الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۱۶ -


نيز به وراثت به كودكانتان خواهد رسيد يابه عثمان مى گويد پس از تيم و عدى " تيره بوبكر و عمر " كار از آن تو گرديد پس آن را مانند گوى به گردش درآر و ميخ هاى ساختمان خلافت را از امويان قرار ده كه راستى را اين به جز پادشاهى چيزى نيست و من نمى دانم بهشت و دوزخ چيست برگرديد به ص

و عثمان نيز هر چند در آن هنگام او را مى راند ولى عقيده او درباره امويان كه مى خواستند با كيش خدا همچون گوى بازى كنند عوض نشد و من نمى دانم آياهرگز به دل وى گذشت كه ابوسفيان را براى آن سخن كفر آميز ننگين ادب كند؟ همچنان كه درباره ابوذر نيكوكار پرهيزگار و همانندان شايسته و پرهيزگار او تصميم گرفت و عمل كرد؟

آرى ابن اثير هيچ يك از اين را نديده و براى خليفه عذر آورده است كه وى زير دستانش را ادب مى كند

عماد الدين ابن كثير

ابن كثير دمشقى هم آمده است و در البدايه و النهايه 155/7 كار را بر همان مبنائى كه پيشينيانش داشتند- از نديده گرفتن تبهكارى هائى كه بر ابوذر رفته- بنياد نهاده و سپس نغمه هائى تازه ازخود ساز كرده، و مى گويد: ابوذر كارتوانگرانى را كه مالى مى اندوختند ناپسند مى شمرد و ايشان را از ذخيره كردن چيزى بيش از قوت لازم باز مى داشت و واجب مى دانست كه زيادتى را صدقه دهند و اين آيه را نيز به سود برداشت خود تفسير مى كرد كه خداوند مى گويد: و كسانى كه از زر و سيم گنجينه فراهم مى آرند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند مژده ده ايشان رابه كيفرى دردناك. معاويه او را از نشر اين سخنان باز مى داشت و چون ديد نمى پذيرد، كس به نزد عثمان فرستاد واز او شكايت كرد عثمان به ابوذر نوشت كه به مدينه نزد وى آيد و چون بيامد عثمان او را براى پاره اى از كارها كه كرده بود سرزنش كرد و از او خواست كه از آن سخنان برگردد و چون نپذيرفت او را دستور داد كه در ربذه- در مشرق مدينه- اقامت كند، و گويند كه عثمان از او خواست در مدينه بماند و او گفت: پيامبر به من فرمود كه چون ساختمان هاى مدينه به كوه سلع رسيد از آن جا بيرون شو و اينك ساختمان ها به سلع رسيده است پس عثمان به او اجازه داد كه در ربذه ساكن شود و بفرمودش تا گاه گاهى به مدينه سر بزند كه پس از كوچيدن به پايگاه اسلام از بيابانگردان نشود و او نيز چنين كرد و همچنان در آن جاساكن بودتا درگذشت. پايان

و در ص 165 به هنگام ياد از مرگ او مى نويسد: در برترى وى حديث هاى بسيار رسيده است و از مشهورترين آن ها همان است كه اعمش از زبان ابو اليقظان عثمان بن عمير و او از بوحرب پسر ابوالاسود و او از عبد الله پسر عمرو روايت كرده كه پيامبر گفت آسمان سايه بر سر نيفكند و زمين در بر نگرفت كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد كه در سند اين حديث ضعفى هست. پس از درگذشت پيامبر و مرگ بوبكر، ابوذر به شام بيرون شد و همان جا بود تا آن درگيرى ها ميان وى و معاويه روى داد و عثمان او را به مدينه خواست و سپس در ربذه ساكن شده و همان جا بود تا در ذيحجه آن سال درگذشت و كسى نزد او نبود به جز زن و فرزندانش و در همان گير و دارى كه ايشان خود را بر خاك سپردن او توانا نمى ديدند به ناگاه عبد الله بن مسعود با گروهى از يارانش از سوى عراق سر رسيدند و در دم مرگ كنار او حاضر شدند و او ايشان را وصيت كرد كه با بدن وى چه كنند. برخى هم گفته اند: ايشان پس از مرگ او سر رسيدند و غسل و دفن او را به گردن گرفتند و او خانواده اش را دستور داده بود كه گوسفندى از رمه اش را براى ايشان بپزند تا پس از مرگ وى آن را بخورند و عثمان بن عفان به دنبال خانواده اش فرستاد و ايشان را ضميمه خانواده خويش ساخت. پايان

