الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۱۴ -


ويژه ى خود گردانند؟

مسند احمد 180/5، سنن بوداود 282/2، اين حديث را احمد از دو طريق روايت كرده است كه هر دو طريق آن صحيح است و همه ى ميانجيان گزارش آن مورد اطمينانند و عبارتند از:

1- يحيى بن آدم

2- زهير بن معاويه كوفى

3- يحيى بن ابى بكر كوفى

4- مطرف بن طريف

" و اين هر چهار تن از رواياتى هستند كه نگارندگان هر شش كتاب صحيح روايات ايشان را آورده و شايسته ى ذكر دانسته اند. و همه ى محدثان سخنان ايشان رامورد اطمينان مى شمارند "

5- ابو الجهم سليمان بن جهم حارثى از شاگردان صحابه است كه هيچ كس را در لزوم اطمينان به روايت او اختلافى نيست.

6- خالد بن وهبان از شاگردان صحابه و مورد اطمينان است.

7- احمددر مسند 178/5 در حديثى از طريق ابو السليل از زبان ابوذر آورده است كه پيامبر گفت: اى ابوذر اگر از مدينه اخراجت كنند چه خواهى كرد گفتم مى روم به سراغ آسايش و زندگى سبك و پهناور، تا كبوترى از كبوتران مكه باشم گفت اگر از مكه اخراج شدى چه خواهى كرد گفتم مى روم به سراغ آسايش و زندگى سبك و پهناور و به سوى شام وسرزمين مقدس گفت اگر از شام اخراجت كردند چه مى كنى گفتم: در آن هنگام سوگند به آن كس كه تو را به راستى برانگيخت شمشيرم را بر شانه ام مى نهم. گفت: يا بهتر از اين؟ گفتم: آيا بهتر از اين هم هست؟ گفت بشنو وفرمانبر هر چند بنده اى حبشى باشد.

ميانجيان گزارش اين حديث نيز همگى مورد اطمينان و عبارتند از:

1- يزيد بن هارون بن وادى همه بر لزوم اطمينان به گزارش او همداستانند

2- كهمس بن حسن بصرى كه مورد اطمينان است و مانند يزيد بن هارون از كسانى است كه بخارى و مسلم روايات او را شايسته ى ذكر شمرده اند 3- ابو السليل ضريب بن نقير بصرى كه مورد اطمينان و خود از كسانى است كه مسلم و صاحبان چهار صحيح- به جز بخارى- روايات او را شايسته ى ذكر شمرده اند

روايت بالا به اين عبارت هم نقل شده كه: چه خواهى كرد هنگامى كه از آن جا- مسجد پيامبر- اخراج شوى؟ گفت: به شام مى روم گفت از آن جا اخراج شوى چه مى كنى؟ گفت به اين جا- مسجد- برمى گردم. گفت: چه خواهى كرد هنگامى كه از آن جا اخراجت كنند گفت: با شمشيرم زد و خورد مى كنم گفت راهى بهتر از اين كه نزديك تر به صواب باشد به تو بنمايم؟ بشنوو فرمان بر و هر كجا تو را راندند بپذير.

فتح البارى 213/3، عمده القارى 291/4

5- واقدى از طريق ابو الاسود دولى آورده است كه گفت: من دوست مى داشتم ابوذر را ببينم تا علت بيرون شدنش از مدينه را بپرسم پس در ربذه فرود آمدم و به او گفتم: مرا خبر نمى دهى كه آيا به ميل خود از مدينه بيرون شدى يا به زور تبعيدت كردند؟ گفت: من در يكى از سرحدات مسلمانان بودم و ايشان را كفايت مى كردم پس مرا به مدينه راندند و گفتم آن جا شهرى است كه خود و يارانم به آن جا كوچيده ايم ولى از مدينه نيز مرا به اين جا كه مى بينى تبعيد كردند. سپس گفت شبى به روزگار رسول "ص " در مسجد، خوابيده بودم كه او " ص " بر من بگذشت و نوك پائى به من زد و گفت نبينم كه در مسجد بخوابى گفتم پدر و مادرم فدايت باد خواب بر چشمم چيره شد و خوابم برد گفت چه مى كنى آن گاه كه تو را از اين جا بيرون كنند گفتم: آن گاه به شام مى روم كه سرزمين مقدس است و سرزمين نيكان مسلمان و سرزمين جهاد در راه خدا گفت: از آن جا بيرونت كنند چه مى كنى گفتم: بر مى گردم به مسجد " الحرام "گفت: از آن جا بيرونت كنند چه مى كنى گفتم شمشيرم را مى گيرم و با آن زد و خورد مى كنم گفت: آيا راهى بهتر از اين به تو ننمايم؟ به هر جابرانندت با ايشان برو و بشنو و فرمانبر باش. من هم شنيدم و فرمانبردم و مى شنوم و فرمان مى برم و به خدا سوگند عثمان در حالى حق را ديدار مى كند كه در مورد من بزهكار است ابن ابى الحديد 241/1

روايت بالا را- به همين عبارات و از همين طريق- احمد نيز در مسند 156/5 آورده و اسناد آن صحيح و حلقه هاى سلسله ى گزارش آن همگى مورداطمينان اند بدين قرار:

1- على بن عبدالله مدينى گروهى او را مورد اطمينان خوانده اند و نسائى گفته: او امين و مورد اعتماد و خود يكى از پيشوايان است در فن حديث

2- ابو محمد معمر بن سليمان بصرى كه در اطمينان به او همه ى محدثان همداستان اندو همه ى نگارندگان شش كتاب صحيح گزارش هايش را نقل كرده اند.

3- ابو محمد داود بن ابو الهند بصرى كه در اطمينان به او همه ى محدثان اتفاق نظر دارند و همه ى نگارندگان شش كتاب صحيح به جز بخارى، گزارش هايش را نقل كرده اند و خود بخارى نيز در كتاب التاريخ خود روايات او را آورده است بدون آن كه جاى ايرادى در وى بيابد.

4- ابو الحرب بن ابو الاسود دولى مورداطمينان و خود از كسانى است كه مسلم روايات او را نقل كرده است

5- ابو الاسود دولى از شاگردان صحابه است كه همه ى محدثان در اعتماد به او اتفاق نظر دارند و از كسانى است كه نگارندگان شش كتاب صحيح همگى، روايات او را نقل كرده اند.

6- در ص 100 در داستان تبعيد ابوذر گذشت كه عثمان گفت: من تو را مى فرستم به ربذه ابوذر گفت: بزرگ است خدا، راست گفت برانگيخته ى خدا " ص " كه مرا از همه ى آن چه بر سرم مى آيد آگاه ساخت، عثمان گفت: مگر به تو چه گفت؟ گفت مرا آگاه ساخت كه از بودن در مدينه و مكه ممنوع مى شوم و در ربذه مى ميرم.

اين بود ابوذر و برترى ها و برجستگى ها و دانش و پرهيزگارى و اسلام و ايمان و بزرگوارى ها و جوانمردى ها و روحيات او و خوى هاى برتر و آغاز و انجام كار و پيشينه و لاحقه ى او. آيا در كدام يك از اين ها خليفه موجب ايرادى بر وى يافته كه پرداخته است به شكنجه كردن او و راندنش از زندانى به تبعيدگاهى و دستور جلب او را مى دهد آن هم بر روى مركبى كه پالان آن روانداز نداشت و پنج برده ى سختگير از خزريان آن را مانندباد مى راندند تا او را كه به مدينه رساندند كشاله رانش پوست انداخته و چيزى نمانده بود تلف شود و همچنان اورا با بدترين شكنجه ها آزار مى كرد تا جان وى را در آخرين تبعيدگاهش- ربذه- باز ستاند همان جا كه نه آبى بود و نه گياهى، گرماى توان فرسا رواندازش بود نه هيچ دوست و ياورى داشت كه پرستارى اش كند و نه كسى از قبيله ى وى در كنارش بود تا بدن پاكش را به خاك سپارد تنها درگذشت و تنها برانگيخته مى شود. چنان كه پيامبر "ص " كه آن همه برترى ها را ارزانى وى داشت اين ها را برايش پيش بينى كرده بود و برتر از اين دو، خداوند پاك بهترين پشتيبان و دادخواه ستمديدگان است و بنگر كه در آن روز، رستگارى از چه كسى خواهد بود.

راستى را كه خليفه در حاتم بخشى به خاندان خود و به كسانى كه با گام نهادن در راه آنان به وى تقرب مى جستند با باد مسابقه گذاشته بود تا از بذل و بخشش هاى او صاحب مليون ها ثروت شدند با آن كه در ميان ايشان هيچ كس نبود كه در سوابق و برترى هايش به پاى ابوذر رسدو در هيچ بزرگوارى اى با او همسنگ باشد، با اين همه، چه عاملى ابوذر را از آنان عقب انداخت تا حقوق مقرر او را بريدند و از رسيدن بهره اى ناچيز از آسايش به او جلوگيرى كردند و او را از درون خانه اش و از همسايگى با پيامبر به دور ساختند تا زمين با همه ى فراخى اش بر وى تنگ شد. چرا در شام جار زدند كه هيچ كس با وى همنشينى ننمايد و چرا مردم را در مدينه از گرد او مى پراكندند و چرا عثمان مردم را از همنشينى و هم سخنى با او منع مى كرد و چرا مشايعت از اوبه دستور خليفه ممنوع شد و چرا خليفه به مروان دستور داد كه نگذارد هيچ كس با وى سخن گويد. تا بر آن يار بزرگوار پيامبر، جز فرود آمدن در مكانى خشك و سخت را روا نشناختند و وى را جز به جايگاهى هراس انگيز كوچ ندادند كه گوئى ابوذر فقط براى شكنجه آفريده شده بود و بس با آن كه همان احاديثى كه ياد كرديم براى شناساندن او كافى است و به حيات الهى سوگند كه داستان او لكه ى ننگى است بر دامن تاريخ اسلام و خليفه ى آن، كه هرگز فراموش نمى شود. آرى انتقادهاى ابوذر براى اين بود كه چرادر بذل و بخشش، آن همه ريخت و پاش مى شود و آن همه اموال به افرادى نالايق داده مى شود. انتقادهاى او در اين باره- و در هر مورد ديگر- براى آن بود كه چرا سرپيچى از شيوه نيكوى پيامبر، روشى عادى گرديده و چرا پيشينه داران توده ستم مى بينند و آن هم به دست فرمانروايان اموى يا همان مردان هرزه و تبهكار كه مى پنداشتند تخت سلطنت آن روز بر آن گونه كارها استوار شده و مى ديدند كه گوش فرا دادن مردم به سخن ابوذر و همگنان او از نيكان صحابه موجب مى شود كه پايه هاى آن تخت به لرزه درآيد و از جاى خود دور شود يا كسانى كه با چهار نعل تاختن به سوى آزمندى ها بر آن همه دارائى هاى گزاف دست يافته بودند ترس آن را داشتند كه اگركسى سخنان او را در بيابد آن چه دارند از دستشان به در رود و اين بودكه پيرامون او گرد آمدند و با فريبكارى هاى گوناگون خليفه ى آن روزرا بر عليه او به اقدام واداشتند تا شد آن چه شد زيرا خليفه همچون برده اى بود در دست هوس هاى فاميلش كه خواسته هاى ايشان او را به هر سوى مى خواست مى راند و او خود تحت تاثير مهر ورزى به فرزندان نياكانش بود هر چند ايشان همان شجره و درختى بودندكه وصف ايشان در قرآن آمده است

وگرنه ابوذر ايشان را در به دست آوردن ثروت از راه صحيح باز نمى داشت و نمى خواست كسانى را كه مالكيت ايشان به نحو مشروعى حاصل شده خلع يد نمايد و انتقاد او به كسانى بود كه حقوق مسلمانان را ربوده و به خود اختصاص داده و مال خدا را چنان مى خوردند كه شتران گياه بهارى را. آرى خواست او همان بود كه خداوند پاك در اين آيه آشكار ساخته: كسانى كه- از زر و سيم- گنجينه ها مى سازند و آن را درراه خدا نمى دهند مژده ده آنان را به كيفرى دردناك. و همان بود كه پيامبر در زمينه هاى مالى آورده است.

احمد در مسند خود 164/5 و 176 از طريق احنف بن قيس آورده است كه گفت: من در مدينه بودم كه ناگهان مردى را ديدم كه چون چشم مردم به او مى خورد از وى مى گريختند از او پرسيدم تو كيستى گفت: من ابوذر يار رسول خدا هستم گفتم چرا مردم از تو مى گريزند گفت من به همان گونه مردم را از فراهم آوردن گنجينه هاباز مى دارم كه پيامبر بازمى داشت

و به عبارت مسلم در صحيح خود 77/3: احنف بن قيس گفت: من ميان گروهى از قريش بودم كه ابوذر بگذشت و مى گفت: گنجينه سازان را مژده ده كه پشت ها وپهلوهاشان را داغ نهند و نيز پس گردن هايشان را چنان داغ مى نهند كه از پيشانى ايشان بيرون آيد احنف گفت: سپس وى كنارى گرفت و نزديك ستونى نشست پرسيدم اين كيست گفتند اين ابوذراست من برخاسته بسوى او شدم و پرسيدم، چه بود كه شنيدم پيشتر گفتى؟ گفت: من چيزى نگفتم مگر همان چه را از پيامبرشان شنيدم گفت: گفتم درباره حقوقى كه من مى گيرم چه مى گوئى گفت: آن را بگير زيرا هزينه ى امروزه است ولى هر گاه همچون بهاى دينت گرديدآن را رها كن " سنن بيهقى 359/6 "

و بونعيم در حليه 162/1 از طريق سفيان بن عيينه به اسنادد خود از ابوذر آورده است كه امويان مرا به تهيدستى و قتل بيم دادند و زيرزمين براى من محبوب تر است از روى زمين، و تهيدستى نزد من محبوب تر است از توانگرى. مردى به او گفت: اى ابوذرچرا هر گاه تو نزد گروهى مى نشينى برمى خيزند و تو را ترك مى كنند گفت: چون من ايشان را از فراهم كردن گنج ها باز مى دارم

و در فتح البارى 213/3 به نقل از ديگران مى نويسد: "درست آن است كه انتقاد ابوذر به سلاطينى بوده كه دارائى ها را براى خويش مى گرفتند و آن را در راه لازم به مصرف نمى رساندند " و نووى دردنباله ى اين سخن، پرداخته است به اثبات نادرست بودن آن به اين بهانه كه در آن هنگام، سلاطين كسانى همچون بوبكر و عمر و عثمان بودند و اين ها هم خيانت نكردند پايان.

و اين سخن وى پرده پوشى آشكارى در بر دارد زيراروزى كه ابوذر عقايد خود را اعلان كرد نه روزگار بوبكر و عمر بلكه روزگار عثمان بود كه شيوه ى او، هم با روش آن دو مخالفتى آشكارا داشت و هم- مطابق همه مواردى كه ذكر كرديم- با شيوه ى پيامبر منافى و مغاير بود و از همين روى نيز ابوذر " ع " در روزگار آن دو، دم فرو بسته و ايرادى نداشت و به عثمان نيز مى گفت: افسوس بر تو اى عثمان آيا پيامبر را نديدى و آيا بوبكر و عمر را نديدى؟ آيا شيوه ى ايشان اين بوده تو با من به گونه ى گردنكشان خشم مى گيرى و سختگيرى مى نمائى و مى گفت: پيرو شيوه ى دو دوستت " بوبكر و عمر " باش تا هيچ كس را بر تو سخنى نباشدبرگرديد به ص

ابوذر چاره اى نداشت جزآن كه آواى خود را، هم براى دعوت به كارهاى نيكوئى كه از بين رفته بود بلند كند و هم براى جلوگيرى از كارهاى زشتى كه رايج شده بود زيرا اودر سراسر شبانه روز اين آيه را مى خواند كه: بايد در ميان شما گروهى باشند كه مردم را به نيكوكارى بخوانند و از كار بد باز دارند و ايشان اند رستگاران ابن خراش گفت: ابوذر را در ربذه در سايبانى موئين يافتم و گفت: همچنان امر بمعروف و نهى از منكر كردم تا حق گوئى برايم دوستى نگذاشت

آرى ايراد او به معاويه بود كه با تن آسائى و گشاد بازى و اختصاص دادن اموال عمومى به خود، عادت و روش پادشاهان ايران و روم را در پيش گرفته بود با آن كه در روزگارپيامبر يك گداى بى چيز بيشتر نبود و پيامبر نيز او را به همين گونه وصف كرد. و به عبارتى گفت: معاويه مستمند و تنگدست است

در اين هنگام ابوذر چه بايد بكند؟ مگر او همان نيست كه پيامبر هفت موضوع را به او سفارش كرده يكى اين كه حق را بگويد هر چند تلخ باشد و ديگر اين كه از سرزنش هيچ كس نهراسد. در اين حال چه سودى براى او دارد كه عثمان بگويد: تو را چه به اين ها؟ مادر مباد تو را؟ و ابوذر را رسد كه بگويد همچنان كه گفت: به خدا كه عذرى براى من مى يابى مگر امر بمعروف و نهى از منكر.

آن چه ابوذر آواى خود را براى اعلان به آن برداشت مطلب تازه اى نبود كه در روزگار پيامبر سابقه نداشته باشد و او نيز آواى خودرا تنها به شنوانيدن سخنى برداشت كه از كتاب خدا و سنت پيامبر آموخته و از دو لب دعوت كننده اى بس بزرگوار فرا گرفته بود. و پيامبر هم هيچ كس از يارانش را از ثروت وى عارى نساخت با آن كه در ميان ايشان بازرگانان و افراد مرفه و ثروتمند بودند. و از ايشان افزون بر آن حقوقى كه خدا بر گردنشان نهاده بود نگرفت وابوذر هم در دعوت و و تبليغ به راه او رفت.

پيامبر " ص " ابوذر را از گرفتارى ها و رنج هائى كه بر سر وى مى آيد و از آن چه با او مى كنند- تبعيد او از شهرهاى پايگاه اسلام: مكه، مدينه، بصره، كوفه، شام- آگاه ساخت و گفت كه او در آن هنگام از نيكمردان است و بايستى شكيبائى نمايد و آن چه را بر سرش مى رود در راه خدا به شمار آرد و ابوذر نيز گفت: خوشا به فرمان خدا. پس شايستگى ابوذر او را مانع از آن مى گردد كه بر خلاف دستور پيامبر كارى كند كه نظام جامعه از هم بپاشد و اين كه گرفتارى اش در راه خدا است مانع مى شود كه كارهاى او را- كه موجب پديد آمدن آن گرفتارى ها براى وى شد- ناروا بشماريم.

زيرا اگر آن كارها هم با مصالح عمومى و با رضاى خدا و پيامبر مخالف بود مى بايستى پيامبر وى را از ايراد و اعتراض هائى كه در آينده به آن مى پردازد باز دارد زيرا مى داند كه آن دعوت سيل بلا و آسيب را به سوى او سرازير مى كند و خليفه ى مسلمانان را بدنام گردانيده صفحه ى تاريخش را سياه مى سازد و لكه ى ننگى به او مى چسباند كه هرگز برداشته نمى شود.

نه آئين آسانگير ما چنان حكم دشوارى كه بوذر را به آن متهم داشته اند آورده و نه خود او هرگز چنان مقصودى داشته است زيرا- به گواهى پيامبر- وى در ميان توده ى محمديان در پارسائى و عبادت و نيكوكارى و كوشش و روش و راستگوئى و اخلاق همانند عيسى است با اين همه چه بايد كرد كه عثمان چون بر وى خشم گرفت گفت: به من بگوئيد با اين پير دروغگو چه كنم؟ بزنمش، زندانش كنم؟ يا بكشمش؟ و آنگاه نيز كه حديث مربوط به فرزندان عاص را از وى شنيد او را به دروغگوئى نسبت داد. شگفتا آيا اين است پاداش كسى كه در راه خدا و پيامبر اندرز دهد و نيكخواهى نمايد و با راستى از سوى آنان پيامگزارى كند؟ نه به خدا اين ادبى است ويژه ى خليفه! و شگفت تر آن كه چون سرور ما على "ع " به پشتيبانى از ابوذر گفت: من همان پيشنهادى را به تو مى دهم كه مومن خاندان فرعون " درباره موسى به ايشان " داد... عثمان چنان پاسخ زننده اى بر زبان آورد كه واقدى آن را پنهان كرده و خوش نداشته است آن را ياد كند و ما نيز گرچه از طريق ديگرى از آن آگاهى يافتيم ولى نامه ى خويش را با ياد از آن نمى آلائيم.

والبته عثمان يك بار ديگر هم با ترشروئى در برابر اميرمومنان سخنانى زننده بر زبان راند و اين همان هنگامى بود كه حضرت و دو فرزند او- دختر زادگان پيامبر- به مشايعت بوذررفتند و او را كه زير نظر مروان به سوى تبعيدگاهش رهسپار بود راهنمائى كردند كه گسترده داستان در ص تا گذشت و ديديم كه عثمان به على گفت: تو نزد من برتر از مروان نيستى.

راستى اين از پستى گيتى نزد خدا است كه به برترى نهادن ميان على با مروان- همان قورباغه قورباغه زاده و نفرين زده نفرين زده زاده- بپردازند. من نمى دانم آيا آن همه گفته هاى آشكار و بى چون و چراى پيامبر درباره مروان در برابر خليفه نبوده؟ و آيا مروان و آن همه گرايش هاى تبهكارانه اش دوراز چشم و گوش وى بوده؟ يا اين كه قوم و خويش بازى، وى را برانگيخته است تا از همه اين ها صرف نظر كند و پسر حكم را همسنگ كسى بشمارد كه خداى بزرگ او را پاك شمرده و او را در نامه ى فرزانه اش جان پيامبر برتر شمرده. گران است سخنى كه از دهان ايشان به درمى آيد...

آيا داورى روزگار جاهليت را مى خواهيد؟

و براى گروهى كه يقين دارند كيست كه بهتر ازخدا داورى نمايد؟

تبهكارى تاريخ

چه بسيار است تبهكارى تاريخ بر خداوندان برترى ها و ارجمندى ها كه توده، هم از تاريخ زندگى شان بهره بردارى ها مى كنند و هم از خوى هاى بزرگوارانه شان و هم از نشانه هاى سرافرازى هاشان و هم از روحيات رسايشان و هم از بنده هاى گفتارشان و هم از اندرزهاى بليغ ايشان و هم از حكمت هاى گهربار ايشان و هم از موارد عمل و پرهيز ايشان.

در اين جاها مى بينى تاريخ چه شتابان ورق مى خورد و ياد ايشان را از دل هابرده و برترى ايشان را ناچيز مى نمايد يا در اين باره تنها به سخنى كوتاه به گونه اى تحقير آميز بسنده مى نمايد يا گفتار را پيچ و تاب داده با گزارشى دروغ و زشت در هم مى آميزند و همه ى اين كارها براى آن است كه يك اصلى را تاييد كنند و براى گرايشى پشتيبان درست كنند و بر بدى هاى گروهائى ديگر پرده بكشند كه روشن شدن حقيقت ثابت، به شخصيت و آبروى ايشان بر مى خورد و نيز براى آن كه ازخواسته ها و هوس هاى سياستمداران روز و پيشوايان روزگار پيروى بنمايند.

براى همين جهات بوده است كه تاريخ، از تفصيل لازم در شرح زندگى ابوذر كوتاه آمده با آن كه وى با شخصيت و كمال خود نمونه ى برترى ها و برجستگى هائى است كه بايد آن را در راه زندگى و پيرايش روان، پيشوا گرفت و براى توده سرمشق پرهيزگارى و اعتقاد به مبدا گردانيد.

بلاذرى

كه مى بينى بلاذرى داستان تبعيد ابوذر به ربذه را به صورتى كه در ص گذشت از چندين طريق ياد كرده و گفته ى ابوذر به حوشب فزارى را نيز آورده كه: مرا به زور بيرون كردند و با آن كه ابوذر همان است كه به گفته ى پيامبر: آسمان سايه