جنايت شد و در دلها كينه ها پديدآورد. با اين
انديشه، مفسران قرآن را براى خود تاويل ميكنند و
محدثان حق دارند مطابق ذوق خود حديث بسازند و
متكلم از نحله ها و مذاهب دروغين نام ببرد، فقيه
به آنچه خود مى پسندد، فتوا دهد و مورخ آنچه موافق
ميل اوست در تاريخ بگذارد. اينان همه بى دليل
ميزنند و بدون ماخذ و برهان نظر ميدهند، و بى توجه
و احساس خلاف گوئى سخن به دروغ گفته، منكر حقايق
مى گردند.
واى بر آنان از آنچه بدست خود نوشته اند، اوخ
بر آنان از آنچه براى خود فراهم ساخته اند.
خواننده عزيز ميتواند نمونه اين تاليفات را در
برابر چشمان خود در كتابهاى الصراع بين الاسلام و
الوثنيه، الوشيعه فى الرد على الشيعه، فجر
الاسلام، ضحى الاسلام، ظهر الاسلام، الجوله فى
ربوع الشرق الادنى، المحاضرات للخضرى، السنه و
الشيعه، الاسلام الصحيح، العقيده فى الاسلام،
خلفاء محمد، حياه محمد تاليف هيكل و در پيشا پيش
همه زندگانى محمد اميل در منگام را بنگرد.
از اينرو خالى بودن تاليف مسلمان شرقى، از ذكر
منابع، از ياد بردن كتاب و سنت است، بر هم زدن
اصول علم، خيانت به پيشينيان و ناديده گرفتن آثار
و يادگارهاى اسلامى است، اصولا عملى ناقص و كوشش
بريده و ناتمام است، كارى بدين صورت نه بصلاح امت
عربى و نه بمصلحت جامعه اسلامى است. روزى بر اين
نويسنده بگذردكه دندان ندامت بر پشت دست خواهد
گزيد.
چنين تاليفى، تنها علم و معرفتى را كه نشان
ميدهد روحيه مولف و غرض ورزى اوست و از نظر
خواننده ارزشش بيشتر از زمانى كه شخصى از خود سخنى
بافته و ساخته باشد نيست.
شما در يك موضوع ميتوانيد دو كتاب را بعنوان
نمونه از كتابهاى زيادى كه بحث ما ناظر به آنها
است، در نظر گيريد. اين دو كتاب عبارتند از: 1-
كتاب امام على تاليف استاد ابى نصر عمر.
2- كتاب امام على تاليف استاد عبد الفتاح عبد
المقصود.
اين هر دو نويسنده با اينكه در موضوع كتاب، نوع
تمايل، محيط، تحقيقات وانگيزه نويسندگى، به توافق
كامل رسيده اند، درمباحث و نظرات مربوط به آن
اختلافات فراوانى با هم دارند.
اين يكى استاد ابو نصر، آراء و نظرات، خضرت
اموى و افرادى مشابه او را گرفته و در قعر انبيق
تاليفش ريخته و كتاب خود را در نهايت زشتى و
ناقبارگى در آورده تا جائيكه كار بر سوائى كشيده
است.
ولى استاد عبد الفتاح كوشش ها و پى گيرى هاى
مجدانه اى بكار برده تا شيره خالص حقايق روشن را
گرفته است. جز اينكه او نيز زحمات خود را با،
ناياد آورى ماخذ از بين برده، در نتيجه كتاب او
مانند راى و نظر شخصى عرضه شده است. هر گاه او
تاليفش را با ذكر مصادر پاورقى زينت مى بخشيد و
روايات منقول را تاييد آراء سديد خود قرار ميداد،
در تجسم افكار جامعه اسلامى رساتر و در نشان دادن
نظرات گروههاى دينى موثر تر بود.
هر چند كوشش هاى اين مرد با سپاس فروان همراه
است.
و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و
اشد تثبيتا.
غديريه ابن رومى
متوفى 283
يا هند لم اعشق و
مثلى لا يرى |
عشق النساء ديانه
و تحرجا |
لكن حبى للوصى
مخيم |
فى الصدر يسرح فى
الفواد تولجا |
فهو السراج المستنير و
من به |
سبب النجاه من
العذاب لمن نجا |
و اذا تركت له المحبه
لم اجد |
يوم ابلقيامه
من ذنوبى مخرجا |
قل لى ءاترك مستقيم
طريقه |
جهلا و اتبع
الطريق الاعوجا |
و اراه كالتبر المصفى
جوهرا |
و ارى سواه
لنا قديه مبهرجا |
و محله من كل فضل بين |
عال محل
الشمس او بدر الدجا |
قال النبى له مقالا لم يكن |
يوم
الغدير لسامعيه ممجمجا |
من كنت مولاه فذا مولى له |
مثلى
و اصبح بالفخار متوجا |
و كذاك اذا منع البتول جماعه |
خطبوا
و اكرمه بها اذ زوجا |
و له عجائب يوم سار بجيشه |
يبغى
لقصر النهروان المخرجا |
ردت عليه الشمس بعد غروبها |
بيضاء تلمع و
قده و تاججا |
" هند، من عاشق نيستم و كسى مانند من عقيده به
عشق زنان ندارد و زير بار گناه نميرود.
