براند و هيچيك از ايشان نيز اينرا از او ناپسند نشمارد؟ اين نشدنى است.
و تازه پيش از همه اين سخنان، شتافتن ايشان به بدرقه ابوذر- با آنكه
ميدانستند خليفه از اينكار منع كرده- خود نشانه اى است بر اينكه سخن ابوذر را
راست مى شمرده و در پى آشكار كردن كار و فرمان او بوده اند و اما چنان مى بيند
كه منع از بدرقه او گناه يا كارى ناساز با حق است كه نبايد پيروى شود چنانچه به
عثمان نيز همين را گفت و آنگاه هيچيك از اينها با گرفتاريهاى بزرگى كه ابوذر را
متهم كرده اند براى دين فراهم آورده سازگار نيست.
همه ياران پيامبر- از مهاجر و انصار- شكنجه وتبعيدى را كه ابوذر كشيد به باد
نكوهش گرفتند و فرازهاى پر از نكوهش چه ميان لبانشان بود و چه در گوشه كنار
دلهاشان و چه در سطر سطر سخنرانيهاشان و اينها را با نگاه به آنچه در روز انبوه
شدن مردم در پيرامون خانه عثمان- براى تاختن بر او- روى داد مى توان دريافت. و
خوداز انگيزه هايى بوده كه زمينه را آماده كرد براى آنكه كارها بدانگونه
سرانجام گيرد. پس خشم گرفتن كسانى از ايشان كه نامشان را ياد كرديم- در ميان
توده ياران پيامبر- چيزى تازه نبود جز اينكه برخى از ايشان خشم خود را در قالب
ستايشهائى كه از ابوذر كردند ريختند و برخى آن را در جامه اعتراض به كسانى كه
به او دشنام دادند پوشاندند و هر چند كه لحن گفتارهاى ايشان هنگام نگاه به
پوسته بيرونى اش متفاوت مى نمايد ولى نتيجه و مفهوم همه، يك چيز بوده و از اين
روى است كه به گواهى تاريخ نگاران ازميان كارهائى كه ياران پيامبر بر عثمان
ناپسند شمردند يكى هم تبعيد كردن ابوذر بود. بلاذرى مى نويسد پيش از اينها
عثمان ناگوارى هايى بر عبد الله پسر مسعود و ابوذر و عمار روا داشته بود و در
دلهاى هذيليان و بنى زهره و بنى غفار و هم سوگندان ايشان خشمهايى براى آنچه بر
سر ابوذررفت جاى گرفته بود. واين اعتراض توده از مهر ايشان به ابوذر ناشى مى شد
كه در دل گروهها جاى گرفته بود مهرى صميمانه و بخاطر همدينى و برادرى ايمانى و
هم پيمانى در پيروى از برترين شيوه ها و همه اينها بخاطر بذرهايى بود كه از
پيامبر خدا " ص " گرفته و در دلهاى خويش كاشته و پرورده و شناخت ابوذر وشيوه و
روش نيكو و پرهيزگارى و ايمان و راستگويى او را همچون ميوه اى از نهالى برگرفته
بودند و اينها هيچيك با تهمتى كه به ابوذر زده و او را به كمونيسم چسبانده اند
سازگار نيست آيا ميگويى همه ياران پيامبر كمونيست بودند؟- كه از بهتان هاى زشت
به خدا پناه مى بريم- و اگر ابوذر كمونيست بود درست آن بود كه او را ازصفحه
زمين دور كنند نه تنها از مرز مدينه و ياران پيامبر نيز ميبايد به آن داورى و
فرمان قاطع خرسندى دهند زيرا خداوند برتر گفته: همانا كيفر آنانكه با خدا و
رسول او بجنگ برخيزندو در زمين به فساد كوشند جز اين نباشد كه آنها را بقتل
رسانده يا بدار كشند و يا دست و پايشان به خلاف ببرند " يعنى دست راست را با
پاى چپ و يا بالعكس " يا با تفى و تبعيد از سرزمين صالحان دور كنند اين ذلت و
خوارى عذاب دنيوى آنهاست و اما در آخرت باز " در دوزخ " بعذابى بزرگ معذب
خواهند بود. و آنگاه چه تبهكارى اى در زمين بزرگتر از ترويج اين اصل ناسازگار
با نامه خدا و آئين نامه پيامبر، با آنكه خداوند پاك درآن نامه بزرگوار مى
گويد: آيا آنها بايد فضل و رحمت خداى ترا تقسيم كنند" هرگز نبايد " در صورتيكه
ما خود معاش و روزى آنها را در حيوه دنيا تقسيم كرده ايم و بعضى را بر بعضى
برترى داده ايم تا بعضى از مردم " بثروت " بعضى ديگر را مسخر خدمت كنندو رحمت
خدا از آنچه جمع مى كنند بهتراست.
و همين مطلب در آئين نامه ارجمند پيامبر نيز روشن شده بنگريد به گزارشهايى
كه درباره كيفر چنين كسى آمده است " در همان بخش دارائيهاو ويژگى آن به افراد و
تثبيت دولتمندى توانگران و پرهيز از دشوار ساختن زندگى " كه ستونهاى تمدن نيز
بر روى همين زير بنيادها مى ايستد و يك مدنيت عالى از همين راهها زيباترين چهره
هايش را آشكار ميسازد
ستايش پيامبر از او و آنچه به وى سپرد
اما آنچه را از پيامبر اسلام در اين باره رسيده است، پاره اى از آنرا پيشتر
در صفحه تا صفحه ياد كرديم و اينك زمينه اى فراخ نيست كه بگوئيم پيامبر بزرگوار
با دانش گسترده پيامبرانه اش از كارى كه ابوذر در بازپسين روزهاى زندگيش به آن
پرداخت و از سخنان و كرده هاى او كه بر دشمنانش گران مى آمدنيك آگاه بود و نيز
ميدانست كه توده پيروان، آنچه را وى بر زبان آورده بنيادهايى شايسته پيروى
خواهند گرفت. پس اگر او كمترين انحرافى در ابوذر سراغ كرده بود- با به زبان
راندن آن سخنان پر گهر- توده را به همسازى با وى بر نمى انگيخت چه رسد به اينكه
او "ص " به وى گزارش كرد و سپرد كه آنچه از پيشامدهاى سخت اندوهزاى بر سر دعوت
وى به او ميرسد در راه خدا و در برابر نگاه اوست پس خردمندانه نيست كه در
برداشت او هيچگونه انحرافى از راه دين باشد. وگرنه او " ص " ميبايستى وى را از
نادرست بودن برداشت و باطل بودن دعوتش آگاه سازد. پس چون چنين نكرد و گذشته از
آن، ستايش رسا و سفارشهاى آنچنانى اش را ارزانى وى داشت در مى يابيم كه ابوذر
همان مرد نيكوكار و پرهيزگار و اصلاح طلب است و نمونه دلسوزى و مهربانى بر
ناتوانان توده، و جوياى نيكى و خوشبختى براى قدرتمندان آن. و آنهمه سختيها را
نيز بر خود هموار ساخت تا كسانى را كه دو دستى به جهان چسبيده بودند از سرانجام
زشت كارشان رهايى بخشد و ديگران را نيز- با رساندن به زندگى فراخ و آسوده
خوشبخت گرداند به گونه اى كه حلقه هاى زندگيشان در اين جهان با پايگاههاى برتر
ديگر جهان پيوند بخورد ولى او را نشناخته و كار و فرمان او را در نيافتند و حق
او را ندانستند و دنيايش را تباه كردند و بر چه جوانمردى زندگى دنيا را تباه
كردند وسفارش پيامبرش " ص " را درباره او تباه ساخته و گروهى با او دشمنى
نمودند كه همتاى او نبودند. شعر:
" اگر من دچار كسى از هاشميان مى شدم كه فرزندان عبد المدان دائى هايش
بودند.
آنچه را ميديدم برايم آسان بود ولى بيائيد و بنگريد كه من گرفتار چه كسى شده
ام. "
پس كسانى را كه گرويدند در برابر دشمن ايشان يارى داديم تا در حالى شب را به
بامداد رساندند كه پيروز بودند.
سوره صف آيه 14
نگاهى در گفتارى كه هيئت فتوا دهندگان الازهر بيرون داده اند
در شماره دوم از سال اول نامه مصرى " الوقت " كه در سال 1367 چاپ شده گزارشى
ميخوانيم كه متن آن چنين است:
"هيئت فتوا دهندگان در الازهر ميگويد " در اسلام كمونيسم نيست "- به نقل از
نامه نيكوى الاهرام "
وزارت داخله كتابى به پيشگاه استاد برتر سرپرست دانشگاه الازهر داد كه
نگارنده آن، پرداخته بود به بررسى در آئين يار داناى پيامبر ابوذر غفارى- خدا
او را بيامرزد- و پژوهش را رسانده بود به اين سخن كه در اسلام كمونيسم هست
كاروزارت نامبرده براى اين بود كه برداشت دين را در اين باره بشناسد و بداند كه
آيا ميشود اين كتاب را در دسترس مردم گذاشت يا نه. پيشگاه استاد برتر نيز اين
كار را واگذار كرد به هيئت فتوا دهندگان در الازهر كه با سرپرستى پيشگاه استاد
شيخ عبد المجيد سليم مفتى پيشين و سرپرست اين هيئت فراهم آمده و در پيرامون
موضوع كتاب بحثى گسترده پيش كشيدند سپس فتواى خود را درباره آن بيرون داده و
وزارت داخله نيز اين فتوا را از پيشگاه استاد برتر تلقى كرده اند كه اين هم متن
آن است- پس از سرآغاز-
در اسلام كمونيسم نيست
يكى از بنيادهاى كيش اسلام احترام به مالكيت است و اينكه هر انسانى ميتواند
با بهره بردارى- از راهها و دست افزارهاى مشروع- بپردازد به فراهم آوردن دارايى
و افزودن آن به هر گونه كه ميتواند و دوست ميدارد و از همين راهها آنچه را
ميخواهدبه مالكيت خود درآرد. توده ياران پيامبر و جز ايشان از آئين شناسان
مجتهد، بر آن رفته اند كه در دارائى توانگران هيچ حقى براى ديگران نيست مگر
همان چه را خداوند واجب كرده است از زكات و ماليات و هزينه هايى كه به همسر يا
خويشاوندان خود بايد داد و آنچه به خاطر پيشامدهايى زودگذر و انگيزه هايى ويژه
واجب ميشود همچون يارى دردمندان و خوراك دادن به گرسنگان بيچاره و نيز مانند
كفاره هاو آنچه را براى دفاع از ميهن و نگهدارى نظام كشور بايسته است- اگر آنچه
در خزانه دارايى توده مسلمانان است براى اينكار بسنده نباشد- و نيزبراى ساير
مهمات شايسته مردم، كه در نامه هاى روشنگر قرآن و آئين نامه هاى پيامبر و نامه
هاى فقه اسلامى اين مطلب به گستردگى ياد شده. اين بود بخششهاى واجب جز اينكه
اسلام هر يك از مسلمانان را كه توانايى داشته باشد بدان ميخواند كه با ميل خود
هر چه را از مالش بخواهد به كارهاى خوب و نيكوكارانه برساند بدون اينكه ريخت و
پاش بيهوده در اين راه روا دارد چنانكه خداوند برتر ميگويد: " دست خود را غل
بسته به گردن خويش مدار و يكباره نيز آنرا مگشاى تا سرزنش شده و حسرت زده
ننشينى. " و چنانكه باز درباره بندگانش كه ايشان را ميستايد گويد: " آنان كسانى
اند كه چون انفاق كنند ريخت و پاش بيهوده ننمايند و تنگ نگيرند و تنگ چشمى
ننمايند زيرا اعتدال در ميان اين دو است. " و چنانچه آئين نامه پيامبر در
حديثهاى بسيار همين را مى رساند ولى ابوذر عفارى- خدا از او خشنود باد- بر آن
رفته كه هر كس بايد آنچه را از دارائيها كه نزد او فراهم آمده اگر بيش از نياز
وى است در راه خدا- كه راه خوبى و نيكوكارى باشد- بدهد و اندوختن آنچه بيش از
نياز او و بيش از هزينه خود و نانخورانش است بر وى روا نيست.
اين بود شيوه ابوذر، و هيچيك از ياران پيامبر را نمى شناسيم كه با وى
همداستان باشند و بسيارى ازدانشمندان مسلمانان نيز، پرداخته اند به انتقاد از
شيوه او و به اينكه شيوه توده ياران پيامبر و شاگردانشان را درست بشمارند بگونه
اى كه پس از آن، هيچ ترديدى نميماند كه ابوذر دربرداشت خود راهى راست نپيموده و
راستى آنكه اين شيوه اى شگفت است از يك يار بزرگوار پيامبر همچون ابوذر و اين
براى آن بوده كه وى از بنيادهاى اسلام و از آنچه حق روشن و آشكار است بدور بوده
و از همين روى بود كه مردم در روزگار خودش آنرابر وى نپسنديدند و از آن به شگفت
آمدند آلوسى در تفسير خود پس از روشن ساختن شيوه او سخنى دارد كه در طى آن مى
گويد: كسانى كه بر ابوذر بر سر اين ادعايش اعتراض داشتند زياد شدند مردم آيه
ارث را بر او ميخواندند و مى گفتند: " اگر بايستى همه دارائيها را بخشيد كه
ديگر موردى براى آيه ارث نميماند " بر سر او فراهم مى آمدند وهر جا پاى مى نهاد
در پيرامون او بلواراه مى انداختند و اين برداشت را از وى مايه شگفتى مى
شمردند. پايان
و ازاينجا بر ميايد كه اين برداشت، نادرست بوده و دارنده آن مجتهدى بوده كه
در اجتهاد خود خطا كرده و لغزش وى آمرزيده است بلكه بخاطر كوشش خود براى آگاهى
از دستور خدا پاداش هم مى گيرد ولى نمى توان در آن راه نادرست از وى پيروى كرد
و آنهم پس از آنكه نادرستى اش آشكار، و نيز روشن گرديده كه با آنچه از نامه خدا
و آئين نامه پيامبر او و بنيادهاى كيش اسلام بر ميايد سازشى ندارد.
و چون شيوه اوانگيزه اخلال در سازمان كشور و موجب آشوب در ميان مردم بود
معاويه فرماندار شام از عثمان " ض " خواست كه او را به مدينه برگرداند چرا كه
آن هنگام ابوذر در شام بود. پس خليفه او را بخواست و ابوذر آغاز كرد به تثبيت
شيوه خود و به فتوا دادن بر بنياد آن و پراكندن آن در ميان مردم. پس عثمان از
وى خواست كه در گوشه اى دور از مردم سكنى گزيند و اودر ربذه كه جايى ميان مكه و
مدينه بود ساكن شد.
ابن كثير در تفسير خودمى نويسد: از شيوه ابوذر " ض " بر ميايد كه اندوختن
آنچه بيش از هزينه كارگزاران باشد روا نيست و بر بنياد همين موضوع فتوا ميداد و
همه را به پيروى از آن تشويق مى كرد و دستور ميداد و هر كس ناسازگارى مى نمود
با او درشتى ميكرد پس معاويه اورا از اين كار بازداشت ولى او دست نكشيد، تا
معاويه بترسيد كه از اين راه زيانى به مردم رسد پس نامه اى به عثمان نوشت و
شكايت او رابه وى كرد وخواست كه او را به سوى خويش بخواند پس عثمان او را به
مدينه خواست و تك و تنها در ربذه ساكن گردانيد و همانجا بود تا در روزگار خلافت
عثمان درگذشت.
