البته او نامه ديگرى در مورد توليت تدريس مدرسه
امام ابو حنيفه كه در كنار قبرش قرار دارد نوشته
است.او اين نامه را هنگامى كه كاتب وزارت دارائى
بوده در سال 604 ه درباره ضياء الدين احمد بن
مسعود تركستانى حنفى " مرقوم فرموده كه متن آن
چنين است: " بنام خداوند بخشنده بخشايشگر، سپاس
مخصوص خدائى است كه با انواع نيكى ها و كرم شناخته
شده و موصوف به نيكى ها و نعمت هاى گوناگون است.در
بزرگى وعظمت و جاوانگى تنها است.گائى كه خانه
گرامى را "بنايش محكم و شرفش بيشتر باد" به محل با
عظمت و شرافت اختصاص داد و شرف بيت عتيق و بيت
هاشم را يكجا به آن عنايت فرمود.
خدائى كه اين ايام نورانى و درخشان و دولت
نيرومند پيروز را گردن بند افتخار براى آن قرار
داد "تا زمانى كه پرده صبح كنار مى رود و حقيقت به
آسانى آشكار مى شود پاينده باد".
اورا چنان سنتايش مى كنم كه اعتراف دارم حقيقت
حمدش را نمى توانم انجام داد و با همه كوششى كه
دارم جز قطره اى از درياى بيكران ستايشش را نتوانم
آورد، گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست،
در صورتى كه او از گواهى بنده اش بى نياز است، و
گواهى مى دهم كه محمد بنده و پيامبر اوست كه طبق
فرمانش سخن گفته و حقيقت را براى مردم بيان كرده
است.درود خدا بر او و بر آباء و اولادش باد.
و بعد چون دانشمند بزگوار، عاليمقدار، ضياء
الدين، شمس الاسلام، رضى الدوله، عز الشريعه، علم
هدايت، رئيس فريقين، تاج الملك، فخر العلماء احمد
ابن مسعود تركستانى "خداوند بر درجاتش بيافزايد"
از لحاظخانواگى ريشه دار ترين فرد مذهبى و علوم
اسلامى را به زيور اخلاق فاضله آراسته است و ظاهر
و باطن، خلوت تش يكسان است و دست و زبانش شهادت بر
امامتش مى دهند و از عفت و پاك دامنيش امتحان به
عمل آمده است و رفاتش بر اساس اخلاص و ميانه روى
است از اين رو تصميم گرفته شد به عنوان احسان به
او امور مربوط به تدريس و اداره مدرسه كنار قبر
ابو حنيفه به او واگذار گردد و تمام موقوفات
مربوطه از يازدهم ذى القعده سال 604 ه ببعد به او
سپرده شود.
اورا پرهيز گارى از خداوند متعال امر ى كند كه
آن از پاكترين عوامل تقرب اولياء و ثمر بخش خدامات
صلحاء است وروشنترين چيزى است كه ارباب ولايات
نياز به آنرا درك كرده اند و بهترين دليل براى
راههاى شايسته است و كسى كه داراى چنين صفتى باشد
در كارها ثابت قدم و بر همه كس برترى خواهد داشت
چنانكه قرآن مجيد مى گويد: " ان اكرمكم عند الله
اتقيكم ان الله عليم خبير:
قطعا گرامى ترين شما پيش خدا پرهيزگار ترين شما
است كه خدا دانا و آگاه است "
و اينكه به بهترين وجه و عاليترين شرائط و
ضوابط تدريس كند و در اين راه بهترين و روشنترين
راه را برگزيدن و قرائت قرآن را طبق رسمى كه در
ختم ها است درهر صبح و شام بر آن مقدم دارد و به
دنبال آن درود بر محمد و آل و خلفاء راشدين بفرستد
و نسبت به مقام مقدس الناصر لدين الله "همواره
مظفر و پيروز باد" دعا نمايد.
و از مسائل اعتقاد آنهائى را تدريس كندكه از
شبهات بدور و براى تحكيم مبانى مبهبى مفيد است و
به دنبال آن مسائل فرعى و مشكلاتى مذهبى را كه
براى همگان نافع است و مورد بررسى قرار دهد و از
مسائل خلافيه آنها را كه مايه يكپارچگى و همبستگى
پيروان مذاهب است و موجب اختلاف و شقاق نمى شود
تدريس نمايد و در جميع حالات خدا را در نظر داشته
و تنها ازاو در آشكار و نهان بترسد.