اين بود تمام ساخته هائى كه در انبان ابن كثير در اين مورد مى توان يافت و از جهات متعدد شايسته بررسى است.

1- متهم داشتن ابوذر به اين كه اندوختن ثروت را بر توانگران ناپسند مى شمرده الخ... اين نظريه دروغى و ساختگى رااز خيلى پيش به اين بزرگ يار پيامبر بسته اند و در روزگاران اخير به گونه زشتى دگرگونى يافته و شده است انتساب ابوذر به كمونيسم كه اگر خدا بخواهدبا گستردگى درباره آن سخن خواهيم داشت.

2- پنداشته است كه فرود آمدن ابوذر در شام و سپس ربذه به اختيار خود او بوده با آن كه دستور عثمان به اقامت او در ربذه را هم به اشاره ياد كرده. كه در مورد ربذه ما پيشتر تو را آگاه ساختيم كه وى به آن جا تبعيد شده و از شهر پيامبر او را به گونه اى ناشايست بيرون كردند و در آن گير و دار ميان على، يك بار با مروان و يك بار با عثمان، و نيز ميان عثمان با عمار درگيرى هائى به وجود آمد و عثمان خوداقرار كرد كه وى را تبعيد كرده و امير مومنان نيز اين كار او را مسلم شمرد و بسيار كسان نيز داستان ابوذر را از زبان راستگوى خودش شنيدند و اين را كه پس از كوچيدن وى به شهر مركز اسلام، عثمان وى را به بيابان نشينى برگردانده گذشته از آن كه پيشگوئى هاى پيامبر از حوادث آينده وى نيز همين را تاييد مى كند زيرا به موجب آن وى را از مدينه بيرون مى كنندد و از شام و مكه مى رانند، در مورد رانده شدنش از شام- و اين كه بيرون شدن او از آن جا نيز به اختيارخودش نبوده- گزارش هاى لازم گذشت.

3- اما داستان رسيدن ساختمان ها به كوه سلع دروغى است كه بافته و برام در بسته اند و حاكم آن را در مستدرك 344/3 آورده و چنان چه در ص گذشت بلاذرى نيز آن را ياد كرده و علتى شمرده است براى بيرون شدن ابوذر به شام با اجازه عثمان- و نه علتى براى بيرون شدنش به ربذه، آن گونه كه در روايت طبرى مى خوانيم-

و تازه اين قصه را ابن كثير از طبرى و تاريخ او گرفته و همه هنرى كه درباره آن نشان داده اين است كه آن را خلاصه كرده و به گونه اى كه دلش مى خواسته به آن دستبرد زده است و حلقه هائى كه زنجيره سند اين روايت هستند- به گونه اى كه در ج 15 ص و همين جلد ص گذشت- تشكيل مى شوند

از افرادى كه يا دروغ پرداز و حديث سازند يا مجهول الهويه و ناشناس يا ضعيف و متهم به زندقه و عبارتند از:

1- سرى

2- شعيب

3- سيف

4- عطيه

5- يزيد فقعسى

و روايتى كه يك تن از نامبردگان هم در زنجيره اسنادش باشد شايسته پشتگرمى نيست واگر هم گيريم كه معتبر باشد نمى تواند در برابر آن همه احاديث صحيحى بايستد كه با آن مخالف است و مى رساند كه پيامبر خبر داده كه او را بيرون مى كنند و از مكه و مدينه و شام مى رانند برگرديد به ص تا كه در تاييد آن، هم سخنان ابوذر و عثمان وجز آن دو را مى توان ياد كرد- كه مانيز آورديم و همه دلالت مى كند بر تبعيد شدن او به وسيله عثمان- و هم بهانه هاى خنكى را كه بزرگان جماعت براى تبرئه عثمان در اين گناه ننگينش آورده اند.

