مگر اينكه از او ديدن كرد به جز على بن محمد حمانى
كه بزرگ و مفتى آنها بود او از ديدنش خود دارى
كرد، حسن بن اسماعيل از حال او جويا شدو علت
نيامدنش را پرسيد و جمعى را براى احضارش فرستاد.
وقتى حمانى را آوردند پرسيد چرا از ديدن ما تخلف
كردى، حمانى چنان پاسخ قاطعى داد كه گويا دست از
زندگى شسته است او را گفت آيا مى خواستى در اين
فتح و پيروزى كه نصيبت شده ترا تهنيت و تبريك
گويم.
قتلت اعز من ركب
المطايا |
و جئتك استلينك
فى الكلام |
و عز على ان القاك
الا |
و فيما بيننا حد
الحسام |
و لكن الجناح اذا اهيضت |
قوادمه يرف على
الاكام |
" تو عزيزترين مرد عرب را كشته اى، آنگاه من
بيايم با تو شيرين سخنى كنم و تبريك گويم ".
" براى من سخت است ترا ببينم، مگر وقتى كه ميان
ما شمشير آبدار حاكم باشد ".
" ولى مرغى كه شاهبالش شكسته، فقط بر روى تپه
ها پرواز ميكند ".
" حسن ابن اسماعيل " گفت: تو حق نخواهى داراى
من ناراحتى تو را، منكر نيستم، او راخلعت بخشيد و
با احترام به منزلش باز گردانيد.
" ابو احمد موفق بالله " ماوفى " 278 دو بار
حمانى را به زندان انداخت يك بار كفيل يكى از
سادات شده بود، و بار ديگر از او سعايت كرده
بودند، كه مى خواهد بر خليفه بشورد. در زندان به
خليفه نوشت:
" جد تو عبد الله " ابن عباس " بهترين پدر براى
دو فرزند نيكوى على، حسن و حسين بود ".
" هر سر انگشتى از كف دست را كه سستى برسد به
سر انگشت ديگر نيز رسيده است ". وقتى شعرش به
خليفه رسيد، كفالت او را پذيرفت و آزادش كرد،
آنگاه ابو على او را ديد گفت مى بينم به وطن
مالوفت و سوى برادران محبوبت باز مى گردى گفت اى
ابا على: برادران، و جوانى و دوستان هم رفتند و
اين شعر را خواند:
" گيرم كه در روزگار تا ابد ماندم و به آنچه از
مال و فرزند مى خواستم رسيدم "
" چه كسى مى تواند مرا به ديدار دوستانم برساند
و جوانى از دست رفته ام را باز گرداند؟ "
" بعد از فراق آنها ديگر اندوه از دلم فاصله
نمى گيرد تا ميان روح و جسمم جدايى افكند "
نمونه از اشعار شاعر
از نمونه اشعار است:
" ميان وصى و مصطفى پيوند نسبى است، كه بزرگى
ها و ستايش ها را در نظر مجسم مى سازد "
" هر دو مانند خورشيد روز در فلك، با استوارى و
نيكى بگردشند "
" و مانند پيمودن مسير خورشيد، او از پشت
پدرانى بزرگ و پاكيزه، به رحم بانوييكه دارى
پدرانى پاكيزه است منتقل شده "
" نزد عبد الله، از هم جدا شدند و بعد از
پيغمبر با كمال استحكام بهم پيوستند
" پرودگار عرش كه عالم ذر را خلق كرد، از آن
دو، نور جاويدانى در زمين پديد فرمود:
نورى كه هنگام بعثت از آن شعبه ها بر آمد كه
دين را تاييد كرد.
جوانانى كه چون شمشير هاى هندى اند و هنگام
افتخارات، پدران گرامى آنان مايه افتخاراند.
مردمى كه آثار سرورى در چهره هاشان ميدرخشد و
گاه بزرگ منشى درخشش آن بالا و پائين را روشن
ميكند.
اگر پاى افتخارات بميان آيد احمد رسول خدا را
پدر ميخوانند، البته هر شاخه به تنه درخت پيوند مى
خورد. آنها موقعيكه نعمت كمياب شود بمردم نعمت
بخشى دارند و گاهيكه حمايت كنندگان كمتر بحمايت
برخيزند آنها با قدم استوار جانبدارى ميكنند.
آنها بر قله هاى مجد و عظمت بر آمده اند و از
دامن آن قله ها فضل وجود سرازير است.
مردم تنها به رياست و سيادت كسى تن ميدهند كه
در قلب و نهاد او مهر خود را احساس كنند.
موقعيكه ديگران دست خود را باز ميكشند آنها دست
هاى پر سخاوت خود را باز ميكنند، و موقعيكه ديگران
صيد ميشوند آنها مانند شير شرزه اند.