ولى عشقى از وصى پيغمبر در سينه من سايه افكنده
كه تا عمق دلم رسوخ كرده است.
از چراغى فروزانست و هر كس از عذاب نجات يابد
از بركت اوست. من اگر به او عشق نورزم، ديگر كسى
را براى نجات از گناهانم روز قيامت نمى يابم. به
من بگوئيد آيا راه راست او را از روى نادانى رها
كنم و دنبال راه كج و معوج بروم؟
من او را مانند شمشى از طلاى ناب مى بينم و
ديگران را در چشم ناقدى بصير، قلب و ناسره مى
نگرم.
در هر فضيلتى آشكارا و با عظمت، مقام او را تا
درجه خورشيد بالا و تا درجه ماهى كامل، در شبى
تاريك ميدانم.
پيغمبر روز غدير سخنى به او گفت كه براى
شنوندگان هيچ گونه ابهامى نداشت:
كسى كه من مولايم اويم اين على درست مثل من
مولاى اوست، و بدين افتخار او تاج " ولايت " گرفت.
بار ديگر وقتى تاج افتخار بدست آورد كه بخاطر "
فاطمه " بتول پيشنهاد ازدواج داوطلبان را رد كرده
از آن او را پذيرفت.
و براى او روزيكه از جسر نهروان لشگر خود را
عبور ميداد، عجائبى رخ داد:
خورشيد بعد از غروب بر او بازگشت درحاليكه بشدت
ميدرخشيد و لهيب شعله هايش بالا گرفته بود.
شاعر را بشناسيم
فرزندان او- آموزش او
شاعر ما: ابو الحسن على بن عباس بن جريح مولى
عبد الله بن عيسى بن جعفر بغدادى مشهور به ابن
رومى، يكى از مفاخر عالم تشيع و مردى فوق العاده و
داراى ويژگى هاى ممتاز در امت اسلامى است. زيبائى
و ظرافت اشعار طلائى اش كه بسيار فراوان هم
ميباشد، رونق بخش بلاغت عربى است. اين اشعار از
شمش هاى طلاى ناب برتر، و از ستارگان آسمان فزونتر
و نورانى تر است، از ميان فنون مختلف شعر ابن رومى
درمدح، هجا، توصيف و تغزل، ممتاز شناخته شده است،
بطوريكه ديگران از رسيدن بپايگاهش نا توان مانده،
چشم ها به ادب و كمال او خيره شده است و او بر تر
از شبيه و نظير است چنانكه فضائل و كمالاتش از
حساب بيرون مى باشد.
او را در دوستى خاندان پيغمبر صلى الله عليه و
آله هدفهاى بلندى منظور است. اصولا ويژگى او بدان
خاندان، و مديحه سرائى اش براى آنان، و دفاع از
آنان در برابر حملات مخالفان، از حقايق آشكار
زندگى اوست.
ابن صباغ مالكى متوفى 855 و شبلنجى او را از
شعراى امام حسين عسگرى عليه السلام شمرده اند.
همه اشعارش به ترتيب حروف تهجى مرتب نبوده "
مسيبى " على بن عبد الله بن مسيب، و " مثقال "
غلام ابن رومى آنها را در صد برگ روايت كردند.
احمد بن ابى قسر كاتب و همچنين " خالد " كاتب هر
كدام، صد برگ از شعرش را نوشته اند. و آنگاه "
صولى " در دويست برگ بر حسب حروف آنرا مراتب ساخته
است. " ابو الطيب وراق بن عبدوس " اشعار ابن رومى
را از نسخه هاى موجود جمع آورى كرد، در حدود هزار
بيت شد و اين رقم بيش از هر نسخه ديگرى است. چه
آنها كه بر طبق حروف تهجى مرتب شده بود يا آنها كه
نا مرتب بوده است.
" ابو بكر محمد خالدى " و " ابو عثمان سعيد
خالدى " كتابى در اخبار شعر ابن رومى نگاشته اند.
ابن سينا ديوان او را برگزيده و مشكلات اشعارش
را شرح كرده است.
و گوينده ابن سينا گفته از تكاليف درستى استاد
ادبياتم يكى حفظ اشعار ابن رومى بود و من آن اشعار
را با چند كتاب ديگر ظرف شش روز و نيم حفظ كردم.
