الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۹ -


مقدسش بر امت پيغمبر صلى الله عليه و آله اقدسش مودت خويشاوندان او را واجب گرداند "در حاليكه اميرالمومنين سرور آنها است" و ولاء آنها را پاداش تحمل بار سنگين رسالت نهائى عظمى قرار دهد و بلسان پيغمبرش صلى الله عليه و آله بامت او خبر دهد كه طاعت على عليه السلام طاعت او و تمرد و عصيان باو تمرد و عصيان او است و با همه اينها مجال و محلى براى اجتهاد باقى باشد كه بر طبق آن جايز گردد كه با او جنگ نمايند، و يا كشته شود و يا از روى زمين نفى شود، يا در ملاء عام باو دشنام و ناسزا گويند؟ و يا بر منابر مسلمين بر او لعن كنند و علنا با او محاجه و معارضه شود آيا فهم آزاد و دراكه تو "خواننده عزيز" حكم ميكند باينكه اين چنين اجتهادها در اين گونه موارد بمانند اجتهاد اهل فتوى است در مورد قتل ساحر و امثال آن؟؟!!

در حاليكه خود ابن حزم در جزء 3 فصل ص 258 ميگويد: هر كس از اهل اسلام تاويل كند و بخطا رود اگر حجتى بر او قائم نشود و حق بر او آشكار نگردد او معذر است و مستحق يك پاداش است بپاس اينكه در طلب حق بوده و قصد بسوى حق داشته، و چون تعمد نداشته، خطاء او بخشوده است بدليل قول خداى تعالى " و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم " يعنى و باكى بر شما نيست در امرى كه در آن بخطا افتاديد ولى دلهاى شما بان تعمد نداشته، و اگر در تاويل خود بواقع و صواب رسيده، براى او دو پاداش است، يكى براى رسيدن او بواقع و صواب و يكى هم براى طلب و كاوش او، و اگر حجت بر او قائم شده باشد و حق براى او آشكار شده باشد و معذلك عناد نموده باشد ولى معارض با خدا و رسول نباشد، او فاسق است، براى اينكه بسبب اصرار در امر حرام بر خداى تعالى جرات نموده، و اگر ضمن عناد از حق با خدا و رسولش معارضه كند او كافر و مرتد است و خون و مال او حلال است و در اين احكام فرقى نيست بين خطاى در اعتقاد در هر چيزى كه از شريعت باشد و خطاب در فتوى در هر امرى كه باشد.. تمام شد.

بنابراين: آيا ممكن است انكار حجيت كتاب عزيز خداوند؟ يا نفى آنچه تلاوت نموديم از آن؟ يا ممكن است احتمال داده شود كه اين حجت هاى قاطع كلا بر اين مجتهدين پنهان مانده و حق بر آنها آشكار نشده؟؟ و حجت بر آنها قائم نگشته؟ يا اجتهاد و تاويل در اين نصوص نيز جريان يافته؟

مضافا بر آنچه ذكر شد، در اين زمينه نصوص ديگرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله هست درباره حرب با على عليه السلام و سلم با او از جمله آن نصوص: حديثى است كه حاكم در جلد 3 مستدرك ص 149 با دقت در طريق از زيد بن ارقم از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه آنجناب بعلى عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود: " انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالتم " يعنى من با كسى كه شما بجنگيد در جنگم و با كسى كه شما مسالمت كنيد در حال سلم و آرامشم، و ذهبى اين حديث را در تلخيص خود ذكر كرده و گنجى در " الكفايه " ص 189 از طريق طبرانى، و خوارزمى در مناقب ص 90 و سيوطى در جمع الجوامع بطوريكه در جزء 6 ترتيبش ص 216 مذكور است از طريق ترمذى و ابن ماجه و ابن حبان و حاكم روايت نموده اند، و خطيب در جلد 7 تاريخش در ص 137 حديث مزبور را باسنادش از زيد بلفظ: " انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم ": يعنى من با كسى كه با شما بجنگد در جنگم، و با كسى كه با شما مسالمت كند در سلم ميباشم، آورده و حافظ ابن عساكر در جلد 4 تاريخش ص 316 آنرا ذكر نموده، و گنجى در " كفايه " ص 189 از طريق ترمذى، و ابن حجر در " صواعق " ص 112 از طريق ترمذى و ابن ماجه و ابن حبان و حاكم، و ابن صباغ مالكى در فصولش ص 11 و محب الدين در جلد 2 " الرياض " ص 189، و سيوطى در " جمع الجوامع " بطوريكه در جزء 7 ترتيبش ص 102 مذكور است از طريق ابن ابى شيبه و ترمذى و طبرانى و حاكم، و ضياء مقدسى در مختاره اش- روايت نموده اند. | زيادتى چاپ دوم: و ابن كثير در جلد 8 تاريخش اين روايت را ص 36 بلفظ اول از ابى هريره از طريق نسائى از حديث ابى نعيم- فضل بن دكين و ابن ماجه از حديث وكيع- هر دوى آنها از سفيان ثورى روايت كرده اند |.

و احمد در جلد 2 مسندش ص 442 از ابى هريره بلفظ: انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم روايت نموده. و حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 149، و خطيب در جلد 4 تاريخش ص 208 و گنجى در " الكفايه " ص 189، از طريق احمد آنرا روايت نموده و گفته: اين حديث، حسن و صحيح است، و متقى در " كنز " جلد 6 ص 216 از طريق احمد و طبرانى و حاكم روايت كرده.

و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض " ص 189 از ابى بكر صديق با دقت در طريق آورده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه خيمه برپا نموده در حاليكه بر كمان عربى تكيه داشت و در خيمه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند پس فرمود معشر المسلمين، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه، حرب لمن حاربهم، ولى لمن والاهم، لا يحبهم الا سعيد الجد طيب المولد، و لا يبغضهم الاشقى الجد ردى المولد، يعنى: اى گروه مسلمين، من با هر كس كه با اهل اين خيمه در مسالمت باشد مسالم هستم و با هر كس كه با آنها بجنگد در جنگم و با دوستان آنها دوستم، دوست نميدارد آنها را مگر كسى كه نيك بخت و پاك زاد باشد و با آنها كين نميورزد مگر بدبخت و ناپاك زاده.

و حاكم در جلد 3 مستدرك صفحه 129 با دقت در طريق از جابر بن عبد الله روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود فرمود: " هذا امير البرره، قاتل الفجره، منصور من نصره مخذول من خذله، ثم مد بها صوته " يعنى اين فرمانده نيكان است. كشنده بدان و فاجران است، كسى كه او را يارى كند يارى شده است، و كسى كه او را خوار نمايد خوار و زبون است. سپس صداى خود را بگفتن اين سخنان كشيد "كه جلب توجه بيشترى در شنوندگان نمايد" و اين روايت را ابى طلحه شافعى در " مطالب السول " صفحه 31 از ابى ذر با دقت در طريق بلفظ: " قائد البرره و قاتل الكفره " تا آخر آورده است. يعنى پيشواى نيكان و كشنده ناسپاسان و كافران. و ابن حجر آنرا در صواعق ص 75 از حاكم روايت كرده. و احمد زينى دحلان در ج 2 " فتوحات اسلاميه " صفحه 338 آنرا ذكر نموده.

بر اين مبنى احاديث بسيار زيادى هست كه اگر آنها را جمع نمايم مشتمل بر مجلدات بزرگ و پر حجم خواهد بود.

علاوه بر اين. رسول خدا صلى الله عليه و آله بين اصحاب خود دائر بمقاتله او نشر تبليغ ميفرمود و همگان را از تكاليف اميرالمومنين عليه السلام "در نبرد با پيمان شكنان و متمردان و منحرفين" آگاهى ميداد. همين مقاتله اى كه ابن حجر در آن معتقد به اجتهاد معاويه و عمرو بن عاص و همراهان آنهاست "براى اينكه آنها را در آن مقاتله معذور و ماجور قلمداد نمايد" در حاليكه پيغمبر صلى الله عليه و آله اهل ايمان و امير آنها "ولى منزه خداوند" را امر ميفرمود بجنگ و كشتار گروههاى نامبرده "ناكثين، قاسطين، مارقين" و بالطبع اين امر بر احدى از اصحاب پوشيده و مخفى نمى ماند اينكه نمونه هائى از دعوتها و اوامر و اخبار رسول خدا صلى الله عليه و آله داير باين امر.

حاكم در جلد 3 مستدرك صفحه 139 و ذهبى در تلخيص خود از ابى ايوب انصارى با دقت در طريق روايت نموده اند كه گفت: همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله امر فرمود على بن ابى طالب عليه السلام را به جنگ ناكثين "پيمان شكنان" و قاسطين "منحرفين از حق" و مارقين "خارجين از دين بضلالت و بدعت". و اين روايت را گنجى در كفايه ص 72 روايت كرده.

و حاكم در جلد 3 مستدرك ص 140 با دقت در طريق از ابى ايوب آورده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام ميفرمود: تو با ناكثين و قاسطين و مارقين نبرد خواهى نمود. و خطيب در جلد 8 تاريخش ص 340 و در جلد 13 ص 187 و همچنين ابن عساكر روايت نموده اند از اميرالمومنين عليه السلام كه فرمود امر كرد مرا رسول خدا صلى الله عليه و آله بقاتل ناكثين و قاسطين و مارقين، و حموينى اين روايت را در باب 35 " فرايد السمطين " با دقت در طريق، و سيوطى در " جمع الجوامع " بطوريكه در جزء 6 ترتيبش ص 392 ذكر شده روايت نموده اند، و حاكم و ابن عساكر بطوريكه در جزء 6 ترتيب جمع الجوامع مذكور است، از ابن مسعود روايت نموده اند كه گفت: رسولخدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و بمنزل ام سلمه رسيد سپس على عليه السلام آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله بام سلمه فرمود: بخدا سوگند، اين قاتل قاسطين و ناكثين و مارقين است بعد از من، و حموينى در " فرايد السمطين " "در باب پنجاه و چهارم" بدو طريق از سعد بن عباده از على عليه السلام روايت نموده كه فرمود: من مامور به نبرد با ناكثين و مارقين و قاسطين هستم.

و بيهقى در " المحاسن و المساوى " ج 1 ص 31 "اين قسمت زيادتى چاپ دوم است" و خوارزمى در مناقب ص 52 و 58 از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود:

هذا على بن ابى طالب، لحمه من لحمى و دمه من دمى، و هو منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى يا ام سلمه، هذا اميرالمومنين و سيد المسلمين و وعاء علمى و وصيى، و بابى الذى اوتى منه، اخى فى الدنيا و الاخره و معى فى المقام الاعلى، على يقتل القاسطين و الناكثين و المارقين

يعنى: اينست على بن ابى طالب، گوشت او از گوشت من است و خون او از خون من است، و او از من بمنزله هارون است از موسى، جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، اى ام سلمه، اين است اميرالمومنين و سيد المسلمين و جايگاه علم من و وصى من و درى است كه از آن در بمن راه خواهند يافت، او برادر من است و دنيا و آخرت، او با من است در مقام برتر و بالاتر، على ميكشد منحرفين از حق و پيمان شكنان و خارجين از دين را. و اين خبر را حموينى در باب 27 و 29 " فرايد " بسه طريق روايت نموده "و در روايت او اين جمله: و عيبه علمى " بجاى: " وعاء علمى " مذكور است يعنى جعبه علم من".

و گنجى در " الكفايه " ص 69 و متقى در ج 6 " كنز " ص 154، از طريق حافظ عقيلى آنرا روايت نموده اند.

و شيخ الاسلام حموينى در فرايدش با دقت در طريق از ابى ايوب از طريق حاكم روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و از طريق ديگرش از غياث بن ثعلبه از ابى ايوب روايت كرده- غياث- گويد كه ابو ايوب اين سخن را در خلافت عمر بن خطاب گفت.

و حموينى در فرايد در باب 53 از ابى سعيد خدرى روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و مارقين. ما عرض نموديم: يا رسول الله ما را بقتال اينها امر فرموديد، با چه كس اين امر را انجام دهيم؟ فرمود: با على بن ابى طالب.

| زيادتى چاپ دوم: و ابن عبد البر در جلد 3 " الاستيعاب " ص 53 حاشيه اصابه گويد: و روايت شده از حديث على عليه السلام و از حديث ابن مسعود و از حديث ابى ايوب انصارى اينكه: "رسول خدا صلى الله عليه و آله" امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و مارقين |.

تو "خواننده گرامى" شايد كه بانچه واقف شدى از حق اذعان نمودى و فقط اكنون جوياى سخن قاطع درباره معاويه و عمرو بن عاص هستى، بنابراين بر تو باد مراجعه بانچه كه در طى كتابهاى تاريخ از سخنان آندو ثبت است، و بزودى ما نيز ضمن شرح حال عمرو بن عاص و در بحث و بررسى از معاويه در جلد دهم شما را واقف خواهيم ساخت بر آنچه كه رشد و صلاح را از غمى و گمراهى متمايز و آشكار خواهد نمود. اين اجمال سخن بود در آراء ابن حزم و گمراهى و زورگوئيهاى او، و بنا بر اين "همانطور كه خودش گفته" شما "خواننده گرامى" اگر نادانى و نابينائى و درهم نمودن مطالب بدون علم و اطلاع در كار نباشد، راى عمومى را در گمراهى نامبرده خواهيد يافت كه از اهلش صادر و در محلش واقع گشته، و در اينجا ديگر مجالى نيست براى نسبت دادن حسد و كينه بكسانى از مالكين يا غير آنها كه باين موضوع "يعنى گمراهى ابن حزم" حكم نموده اند، چه آنها كه همزمان با او بوده اند و چه متاخرين از او، و كتاب او "فصل" قوى ترين دليل بر گفتار حق و راى درست ما است.

ابن خلكان در جزء 1 تاريخش در ص 370 گويد: نامبرده "ابن حزم" نسبت بعلماء پيش از خود بسيار بدگوئى كرده و كسى از زبان او ايمن نمانده. ابن عريف گويد: زبان ابن حزم و شمشير حجاج همانند يكديگر بودند اين سخن را درباره او گفته بعلت بدگوئى بسيار او نسبت به پيشوايان كه در نتيجه دلها از او منتفر گشت، و فقهاء زمان او را هدف بدگوئى قرار دادند و كينه او را بدل گرفته و سخن او را رد كردند و اجماع بر گمراهى او كردند، و بر او طعنها زدند و سلاطين و بزرگان را از فتنه او ترساندند و عوامشان را از نزديك شدن باو و اخذ آراء او نهى نمودند، در نتيجه پادشاهان او را تبعيد نمودند و از خاندانش آواره كردند تا ناچار خود را به صحراى لبله رسانيد و در پايان روز يكشنبه دو روز از ماه شعبان مانده سال 456 در آنجا چشم از جهان بست.

و لقد حق عليه كلمه العذاب. افانت تنقذ من فى النار

مفاد حديث غدير خم

پس از آنچه در مباحث اين كتاب شرح و بيان شد اميد است كه ديگر زمينه و راهى براى شك و ترديد در صدور حديث غديرخم از مصدر مقدس نبوى باقى نمانده باشد، و اما دلالت آن بر امامت مولاى ما اميرالمومنين عليه السلام اگر هر چيز در خور شك و ترديد باشد شكى نداريم در اينكه لفظ "مولى" خواه بر حسب وضع لغوى، صريح در معناى مقصود ما باشد، و خواه بواسطه مشترك بودن آن بين معانى بسيار و متعدد، مفاد آن مجمل باشد، و خواه از قرائن تعيين كننده معناى امامت كه منظور ما است عارى و برهنه باشد، و خواه چنين قرائتى را در بر داشته باشد، در هر صورت اين لفظ در اين مقام جز بهمين معنى بمعناى ديگر دلالت نخواهد داشت زيرا آنانكه در آن اجتماع عظيم "روز غدير خم" اين لفظ را شنيده و درك نموده و يا پس از زمانى اين خبر مهم بانها رسيده از كسانيكه بنظر و سخن آنها در لغت استدلال ميشود "و نظر آنها حجيت دارد" همه، همين معنى را از اين لفظ فهميده اند بدون اينكه در ميان آنها منع و انكارى ديده شود؟ و درك و فهم همين معنى پيوسته بعد از آنها در ميان شعرا و رجال ادب جريان داشته تا عصر حاضر ما و همين "وحدت تشخيص" برهانى است قاطع در معناى مقصود و در طليعه اين گروههاى پى در پى شخص مولى اميرالمومنين عليه السلام نامبردار است، آنجا كه در پاسخ نامه معاويه ابياتى انشاء و مرقوم داشته كه در محل خود خواهيد شنيد و اين بيت در آن منصوص است.

و اوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غديرخم

و از جمله آنان حسان بن ثابت است كه در سرزمين خم و روز معهود شخصا حضور داشته و از رسول خدا صلى الله عليه و آله رخصت خواست كه داستان حديث و امر ولايت را بنظم درآورد و از جمله ابيات او اين بيت است:

فقال له قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا

و از جمله آنان صحابى بزرگوار، قيس بن سعد بن عباده انصارى است كه ضمن ابياتى گويد:

و على امامنا و امام لسوانا اتى به التنزيل
يوم قال النبى: من كنت مولاه، فهذا مولاه خطب جليل

و از جمله آنگروه: محمد بن عبد الله حميرى است كه گويد:

تناسوا نصبه فى يوم خم من البارى و من خير الانام

و از جمله آنها: عمرو بن عاصى صحابى است: كه گويد:

و كم قد سمعنا من المصطفى وصايا مخصصه فى على
و فى يوم خم رقى منبرا و بلغ و الصحب لم ترحل
فامنحه امره المومنين من الله مستخلف المنحل
و فى كفه كفه، معلنا ينادى بامر العزيز العلى
و قال فمن كنت مولى له على له اليوم نعم الولى

و از جمله آنها: كميت بن زيد اسدى است كه در سال 126 بشهادت رسيد در منظومه كه ضمن آن گويد:

و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولايه لو اطيعا
و لكن الرجال تبايعوها فلم ار مثلها خطرا مبيعا

و از جمله آنها: سيد اسمعيل حميرى است كه در سال 179 وفات يافته، در اين باره اشعار بسيارى سروده كه خواهد آمد، و از جمله آنها است:

لذلك ما اختاره ربه فقام بخم بحيث الغدير
و قم له الدوح ثم ارتقى و نادى ضحى باجتماع الحجيج
فقال و فى كفه حيدر الا ان من انا مولى له
فهل انا بلغت؟ قالوا نعم يبلغ حاضركم غائبا
فقوموا بامر مليك السماء فقاموا لبيعته صافقين
فقال: الهى وال الولى و كن خاذلا للاولى يخذلون
فكيف ترى دعوه المصطفى احبك ياثانى المصطفى
و حط الرحال و عاف المسيرا لخير الانام وصيا ظهيرا
فجاوا اليه صغيرا كبيرا على منبر كان رحلا و كورا
فمولاه هذا قضا لن يجورا يليح اليه مبينا مشيرا
و اشهد ربى السميع البصيرا فقال اشهدوا غيبا او حضورا
اكفا فاوجس منهم نكيرا يبايعه كل عليه اميرا
و كن للاولى ينصرون نصيرا مجابا بها ام هباء نثيرا
و عاد العدو له و الكفورا