عمار، اين اجتهاد چه معنى دارد؟؟.
مقصودم از نصوص تنها اين گفتار رسول خدا صلى
الله عليه و آله نيست كه در روايت صحيح و ثابت و
متواتر آنجناب بعمار فرمود: " تقتلك الفئه الباغيه
" يعنى كشنده تو دسته ستمكارند، و در لفظ روايت
ديگر: " الناكبه عن الطريق " يعنى دسته از كسانى
كه از راه راست منحرفند، هر چند همين سخن مجالى
باقى نميگذارد براى اجتهاد در نيكو پنداشتن قتل
او، زيرا كشنده او هر قدر قائل به تاويل باشد،
دشمنى بر عمار نموده و از راه راست منحرف شده، و
ما اجتهادى نميشناسيم كه عدوان را تجويز نمايد
عدوانى كه عقل خود قباحت آنرا ثابت دانسته و دين
اقدس الهى هم در قبيح شمردن آن قانون عقل را
پشتيبانى نموده است، هر چند معاويه آنرا تاويل يا
رد نمود با گفتارش بعبد الله بن عمر وقتيكه حديث
نبوى را راجع بقتل عمار معاويه نقل كرد، و عمرو بن
عاص باو گفت: آيا سخن عبد الله را نميشنوى، معاويه
گفت همانا تو پيرى احمق هستى كه پيوسته حديث نقل
ميكنى و حال آنكه در ميان بولت شسته ميشوى يعنى از
پيرى غرق در بول هستى، آيا ما او را كشتيم؟ جز اين
نيست كه على و يارانش او را كشتند او را آوردند و
در ميان نيزه هاى ما افكندند!
و با اين گفتار ديگرى "معاويه" بعمرو بن العاص:
اهل شام را بر من تباه نمودى: آيا هر چيزيكه از
رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى آنرا بازگو
ميكنى؟ عمرو گفت: من گفتم، ولى علم بغيب نداشتم و
نميدانستم صفين "جنگ صفين" دست ميدهد؟ من هنگامى
آنرا گفتم كه عمار دوست متبع تو بود و تو هم مانند
من درباره او روايت كردى!.. و براى آندو "معاويه و
عمرو بن عاص" در اين قضيه معاتبه و مواخذه مشهورى
است و شعرى نقل شده، از جمله اين ابيات عمرو است:
تعاتبنى ان قلت
شيئا سمعته |
و قد قلت لو
انصفتنى مثله قبلى |
انعلك فيما قلت
نعل ثبيته |
و تزلق بى
فى مثل ما قلته نعلى |
و ما كان لى علم
بصفين انها |
تكون و
عمار يحث على قتلى |
و لو كان لى
بالغيب علم كتمتها |
و كابدت
اقواما مراجلهم تغلى |
ابى الله
الا ان صدرك و اغر |
على بلا
ذنب جنيت و لا ذحل |
سوى اننى
و الراقصات عشيه |
بنصرك مدخول
الهوى ذاهل العقل |
ترجمه- مرا عتاب و مواخذه ميكنى بگفتن چيزى كه
آنرا شنيده ام؟ در حالتيكه اگر با من انصاف كنى
خود مانند آنرا پيش از من گفته اى، آيا پاپوش تو،
در آنچه گفتى ثابت و استوار است و پاپوش من در
گفتن سخنى نظير سخن تو مرا ميلغزاند؟ و مرا بصفين
آگاهى نبود كه فراهم ميشود و عمار تحريص بركشتن من
مينمايد، اگر مرا علم غيبى بود آن گفتار را كتمان
ميكردم و مشقتهاى گروهى را كه سينه هايشان از حسد
ميجوشد تحمل ميكردم، خداوند ابا فرموده جز اينكه
سينه تو بر من خشمناك باشد بدون گناه و جنايتى كه
مرتكب شده باشم و يا خونى كه بر گردن من باشد، جز
اينكه من قسم بشتران راه رو در وقت شام نسبت بيارى
تو كم ميل و پريده عقل ميباشم.
