الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۳۰ -


الوافيه 17- الرساله الناصحه بالادله الواضحه در دو جزء، جزء اول در اصول دين و جزء دوم فضائل عترت طاهره 18 الجورهره الشفافه فى جواب الرساله الطوافه 19- الاجوبه الرافعه للاشكال 20- الزبده فى اصول الدين 21- العقد الثمين فى الامامه 22 القاطعه للاوراد فى الجهاد 23- تحفه الاخوان 44- الرساله التهاميه 25- ديوان او.

" المنصور بالله " بدون آنكه پرو پا كاندى در باره امامتش بشود، در اين راه كوشش و مبارزه مى كرد و در اين باره كوشش هاى فراوانى داشته است و ابتداى دعوتش در ماه ذيقعده سال 593 ه بود ودر ربيع الاول سال 594 ه مردم با او بيعت كردند و او مبلغانش را به سوى خوارزم شاه متوفى در سال 22 ه فرستادو سلطان آنها را با گرمى پذيرفت و مدتى در يمن به او منصب زعامت داد تاآنكه در سال 614 ه فوت كرد و تولدش در سال 561 ه بوده است.

و از بهترين اشعارش كه بعد از مرگش درباره او گفته شده شعرى است كه پسرش " الناصر لدين الله ابى القاسم محمد بن عبد الله " درباره اش گفته و آن 41 بيت است.

در كتاب " الحدائق الورديه " درباره شخصيت او در حدود شصت صفحه نوشته شده و قسمتى از كتاب ها و سخنرانى هايش را در مورد تبليغات مذهبى و دعوت مردم به سوى خويش و مقدار زيادى از مناقب و كرامات و مقامات و اشعارش را آورده است.

صاحب حدائق فرزندان ذكورش را اينطور شمرده است:

محمد الناصر لدين الله- احمد المتوكل على الله- على- حمزه كه در كودكى فوت كرد- ابراهيم- سليمان- حسن- موسى- يحيى- ادريس كه در كودكى مرد- قاسم- فضل كه فوت كرد- جعفر و عيسى كه بلا عقب بودند- داود- حسين. و دخترانش از اين قرار بودند:زينب.سيده- فاطمه- حمانه- رمله- نفيسه- مريم- مهديه- آمنه- عاتكه.

و در كتاب " نسمه السحر فيمن تشيع و شعر " جلد 2 نيز شرح حال المنصور بالله آمده است.

مجد الدين ابن جميل

متوفى در سال 616 ه.ق

او نيز درباره " غدير خم " اشعارى دارد كه ترجمه قصيده معروفش چنين است:

" او آمد در حالى كه رو بندش را كنار گذاشته بود و سياهى گيسوانش، همه جارا تاريك كرده بود.

و اشكش همانند ژاله اى كه باد صبگاهى آن را فرو مى بارد، جارى بود.

و گفت: حوادث روزگار ترا چنين گرفتار كرد، در صورتى كه تو پناه گرفتاران بودى؟!

و از همه چيز، ترا محروم كرد در صورتى كه تو سرپرست بيوه زنان و يتيمان بودى؟

به او گفتم: آرى روزگار چنين جنايت مى كند، اما چشمت روشن كه ماه حرام خواهد آمد.

و من در آن ماه دعاخواهم كرد و مدح على عليه السلام را پيش روى خود قرار خواهم داد.

و آن را در حالى كه پاكيزه است و بوى مشك از آن مى آيد، بسويش مى فرستم. جوانمردى را زيارت مى كند كه گويا شانه هايش از كوه ابو قيس هم برتر و بالاتر است.

هنگامى كه از دست هاى دهنده ياد مى شود، باران شديد بهارى كه تشنگان را سيراب مى كند در برابر بخشش و عطايش ناجيز است و از بذل و عنايتش رو سفيد.

هرگاه پسر هند "معويه" بر او وارد شود، با خوشروئى و بخشش و تبسم با او رو برو خواهد شد.

و اگر به آسمان توجه كند اگر چه در آن باران نباشد، باران شديدى از آن خواهد باريد.

و مى بوسد از خاك " ابو تراب " خاكى را كه امراض غير قابل علاج را علاج مى كند.

مى رود پيشش و برمى گردد و با اينكار به مقصود نائل مى گردد.

به قصد برادر پيامبر كسى كه رسول خدا به او اوصافى را بخشيد كه بدانوسيله از ديگران بر ترى يافت "مى رود".