و در برابر اين مت بزرگ از محصول موقوفات
چنانكه براى عبد اللطيف ابن كيال بوده: در هر ماه
سى قفيز گندم، و ده دينار دريافت دارد و نمازش
رادر مسجد جامع قصر شريف در ناحيه مربوط به اصحاب
ابو حنيفه به جماعت بخواند و موقوفات را در مصارف
مقره اش صرف نمايد و بداند كه در برابر آن در
پيشگاه خدا مسئول است.
و بايد در آباد نگاهداشتن موقوفات و استخدام
افراد دلسوز و نيكو كار براى حفظ و آبادى آن كوشا
باشد تا كارها روى حساب بگردد و اموال محفوظ بماند
و بايد هر چه زودتر در تعمير ساختمان قبر ابو
حنيفه و مدرسه اش و اصلاح فرش ها و چراغ ها و
گرفتن خدامتكاران و وادار كردن شاگردان به درس
خواندن و حفظ كتب كتابخانه و تميز نگاهداشتن آن
اقدام نمايد.
و كسى ندارد جزبعنوان امانت و سپردن گرو كتاب
ها را از كتابخانه بيرون ببرد، و بايد اين موهبت
بزرگ را شكر بگذاردو انشاء الله در بكار بستن آنچه
كه در اين نامه است كوتاهى ننمايد.
و اين نامه در 23 ذى القعده سال 604 ه نوشته
شده و خدا ما را كافى است و اوبهترين وكيل است و
درود بر پيامبر مامحمد و آل طاهرينش باد.
الشواء كوفى حلى
متولد حدود 562 و متوفى 635
او نيز درباره " غدير خم اشعارى دارد كه ترجمه
بعضى از آنها چنين است.
" براى كسى كه از كيفر "قيامت" مى ترسد، هر گاه
وصى پيامبر " ابو تراب " را دوست باشد من ضمانت مى
كنم كه در روزحشر و حساب خدا را بخشنده و على را
شفاعت كننده ببيند.
او جوانمردى است كه از همه مردم از لحاظ كرم و
نيرو وبرترى دارد، و همسايه خوب و خوش محضر است.
در حال صلح، باران جود وبخشش از او مى بارد، و
در هنگامه جنگ چون شير ژيان غرد.
هر گاه براى جنگ تيغ از نيام در آرد، برق آن را
ابرها منعكس خواهد بود.
وصى المصطفى و
ابو بنيه |
و زوج الطهر من
بين الصحاب |
اخو النص الجلى
بيوم خم |
و ذو الفضل المرتل فى الكتاب |
" تنها او در ميان صحابه وصى رسول خدا و پدر
فرزندانش و همسر زهراى اطهر است نص آشكار، در روز
غدير، تنها درباره اوست و در قرآن مجيد فضائل او
به طور آشكار شمرده شده است ".
او كيست؟
او ابو المحاسن يوسف بن اسماعيل بن على بن احمد
بن حسين بن ابراهيم، معروف به " شواء " و ملقب به
شهاب الدين كوفى حلبى " است كه در آن تولديافته و
در آن رشد كرده و در آن وفات نموده است.
او از نوابغ شعر و ادب است كه از هر سو فضائل
به او رو كرده و در نتيجه داراى راى محكم، خواسته
هاى نيك، انگيزه شريف، شعر عالى، ادبيات فوق
العاده، قافيه هاى طلاهائى و عروض متقن است.
بنابر اين كسى كه طرز تفكر و كارش چنين است چه
كسى مى تواند از لحاظ فضائل به مقام والاى او
برسد؟ همكارش ابن خلكان درتاريخش جلد 2 صفحه 597
شرح حالش را نوشته و در " شذرات الذهب " جلد 5
صفحه 178 و تاريخ حلب جلد 4 صفحه 397و " تتميم امل
الامل " تاليف " سيد ابن شبانه " و " نسمه السحر
فيمن تشيع و شعر " و " لكنى و الالقاب " جلد 1
صفحه 146 و " الطليعه فى شعراءالشيعه " نيز به
نيكى از او ياد شده است.
و ما آنچه را كه در تاريخ ابن خلكان درباره اش
آمده به طور اختصاص در اينجامى آورديم:
" او مرا اديب، فاضل، متخصص در علم عروض و
قافيه و شاعر بوده كه معانى بسيارى بلندى را در
ضمن دو بيت و سه بيت بيان مى كرد، وى داراى ديوان
بزرگى است كه در حدود چهار جلد مى شود و طرز لباس
پوشيدنش همانند مردم قديم حلب بوده است.
او معمولا در جلسه شيخ " تاج الدين ابو القاسم
احمد بن هبه الله بن سعد بن سعيد بن مقلد معروف به
ابن الجبرانى نحوى لغوى حاضر مى شد و بيشتر
ادبيات. را از او فراگرفته و از همنشينيش بهره ها
گرفته است. ميان من "ابن خلكان" و او "شواء" دوستى
شديد و الفت زيادى بوده و در مجالس دورهم نشستيم و
در مسائل ادبى با هم بحث و گفتگو مى كرديم او
بسيارى از اشعارش را برايم مى خواند و از اواخر
سال 633 ه تا هنگام وفاتش همواره با هم مصاحبت و
همنشينى داشتيم و پيش ازآن او را در مختصر" ابن
جبرانى " ياد شده در مقام پيشوائيش در مسجد جامع
حلب مى ديدم چنانكه در مسجد جامع دمشق نيز رفت و
آمد مى كرد.
او در گفتگو و محاوره بسيار عالى و در انتقاد و
ايراد كردن متين و شمرده بود.
او از كسانى بوده كه در شيعه گرى غلو مى كرده و
بيشتر مردم حلب او را به نام " محاسن الشواء مى
شناختند، اما حقيقت همانست كه در اينجا آوردم
يعنى:
اسم او يوسف و كنيه اش " ابو المحاسن " بوده
است.
همدم ما " كمال بن شعار موصلى " كه همنشين "
الشواء " بوده و بسيارى از اشعارش را از او گرفته
و آگاه ترين فرد به حالش بوده، شرح حالش را در
كتاب " عقود الجمان نوشته " است، در آن كتاب ديدم
نوشته بود:تولد او تقربيا در سال 562 ه بوده و در
روز جمعه نوزده محرم سال 635 ه درحلب فوت كرده و
در مقبره " باب انطاكيه " غربى شهر دفن گرديد و من
به خاطر عذرى كه در آن وقت برايم پيش آمده بود،
نتوانستم در نماز بر جنازه او حاضر شوم خدايش رحمت
كند و چه همنشين و رفيق خوبى بود؟!
و اما استادش " ابن جبرانى " ياد شده و از
قبيله طى و بحترى و از ده "جبرين " از اطراف "
عزاز " بود.
او در علم ادب مخصوصا " علم اللغه "تخصص داشت و
در مسجد جامه حلب در ناحبه شرقى مشرف بر صحن جامع
داراى رياست بود.
او در روز چهار شنبه 22 شوال سال 561 ه متولد
شد و در روز دوشنبه هفتم رجب سال 628 ه در حلب فوت
كرد و در پائين كوه " جوشن " دفن گرديد، خدايش
رحمت كند ".
امينى مى گويد:
در معجم البدان جلد 3 صفحه 172 بنقل از عبد
الله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجى در ديوانش
آنجا ابيات جوشن را نقل مى كند آمده است كه:
جوشن كوهى است در غربى حلب كه از آنجا مس قرمز
حمل مى شد و معدنش همانجا بود، گفته شده ازآن وقتى
که اسراء خاندان ابى عبد الله الحسين عليه السلام
و همسرانش از آنجا عبور كردند آن معدن از بين رفته
است و علت آن اين بود: يكى از همسران حسين عليه
السلام كه حامله بود در آنجا سقط كرد و از كارگران
معدن در خواست آب و نان كرد، آنان به او بد گفتند
و چيزى به او ندادند، او بر آنها نفرين كرد و از
آن زمان هر كس در آنجا كار مى كند سود نمى برد.
و در كنار آن كوه قبر است معروف به " مشهد
السقط " و بنام " مشهد الدكه " نيز خوانده مى شود
مى شود و منظور از آن " محسن بن حسين عليه السلام
" است.
كمال الدين شافعى
متوفى در سال 652
او نيز اشعارى درباره " غدير خم " سروده كه
ترجمه برخى ازآنها چنين است:
" گوش فرا ده تا آيات وحى را كه در مدح امامى
كه خدا او را مخصوص به هدايت كرده است بشنوى:
در سوره آل عمران آيه مباهله است كه با فرستادن
آن بعضى ازمزايايش را شمرده است.
و در سوره احزاب، حا ميم، تحريم و هل اتى گواه
صادقى است كه خدا در آنها على را ستوده و تطهيرش
كرده است کاري که علي کردوانگشترى كه او در حال
ركوع بسائل داد، شخصيت انسانى او را به ثبوت
رسانيدو او را مورد عنايت خاص الهى قرار داد.
و در آيه نجوى كه جز او كسى به اين فيض عظيمى
نائل نگرديد، ارزش و شخصيت او آشكار گرديد و به او
چنان قرب و منزلت بخشيد كه داراى مقام ارجمند و
تقوى الهى گرديد.
و خداونداو را در كنف لطف و محبت پيامبرش بزرگ
كرد و از ترتيب و الطاف عميمش بهره مندش گردانيد،
و از مكارم اخلاقش كه بدان وسيله راه هدايت را بدو
مى آموخت، بطرز خاصى بهره مندش فرمود بالنتيجه او
را برادر خود قرار داد.
و انكحه الطهر
البتول وزاده |
بانك منى يا على
و آخاه |
و شرفه يوم "
الغدير " فخصه |
بانك مولى كل من كنت
مولاه |
و لو لم يكن
الا قضيه خيبر |
كفت شرفا فى ماثرات سجاياه |
" رسول الله خدا
فاطمه زهرا را به ازدواج او در آورد و افزود كه تو
از منى و او را برادر خودقرار داد.
و در روز " غدير خم " او را مفتخر فرمود كه: هر
كسى كه من مولاى اويم تو نيز مولاى او هستى، واگر
در افتخارات زندگيش جز داستان خيبر نبود، تنها
همان او را كفايت مى كرد..
شرح حال اين شاعر؟
ابو سالم كمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن
حسن قريشى عدوى نصيبينى شافعى مفتى رحال كه يكى از
بزرگان و روساى دانشمندان است، امام در فقه شافعى
بوده و در حديث و اصول و مسائل خلافيه و ادبيات و
نگارش مهارت داشته و در قضات و خطابه بر همه مقدم
بوده و در زهد و پارسائى شهرت داشته است.
او در نيشابور از " ابو الحسن مويد بن على طوسى
" و " زينب شعريه " استماع حديث كرده و در حلب و
دمشق و ديگر شهرها حديث كرده است و حفاظ دمياطى و
مجد الدين بن عديم و فقيه حرمين كنجى در كفايه
الطالب از او روايت كرده اند.
كنجى در كفايه الطالب صفحه 108 مى گويد: از اين
قبيل است آنچه كه شيخ ما حجه الاسلام شافعى عصر "
ابو سالم محمد بن طلحه " قاضى شهر حلب به ما خبر
داده است.
او در دمشق در مدرسه " امينه اقامت داشت و به
نامه نگارى از ناحيه ملوك مشغول بود و در اينكار
مقام ارجمندى يافت و در سال 648 ه پادشاه " الناصر
" متوفى در سال655 ه صاحب دمشق به او نوشت كه عهده
دارمنصب وزارت شود ولى او امتناع كرد و شانه اززير
بار آن خالى نمود طبقات سبكى " جلد 5 صفحه 26 آمده
تنها دو روز آن را پذيرفت آنگاه آن را ترك كرد و
مخفيانه فرار نمود و تمام اموال و دارائى و آنچه
از لباس و بنده و غيره داشت همه را بر جاى نهاد و
بالباس پنبه اى از دمشق خارج شد و به جاى نا
معلومى رفت.
و گفته شده كه: او داراى علوم غريبه بوده واز
آن راه از مغيبات آگاه مى شده است.
بعضى گفته اند كه: او بعد از اين به منصب وزارت
برگشت و اين گفته را گفتار او در منجم تاييد مى
كند كه گفته است:
" هنگامى كه منجم در موردچيزى حكم قاطعى كرد تو
آن را نپذير زيرا كى مى داند: خدا چه حكم كرده
است؟
او به من منصبى عنايت فرموده وتو به حرف " منجم
" اعتماد مكن ".
و باز او در اين باره چنين گفته است: " هيچ گاه
به گفته منجم اعتماد مكن وهمه كارها را به خدا
واگذار نما و تسليم او باش و بدان اگر تدبير چيزى
را به-