" ابو الحسن على بن جعفر حمدانى "، و " اسماعيل
بن على خزاعى " و " ابو الحسن جحظه " كه ابن رومى
او را مدح گفته و در صفحه 168 ديوانش ديده ميشود،
هر كدام پاره اى از اشعار او را نقل كرده اند.
نام ابن رومى و تجليل و احترام او را در: فهرست
ابن نديم، تاريخ بغداد، معجم الشعراء، امالى سيد
مرتضى، مروج الذهب، عمده ابن رشيق، معالم العلماء
ابن شهرآشوب، وفيات الايعان، مرآه الجنان يافعى،
شذرات الذهب، معاهد التنصيص كشف الظنون، روضات
الجنات، نسمه السحر فى من تشيع و شعر، دايره
المعارف بستانى، دائره المعارف الاميه، الاعلام
زركلى، الشيعه و فنون الاسلام، و هم در مجله الهدى
عراقى مى توان يافت. بسيارى از كسان كه عنايت خود
را به جمع آوردى آثار ابن رومى و نوشتن اخبار و
داستانهايش مبذول كرده اند از اين جمله اند.
1- ابو العباس احمد بن محمد بن عبد الله بن
عمار متوفى 319 ابن مسيب گويد: وقتى ابن رومى از
دنيا رفت ابو العباس كتابى در فضائل و اشعار ممتاز
او ترتيب داده مى نشست و آن را بر مردم املاء مى
كرد تا بنويسند.
2- " ابو عثمان ناجم " كتابى مخصوص در شرح حال
ابن رومى دارد.
3- " ابو الحسن على بن عباس نوبختى " متوفى 327
اخبار زندگى ابن رومى را در كتابى مستقل جمع آورى
كرده است.
4- از نويسندگان متاخر، استاد عباس محمود عقاد،
كتابى در شرح حال ابن رومى در 392 صفحه نوشته كه
ما قسمتهاى مهم آن را عينا در اينجا خلاصه مى
كنيم:
" ابن رومى در زندگى اش هشت نفر از خلفا را درك
كرده و آنها عبارتند از:
" واثق "، " متوكل "، " منتصر "، " مستعين "، "
معتز "، " مهتدى "، " معتمد " و " معتضد " كه بعد
از ابن رومى از دنيا رفت.
" عميدى " صاحب " ابانه " و " ابن رشيق " صاحب
" العمده " او را ستوده اند. ابن رشيق گويد از
ميان شعراى مولدين كسى كه از همه اختراع و نو آورى
بيشتر دارد طبق نظر اهل خبره ابو تمام و ابن رومى
مى باشند.
" ابن سعيد مغربى " متوفى 673 دركتابش " عنوان
المرقصات و المطربات " از ابن رومى احترام و تجليل
بعمل آورده. و ظاهرا " ابو عثمان سعيد بن هاشم
خالدى " از ادباى قرن چهارم كه در شرح حال ابن
رومى بسط كلام داده اين شرح مفصل را ياد دركتاب "
حماسه المحدثين " و يا در كتابى مخصوص او آورده
است. ولى هر چه بوده ياد داشت هاى او در اين باره
همه از ميان رفته و چيزى جز پراكنده هائى از آن،
در كتابهاى مختلف كه براى شرح حال او كافى و حتى
شبه كافى هم نيست، باقى نمانده است. ما آن مقطعات
را به همان صورت، اينجا نقل مى كنيم:
ابن رومى روز چهار شنبه بعد از طلوع فجر، دوم
ماه رجب سال 221 در بغداد در محل معروف به " عقيقه
" و " درب الختليه " در خانه اى مقابل كاخ " عيسى
بن جعفر منصور " بدنيا آمد ابن رومى غلام آزاده
شده " عبد الله بن عيسى " بود. جاى ترديد نيست كه
او رومى الاصل مى باشد و اين مطلب را او خود ياد
كرده و در چند جاى ديوانش روى آن تاكيد مى كند.
نام جدش جريح يا جرجيس، بى شك اسمى يونانى است. پس
به سخن كسى كه گفته است به اين دليل او را ابن
رومى گويند كه دركودكى زيبا روى بود، نبايد واقعى
نهاد.
پدر ابن رومى با عده اى از دانشمندان و ادبا
رابطه دوستى داشت، يكى از آنها: " محمد بن حبيب
راويه " را بايد نام برد كه در لغت و علم انساب
عرب، دستى داشت، شاعر ما به همين مناسبت با او رفت
و آمد پيدا كرد. محمد بن حبيب بر اثر تيز هوشى و
قريحه اش او را مورد توجه خاص خود قرار داد، شاعر
از اين محمد بن حبيب ياد كرده گويد: وقتى او به
چيزى مى گذشت كه او را شگفت مى آمد و آن را مى
پسنديد به من مى گفت: اى ابا الحسن آن را به ذهنت
بسپار.
