الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۱۵ -


بر سر نيفكند... در دنبال سخن وى دروغ سعيد بن مسيب را آورده كه از دشمنان خاندان پاك پيامبر و پيروان ايشان بوده و خبر تبعيد او به امر عثمان رانپذيرفته و بر آن رفته است كه او با ميل خود به آن جا رفت چون دلش مى خواست در آن جا سكنى گزيند.

مردك بى خبر نمى داند كه با اين سخن خود گفتار رسول خدا را دروغ مى شمارد كه چنان چه در ص روايت آن را از طرق صحيح آورديم پيش بينى فرمود كه ابوذررا از مدينه تبعيد مى كنند و نيز سخن امير مومنان " ع " را دروغ مى شمارد كه پس از وفات ابوذر در تبعيدگاه چون عثمان تصميم گرفت به دنبال او عمار را هم تبعيد كند على به وى گفت: عثمان از خدا بترس زيرا تو نيكمردى از مسلمانان را تبعيد كردى تا در تبعيدگاه هلاك شد و نيز سخن ابوذر رادروغ مى شمارد كه در همان روايتى كه خود بلاذرى با سند صحيح آورده و ما نيز نقل كرديم گفت: پس از كوچيدن من به پايگاه اسلام عثمان مرا به حالت بيابانگردى برگرداند.

و نيز سخن خودعثمان را دروغ مى شمارد كه هم بلاذرى آورده و به موجب آن چون گزارش مرگ بوذر به وى رسيد گفت: خدا بيامرزدش عمار گفت: آرى خدا از سوى همه ى ما بيامرزدش عثمان گفت اى گزنده... پدرش آيا گمان ميكنى من از تبعيد او پشيمان شدم؟ كه تمام داستان در ضمن بحث از درگيرى هايش با عمار بيايد.

و نيز سخن كميل بن زياد نخعى را دروغ مى شمارد كه گزارش آن را در ص از قول خود بلاذرى آورديم و نيز سخن بسيارى ديگر را دروغ مى شمارد.

بيچاره نمى داند كه آن پيش آمد دردناك كه مربوط به بزرگمردى از بزرگان ياران پيامبر بوده پيرامونش آن همه گفتگو و گير و دار روى داده وبسيار اعتراض ها و نكوهش ها برانگيخته تا از سهمگين ترين رخداده ها به شمار رفته و به زبان مسافران ازشهرى به شهرى نقل شده و اهل ايمان رابه خشم آورده و زخم زبان ها بر سر آن زده شده و خليفه را براى آن نكوهش كردند و از جمله نتايج آن اين كه: گروهى از مردم كوفه به ابوذر در ربذه گفتند اين مرد با تو كرد آن چه كرد آيا درفشى براى ما برافراشته نمى دارى تا با او بجنگيم گفت نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب هم تبعيد كند من حرف شنو و فرمانبردارم.

و به گونه اى كه در عمده القارى به خامه ى عينى مى خوانيم 291/4 ابن بطال گفته: علت اين كه معاويه به عثمان نامه نوشت و از ابوذر شكايت كرد اين بود كه ابوذر بسيار به او اعتراض مى كرد و به ايستادگى در برابر وى مى پرداخت و درميان سپاه او نيز گرايشى به ابوذر بود پس عثمان از بيم شورش، او را بخواست زيرا او كسى بود كه در راه خدا از سرزنش هيچ كس نمى ترسيد.

و تو در آن روزگار به هر يك از شهرهاى مسلمانان كه گذارت مى افتاد ممكن نبود كه اهل آن را شناور در اين گفتگوها و داستان ها نبينى و در نتيجه آن رويداد سنگين جوششى در همه ى گوشه هاى آن نيابى.

آن گاه پيشامدى به اين گونه را تنها با تكذيب كسى همچون ابن مسيب نمى توان پوشاند كه انگيزه اى جز دهن كجى به آل على نداشته است ولى چه بايد كرد كه بلاذرى خواسته است و گفته است و فراموش كرده كه هيچ خردمندى از او نمى پذيرد كه كسى مانند ابوذر، پايگاه اسلام را كه بدانجا كوچيده بود رها كند و از همسايگى پيامبرش و مركز آبرويش روى برتابد و براى سكونت خود و خانواده اش بيابان ربذه رابرگزيند كه نه آب دارد و نه گياه ونه ساكن... تازه اگر او خود اين راه را پيش گرفت پس ديگر آن اشك ها كه اندوه گرفتارى و غم گلوگير بر چهره روان ساخت چه بود و آن سخنانى كه موقع توديع و هنگام جدائى از ياران بر زبان او و مشايعت كنندگانش در آن دشت ناهموار جارى شد چه معنى داشت.

و اين را هم از امانت بلاذرى در نقل حوادث بشنويد كه او هنگام ياد از داستان ابوذر و بدرقه شدن او بوسيله ى اميرمومنان فقط مى نويسد: " در اين باره ميان على و عثمان سخنانى درگرفت " ولى ديگر آن چه را در گرفته نمى نويسد زيرا مى داند كه براى پيشوايش اسباب آبروريزى است.

ابن جرير طبرى

تو مى بينى كه طبرى در تاريخ خود چون به سرگذشت ابوذر مى رسد مى نويسد: " در همين سال- سال 30- بود كه درگيرى هاى ياد شده ابوذر و معاويه و تبعيد او به وسيله ى معاويه از شام به مدينه روى داد. و در مورد اين كه چرا او را از آن جا به آن جا تبعيد كرد پيشامدهاى بسيارى ياد كرده اند كه ياد كردن بيشتر آن ها را ناخوش مى دارم اما كسانى كه معاويه را در كار خويش معذور مى دارند در اين باره داستانى ذكر كرده اند " پايان.

چرا طبرى آن همه پيشامدهاى بسيار را رها كرده و فقط داستانى را نقل مى كند كه عذر آرندگان براى معاويه ساخته و پرداخته اند تا به وسيله ى آن، دست آويزى براى معاويه تراشيده و خليفه رادر كار خود تبرئه كنند. آرى او خوش ندارد حقايق ثابته اى را ياد كند كه اظهار آن ها آبروى اين دو مرد را به خطر مى انداخته و از همان نخستين روز بگير و بيا تا روزگار كنونى سرگذشت واقعى توده ى محمديان بوده است. او پنداشته است كه اگر جلوى خامه را بگيرد و يادى از آن ها نكند آن ها پوشيده و پنهان خواهد ماند و ندانسته كه در گوشه هاى روزگار و لا به لاى تاريخ و ميان كتاب هاى حديث نكته هائى از آن بر جاى مى ماند كه هم براى كسانى كه بخواهند روحيات مخالفان ابوذر را بشناسند بسنده است هم براى كسانى كه بخواهند راست درآمدن پيش گوئى هاى پيامبر بزرگوار را در داستان بوذر بدانند و معجزات او را بشناسند.

سپس طبرى داستان ابوذر را به گونه اى سراپا دروغ و ساختگى آورده كه هيچ بخش آن درست نيست و همه ى فرازهايش را تاريخ صحيح و احاديثى كه همگان درستى اش را پذيرفته اند تكذيب مى كند و براى سستى آن نيز همين بس كه سند آن بسى جاى خدشه داردو اين هم از حلقه هاى سند روايت:

1- سرى در ج ص از ترجمه فارسى غدير گذشت كه اين نام مشترك است ميان دو تن كه هر دو به دروغگوئى و حديثسازى معروف اند

2- شعيب بن ابراهيم اسيدى كوفى در ج ص از ترجمه فارسى غدير قول دو تن از حافظان- ابن عدى و ذهبى- را درباره او آورديم كه به موجب آن اين مرد، ناشناس و ناشناخته است.

3- سيف بن عمر تميمى كوفى در ج ص از ترجمه فارسى غدير آراءحافظان و پيشوايانى را كه امين و خائن راويان را از هم جدا مى كنند درباره اين مرد آورديم كه به موجب آن، گزارش هاى وى سست است و از چشم محدثان افتاده و آن را رها كرده اند. و خود حديث ساز و توده ى حديث هايش ناستوده است و گزارش هاى ساختگى را از زبان ميانجيان استوار گوى بازگو كرد، حديث مى ساخت و از كسانى شمرده شده كه به گناه بد كيشى و بيرون شدن از آئين آلوده بوده است " و به ماخذى كه در آن جا ياد كرديم اين ها را بفزائيد: " استيعاب " 535/2 سرگذشت قعقاع، " الاصابه " 239/3، " مجمع الزوائد " از هيثمى 21/10 "