و من اعطاه يوم غدير خم صريح المجد والشرف و القدامى
و من ردت ذكاء له فصلى اداءا بعد ما ثنيت الئاما
و آثر بالعطام و قد توالت ثلاث لم يذق فيها طعاما:

" كسى كه پيامبر اكرم در روز " غدير خم " مجد و شرافت آشكار را به او عنايت كرد.

كسى كه خورشيد برايش برگشت تا نماز را در وقتش بخواند در صورتى كه تاريكى داشت همه جا را فرامى گرفت.

او كسى است كه سه روز متوالى غذا نخورد و غذايش را به ديگران داد.

غذايش را قرصى نان جو تشكيل مى داد وراضى نمى شد، جز مقدارى نمك سائيده خورشتى براى آن قرار دهد.

اى ابو الحسن تو جوانمرى هستى كه اگر كسى به تو پناه ببرد پناهش خواهى داد.

اى پسر فاطمه با اشعارم در بيدار به زيارتت آمدم، تو هم در خواب به ديدنم بيا و به من بشارت بده كه پنام مى دهى و از ستم كشيدن نجاتم خواهى داد.

چگونه كسى كه زمام امرش را به " حيدر " مى سپارد از حوادث روزگار خواهد ترسيد؟

ابرهاى رحمت خدا ترا سيراب كند چنانكه بذل و عناياتت ديگران را.

فرشتگان صف اندرصف ضريحت را زيارت مى كنند و در اطراف آن به طواف مشغولند.

و همواره باد صبا تحيت و سلامم را به قبر مطهرش در نجف برساند ".

به دنبال اين شعر چه پيش آمد؟

در بسيارى از مجموعه هاى ارزنده خطى ديدم كه " مجد الدين بن جميل " در زمان " الناصر لدين الله " خزينه داربود.خليفه بر او خشم گرفت و به زندانش افكند، بزرگان و رجال وقت، براى او پيش خليفه شفاعت كردند، ولى شفاعت آنها موثر نيافتاد و در نتيجه بيست سال او را در اطاقى زندانى كرد.

شبى در دلش برق زد كه شعرى در مدح امام على بن ابى طالب عليه السلام بگويد و اين قصيده را درباره اش گفت و سپس خوابيده و در علم رويا على عليه السلام را ديد كه به او فرمود: هم اكنون آزاد خواهى شد.

او از خواب بيدار شد و با خوشحالى شروح به جمع آورى اثاثش نمود، حاضران به او گفتند: چه خبر است؟ در جواب آنها مى گفت: هم اكنون آزاد خواهم شد.زندانيان او را مسخره مى كردند و مى گفتند: بيچاره ديوانه شده است!!

و اما " الناصر " نيز امير المومنين رادر خواب ديد كه به او فرمود: هم اكنون ابن جميل را آزاد كن.او با ترس و وحشت از خواب بيدار شد و از شيطان بخدا پناه برد و دوباره خوابيد، باز همان خواب را ديد، وقتى كه بيدار شد، از شيطان به خدا پناه برد و گفت: اين چه خواب شيطانى است كه مى بينم؟ و با سوم نيز همان خواب را ديد وقتى كه بيدار شد، فورا كسى را مامور آزادى ابن جميل كرد.هنگامى كه مامور وارد اطاقش گرديد، ديد او آماده بيرون آمدن است، او را پيش " الناصر " بردو ماجرايش را نقل كرد.

خليفه به او گفت: شنيدم پيش از آمدن مامور، آماده بيرون آمدن بودى؟ در جواب گفت: آرى خليفه پرسيد: چرا؟ در جواب گفت: آنكس كه پيش تو آمده بود قبلا پيش من نيز آمده بود!!

" الناصر " گفت: چطور شد؟ گفت: قصده اى در مدحش گفته بودم.خليفه گفت: آن قصيده رابرايم بخوان، او نيز همين قصيده را "كه در بالا ترجمه شد" براى او قرائت كرد.

ابن جميل كيست؟

جد الدين ابو عبد الله محمد بن منصور بن جميل جبائى "جبى نيز گفته شده" معروف به ابن جميل فزوانى، مردى نويسنده، شاعر، اديب و دانشمند است.او در نحو و لغت و ادب و شعر مقام ارجمند دارد.