4- اين هم كه مى نويسد عثمان به ابوذر بفرمود يكسره از مدينه نبرد تا از بيابان نشينان نگردد، اين هم از فرازهاى همان داستان دروغ شمرده شده اى است كه قصه ى سلع در آن است و در ص از طريق بلاذرى با اسناد درست خوانديد كه ابوذر گفت: پس از كوچيدن به پايگاه اسلام، عثمان مرا از بيابان نشينان گردانيد و تازه هيچ كس ننوشته است كه ابوذر از هنگام تبعيد شدنش در سال سى ام تاهنگام درگذشتش در سال سى و دوم يك بار هم پا به مدينه نهاده باشد تا دستور عثمان به نبريدن از شهر پيامبر را عملى كرده باشد.

5- اين كه مى نويسد: در برترى او حديث هاى بسيارى آمده و از مشهورترين آن ها الخ

راستى را عادت اين مرد در ذكر برترى ها بر آن است كه چون خواهد به درهم بافتن تاريخ محبوبان خود از امويان يا كسانى از پيوستگان ايشان بپردازد كه از پيشگامان در آزمندى و سيرى ناپذيرى اند، در آن هنگام مطالب بسيارى مى آورد و گزارش هاى ناچيز و ساختگى را به گونه اخبار درست رديف مى كند بدون آن كه به اسناد آن ها بپردازد يا درباره مضمون آن ها سخنى در دنباله اش بياورد و هرگز هم از اين گونه افسانه پردازى ها خسته نمى شود هر چند كه مثنوى هفتاد من كاغذ در پيرامون آن سياه كند اما موقعى كه نوبت مى رسد به ياد از برترى هاى كسى از اهلبيت يا پيروان و خاصان ايشان- از بزرگان و نيكان توده همچون ابوذر- آن گاه مى بينى زمين با همه فراخى اش بر وى تنگ مى گردد و در مى ماند ولنگ مى شود كه گوئى زبانش را بريده ولبانش را دوخته اند يا گوئى در هنگام شنيدن آن ها گوشش سنگين مى شود كه آن را به خود راه نمى دهد. و اگر هم موقعيت، او را ناگزيربه ذكر آن نمايد آن را به گونه اى خرد و ناچيز مى آورد چنان كه در اين جا مى بينى آن چه را از مشهورترين برترى هاى ابوذر است ضعيف مى شمارد با آن كه خود مى داند گزارش اين خبر منحصر به راه ابن عمرو كه او ذكر كرده- و ابن سعد و ترمذى و ابن ماجه و حاكم آورده اند- نيست بلكه از طريق امير مومنان على و ابوذر و ابو درداء و جابر بن عبد الله و عبد الله بن عمر و ابو هريره نيز گزارش شده و ترمذى در صحيح خود 221/2 چندين طريق آن را صحيح شمرده است.

و اسناد احمد- در مسند خود 197/5- از طريق ابو درداء نيز صحيح است و همه مردانى كه حلقه هاى زنجيره سند آن اندمورد اطمينان اند و چنان كه در المستدرك 342/3 و 480/4 مى بينيم حاكم اسناد خود را از طريق ابوذر و على و باز از ابوذر صحيح شمرده و ذهبى نيز داورى او را اقرار دارد.

اما اسناد آن چه ابن كثير از طريق پسر عمرو آورده- به گونه اى كه مناوى در شرح جامع الصغير مى نويسد- ذهبى درباره آن گفته: سند آن نيكو است و هيثمى در مجمع الزوائد مى نويسد: حلقه هاى ميان احمد تا پسر عمرو مورد اطمينان شمرده شده اند و در پيرامون برخى شان اختلاف نظر هست سيوطى نيز در الجامع الصغير آن را حديثى نيكو مى خواند، و با اين مقدمات، آن ضعفى كه ابن كثير در آن پنداشته كجا است؟

ديگر سخنان او نيز كه بى هيچ پروائى از درست و نادرست آن بر خامه آورده ارزش نقد و بررسى ندارد زيرا آن ها را از طبرى گرفته بدون آن كه كار اخذ و اقتباس را به نيكوئى انجام داده باشد و شايد هم مى خواسته پريشانگوئى گزارش هاى او را اصلاح كند و ابرويش را كه درست نكرده چشمش را هم كور نموده و به هر حال اصل روايت از جمله افسانه هائى است كه در ص ساختگى بوده آن را برايت روشن كرديم.

كسى كه در نوشته هاى محدثان نيكو بيانديشد در مى يابد كه دامن كتاب هاى حديث نيز از اين تبهكارى هائى كه به برخى از آن ها اشاره كرديم پاك نمانده و اين است مى بينى آن چه را بايد از قلم بياندازندنگاشته اند و آن چه را بايد بنويسد به قلم نياورده اند كه ما شناخت اين مساله را بر عهده دانش و زيركى خوانندگان گرامى مى گذاريم.

راستى كه تو از اين ها بى خبر بودى پس ما پرده را از پيش روى تو كنار زديم و اينك ديده ات تيزبين است سوره ق 22

نظريه ابوذر درباره ثروت ها

سرور ما ابوذر نيز- همچون ديگر همگنانش بود كه در پيروى از نشانه هاى كتاب خدا و سنت پيامبر، صلاح توده و رستگارى ملت خويش را مى خواستند و انحراف از آن دو راهنماى ارجدار را به اندازه بند انگشتى بر ايشان سزاوار نمى دانستند و مى خواستند منش نكوهيده بخل را از مردم دور سازند تا ناتوانان توده بهره اى از بخشش هاى توانگران داشته باشند و از آن حقوقى كه خدا بر ايشان نهاده محروم نگردند انتقاد او متوجه بود به غصب كنندگان حقوق تنگدستان و به كسانى كه با اختصاص دادن ثروت ها به خويش، پوست هاى گاو را پر از زر و سيم كرده در سراى هاشان بر روى هم چيده بودند و شمش هاى طلاشان براى بخش كردن با تبرها شكسته مى شد بدون آن كه حقوق واجبه آن از زكات و خمس پرداخت شود و بى آن كه به دادخواهى جگر سوختگانى پردازند كه گرسنگى خوراكشان بود و تشنگى نوشابه ايشان ودشوارى و رنج، آسايش ايشان با آن كه در نزد آن جماعت، ثروت هاى تل انبارشده اى بود كه دهان هاى بازمانده سودى از آن نمى برد و از فزونى آن بهره اى به اجتماع نمى رسيد و چيزى از آن در مصالح عامه مصرف نمى شد با آن كه خداوند پاك چنان خواسته است كه زر و سيم دست به دست برود و در راه پيشه ها و كارها و صنعت هاى گوناگون به گردش درآيد تا توده در جستجوى آن به اين سوى و آن سوى روند، خداوندان زر و سيم سودها از سرمايه خود برند وناتوانان دستمزدها بگيرند، شهرها آبادان و زمين ها زنده و دانش و هدايت همه جا گير و پراكنده گردد و جامعه دانش پژوهان، با دانشگاه ها ودانشكده ها و كتاب ها و مجلات برخوردار آيند و بيچارگان به حقوق خدائى خويش رسند و لشگريان به جيره ومركب و زاد و برگ شخصى و نظامى، و مرزهاى اسلام به تجهيزات و نفرات لازم و به استحكاماتى كه موقعيت ها مقتضى آن است. تا توده با اين آمادگى هائى كه از آن جهات برايش فراهم مى آيد و با كوششى كه براى پيروزى او در كار است خوشبخت گردد و از همين روى است كه خداوند پاك، ساختن ظروف طلا و نقره را ناروا شناخته تا به صورت جامد نمانندزيرا در آن حال بزرگترين بهره ها و بيشتر آن ها- كه ياد شد- و توقع به دست آمدن آن ها هست- از همان قبيلش كه ياد كرديم- از دست مى رود.