4- عطيه بن سعد عوفى كوفى درباره اين مرد نيزجماعت سنيان نظريات مختلفى دارند برخى او را شايسته ى اطمينان شمرده وبرخى ديگر، گزارش هايش را سست مى شمارند، ساجى گفته: سخن او را پشتوانه نشايد گرفت زيرا على را از همه مقدم مى دانسته و ابن سعد مى نويسد: حجاج به محمد بن قاسم نوشت كه به او پيشنهاد كند على را دشنام بدهد و اگر نپذيرفت چهارصد تازيانه به او بزند و ريشش را بتراشد وى نيز اورا بخواست و چون از دشنام دادن سرباز زد فرمان حجاج را درباره وى عملى نمود و ابن كثير در تفسير خود 501/1 از صحيح ترمذى از طريق عطيه مرفوعا درباره على نقل كرده است كه پيامبر به او گفت: جز من و تو هيچ كس را نرسد در اين مسجد جنب شود سپس مى نويسد: " اين حديث ضعيف است و ثابت شدنى نيست زيرا يك حلقه سند آن سالم است كه گزارش هاى او را رها كرده اند و ديگرى نيز استاد وى عطيه است كه گزارش هاى او سست شمرده شده "پايان.

و به هر حال بودن نام اين مرد در سند روايت نشانه دروغ بودن آن است زيرا شيعه اى تردست همچون عوفى، داستان خرافى بازگو نمى كند.

5- يزيد فقعسى. نمى شناسمش و يادى از او در سرگذشت نامه ها نيافتم

پس از اين ها بنگر كه طبرى نسبت به امانت هاى تاريخ چقدر امين بوده كه از آن همه روايات ثابت و صحيح چشم پوشيده واكتفا كرده است به نقل نامه ى سرى كه پر از گزارش هاى دروغ و ساختگى است. و راستى كه زنده باد امانت

نگاهى ارجدار به تاريخ طبرى

راستى كه طبرى روى تاريخ خود را سياه كرده است و با چه؟ با نامه هاى سرى همان دروغگوئى خبرساز كه به وساطت شعيب مجهول الهويه و ناشناس از زبان سيف يا همان گزارشگرى روايت مى كند كه هم خبرساز است و هم او را رها كرده اند و از چشم همه محدثان افتاده و متهم به بى دينى هم هست آرى با همين زنجيره تباه و سياه 701 گزارش در كتاب خود نقل مى كند كه همگى ساخته شده تا حقايق ثابته اى را كه در رويدادهاى سال هاى يازدهم الى سى و هفتم هجرى بوده- و تنها به روزگارسه خليفه مربوط مى شده- ديگرگون نمايد و همه مجلدات كتاب را كه بنگريم با پشتگرمى به اين سند ناهموارهيچ حديثى در زمينه ى ديگر نتوان يافت " به جز يك خبر از رويدادهاى سال دهم " بلكه بازگو گرى اين دسته گزارش هاى ساختگى از شرح پيش آمدهاى همان سالى آغاز مى شود كه پيامبر اكرم درگذشت و پس از آن ديگر نقل گزارش هاى كذائى- در بخشى از مجلد سوم و سراسر مجلدات چهارم و پنجم- همچنان ادامه دارد تا با پايان جلد پنجم، اين گزارش ها نيز پايان مى يابد. به اين ترتيب كه:

در جلد سوم از ص 210 به بعد كه رويدادهاى سال 11 را آغاز مى كند 57 حديث از طريق مزبور مى آورد.