او در كتاب هاى " معجم الادباء " و " طبقات النحاه " داراى نام جاويدان و خاطره درخشان و نورانى است.دكتر " مصطفى جواد بغدادى " مقاله اى كه در مجله "الغرى " نجف شماره 16 سال هفتم صفحه 2 نوشته تمام جزئيات حالات اين شاعر فراموش شده را جمع كرده است و ما اينك عين آن مقاله را در اينجا مى آوريم:

" او در قريه اى از نواحى " هيت " معروف به " جبا " متولد شد و در ابتداى عمرش به بغداد در آنجا بعداز فراگرفتن قرائت قرآن، با ملازمت " مصدق بن شبيب واسطى نحوى " در علم و لغت وفقه و احكام و حساب، مهارت پيدا كرد، و حديث را از جمعى از اساتيد كرد كه از آن جمله اند: ابو الفرج عبد المنعم بن عبد الوهب بن كليب، و قاضى ابو الفتح محمد بن احمد مندائى واسطى.و در نثر و نظم، كوشش فراوانى كرد و به مقام ارجمندى نائل گرديد كه " قفطى " مى گويد: او نوشته هائى دارد كه قسمتى از آنرا با خطش كه خط متوسطى بوده و از بغداد به حلب براى فروش آورده بودند، و ديدم و شعرش نيكو و مشهور و ساخته شده است نه طبيعى.

" ياقوت حمودى " اورا چنين توصيف كرده است كه: " او نحوى، لغوى، اديب و از فضلاى زمانش بوده است " و افزوده است كه او، مردى بليغ، خودش خط، پر فضل، متواضع، زيبا، خودش اخلاق و از شعراى ديوان عباسيان بوده و خليفه " الناصر لدين الله " را باقصائد زيادى كه در عيدها و مواقع تبريك مى سروده مدح كرده است در نتيجه معروف و مشهورشده تا جايى كه كاتب ديوان تركات حشريه و ناظر آن گ رديد و آن عبارت بود از تركات كسانى كه مى مردند و وارث مستحق نداشتند واموال آنها طبق مذهب شافعى به بيت المال ملحق مى گرديد.

و در بغداد، مرد تاجرى بود به نام " ابن العنيبرى " او رفيق ابن جميل بود، وقتيكه هنگام مرگش فرارسيد او را به حضور طلبيد و به او گفت: اينك مرگ برايم گوارا است چون همانند تو دوستى دارم و جاه و مقام تو مى تواند عيال و اطفالم را سرپرستى كند، ابن جميل به او وعده انجام وظيفه نسبت به خانواده اش داده، وقتى كه او مرد، سر تركه اش حاضر شد، ديد هزار دينار نقد در آن موجود است، آن را پيش امام الناصر برد و هر دو در آن نگريستند و او در باره آن مى گفت:

ابن العنيبرى مرد "خداوند شريعت را وارث عمر هاى مردم بگرداند" و هزار دينار از مال حلال او كه شايسته بيت المال بود به آن ملحق گرديد و آن مبلغ در عهده خزينه دولتى است كه در دنيا و آخرت حفظش نمايد، قفطى درباره او مى گويد:اوبر خويش ستم مى كرد و در كارها سخت گ ير بود و به بعضى از عقلاء گفت: ازعذابم بترس كه بسيار شديد و درد ناك است است او در جواب گفت: پس تو خداى يكتا هستى!! ابن جميل از ابن حرف شرمنده شد، ولى اينحالت او را از ستمى كه اراده كرده بود باز نداشت!!

قفطى اضافه مى كند كه: او خود را بسيار بزرگ مى دانست تا جائى كه كسى را همانند خود نمى ديد.

سپس مجد الدين در صدد بر آمد كه نويسنده بيت المال كه بمنزله وزارت دارائى در عصر ما است بشود و تمام نامه هاى مربوطه مى بايست وسيله از نوشته شود و بعد از آن ترقى كرد و دردهم ذى القعده سال 605 ه به مقام وزارت دارائى نائل گرديد.به علاوه سرپرستى " دجيل " وراه خراسانى يعنى: ايالت " ديالى " و " خالص " و " خزانه " و " عقار " و امثال آنها از ناقيه حكومت بغداد به عهده او گذاشته شد.

هنگامى كه منشى دارائى بود، حقوق ماهيانه اش هفت دينار بود، وقتى كه وزير دارائى شد، حقوقش ده دينار گرديد.

قفطى حكايتى را كه براى ابن جميل در ايام وزارت دارائيش پيش آمده ذكر مى كند نهايت آنكه بدى خطى كه حكايت با آن نوشته شده آن را دگرگون و غير مفهوم كرده است و آن حكايت اينست: بعضى از تجار و غرباء از او خواستند كه به شخص خاصى عنايت مخصوصى كند و از بيت المال چيزى به او بدهد او هم وعده داد ولى امروز فردا مى كرد، تاجرى كه واسطه شده بود تصميم گرفت هر روز يك دانق "يك ششم در هم" به ابن جميل بدهد، وى از تاجر پرسيد اين چه ولى است؟ گفت: چون تو عادلى و از لحاظ نيازمندى شيبه ترين فرد به آن مرد محتاج هستى اين مبلغ را هر روز به تو مى دهم

و بالاخره از تمام اين مناصل روز شنبه بيست و سوم ماه ربيع الاول سال 611 ه عزل شد و روانه ي زندان گرديد، پس از مدتي از آن آزاد شد و وکيل کاتب دربار امير "عده الدين ابي محمد بن الناصر لدين الله " گرديد و در اين شغل باقي بود تا در نيمه شعبان سال 616 ه در سن پيري فوت کرد و در مقابر قريش يعني کاظمين دفن شد.

ابن جميل فرزندي دارد به نام " صفي الدين عبد الله " که از شعراي معروف ايام مستعصم بالله بود و در سال 669 ه فوت کرده است و نيز برادري دارد به نام " قطب الدين " که ابن واصل حموي مورخ معروف درباره اش چنين مي نويسد:

"جدم تاج الدين نصر الله بن سالم بن واصل به همراه قاضي ضياء الدين قاسم بن شهرزوري، در هيجدهم شعبان 595 ه از موصل به بغداد آمدند، وقتي که وارد بغداد شدند، خليفه الناصر لدين الله دستور داد آنها را در " باب الخبازين " سه شنبه بازار فرود آورند، سپس تاج الدين در خانه ي وزير دارائي وارد شد.

پدر حموي مورخ ياد شده مي گويد: ميان پدرم "تاج الدين " و وزير دارائي " شمس الدوله محمد ابن جميل فرازي " دوستي اي بوده که وسيله ي رفاقت پدرم با برادرش " قطب الدين " در سفرهاي عديده اي که به دمشق کرده بوده حاصل شده بوده است.

وقتي که توقف ما در بغداد بدين کيفيت طول کشيد و جريان بگوش همه رسيد و دوستي ها زياد شد، شمس الدوله و پدرم به خاطر آنکه در زحمت نباشد بديدن يکديگر مي رفتند.

ادب و فرهنگ مجد الدين ابن جميل

شکي نيست که روشني ادب و فرهنگ شخص، نشانه ي روشني شرح حال و يا مبهم بودن آنست، ولى روزگارى بر ما گذشت با همه كوششى كه درباره شرح حال اين مرد بزرگ نموديم جز همين مختصرى كه ذكر كرديم نيافتيم!!

نمى دانيم مجموعه نوشته ها و خطبه ها و ديوان شعرى چه شده؟ بى شك در دل تاريخ مدفون گرديده و از انها جز كه ذكر مى كنيم به ما نرسيد است:

" مجدالدين محمد ابن جميل " به جد " ابن واصل " ياد شده نوشت كه اگراين خدمتگذار بخواهد شكر نعمت هاى تاج الدين را بجا آورده، چنانكه شايسته است نمى تواند از عهده شكرش بدر آيد، و اگر بخواهد متعرض توصيف دوستى پرارج و اخلاق حميده و الفاظ شيرينش بشنود، از بيان آن عاجز است، با اينحال وظيفه خود مى داند كه يكى از هزار آنرا با عرض معذرت بشمرد: " اوقصد خانه ما كرد و با اين كار منزلتم را بالا برد، اى جانم فدايش باد، هيچ گاه پيش از اين چشم جهان نديده بود كه دريائى در سبوئى بگنجد.

بخدا سوگند او از درياى بزرگى است كه آبش گوارا و نسيمش در جريان است، سالكان آن از خطرش در امان و از گوهرهايش بهرمندند و عجائب آن را مى بيند و اگر چه تو در اين مقام همانند كسى هستى كه " ابن قلانس " درباره اش گفته است: " سر انگشتان دست راستش را ببوس و بگو: يكدريا سلام بر تو باد، در تشبيه آن به دريا غلطكردم، خدايا مرا بيامرز ".

خداوند اين سايه گسترده و اين عظمت ريشه داررا افزون تر كند، و روزگار را در خدمت خدمتگزاران او و دوستانش در آردو با بر آورده ساختن آروزهايشان وسيله او با لطف و كرمش بهرمندشان فرمايد.

اين تنها نامه برادرانه اى است كه از مجد الدين ابن جميل بدست ما رسيده و از آن آگاه شده ايم.