و در فتح البارى به خامه حافظ ابن حجر سخنى ميخوانيم و اينهم فشرده آن:
راستى كه دفع تباهى و جلوگيرى از زيان، مقدم است بر جلب سود و مصلحت، و از همين
روى بود كه عثمان ابوذر رابفرمود تا در ربذه ساكن شود چون با آنكه ماندن او در
مدينه مصلحت و سودى بزرگ براى دانشجويان در برداشت ولى مفسده و زيانى هم داشت
كه از نشر شيوه وى بر مى خاست.
از آنچه ياد كرديم روشن ميشود كه آنچه در اين كتاب " كمونيسم در اسلام "
آمده سازشى با بنيادها و پايه هاى اسلام ندارد، همچنانكه روشن ميشود كه در
اسلام كمونيسم به آن معنايى كه مردم مى فهمند و نگارنده اين كتاب آشكار ساخته و
آنرا كمونيسم اسلامى ناميده وجود ندارد از همين روى ما بر آن رفته ايم كه كتابى
به اينگونه، در ميان مردم منتشر نشود تا تبهكاران درزمين كه تشكيلات شايسته را
ويران مى كنند، آنرا وسيله اى براى اخلال در تشكيلات و تباه كردن خردهاى كسانى
نگيرند كه ايمانشان سست است و از بنيادهاى اسلام آگاه نيستند.
امينى گويد: هر كدام از وزارت داخله يا سرپرستى ازهر اگر بررسى اين امر خطير
را به هيئتى وا مى گذاشتند كه از احوال ابوذر آگاه بود و گفتار او را ميشناخت و
به كتابهاى حديث و تفسير و سرگذشت نامه ها آشنايى شايسته داشت و درست و نادرست
مطالب آنها را ميشناخت و از غرض ورزيها تهى و از عربده هاى قومى بدور بود، در
آن هنگام داورى، نتيجه اى حق و آشكارا داشت و ميدانست كه آنچه ابوذر مردم را به
آن ميخواند، بيرون از آنچه خود هيئت در آغاز گفتارش درست دانست نبود و در ارزش
نهادن مالكيت براى هرانسان- و هزينه هاى بايسته بر او ازدارائيش و بخششهايى كه
به دلخواه خودميكند- با آن همداستان است كه پيش از اين ما ترا از همه اينها
آگاه كرديم و دانستيم كه شورش او تنها رو در روى كسانى شناخته شده بود كه
گنجينه هاى سيم و زر فراهم مياوردند و در راه خدا از آن بخشش نميكردند و توده
را از سودهايى كه بايد به ايشان رسد بى بهره مى گرداندند چه برسد به سودهايى كه
رساندن آن به ايشان نيكوست و به اين كار تشويق شده اند وبا نگاه به همه اين
زمينه ها دانسته ميشود كه آنچه را هيئت داوران كوركورانه به ابوذر بسته كه او
گفته: هر چه را بيش از نياز انسان و هزينه او و هزينه نان خورانش هست بايد
ببخشد، اين نسبتى دروغ است و برداشتى نادرست و اى كاش مدرك ادعايش را در مورد
شيوه ابوذر كه او را ناساز با همه ياران پيامبر و پيروان ايشان شمرده ياد مى
كرد چون ما بخشى از آنچه را در اين باره از او رسيده برايت آورديم و ديدى كه در
هيچيك از آنها هيچگونه نشانه اى بر درستى نسبتى كه آفريده و به وى بسته اند
وجود ندارد و اى كاش دانشمندانى را كه مى گويد پنبه شيوه ابوذر را زده اند نام
ميبرد و آنچه را براى استوار ساختن دليل خويش آورده اند روشن ميساخت شايد هم كه
گوشه چشم به محمد خضرى مورخ و احمد امين و صادق ابراهيم عرجون و عمر ابو نصر و
محمد احمد جاد المولى بك و عبد الحميد بك عبادى و مانند آنان از نوخاستگان
شتابزده اى دارد كه شهرها و بندگان بوسيله آنان آزمايش شده اند وگرنه مااندكى
پيش از اين، هم گفتار ياران بزرگوار پيامبر را درباره ابوذر آورديم و هم سازش
ايشان را با او در درست بودن برداشت وى، و هم اندوهگين شدن ايشان بخاطر
گرفتاريهايى كه در پى دعوت خويش دچار آن شد و هم همداستانى نيكان ايشان را بر
اينكه آنچه را او آورده، برداشت دينى سره ودرستى بوده كه تنها با بهره بردارى
از نامه خدا و آئين نامه پيامبران بدان رسيده است.
شگفتا كه بى هيچ آشنايى با شيوه ابوذر آنرا شگفت مى شمارند و شگفت تر اينكه
از جانب او عذر مى آرند كه از بنيادهاى اسلام و از آنچه حقيقت آشكار و روشن است
دور بوده با آنكه مى گويند ابوذر مجتهد بوده اين چه اجتهادى است از يك مرد دريا
صفت- كه بنيادهاى آنرا از آئين گذار آن گرفته- كه دارنده آن اجتهاد را از
بنيادهاى اسلام و از آنچه حقيقت آشكار و روشن است دور مى كند آرى چه بسيار و چه
بسيار مجتهدانى در نزد اين دار و دسته هستند كه برداشتهاشان از بنيادهاى اسلام
دور است همچون ابن ملجم كشنده امام امير مومنان و ابو الغاديه كشنده عمار، و
پسر هندو پور نابغه دو راهبرگروه ستمكار تبهكار گنهكار و مانند ايشان ولى چه
بسيار جدايى است در ميان اينان و ميان سرور غفاريان- ابوذر- آيا زن بچه مرده را
به خنده نمى اندازد و هر مسلمانى را گريان نميسازد كه بپندارند شيوه ابوذر، از
بنيادهاى اسلام و از آنچه حقيقت آشكار و روشن است بدور بوده با آنكه او همان كس
است كه پيش از مسلمان شدنش هم بت نپرستيده و سالها پيش از برانگيخته شدن پيامبر
نماز گزارده و نيكوكارانه روى خويش را به سوى خدا مى گردانده ويك روز يك چهارم
توده اسلام و چهارمى مسلمانان به شمار مى رفته و بيشتر زندگيش در روزگار پيامبر
را همراه بابرانگيخته بزرگ بسر برده و بى آنكه در دانش آموختن از او كوتاه
بيايد گوش خود را به آوا و دعوت او داشته وهمه آن نمونه هاى برتر چنان در دل و
جان او نقش بسته كه چهره ها در آئينه پاك نقش بندد بلكه چنان در دل او استوار
گرديد كه تصوير بر روى فيلم بيفتد.
او " ص " به هنگامى كه وى حاضر بود بجاى ديگر يارانش وى را به خويش نزديك مى
كرد و چون غايب بود سراغش را مى گرفت و وى به هيچ روى اجازه نميداد كه به كيش
او دست درازى شود.
در كار دانش آموزى حريص بود و از برانگيخته خدا " ص " هر چيزى را بپرسيد حتى
حكم مس ريگ در نماز و او "ص " در سينه وى هر چه را جبرئيل و ميكائيل در سينه
خودش ريخته بودند بريخت و وى را براى امتش به اينگونه شناساند كه او در روش
نيكو و شيوه و خداپرستى و نيكوكارى و راستگويى و درآفرينش و خوى، همانند عيسى
است
چه گمان ميبرى درباره مردى كه دروازه شهر دانش پيامبر- سرور ما امير مومنان
را چون از او بپرسيدند درباره او گفت: او ظرفى است كه از دانش لبريزش كردند و
سپس در آن را ببستند.
آيا از شگفت ترين شگفتيها نيست كه بگويند كسى به اين گونه، كه در روزگار
پيامبر همچون در مدينه بوده و همه افاضات پيامبر " ص " را از او ميگرفته و از
سرچشمه وحى سيراب مى شده، چنين كسى شيوه اش از بنيادهاى اسلام و از آنچه حقيقت
آشكار است دوراست؟ و آنگاه برداشت كعب الاحبار يهودى به آن نزديك است كه