و در جلد چهارم كه حوادث سال دوازدهم را مى نگارد 427 حديث

و در جلد پنجم كه حوادث سال 23 تا 37 را مى نگارد 207 حديث

كه بر رويهم 701 حديث از اين طريق آورده است از جمله امور شايان توجه اين كه طبرى از ص 210ج 3 تا ص 241 روايات سرى را با اين مقدمه نقل مى كند: " سرى مرا گزارش داد " و اين نشان مى دهد كه اخبار مزبور را از دهان وى شنيده و از ص 241 تا پايان كتاب همه جا اخبارى را كه از زبان وى مى آورد به اين گونه شروع مى كند: " سرى به من نوشته " " مگر تنها يك گزارش را كه در ص 82 از جلد چهارم آورده و در آغاز آن مى نويسد: " سرى ما را حديث كرد "

و پس از اين ها كاش مى دانستم كه آيا سرى و سيف بن عمر آگاهى هاى تاريخى شان تنها در پيرامون رويدادهاى همان چند سال معين بوده و بس؟ و آيا از ميان رويدادهاى آن سال ها نيز تنها از پيشامدهائى خبر داشته اند كه با زمينه هاى مذهبى برخورد داشته و بس؟ يا اين كه موضوعات مورد اطلاع آن دو فقط آن سلسله از حوادث مخصوص مذهبى بوده كه در روزهائى چند از سال هاى معين روى داده و گذشته؟ و چون اين حوادث، سنگ زيربنا براى اصول و عقايد و نظريه هابوده خواسته اند تاريخ صحيح را مشوب گردانيده و سرچشمه صافى آن را با ساخته هاى كذائى تيره گردانند و به اين وسيله در آستان كسانى تقرب يافته وصف ديگران را تضعيف كنند؟ و هر كس كه در اين گزارش ها نيك بيانديشد مى بيند كه همه آن ها بافته ى يك دست و زائيده يك نفس است و گمان نمى كنم كه اين همه نقاط ضعف آن بر كسى همچون طبرى پوشيده مانده باشد ولى چه كنيم كه دوستى انسان را كور و كر مى سازد.

همين دروغ ها و بافته هاى گوناگون است كه هم تاريخ ابن عساكر و كامل ابن اثير و بدايه ابن كثير و تاريخ ابن خلدون و تاريخ ابو الفدا را سياه كرده است و هم نگاشته هاى ديگر مردمى را كه كوركورانه راه طبرى را دنبال كردند و پنداشتند آن چه او در تاريخ، سر هم كرده بنيادى شايسته ى پيروى است كه جاى سخن در آن وجود ندارد با آن كه دانايان از شرح حال روات، هيچ اختلافى بر سر اين موضوع ندارند كه هر حديثى كه يك تن از حلقه هاى زنجيره اين سند در ميان راويانش باشدهمچون درم ناسره بى ارزش است چه رسد كه همه آن ها در زنجيره يك گزارش فراهم آيند.

آن گاه تاليفاتى هم كه متاخران در روزگار ما بيرون داده و آن را از سخنان بى خردانه اى كه زائيده خواسته ها و هوس ها است پر كرده اند ماخذ همه آن ها همان ياوه هائى است كه چگونگى آن را شناختى و اگر خدا خواهد در مجلدات آينده نمونه اى از آن ها را به اطلاعتان خواهيم رسانيد.

ابن اثير جزرى

تو مى بينى كه ابن اثير در كتاب خود كامل- ناقص- در ياد كردن و نديده گرفتن گزارش ها پيرو طبرى است چنان كه در همه ى مواردى از تاريخ كه با او اتفاق عقيده دارد همين شيوه رادارد جز آن كه گرفتارى هاى تازه اى هم درست كرده و مى نويسد: در همين سال بود آن چه در جريان ابوذر ياد شدو نيز فرستادن معاويه او را از شام به مدينه. و در انگيزه يابى اين قضيه ومقدمات آن، سخنان بسيارى هم گفته شده است " از دشنام دادن معاويه به او و تهديد او به قتل و فرستادن او از شام به مدينه بر روى شترى بدون رو انداز و نيز تبعيد او از مدينه به گونه اى زشت " كه نقل كردن آن ها كارصحيحى نيست و اگر هم گزارش هاى رسيده درست باشد بايستى عذرهائى براى عثمان ياد كرد زيرا امام مى تواند زير دستانش را ادب كند- و عذرهاى ديگر- نه آن كه اين كارها را وسيله اى براى انتقاد از وى گردانند كه ياد كردن آن را خوش ندارم پايان.

آن چه را اين مرد نقل آن را كار درستى ندانسته ديگران حكم به صحت آن داده و پيش از او و پس از او آن را نقل كرده و نگذاشته اند كه اين بيچاره به خواسته اش برسد. او پنداشته است كه اگر با دامن امانت خود حقايق ثابته را بپوشاند آن ها از چشم مردم پنهان مى ماند غافل از آن كه نگارندگان منصف وگزارشگرانى كه در جستجوى حقيقت پيشاهنگ مردمانند در آينده هيچ كار كوچك و بزرگى را نديده نگرفته و همه آنها را بر توده خواهند شمرد و تاريخ تدوين شده منحصر به كتاب او نمى باشد.

و تازه گرفتيم كه او با قصور و مسامحه خود بر روى تاريخ پرده بكشد ولى با محدثان چه مى كند كه داستان تبعيد ابوذر از مدينه و رانده شدن اواز مكه و شام را در بخش معجزات پيامبر و پيش گوئى او از فتنه هاى پس از خود آورده اند آيا اين ها بر ابوذرو بر دوستان او از مردان خاندان پيامبر و بر ديگر شايستگان توده كه با او همعقيده اند گران و دشوار نمى آيد؟ به ويژه آن كه سابقه تبعيد از مركز رسالت را فقط كسانى داشته اند همچون حكم- دعوى خليفه- و پسر او و خانواده اش كه لشگر- تباهى و بزهكارى بودند و بايدپايتخت اسلام از پليدى هاى ايشان دورباشد و ايشان با ماندگار شدن در آن جا، ساحت پاك آن را آلوده نگردانند و آن گاه ابوذر، آن دارنده ى پايگاه والا در نزد خدا و پيامبر و آن همانند عيسى در ميان توده ى محمديان و آن كس كه آسمان سايه بر سر نيفكندو زمين در برنگرفت كسى را كه راستگوتر از او باشد و همان كس كه خداى پاك پيامبرش را دستور به داشتن او داد و خود از آن سه تن است كه بهشت شيفته ايشان است و نيز از آن سه تن است كه محبوب خداى برتر است.

آيا چنين كسى با آن رانده شده نفرين زده " حكم " برابر است كه همان مجازات رادرباره ى وى روا دارند و سپس نيز با برابر انگارى او نامش را لكه دار كرده در ميان اجتماع چنين داغ ننگى بر وى بزنند و مردم را از نزديك شدن به او باز داشته با خوارى و سبك انگارى در پيرامون وى جار بزنند و مردم را از انبوه دانش هايش كه او ظرف آن ها است محروم دارند؟ و سوگند به حيات خداوند و به ارج اسلام و به بزرگوارى انسانيت و به پاكى ابوذر كه دو نيمه شدن با اره ها و ريز ريز شدن با قيچى ها براى يك متدين غيرتمند آسان تر است از هموار كردن گوشه اى از اين لكه هاى زشت بر خويش

وان گهى خليفه بايد كسانى از زيردستان خود راادب كند كه آداب دينى را از دست داده و منجنيق هاى نادانى، او را به دورترين پرتگاه هاى پستى افكنده و نابودش ساخته اما كسى همچون ابوذر كه پيامبر او را چنان ستوده كه هيچ كس را به آن گونه نستوده بود و نيز او را مقرب داشته و بخويش نزديك كرده و آموزش داده و چون در كنار خود نيافته سراغش را گرفته و گواهى داده كه او در پارسائى و خداپرستى و راستى و نيكوكارى و در خوى و روش و خوشرفتارى همانند عيسى است، چنين كسى را چگونه و براى چه ادب كنند؟ و اين چه ادب كردنى است كه پيامبر آن را نوعى گرفتارى و آزمايش براى ابوذر در راه خدا مى شمارد و به او دستور مى دهد كه در برابر آن شكيبا باشد و پاسخ وى نيز آن است كه: خوشا به فرمان خدا. و چگونه و چرا ابوذر سزاوار ادب كردن باشد با آن كه كار او در نزد خداوند پاك نيكو شمرده شده و شايسته سپاسگزارى است و اميرمومنان او را كسى مى بيند كه در راه خدا خشم گرفته و به او مى گويد: اميد به كسى بند كه برايش خشم گرفتى

آرى ابوذر خود بايد ادب كننده مردم باشد زيرا از دانش پيامبر و فرمان ها و حكمت هاى دين و روحيات بزرگوارانه و منش هاى برتر چندان در نهاد او گرد آمده كه وى را در ميان توده محمديان همانند عيسى گردانيده است.