و معاويه با ابياتى باو پاسخ داد، از جمله آن
ابيات:
فيا قبح الله
العتاب و اهله |
الم تر ما اصبحت
فيه من الشغل |
فدع ذا و لكن
هل لك اليوم حيله |
ترد بها قوما
مراجلهم تغلى |
دعاهم على
فاستجابوا لدعوه |
احب اليهم من
ثرى المال و الاهل |
ترجمه- خداى زشت گرداند عتاب و اهل آنرا، آيا
نمى بينى در چه روزگار گرفتارى بسر ميبرم؟ اين
سخنان را واگذار، آيا امروز حيله دارى كه
بدانوسيله گروهى را كه حسد مى ورزند رد كنى على
آنها را دعوت كرد و آنها اجابت نمودند دعوتى را كه
در نزد آنها از ثروت و مال و عيال محبوب تر است.
كما اينكه مقصودم آن خبرى نيست كه طبرانى آنرا
از ابن مسعود از پيغمبر صلى الله عليه و آله با
دقت در طريق روايت نموده كه فرمود: " اذا اختلف
الناس كان ابن سميه مع الحق " يعنى زمانى كه مردم
اختلاف نمودند پسر سميه "عمار- نام مادرش سميه
است" با حق است. هر چند اين روايت هم برهانى است
قاطع، چه آنكه با اين وصف معارض با ابن سميه
"عمار" ناچار بر باطل خواهد بود، و نميتوانى پيدا
كنى اجتهاديرا كه غلبه مبطل را بر محق بعد از چنين
نص جلى و آشكارى نيكو بشمارد؟
همانا من مقصودم خبرى است كه حاكم در ج 3 "
مستدرك " ص 387 با دقت در طريق روايت نموده و صحت
آنرا اعلام داشته و همچنين ذهبى در تلخيصش باسناد
از عمرو بن عاص روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول
خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود: پروردگارا قريش
"در آزار" عمار حريص است، همانا كشنده عمار و
برهنه كننده او در آتش است، و اين خبر را سيوطى از
طريق طبرانى در جلد 2 " جامع صغير " ص 193 و ابن
حجر در جلد 4 " الاصابه " ص 151 آورده اند.
و سيوطى بطوريكه در جلد 7 " ترتيب جمع الجوامع
" ص 73 مذكور است در جمع الجوامع اين فرمايش رسول
خدا صلى الله عليه و آله را روايت كرده كه بعمار
فرمود: برهنه كننه تو و كشنده تو داخل در آتش
ميشود، اين خبر را سيوطى در جلد مزبور از طريق ابن
عساكر روايت كرده و در جلد 6 ص 184 از طريق طبرانى
"در الاوسط" و در ص 184 از طريق حاكم آنرا روايت
نموده است.
و حافظ، ابو نعيم، و ابن عساكر- بطوريكه در جلد
7 ترتيب جمع الجوامع ص 72 مذكور است، از زيد بن
وهب روايت كرده اند كه گفت: عمار بن ياسر بخورده
گرفتن بقريش حريص بود و قريش نيز معامله بمثل مى
كرد و در نتيجه بر او دست يافته و او را زدند، وى
در خانه خود نشست، عثمان بعيادت او آمد و سپس از
نزد او بيرون شد و بر منبر برآمد و گفت: شنيدم،
رسول خدا صلى الله عليه و آله بعمار فرمود: "
تقتلك الفئه الباغيه، قاتل عمار فى النار " يعنى
"خطاب بعمار" گروهى ستمكار تو را ميكشند، كشنده
عمار در آتش است.
و حافظ، ابويعلى و ابن عساكر، بطوريكه در جلد 7
ترتيب- جمع الجوامع- ص 74 مذكور است، با دقت در
طريق از عبد الله بن عمر روايت كرده اند كه گفت:
شنيدم، رسول خدا صلى الله عليه و آله بعمار
ميفرمود: تقتلك الفئه الباغيه، بشر قاتل عمار
بالنار. يعنى گروه ستمكار تو را ميكشند، بشارت ده
كشنده عمار را باتش.