هنگاميكه بگرد كعبه طواف كنند محل طواف بخود
ميبالد و قواعد و اركان كعبه بطرف آنها گردن
ميكشند.
هر روز جمعى از خوان نعمتشان بر خوردار و بخاطر
كردار نيكشان جشن دارند.
آنان مورد رشك مردم واقع ميشوند، و هر كس
مهرشان بدل گيرد، مورد ستايش است.
از روزگار عجب و انكارى نيست كه حق آنانرا
پامال كرده است، روزگار از دير باز، گاهى مورد
ستايش و گاه مورد انكار و نكوهش بوده است "
شايد تعبير محسودون " مورد رشگ واقع شدن "
اشاره به اين آيه قرآن است كه فرمايد:
" ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله "
" مردم را بر آنچه خدايشان از فضلش داده است
رشگ مى برند "
چنانكه در اين باره روايت است كه مقصود از اين
محسودان ائمه آل محمدند.
" ابن ابى الحديد " گويد: اين آيه درباره على "
ع " و علم مخصوص او نازل گشته، و " ابن حجر " از
حضرت باقر " ع " آورده كه آن حضرت در اين آيه
فرمود: به خدا ما آن مردميم.
آرى- " چون به كوشتن هاى آن جوان مرد دست
نيافتند، بر او رشگ بردند و مردم دشمن و مخالف او
شدند "
" مانند هووهاى زن زيبا، كه با همه زيبائيش از
روى حسادت و دشمنى او را زشت ميخوانند "
فقيه " ابن مغازلى " در " مناقب " از ابن عباس
آورده است كه اين آيه در باره پيغمبر و على نازل
گرديد " صبان " در " اسعاف الراغبين " كه در حاشيه
نور- الابصار 109، است آورده است كه از حضرت باقر
روايت شده در مورد اين آيه فرمود: مقصود از ناس
اهل بيت اند.
ابو الفرج در مقاتل الطالبين ص 420 اين شعر
حمانى كه در ان يحيى را رثا گفته است نقل ميكند:
اگر يحيى به مرگ طبيعى از دنيا رفت او جز با
بزرگوارى و شخصيت بدرود زندگى نگفته است
او از دنيا نرفت مگروقتيكه قابضان روحش گفتند
گواريش باد كه او سخت با اخلاص بود
جوانمردى كه خود را با سختى و اضطراب مانوس
ساخت و همه را با خوشروئى پذيرفت... تا آخر اشعار
مسعودى و ابو الفرج در رثاى يحيى، اين ابيات را
نيز به او نسبت داده اند: از خاك او بوى مشگى
برخاست اين بوى مشگ چيزى جز عطر اعضاى قطعه قطعه
شده او نبود.
اقوام بزرگوار و عزيز هر يك آرامگاهى دارند و
از آن ميان اين آرامگاه نصيب يحياى نيك نفس گرديد.
و نيز مسعودى در مروج الذهب رثائيه زير را از
حمانى نقل كرده است: اى بازمانده گذشتگان صالح واى
درياى پر بركت ما در اين روزگار عده اى كشته وعده
مجروحيم
اى كاش چهره زمين در آروزيش ناكام ميشد، تا چند
چهره هاى زيبا در آن پنهان شده است.
آه از روز مصيبت تو چقدر دل سوخته را ميگذارد.
و در مروج الذهب مسعودى و ربيع الابرار زمخشرى
اين شعر را به او نسبت داده اند:
من و قومم كه از بزرگان قوم شمايند مانند مسجد
خيف در بحران تاخت و تاز در دامنه هاى كوهساريم.
هر كس از ما از ده سالگى به بالا شمشير حمايل
كند همتش از شمشير برنده تر است
و از حمانى در رثاى يحيى، مروج الذهب نقل كرده:
به جانم سوگند كه اگر قريش از كشتنش خوشحال
شدند، او در روز وقوف عمومى، توقفى نخواهد داشت.
اگر ميان انبوه نيزه كشته شد، او از گروهى است
كه مرگ در بستر را نمى پسندند.
شما از مصيبت او دلشاد مباشيد كه در بين اين
قوم پيوسته هستند كسانى كه جانشين گذشته خود
باشند.
براى آنها مقامهاى بين صفا تا عرفات است و شما
حق داريد كه بينى خود را خورد كنيد.
ميراثهاى مصحف و وصاياى آدم تا محمد صلى الله
عليه و آله كه براى جن و انس آورده اند نزد آنها
است.