چگونه خليفه در پى آن است كه ابوذر كسى با اين شخصيت را ادب كند ولى بر وى گران مى آيد كه وليد بن عقبه ى هميشه مست را براى مى گسارى و به بازى گرفتن نماز واجب ادب نمايند؟

و بر وى گران مى آيد كه عبيد الله پسر عمر را براى ريختن خون بى گناهان ادب كنند؟

و بروى گران مى آيد كه مروان را كه خود وى او را متهم به جعل نامه از طرف خويش مى نمايد ادب كنند؟

و بر وى گران مى آيد كه آن بيشرم ياو سرا- مغيره بن اخنس- را ادب كنند كه به وى مى گويد: من تو را در برابر على بس هستم و امام نيز به او پاسخ مى دهد: اى پسر نفرين شده و اى درخت بى شاخ و بن تو مرا بسنده اى؟ به خدا هر كس را كه تو ياور وى باشى خدا به ارجمندى نمى رساند الخ

چه شده كه خليفه ابوذر را تبعيد مى كند و كسانى ديگر از نيكان را نيز در پى او مى فرستد و پيشواى پاك اميرمومنان را براى تبعيد، سزاوارتر از ايشان مى داند و آن رانده شدگان به وسيله ى پيامبر را كه حكم و پسرش با سوابق و لواحق آن چنانى باشند پناه مى دهد و به ايشان بذل و بخشش مى كند؟

چه شده است كه خليفه كارهاى خطير جامعه را دو دستى به مروان مى سپارد و كليدهاى مصالح توده را به سوى او مى افكند و اعتنائى هم به گفته ى نيك مردم ملت امير مومنان ندارد كه به او مى گويد: آيا تو از مروان و مروان از تو خشنود نخواهيد شد مگر با رو گرداندن تو از خرد و كيش خود تاهمچون شتران سوارى گردى كه هر جا برانندش برود. به خدا كه مروان در كيش و در شخصيت خود داراى تدبيرى درست نيست و به خدا كه او تو را " به پرتگاه ها " وارد مى كند و سپس از آن به در نمى آردت. و من نيز پس از اين بار، ديگر براى سرزنش كردن تو بر نمى گردم ارجمندى خويش را بردى و بر كار خويش مغلوب گرديدى- كه اگر خدا خواهد همه داستان در جلد نهم خواهد آمد.

چرا خليفه زمام امور خود را به دست مروان مى دهد و برنامه شايسته راچنان رها مى كند كه همسرش نائله دخترفرافصه او را نكوهش مى كند و مى گويد: از مروان فرمان بردى تا هر جا كه دلش خواهد تو را براند مى پرسد پس چه كنم مى گويد از خدا بترس و از شيوه آن دو دوستت " بوبكر و عمر " پيروى كن كه تو اگر از مروان فرمان برى مى كشدت و مروان را نزد مردم ارج و شكوه و دوستى اى نيست و مردم به خاطر او تو را ترك كرده اند پس به دنبال على بفرست و اصلاح كار را از او بخواه زيرا او، هم با تو خويشاوند است و هم مردم از دستور او سر نمى پيچند اى كاش خليفه گوش شنوا داشت و سخن حكمت آميز زنش را كه رستگارى دو جهانش در گرو آن بود مى شنيد.

شايسته خليفه چنان بود كه ابوذر را به خويش نزديك كند و از دانش و خوى و خداپرستى و درستكارى و پرهيزگارى و پارسائى او بهره ببرد ولى چنين نكرد و چه سودها به او مى رساند اگر چنين مى كرد با آن كه در پيرامون او امويان بودند كه او در دوستى ايشان به مرحله ى جانسپارى رسيده و ايشان نيز اين برداشت استوار را استوار نمى دانستندزيرا در نقطه مقابل خوى هاى ايشان قرار داشت از آزمندى و سيرى ناپذيرى شان بگير تا زر و سيم اندوزى و رفتاربر بنياد دلخواه و هوس خويش. آن گاه ايشان تسلط تامى بر خليفه داشتند و ابوسفيان مى گويد: اى فرزندان اميه فرمانروائى را مانند گوى ميان خويش بگردانيد زيرا سوگند به آن كه بوسفيان به او سوگند ياد مى كند من هميشه اميدوار بودم شما به آن برسيد و البته در آينده