و در " جمع الجوامع " بطوريكه در جلد 7 ترتيب
آن ص 75 و جلد 6 ص 184 مذكور است، از طريق حافظ
ابن عساكر از اسامه بن زيد آورده كه گفت: رسول خدا
صلى الله عليه و آله فرمود: " مالهم و لعمار
يدعوهم الى الجنه و يدعونه الى النار قاتله و
سالبه فى النار " يعنى آنها را چكار است بكار
عمار؟ ميخواند آنها را بسوى بهشت، و آنها او را
دعوت ميكنند بسوى آتش، كشنده و برهنه كننده عمار
در آتش است، ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 268 آنرا
روايت نموده.
و در ترتيب الجمع- جلد 7 ص 75 از طريق ابن
عساكر، از مسند على عليه السلام مذكور است: " ان
عمارا مع الحق و الحق معه يدور عما مع الحق اينما
دار، و قاتل عمار فى النار "، يعنى همانا عمار با
حق است و حق با او است ميگردد عمار با حق بهر كجا
كه حق بگردد و كشنده عمار در آتش است.
و احمد و ابن عساكر از عثمان. و ابن عساكر از
ام سلمه روايت نموده اند از رسول خدا صلى الله
عليه و آله كه بعمار فرمود: تقتلك الفئه الباغيه
قاتلك فى النار. يعنى گروه ستمكار تو را ميكشند،
كشنده تو در آتش است. كنز العمال جلد 6 ص. 184 و
ابن كثير در جلد 7 تاريخش اين حديث را از طريق ابى
بكر بن ابى شيبه از ام سلمه آورده.
و احمد در جلد 4 مسندش ص 89 از خالد بن وليد
روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرمود: من عادى عمارا عاداه الله، و من ابغض عمارا
ابغضه الله يعنى هر كه با عمار دشمنى كند خدا با
او دشمنى ميكند و هر كس با عمار كينه ورزد خدا با
او كين مى ورزد، و اين خبر را حاكم در جلد 3 "
مستدرك " ص 391 بدو طريق با دقت آورده و او و ذهبى
دو طريق مزبور را بصحت پذيرفته اند، و خطيب در جلد
1 تاريخش ص 152، و ابن اثير در جلد 4 " اسد الغابه
" ص 45، و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 311، و ابن
حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 512، و سيوطى در " جمع
الجوامع " بطوريكه در جزء 7 ترتيب آن ص 73 مذكور
است از طريق ابن ابى شيبه و احمد و بطوريكه در جزء
6 ترتيب ص 184 مذكور است از طريق احمد و ابن حبان
و حاكم آنرا آورده اند.
و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 390 باسناديكه
او و ذهبى بصحت پذيرفته اند از رسول خدا صلى الله
عليه و آله باين لفظ روايت نموده: من يسب عمارا
يسبه الله، و من يبغض عمارا يبغضه الله و من يسفه
عمارا يسفهه الله، يعنى هر كس عمار را سب نمايد
"دشنام دهد" خدا او را سب ميكند و هر كس بغض عمار
را در دل بگيرد خدا باو كين ورزد، و هر كس عمار را
بسفاهت نسبت دهد خدا او را سفيه ميداند. و اين خبر
را سيوطى در جمع الجوامع بطوريكه در جزء 7 ترتيب
آن ص 73 مذكور است، از طريق ابن النجار، آورده.
و طبرانى بلفظ: " من سب عمارا سبه الله، و من
حقر عمارا حقره الله و من سفه عمار سفه الله "
روايت نموده، يعنى هر كس دشنام دهد عمار را خدا او
را دشنام دهد و هر كس تحقير نمايد "كوچك بشمارد"
عمار را خدا او را تحقير نمايد و هر كس عمار را
بسفاهت نسبت دهد خدا او را تسفيه كند.
و حاكم در ج 3 " مستدرك " ص 391 باسناد خود،
بلفظ: " من يحقر عمارا يحقره الله و من يسب عمارا
يسبه الله و من يبغض عمارا يبغضه الله، روايت
كرده. و سيوطى آنرا در جمع الجوامع- بطوريكه در
جزء 7 تريب الجمع ص 73 مذكور است، از طريق ابى
يعلى و ابن عساكر و در جزء 6 ص 185 از ابى يعلى و
ابن قانع و طبرانى. و ضياء مقدسى- در " المختاره "
روايت نموده.
و حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 389 باسنادى كه
او و ذهبى در تلخيصش آنرا بصحت پذيرفته اند، بلفظ:
من يسب عمارا يسبه الله و من يعاد عمارا يعاده
الله روايت كرده.
و احمد در جلد 4 " مسند " ص 90 باسنادش، بلفظ:
من يعاد عمارا يعاده الله عز و جل و من يبغضه
يبغضه الله عز و جل و من يسبه يسبه الله عز و جل،
روايت نموده.
اين نصوص صحيحه و متواتره كجا؟ و اجتهاد ابو
الغاديه كجا؟- يا- آنها كجا و نيكو شمردن ابن حزم
عمل ابى الغاديه را كجا؟- يا- راى او در اجتهادش
كجا؟ يا بخشيدنش بابى الغاديه پاداش واحد را كجا؟
در حاليكه بموجب نص شريف نبوى صلى الله عليه و آله
ناچار "كشنده عمار" در آتش است، آيا بغض و تحقيرى
بزرگتر از كشتن متصور است؟
و در اين زمينه و از مجموع آنچه ذكر شد درسهائى
هست راجع باين مطالب كه تاريخ بما مياموزد، ابن
اثير در جلد 3 " كامل " ص 134 گويد: همانا ابو
الغاديه عمار را كشت و تا زمان حجاج زندگى نمود و
بر حجاج داخل شد و حجاج مقدم او را گرامى داشت، و
باو گفت: ابن سميه "يعنى عمار" را تو كشتى؟ گفت:
آرى، حجاج گفت: هر كس مسرور ميشود كه در روز قيامت
فردى توانا و مقتدر را به بيند، باين شخص كه ابن
سميه "عمار" را كشته بنگرد، سپس ابو الغاديه از
حجاج حاجتى مسئلت نمود و حجاج نپذيرفت ابو الغاديه
"بر سبيل اعتراض و با تاثر" گفت: ما دنيا را براى
اينان مهيا و رام نموده ايم و اينان از دنيا "كه
با كوشش ما براى آنها مسخر شده" بما بهره نمى دهند
و در عين حال چنين ميپندارد كه من در روز قيامت
توانا هستم حجاج گفت: آرى. بخدا سوگند كسى كه
دندان او مانند "كوه" احد است و ران او مانند كوه
و رقان است و نشيمن گاه او مانند مدينه و ربذه
است، همانا چنين كسى در روز قيامت بزرگ و مقتدر
است سوگند بخدا اگر تمام اهل زمين در كشتن عمار
شركت نموده بودند همه داخل آتش ميشدند: | زيادتى
چاپ دوم: و اين داستان را ابن حجر در جلد 4 "
اصابه " ص 151 ذكر نموده است |.
و در " استيعاب "- " حاشيه اصابه " جزء 4 ص 151
مذكور است كه: ابو الغاديه دوستدار عثمان بود و او
كشنده عمار است، نامبرده هر وقت براى ورود بمجلس
معاويه و غيره اذان ميطلبيد، ميگفت: كشنده عمار بر
در است، و هر وقت نسبت بداستان كشتن عمار از او
سئوال ميشد، چگونگى كشتن او را وصف ميكرد و باكى
نداشت و در نزد اهل علم در داستان او شگفتى است،
زيرا همان مرد از پيغمبر صلى الله عليه و آله
روايت كرده كه فرمود: بعد از من بازگشت بكفر نكنيد
كه بعض از شما بعض ديگر را بكشد، او اين سخن را از
پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده مع الوصف عمار
را بقتل رسانيد!!