اعتراض سرور ما ابوذر نيز به كسانى همچون آنان بود كه ياد كرديم مانند معاويه كه ابوذر هر روز بانگ خود را بر در سراى او بلند مى كرد و اين آيه را مى خواند: كسانى كه از زر و سيم گنجينه مى سازند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند بشارت ده ايشان را به كيفرى دردناك. و چون مى ديد اموالى براى او گرفته و مى آورند مى گفت: قطار شتران با بارهاى آتش آمد.

و مانند مروان كه تنها يكى از ارقام بخشش عثمان به وى يك پنجم همه غنائم افريقيه بود كه پانصد هزار دينار طلامى ارزيد.

و مانند عبد الرحمن بن عوف كه چندان طلا بر جاى گذاشت كه آن را با تبرها تكه تكه مى كردند تا جائى كه دست هاى تبر داران آبله زد و نيز چهار زن از وى ماند كه سهم الارث هر يكى شان هشتاد هزار بود و تازه اين از طلاهاى تل انبار شده اش بوده نه ديگر ارقام ثروتش- برگرديد به ص

و مانند زيد بن ثابت كه گذشته از املاك آبادان وى و غير از انبوه چارپايانى كه از وى ماند، هنگام مرگ چندان زر و سيم داشت كه براى بخش كردن آن از تبرها استفاده مى شد.

و مانند طلحه كه صد پوست گاو از وى بر جاى ماند و در هر پوست سيصد پيمانه پر از طلا. و آنوقت اين همان ثروتى است كه عثمان درباره او مى گويد واى من بر پسر آن زن حضرمى " طلحه را مى گويد " من به او چنين و چنان پوست گاو پر از طلا دادم و او خون مرا مى خواهد و مردم را بر من مى شوراند يا بگو: همان طلحه- كه چنان چه از قول ابن جوزى گذشت- صد شتر زر بر جاى گذاشت. و ماننده هاى اين كسان كه از انفاق اموال در ميان اجتماع اسلام خوددارى مى نمودند، ابوذر خليفه روزرا مى بيند كه بو موسى پيمانه اى از زر و سيم برايش مى آورد و او آن را ميان زنان و دخترانش بخش مى كند بدون آن كه پروائى از ناسازگارى كار خود با شيوه ارجمند پيامبر داشته باشد، ابوذر مى داند چه بسيار پول ها بر روى هم انباشته شده كه در آينده در روز هجوم به خانه عثمان به يغما خواهد رفت، آرايش يافته است- براى مردم- دوست داشتن خواستنى ها از زنان و فرزندان و بسته هاى فراهم شده زر و سيم و اسبان داغ خورده و چارپايان و كشت كارهاى اين كالاى زندگى گيتى است و بازگشت گاه نيك نزدخدا است

