و مانند عبد اله بن مسعود كه به نوشته صفه الصفوه 90000 از وى برجاى ماند و
مانند حكيم بن حزام كه دار الندوه در دست او بود و آن را به صد هزار درم به
معاويه فروخت و عبد الله بن زبير به او گفت: وسيله سرفرازى قريش را فروختى حكيم
گفت: برادرزاده من همه وسايل سرافرازى- به جز پرهيزگارى- بر باد رفته است و من
با بهاى آن، خانه اى در بهشت مى خرم و تو را گواه مى گيرم كه آن را در راه خدا
قرار دادم، آن گاه كه حكيم به حج رفت صد شتر و گاو فربه همراه داشت كه آن ها را
براى قربانى به سوى حرم راند.
و از پارچه برد يمانى بر آن ها جل نهاد و صد برده در روز عرفه وقف كرد كه در
گردن ايشان گردن بندهاى نقره بود و بر سر آن اين نشانى حك شده بود- آزاد شدگان
خداى گرامى و بزرگ از سوى حكيم- و سپس ايشان را آزاد كرد و هزار گوسفند قربانى
به سوى حرم راند. و نيز مردمان ديگرى از توانگران كه همسنگ اينان اند و آن گاه
گوش جهان نشنيد كه ابوذر به هيچ يك از اين توانگران سرزنشى نمايد زيرا مى دانست
كه ايشان ثروت خود را از راه مشروع اندوخته اند و آن چه برگردن شان بوده- و
بلكه بيش از آن- پرداخته و به گونه اى كه بايد، حقوق مردانگى را مراعات كرده
اند و او نيزجز همين اندازه از مردم نمى خواست.
چرا ابوذر كاخ سبز معاويه را كه در دمشق مى بيند مى گويد: اى معاويه! اگر
اين خانه را از مال خدا ساخته اى خيانت است و اگر ازمال خودت ساخته اى زياده
روى است معاويه خاموش مى شود و ابوذر مى گويد: به خدا كارهائى پديد آمده كه آن
را" خوب " نمى دانم و به خدا كه اين هانه در نامه خداوندى است و نه در سنت
پيامبر است و به خدا من حقى را مى بينم خاموش مى شود و باطلى را كه زنده مى شود
و راست گوئى را كه دروغ گو شمرده مى شود و ثروتى را كه با ناپرهيزگارى به كسانى
اختصاص مى يابد و نيكمردى را كه حقوق وى را ديگران ويژه خود مى گردانند.
و آن گاه همين ابوذر مقداد را مى بيند كه خانه خود را در مدينه در ناحيه جرف
ساخته- و به گوه اى كه در مروج الذهب 434/1 آمده- درون و برون آن را گچكارى
كرده ولى بر وى اعتراضى نمى كند و اورا از كار باز نمى دارد و كلمه اى برزبان
نمى آورد و اين جز براى آن نيست كه ميان دو مال و دو بنا و مالكان آن تفاوتى
آشكارا مى بيند.
اما اين كه گزارش سازها به سرور ما ابوذر بسته اند كه مى گفته بايد هر چه را
بيشتر از قوت ضرورى است يكسره انفاق كرد اين از بافته ها و تهمت هاى ايشان است
كه نه ابوذر چنان ادعائى داشته ونه مردم را به اين كار خوانده و چگونه چنان
نسبتى به وى ممكن است با آن كه ابوذر از قانون حق، ضرورت زكات را گرفته و
پذيرفته بود و آن گاه مگر پرداخت زكات جز با توانگرى وداشتن مال زائد بر خرج
امكان دارد؟ خداوند پاك مى گويد: " از اموال ايشان صدقه اى بگير تا ايشان را
پاك و پاكيزه گردانى " كه نكره بودن صدقه و نيز كلمه " از " كه پيش از اموال
آمده نشانه آن است كه بايستى مقدارى از اموال براى صدقه گرفته شود نه همه آن.
و تازه نصاب هائى كه براى تعلق زكات به طلا و نقره و گاو و گوسفند وشتر و
گندم و جو و كشمش و خرما معين شده همه دليل است بر اين كه بقيه مال بر صاحبش
حلال است و خود بوذر هم درباره احكام زكات احاديثى دارد كه بخارى و مسلم و ديگر
نگارندگان كتاب هاى صحيح و نيز احمد و بيهقى و جز ايشان آن ها را آورده اند.
پس اگر بعد از دادن زكات واجب هنوز هم انفاق و بخششى واجب باشد پس تعيين
كردن آن نصاب ها و كنار گذاشتن آن كميت ها از اصل مال چه معنى دارد؟ و اين
موضوع روشنى است كه بر هيچ مسلمانى پوشيده نمى ماند تا چه رسد به ابوذر كه
پيمانه دانش بوده است و با آن احاطه اش به آئين نامه هاى ارجمند پيامبر.
و اگر فرد مكلف، پس از دادن زكات هنوز هم چيزى بر گردن وى واجب باشد كه آن
را نپرداخته است پس چه معنى دارد آن رستگارى اى كه خداى برتر، مومنان را- در
صورت پرداخت زكات- به يافتن آن شناسانده و گفته است: راستى كه رستگار شدند
مسلمانان، همانان كه در نمازشان فروتنى مى نمايند و همانان كه از كارهاى بيهوده
روى گردانند و همانان كه " دستور " زكات را به كار مى بندند سوره مومنون آيه 1
تا 4
و اى كاش مى دانستم اگر بر انسان واجب باشد كه جز هزينه زندگى خود هر چه
ثروت دارد بدهد پس با چه سرمايه اى كار و پيشه خود را ادامه دهد آخر او كه ببجز
همان چه بايد خرج كند چيزى ندارد. آيا با همان چه براى هزينه خود اندوخته كار
كند؟ يا با آن چه دريافتن آن دست از پا درازتر بازگشته؟ و از كجا بياورد كه
زكات بدهد و به وسيله آن، هم رخنه زندگى ناتوانان را پر كند و هم خودش در آينده
كه آغاز تهيدستى اش است قوت خود گرداند؟ آيا مى شود گمان برد كه ابوذر چشم پوشى
از همه اين امور را ضرورى مى شمرده و مى خواسته است كه جهان پر باشد از دهان
هاى بازمانده وخواهندگانى كه دستشان براى گدائى دراز است؟ تا ديگر، گدا، كسى
بجز گدائى ديگر مانند خود را نبيند و روزى خواهنده هيچ كس را نيابد كه براى رفع
پريشانى و درمان تهيدستى اش روى به او آرد به نيكوكارى او اميد بندد. زيرا اگر
نظريه اى را كه به ابوذر بسته اند يكسال و بلكه كمتر، عملى شود نتيجه اى جز اين
به بار نخواهد آورد.
نه به خدا، ابوذر براى اجتماع مسلمانان اين گونه پستى را نمى خواست زيرا او
براى ايشان جز همه نيكوئى ها را دوست نمى داشت و آن گاه اين گونه حال و روز را
هيچ انسان مصلح و مصالحى طالب نيست چه رسد به ابوذر كه از دانايان ياران پيامبر
و از مصلحان و صالحان ايشان به شمار آمده است. آرى چنان كه امير مومنان گفت:
ابوذر براى خدابه خشم آمد و نيز براى مسلمانان به خشم آمد كه مى ديد ماليات ها
و غنائم ايشان را به جاى رساندن به مصرف خودشان تل انبار كرده و دلالان سيرى
ناپذيرى و آزمندى از آن بهره مند مى گردند: مى ديد كه غنائم و ماليات هاى ايشان
در ميان ديگران بخش مى شودو دست خود ايشان از آن غنائم تهى است.
پس همه آن چه براى آن اعتراض ها و درگيرى ها بر سر وى آمد در برابر خداوند و
در راه او بود چنان كه پيامبر " ص " نيز در سفارش هايش به او گفت: تو مردى
شايسته هستى و پس از من دچار گرفتارى و آزمايشى مى شوى پرسيد در راه خداست؟ گفت
در راه خداست گفت پس خوشا به فرمان خدا برگرديد به ص از همين جلد
و تازه كشمكشى كه ميان ابوذر و معاويه درباره اين آيه: " كسانى كه از زر
وسيم گنجينه مى سازند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند پس مژده ده ايشان را
به كيفرى دردناك " درگرفت بر سر اين بود كه معاويه مى گفت: اين آيه فقط درباره
اهل كتاب است ولى ابوذر- به گونه اى كه بخارى گزارش كرده و عين گزارش او در ص
گذشت- معتقد بود كه هم درباره ايشان است و هم درباره مسلمانان. و همين روايت كه
براى تهمت زنندگان به ابوذر يگانه مدرك است آشكارامى رساند كه ميان ابوذر و
معاويه در مورد مقدارى كه انفاق آن واجب است اختلافى نبوده و اختلاف بر سر آن
بوده كه آيه درباره چه كسانى است پس معاويه بر آن رفته كه درباره اهل كتاب است
و ابوذر با تعليم از آبشخوروحى و از لحن آيه چنان دانسته كه آيه درباره كليه
مكلفان است بنابراين يا بايستى هر دو را معتقد به لزوم انفاق هر چه زائد بر قوت
است دانست يا هر دو را از اين عقيده تبرئه كرد و اين كه فقط ابوذر را متهم مى
دارند زائيده كين توزى ها و دشمنى ها است.
و به هر حال كه مقصود آيه انفاق بخشى از مال است نه همه آن و هر چند كه ديده
كوته بينان در آغاز كار، شق دوم را مى فهمد و اين آيه به نسبت ديگر آياتى كه در
مايه هاى همانند آن رسيده چيز تازه و شگفت آورى ندارد چنان كه در يك جا مى
خوانيم: نمونه كسانى كه دارائى هاشان را در راه خدا انفاق مى كنند مانند دانه
اى است كه هفت خوشه بروياند تا پايان آيه 261 از سوره بقره
و در جاى ديگر: كسانى كه دارائى هاشان را در روز و شب و پنهان و آشكار انفاق
مى كنند پاداش ايشان نزد پروردگارشان است بقره 274
و در جاى ديگر: كسانى كه دارائى هاشان رادر راه خدا انفاق مى كنند و در
دنباله انفاق خود منت و آزارى روا نمى دارند مزد ايشان نزد پروردگارشان است
بقره 262
و در جاى ديگر: و نمونه كسانى كه دارائى هاشان را در طلب خشنودى خدا انفاق
مى كنند... تا پايان آيه 265 از سوره بقره
و تازه اين آيات از آن آيه كه ابوذر مى خوانده با صراحت بيشترى آن عقيده را
كه بوى نسبت داده اند تاييد مى كند چرا كه كلمه دارائى ها، هم به صيغه جمع آمده
و هم مضاف قرار گرفته، ولى با توجه به ضروريات كيش اسلام دانسته مى شود كه
مقصود مقدارى از دارائى هااست نه همه آن و شايد اين كه صيغه آن به صورت جمع و
مضاف آمده مى خواهد اين نكته را برساند كه كسانى كه وصفشان در اين آيات هست به
مرحله اى از پاكى روان و بزرگوارى سرشت و بلندى همت رسيده اند كه با داشتن آن
اگر دستور داده شود همه دارائى هاشان را نيز انفاق كنند باكى ندارند يا شايد
غرض آيه آن بوده كه ايشان با بخشيدن بخشى از اموال خود در راه خداجوانمردى مى
نمايند ولى خداوند به لطف خود كار ايشان را به حساب بخشش همه اموال مى گذارد و
ثواب آن كار نكرده را به ايشان مى دهد و از همين جاست كه راز نهفته در آيه اى
روشن مى شود كه مى گويد: كسانى كه كافر شدنددارائى هاشان را انفاق مى كنند تا
مردم را از راه خدا باز دارند و نيز راز اين آيه: و كسانى كه دارائى هاشان را
براى نمايش به مردم انفاق مى كنند تا پايان آيه 38 از سوره نساء.
مفهوم آيات فوق الذكر از مضمون اين آيه ديگر دور نيست كه به موجب آن: به
نيكوئى نمى رسيد تا از همان چه خود دوست داريد انفاق كنيد آل عمران آيه 92
و نيز اين آيه: بگوبه بندگان من كه گرويدند نماز را بر پاى دارند و آشكارا و
پنهانى از آنچه روزى شان كرده ايم انفاق كنند سوره ابراهيم آيه 31 نيز اين آيه:
كسانى كه به غيب مى گروند و نماز را بر پاى مى دارند و ازآن چه روزى شان كرديم
انفاق مى كنند بقره 3
نيز اين آيه: كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و از آن چه روزى شان كرديم
انفاق مى كنند انفال 3
نيزاين آيه: و بر پا دارندگان نماز و ازآن چه روزى شان كرديم انفاق مى كنند
حج 35
نيز اين آيه: و بدى را به نيكى دفع مى كنند و از آن چه روزى شان كرديم انفاق
مى كنند قصص 54
نيز اين آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهاى نيكو و پاكيزه اى كه به
دست آورده ايد انفاق كنيد بقره 267
نيز اين آيه: پيش از آن كه كسى از شما را مرگ دريابد از آن چه شما را روزى
كرديم انفاق كنيد منافقون 10
و تازه به طورى كه دانشمندان تفسير و حافظان حديث، آشكارا گفته اند، پاره اى
از اين آيات دستور به انفاق مستحب مى دهد و معذلك باز هم خداى پاك، آن ها را به
گونه اى رها نكرده است كه از تركيب آن- كه به صورت جمع مضاف آمده- چنان توهمى
پيش آيد زيرا خداوند با فرازهائى چند روشن ساخته است كه وجوب انفاق به صورت
نامحدود نيست چنانكه يك جا مى گويد: دست خودرا " با خوددارى از بخشش " به گردنت
بسته مدار و يك باره " با زياده روى در بخشش " آن را مگشاى تا سرزنش شده و حسرت
زده بنشينى " اسراء 29 " و جاى ديگر گويد: " و بندگان پروردگار آنان اند كه "
چون انفاق كنند زياده روى ننمايند و بخل نورزند كه اعتدال در ميان اين دو است "
فرقان 67 "
آياگمان مى كنى همه اين آيات شريفه و مبانى چون و چرا ناپذير از چشم
ابوذرپنهان مانده يا در برابر حقايق ثابت، برداشتى ويژه در تاويل آن ها داشته
تا پس از گذشت چندى از زندگى جهان، روزگار آروغى زد و جوجه هائى را قى كرد كه
از آن گنجينه هاى پنهانى آگاهى يافتند؟
اگر ابوذر در مورد يك دستور خداوند، كمترين انحرافى از شيوه برتر داشت كه آن
انحراف موجب اخلال در تشكيلات جامعه، بر هم زدن صلح و سازش، به راه انداختن
آشوب ها، شوراندن احساسات، لطمه به آسايش يا دور كردن مردم از بنيادهاى اسلام
مى شد البته سرور ما امير مومنان نخستين كسى بود كه جلوى او را مى گرفت و او را
از انجام نيت بدش باز مى داشت و ابوذر نيز در برابر وى بيش از اندازه اى تابع
بود كه يك سايه تابع صاحبش باشد. ولى حضرت به جاى اين كار به او مى گفت: تو در
راه خدا خشم گرفتى و اكنون اميد به كسى دار كه برايش خشم گرفتى و مى گفت: به
خدا كه از بدرقه كردن ابوذر هيچ قصدى نداشتم مگر خشنودى خدا و به عثمان مى گفت:
از كيفر خدا بپرهيز كه تو به راستى نيكمردى از مسلمانان را تبعيد كردى تادر
تبعيدگاه نابود شد و امير مومنان نيز همان كسى است كه او را به سر سختى و دليرى
در راه خدا مى شناسى و مى دانى كه او در راه خدا از سرزنش هيچ كس پروا ندارد و
در هر چه بگويد و بكند او با حق است و حق با او.
و نيز آيا چنان مى بينى كه پيامبر خدا " ص " با آن كه مى داند ابوذر در
پايان كارش در ترويج مسلكى چنين نادرست جد و جهد مى كند باز هم مى پردازد به
ستايش و بزرگداشت او و او را ميان جامعه به منش هائى برتر مى شناساند تا
پايگاهش والا گردد و جايگاهش در اجتماع بزرگ شود و در دل هاى نيكان جاى بگيرد و
عمر نيز به حضرت " ص " بگويد: اى پيامبر خدا آيا اين مقامات عاليه را براى او
بشناسيم؟ و پاسخ مى شنود: آرى آن را براى او را بشناسيد. و بر اين بنياد، رسول
هم مى شود تاييد كننده تبهكارى هاى وى و بنياد نهنده نادرستى هايش و نيك
شمارنده گمراهى هايش كه چنين امرى هم از پيامبر بزرگوار بسى دور است
و كيست ستمگرتر از آن كه دروغى بر خدا ببندد كه از بى دانشى، مردم را گمراه
كند. بگو آيا نزد شما دانشى هست تا براى ما به در آريد. وقتى آن را دهان به
دهان نقل مى كرديد به زبان هاى خويش چيزهامى گفتيد كه درباره آن، چيزى نمى
دانستيد، نه ايشان و نه پدرانشان رادانشى درباره آن نيست ايشان جز از گمان
پيروى نمى كنند و جز دروغ نمى گويند.
ابوذر و مسلك اشتراكى
تيرهائى كه در تيردان پيشينيان بوده و آن را به سوى بنده شايسته و همانند
عيسى در ميان امت محمد " ص " رها كرده اند شناختى و اينك به سراغ لجن كارهاى
ديگران از مقلدان روزگار اخير برويم كه بى هيچ بصيرتى به گفتگو بر مى خيزند و
ابوذر را كه بسى پاك تر از اين ها مى شماريم گاهى به مسلك اشتراكى و گاهى ديگر
به كمونيست ها مى بندند.
آيا اين نو خاستگان ناآگاه، اصول كمونيسم و مواد مسلك اشتراكى را كه در رديف
آن اولى و نزديك به آن است به خوبى شناخته اند؟
و آيا از لا به لاى سخنان و دعوت هاى مصلح بزرگ- ابوذر- هيچگونه آشنائى اى
با خواسته ها و مقاصد او پيدا كرده اند تا بتوانند سازشى ميان اين دو مكتب پديد
آرند؟
گمان نمى كنم كه ايشان چيزى از آن مقاصد دريافته باشند و من دور نمى دانم
ايشان خود كمونيست هائى باشند كه نيش را در ميان نوش نهفته و زير نيم كاسه شان
كاسه اى ديگر دارند و آن چه را گفته و بلكه درهم بافته اند بهترين افزار
گردانيده اند براى ترويج بنيادهاى آن مكتب كه هم با مرزهاى اسلام و بنيادهاى
تمدن كنونى و هم با پاره اى از قوانين طبيعت ناسازگار است. چرا كه آمده اند كسى
همچون ابوذر بزرگ را كمونيست و پيرو مسلك اشتراكى شمرده اند و آن گاه ما مى
دانيم كه بيشتر صحابه- اگر نگوئيم همه ايشان- كه خود و برداشتشان اهميتى داشت،
در مورد مرام وى با او همدست بودند و كسانى را كه با او كينه ورزيده و به وى
آسيب رساندند نكوهيدند و از گرفتارى هائى كه به خاطر آن مرام به وى رسيد دل
آزرده شدند و پيشاپيش آنان نيز سرور ما امير مومنان على " ع " بود و دو فرزندش
كه چه بنشينند و چه برخيزند امام اند و نيزعمار كه پيامبر خدا " ص " درباره او
گفت: عمار با حق است و حق با عمار هر كجا حق بگردد عمار نيز با او خواهد گرديد
و نيز بسيارى ديگر كه بااينان- در نكوهش و بد شمردن رفتار خليفه- همداستان شدند
پس ابوذر در انديشه خود تنها و تك رو نبود و هيچ گزارشى نيافته ايم كه برساند
هيچ كس از ياران پيامبر با او ناسازگارى نموده باشد و اينك تو و برگ هاى تاريخ
و نامه هاى حديث.
آرى كسانى با او ناسازگارى نمودند كه مى خواستند مال خدا را چنان بخورند كه
شتران گياه بهارى را از ريشه بر مى كنند، همانان كه از زر و سيم، گنج ها مى
ساختند و آن چه را بر ايشان واجب بود انفاق كنند انفاق ننموده و توده را از آن
چه بايد به ايشان داد- و از منافع آن- بى بهره گردانيده و مى خواستند ناتوانان
مانند گاو شخم زن باشند كه بيدادگرانه چوب بر گردنشان نهند و ايشان را با نيزه
برانند و در زنجيرهاى تهيدستى و بيچارگى همچون جانورانى به بند كشند تا در
برابرشان سر فرود آورده تن به بردگى ايشان دهند و آن گاه آنان از دارائى ايشان
كاخ هائى سر به آسمان كشيده بسازند- و پشتى هائى رديف و فرش هاى گسترده- تا
دارائى خدا را يك جا بخورند و سخت بخواهند كه آن را احتكار كنند.
آرى همان كسانى با او ناسازگارى نمودند كه يزيد بن قيس ارحبى در روز صفين با
اين چند فراز از سخنرانى اش ايشان را شناساند: كسى از ايشان در انجمن خويش چنين
و چنان مى گويد و دارائى خدا را ستانده مى گويد: در اين كار گناهى بر من نيست-
كه گوئى ارث پدرش را به او داده اند و چگونه اين شدنى است با آن كه اين دارايى
خدا است كه پس از به كار افتادن شمشيرها و نيزه هاى ما آن را به ما غنيمت داده
است. بندگان خدا پيكار كنيد با گروه ستمگرانى كه بر مبنائى جز آنچه خدا فرو
فرستاده است داورى و فرمانروائى مى كنند و در رفتار با ايشان از سرزنش هيچ كس
باك مداريد كه ايشان اگر بر شما چيره شوند كيش و دنياى شما را به تباهى خواهند
كشاند و ايشان همانانند كه شناخته و آزموده ايد آن گاه كدام انسان است كه بشنود
آن همه بزرگان كه نامشان را برديم- كه دارندگان آن همه برترى ها و دانش هايند-
به پيروى از مبنائى تن در دهند كه او دنباله روى ايشان راخوش ندارد؟ بى آن كه
بداند چنين نسبت ساختگى را در هم بافته اند تا راه پرت خود را تبليغ نموده و
سخن نادرستشان را ترويج كنند و پرده بر كژى هاشان بكشند.
اين ها همه را رها كن و با من بيا تا در اصول كمونيسم وگروه هاى اشتراكى
نگاهى بيفكنيم تا بدانيم كه ايشان با همه گروه هاى متعددى كه دارند، " اشتراكى
هاى دموكرات، اشتراكى هاى ميهن پرست و نازى، كمونيست ها و ماركسيست ها و كسانى
كه اشتراك در سرمايه را پذيرفته اند " و با اختلافات فراوانى كه از ديدگاه هاى
گوناگون با يكديگر دارند باز هم در سه مورد با يكديگر هيچ اختلافى ندارند و ما
به الاتفاق آن ها- در ميان آن همه اختلافات- همان هاست:
1- ويران كردن نظام كنونى و برپا كردن نظامى تازه بر روى ويرانه هاى آن، كه
تقسيم دارائى ها را- بصورتى دادگرانه ميان افراد تضمين كند
2- الغاء مالكيت خصوصى نسبت به ثروتهايى كه زاينده ثروت است مثل: سرمايه و
زمين و كارخانه ها. به اينصورت كه همه آن ها به مالكيت دولت درآيد تا آن را ملك
توده قرار داده و براى مصالح توده بكار اندازد.
3- همه اشخاص به حساب دولت بكار بپردازند و در برابر آن دستمزدهايى برابر به
ايشان داده شود و بنياد تعيين دستمزد نيز ارزش كارى باشد كه هر يك از ايشان به
انجام ميرسانند و در نتيجه، افراد هيچگونه درآمدى بجزدستمزدها نداشته باشند.
كمونيست ها در برابر ديگر افراديكه مسلك اشتراكى دارند در دو مورد برنامه اى
خاص خود دارند:
1- الغاء همه مالكيت هاى خصوصى بدون اينكه هيچ تفاوتى ما بين ثروتهاى زاينده
ثروت و ثروتهائيكه بكمك نيروى فكر يا بازو بدست ميايد، گذاشته شود.
2- تقسيم ثروت در ميان اشخاص بصورتيكه به هر كس به اندازه نيازهايش داده شود
و از هر كس به اندازه توانائيش كار كشيده شود و از كارگر به اندازه اى