نقش ائمه در احياء دين
جلدهای هشتم ، نهم ، دهم و يازدهم

علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۷ -


اجازه تدوين حديث در مكتب خلفا  
آنگاه كه عمر بن عبدالعزيز در حدود سال صد هجرى حرمت نوشتن سنت پيامبر صل الله عليه و آله را رفع كرد، پيروان مكتب خلفا كوششهايى بسزا در جمع آورى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله از راويان نمودند. محدثان براى جمع آورى حديث و نقل آن ، از شهرى به شهر ديگر مى رفتند و از محدث هر شهر مى گرفتند و خود نيز براى محدثان آن شهر حديث نقل مى كردند.
بدينسان احاديثى كه در بين افراد معدودى از اهل مدينه و كوفه و بصره و دمشق بود، در تمام كشورهاى اسلامى آن روز منتشر شد. اين احاديث سبب بروز اختلافهاى شديدى در مكتب خلفا گرديد كه در آينده كيفيت آن را بيان خواهيم كرد.
انتشار احاديث اهل بيت عليه السلام در زمان درگيرى بين سران مكتب خلفا 
پس از دستور عمر بن عبدالعزيز، محبين اهل بيت عليه السلام نيز توانستند خود را به امام باقر عليه السلام برسانند، و احاديث پيامبر را از حضرتش ‍ بياموزند. تا آنكه هشام به سال 105 ه‍ به خلافت رسيد، و در آزار اهل البيت و دوستدارانشان بيفزود و در سال 117 ه‍، بنابر قولى ، امام باقر عليه السلام مسموم كرد. و در سال 121 ه‍ نيز زيد بن على را شهيد كرد.
هشام در سال 125 ه‍ وفات كرد. پس از او وليد بن يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد. در اين زمان دعوت بنى عباس در خطه خراسان منتشر شد. در اول همين سال گروهى از دعات و مبلغين بنى عباس كه در بين آنان ابومسلم خراسانى بود، همراه با هدايايى از خراسان ، به ديدار محمد بن على نواده عبدالله بن عباس آمدند. وى ابومسلم خراسانى را بر آنان امير كرد.
محمد در همان سال وفات كرد. پس از او فرزندش ابراهيم ، ابومسلم را در منصبش تثبيت كرد، ابراهيم را مروان حمار، آخرين خليفه بنى اميه به قتل رسانيد. پيروان بنى عباس پس از وى ، با برادرش عبدالله كه معروف به سفاح شد، بيعت كرد و سفاح به سال 132 ه‍- به خلافت رسيد.
از سال 125 تا 132 بنى اميه از طرفى سخت مشغول جنگ با بنى عباس ‍ بودند، و از طرفى ديگر در درگير شورشهاى خوارج . در اوايل همين رويدادها، بين خود بنى اميه نيز جنگ و كشتار در گرفت .
وليد بن يزيد از خاندان بنى اميه ، پس از يزيد بن معاويه به فسق و فجور مشهور و زبانزد بود؛ تا جايى كه قصد داشت بر بام كعبه ساختمانى بسازد و در آنجا به ميگسارى بپردازد وى براى اين كار مهندسى نيز به مكه فرستاد بود! (160)در اثر ظلم و فساد وى ، در شهرها آشوب شد. عمو زاده اش يزيد بن وليد بن عبدالملك ، گروهى از سران بنى اميه را با خود همدست كرد و با وى جنگيد؛ و سرانجام در سال 126 ه‍ بر او دست يافت و او را بكشت و خود به خلافت نشست .
در اين اوان ، طلاب علوم اسلامى و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله پروانه وار گرد شمع هدايت آن زمان ، امام جعفر صادق عليه السلام جمع مى شدند و از حضرتش سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و تفسير قرآن و ديگر علوم اسلامى را مى آموختند؛ و بخصوص در ايام حج ، در مدينه و مكه و عرفات و منى ، از شهرهاى دور و نزديك ، گروه گروه مى آمدند و از حضرتش استفاده مى نمودند. استان مناظرات آن حضرت با زنادقه و ديگر پيروان ملل و نحل گوناگون مشهور است .
اين وضع از سال 125 ه‍. تا اوايل خلافت منصور عباسى ادامه داشت . مسلمانان بيش از دوازده سال ، از شهرهاى خطه خراسان تا رى و كوفه و ديگر شهرها، به حج مى آمدند و از حضرتش توشه هائى از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و علوم اسلامى گرفته به شهرهاى خود هديه مى بردند؛ تا جايى كه راويان حديث كه از حضرتش پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته بودند، به سه هزار يا بيشتر رسيد. هزارها محدث مى گفتند: ((حدثنى ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عن ابيه ، عن جده ، عن ابيه ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله عن جبرئيل ، عن البارى ....)) و گاه مى گفتند: ((حدثنى ابو جعفر محمد الباقر عليه السلام عن ابيه ، عن جده ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله ...)) و در اين زمان شماره كتابهاى حديث كوچكى كه در آن حديث اهل البيت عليه السلام تاءليف شده بود و آنها را اصل مى ناميدند، به چهار صد رساله رسيد.
آغاز انتشار و تدوين حديث اهل البيت عليه السلام اينگونه بود. و اينك تدوين حديث در مكتب خلفا.