و اين جهات من حيث المجموع حاكى و مشعر است از
هدف مورد علاقه او در كشتن عمار و آگاهى و وقوف او
بر آنچه پيغمبر گرامى و منزه صلى الله عليه و آله
درباره قاتل عمار فرموده، و عدم خوددارى و بى
پروائى او در كشتن عمار، پس از اين غير از اينكه
بالطبع اين مرد "ابو الغاديه" پيرو و همعقيده با
پيشوايش معاويه بوده كه به محدثين فرمايش پيغمبر
صلى الله عليه و آله، سخن نامبرده اش را ميگفت كه:
تو پيرى احمق هستى و پيوسته حديث مينمائى در حالى
كه در بول خود شستشو ميشوى!!
و تو "خواننده گرامى" بمقصد اين سخن "معاويه" و
مقدار علاقمندى گوينده آن بسنت نبويه و پيروى او
از آنچه كه از مصدر وحى الهى روايت شده داناترى و
بامثال اين "مبانى و معتقدات" بوده اجتهاد ابو
الغاديه در آنچه كه مرتكب شد و در آن ورطه اى كه
افتاد!!
و منتهاى آنچه ابن حزم درباره كشندگان عثمان
معتقد است، اينست كه: اجتهاد آنها در برابر اين نص
نبوى است: روا نيست " ريختن " خون مرد مسلمى كه
بوحدانيت خدا و رسالت من شهادت ميدهد، مگر يكى از
سه شخص: ثيب زناكار. نفس در مقابل نفس " قصاص در
قبال قتل " كسى كه دين خود را واگذارد و از جماعت
جدا شود- ولى اين عقيده را درباره قاتل على عليه
السلام و آنان كه با او مقاتله نمودند، و درباره
قاتل عمار قائل نيست و حال آنكه دانستى كه جريان
در مورد اينان عين همان جريانى است كه درباره
كشندگان عثمان پنداشته!!
علاوه بر اينكه، اين مبنى بنابر اصلى كه اين
شخص درست كرده- در موارد عديده منتهى نميشود مگر
به خطاء اين گروه در اجتهادشان، پس چرا درباره
آنها روا نمى داند استحقاق يك پاداش را همانطور كه
براى عبد الرحمن بن ملجم و نظراء او روا ميداند؟
بلى. ممكن است، معتذر باين معنى شود كه اين: قاتل
على است و آنها كشندگان عثمان!!!
گذشته از اينكه در اين مورد "در مورد كشندگان
عثمان" مجال و محلى براى اجتهاد قائل نيست، اين
معنى بنابر پندار او فقط در مورد اجتهاديست كه
درست و بر وفق صواب باشد و اما اجتهاد ناصواب، در
اين مورد نيز جاريست چنانكه در امثال اين بنا
بعقيده اش جريان دارد.
بعد از اين مراتب اين مرد در اثبات و پا بر جا
نمودن نظريات فاسده كه پنداشته خود را در يك ورطه
نامطلوبى افكنده است: يعنى دشنام دادن بصحابه، كه
گفت: آنها "يعنى كشندگان عثمان" گناهكار و ملعون
هستند در حاليكه تمام ياران و هم كيشان او بر آنند
كه هر كس آنها را دشنام دهد گمراهست و در خور
تكفير يا تفسيق است و اين امر در نظر بسيارى از
پيشوايان بقول مطلق بدون تفكيك بين فرقه با فرقه
ديگر و يا استثناء احدى از آنان موجب تعزير است،
زيرا اجماع دارند بر عدالت تمام صحابه و خود اين
شخص در جلد 3 " فصل " ص 257 ميگويد: اما كسيكه يكى
از صحابه رضى الله عنهم را دشنام دهد، اگر نادان
باشد معذور است، و اگر بر او دليل و حجتى قائم شود
مع هذا او بروش خود ادامه دهد بدون عناد و لجاج
چنين كسى فاسق است، مانند كسى كه زنا و دزدى مرتكب
شود، و اگر بخدا و رسول صلى الله عليه و آله در
اين كار عناد و لجاج ورزيد او كافر است، و بتحقيق
رسيده كه عمر رضى الله عنه در محضر پيغمبر صلى
الله عليه و آله نسبت به حاطب "كه از مهاجرين و از
اصحاب بدر است" گفت: بگذار، اين منافق را گردن
بزنم، عمر در تكفير حاطب، كافر نشد، بلكه متاول
خطاكار بود، در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و
آله فرموده است: علامت نفاق كينه ورزى با انصار
است، و به على فرمود: با تو كينه نمى ورزد مگر
منافق...