ما مى دانيم كه مادر ابن رومى ايرانى بوده است
چه خود اظهار كرده ايرانيها دائى ها و روميها
عموهاى من اند، ولى بعد از آنكه نسبش را از طرف
پدر به يونان رسانده گفته است، پس مرا پدر سياست،
" ساسان " نزاده است، شايد مادرش از اصل ايرانى
بوده و مى خواسته بگويد از طرف پدر و مادر هيچكدام
ايرانى خالص نيستم و اين سخن بيشتر مورد قبول است
زيرا با اينكه زبان فارسى مى دانست ولى مثل كسى
نبود كه در دامن مادرى كه فقط به زبان فارسى حرف
ميزند و غير فارسى نداند، بزرگ شده باشد. وقتى
مادرش از دنيا مى رفت از او جوانى به كهولت يا در
شرف كهولت رسيده بود كه در شعرش گويد:
بمن گويند آيا از بى شيرى گريه مى كنى با فاصله
اى كه بين شير خوارى تا كهولت است؟ مى گويم:
او مادر است اى مردم از فراقش مى سوزم و كسى كه
بر مادر مويه كند نه ملامت شده و نه خواهد شد.
امينى گويد: مادرش " حسنه " دختر عبد الله سجزى
است و سجز يكى از شهرهاى ايران در خراسان است پس
او فارسى خالص مى باشد.
برادر تنى اش " محمد ابو جعفر " از ابن رومى
بزرگتر بوده و قبل از او فوت كرد، ابن رومى بياد
او اظهار درد و مصيبت مى كرد. وقتى برادر ابن رومى
از دنيا رفت كه او در خدمت عبيد الله بن طاهر يكى
از بزرگان طاهريان بسر مى برد. و از ديوان ابن
رومى بدست ميايد كه وى نيز مردى اديب و نويسنده
بوده است.
بعد از مرگ برادر، ابن رومى كسى رانداشت كه
عائله او و برادرش را تعهد كند مگر عده اى از
دوستدارانش از بنى هاشم و بنى عباس كه گاهى به او
مى رسيدند و گاهى هم او را فراموش مى كردند. و
چنانكه از اين پس آشكار خواهد شد در عهد هاشميان
آل ابى طالب بيش از عهد هاشميان آل عباس به او
رسيدگى مى شد.
اما پسر عم او كه در اين شعرش بدو اشاره كرده:
" من پسر عموئى دارم كه از قديم با كوشش فراوان
براى من شر بپا مى ساخت ولى او خود به آتش آن نمى
سوخت ". " او جنايت مى كند تا من بجنايتش بسوزم
آنگاه مرا بى ياور مى گذارد و هر جا او چوب آتش "
كبريت " شد من گير ايه آنم ".
ما نمى دانيم آيا او پسر عموى بلا فصل او بوده
يا عمو زاده كلاله " برادر زادگان پدر از
برادرمادرى يا پدرى " بوده است. و در هر صورت
ميزان پيوند دوستى فيما بين، از دو بيت بالا بخوبى
معلوم مى شود.
فرزندان او
ابن رومى سه فرزند داشت كه عبارتند از " هبت
الله "، " محمد " و فرزند سومى كه نامش را در
ديوان ذكر نكرده است، آنها همه در كودكى در گذشتند
و ابن رومى آنان را با اشعارى كه از بليغ ترين و
جانگذار ترين مرثيه هائى كه پدرى در سوگ پسرانش
سروده است، رثا گفته. فرزند متوسط او ميميرد و
اشعار داليه مشهور، كه از جمله آنها دو بيت زير
است، براى او سروده مى شود:
كبوتر مرگ پسر متوسطم را طلبيد بخدا سوگند نمى
دانم چرا ميانه گردن بند را برگزيد "
درست همان موقع كه از نگاههايش بوى خير و نيكى
مى رسيد و از حركاتش بلوغ و رشدش را دريافتم "
و از اشعار اوست كه در توصيف بيمارى فرزند
سروده:
درنگ او ميان گاهواره تا لحد اندك شد، هنوز
دوران گاهواره را فراموش نكرده بود كه به لحد
درمانده، تا آنجا خون ريزى به او فشار آورد كه
سرخى چهره ى مانند گلشن، به زردى زعفران مبدل شد.
او روى دست اين و آن جان خود را از دست مى داد و
چنان آب بدنش گرفته شد كه گياه رند، خشك ميگرد ".
در دنباله همين شعر اشاره به دو برادر ديگر
محمد كرده گويد: