كوبيد و به او گفت: اى يهودى زاده دروغ گفتى و سپس اين آيه را خواند: نيكى آن
نيست كه روى خويش را به سوى خاور و باختر بگردانيد، بلكه نيك آن كس است كه به
خدا بگرود- و به روز بازپسين و به فرشتگان و به نامه آسمانى و به پيامبران- و
در راه دوستى او مال بخشد- به خويشاوندان وپدر مردگان مستمند و به تهيدستان و
در راه ماندگان و خواهندگان بينوا و در راه آزادى بردگان- و نماز برپا دارد و
زكات دهد، و آن كسانند كه چون پيمان بندند به پيمان خويش وفا كنند تا پايان آيه
عثمان گفت آيا عيبى مى بينيد كه چيزى از دارائى مسلمانان بستانيم و آن را به
هزينه ى كارهامان برسانيم و به شما ببخشيم؟ كعب گفت: عيبى ندارد ابوذر عصا را
بلند كرد و در سينه كعب كوبيد و گفت: اى يهودى زاده چه تو را گستاخ كرده است كه
درباره دين ما فتوى دهى عثمان به وى گفت: تو چه بسيار مرا مى آزارى روى خويش از
من پنهان دار كه مرا آزردى پس ابوذر به سوى شام بيرون شد
كه در اين پيشامد، ابوذر به دهش و بخششى مستحب- و نه واجب- دعوت مى كند
بدليل آنكه- بگزارش طبرى- مى بينيم گفته: " سزاوار است " و- به نقل مسعودى-
استناد كرده است به آيه ارجمند قرآن و اينگونه بخششها از كارهاى بايسته بشرى و
از واجبات انسانيت است كه كمونيستها آنرا تباه كرده اند و احاديث در تشويق به
هر آنچه ابوذر يادكرده بيش از آنست كه بتوان شمرد.
اززبان فاطمه دختر قيس آورده اند كه برانگيخته خدا گفت: راستى كه بجز زكات
حقى در دارايى ها هست و سپس اين آيه را خواند: نيكى آن نيست كه رويهاى خويش به
سوى خاور و باختر بگردانيد ولى نيك آن كس است كه به خدا و روز بازپسين بگرود...
تا پايان آيه اى كه ياد شد. و اين حديث را اسماعيل و بيان از زبان شعبى گزارش
كرده اند.
و ابن ابى حاتم، ترمذى، ابن ماجه، ابن عدى، ابن مردويه، دار قطنى، ابن جرير
و ابن منذر نيز گزارش ايشان را آورده اند برگرديد به سنن بيهقى ج 4 ص 84، احكام
القرآن از جصاص ج 1 ص 153، تفسير قرطبى ج 2 ص 223، تفسير ابن كثير ج 1 ص 208،
شرح سنن ابن ماجه ج 1 ص 546، تفسير شوكانى ج 1 ص 151، تفسير آلوسى ج 2 ص 47.
و بخارى درصحيح خود- نامه زكات در ج 3 ص 29- از زبان انس گزارش كرده است كه
گفت:- در ميان انصار- ابو طلحه، بيش از همه در مدينه دارايى هايى از درخت خرما
داشت و بيش از همه دارائيهايش بيرحاء را دوست ميداشت و آن در برابرمسجد بود و
برانگيخته خدا " ص " به آنجا در ميايد و از آب پاكيزه اى كه داشت مى نوشيد. انس
گفت چون اين آيه فرود آمد كه: " هرگز به پايگاه نيكوكارى نميرسيد تا از آنچه
خود دوست داريد ببخشيد. " ابو طلحه بسوى برانگيخته خدا " ص " برخاست و گفت: اى
پيامبر خدا راستى كه خداوند برتر و بزرگ مى گويد: " هرگز به پايگاه نيكوكارى
نميرسيد تا از آنچه خود دوست داريد انفاق كنيد " و راستى كه من از ميان همه
دارائيهايم بيرحاء را بيشتر دوست ميدارم و اينك آنرا در راه خدا صدقه گردانيدم
و اميدوارم كه از نيكويى اين كار بهره مند شده و آنرا نزد خدا اندوخته اى داشته
باشم پس اگر برانگيخته خدا آنرا در هر راهى كه خدا بتو نشان ميدهد قرار بده. "
انس گفت: " پيامبر خدا " ص " گفت: به به اين دارايى اى است سود رسان اين دارايى
اى است سود رسان. و من آنچه را گفتى شنيدم و چنان مى بينم كه آنرا قرار بدهى
براى خويشانت پس ابو طلحه گفت: اى برانگيخته خدا چنين خواهم كرد و سپس ابو طلحه
آنرا در ميان عموزادگان و خويشان خودش بخش كرد. گزارش ياد شده را مسلم و ترمذى
و ابو داود و نسائى نيز بگونه اى فشرده آورده اند.
ابو عبيد در الاموال ص 358 آورده است كه ابن جريج گفت: مومنان از پيامبر خدا
پرسيدند چه بايد ببخشند؟ پس اين آيه فرود آمد: " از تو مى پرسند چه ببخشند. بگو
آنچه از خواسته ها بخشيديد از آن پدر و مادر و خويشان و پدر مردگان مستمند و
تهى دستان و در راه ماندگان بى نواست... " و گفت اين آيه مربوط به بخششهاى
مستحب است و زكات دستور جداگانه اى دارد.
و ابو عبيد در الاموال ص 358 مى نويسد: فتواى پسر عمر و نيز ابو هريره همين
بوده و ياران برانگيخته خدا در تفسير و تاويل قرآن داناتر و براى پيروى شايسته
ترند و فتواى طاوس و شعبى نيزآن است كه در دارايى ها بجز زكات حقوقى ديگر هم
هست همچون نيكوئى به پدر و مادر و خوبى كردن درباره خويشاوندان و نواختن
مهمانان، گذشته از حقوق چارپايان- به گردن افراد- كه دستور آن ها رسيده است.
و در الاموال ص 357 از زبان ابو حمزه آورده اند كه گفت: شعبى را گفتم: چون
زكات دارائيم را دادم چكنم؟ پس او بر من اين آيه را خواند: نيكويى آن نيست كه
رويهاى خويش به سوى خاور و باختر بگردانيد ولى نيك آن كس است كه به خدا و به
روز بازپسين بگرود... تا پايان آيه ياد شده.
پس آواى ابوذر در اينجا همان آواى قرآن بزرگوار و آواى بزرگترين آئين
گذاران" ص" و آواى پيروان آندوست از ياران پيامبر و شاگردان ايشان و آنرا تنها
كسى همچون كعب الاحبار نمى پذيرد كه در گذشته نزديك، يهودى بوده و ديروزاسلام
آورده و آنهم به اينگونه كه درتمام روزگار دراز پيامبر مسلمان نشده و بروزگار
عمر مسلمانى گرفته و نميدانم كه آيا انگيزه او در اين كار، حقيقت جوئى بوده يا
پروا از دليرى وكر و فر مسلمانان يا چشمداشت به مستمرى هايى كه داده ميشد؟ و
نيز نميدانم كه آيا او در مدت كوتاهى كه اسلام آورده بود توانسته بود آگاهى
كاملى درباره قوانين اسلام و بايسته ها و شايسته هاى آن بدست آرد يا نه؟ كه
گمان نميكنم. چنانچه ابوذر، كه از نزديك او را ميديد به همين امر اشاره كرد كه
به او گفت: اى زاده زن يهودى ترا چه به اين كارها و سزاوارش بود كه با عصاى سر
خميده تنبيه شود چنانكه ابوذر سرورغفاريان به همينگونه رفتار كرد- خليفه را بد
آيد يا خوش آيد- زيرا او شايسته فتوا دادن نبود و فتوا دادآنهم در برابر دانايى
از دانايان ياران پيامبر كه آگاهى از نامه خدا وآئين نامه پيامبر با تار و پودش
آميخته و دانش بايسته ها و شايسته هاى اسلام را همچون جامه اى در بر كرده بود و
سخن نميگفت مگر از زبان برانگيخته خدا " ص " و آسمان سبز سايه نيفكند و زمين
تيره در بر نگرفت گوينده اى را كه راستگوتر و وفادارتر از ابوذر باشد.
كسانى كه به مومنان راغب به نيكوكارى كه بيش از توانائى خويش نمى يابند در
كار صدقه دادن عيب مى گيرند و آنان را در ميان خويش دست مى اندازند خدا
تمسخرشان " را تلافى " مى كند و آنان راست كيفرى دردناك سوره توبه آيه 79.
و مقرر گردانيدن بخشش- به صورت واجب يا مستحب- فرع بر آن است كه بتوان
مالكيتى براى افراد معتقد بود و اين را هم كه كمونيست ها به هيچ روى نمى پذيرند
پس كجا مى توان ابوذر را به ايشان چسباند؟
4- سه تن را خداوند دشمن ميدارد پيرمرد زناكار و تهى دست گردنكش و توانگر
ستمكار.
و به يك گزارش: راستى كه خداوند پيرمرد زناكار و تهى دست گردنكش و توانگر
تنگ چشم را دشمن ميدارد.
و به يك گزارش: راستى كه خداوند هيچ گردنكش بخود بالنده و تنگ چشم منت گذار
و بازرگان سوگند خور را دوست نميدارد.
در اين گزارشها يادى رفته است از اختلاف طبقات مردم و مرزها و احكام ايشان
بر بنياد آنچه دارند- از تهى دست و توانگر و پولدار و بازرگانى كه بازرگانى او
در گرو سرمايه اوست- با آن كه مسلك اشتراكى بهره مردم رااز دارائيها يكسان و
برابر مى داند.
5- گفتم: اى برانگيخته خدا توانگران پاداشها را بردند نماز مى گزارند و روزه
مى گيرند و حج مى كنند. گفت: شما نيز نماز مى گزاريد و روزه مى داريد و حج مى
كنيد گفتم: آنان زكات مى دهند و ما نميدهيم. گفت: تو هم ميتوانى صدقه بدهى اگر
استخوانى را از سر راه ديگران برداشتى صدقه داده اى و اگر راهى را به كسى نشان
دادى صدقه داده اى و اگرزيادتى خوراكت را براى كمك به ناتوانى دادى صدقه داده
اى و اگر براى كمك به كسى كه- به خاطر داشتن آفتى در زبان- درست نميتواند سخن
بگويد بگفتار و روشنگرى پرداختى صدقه داده اى و اگر با همسر خويش بياميزى صدقه
داده اى. گفت: گفتم اى برانگيخته خدا كارى بر بنياد هوس و خواسته دلمان انجام
ميدهيم و پاداش مى گيريم؟ گفت آيا مى دانى كه اگر آنرا از راهى ناروا انجام
داده بودى بزهكار بودى؟ گفت: گفتم آرى گفت پس ميشود كه كار شما را از راه بد به
شمار آرند و از راهى نيك بشمار نياورند؟
و بگزارشى: گفتند اى برانگيخته خدا آنانكه دارائيهاى بسيار دارند پاداشها را
ربودند مانندما نماز مى گزارند و مانند ما روزه مى دارند و افزونى هاى
دارائيهاشان را صدقه مى دهند ابوذر گفت: پس پيامبر خدا گفت مگر خدا براى شما
چيزى ننهاده است كه صدقه دهيد. راستى كه با هر يكبار ياد كردن خداوند به پاكى و
با هر يكبار ستودن او شما هم صدقه داده ايد... پايان حديث
و به يك گزارش: پيامبر را گفتند: صاحبان دارائيها پاداشها را ربودند. پس
پيامبر " ص " گفت: راستى كه در تو هم " مايه براى " صدقه بسيار است. و آن
زيادتى نيروى گوش و نيروى چشم توست براى كمك بديگران... پايان گزارش.
و به يك گزارش: بر گردن هر كسى است كه هر روزچون آفتاب بدمد صدقه اى از آن
بر خويش بدهد گفتم: اى برانگيخته خدا از كجا صدقه بدهيم با آن كه ما را
دارائيهايى نيست. گفت: ياد كردن خداوند به بزرگى، به پاكى، به يگانگى، ستودن
او، آمرزش خواستن ازاو، فرمان دادن به نكوكارى، بازداشتن از كار زشت، كنار
انداختن خار و سنگ و استخوان از سر راه مردم، راهنمايى كردن كور، شنوانيدن و
تفهيم كردن مطلب به كر و لال، راهنمايى كردن كسى كه راهنمايى ميخواهد و تو جائى
را كه او نياز به شناختن آن دارد ميدانى، كوشش به نيروى دو پاى خود در راه
ستمديده داد خواه و بلند كردن دو بازويت براى كمك دادن به ناتوان به نيروى آن،
همه اينها از ابواب صدقه است از تو بر خويشتن.
