5ر285 در شرح حال " محمد بن احمد حسينى علوى " او را بعنوان: شاعرى نو آور، و دانشمندى محقق، ستوده، و گفته است: شعرش مشهور و نامش با عظمت است و در اولاد حسن هيچكس شبيه او نيست و تنها كسى كه نزديك به او است على بن محمد افوه مى باشد، صاحب نسمه السحر از حموى نقل كرده كه: شاعر ما در بين علويان از نظر شهرت ادبى و طبع شعر مانند عبد الله بن معتز در عباسيان بود و مى گفت من خود شاعر، پدرم و اجدادم شاعر بوده اند تا برسد به ابى طالب.

شخصيت شاعر بزرگوار ما حمانى در پايگاه عظيمى از مناعت طبع، نيروى حماسه سرائى، قوت قلب، دليرى در سخن صراحت لهجه و قدرت مقاومت در برابر بد خواهان قرار دارد، اينها همه را از پدران طاهر و خاندان رفيعش به ارث برده است. مسعودى گويد: حسن بن اسماعيل بن كوفه وارد شد، او فرمانده لشكرى بودكه با يحيى بن عمر " شهيد سال 250 " برخورد كرده، او را كشته بود، به عنوان جلوس رسمى نشست، و همه به ديدنش آمدند و كسى از بنى هاشم در كوفه نماند