آن گاه چه گمان مى برى درباره مرد دين دار كه از نزديك در كنار اين همه گنج ايستاده است و با توجه به دانش پهناورى كه پيشگوئى هاى پيامبر به او بخشيده و نيز با توجه به روحيات آن توده كه به چشم مى بيندخود مى داند كه آن ثروت هاى تل انبار شده، در آينده بيشتر آن به هزينه كشاندن مردم به راه نادرست خواهد رسيد و به هزينه گردآورى و آماده سازى سپاهيانى از كسانى كه بيعت امام پاك را شكستند و بر او شوريده همسر پيامبر را از پشت پرده عصمت و از كنج خانه اش بيرون كشيدند، و نيز دستمزدكسانى خواهد گرديد كه در برترى هاى امويان گزارش بيافرينند و مردان خاندان پيامبر " ص " را نكوهش نمايند و به نامه خدا دستبرد زده مفاهيم آن را از جاى خود بگردانند و نيز به كسانى بخشيده خواهد شد كه سرور ما امير مومنان را نفرين فرستاده و نيكان و پاكان از دوستان خاندان پاك پيامبر را بكشند و بسيارى از آن نيز به هزينه باده گسارى ها و تبهكارى ها و ديگر اقسام بد كنشى ها خواهد رسيد.

آن گاه گمان مى برى آن مرد- كه اين ها را مى بيند- چه بايد بكند؟ مگر آواى آواز دهنده ى بزرگوار در گوشش نيست كه: " چون فرزندان ابو العاص به سى مرد رسند مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان خدا را بردگان خويش و كيش خدا را انگيزه تبهكارى و نادرستى گيرند. " وآن گاه با چشم خود مى بيند كه فرزندان ابو العاص به سى مرد رسيده و آمده اند و چنان با حكومت بازى مى كنند كه كودكان با گوى بازى كنند مال خدا را دست به دست مى گردانند و...

آن گاه مى گوئى چنين كسى بر همه اين رويدادها شكيبائى نمايد و چنان باشد كه گويا نه مى بيندو نه مى شنود و نه مى داند؟ يا اين كه جهان را از فرياد خود بياكند و نگاه ها را به سوى آن چه جهات حكمت ووجوه فساد كارها است متوجه سازد؟ تاشايد چيزى از بدى هاى موجود را از ميان ببرد و از سپاه تا زنده ى بزه كارى ها جلو بگيرد چرا كه بنياد اين كيش يگانه پرستى بر دعوت به حق است وبر امر بمعروف و نهى از منكر و بايد باشند كسانى از شما كه به نيكوكارى دعوت كنند و فرمان به كار شايسته دهندو از كردار بد باز دارند و ايشان اند رستگاران

ابوذر نيز به همين امر خطيردينى برخاسته زيرا او همان كس است كه در راه خدا سرزنش هيچ كس او را از كار باز نمى دارد و جز اين كلام الهى سخنى بر زبان نمى راند كه: كسانى كه از زر و سيم گنجينه ها مى سازند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند مژده ده ايشان را به كيفرى دردناك، در تاويل آيه نيز از آن چه مقتضاى ظاهر آن است به دور نيافتاده زيرا روى سخن او با همان كسانى است كه يادى از ايشان رفت و ديديم كه ايشان از راه ناروا آن همه ثروت را فراهم آورده و به ناحق آن ها را ذخيره كرده اند و حقوق واجبه اموالى را كه بر خود مباح شمرده و ازآن گنجينه درست كرده اند نداده اند و از اين روى اعتراضى به مردمان ديگر- از دوستان و هم عصران خودش- كه از توانگران بودند نداشت- همچون قيس بن سعد بن عباده انصارى كه گذشته از پرداخت حقوق واجبه اى كه برگردن وى بود هزارها هزار مى بخشيد و گزارش هائى از توانگرى او در ج 2 ص گذشت.

و مانند بوسعيد خدرى كه مى گفت: هيچ خاندانى در ميان انصار نشناسم كه ثروتش از ما بيشتر باشد.

و مانند عبد الله بن جعفر طيار كه ذكرثروت و بخشش هاى او شهر به شهر رفته و ابن عساكر در تاريخ خود 325/5- 344 و ديگران با گستردگى از آن سخن گفته اند.