در اين حديثها، هم وجودتوانگران و دولتمندان و دارندگان دارائيها را تثبيت
مى كند- و آن هم با احكام و احوال ايشان كه بستگى دارد به توانگرى ويژه آنان و
به زندگى فراخى كه از آن بهره مند شده اند و او خود از آن بى بهره است و هم
يادآور اين است كه صدقه از افزونى دارائيهاى دولتمندان است و او افسوس مى خورد
كه چون تنگدستان دارائيهايى ندارند، به دادن صدقات واجب يا مستحب نمى توانند
پردازند و آنگاه پيروان مسلك اشتراكى كجا تعلق مالى را به كسى مسلم مى دارند تا
زيادتى اى براى آن بپذيرند؟ و كى در همه جهان، توانگرى مى شناسند كه رباينده حق
ديگران نباشد و كجا موردى براى بخششها و صدقات و واجبات انسانى اى مى گذارند كه
گزارشهاى ابوذر همه آن ها را مسلم ميدارد؟
6- دوست من " ص" هفت دستور به من داد: دوستى تهيدستان و نزديك شدن به ايشان،
نگريستن به آنكه فروتر از من است و ننگريستن به آنكه فراتر از من است.
و در گزارشى: دوست من " ص " پنج سفارش به من كرد: بر تهيدستان دل بسوزانم و
با ايشان همنشينى كنم و به آنكه فروتر از من است بنگرم و به آنكه فراتر از من
است ننگرم.
و چون و چرايى در اين نيست كه مقصود از فروتر در دو گزارش بالا كسى است كه
دارائى او كمتر از وى باشد تا خداوندپاك را براى برترى دادن او بر ايشان سپاس
بگزارد و به كسانى كه فراتر از او هستند ننگرد تا اندوهگين شدن يا رشك بردن از
برترى ديگران بر وى او را از ياد خدا و سپاسگزارى و شادابى در خداپرستى باز
بدارد. اما در مورد كارها و فرمانبردارى ها و منشهاى برتر، شايسته است انسان به
كسانى بنگرد كه بالاتر از اويند تا نشاطى پيدا كند كه همچون ايشان به كار
برخيزد و آهنگ پيش افتادن از ايشان نمايد و به كسانى كه فروتر از او هستند
ننگرد تادر كار سست شود و از بدست آوردن برترى ها و برجستگى ها بازمانده و چه
بسا دچار خودبينى گردد.
پس اين دو حديث، تعلق اموال به افراد و زيادتى برخى شان بر برخى ديگر را در
مالكيت ثابت مى كند و اين با اصلى كه مسلك كمونيسم پذيرفته ناسازگار است
7- هيچ اسب تازى نيست مگر هر سپيده دم او را دستورى داده ميشود كه دو دعا مى
خواند و مى گويد: خدايا مرا به مالكيت كسى از آدميان كه خواستى درآوردى پس مرا
از دوست ترين دارائيها و كسان وى به نزد او بگردان- يا: محبوب ترين كسان و
دارائيهاى او به نزد وى.
ما در اينجا نه دعاى اسب و انديشه او، بلكه همان گزارش پيامبر خدا را دليل
مى آوريم كه بر بنياد آن، خداوند پاك به اسب الهام كرده چنان دعايى بخواند و در
آن اثبات تعلق اشياء به افراد و مالكيت آنهاست هر چند كه كمونيستها از اين اصل
روى بگردانند.
اين بود پاره اى از گزارشهاى ابوذر همان راستگوى راستگو شمرده شده كه متن
آشكار آن با مكتبى كه او را بناروا به آن چسبانيده اند ناسازگار است و خود هيچ
نيست بجز آواى قرآن بزرگوار و آن چه را فرستاده درستكار او آشكارا باز نمود.
كسانى كه سخن را مى شنوند و از بهترين آن پيروى مى كنند آنانند كسانى كه
خداوند راهنمائيشان كرده و آنانند خردمندان. و اما كسانى كه دردلهاشان دو دلى و
كژى اى هست به آهنگ تاويل، آن چه را مبهم و متشابه است آشوب جويانه پيروى مى
كنند.
سوره زمر آيه 18، سوره توبه آيه 89
نگاهى در سخنانى كه در ستايش ابوذر رسيده است
از ميان ستايشهاى ياران پيامبر از او- پس از تبعيد شدنش و پس از رنج و كوششى
كه بر سر آن دعوت بر خويش همواركرد- كافيست كه نگاهى بيفكنيم به سخن سرورمان
امير مومنان " ع " كه به او گفت: تو براى خدا خشم گرفتى پس اميد به همان كس دار
كه برايش خشم گرفتى راستى كه اين گروه از تو بر دنياى خويش ترسيدند و تو از
ايشان بردين خود هراسيدى... تا پايان آنچه در صفحه گذشت.
اين جمله زرين هنگامى از دهان امام " ع " به در آمد كه ابوذر پس از زير و
بالا نگريستنهاى انديشمندانه راهى را كه درست مى شمردبرگزيده و پس از آن ديگر
چيزى براى او نمانده بود مگر آوايى ناتوان كه ديدار كنندگان او در تبعيدگاه-
ربذه- از وى مى شنيدند و كارى سترك نميتوانست انجام دهد و آن گاه سخن على " ع "
آشكارا مى رساند كه خشم ابوذر براى خدا بوده و او بايد اميد به همان كس بندد كه
براى او خشم گرفته و اين امر، فرع خشنودى خداى پاك است از آنچه او در راه آن،
رنج و كوشش را بر خود هموار كرد و مردم را به سوى آن خواند. و فرع بر اينكه
آنچه را او به زبان آورد و آن گروه را خشمگين كرد يك دعوت دينى خالص باشد در
برابر آزمندى هاى صدرصد دنيا پرستانه، كه ابوذر بر دين خويش از آن بترسيد و آن
گروه بر دنياى خويش از آن بهراسيدند و او را با كينه توزيها بيازموده و به
دشتها تبعيد كردند و نيز مى رساند كه فردا او سودمى برد و آن گروه بر وى رشك
بردند و آنگاه كداميك از اينها هست كه با كمونيسم يا همان مسلكى سازگار باشد كه
ماديگرى مطلق است و ميان آن با خواستن خشنودى خداى برتر هيچگونه پيوندى نيست؟
آرى سرور ماامير مومنان " ع " اينهمه ستايشهاى فراوان را درباره ابوذر روا
داشت و درگفتار ديگر خويش به عثمان گفت: " ازكيفر خدا بپرهيز، تو نيك مردى از
مسلمانان را تبعيد كردى و او در تبعيدگاهى كه فرستاده بودى نابود شد. " كه مى
بينيم او را از نيك مردان مى شمارد و نابود ساختن او در آن تبعيدگاه را گناهى
مى انگارد كه از پرهيزكاران سر نميزند. آنگاه آيا مى پندارى اين ستايشها را با
وجود آن ازاو كرده كه به ژرفاى عقيده او راه نيافته و بگونه اى كه بايد آنرا
نشناخته و روحيات او را ندانسته؟- با آنكه او همچون جان ميان دو پهلويش بوده-
يا على هم در پذيرش آئين كمونيسم با او همداستان بوده؟ يا باوجود آگاهى كامل از
نادرست بودن عقيده اش باز هم با دشمنان او آشكاراجنگيده؟ با آنكه او- كه همان
راستگو و درست كردار است- به عثمان گفت: " بخدا كه خواست من، اندوهگين كردن تو
و ناسازگارى با تو نبود و تنها ميخواستم حق او را گزارده باشم " و آنگاه چه حقى
هست براى يك كمونيست كه آهنگ تباه ساختن اجتماع را دارد وحقوق مسلم توده را مى
كاهد. حق تنها از آن مومنى است كه در نفس خود كامل بوده دعوت او به سوى حق و
انديشه او شايسته باشد.
نشانه ديگرى هم داريم كه- بگونه اى روشنتر از اين- ميرساند ابوذر بر حق بوده
و عقيده كسانى كه با او ناسازگارى نمودند يكسره نادرست و آن نيز گفتار امام است
در دنباله سخنى كه براى بدرود ابوذر بر زبان راند: " اى ابوذر هرگز به جز حق
مونس تو نباشد و هرگز به جز باطل ترا اندوهگين نكند " و آنگاه كدام پيرو مسلك
اشتراكيست كه بدينگونه باشد؟ به خدا پناه مى بريم از ياوه گوئيها.
به گفتار امام " ع " سخن فرزندش امام پاك دخترزاده پيامبر ابو محمد حسن
مجتبى را نيز بيفزا كه به ابوذر گفت: از دست اين گروه بر تو رفت آنچه را خود مى
بينى پس با ياد از سپرى شدن و تهى گرديدن گيتى دست آنرا از خويش باز دار و
شكيبايى نما تا چون پيامبرت را ديدار كنى از تو خوشنود باشد برگرديد به صفحه
كه مى بينى امام معصوم آنچه را از دست آن گروه به ابوذر رسيد ياد كرده و
مسئولان آنرا نكوهش مى كند و او را دستور مى دهد به شكيبائى تا دربرابر آن
پاداش بزرگ وبسيار دريافت كند و پيامبر را بگونه اى ديدار نمايد كه از او
خوشنود باشدو آنگاه آيا هيچ سازشى مييابى در ميان پيامبر و اعتقاد امام مجتبى و
ميان كمونيستها كه در ويرانگرى بنيادكيش مصطفى و سنت دگرگونى ناپذير خداوند
نقشى اساسى دارند؟
در دنبال اين دو گفتار نيز سخن پيشواى جانباخته دخترزاده پيامبر ابو عبد
الله- الحسين را بنگر كه به ابوذر مى گويد: اين گروه ترا " دسترسى به " دنياى
خويش بازداشتند و تو ايشان را از " دست درازى به " دينت پس شكيبايى و يارى را
از خدا بخواه.
و اين سخن نيز همچون سخنان پدر و برادر او- درودهاى خدا بر ايشان- آشكارا مى
رساند كه ابوذر يك دعوت دينى را دنبال مى كرده كه هيچگونه كجروى اى در آن نبوده
و دشمنان او دعوتشان بر بنياد دنيا پرستى بوده و مرجعى كه بايد او را از
گرفتاريهائى كه بدان دچار شده برهاند خداوند است. زيرا خداوند پاك از دعوتى كه
آن مرد گرفتار دنبال مى كرد خشنود بود و بر كسانى كه به او دشنام گفتند خشمگين.
و هيچ خردمندى نيز نمى پندارد كه چيزى از اين ويژگيها با پيروى از مسلك اشتراكى
سازگار باشد. و پس از اين فرازهاى زرين، سخن عمار پسر ياسر را بنگر كه به ابوذر
مى گويد: خدا آرامش نبخشد كسى را كه ترا اندوهگين ساخت وايمنى ندهد آنكس را كه
ترا بيم داد بخدا كه اگر تو هم جوياى دنياى آنان بودى ايشان بتو تامين مى دادند
و اگربه كارشان خرسند مى بودى البته ترا دوست ميداشتند.
آيا براى يك مسلمان معمولى هم رواست كه چنين نفرينى كوبنده درباره كسانى
بكند كه مردى را بخاطر تباهى انگيزى در محيط دينداران و به گناه بستن راه صلح و
صفا در ميان ايشان گرفتار كرده اند؟ تا چه رسد به مسلمانى همچون عمار كه- به
گفته آشكار پيامبر بزرگوار- حق از او و او از حق جدا نمى شود؟ و آيا رواست
ايشان را محكوم كند كه دنيا پرستانند و آرزوها فريبشان داده و كارهاشان
ناپسنديده است و ايشان در دو جهان زيان ديده اند و زيان آشكار بهره ايشان شده؟
و آنگاه اين نفرين را در برابر يك امام معصوم مانند سرور ما امير مومنان كه
در راه خدا بسى سختگير است و در برابر دو شير زاده او دو فرزند زاده پيامبر بر
زبان