و نيز اين شعر از حمانى درباره يحيى بن محمد
است! " او در بحبوحه جوانى اش از گذشتگانش بر تر
بود، موهائى برنگ شفق در سياهى فرو رفته داشت
او همچون ماهى در افق آسمان، به گردى دائره ماه
كامل، سخن مى گفت: اى فرزند پدرانى كه فضائلشان از
افلاك بلند بر تر و انتساب بدانها گردن بندى از
زيبائى و آرايش است
از دودمانى كه آثار نورانيت جبينشان بر جهانيان
هويدا است
قضاى الهى مرعوب عظمت آنان است پندارى كه آنان
بر قضات مسلط اند.
از اينرو مرگ نميتواند آسمان بلند فضيلت و
پايگاه شرفشان را، آماج تير خود قرار دهد.
" در رثاى برادرش اسماعيل علوى اشعار بسيارى به
او نسبت داده اند كه يكى از آنها اينست:
اين فرزند مادر من و همتاى روح پيكر من بود كه
روزگار قلبم را در مصيبتش تا جگر پاره كرد
امروز ديگر چيزى كه خود را بدان تسلى بخشم باقى
نمانده است، مگر اينكه اعضايم از حزن و اندوه خورد
شود
فقط همين باقيمانده كه مثل باران بر اندوه او
اشك بيفشانم، و يا بيتى در عزاى او بگويم كه تا
ابد باقى بماند.
پندارى با سر شكم، وقتى ديگران خفته و من بيدار
و از كار وا مانده ام، با تو راز ميگويم
كيست براى من مانند تو؟ اى نور زندگانى ام، و
اى دست راستم كه بازويش قطع شده است.
كيست براى من مانند تو؟ تا شكوه آن گونه مصائبى
را، كه نتوانم براى ديگران باز گو كنم، برايش فرا
خوانم
انواع مصيبتها را چشيدم هيچ مصيبتى كه بر دلهاى
وارد شود از مصيبت تو بر دلم و از جنايتى كه بر تو
روا داشتند بر جگرم سنگين تر نيامد
به نابودى بگو هيچكس را باقى نگذارد و بمرگ بگو
تا هر كسى را دوست دارى قصد كن.
زمانه بعد از فراق او دگر گونه شده، و كار
زندگى بجدائى و سختى كشيده شده است.
در مورد نسب على بن جهم سامى- يكى از شعراى
منحرف از على امير المومنين " ع " كه اظهار دشمنى
ميكرد و ديگران درنسب او طعن زده وعده اى او را از
دودمان سامه بن لوى بن غالب دانسته اند، گويد:
سامه خودش از ما است ولى وضع فرزندانش نزد ما
روشن نيست
كسانى كه نسب هاى خود را برخ ما ميكشند در بستر
خواب روياهاى خرافى مى بينند
من به آنها، مانند سخن پيامبر را كه همه سخنانش
محكم است گفتم:
اگر چيزى از تو سوال كردند كه آنرا نمى دانى
بگو خداى آگاهتر است و نيز درباره او گويد:
اگر در پناه نضر يا معد باشى و يا خانه خدا را
بطوركامل مهد پرورش خود قرار دهى
و زمزم را مشروب دائم خود و اخشبين را توقف گاه
و مبدء خود بدارى
با اين همه چيزى از قريش جز فاصله پيدا نميكنى
و جز سخندانى نادان نخواهى بود
ثعالبى در ثمار القلوب 223 ابيات زير را از او
نقل كرده:
روزى كه چشمم به او در كمال نعمت و رفاهيت روشن
گردد
گفته هاى شيرينش مرا از زندگى با ديگران پشيمان
ساخته، مودبانه دستهايم رابه طرب آورد
اگر از جنابت شبها نمى ترسيدم به هر دو دست
جوانمردى را محكم ميگرفتم.
درباره طاهريان درروزگارى كه خانه هاشان خراب و
فروغ و بهجتشان مبدل به ويرانى شده بود، در حاليكه
بر ويرانه هاى آنان عبور كرده، گويد:
به خانه هاى طاهريان كه مراكز خوشى و مسرت بود
عبور كردم
دگر گونى روزگارشان را در سرعت به قوس قزح "
رنگين گمان " تشبيه كردم كه نورش مدتى كوتاه در
آسمان تافت و ديرى نپائيده محو و نابود گرديد.
بيهقى در" المحاسن و المساوى " جلد اول 75 اشعار
زير را به او نسبت داده:
هواى نفسم را مخالفت كردم و از زنها كناره گيرى
نمودم درنتيجه دارو بودم، درد شدم.
تا مرگ هست هيچ چيز قابل انس و علاقه نيست،
صداى آهوان، كه در معرض شكارند پاسخ رد آنانست
مرا با صبرى كه بر مشكلات دارم رها كنيد كه من
با نيروى شكيب به آسمان و زمين دست يافتم
اگر روزگار سر خود را بر گرداند، از من نيز
روزگار پيچ و تابها ديده است.
