فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه، نعمان بن
منذر "اين كلمه تصحيف است" فهرى گفت: اين چيزى است
كه از خود ميگوئى؟ يا پروردگارت بان امر كرده؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از خود
نميگويم، بلكه پروردگارم امر فرموده نامبرده گفت:
بار پروردگار: بر ما فرو فرست "در نسخه هاى چنين
مذكور است" سنگى را از آسمان، هنوز بمركب خود
نرسيده بود كه سنگى بسوى او آمد و او را خونين
نمود و افتاد و مرد، سپس خداوند اين آيه را نازل
فرمود: سال سائل بعذاب واقع
و گفت: حديث نمود ما را: ابو عبد الله شيرازى،
از ابوبكر جرجانى، از ابو احمد بصرى از محمد بن
سهل، از زيد بن اسماعيل وابسته انصار از محمد بن
ايوب واسطى، از سفيان بن عيينه، از جعفر بن محمد
صادق عليهما السلام از پدرانش عليهم السلام اينكه:
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام
را در روز غدير خم منصوب فرمود و گفت: من كنت
مولاه فعلى مولاه اين خبر به بلاد منتشر شد، و
نعمان بن حرث فهرى نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله
آمد و گفت: از طرف خدا بما امر كردى كه به يكتائى
خدا و رسالت تو شهادت ميدهم و جهاد و حج و روزه و
نماز و زكاه را آوردى و ما قبول كرديم سپس باين
امور اكتفا ننمودى تا اينكه اين پسر را "منظورش
على عليه السلام است" منصوب داشتى و گفتى: من كنت
مولاه فعلى مولاه، اين امر آيا از طرف شخص تو است
يا امرى است از جانب خداوند؟ رسول خدا صلى الله
عليه و آله فرمود: قسم بان خداونديكه جز او معبودى
نيست، اين از جانب خداست، در اين هنگام نعمان بن
حرث از نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله برگشت و در
آن حال ميگفت: بار خدايا اگر اين مطلب حق است بر
ما سنگى از آسمان ببار، پس خداوند سنگى بر سر او
فرو افكند و او را كشت و اين آيه نازل شد: " سال
سائل بعذاب واقع... " تا آخر آيات. 5- ابوبكر،
يحيى قرطبى، متوفاى 567 "شرح حال او در صفحه 188
ذكر شد"، در تفسير خود در سوره " المعارج " گويد:
پس از آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: من
كنت مولاه فعلى مولاه نضر بن حارث برسول خدا صلى
الله عليه و آله گفت: بما از طرف خداوند امر
بشهادتين فرمودى و ما از تو پذيرفتيم و ما را امر
به نماز و زكاه نمودى و باين امور اكتفا نكردى تا
اينكه پسر عم خود را بر ما برترى دادى، آيا خدا تو
را بدان امر فرمود يا از خود اين كار را نمودى؟
فرمود: قسم بخداونديكه جز او معبودى نيست، اين از
جانب خدا بود، نامبرده برگشت در حاليكه ميگفت:
خداوندا اگر اين سخن حق است و از جانب تو است بر
ما از آسمان سنگى ببار، پس سنگى بر او افتاد و او
را كشت.
6- شمس الدين، ابو المظفر، سبط ابن جوزى، حنفى،
متوفاى 654 در تذكره خود صفحه 19 اين روايت را ذكر
نموده گويد: اين حديث را ابو اسحق ثعلبى در تفسير
خود باسنادش از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت
نموده كه چون پيغمبر صلى الله عليه و آله موضوع
ولايت على عليه السلام را اعلام فرمود، اين خبر
باطراف منتشر و در بلاد شايع شد، و بحرث بن نعمان
فهرى رسيد، نامبرده بر ناقه اى سوار شد و آمد درب
مسجد ناقه خود را عقال نمود و آمد تا داخل مسجد شد
و در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله زانو
بزمين زد و با تصريح بنام خطاب بانحضرت نموده گفت:
همانا تو ما را امر كردى كه شهادت به يكتائى خدا و
رسالت تو بدهيم و ما اين را از تو پذيرفتيم و تو
ما را امر كردى كه پنج بار در شب و روز نماز كنيم
و رمضان را روزه بداريم و خانه خدا را زيارت كنيم
و مال خود را با دادن زكاه پاك نمائيم و ما اينها
را از تو قبول نموديم. باينها اكتفا نكردى تا
بازوان پسر عمت را گرفتى و بلند نمودى و او را بر
مردم برترى و فضيلت دادى و گفتى: " من كنت مولاه،
فعلى مولاه " آيا اين امرى بوده از طرف خودت و يا
از جانب خدا؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله در
حاليكه چشمانش سرخ شده بود فرمود: قسم بخدائى كه
جز او معبودى نيست، اين از طرف خدا بوده و من پيش
خود چنين امرى را ننمودم، اين سخن را سه بار تكرار
فرمود در اين هنگام حرث برخواست در حاليكه ميگفت:
خداوندا، اگر آنچه محمد صلى الله عليه و آله
ميگويد حق است، پس سنگى از آسمان بر ما بفرست و يا
عذابى دردناك بر ما وارد كن، گويد: بخدا قسم هنوز
به ناقه خود نرسيده بود كه خدا سنگى از آسمان
فرستاد و بر سر او اصابت كرد و از دبر او بيرون شد
و نامبرده هلاك گرديد، و خدا اين آيه را نازل
فرمود: " سال سائل بعذاب واقع.. " تا آخر آيات.
7- شيخ ابراهيم بن عبد الله يمنى وصابى شافعى
در كتاب خود " الاكتفاء فى فضل الاربعه الخلفاء "
حديث ثعلبى را كه در صفحه 128 ذكر شد روايت نموده
است.
8- شيخ الاسلام حموينى- متوفاى 722 در " فرايد
السمطين " در باب سيزدهم روايت كرده گويد: خبر داد
مرا شيخ عماد الدين حافظ بن بدران در شهر نابلس در
جمله رواياتى كه اجازه داد كه از او روايت نمايم،
بر سبيل اجازه از قاضى جمال الدين عبد القاسم بن
عبد الصمد انصارى بر سبيل اجازه از عبد الجبار بن
محمد حوارى بيهقى، بر سبيل اجازه از امام ابى
الحسن على بن احمد واحدى كه او گفت: بر استاد
بزرگوارمان ابى اسحق ثعلبى در تفسير اين آيه قرائت
كردم كه: سفيان بن عيينه از قول خداى تعالى: " سال
سائل بعذاب واقع " پرسيده شد كه درباره چه كسى
نازل شده؟ گفت.. همان حديث بشرحى كه بلفظ ثعلبى در
ص 128 ذكر شد.
9- شيخ محمد زرندى، حنفى "شرح حال او در ج 1 ص
203 ذكر شد" اين داستان را در دو كتاب خود " معارج
الوصول " و " درر السمطين " ذكر نموده است.
10- شهاب الدين احمد دولت آبادى متوفاى 849 در
كتاب خود " هدايه السعداء " در جلوه دوم از هدايت
هشتم روايت نموده كه: رسول خدا صلى الله عليه و
آله روزى فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم
وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره، و
اخذل من خذله، يكى از كفار، از جمله خوارج اين را
شنيد، و آمد نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و
گفت: يا محمد آيا اين از جانب تو است يا از طرف
خداوند؟ فرمود: اين از جانب خدا است، كافر نامبرده
از مسجد بيرون شد و در آستانه در قيام كرد و گفت
اگر آنچه محمد ميگويد حق باشد خدايا فرو آر بر سر
من سنگى از آسمان، راوى گويد پس سنگى بر سر او
افتاد و سر او شكست، پس اين آيه: " سال سائل... "
تا آخر نازل شد.
11- نور الدين بن صباغ مالكى مكى متوفاى 855
اين حديث را در كتاب خود " الفصو ل المهمه " صفحه
26 روايت نموده است.
12- سيد نور الدين سمهودى شافعى متوفاى 911
"شرح حال او در ج 1 ص 215 ذكر شد" اين حديث را در
" جواهر العقدين " ذكر نموده است.
13- ابو السعود عمادى متوفاى 982، در جلد 8
تفسيرش ص 292 چنين نگاشته: گفته شده كه او "يعنى
درخواست كننده عذاب" حرث بن نعمان فهرى بوده و
جريان امر از اينقرار بوده كه: چون اين گفتار رسول
خدا صلى الله عليه و آله باو رسيد كه درباره على
رضى الله عنه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه،
گفت: خداوند، اگر آنچه محمد ميگويد حق است بر ما
سنگى از آسمان ببار، بلا درنگ خدا سنگى بر او
افكند كه بدماغ او اصابت كرد و از عضو زيرين او
بيرون شد و در دم جان سپرد.
14- شمس الدين شربينى قاهرى شافعى متوفاى 977
"شرح حال او در ج 1 ص 217 ذكر شد" در جلد 4 تفسيرش
"السراج المنير" صفحه 364 گويد: در اين كسى كه از
خدا طلب عذاب نمود اختلاف است، ابن عباس گفته كه
او: نضر بن حرث بوده و گفته شده كه او حرث بن
نعمان بوده، و جريان امر چنين بوده كه چون گفتار
پيغمبر صلى الله عليه و آله: " من كنت مولاه، فعلى
مولاه " باو رسيد بر ناقه خود سوار شد تا به ابطح
رسيد، شتر خود را خوابانيد، سپس خطاب به پيغمبر
صلى الله عليه و آله نموده گفت: از جانب خدا بما
امر كردى كه به يكتائى خدا و رسالت تو شهادت دهيم
و ما از تو قبول كرديم و امر كردى كه پنج نوبت
نماز بخوانيم و اموال خود را تزكيه نمائيم
پذيرفتيم، و امر كردى كه همه ساله ماه رمضان را
روزه بداريم، قبول كرديم و ما را امر بحج نمودى
قبول كرديم و باين امور اكتفا ننمودى تا پسر عم
خود را بر ما برترى دادى آيات اين امر از ناحيه تو
است يا از جانب خدا؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله
فرمود: قسم بخدائى كه جز او معبودى نيست، اين امر
جز از جانب خدا نبوده، حرث برگشت در حاليكه ميگفت:
خداوندا، اگر آنچه محمد ميگويد حق است، بر ما از
آسمان سنگى ببار يا عذابى دردناك بر ما برسان، قسم
بخداوند هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خدا سنگى
بر او افكند كه بدماغ او اصابت نمود و از دبرش
بيرون شد و او را كشت، سپس اين آيه نازل شد: " سال
سائل بعذاب واقع "... تا آخر آيات.
15- سيد جمال الدين شيرازى متوفاى سال 100 در
كتاب خود "الاربعين فى مناقب اميرالمومنين عليه
السلام" گويد: حديث سيزدهم از جعفر بن محمد عليهما
السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام روايت شده
كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله بغدير خم
رسيد، مردم را طلبيد پس از آنكه جمع شدند، دست على
عليه السلام را گرفت و فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه،
و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله،
و ادر الحق معه حيث كان،
و در روايت ديگر است كه فرمود: اللهم اعنه و
اعن به، و ارحمه و ارحم به، و انصره و انصر به اين
خبر شايع شد و ببلاد رسيد و از جمله به حرث بن
نعمان فهرى رسيد، نامبرده بر ناقه خود سوار شد
و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد... و اين
حديث را تا آخر آنچه ثعلبى گفت آورده است.
16- شيخ زين الدين مناوى شافعى متوفاى سال 1031
"شرح حال او در ج 1 ص 221 گذشت"، اين داستان را در
كتاب خود "فيض القدير فى شرح الجامع الصغير" جلد 6
صفحه 218 در شرح حديث ولايت روايت نموده است.
17- سيد ابن عيد روس حسينى يمنى، متوفاى سال
1041 "شرح حال او در ج 1 ص 222 گذشت" اين داستان
را در كتاب خود "العقد النبوى و السر المصطفوى"
ذكر نموده است.
18- شيخ احمد بن باكثير مكى شافعى متوفاى 1047
"شرح حال او در ج 1 ص 223 گذشت"، اين داستان را در
تاليف خود "وسيله المال فى عد مناقب الال" نقل
نموده.
19- شيخ عبد الرحمن صفورى در ج 2 كتاب خود
"نزهت" ص 242 حديث قرطبى را روايت نموده است.
20- شيخ برهان الدين على حلبى، شافعى، متوفاى
1044 در ج 3 "السيره الحلبيه" ص 302 اين داستان را
چنين ذكر كرده: چون اين گفتار رسول خدا صلى الله
عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، در شهرها و
اقطار مختلفه شايع و منتشر گشت و به حرث بن نعمان
فهرى سيد، بمدينه آمد و شتر خود را در مسجد
خوابانيد و داخل شد در حاليكه پيغمبر صلى الله
عليه و آله نشسته بود و اصحاب او در پيرامونش
بودند، آمد تا مقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله
زانو بزمين زد و گفت: يا محمد... تا آخر داستان
طبق روايت سبط ابن جوزى كه در ص 131 ذكر شد.
21- سيد محمود بن محمد قارى، مدنى، در تاليف
خود "الصراط السوى فى مناقب النبى صلى الله عليه و
آله" گويد: چندين بار اين گفتار رسول خدا صلى الله
عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه، نقل و مذكور
شد، گفته اند كه: حارث بن نعمان مسلم بود ولى پس
از آنكه داستان اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و
آله را من كنت مولاه فعلى مولاه شنيد، در نبوت
پيغمبر صلى الله عليه و آله شك و ترديد نمود و سپس
گفت: بار خدايا، اگر آنچه محمد ميگويد حق است سنگى
از آسمان بر ما ببار، و يا عذاب دردناكى بما
برسان، پس از گفتن اين سخن رفت كه بر راحله "شتر"
خود سوار شود هنوز در حدود ده سه گام بطرف راحله
خود نرفته بود كه خداوند عز و جل سنگى بر او افكند
كه به مغز او اصابت و از دبر او بيرون شد و او را
كشت، و در اين باره خداوند اين آيه را نازل فرمود:
" سال سائل بعذاب واقع... " تا آخر آيات مربوطه.
22- شمس الدين حنفى شافعى، متوفاى 1181 "شرح
حال او در ج 1 ص 230 گذشت" در شرح جامع صغير سيوطى
ج 2 ص 387 در شرح اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و
آله من كنت مولاه فعلى مولاه، گويد: چون بعض از
اصحاب اين سخن را شنيد، گفت: آيا براى رسول خدا
صلى الله عليه و آله كافى نيست كه ما اداى شهادت
"به يكتائى خدا و رسالت او" نموديم و نماز را بپا
داشتيم و زكاه مال خود را داديم... تا آخر سخنان
او تا آنجا كه گفت: تا بحدى كه پسر ابى طالب را بر
ما برترى داد، آيا اين امر از شخص تو است "خطاب به
پيغمبر صلى الله عليه و آله" يا از جانب خدا است؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: قسم بخداوندى
كه معبودى جز او نيست اين امر از جانب خدا است پس
اين واقعه دليل است به بزرگى فضل على عليه السلام.
23- شيخ محمد صدر العالم سبط شيخ ابو الرضا، در
كتاب خود " معارج العلى فى مناقب المرتضى " گويد:
رسول خدا صلى لله عليه و آله روزى فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه،
و عاد من عاداه، يكى از كفار از جمله خوارج اين
سخن را شنيد و نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد
و خطاب بانحضرت نموده گفت: آيا اين امر از تو است؟
يا از جانب خدا است؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله
فرمود: اين از جانب خدا است، در اين موضع آنشخص
كافر از مسجد بيرون شد و بر در مسجد ايستاد و گفت:
"خطاب بخداوند" اگر آنچه را كه اين "پيغمبر صلى
الله عليه و آله" ميگويد، حق است، پس بر ما سنگى
از آسمان بفرست، در اين هنگام سنگى آمد و سر او را
درهم كوفت.
24- شيخ محمد محبوب العالم، اين داستان را در
تفسير خود مشهور به " تفسير شاهى " بيان داشته
است.
25- ابو عبد الله زرقانى مالكى، متوفاى 1122 در
شرح حال " المواهب اللدنيه " جلد 7 ص 13 اين
داستان را حكايت نموده است.
26- شيخ احمد بن عبد القادر حفظى شافعى در كتاب
خود " ذخيره المال فى شرح عقد جواهر اللال " اين
داستان را ذكر نموده است.
27- سيد محمد بن اسماعيل يمانى متوفاى 1182 اين
داستان را در كتاب خود " الروضه النديه فى شرح
التحفه العلويه " ذكر نموده است.
28- سيد مومن شبلنجى شافعى مدنى، اين داستان را
در كتاب خود " نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى
المختار " ص 78 ذكر نموده است.
29- استاد شيخ محمد عبده مصرى متوفاى سال 1323
اين داستان را در تفسير " المنار " جلد 6 ص 464 از
ثعلبى نقل و ذكر نموده و سپس با قسمتى از آنچه ابن
تيميه بر حديث مزبور ايراد وارد كرده او نيز اشكال
نموده كه قريبا بر بطلان و فساد ايراد و اشكال او
واقف خواهيد شد.
و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم و ما على
الرسول الا البلاغ المبين سوره عنكبوت
يك نظريه در پيرامون حديث مذكور
چنانكه در مطالب گذشته ملاحظه كرديد، تفسير و
حديث درباره سبب نزول آيه كريمه "سال سائل" متحد و
هم آهنگ با هم حقيقت را آشكار كرده و مطابقت نصوص
و اسنادهاى متعدد در اثبات حديث و حصول اطمينان
محرز گرديد، شعراء نيز اين داستان را از قديم در
اثبات حديث و حصول اطمينان محرز گرديد، شعراء نيز
اين داستان را از قديم الايام برشته نظم درآورده
اند، مانند ابى محمد عونى غسانى كه در عداد شعراى
قرن چهارم شرح حال و نظم او بيان شده، از جمله در
اين خصوص چنين ميسرايد:
يقول رسول الله،
هذا لامتى |
هو اليوم مولى،
رب ما قلت فاسمع |
فقال جحود ذو شقاق
منافق |
ينادى رسول
الله من قلب موجع |
اعن ربنا هذا، ام انت
اخترعته؟ |
فقال: معاذ
الله، لست بمبدع |
فقال عدو الله لا
هم ان يكن |
كما قال حقا
بى عذابا فاوقع |
فعوجل من افق
السماء بكفره |
بجندله فانكب
ثاو بمصرع |
مفاد اجمالى ابيات بالا: هنگاميكه رسول خدا صلى
الله عليه و آله ولايت و وصايت اميرالمومنين عليه
السلام را بامت ابلاغ فرمود، و خداوند متعال را
گواه بر آن گرفت، منكرى معاند و دو رو با قلبى
دردناك از حق و كينه برسول خدا صلى الله عليه و
آله خطاب نموده گفت: آيا اين امر از جانب پروردگار
است؟ يا از پيش خود آنرا آورده اى؟ رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود: پناه بر خدا، من هيچگاه از
خود و بميل خود امرى نكرده ام، آن دشمن خدا گفت:
بار خدايا اگر آنچه را گفت حق است، عذاب و شكنجه
اى بر من فرست بلا درنگ در قابل ناسپاسى او سنگى
از آسمان بر او فرود آمد و در دم بيفتاد و هلاك
شد.
و ديگرى در اين باره چنين ميگويد:
و ما جرى لحارث
النعمان |
فى امره من اوضح
البرهان |
على اختياره لامر
الامه |
فمن هناك ساءه و غمه |
حتى اتى النبى
بالمدينه |
محبنطئا من شده الضغينه |
و قال ما قال من
المقال |
فباء بالعذاب و النكال |
مفاد ابيات بالا: و آنچه براى حارث بن نعمان و
سرانجام كار او گذشت آشكارترين برهان است، كه در
قبال اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى
سعادت امت "در ابلاغ امر ولايت على عليه السلام"
چنان بد حال و اندوهناك شد، كه از شدت كينه درهم
پيچيد و در مدينه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله
آمد و گفت آنچه را كه "در ترديد و انكار امر
ولايت" گفت و در نتيجه گرفتار انتقام و شكنجه الهى
گرديد.
و ما نه از نزديك و نه از دور نيافتيم كسى را
كه در اين داستان طعن يا تكذيبى بنمايد، جز اينكه
در مقابل رجال اسناد آن كه تماما از ثقات هستند
همگى اين داستان را قبول و در برابر وقوع آن بى
ترديد تمكين كردند، جز آنچه كه از: ابن تيميه
رسيده است كه در جلد 4 " منهاج السنه " ص 13 وجوهى
در ابطال حديث مذكور بيان نموده كه نمودارى از بد
نهادى و كينه اندوزى او است، و پيوسته خوى ناپسند
او در هر موضوع و مسئله چنين بوده كه تنها او در
مقابل فرق مسلمين نسبت باموريكه در نزد همگان مسلم
بوده در مقام انكار و ماجراجوئى برآيد و ما اينك
سخنان او را بطور اختصار بيان نموده و باو پاسخ
ميگوئيم:
وجه اول همانا داستان غدير در موقع بازگشت رسول
خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بوده مردم
بر اين امر اتفاق دارند، در حاليكه حديث مزبور
حكايت از آن دارد كه چون اين خبر در بلاد شايع و
منتشر شد حارث بنزد پيغمبر صلى الله عليه و آله
آمد در حاليكه آنحضرت در ابطح- مكه بود، و طبيعت
حال ايجاب ميكند كه اين امر در مدينه باشد.
بنابراين، سازنده اين حديث از تاريخ داستان غدير
بى اطلاع و نسبت بان جاهل بوده است؛
اينك جواب:
اولا آنچه از روايت حلبى در " سيره الحلبيه " و
سبط ابن جوزى در " تذكره " و شيخ محمد صدر العالم
در " معارج العلى " گذشت اينست كه آمدن شخص مزبور
در مسجد بوده- اگر مراد مسجد مدينه باشد- مضافا بر
اين، حلبى تصريح كرده كه در مدينه بوده، پس معلوم
ميشود ابن تيميه بودن توجه باين مطالب شروع به
هزره دائى كرده و داستان مزبور را بصورتى كه
پنداشته مورد تكذيب قرار داده است!.
ثانيا اختصاص دادن اين مرد، ابطح را به حوالى
مكه در نتيجه عدم توجه او بحقايق لغوى يا عصبيت
شديد او است كه پرده و حجابى بين او و حقيقت لغوى
انداخته و او را از درك و مشاهده معانى لغوى
نابينا و در گرداب و ورطه جهل و عناد غوطه ور
ساخته، اين مرد اگر به كتب حديث و شرح لغات و
مولفات راجعه بشهرها و اماكن و كتب ادبى مراجعه مى
نمود. بخوبى بتصريحات اهل فن دست مييافت و ميدانست
كه آنها كلمه ابطح را به هر وادى و مسيل كه در آن
سنگ ريزه و شن وجود دارد اطلاق ميكنند و ضمن اشاره
بمصاديق آن كلمه نام از بطحاء مكه "يعنى وادى و
مسيل ريگزار آنجا" ميبرند و نيز درك مينمود كه اين
كلمه بر هر مسيل و وادى كه داراى چنين صفتى باشد
"يعنى داراى ريگهاى كوچك و شن باشد" اطلاق ميشود و
هيچ مانعى ندارد كه در اطراف هر شهر و ديار و هر
دشت و هامونى مسيل و ريگزار وجود داشته باشد.