و در نظر ابن حزم چه بسيار مجتهدين نظير عبد
الرحمن بن ملجم و ابو الغاديه هستند كه در " فصل "
حكم داده باينكه آنها مجتهدند و در آنچه بخطا
تشخيص دهند در خور پاداش هستند در جلد 4 ص 161
گويد: قطع داريم كه معاويه رضى الله عنه و ياران
او بخطا اجتهاد نمودند و مستحق يك پاداش و اجر
هستند، و در ص 160 معاويه و عمرو بن عاصى را از
مجتهدين شمرده، سپس گويد: جز اين نيست كه اينان در
مسائل خونهائى اجتهاد نمودند مانند خونهائى كه اهل
فتوى درباره آنها اجتهاد ميكنند، و در ميان فتوى
دهندگان كسانى هست كه راى آنها بر كشتن ساحر است و
كسان ديگرى هستند كه چنين راى ندارند.
و كسانى هستند كه نظرشان كشتن آزاد است بقصاص
كشتن بنده، و كسانى هستند كه رايشان چنين نيست، و
كسانى در ميان آنها معتقدند كه مومن بقصاص كشتن
كافر كشته شود و كسانى نه چنينند، پس چه فرقى هست
بين اين گونه اجتهادها با اجتهاد معاويه و عمرو و
غيرهما؟ اگر نادانى و نابينائى و درهم نمودن مطالب
بدون دانش در ميان نبود تمام شد.
و چقدر تفاوت هست، بين فتوى دهندگانى كه ادله
در فتوى بر آنها مشتبه گشته و يا از جهت صراحت و
ظهور و لو نسبت بفهم مفتى اختلاف داشته يا اينكه
مفتى يكى از دو دسته دلائل را از دسته ديگر بعلت
صحت طريق در نزد او يا تعدد اسناد قويتر يافته و
در نتيجه بجانب قوت تمايل پيدا كرده و مفتى ديگر
بنوعى از استنباط جانب ديگر را بر خلاف مفتى اول
قويتر دانسته پس هر يك بنا بمذهب خود فتوى داده و
همه در راى خود تكيه و اعتماد بكتاب و سنت كرده و
آنرا دليل مدعى قرار داده اند چقدر فرق و تفاوت
است بين اينان و بين جنگجويان با على عليه السلام
در حاليكه كتاب عزيز الهى در برابر چشم و گوش ملت
اسلامى واقع و آيه تطهير كه ناطق بعصمت پيغمبر و
داماد برگزيده او و دو دختر زاده اوست و در آن
كتاب مقدس آيه مباهله در حق آنان نازل گشته و على
در آن آيه نفس پيغمبر خوانده شده و غير از آندو از
آيات ديگر بالغ بر سيصد آيه كه همگى درباره امام
اميرالمومنين شرف صدور يافته هر روز و هر ساعت
خودنمائى ميكند.
و اينست تصريحات و نصوص حفاظ داراى دقت نظر و
پيشوايان مشهور و در مقابل آنها كتب صحيح و مسندها
است و در آن كتب داستان تطهير، و حديث منزلت و
حديث برائت، همان بانگ رسا و روشن و متواتر نبوى
صلى الله عليه و آله كه صحابه همه آنها را بر زبان
خود جارى ساخته و از آنان بتابعين رسيده است.
آيا در نظر شما امكان دارد؟ كه مولى سبحانه و
تعالى در مجتمعى پاكى و منزه بودن ذات و شخصيتى را
از هر گونه ناپاكى و تيرگى اعلام فرمايد و عصمت او
را از هر پليدى اشعار يا او را بمنزله نفس نفيس
پيغمبر صلى الله عليه و آله بزرگوار قرار دهد و
"اين مناقب او را" بگوش بندگانش برساند، يا بموجب
نص كتاب