بازگشت به كار تدوين حديث در مكتب خلفا  
مدت حكومت عمر بن عبدالعزيز كه دستور نوشتن سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را صادر كردند، كوتاه بود. وى در رجب سال 99 ه‍ به خلافت رسيد و در صفر سال 101 هجرى وفات كرد. يا خود بنى اميه او را مسموم كردند. ساير خلفا بنى اميه كارهاى او را روا نداشتند. گويند زهرى (م 124 ه‍ )) كتابى نوشت ولى به زمان عمر بن عبدالعزيز نرسيد. (161)
پس از انقراض حكومت بنى عباس كه در سال 132 ه‍ بر سر كار آمدند، در ابتدا درگير از بين بردن آثار بنى اميه و سرجنبانانشان بودند. منصور دوانيقى در سال 136 ه‍ به خلافت رسيد و با قيام خونين دو برادر، ((محمد)) و ((ابراهيم )) (در گذشتگان سال 145 ه‍) روبرو گرديد كه هر دو نسل امام حسن عليه السلام بودند و مردم را دعوت به حكومت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى نمودند.
پس از ايشان نيز بنى عباس با قيامهاى پياپى امامزادگان از نسل على و فاطمه عليه السلام كه مردم را دعوت مى كردند به حكومت ((الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله : برگزيده خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله )) روبرو شدند. در اين هنگام انتشار حديث از مكتب اهل البيت عليه السلام و شاگردان امام صادق و امام باقر عليه السلام به اوج خود رسيده بود و هزارها محدث در شهرهاى اسلامى ، حديثى الباقر عليه السلام و حديثى الصادق عليه السلام مى گفتند.
حكومت بنى عباس در برابر دو خطر قرار گرفته بودند: يكى خطر شورشهاى امامزاده ها از فرزندان على و فاطمه عليه السلام كه با شمشير مى جنگيدند؛ و ديگرى خطر انتشار فكر اسلامى صحيح به واسطه حديثهايى كه محدثان از اوصياى پيامبر روايت مى كردند.
اين احاديث مسلمانان را بيدار مى ساخت و دستگاه خلافت را حكومت جور معرفى مى كرد و احكامى را كه خلفا اجرا مى كردند، احكامى ضد اسلامى مى شناساند.
همان قيامهاى پياپى آل على نيز از همين روشنگريها سرچشمه مى گرفت . چه آنكه مسلمانان آنگاه كه بواسطه شنيدن حديث اهل البيت عليه السلام مخالفت احكام خلفا با احكام اسلام را درك مى كردند. در نتيجه خلفا را مصداق اولوالامر و واجب الاطاعه نمى دانستند و براى رفع ظلم و ستم آنان ، گرد امامزاده ها جمع شده ، عليه خلفا شورش مى كردند.
خلفاى بنى عباس شورشهاى امامزادگان را با لشكر و شمشير چاره كردند؛ و براى مقابله با آنها كه بين مسلمانان حديثهايى روايت مى كردند كه آن نوع حكومت را باطل معرفى مى نمود و گرفتن ماليات و ساير احكام دستگاه خلافت را ظالمانه و بد اسلامى و ضد سنت پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى مى كردند. چاره اى ديگر انديشيدند؛ و آن عبارت بود از نشر همان احاديثى كه در گذشته بيان كرديم .
بدين سبب سياست حكومت بنى عباس از زمان ابوجعفر منصور به بعد، بر ترويج حديث مكتب خلفا بينانگدارى شد و محدثان مكتب خلفا را در بار بنى عباس ، احترامى خاص بود.
محدثان از بلخ و بخارا و سمرقند، به نيشابور و رى و كوفه و بصره و بغداد و دمشق و مكه و مدينه و اسكندريه و تا اندلس ، و گاه بالعكس ، براى فراگرفتن حديث و نيز تعليم حديثى كه خود آموخته بودند، سفر مى كردند.
و در همين عصر بود كه حديث مكتب خلفا تدوين شد و مالك بن انس (م : 179 ه‍) كتاب خود ((موطا)) را تاءليف كرد و در آن احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده بود، با اجتهادات صحابه و تابعين يكجا جمع آورى نمودند.
مولفين پس از مالك هم از همان چهار دسته احاديث ياد شده ، در كتابهاى خود احاديثى را جمع آورى نمودند؛ مانند: دارمى (م : 255 ه‍) و ابن ماجه (م 273 ه‍) و ابوداود (م : 275 ه‍) و ترمذى (م : 279 ه‍) و نسائى (م : 303 ه‍) اينان كتابهاى خود را ((سنن )) - جمع سنت - نام گذاردند؛ يعنى سنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله . و سنن چهار محدث اخير را از جمله كتابهاى حديث صحيح مكتب خلفا به شمار مى آيد.
بخارى (م : 256 ه‍) و مسلم (م : 261 ه‍) نيز از همان احاديث در دو كتاب خود به نام جامع صحيح ، وارد نمودند كه مكتب خلفا، همه احاديث آن دو را را همانند آيات قرآن كريم ، صحيح مى دانند و نمى پذيرند كسى در صحت احاديث اين دو كتاب شك يا ترديد كند؛ و آن را شك و ترديد در اصل سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به حساب مى آورند.
پس از انتشار اين احاديث در شهرهاى مسلمانان و تدوين آنها در كتب حديث ، در بين پيروان مكتب خلفا در مورد احكام و عقايد اسلام ، اختلافات بسيار پديدار شد كه در بحث آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت .
بحث اول : اختلافات فرقه گرايى در مكتب خلفا 
به دنبال نشر احاديث ياد شده به وسيله سفرهاى محدثان به همه شهرهاى مسلمانان ، و نيز به وسيله تدوين آنها در كتابهاى حديث ، ميان پيروان خلفا در دو زمينه اختلاف ايجاد شده :
1 - در احكام اسلام
2 - در عقايد اسلام
و ما اكنون تا آن اندازه كه براى فهم بحثهاى آينده اين سلسله مباحث لازم است ، اشاره اى به آنها مى نماييم .
1 - اختلاف در احكام اسلام  
مهمترين سبب پديد آمدن اختلاف فرقه اى در مكتب خلفا، پذيرش ‍ احاديث پيامبر و عدم پذيرش آن مى باشد و در اين زمينه مشهورترين كسى كه نپذيرفتن احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله را كه مخالف راى او بود، صريحا اعلام كرد. ابوحنيفه (م 150 ه‍) بود. ما تفصيل كار او را در فصل : ((الاجتهاد فى القرن الثانى )) در كتاب معالم المدرستين ذكر كرده ايم و چندين مثال از احكاميم كه ابوحنيفه بر خلاف سنت پيامبر صلى الله عليه و آله فتوا داده بود (162) آورده ايم .
ابوحيفه و پيروان مكتب او چندين قاعده براى استخراج احكام تعيين نموده اند به نامهاى قياس و استحسان و مصالح مرسله ، كه حقيقت آنها عمل كردن به راى انسان است . آنان اين قاعده ها را مانند كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مدرك احكام قرار داده اند و آن كسى را كه استخراج احكام مى كند ((مجتهد)) و كار او را ((اجتهاد)) مى نامند.
شايسته است يادآور شويم كه در مكتب خلفا اجتهاد يا عمل كردن به راى خود در مقابل احكامى كه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده ، از زمان صحابه و سه خليفه اول بينيانگذار شد كه تفصيل اين بحث را در جزء قبل نيز در فصل : ((موقف المدرستين من الفقه و الاجتهاد)) در جلد دوم معالم المدرستين آورده ايم .
پس از صحابه ، اولين كسى كه اجتهادات صحابه و تابعين را در رديف سنت پيامبر صلى الله عليه و آله يكجا جمع آورى نموده ، همه را مدرك احكام اسلام قرار داد، همان مالك بن انس بود كه اين كار را در كتاب موطا خود انجام داد. ليكن ابوحنيفه از مالك در اين باره پيشروتر بود و قوانينى براى عمل كردن به راى در احكام اختراع كرد.
پس از ابوحنيفه ، شاگردان مكتب او كار تغيير احكام را به جايى رسانيدند كه بسيارى از محرمات اسلام را حلال كردند و نام آن را ((الحيل الشرعيه )) گذاردند (163)؛ بخصوص كسانى از ايشان كه علماى دربار خلافت بود؛ مانند او يوسف قاضى القضات هارون الرشيد.
البته مالك اين گستاخى را از ابوحنيفه و شاگردانش نمى پذيرفت . از مالك نقل كرده اند كه مى گفت : ((در اسلام ، شومتر از ابوحنيفه متولد نشده است . پيامبر وفات كرد پس از آنكه اسلام تمام و كامل شد و شايسته و سزاوار است كه پيروى نماييم از احاديث پيامبر و اصحاب پيامبر و پيروى از راى ننماييم .....)) (164)
در برابر انتشار مذهب ابوحنيفه و قيام بعضى از شاگردانش به تغيير احكام اسلام تحت عنوان حيله هاى شرعى ، مكتبهايى مخالف ايشان پديدار شد. مشهورترين مذهب فكرى مخالف با مكتب ابوحنيفه كتاب بزرگ حديث به نام ((مسند)) بود.
شعار مكتب احمد بن حنبل ، رجوع به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه بود كه ايشان را ((سلف صالح )) خود مى گفتند: يعنى : پيشينيان اهل صلاح . اين اختلاف بين دو مكتب شديد شد و دو فرقه يكديگر را فاسق و گاهى دور از اسلام مى خواندند. تاريخ خطيب ، اين شعر را از مخالفان ابوحنيفه نقل مى كنند:

اذاذوالراى خاصم فى قياس
و جاء ببدعه و هنه سخيفه
اتيناهم بقول الله فيها
و آثار مبرزه شريفه
فكم من فرج محصنه عفيفه
احل حرامها بابى حنيفه (165)
يعنى : اگر شخصى از اهل با استفاده از دليل و قياس يك بدعت پوچ و زشت بياورد، ما در آن مساءله از قول خدا و احاديث شريفه دليل مى آوريم . چه بسيار شده كه با فتواى ابوحنيفه نكاح بانوى شوهردار با عفتى بر مرد اجنبى حلال شده است .
روش سياسى ابوحنيفه و شاگردانش  
بنابر نقل خطيب بغدادى ، ابوحنيفه را با منصور خليفه عباسى دو گونه رفتار متفاوت بوده است . وى در آغاز در خدمت منصور بوده ؛ چنانكه در تاريخ بغداد گويد:
در بناء حصار بغداد - در حدود سال 142 ه‍ ابوحنيفه سر كار خشت زن و شمارش آن بود و شمارش آنها را با چوب نى مشخص مى كرد. يعنى در آخر هر صد عدد خشت يا هر هزار عدد، يك چوب نى مى گذارد. سپس آن چوب نى ها را مى شمرد. او اولين كسى بود كه اين روش را در شماره كردن خشت به كار برد. (166)
ولى در پايان عمر، وى به مخالفت با خليفه برخاست .
چنانكه خطيب و ديگران روايت مى كنند كه ابوحنيفه در زمان شورش ‍ ابراهيم در بصره عليه ابوجعفر منصور، بر خروج بر خليفه و يارى ابراهيم فتوا مى داد. (167)
و نيز گفته اند بدين سبب منصور ابوحنيفه را در بغداد حبس كرد و در حبس ‍ مرد.
پس از ابوحنيفه ، شاگردان او در زمره علماى دربار خلافت بوده اند. مانند او يوسف كه قاضى القضات عصر هارون الرشيد بود؛ و چون در اين باره از ابويوسف سوال كردند گفت : ما نزد ابوحنيفه مى رفتيم و درس فقه مى خوانديم ، و در امر دين از او تقليد نمى كرديم . (168)
به هر حال ، خلفا غالبا مذهب فقهى ابوحنيفه را ترويج مى كردند. در زمان خلافت عثمانيها، مذهب رسمى دربار خلافت حنفى بود.

اين نمونه اى بود از اختلاف دو مذهب فقهى مكتب خلفا به سبب عمل كردن به احاديث يا ترك آن . اكنون نمونه هايى ديگر از اختلاف خلفا را در عقايد بيان مى نماييم .
2 - اختلاف در عقايد  
پيروان مكتب خلفا گذشته از اختلاف در فقه و احكام اسلام ، اختلافى شديدتر در عقايد به شرح ذيل داشتند:
الف - يك فرقه گفتند: دست و پا و چشم و مكان داشتن از صفات بارى تعالى است ؛ و آنها كه مى گويند خدا اعضا و جوارح و مكان ندارد، صفات خدا را تعطيل كرده اند و آنان را ((معطله الصفات )) ناميدند.
فرقه ديگر گفتند: داشتن اعضاء و جوارح از صفات اجسام و مخلوقات خدا مى باشد؛ و آنها را كه اين اعتقاد داشتند و مجسمه و مشبهه ناميدند؛ يعنى : كه كسانى كه خدا را جسم دانسته و تشبيه به مخلوق نموده اند.
ب - همان فرقه گفتند: خدا قديم است و صفات او نيز قديم . و قرآن كه كلام خداست ، از صفات خداست . بنابر اين قرآن نيز قديم است و مخلوق نيست .
و فرقه دوم گفتند: خداوند قديم است و قرآن كلام خدا مى باشد و قديم نيست . و هر كس بگويد قرآن قديم است ، معتقد شده كه قرآن مانند خدا قديم است . و قائل به دو قديم مشرك است .
مولف مى گويد: نمى دانم اين بندگان خدا را چه شده است كه تا اين اندازه توجه نكرده است به فرموده خدا در قرآن ، آنجا كه مى فرمايد: ((و يسالونك عن الانفال ....)) اى پيامبر در باره تقسيم انفال از تو سوال مى كنند.... (انفال / 1)
آن دسته از صحابه كه بر سر تقسيم انفال (يك قسم غنائم جنگى ) در گير شدند و از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آن سوال كردند، آيا اين درگيرى و سوال ايشان براى رفع اختلاف ، قبل از آن بوده كه ايشان به دنيا بيايند و از ازل بوده كه قرآن را از آن باخبر داده است تا بشود گفت قرآن قديم است !؟
و همچنين است چهارده مورد ديگر كه لفظ ((يسالونك )) در قرآن آمده ، و نيز در مورد ديگر كه لفظ ((يستفتعونك )) آمده - يعنى : از تو مى پرسند و فتوا مى خواهند - و موردهاى ديگر مانند:
((قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى ...)) (مجادله / 1)
كه در آنها پس از درگيرى بين مردم آن زمان و مراجعه به پيامبر صلى الله عليه و آله و كسب تكليف كردن از پيامبر صلى الله عليه و آله كه چه بايد بكنند، قرآن جز از وقوع آن حوادث مى دهد. آيا در اين صورت مى توان قرآن قديم خواند!؟ يا اينكه اين حوادث از ازل واقع شده بوده و مردم از ازل و قبل از زمان پيامبر كسب تكليف كرده اند و قرآن از آنچه در ازل بوده خبر مى دهد!؟ راستى چه بايد گفت :
ج - يك فرقه گفتند: همه افعال بندگان از خداست و بنده را در آن اختيار نيست . (169)
فرقه ديگر گفتند: افعال انسان از خود اوست . و خلاف عدل خداوند است كسى را عذاب كند بر انجام كارى كه در انجام دادن آن مجبور باشد. (170)
فرقه دوم فرقه اول را ((جبريه )) و خود را ((عدليه )) ناميدند.
د- اكثريت پيروان مكتب خلفا، اتفاق دارند بر وجوب طاعت خلفت و حرمت قيام عليه آنها، اگر چه ظالم و معصيتكار باشند. گاهى نيز گروههاى كوچكى از آنان ، در مدتهاى كوتاهى به جواز قيام عليه خليفه ظالم و معصيتكار قائل بودند كه دستگاه خلافت آنان را نابود ساختند و سپس در تاريخ از آنان به بد نامى ياد مى كردند.
منشاء اختلافهاى مذكور، همان چند دسته حديث مكتب خلفا بود كه سابق نام برديم .
و اينك معرفى فرقه هايى كه درباره اين عقايد اختلاف شديد داشتند:
1 - فرقه جهميه  
جهمى يا جهميه پيروان ((جهم بن صفوان )) مى باشند. (171)
آراى جهم و جهميه  
در مقدمه اين بحث لازم است متذكر شويم مداركى كه امروزه درباره آراى جهم و فرقه جهميه در دسترس ما هست ، به دو دسته تقسيم مى شود:
الف - آنچه مخالفينشان در رد معتقدات ايشان نوشته اند و تا به امروز مانده است .
ب - آنچه نويسندگان كتب ملل و نحل در معرفى اين فرقه نوشته اند
در اين باره شايسته است توجه داشته باشيم كه در بحثهاى علمى با نوشته هاى اين هر دو دسته مى بايست با احتياط كامل بر خورد كرد. چه آنكه در باره نوشته هاى مخالفين ، مى بايست گفت : تنها به قاضى رفته اند، و دليلى بر صحت مطالبى كه مخالفان و دشمنان جهميه به آنان نسبت داده اند نيستند.
و نوشته هاى نويسندگان آراى ملل و نحل را نيز در بحثهاى علمى خود درباره وجود فرقه هايى در زمان گذشته - همچون سبائيه و ناويسه - و معتقدات آن فرقه ها ديديم ، و دانستيم كه غالبا بدون تحقيق مى نويسند و مدركشان در آنچه به آن فرقه ها نسبت مى دهند، گاه همان است كه بين مردم زمان خود آن نويسنگان درباره آن فرقه ها مشهور بوده است .
بنابر اين پر واضح است كه در بحثهاى علمى هيچ يك از اين دو دسته مدارك قابل اعتماد مطلق نيستند. بدين سبب ما با آنچه كه به جهميه نسبت داده اند، با احتياط كامل بر خورد مى كنيم و با مقيد بودن به اين احتياط، آنچه از جهم و جهميه در فهم بحثهاى آينده لازم است ، بيان مى كنيم :
الف - جهم و جهميه اعضا و جوارح داشتن خدا را منكر بوده اند. (172)
ب - قائل بوده اند قرآن قديم نيست و مخلوق است .
ج - قائل بوده اند افعال بشر را خدا خلق كرده و بشر مجبور به افهال خود مى باشد. (173)
د- گفته اند: جهم شرط امامت را دانايى به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اجماع مسلمانان بر انتخاب او مى دانسته است . (174)
زندگانى جهم  
جهم آزاد كرده قبيله ازد و از اهل بلخ ، و كنيه اش ابومحرز بوده است . (175)
جهم زمانى به كوفه رفته و با ابوحنيفه مناظراتى داشته ؛ (176)
و ديگر بار به بلخ باز گشته و با مقاتل بن سليمان كه در تجسم خدا غلو داشته ، (177) مناظراتى داشته است كه به سبب آن مقاتل از حاكم بلخ خواسته تا جهم را به ترمذ تبعيد نمايد. (178)
در ترمذ سمنيه بسيار بوده اند. گويند سمينه در اصل بودايى بودند و غير اجسام مادى به وجودى ديگر ايمان نداشتند. (179)
گفته اند در اوان فتح اسلامى در ترمذ، هزار راهب بودايى در آنجا بوده و دوازده معبد داشته اند. (180)
جهم با مناظره با سمنيه توانسته است آنان را مسلمان كند. (181)
گفته اند: جهم با معتزله نيز مكاتبه و مناظره داشته است . (182)
تحرك سياسى جهم  
در زمان جهم كه اواخر دوران حكومت بنى اميه بود، توده هاى مردم از ستم دستگاهاى حكومت به ستوه آمده بودند و در كشورهاى اسلامى شورشهايى بر پا شد.
يكى از آن شورشها به سركردگى حارث بن سريج تميمى بر پا شد. وى در سال 116 هجرى قيام كرد و مردم را به عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و خلع خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك ، دعوت كرد.
گويند شمار لشكر او به شصت هزار نفر رسيد، و شهرهاى بلخ و جزجان و طالقان را فتح كرد. سپس در جنگ شهر مرو شكست خورد و به تركستان فرار نمود و دوازده سال در آنجا زيسته ، گاه با كمك تركها با لشكر بنى اميه جنگيده است .
در سال 118 هجرى لشكر بنى اميه قلعه اى را كه در آن بستگان حارث بودند فتح كردند و همگى آنان را قتل و عام كردند؛ و تمامى مردم ديگر را از بزرگ و كوچك اسير كرده و در بازار بلخ به بردگى فروختند.
نصربن سيار والى خراسان در سال 126 هجرى ، از خليفه اموى يزيد بن وليد بن عبد الملك براى حارث امان گرفت و نزد وى فرستاد. حارث به مرو بازگشت . والى اموى به حارث پيشنهاد هميارى به وى نمود و اينكه به حارث حكومت يك استان و صد هزار دينار بدهد.
حارث نپذيرفت و به والى پيغام داد: ((من براى انكار منكر و دفع ظلم ، سيزده سال از اين شهر دور شدم . من طالب دنيا و لذات آن نيستم . تو اكنون مرا به آن دعوت مى كنى !؟ من از تو مى خواهم : به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كنى و واليان نيك سيرت بر مردم بگمارى . اگر چنين كردى ، من در لشكرت آمده و با دشمنان تو جنگ مى كنم .))
نصر بن سيار والى خراسان خواسته او را نپذيرفت . حارث ديگر باره دعوت خود را براى عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله تجديد كرد و لشكرى فراهم آورد. در اين زمان صفوان بن جهم با او همدست شد. حارث در سال 128 هجرى شكست خورده و كشته شد؛ و پس از آن صفوان بن جهم را نيز اسير كردند و كشتند. (183)
جهم مردى پر خروش و پر تحرك و مجاهدى نستوه در راه نشر عقيده خود بوده است . اختلاف او با محدثان مكتب خلفا، بيش از هر چيز در رد عقيده آنان در مورد تجسيم و تشبيه خدا و نيز قديم بودن قرآن و مخلوق نبودن آن بود.
جهم را پيروانى بسيار بوده است (184) و محدثين مكتب خلفا رديه هاى بسيار بر او نوشته اند كه شايد قديمترين آنها ((الرد على الجهميه و الزنادقه )) تاليف احمد بن حنبل (م : 241 ه‍) باشد.
جهم با موسسان مذهب اعتزال محاصره بوده است و در بعضى عقايد، آرايشان مشابه يكديگر است . و در اينك كدام يك از ديگرى فرا گرفته است (185) و ما معتقديم : هر دو بعضى از عقايد را - مانند نفى قول به تجسم بارى تعالى - از شاگردان مكتب الزهرا البيت عليه السلام فرا گرفته اند؛ اگر چه آن عقايد را نيز به طور آشفته بيان كرده ايم .
اينك اشاره اى به معتزله و آراى ايشان . (186)
2 - فرقه معتزله  
گويند اولين كسى كه مذهب اعتزال را بنا نهاد، و اصل و بن عطاء غزال (م : 131 ه‍) بوده است . وى كنيه اش ابوحذيفه و آزاد كرده قبيله عرب ((ضبه )) يا ((مخزوم )) بود. او در بصره سكنا داشت و در حوزه درس ‍ حسن بن يسار بصرى (م : 110 ه‍) حاضر مى شد.
بعدها در اثر اختلاف نظر در بعضى مسائل اعتقادى ، از درس او كناره گيرى كرد. در زبان عربى ، كناره گيرى را ((اعتزال )) گويند، و عزلت كننده را ((معتزل )). و بدين سبب اهل اين مذهب را ((معتزله )) و مذهب ايشان را ((اعتزال )) نام نهاده اند.
و اصل بن عطاء براى نشر مذهب اعتزال مبلغينى به ديار مغرب - يعنى اسكندريه تا اندلس - فرستاد، و همچنين به خطه خراسان و يمن و كوفه و ديگر شهرهاى اسلامى . (187)
از جمله كسانى كه از او پيروى نمود ((عمرو بن عبيد)) بود. عمر و بن عبيد (م : 142 ه‍) آزاد كرده قبيله تيم و ساكن بصره بود و در درس بصرى حاضر مى شد؛ ولى در اثر دعوت واصل بن عطاء درس حسن بصرى را ترك كرد و به مذهب اعتزال گراييد. (188)
آراى معتزله  
معتزله مانند جهميه ، منكر اعضا جوارح داشتن خدا بودند. و نيز مانند جهميه مى گفتند: قرآن قديم نيست و مخلوق است . آنان در عقيده جبر مخالف جهميه بوده و گفتند افعال بندگان خدا از بندگان مى باشد نه از خداوند. (189)
اين فرقه تا زمان متوكل خليفه عباسى در نمو بودند؛ ولى متوكل با آنان مخالفت شديد نمود و در زمان او در فشار قرار گرفتند. (190) پس از دوران متوكل ، بين آنان با مكتب اشعرى و اهل حديث تا چند قرن مبارزه فكرى داير بود؛ و اخيرا در عصر خلافت عثمانيها در تركيه ، اشعريها و اهل حديث با پشتيبانى دستگاه خلافت ، توانستند معتزله را منقرض سازند. و اينك شرح دو فرقه اهل حديث و اشعريها.
3 - اهل حديث  
در گذشته اشاره اى داشتيم به بى حرمتى شديد ابوحنيفه به حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اينكه ابوحنيفه در برابر احكام كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده بود، براى استخراج احكام قواعدى تاءسيس كرده بود به نام : قياس و استحسان و مصالح مرسله .
و نيز اشاره اى داشتيم به اينكه جهميه و معتزله همه روايتهايى كه اهل حديث آنها را احاديث صفات خدا مى دانند و در آن تصريح شده است به اعضا و جوارح داشتن خدا و انتقال خداوند از مكانى به مكان ديگر، آنچنانكه محدثين معناى ظاهرى همه را مى پذيرفتند، نمى پذيرفتند.
در نتيجه بين محدثين و آن فرقه ها درگيريهاى فكرى ايجاد شد؛ و تدريجا طرفداران حديث در برابر آن فرقه ها جبهه گيرى نمودند و فرقه اى جديد به نام ((اهل حديث )) تاءسيس شد.
مشهورترين فرد در جبهه اهل حديث احمد بن حنبل (م : 241 ه‍) مى باشد. وى كتابى پر محتوا در حديث تاءليف نموده كه مسند احمد بن حنبل نام دارد؛ و كتابهاى ديگرى نيز دارد كه از جمله آنها كتاب الرد على الجهميه و كتاب فضائل على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد. (191)
سبب شهرت احمد بن حنبل ، مقاومت او در رد عقيده به مخلوق بودن قرآن مى باشد كه در دوران ماءمون خليفه عباسى (م : 218 ه‍) به اوج خود رسيد و در آن زمان علما را با شكنجه وادار بر قول به مخلوق بودن قرآن مى كردند. پس از ماءمون ، معتصم (م : 227 ه‍) احمد بن حنبل را به سبب همين عقيده اش مدتى زندانى كرد. و در زمان واثق (م : 232 ه‍) گشايشى براى او شد؛ تا اينكه زمان متوكل (م : 247 ه‍) فرا رسيد و متوكل قائل به قديم بودن قرآن شد و احمد بن حنبل را گرامى داشت . و بدين سبب خلقى بسيار رهبرى او را پذيرا شدند. (192)
پس از احمد بن حنبل ، جنگ بين اهل حديث و معتزله شدت گرفت و اهل حديث نام اهل سنت و جماعت بودن را به خود اختصاص دادند و فرقه اى مشخص و جداگانه شدند.
در همين اوان ، به سبب ترجمه فلسفه يونانى و انتشار آن به دستور خلفت و تشجيع ايشان ، روش فكرى فلاسفه و روش استدلال ايشان بين مسلمانان شايع شد و اثر نمايانى بر مناظرات و احتجاجهاى كتبى و شفاهى معتزله گذارد و خود منشا تاءسيس علم كلام در حوزه هاى علميه مسلمانان گرديد. و مى توان گفت انتشار اين روش ، بيش از بيش سبب فرقه گرايى محدثين شد، و در همين اوان بود كه فرقه اشعرى در مكتب خلفا ايجاد شد؛ چنانكه بيان مى نماييم .
4 - فرقه اشعرى  
فرقه اشعرى پيروان ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (م : 324 ه‍) مى باشند. وى از نسل ابوموسى اشعرى بود و تا سال چهلم عمرش ساكن بصره و شاگرد جبائى معتزلى (م : 303 ه‍) بود. (193) سپس همانند دو موسس ‍ مذهب معتزله ، واصل بن عطاء و عمرو بن عبيد، كه از شاگردان حسن بصرى بودند و سپس از او كناره گيرى كردند و مذهب معتزله را تاءسيس ‍ نمودند، اشعرى نيز از شاگردى استاد معتزلى خود كناره گيرى كرد (194) و مانند محدثان دعوت به رجوع به حديث كرد. پس از آن اشعرى به بغداد رفت و در رد محدثان كوشا بود؛ ليكن براى مناظراتش ، همچنانكه از حديث محدثان بهره مى برد، از علم كلام معتزله نيز توشه بر مى داشت (195) و در مواردى عقايدش با ظاهر احاديث وفق نمى كرد. و لذا با اينكه او خود را مروج مكتب احمد بن حنبل مى دانست ، همگى محدثين - و خصوصا محدثين پيرو مكتب احمد بن حنبل - او را نپذيرفتند. ولى در اثر حضور او در درس ابواسحاق مروزى فقيه شافعى ، گروهى از دانشمندانى كه در فقه از شافعى : پيروى مى كردند، در عقيده اشعرى گرديدند، در حالى كه گروهى ديگر از آنان در عقايد پيرو معتزله بودند.
و بدينگونه مكتب خلفا در عقايد به دو مذهب بزرگ تقسيم شدند: و مذهب معتزله و مذهب اشعرى ؛ و در فقه پيرو مذهب حنفى و مالكى و شافعى و مذاهب فقهى ديگر شدند. با مرور زمان مكتب احمد بن حنبل نيز در زمره مذاهب فقهى مكتب خلفا به شمار آمد.
از قرن چهارم هجرى به بعد، مناظرات فرقه هاى مختلف مسلمانان به روش ‍ علم كلام بود. اين امر كه در مناظرات اشاعره و معتزله نمايان بود، سبب دور شدن اهل حديث از اين دو فرقه گرديد.
در اين اوان ، مذاهب فقهى در مكتب خلفا منتشر شد. تا اينكه در سال 665 هجرى ، ملك ظاهر بيبرس بند قدارى از ((حكام مماليك )) (196) چهار مذهب فقهى حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى را به رسميت شناخت و در عقايد نيز مذهب اشعرى را. و اين حكم تا به امروز در پيروان مكتب خلفا رايج است . (197)
5 - فرقه سلفيه  
در اواخر قرن هفتم هجرى ، ابن تيميه (م : 728 ه‍.) از مكتب احمد بن حنبل ، عليه همه فرقه هاى مسلمانان قيام كرد. او با اينكه مكتب خلفا باب اجتهاد اعلام كرده بود، خود را مجتهد مى دانست . (198)
وى در عقيده به تجسم غلو داشت . تا آنجا كه روزى از بالاى منبر يك پله و دو پله پايين آمد، و گفت : خداوند اين چنين از آسمان اول به آسمان پايين مى آيد. (199) وى توسل و استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله و گفتن ((يا محمد)) را حرام دانست . (200)
اين تيميه فضائل على عليه السلام را نيز رد مى كرد. تا آنجا كه علماى مكتب خلفا آن انكار را به دليل دشمنى او با امام دانسته و گفتند: به دليل آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرموده :
((لايبغضك الامنافق )) اين تيميه منافق مى باشد. (201)
علماى مكتب خلفا در دمشق و قاهره و اسكندريه ، چندين بار با او مناظره نمودند و فتوا نمودند و فتوا به حبس او دادند. و گاه نيز او را از عقايد خود توبه مى داده اند. (202)
پس از ابن تميميه پيروانش او را شيخ ‌الاسلام لقب دادند و خود را ((سلفيه )) مى ناميدند؛ يعنى : فرقه اى كه پيروى از سلب (پيشينيان ) مى نمايند. و مقصود آنان را سلف ، صحابه و تابعين و بعضى از محدثين قرن اول و دوم و سوم هجرى - مانند احمد بن حنبل - مى باشد.
فرقه سلفيه با ساير مسلمانان رفتارى خشن دارند؛ خود را مومن و پاكدامن ، و همه مسلمانان ديگر را پس از سه قرن اول تا به امروز، گمراه و بدعتگذار مى دانند. (203)
6 - فرقه وهابيه  
از فرقه سلفيه در قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن عبد الوهاب (م : 1207 ه‍) عليه مسلمانان قيام كرد، و دعوت ابن تميميه را شديدتر از خود ابن تميميه ، تجديد كرد. فرقه پيروا او را ((وهابيه )) مى نامند.
محمد بن عبدالوهاب زيارت قبور را بدعت ، و طلب شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از وفاتش ضلالت ، و گفتن ((يا محمد)) در استغاثه و توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك مى داند؛ و همه مسلمانان پس ‍ از قرن سوم تا به امروز را، جز پيروان ابن تيميه ، مشرك مى خواند؛ و مى گويد: شرك مشركين زمان ما - يعنى همه مسلمانها - شديدتر از شرك مشركين زمان جاهليت مى باشد. (204)
فرقه وهابيت با فرقه سلفيه از سه جهت فرق دارند:
1 - بى حرمتى شديد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
2 - واجب دانستن قتل همه مسلمانها تا وهابيت را بپذيرند، يا به قول ايشان : از شرك دست بردارند و يكتا پرست شوند. و به همين دليل بلاد مسلمانان را، بلاد مشركين و بلاد وهابيها را بلاد اسلام و بلاد اهل توحيد مى دانند.
3 - معتقدند، خداوند همه گناهان ايشان را كه اهل شرك نيستند مى بخشد و همه وهابيها را با هر گناهى كه داشته باشند به بهشت مى برد.
اين سه امر اين جانب در ده سفر تشرف به حج و معاشرت با همه طبقات وهابيها و مباحثه و مناظره با آنان ، در رفتار و گفتار ايشان مشاهده نموده و از آنان شنيده ام و در پيجويى سبب آن به اين رسيده ام كه دليل اينان بر اين پيشنهاد به قرار ذيل است :
1 - در مورد بى حرمتى شديد ايشان به رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمونه اى از مشاهدات خود را در بحثهاى گذشته بيان نموده ام .
آنان جسد مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از وفات مانند اجساد ساير بشر پوسيده و خاك شده مى پندارند! و هيچ احترامى و امتيازى براى قبر مبارك آن حضرت بر ديگر قبرهاى بشر قائل نيستند!
مولف گويد: دليل اين بينش در احاديثى مى باشد كه شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله را حتى از يك انسان عادى نيز پايين تر مى نماياند. (205) و همچنين در آن روايات دروغى است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند كه فرمود: ((اللهم لاتجعل قبرى و ثنا....)): خدايا قبر مرا بت قرار مده . خداى لعنت كند قومى را كه قبور پيامبران خود را مساجد قرار داده اند.
ما مجعول بودن اين حديث را در باب ((الخلاف حول البناء على قبور الانبياء)) در جلد اول معالم المدرستين بيان داشته ايم .
2 - در مورد واجب دانستن قتل همه مسلمانها، قبلا به دليل اين بينش اشاره نموديم ، و در گفتارها و نوشتارها و كردارهايشان روشن است .
3 - معتقدند خداوند همه گناهان ايشان را مى آمرزد و به جهنم نمى روند. در اين مورد نمونه اى را كه خود شنيده و ديده ام بيان مى دارم :
از حجاج بيت الله الحرام شنيده بودم كه ارتكاب فحشا را از وهابيها در دو حرم محترم نقل مى كردند؛ و در اولين بار كه بعضى وقايع را شنيدم ، لرزه بر اندامم افتاد. اين جانب نيز لاابالى گرى ايشان را در ارتكاب اعمالى كه نزد خودشان معصيت شمرده مى شود، ديده بودم و هميشه در شگفت بودم و در پى فهم سبب انتشار فحشا در آنها به سر مى بردم .
تا آنكه در سفرى در مسجد خيف ، بين نماز مغرب و عشا، پاى وعظ يك خطيب سعودى نشستم . خطيب بر منبر ايستاده بود و در امر شكر سخن مى گفت . وى پس از آنكه انواع شرك را كه غير وهابيها مرتكب هستند بر شمرد - مانند: گفتن يا رسول الله ، و نذر كردن براى اهل قبور و... - در آخر با حال وجد و شعفى خاص ، همچنانكه ايستاده بود گفت : پيامبر فرموده : خداوند مى گويد: بنده من ! هر چه مى خواهى گناه كن ! دنيا را پر از گناه كن اما مشرك نباش ، من همه گناهان ترا مى آمرزم ، ((ولاابالى )) يعنى هيچ اهميتى نمى دهم ؛ فقط مشرك نباش ! (206)
حالت خطيب را در هنگامى نقل حديث چنان ديدم كه گويا بعضى معصيتها را در نظر آورد و همان بالاى منبر شيرين كام شده و احساس لذت مى كند!
آنچه بيان شد شمه اى بود از بينش وهابيها. و اينك بيان شمه اى از تاريخ وهابيت :
محمد بن عبدالوهاب و سعوديها  
در نيمه دوم قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن سعود امير در عيه نجد از محمد بن عبدالوهاب پيروى نمود. و پس از پسرش سعود و پيروانش به عنوان جهاد فى سبيل الله ، به قبايل مسلمانان حمله مى كردند و قتل نفوس ‍ مسلمانان و سلب اموال و هتك اعراض ايشان را، به عنوان جهاد فى سبيل الله ، مرتكب مى شدند. و از آن زمان تا به امروز، آنقدر از مسلمانان را كشته و سلب اموال كرده اند كه صفحات تاريخ را سياه كرده اند؛ و آخرين آن قتل عام بيش از چهارصد نفر از حجاج بيت الله الحرام در مراسم حج سال 1407 بود.
چند فرقه اى كه تا اينجا از مكتب خلفا ذكر كرديم ، مشهورترين فرق آنان بود. و اما در مكتب اهل البيت عليه السلام موضوع اختلاف فرقه گرايى چنان است كه پس از اين - ان شاء الله تعالى - بيان خواهيم كرد.