موقعيكه پاى شراب بميان ايد ما بر روى اسبان به
نوشيدن خون دشمنان باشيم.
ما با نسب شريفمان به آسمان بلند رسيده ايم و
اگر آسمان نبود از آن هم عبور ميكرديم
از بزرگى ما ترا اين بس كه با نيكو برگزارى
شدائد، سختى ها را ميشكافيم
ثناى جميل از آن پدران ما است و ياد على " ع "
زينت بخش هر مدح و ثنا است.
وقتى سخن از مردم بميان آيد ما در بين مردم
پادشاهانيم و آنان بردگان و كنيزكان
گروهى مرا هجا گفتند و من هجاشان نگفتم زيرا كه
خدا براى من هجا گوئى را نپسنديده است.
نسابه عمرى در المجدى اين اشعار را به او نسبت
داده:
گيرم كه بجوانى ميل كنم و پيريم را با رنگ خضاب
بپوشانم
و با نيرنگ و صرف مال توجه خوانندگان زن، را
بخود، جلب كنم
كى ميتواند پيرى را با ذلت خضاب چاره جوئى كند
من وقتى جوانى را از دست دادم در اصل زندگى
بيشتر دقت كردم ديدم
درحقيقت مصيبت از دست دادن جوانى يعنى مصيبت از
دست دادن زندگى.
يكى ديگر از اشعار او كه زمخشرى در باب 34 ربيع
الابرار آورده اينست:
بجانب سوگند كه بر پيرى ام بيش از جوانى از دست
رفته ام، تاسف ميخورم
دورانى كوتاه با جوانى بسر بردم و به پيرى
كشيده شدم، روزى كه پيرى را بيازمايم ديگر مرده ام
حموى در معجم البلدان 7ر266 اين شعر او را نقل
كرده:
تاسف بر نجف معلى و تپه هاى نورانى و درخشنده
آن
و افسوس بر گلهاى خور نقى كه از شاخسارهاى
گسترده، آويخته
و افسوس فراوان بر شكارچيانيكه انبان بدوش، رفت
و آمد مى كنند.
و شايد دو بيتى را كه ابن شهرآشوب از او نقل
كرده، دنباله همين قصيده باشذد
آنگاه كه خانه ام على رغم مخالفين، خانه مقابل
ضراح باشد
و پدرم همان است كه در وقتى كه خواننده بگويد:
حى على الفلاح باو اشاره ميكند.
نمونه ديگر شعر او در عمده الطالب 269 آمده است
نصيب ما از هاشم رگبار عزتى است كشيده به
برجهاى آسمانى
فرشتگان هر روز بر ما طواف ميكنند و مادر دامن
پيغمبر نگهدارى ميشويم مقام ابراهيم از شور و شعف
ما به هيجان ميايد و صفاى آن به صفاى ما پيوسته
است
ابن شهرآشوب در مناقب 4ر39 چاپ هند شعر زير را
از او نقل كرده:
اى فرزند كسيكه بين او و اسلام مانند نسبت بين
مقام و دو منبر است
براى تو بهترين دوخانه از دو مسجد جدت و دو
جايگاه و دو مسكن خواهد بود
و مساعى جدت اسماعيل تا جائيكه شما را درد و
ريسمان بهم مى پيوندند
روزى كه با پرهاى جبرئيل بر دوشهايت تعويذها
آويختند
از جمله در مناقب ابن شهرآشوب، در فضل حسنين
اين اشعار را به او نسبت ميدهد:
انتما سيدا شباب
الجنان |
يوم الفوزين و
الروعتين |
يا عديل القرآن من
بين ذا الخلق |
و يا واحدا من
الثقلين |
انتما و القرآن
فى الارض مذا |
زل مثل السماء و
الفرقدين |
فهما من خلافه
الله فى الارض |
بحق مقام مستخلفين |
قاله الصادق
الحديث و لن |
يفترقا دونحوضه
واردين |
" شما دو آقاى جوانان بهشتيد، روزيكه دو پيروزى
و دو ترس در پيش است "
" اى همپايه قرآن در ميان خلق و اى آنكه يكى از
دو وزنه گرانبهائيد " ثقلين " "
" مثل شما و قرآن از روز نخست مثل آسمان و دو
ستاره فرقدان است "
" پس آن دو " كتاب و عترت " بجاى مستخلف خود در
روى زمين بحق خلافت الهى دارند "
" و اين بيان راست گفتار است كه تا نزد حوض
كوثر كه بر او وارد شوند هيچ گاه از هم جدا نشوند
"
در اين اشعار به حديثى اشارت رفته كه به اتفاق
پيشوايان مذاهب اسلام از پيغمبر صلى الله عليه و
آله در خطبه او بما رسيده كه فرمود: