همانا حق قصاص "كشتن" از قاتل باولى مكلف و بالغ
است و در انتظار كودكان نمى ماند.
و از شافعى نقل كرده كه: مادام در اولياء مقتول
كودكى است ولى بزرگ قصاص نبايد بكند، تا كودك بحد
بلوغ و رشد برسد، سپس بر شافعيها اعتراض ميكند
باينكه: حسن بن على عليهما السلام عبد الرحمن بن
ملجم را كشت در حالتيكه على عليه السلام فرزندان
صغير داشت، سپس "ابن حزم" گويد: اين داستان "يعنى
قتل ابن ملجم" برابر آنچه شافعى ها را با آن طعن
مى كنند موجب طعن بر خود آنان نيز هست، زيرا همانا
آنها و مالكى ها اختلاف ندارند در اينكه هر كس،
كسى را بر تاويل بكشد، در اين قتل قصاصى بر او
نيست، و بين احدى از امت اسلامى خلافى نيست در
اينكه: عبد الرحمن بن ملجم، على عليه السلام را
نكشت مگر در حال تاويل و اجتهاد و در نظر گرفتن
اينكار اينكار درست و مقرون بصواب است و در اين
باره عمران بن حطان شاعر طائفه صفريه گويد: يا
ضربه من تقى ما اراد بها
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا انى لاذكره حينا
فاحسبه
او فى البريه عند الله ميزانا مراد اينست: من
در خصوص او "ابن ملجم" انديشه ميكنم و سپس چنين
ميپندارم.... پس بنابراين، حنفيون در مخالفت با
حسن بن على گرفتار نظير طعن و ملامتى هستند كه
آنرا بشافعى ها روا ميداشتند و از بازگشت تيرهاى
"ملامت و سرزنش" بسوى خودشان هرگز نقل نميكنند و
از افتادن خودشان در چاهى كه كندند دم نميزنند!
اكنون با من بيائيد، تا از هر وابسته بدين
اسلام سئوال كنيم اين يگانه فتوى از چه قسمت از
سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله گرفته شده است.
آيا از اين فرموده او است كه در حديث صحيح وارد
شده كه بعلى عليه السلام فرمود: كشنده تو پست ترين
و نابكارترين آخرين است؟ و در لفظ حديث ديگر: پست
ترين و نابكارترين مردم است؟ و در حديث سوم: پست و
نابكارترين امت است چنانكه پى كننده ناقه "صالح"
پست و پليدترين قوم ثمود است؟ اين سخن رسول خدا
صلى الله عليه و آله را حفاظ صاحبان دقت نظر و
بزرگان از ائمه حديث بطرق متعددى- كه بنا بر تعيين
حد تواتر ابن حزم، نزديك باينست كه متواتر باشد-
روايت نموده اند، از جمله راويان آن است:
پيشواى حنبليان، احمد، در جلد 4 " المسند "
صفحه 263، و نسائى در " الخصائص صفحه 39، و ابن
قتيبه در جلد 1 " الامامه و السياسه " صفحه 135، و
حاكم در جلد 3 " المستدرك " صفحه 140- از عمار، و
ذهبى در " تلخيص " خود كه هر دو صحت آنرا تثبيت
كرده اند و حاكم نيز آنرا در صفحه 113 از ابن سنان
دولى روايت كرده و صحيح بودن آنرا تاييد نموده و
اين مطلب را ذهبى در تلخيص خود ذكر كرده است، و
خطيب در جلد 1 تاريخش صفحه 135، از جابر بن سمره،
و ابن عبد البر در " الاستيعاب " "حاشيه الاصابه"
در جلد 3 صفحه 60- اين روايت را از نسائى نقل كرده
سپس گويد: و طبرى و غيره نيز آنرا ذكر كرده اند، و
ابن اسحاق در " السير " آنرا ذكر نموده و اين
روايت از محمد بن كعب قرظى از يزيد بن جشم از عمار
بن ياسر- معروف است، و روايت مزبور را از ابى
خيثمه از طرقى ذكر كرده، و محب الدين طبرى در "
رياض " خود از طريق احمد و ابن ضحاك از على عليه
السلام و از طريق ابى حاتم و ملا- از صهيب با دقت
در طريق روايت نموده، و ابن كثير در جلد 7 تاريخش
صفحه 323 از طريق ابى يعلى و در صفحه 325 از طريق
خطيب، و سيوطى در جلد 6 " جمع الجوامع " صفحه 411
چنانكه در ترتيب جمع الجوامع او است از ابن عساكر
و حاكم و بيهقى، و در صفحه 412 بچند طريق از ابن
عساكر، و در صفحه 413 از طريق ابن مردويه، و در
صفحه 157 از طريق دار قطنى و در صفحه 399 از طريق
احمد و بغوى و طبرانى و حاكم و ابن مردويه و ابى
نعيم و ابن عساكر و ابن نجار- روايت نموده.؟
و اين سخن ابن حزم چه سازش و مناسبتى دارد؟ با
فرمايش ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى
عليه السلام: آيا تو را خبر دهم از كسى كه عذاب و
شكنجه او روز قيامت از همه مردم سخت تر است؟ على
عليه السلام عرض نمود: خبر ده مرا يا رسول الله،
فرمود: همانا معذب ترين مردم در روز قيامت پى
كننده ناقه ثمود است، و آنكس كه ريش تو را بخون
سرت خضاب ميكند، اين روايت را ابن عبد ربه در جلد
2 " العقد الفريد " ص 298 آورده.
و نيز چه سازش دارد؟ با فرمايش ديگر رسول خدا
صلى الله عليه و آله "خطاب بعلى عليه السلام- ":
كشنده تو شبه يهود است ولى او خود يهود است، اين
روايت را، ابن عدى در " الكامل " و ابن عساكر
بطوريكه در ترتيب جمع الجوامع جلد 6 صفحه 413
مذكور است- با دقت در طريق آورده اند.
و نيز سخن ابن حزم چه تناسب دارد با سخنى كه
ابن كثير در جلد 7 تاريخش در صفحه 323 ذكر نموده
كه: على عليه السلام بسيار ميفرمود: چه چيز باز
ميدارد شقى ترين امت را؟ و اين خبر را سيوطى در
جلد 6 " جمع الجوامع " چنانكه در ترتيب او جلد 6 ص
411 مذكور است بدو طريق از ابى سعد و ابى نعيم و
ابن ابى شيبه، و در صفحه 413 از طريق ابن عساكر با
دقت در طريق ذكر نموده.
و يا چه مناسبتى دارد؟ با سخن ديگر
اميرالمومنين عليه السلام بابن ملجم: نمى بينم تو
را، جز از بدترين خلق خدا، اين خبر را طبرى در جلد
6 تاريخش در ص 85 و ابن اثير در جلد 3 " كامل "
صفحه 169، روايت نموده اند.
و يا با سخن ديگر آنحضرت: در كمين من نيست جز
يك شقى. اين خبر را احمد باسنادش- بطوريكه در جلد
7 " البدايه و النهايه " صفحه 324 مذكور است با
دقت در طريق آورده و با سخن چهارم آنجناب باهل
بيتش: بخدا سوگند دوست دارم شقى ترين امت
برانگيخته شود؟ ابو حاتم و ملا در سيره خود
بطوريكه در جلد 2 " رياض " صفحه 248 مذكور است،
اين خبر را با دقت در طريق آورده اند، و با سخن
پنجم آنحضرت: چه چيز مانع است، شقى ترين شما را؟
بطوريكه در جلد 3 " كامل " صفحه 168 و در جلد 6 "
كنز العمال " صفحه 12 از طريق عبد الرزاق و ابن
سعد ذكر شده. و با سخن ششم آنجناب: شقى ترين امت
منتظر چيست؟ بطوريكه در جلد 2 " الرياض " صفحه 248
مذكور است، محاملى با دقت در طريق آنرا روايت
كرده.
ايكاش ميدانستم: كدام اجتهاد باين نتيجه ميرسد
كه قتل امام مفترض الطاعه واجب شود؟ و كدام اجتهاد
تجويز ميكند كه كشتن امام بجاى مهريه نكاح زنى
خارجيه قرار داده شود كه شقى ترين فرد قبيله مراد
دلداده او شده؟ و يا براى اجتهاد در برابر نص روشن
و نمايان پيغمبر صلى الله عليه و آله چه مجال و
موقعيتى باقى است؟ و اگر چنين فتح بابى بشود،
اجتهاد شامل كشتن همه پيغمبران و خلفاء پيغمبران
ميشود؟
ولى ابن حزم "با اين نظريه سخيف خود كه در چنين
مورد اجتهاد را مجوز قتل امام ميداند" رضايت
نميدهد كه كشنده عمر و عثمان نيز مجتهد و معذور
باشند؟ ما نيز چنين نظرى نداريم.
سپس ايكاش ميدانستم: كدام امتى از امم اتفاق
كرد در معذور داشتن عبد الرحمن بن ملجم در جنايتى
كه مرتكب شد؟ كاش ابن حزم ما را بان امت راهنمائى
ميكرد؟ زيرا امت اسلامى داراى چنين عقيده سخيف
نبوده و نيست، مگر خوارج كه از دين خارج شده اند و
اين مرد از آنان پيروى نموده و بشعر شاعر ايشان
استدلال كرده است؟
بار خدايا، عمران بن حطان خود كيست؟ و داورى او
درباره ابن ملجم داير به نيكو شمردن عمل وى در
ريختن خون ولى خدا و امام منزه اميرالمومنين منشا
چه اثرى است؟ سخن "شعر" او چه ارزشى دارد تا بدان
استدلال شود و در احكام اسلام تكيه گاه قرار گيرد؟
و ارزش فقيهى "ابن حزم" كه مسير كسى چون عمران را
پيروى ميكند و در دين خدا سخن او را دستاويز ميكند
و با پيغمبر بزرگ صلى الله عليه و آله در نصوص
صحيحه و ثابته آنحضرت مخالفت مى ورزد و آن نصوص را
رد ميكند و بسخنان سخيف و كودكانه يكنفر خارجى كه
از دين بيرون رفته امت اسلامى را متهم ميسازد
چيست؟؟ در حاليكه اين قاضى هم زمان او ابوالطيب،
طاهر بن عبد الله شافعى درباره عمران و روش او
چنين ميسرايد:
انى لابرء مما
انت قائله |
عن ابن ملجم
الملعون بهتانا |
يا ضربه من شقى ما
اراد بها |
الا ليهدم
للاسلام اركانا |
انى لاذكره يوما
فالعنه |
دنيا و العن
عمرانا و حطانا |
عليه ثم عليه الدهر
متصلا |
لعائن الله
اسرارا و اعلانا |
فانتما من كلاب النار
جاء به |
نص الشريعه برهانا و تبيانا |
ترجمه ابيات- همانا من از آنچه كه درباره ابن
ملجم ملعون بر خلاف واقع گفته اى بيزارم. شگفت از
ضربت يك شقى كه اراده نداشت از آن جز اينكه پايه
هاى اسلام را منهدم و ويران سازد، همانا من روزى
او را ياد ميكنم، و عمران، و حطان "پدر عمران" را
لعن مى فرستم، بطور مداوم در نهان و آشكار لعنت
هاى خدا بر او و آنديگرى باد، شما دو تن "منظور
ابن ملجم و سراينده اشعار ستايش آميز براى او
"عمران" است و ممكن هم هست كه منظور عمران و پدرش
حطان باشد" از سگان جهنم هستيد. كه نص شريعت دليل
و برهان آنست:
و بكر بن حسان باهلى گويد:
قل لابن ملجم و
الاقدار غالبه |
هدمت ويلك
للاسلام اركانا |
قتلت افضل من
يمشى على قدم |
و اول الناس
اسلاما و ايمانا |
و اعلم الناس
بالقرآن ثم بما |
سن الرسول
لنا شرعا و تبيانا |
صهر النبى و
مولانا و ناصره |
اضحت
مناقبه نورا و برهانا |
و كان منه
على رغم الحسود له |
مكان
هرون من موسى بن عمرانا |
و كان فى
الحرب سيفا صارما ذكرا |
ليثا
اذا ما لقى الاقران اقرانا |
ذكرت
قاتله و الدمع منحدر |
فقلت سبحان رب الناس سبحانا |
انى
لاحسبه ما كان من بشر |
يخشى المعاد و لكن كان شيطانا |
اشقى
مراد اذا عدت قبائلها |
و اخسر الناس عند الله ميزانا |
كعاقر
الناقه الاولى التى جلبت |
على ثمود بارض الحجر خسرانا |
قد
كان يخبرهم ان سوف يخضبها |
قبل المنيه ازمانا فازمانا |
فلا عفى الله عنه ما تحمله |
و لا سقى قبر عمران و حطانا |
لقوله فى شقى ظل مجترما |
و نال ما ناله ظلما و عداونا |
"يا
ضربه من تقى ما اراد بها |
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا" |
بل
ضربه من غوى اورثته لظى |
و سوف يلقى به الرحمن غضبانا |
كانه
لم يرد قصدا بضربته |
الا ليصلى عذاب
الخلد نيرانا |
ترجمه ابيات- بگو ابن ملجم را، در حاليكه
مقدرات غلبه كننده است، واى بر تو كه اركان اسلام
را خراب نمودى، برترين آنان را كه با پاى خود راه
ميروند "يعنى بشر" و نخستين كسى را كه ايمان آورده
و اسلام را كيش خود قرار داد كشتى و آنكه داناترين
مردم بوده بقرآن و بانچه پيغمبر آئين و شريعت قرار
داد داماد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سرور ما،
و ياور پيغمبر صلى الله عليه و آله، آنكه مناقبش
بعالميان مورد برهان است، آنكه مقام و منزلت او
نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله برغم حسودش
همانند جايگاه هارون از موسى بن عمران است، آنكه
در نبرد شمشيرى برنده و حساس و در برابر اقران
"شجاعان" بمانند شيرى بود، من بياد آوردم كشنده او
را در حاليكه اشك چشمانم جارى است گفتم: منزه است
پروردگاهر خلق بمنتهاى منزهى، من گمان ندارم كشنده
او از بشر بوده كه از روز بازگشت ترسان باشد، بلكه
شيطانى بوده است "سر تا سر وجود او غرض در گمراهى
و پليدى" آنكه در ميان شقى ترين قبيله مراد است
هنگاميكه قبائل بشمار آيند و در نزد خداوند و در
ميزان عدل او زيانكارترين مردم است، بمانند پى
كننده ناقه نخستين، كه بر قوم ثمود در سرزمين "
حجر " خسران و زيان بار آورد- آنجناب "على عليه
السلام" بمردم زمان بزمان خبر ميداد قبل از مرگ
خود، كه بزودى محاسن او را "كشنده اش با خون
مقدسش" رنگ خواهد نمود!!
پس خداى از او نگذرد جنايتى را كه متحمل شد، و
قبر عمران و حطان را سيراب نگرداند، بعلت سخن او
درباره پليديكه مرتكب جنايت شد و رسيد باو "على
عليه السلام" آنچه رسيد از راه ظلم و دشمنى: كه
شگفت از ضربتى كه از پرهيزكارى "چون ابن ملجم"
صادر گشت كه اراده نكرده بان ضربت مگر اينكه
بخشنودى خداوند نائل آيد "نه چنين است"- بلكه
ضربتى بود از گمراهى كه او را در شراره آتش دوزخ
افكند و بزودى بدان سبب گرفتار خشم الهى خواهد شد،
گوئى او با اين ضربت اراده نكرد مگر اينكه در آتش
عذاب دائمى بسوزد.
زيادتى چاپ دوم: | ابن حجر در جلد 3 صفحه 179
صاحب ابيات مذكوره را بكر بن حماد تاهرتى ثبت
نموده، و نامبرده از اهل قيروان بوده و در زمان
بخارى ميزيسته و جواب داده از آن اشعار "عمران"
سيد حميرى شاعر مشهور شيعه و اين اشعار در ديوان
او است. اه-
و در جلد 2 " استيعاب " ص 472: ابوبكر بن حماد
تاهرتى ثبت شده. و اشعاريهم از او در سوگوارى
اميرالمومنين عليه السلام ذكر نموده كه با اين بيت
آغاز ميشود:
و هز على
بالعراقين لحيه |
مصيبتها جلت
على كل مسلم |
يعنى على عليه السلام بحركت آورد در بصره و
كوفه محاسنى كه مصيبت آن بهر مسلمانى سخت گرديد.
و محمد بن احمد طبيب در مقام رد بر عمران بن
حطان گويد:
يا ضربه من عدور
صار ضاربها |
اشقى البريه عند
الله انسانا |
اذا تفكرت فيه
ظلت العنه |
العن الكلب
عمران بن حطانا |
يعنى چه ضربتى بود كه از مردى بسيار مكار سر زد
و زننده آن بدان سبب در نزد خداوند پليد ترين خلق
گرديد هر زمان كه من در آن انديشه مينمايم او را
لعن ميكنم و لعن ميكنم آن سگ "عمران بن حطان" را
|.
مضافا بر آنچه ذكر شد، اقدام امام مجتبى عليه
السلام بكشتن ابن ملجم در حضور گروه مسلمين كه از
صحابه و تابعين در آنميان بودند و اين اقدام را
شايسته و صحيح تلقى نمودند و حتى هر يك از آنها
دوست ميداشت كه او مباشر كشتن آن پليد باشد اين
جهات ما را دلالت ميكند بسوى اين حقيقت كه: اين
عمل "جنايات بزرگ" آن لعين از امورى نبوده كه
اجتهاد در آن راه داشته باشد، تا چه رسد باينكه
اجتهاد اين عمل را نيكو شمرده؟ اجتهاد در چنين
مورد بر فرض وجود آن اجتهاد در برابر نصوص آشكار
است، بنابراين مصلحت عمومى ايجاب مينمود براى تمام
مسلمين كه اين جرثومه و منشاء شرور و پليديها را
نابود سازند و اين اقدام عمل واجب بهمه مسلمين
بود، جز اينكه: امام وقت حضرت مجتبى باحراز اين
فضيلت مانند ساير شئون و فضائل بر ديگران پيشى
گرفت، پس اين كيفيت از آنموضوعهائى نيست كه ابن
حزم برشته تحرير درآورده و بر شافعى و حنفى و
مالكى، خودخواهانه حكم كند و يا آنها را بباد
مسخره و استهزاء بگيرد.
اين امر از ضروريات اسلام است در مورد كشنده هر
امام و پيشواى بحقى "كه بايد قاتل او كشته شود" و
بهمين جهت مى بينيد آنها كه بامامت عمر بن خطاب
معتقدند در وجوب كشتن قاتل او شك و ترديدى ندارند.
و هيچيك از آنها در چنين موردى مجال و محلى براى
اجتهاد نمى بيند- چنانكه قريبا در سخنان خود ابن
حزم نيز خواهد آمد: كه نامبرده در مورد كشندگان
عثمان براى اجتهاد محلى و مجالى نيافت.
پس چه قدر فرق است بين ابن حزم و ابن حجر، آن
يك، عمل عبد الرحمن "ابن ملجم" را پسنديده ميشمارد
و اين يك از ذكر نام او در كتاب خود " لسان "
الميزان " معذرت ميخواهد!!-
زيادتى چاپ دوم | 00- و در جلد 7 " تهذيب
التهذيب " 338 او را از بقاياى خوارج و يك مرد آدم
كش حيله گر ميشمارد.
ابن حجر در اين نظر و گفتار خود از حافظ، ابى
زرعه عراقى پيروى نموده آنجا كه در جلد 1 " طرح
التثريب " صفحه 86 گويد: گروهى از خوارج بر او
"على عليه السلام" هجوم بردند، و او با آنها جنگ
نمود و بر آنان پيروز گشت، سپس: از بقاياى آنها
شقى ترين آخرين عبد الرحمن بن ملجم مرادى كه مردى
لعنت زده و غافل گير بود بر او حمله ور شد و
آنحضرت را از پاى درآورد |.
و از جمله نمونه هاى آراء او "ابن حزم" سخن او
است در الفصل 4 ص 161 درباره مجتهدى كه بخطا رفته
باشد:... و عمار رضى الله عنه را ابو الغاديه،
يسار بن سبع سلمى كشت، عمار در بيعت رضوان حضور
داشته، و باين جهت او از كسانى است كه خداوند براى
او گواهى داده كه دانسته است آنچه در قلبش بوده و
سكينه "آرامش و اطمينان" را بر او فرستاده و از او
خشنود گرديده است، پس ابو الغاديه رضى الله عنه
"قاتل او" متاول و مجتهديست كه درباره او بخطا
رفته و بر او ستم نموده و بيك پاداش نائل گرديده،
و اين شخص مانند كشندگان عثمان رضى الله عنه نيست،
زيرا براى آنها مجالى و محلى براى اجتهاد در كشتن
او نيست، بجهت اينكه او "عثمان" كسى را نكشته است
و با كسى نبرد و كشتار نكرده و دفاع ننموده و پس
از داشتن همسر زنا نكرده و پس از ايمان كافر نشده
تا تاويلى محاربه را تجويز نمايد، بلكه آنان
"كشندگان عثمان" گناهكار، جنگ جو، ريزنده خون حرام
بعمد و بلا تاويل بر سبيل ظلم و ناحقى ميباشند، پس
آنان گناهكار و ملعونند... تمام شد!
من براى اجتهاد ابى الغاديه "باغين نقطه دار"
معنائى نيافته ام چه اين مرد از افراد ناشناس است
در دنيا و از افراد بى شخصيت و بى ارزش عهد نبوى
است، جز باينكه او "جهنى" است بعنوان و سمت ديگرى
معرفى نشده است و در هيچ كتاب مشتمل بر شرح حال
رجال چيزى كه مشعر بر اجتهاد او باشد ذكر نشده و
از علم الهى چيزى از او نقل نشده جز اين فرمايش
پبغمبر صلى الله عليه و آله: دمائكم و اموالكم
حرام يعنى: خونها و مالهاى شما حرام است "يعنى
محترم و مصون از تعرض است" و اين فرمايش آنجناب:
لا ترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض- يعنى:
بعد از من بازگشت بكفر ننمائيد كه بعض از شما بعض
ديگر را بكشد. و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و
آله تعجب داشتند از اينكه او اين "سخنان پيغمبر
صلى الله عليه و آله" را شنيده و مع الوصف مباشر
قتل عمار ميشود و احدى از علماء اعلام در دين تا
پيدا شدن ابن حزم از اجتهاد كسى چون ابو الغاديه
دم نزده و سخنى نگفته اند!!
گذشته از اين، ندانسته ام كه در برابر نص ها و
تصريحهاى نبوى درباره