امام (عليه السلام ) اعظم
آيات الاهى و اسماء حسنى مى باشد
از آنچه گذشت ظاهر شد كه وجود مقدسه آنها اعظم آيات تكوينى
الاهى است و اعظم اسماء الاهى هستند. و از آنان شريفتر و بهتر و بالاتر
اسمى براى خدا نيست . پس آنانند اسماءالله الحسنى . قال تعالى :
((و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها)).
يعنى براى خداست اسماء حسنى . پس بخوانيد خدا را به آن اسماء.
در تفسير برهان از كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) نقل
كرده . كه فرمود در اين آيه : ما هستيم والله اسماء حسنى كه قبول نمى
كند خدا از احدى چيزى را مگر با معرفت ما. يعنى چيزى از احدى كه داراى
معرفت ما نباشد قبول نيست . و نيز روايت ديگر مثل اين نقل فرموده است .
از شيخ مفيد در اختصاص به سند خود از امام باقر (عليه السلام ) از جابر
انصارى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ضمن حديثى نقل كرده است
كه فرمود: اى جابر، اگر ميخواهى دعا كنى پس مستجاب شود، پس بخوان خدا
را به اسماء آنان كه محبوبترين اسماء است نزد خداوند. يعنى اسم پيامبر
محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين على و فاطمه و حسن و
حسين صلوات الله عليهم ، به قرينه اول روايت .
از كتاب بشاره المصطفى از ابوحمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام )
نقل است كه فرمود: هر كس بخواند خدا را به سبب ما و به واسطه ما،
رستگار مى شود. و اگر بخواند به غير ما، هلاك شده و طلب هلاكت نموده .
(29)
توسل انبيا به محمد و آل
محمد صلوات الله عليهم
لذا حضرت آدم (عليه السلام ) متوسل شد به محمد و آل محمد و به
حق آنان خدا را قسم داد تا توبه اش قبول شد. و همين بود كلماتى كه حضرت
آدم (عليه السلام ) تلقى كرد از جانب پروردگارش . چنانكه در روايات
زيادى كه در تفسير برهان در ذيل آيه شريفه : ((فتلقى
آدم من ربه كلمات )) نقل فرموده ، تصريح شده است
.
نوح پيغمبر (عليه السلام ) در ميان كشتى وقتى كه ترسيد از غرق شدن ،
خدا را به حق محمد و آل محمد خواند و نجات خواست ، خداوند او را نجات
داد.
و حضرت ابراهيم (عليه السلام ) وقتى كه ميان آتش او را انداختند، سوال
كرد از خدا به حق محمد و آل محمد و نجات خواست خداوند او را نجات داد.
حضرت يعقوب (عليه السلام ) متوسل شد، جبرئيل بر او نازل شد عرض كرد:
آيا تعليم نكنم به تو دعايى كه خدا چشم تو را شفا دهد و يوسف و ابن
يامين را به تو برگرداند؟ فرمود: بلى . عرض كرد: بگو آن دعايى كه پدرت
آدم خواند و توبه اش قبول شد و نوح گفت و از غرق شدن نجات يافت و
ابراهيم (عليه السلام ) گفت و آتش بر او سرد و سلامت شد. حضرت يعقوب
فرمود: چيست ؟ عرض كرد: بگو پروردگار من سوال مى كنم از تو به حق
محمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه يوسف و ابن يامين را به من
برگردانى و چشم مرا شفا دهى . پس گفت و فرج رسيد و چشم او خوب شد.
حضرت يوسف (عليه السلام ) در زندان عرض كرد: خدايا، من از تو سوال مى
كنم به حق محمد و اهل بيت او كه به من فرج دهى . پس گفت و فرج او رسيد.
توسل حضرت موسى (عليه
السلام ) به محمد و آل محمد صلوات الله عليهم
حضرت موسى (عليه السلام ) وقتى كه عصا را انداخت و از او ترسيد
گفت : خدايا، سوال مى كنم از تو به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن
بگردان . پس خدا فرمود: ((لا تخف انك انت الاعلى
)). يعنى : نترس تويى اعلى .
وقتى كه عصا را زد به دريا، خداوند را خواند به حق آنان ، پس خدا دريا
را شكافت و آن را خشك نمود براى عبور بنى اسرائيل .
و وقتى كه بنى اسرائيل گفتند: ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را ببينيم ،
صاعقه آنان را گرفت و سوزانيد. حضرت موسى (عليه السلام ) به باقى
فرمود: آيا شما قبول مى كنيد و اگر نه ملحق به آنان مى شويد؟ گفتند: ما
نمى دانيم اين صاعقه آنان را براى چه سوزانيده . پس از پروردگارت سؤ ال
كن به حق محمد و آل محمد كه اينان را زنده كند تا ما از آنها سوال كنيم
كه براى چه صاعقه آنها را سوزانيد. پس دعا كرد به همين دعا و زنده
شدند. پس سؤ ال كردند از آنها. پس جواب دادند: علت صاعقه براى تاءبى و
توقف ما بود از اعتقاد به نبوت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و
اعتقاد به امامت على (عليه السلام ). و هر آينه به تحقق ديديم بعد از
مرگ كه در ممالك پروردگار و آسمانها و حجابها و عرش و كرسى و بهشتها و
جهنم ، كسى نافذتر نيست فرمان او از فرمان محمد و آل محمد و اعظم از
حيث سلطنت و رياست . وقتى كه ما را به آتش بردند، محمد و على ندا كردند
ملائكه آتش را كه : اينان را عذاب نكنيد كه مى خواهند زنده شوند به
بركت ما.
توسل بنى اسرائيل به محمد
و آل محمد صلوات الله عليهم
وقتى كه فرعون فرزندان بنى اسرائيل را مى كشت و زنده مى گذاشت
زنهاى آنان را و كارهاى سخت به آنان واگذار مى كرد، خدا وحى فرستاد به
موسى : بگو به بنى اسرائيل كه در ابتداى هر عملى صلوات بر محمد و آل
محمد بفرستد تا آنكه كار بر آنان آسان شود و آنان كه فراموش كردند، از
بام به زمين مى افتادند و يا به تعب و مشقت مى رسيدند، چون متذكر شدند
بر خود بخوانند اين ذكر صلوات را - يا كس ديگر بر آنان بخواند اگر نمى
توانند خودشان بخوانند - پس مى خواندند و خوب مى شدند.
و بعضى از زنان بنى اسرائيل بچه خود را مى بردند در صحرا يا غار كوهى
مى گذاشتند و ده مرتبه صلوات بر او مى خواندند، پس خدا ملكى مى فرستاد
كه او را تربيت مى كند - و از يك انگشت او شير و از انگشت ديگر غذا
بيرون مى شد - تا آنكه بزرگ مى شد. و آنانى كه به اين دستور عمل مى
كردند و سالم مى ماندند بيشتر بودند از آنانى كه كشته شدند.
و زنان بنى اسرائيل را به كنيزى مى گرفتند. پس بنى اسرائيل به سوى موسى
(عليه السلام ) ضجه مى كردند و مى گفتند: اينان دختران و خواهران ما را
مى گيرند و زنا مى كنند. پس امر شد كه زنان وقتى كه مردى از فرعونيان
را مى ديدند، بر خودشان بخوانند ذكر شريف صلوات را. پس مى خواندند و شر
آنان برطرف مى شد به بركت صلوات . (بقيه روايات در مورد صلوات در باب
دوم بيايد ان شاء الله تعالى ).
و وقتى كه موسى (عليه السلام ) با بنى اسرائيل رسيدند به دريا و وقت
غرق شدن فرعون و تابعين او رسيد، وحى فرستاد خداوند عزوجل به سوى موسى
: بگو براى بنى اسرائيل تجديد كنند اقرار به وحدانيت مرا و اعتقاد
نمايند به رسالت آقاى خلق من و تجديد كنند ولايت اميرالمؤ منين على و
آل طيبين او را و بگويند: خدايا، به جاه و جلالت آنان ما را از روى آب
بگذران ، تا آب دريا مثل زمين شود.
پس حضرت موسى به آنان فرمود ولى قبول نكردند. و اما كالب بن يوحنا
اطاعت كرد و دستور عمل نمود و رفت با اسب خود بر روى دريا. پس آب دريا
مثل زمين شد و او رفت آن طرف دريا و برگشت و فرمود: اى بنى اسرائيل ،
اطاعت كنيد موسى را؛ كه نيست اين دعا مگر مفتاح درهاى بهشت و اسباب
بستن درهاى جهنم و نازل كننده روزيها و جلب كننده براى بندگان خدا
رضايت حق تعالى را. پس قبول نكردند و گفتند: نمى رويم مگر بر زمين . پس
خدا وحى فرستاد به سوى موسى : بزن عصا را به دريا و بگو: خدايا، به جاه
محمد و آل طيبين او كه دريا را براى ما بشكافى . پس عمل كرد و شكافته
شد. حضرت موسى فرمود: وارد شويد گفتند: زمين گل است مى ترسيم ميان آن
فرو رويم . پس خدا فرمود: بگو اى موسى : خدايا، به جاه محمد و آل طيبين
او كه خشك نما زمين را. پس گفت و خشك شد.
حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود: داخل شويد عرض كردند ما دوازده قبيله
مى باشيم . در تقدم و تاءخر خوف فتنه و فساد داريم . پس امر فرمود خدا
موسى را كه : عصا را دوازده مرتبه بزن به دوازده موضع دريا و بگو:
خدايا، به جاه محمد و آل طيبين او كه دوازده محل درست شود. پس گفت و
كرد و شد.
باز گفتند: طورى شود كه هر يك از ما در حال عبور ديگرى را ببينيم و از
حال يكديگر خبردار باشيم . پس خدا وحى فرستاد به موسى كه : عصا را به
آبهاى اطراف بزن و بگو: خدايا به جاه محمد و آل طيبين او كه طبقات وسيع
قرار بدهى براى اين آبها كه يكديگر را ببينند. پس گفت و شد و عبور
كردند. بعد فرعونيان وارد شدند و تمام غرق شدند.
و وقتى كه در صحراى تيه بنى اسرائيل تشنه شدند و گريه و ضجه كردند،
حضرت موسى عرض كرد: الهى به حق محمد سيد انبيا و به حق على سيد اوصيا و
به حق فاطمه سيد زنان و به حق حسن سيد اوليا و به حق حسين افضل شهدا و
به حق عترت و خلفاى آنها آقايان خوبان و پاكيزگان دنيا، كه بندگان خود
را سيراب نمايى . پس خدا وحى فرستاد: اى موسى ، بزن عصاى خود را به سنگ
. پس زد و دوازده چشمه جارى شد. آشاميدند و سيراب شدند.
و وقتى كه بنى اسرائيل گوساله پرست شدند و حضرت موسى (عليه السلام ) از
مناجات برگشت ، به قدرت پروردگار گوساله گويا شد و گفت : اى موسى ،
مخذول نشدند اينان به عبادت من مگر براى تهاون و استخفاف به صلوات بر
محمد و آل طيبين او و انكار ولايت اهل بيت پيامبر و نبوت رسول الله و
وصايت وصى او.
و حضرت موسى به آنان فرمود: بايد توبه كنيد و آنهايى كه گوساله را
عبادت نكردند بكشند آنان را كه عبادت كردند. وقتى كه توبه كردند و كشته
شدند، آمرزيده مى شوند و جاى آنان بهشت مى باشد. پس تسليم شدند براى
كشته شدن . پس كشندگان گفتند: مصيبت ما بزرگتر است كه به دست خودمان
پدران و مادران و فرزندان و برادران و خويشان خود را به قتل رسانيم .
پس خدا وحى فرستاد: اى موسى ، اين براى اين است كه اينان از آنان دورى
و با آنان دشمنى نكردند. بگو به آنان كه بخوانند خدا را به محمد و آل
طيبين او تا آسان شود. گفتند و آسان شد و كشتند جماعت كثيرى از آنان
را. پس الهام شدند و گفتند بعضى به بعضى ديگر: آيا خدا قرار نداده توسل
به محمد و آل طيبين او را امرى كه نااميد نمى شود به آن درخواستى و
اميدى ؟! و همچنين توسل مى جستند انبيا و مرسلين ، پس چرا ما متوسل
نشويم به محمد و آل محمد؟!
پس اجتماع كردند و ضبحه كردند و عرض كردند: اى
ربنا بجاه محمد الاكرم و بجاه على الافضل الاعظم و بجاه فاطمه ذى الفضل
و العصمه و بجاه الحسن و الحسين سبطى سيد المرسلين و سيدى شباب اهل
الجنان اجمعين و بجاه الذريه الطيبه الطاهرة من آل طه و يس ،
گناهان ما را بيامرز و از لغزش ما بگذر و حكم قتل را از ما برطرف گردان
.
پس ندا شد به حضرت موسى كه از قتل دست بردارند كه سوال كردند از من
بعضى از آنان به دعايى و قسم دادند مرا به قسمى كه اگر كسانى گوساله
پرستيدند از من سوال مى كردند كه آنان را توفيق دهم و نگهدارى كنم كه
گوساله بپرستند هر آينه مى كردم ، و اگر شيطان قسم مى داد مرا كه به آن
هدايت كنم او را، و اگر نمرود يا فرعون قسم مى دادند مرا به آن ، هر
آينه نجات مى دادم آنان را. پس قتل از آنان برطرف شد و حسرت مى
خوردند كه چرا ما اين دعا را نكرديم كه خدا ما را از فتنه نگه دارد.
و وقتى در بنى اسرائيل قتلى واقع شد و آمدند نزد موسى (عليه السلام )
كه بيان فرمايد كشنده را، خدا وحى فرستاد: اى موسى اجابت كن سوال آنان
را و از من درخواست كن تا بيان فرمايم قاتل را تا خود قاتل قصاص شود و
غير او سالم بماند از تهمت و غرامت ؛ كه من اراده دارم به اين كار
توسعه دهم روزى مردى از خوبان امت تو را كه دين و عمل او صلوات بر محمد
و آل طيبين او و تفضيل محمد و على است بر كل خلايق . و در اين قضيه او
را غنى مى گردانم و بعضى از ثوابهاى او را در دنيا به او بدهم .
پس حضرت موسى درخواست كرد. پس خدا وحى فرستاد كه : بفرما كه خدا امر مى
فرمايد كه شما گاوى بكشيد. گفتند: آيا با ما سخريه مى كنى ؟ فرمود:
پناه مى برم از اين كه باشم از جاهلان . عرض كردند: از پروردگار خود
سوال فرما كه بيان فرمايد صفت آن گاو را. پس خدا وحى فرستاد كه : آن
گاو نه بزرگ و نه كوچك و وسط است بين اين دو حد. عرض كردند: سوال كن كه
رنگ آن چيست ؟ وحى شد كه : آن گاوى است زرد خوشرنگ فرح بخش . عرض
كردند: سوال كن كه بيان فرمايد خصوصيات آن را. پس خداوند تعالى وحى
فرمود: اى موسى ، بگو كه آن گاوى است كار نكرده و آب نكشيده و سالم است
از تمام عيوب و رنگ ديگر ندارد.
و اين گاو فقط به نزد جوانى بود كه در خواب پيغمبر و اميرالمؤ منين و
ائمه صلوات الله عليهم را ديده بود و به او فرموده بودند كه : چون دوست
ما بودى و فضيلت مى دادى ما را بر خلايق ، مى خواهيم بعض ثواب تو را در
دنيا به تو بدهيم . وقتى كه آمدند براى خريدن گاو نفروش مگر به امر
مادرت كه خدا تلقين مى كند او را چيزى كه غنى شوى تو و اعقاب تو پس از
خواب بيدار شد و خوشحال گشت .
پس آمدند براى خريدن گاو. مادر او مضاعف كرد قيمت گاو را تا آنكه گفت :
به اندازه پرى پوست گاو بزرگ طلا بدهيد. قبول كردند و خريدند و كشتند و
قطعه اى از دم گاو را گرفتند و آن قطعه را به آن مقتول زدند و گفتند:
خدايا، به جاه محمد و آل طيبين او كه اين كشته شده را زنده كن و او را
گويا فرما كه خبر دهد از كشنده خود. پس زنده شد به سلامت تام و تمام و
گفت : اى موسى ، اى پيغمبر خدا، دو پسر عموى من حسد بردند مرا جهت دختر
عموى من ، پس مرا كشتند و سر اين محل انداختند كه ديه مرا بگيرند.
پس حضرت موسى آن دو نفر قاتل را گرفت و كشت . و قبل از زنده شدن هر چه
مى زدند زنده نمى شد. حضرت موسى فرمود: اول پول گاو را بدهيد. پس دادند
و بعد زدند و زنده شد. بعضى از بنى اسرائيل به حضرت موسى عرض كردند در
مقابل آن كشته شده كه زنده شده بود: نمى دانيم كداميك عجيب تر است ؛
زنده شدن اين كشته شده و اِخبار كردنش از قاتل خود يا غنى كردن خدا اين
جوان را به اين مال زياد!
پس خدا وحى فرستاد به سوى موسى : بگو براى بنى اسرائيل : هر كس ميل
دارد كه زندگانى او در دنيا خوب شود و در بهشت محل او عظيم شود و هم
نديم پيغمبر و آل او شود، پس به جا بياورد همان كارى كه اين جوان كرد؛
و آن اين بود كه شنيد از حضرت موسى ذكر محمد و آل طيبين او را و بر
آنان صلوات مى فرستاد و آنان را بر جميع خلايق از جن و انس و ملائك
فضيلت مى داد. پس به اين جهت اين مال را به او رسانيدم براى آنكه متنعم
به نعمات شود و احسان به اهلش بنمايد و با دشمنان مدارا نمايد.
آن جوان عرض كرد: اى پيامبر خدا، چگونه نگهدارى كنم اين مال را و خودم
را از شر دشمنان و حسودان ؟ حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود: بخوان به
آن مالها صلوات بر پيامبر و آل طيبين او را؛ كه آن خدايى كه به بركت
صلوات اين مال را به تو عطا فرمود، اين مال را به بركت همين صلوات حفظ
خواهد فرمود. پس مى گفت آن جوان و مالش از شر دزدان و حسودان محفوظ
ماند.
و آن مرد كشته شده گفت : خدايا، من از تو سوال مى كنم به آن سوالى كه
اين جوان كرد از توسل و صلواتش بر پيامبر و آل طيبين او كه مرا در دنيا
باقى گذارى و از نعمتهاى دنيا بهره ور گردانى و دشمنان و حسودان را از
من دور فرمايى و روزى فراوان خوبى به من لطف فرمايى .
پس خدا وحى فرستاد به موسى (عليه السلام ) كه : اين كشته شده شصت سال
عمر كرد و هفتاد سال ديگر به او عمر مى دهم با بدن صحيح تا از نعمت ما
بهره ور گردد و با دختر عموى خود ازدواج كند. و اى موسى ، اگر اين جوان
قاتل مثل آن جوان متوسل مى شد به محمد و آل طيبين او، او را از حسد
نگهدارى مى نمودم . و اگر با توبه از من سوال مى كرد و متوسل مى شد، من
او را رسوا نمى كردم . و اگر بعد از رسوا شدن از من سوال مى كرد، و
متوسل به محمد و آل طيبين او مى شد، من كار او را از نظرها مى بردم كه
مردم فراموش كنند.
پس مردم ضجه كردند به سوى موسى كه : اين قبيله فقير شد به واسطه اين
پول زياد كه از آنان گرفته شده . پس دعا كن كه خدا بر ما وسعت دهد. پس
حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود: واى بر شما! چقدر كور است قلبهاى شما!
آيا نشنيديد دعاى آن جوان و دعاى آن شخص كشته شده را؟! شما هم مثل آنان
دعا كنيد و متوسل شويد به محمد و آل طيبين او.
پس دعا كردند و گفتند: خدايا، به سوى تو ملتجى شديم و به فضل و كرم تو
اعتماد كرديم . پس فقر و احتياج را از ما برطرف گردان به جاه محمد و
على و فاطمه و حسن و حسين و طيبين از آل او.
پس خدا وحى فرستاد به سوى موسى كه : بزرگان آنان بروند به فلان خرابه و
از آنجا گنجى كه ده هزار هزار دينار دارد استخراج كنند و از هر كس هر
چه گرفتند رد كنند و باقى را تقسيم كنند. اين براى خاطر توسل آنان بوده
.
(30)
و در بحار از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده است كه فرمود:
خداوند تعالى به سبب ما آهن را بر داود (عليه السلام ) نرم كرد. و
سليمان بن داود سوال كرد از خدا به سبب ما اهل بيت كه عالم به نطق
پرندگان شد.
در تفسير آيه شريفه در سوره بقره : و لما جاءهم
كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين
كفروا - الايه ، در تفسير عسكرى (عليه السلام ) توسل يهود را در
ده سال قبل از ظهور محمد صلى الله عليه و آله و سلم بيان كرده كه دچار
طايفه اسد و غطفان شدند و به رسم هميشگى دعا كردند و به حق محمد و آل
طيبين او خدا آنان را بر دشمنان غالب كرد.
و همچنين وقتى كه دشمنان آب را بر روى آنان بستند و تشنگى بر آنان سخت
شد، دعا كردند و گفتند: خدايا به جاه محمد و آل طيبين او كه بر ما آب
نازل گردان . پس باران فراوانى نازل شد و سيراب شدند.
و از عجايب قضايا قضيه اصحاب رقيم بود. و آن سه نفر بودند كه در غار
كوهى قرار گرفتند، يكمرتبه سنگ بزرگى افتاد مقابل آن غار و مسدود شد.
پس متوسل شدند و خدا را به جاه محمد و آل طيبين او قسم دادند، پس سنگ
برطرف شد. و تفصيل اين قضايا در تفسير عسكرى (عليه السلام )، و در بحار
ج 94/13 و در تفسير برهان مذكور است .
توسل قريش به پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبل از ظهور
يكى از اجداد پيغمبر عبدالمطلب بود كه اسم او شيبة الحمد بود.
عمويش مطلب شيبه را آورد در مكه معظمه و اظهار نكرد كه اين شيبه پسر
برادر من است و گفت اين بنده من است ، لذا معروف شد به عبدالمطلب .
وقتى كه وارد حرم شدند، بين دو چشم شيبه كه عبدالمطلب باشد، نورى ظاهر
بود. قريش به او متبرك مى شدند. هر زمان مصيبت بر آنان وارد مى شد، يا
بليه اى به آنان متوجه مى شد، يا قحطى بر آنان نازل مى شد، توسل مى
جستند به نور مقدس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و خدا آن بليه و
شدت را از آنان برطرف مى كرد.
و عجيب ترين قضيه اى كه براى آنان پيش آمد، قضيه اصحاب فيل بود كه
عبدالمطلب با جماعتى دعا كردند و گفتند: خدايا، به بركت اين نورى كه به
ما بخشيده اى ، ما را از اين هم و غم نجات ده و دشمن ما را دفع نما. پس
به بركت آن نور مقدس تمام اصحاب فيل هلاك شدند و آن مرغان سجيل بر سر
آنان دانه اى انداختند كه آن دانه از مغز سر داخل مى شد و از دبر آنان
خارج مى شد.
و تفصيل اين قضايا در بحار ج 15/65 مذكور است . و راجع به اين موضوع
سوره اى در قرآن نازل شده است .
توسل كفار به محمد و آل
محمد صلوات الله عليهم
در بحار ج 17/262 مذكور است كه : در مكه كفار عرض كردند به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه هُبَل - كه بت آنان بود - ما را
شفا مى دهد و مرض و دردها و بدبختى ما را برطرف مى كند. پيامبر فرمود:
دروغ گفتيد. خدا شفا مى دهد. عرض كردند: اگر پروردگارى دارى كه غير او
پروردگارى نيست ، پس سوال كن از او كه ما را مبتلا سازد به اين دردها و
بعد ما از هبل سوال مى كنيم كه ما را شفا دهد.
پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: شما بر يك عده از آنان نفرين كن و على
(عليه السلام ) بر عده ديگر. پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر
بيست نفر از آنان نفرين كرد و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر ده نفر.
از جاى خود حركت نكردند تا آنكه مبتلا به برص و فلج و جذام و لقوه و
نابينايى شدند.
پس ايشان را آوردند نزد هبل و دعا كردند كه هبل شفايشان دهد. ناگهان
هبل به صداى بليغ آنان را ندا كرد: اى دشمنان خدا، چه قدرتى براى من مى
باشد؟! قسم به آن خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به حق
فرستاده و او را افضل انبيا و مرسلين قرار داده ، اگر نفرين كند پيغمبر
بر من هر آينه اجزاى من چنان متلاشى و متفرق مى شود كه اثرى از من باقى
نماند.
وقتى كه شنيدند ضجه كردند به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم .
پيامبر فرمود: بيست نفر نزد من بيايند و ده نفر را نزد على (عليه
السلام ) ببريد. آنان را آوردند. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
فرمود به آن بيست نفر: چشمهاى خود را بر هم گذاريد و بگوييد: خدايا، به
جاه آن كسى كه ما را به جاه او مبتلا مردى ، ما را عافيت ده ، به حق
محمد و على و طيبين از آل آنان . و همچنين حضرت امير به آن ده نفر
فرمود. پس گفتند و فورى خوب شدند. و آن سى نفر ايمان آوردند با بعضى از
اهالى آنان .
توسل عمار
توسل عمار در بحار ج 94/17 قضيه محاجه عمار با يهود را نقل
فرموده از تفسير حضرت عسكرى (عليه السلام ) كه : آمدند يهود نزد پيغمبر
صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: اى محمد، اين عمار ادعا مى كند
كه اگر امر فرمايى او را، آسمان را به زمين و زمين را به آسمان مى برد.
اگر راست مى گويى ، پس بگو اين سنگى كه اينجا افتاده است كه دويست نفر
نمى توانند آن را حركت دهند عمار حركت دهد.
پس فرمود رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : اى عمار، اعتقاد كن
اطاعت مرا و بگو: اللهم بجاه محمد و آله الطيبين ، قوت ده مرا بر حمل
اين سنگ ، تا خدا آسان كند بر تو همان طورى كه بر كالب بن يوحنا آسان
كرد عبور از دريا را به سبب توسلش به ما. پس گفت و سنگ را بلند كرد در
بالاى سر خود و عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم اين سبكتر است نزد من از خلالى كه به دست خود
نگه دارم ...
و در ج 94/1 از صدوق در چند كتابش از امام باقر (عليه السلام ) نقل
فرموده كه فرمود: بنده اى هفتاد خريف در ميان آتش جهنم مى ماند. و هر
خريفى هفتاد سال است . پس خدا را قسم مى دهد به محمد و اهل بيت او كه
مرا رحم فرما. پس جبرئيل را خدا مى فرستد و او را بيرون مى كند از آتش
. پس خدا فرمايد: قسم به عزت خود، اگر سوال نمى كردى مرا به حق محمد و
اهل بيت او، هر آينه طولانى مى شد مكث تو در آتش . لكن حتم كردم بر
خودم كه سوال نكند مرا بنده اى به حق محمد و اهل بيت او مگر آنكه او را
بيامرزم . و من حال تو را آمرزيدم .
و غير از اين زياد است . و همين مقدار كافى است .
بعضى ديگر از اوصاف و شؤ
ون ائمه (عليهم السلام )
واضح و آشكارا باشد كه امام (عليه السلام ) كه داراى صفات و
كمالات گذشته است ، منحصر است به همان دوازده نفر كه آنان را خدا و
پيغمبرش معين فرموده اند و مصلح حقيقى عالم بشريت و رافع فتنه و فساد و
تكميل كننده خلق مى باشند. و غير آنان رافع ظلمات جهالات و ضلالات
نيستند چون كه كامل نيستند. و نقص و جهل غير آنان واضح است .
احتياج خلايق به ائمه (عليهم السلام ) واضح است . و محتاج نبودن امامان
به ديگران نيز واضح است . چون احدى نقل نكرده است كه ائمه در مشكلى
عاجز بمانند و مراجعه به اغيار نمايند. پس اينان هادى الى الحق مى
باشند.
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى
الا ان يهدى .
لذا در هر زمانى بايد حجتى از جانب خدا باشد. و مردم چون علم غيب و
واقعيت مردم و عاقبت كار را نمى دانند، نمى توانند امام و حجت معين
كنند. چون ممكن است مصلحى كه معين مى كنند، مفسد باشد و لذا بايد عالم
به غيب تصريح نمايد و امام قبل امام بعد را معين بفرمايد.
و مردم معذور نيستند در ترك معرفت و ولايت . و هر كس بميرد و امام را
نشناسد، مرده است به مردن زمان جاهليت . و اگر يكى از دوازده امام
(عليه السلام ) را انكار نمايد، گويا تمام آنان را انكار كرده و مثل آن
كسى است كه تمام پيغمبران را قبول كرده و پيغمبر خاتم صلى الله عليه و
آله و سلم را قبول نكرده .
و مردم راه حق را پيدا نمى كنند و به معرفت خدا نمى رسند مگر به توسط
پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه (عليهم السلام ) و وسيله
بين خالق و مخلوق آنان مى باشند.
و در حديث متفق عليه بين عامه و خاصه ، پيغمبر آنان را قرين قرآن قرار
داده و امر به تمسك به قرآن و عترت با هم نموده و فرموده : از يكديگر
جدا نمى شوند تا بر من سر حوض كوثر وارد شوند. و مادامى كه مردم متمسك
به هر دو شوند، گمراه نمى شوند.
و از اين خبر استفاده مى شود كه عترت و قرآن باقى هستند تا روز قيامت .
و اين اِخبار به غيب است كه حضرت فرموده و از معجزات باقيه است كه مى
بينيم تا حال بوده و خواهد بود.
و آنان را خداوند كشتى نجات قرار داده مثل كشتى نوح (عليه السلام ). هر
كس وارد نشود، در هلاكت و ضلالت غرق مى شود و ظلمات جهالت و ضلالت بر
او احاطه مى كند.
و آنان را اهل ذكر و عالم به قرآن قرار داده و واجب كرده كه مردم از
آنان سوال كنند و جواب بر آنان واجب نيست . چونكه خدا آنان را برگزيده
و انتخاب فرموده و آنان را حامل علم خود و حامل عرش و داناى به تمام
نكات و مطالب قرآن قرار داده .
و محبت آنان را اجر و مزد رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار
داده . و آنان را پدر مهربان اين امت قرار داده .
و خداوند پاشاهى عظيمى به آنان لطف فرموده . چون اطاعت آنان را بر
مخلوقات تكوينا واجب نموده .
و آنان هستند انوار خدايى در عالم ممكنات و چراغى اند كه خدا آنان را
روشن فرموده در مخلوقات و به نور آنان تمام خلايق روشنند و يكديگر را
مى فهمند. و به نور آنان مخلوقات ادراك موجودات را مى كنند. و نور عقل
پرتوى است از نور آنان .
و خداوند اشاره به انوار آنان فرموده و آيات نور را در شاءن نور آنان
فرستاده و آنان را خانه علم و كمال و نور قرار داده . و بلند فرموده
مقامات آنان را و آنان را شهداى خلق قرار داده .
و در باطن قرآن از ولايت آنان تعبير فرموده به ايمان و اسلام و يسر و
بر و تقوا و قرب و صدق و صلاح و حسنه و حُسنى و نعمت و فضل و رحمت و
علامت و هدايت و سلم و سلامت و معروف و عدل و احسان و قسط و ميزان و
صلاه و زكات و حج و صيام . و تمام آيات خير و مدح درباره آنان و
شيعيانشان است .
و از دشمنان و مخالفين آنان تعبير فرموده به : كفار و مشركين و جبت و
طاغوت و لات و عزى و اصنام و فجار و اشرار و اصحاب شمال و سيئه و عسر و
شر و ضلالت و كذب و فساد و نقمت و غوايت و ضلالت و سخط و عقوبت و شجره
خباثت و شرارت و امام ضلالت و هادى به سوى آتش جهنم و رساننده به دركات
جحيم و شقاوت و فسق و عصيان و فحشا و منكر و بغى و عدوان . بلكه تمام
آيات مذمت و قبح و شرارت درباره آنان است .
و از معرفت آنان تعبير به حكمت فرموده . پس فرمود:
و من يؤ تى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا.
از آنان در قرآن شريف تعبير فرموده به : راسخون در علم و آيات الله
تعالى و بيناته و كتاب الله تعالى و اولى الامر و شهداء على الناس و
مؤ منون و ابرار و متقون و سابقون و مقربون و سبيل مقيم و صراط مستقيم
و متوسمون و صادقون و صديقون و شهدا و صالحون و نجوم و علامات و حبل
الله المتين و العروه الوثقى التى لا انفصام لها و صافون و مسبحون و
السفرة الكرام البررة و اهل رضوان و درجات و بحر و لؤ لؤ و مرجان و ماء
معين و بئر معطله عن استفادة الناس و قصر مشيد محكم مشرف بر كل مخلوقات
و سحاب و رحمت و ظل ممدود و فاكهه كثيره و سبع المثانى و اولى النهى و
اولوالالباب و عبادالرحمن و شجره طيبه كه مى دهد ميوه و بهره خود را
هميشه به اذن پروردگار و هدى و هادون و خير ائمه اخرجت للناس و خلفاء
الله و متقين كه در آخر سلطنت ظاهرى با آنهاست . قال تعالى :
((و العاقبه للمتقين )).
و مستضعفين كه خدا اراده فرموده كه آنان متمكن در زمين بشوند و امامان
و پيشوايان خلق باشند و دشمنان آنان را برگرداند تا عذاب دنيا را بچشند
و قصاص ظلمها را بنمايد و كلمات الله تعالى و حرمات الله تعالى .
و ايشانند مرحومين در قرآن و ايام و شهور دوازده گانه و اهل اعراف كه
داخل بهشت نمى شود مگر كسانى كه آنان را بشناسند. و مردم را در قيامت
نگه مى دارند و از ولايت آنان سوال مى كنند.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين (عليه السلام )
هستند كه در قيامت خطاب مى شود به آنان : ((القيا
فى جهنم كل كفار عنيد)). يعنى بيندازيد شما دو
نفر در جهنم هر كفار عنيد را. پس دوستان را به بهشت و دشمنان را به
جهنم مى فرستند. و به همين نحو قسمت مى كنند اهل بهشت و جهنم را.
صورت حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در عرش و آسمانها مى باشد و
ملائكه او را زيارت مى كنند. هفتاد هزار ملك هميشه طلب مغفرت مى كنند
براى دوستان ائمه (عليهم السلام ).
از اعظم واجبات محبت و قبول ولايت آنهاست . و تمام نمى شود اين مگر با
دشمنى با دشمنان آنان و دشمنى با دوست دشمن آنان .
ثواب محبت آنان در روايات متواترات بيان شده و هچنين ذم عداوت با آنان
و اينكه دشمن نمى دارد آنان را مگر منافق .
دشمنى با آنان سبب خلود در جهنم ابدالآباد است . و ولايت آنان امان است
از آتش . و دوستى با آنان علامت حلال زادگى است . و دشمنى آنان علامت
حرام زادگى است .
دوست و ولى ايشان مى يابد بهره محبت آنان را در وقت مرگ و در قبر و وقت
بيرون شدن از قبر و وقت حساب و نزد ميزان و نزد حوض و نزد صراط و نزد
تطاير نامه اعمال كه در اين اوقات از فزع و سختيها و ترسها و تاريكيها
و عذاب و رسوايى ايمن خواهد شد. و وقت مرگ چهارده معصوم صلوات الله
عليهم نزد او حاضر مى شوند و او را بشارت به بهشت و ايمنى و نعمت مى
دهند.
و هر يك از شيعيان و دوستان آنان كه بميرد، شهيد مرده است . چنانكه در
روايات بيان شده و استدلال فرمودند به آيه شريفه :
والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و
الشهداء عند ربهم
(31) الايه .
وجوب ولايت و فوائد آن
به حسب عده اى از روايات متواترات كه در بحار ج 27/166 از كتب
معتبره نقل فرموده است : عمل هيچ عمل كننده و عبادت هيچ عابدى را خدا
قبول نمى كند مگر با ولايت اميرالمؤ منين و ائمه صلوات الله عليهم .
و بدون ولايت اعمال باطل و عاطل است . كرماد
اشتدت به الريح فى يوم عاصف او كسراب بقيعه يحسبه الظمآن ماء حتى اذا
جاءه لم يجده شيئا.
قال تعالى : و قدمنا الى ما عملوا من عمل
فجعلناه هباء منثورا كه تفسير شده اعمال مخالفين است كه هباء
منثورا مى شود.
و به آنان تفسير شده در روايات وجوه يومئذ خاشعه
عامله ناصبه تصلى نارا حاميه . يعنى : صورتهايى در دنيا خاضع و
خاشع مى باشند عمل كننده اند به عبادات در ظاهر اما ناصب مى باشند. و
بر حضرت امير (عليه السلام ) اشخاصى را مقدم مى دانند. اينان وارد مى
شوند در آتش سوزنده و آمرزش خدا برايشان نيست . چون خدا فرموده :
و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى
و به درستى كه من آمرزنده هستم كسى را كه توبه كند از كفر و شرك و
ايمان بياورد به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و عمل صالح
نمايد پس راه پيدا كند و هدايت يابد به سوى ولايت . چنانكه در روايات
كثيره بيان شده است و اگر بنده اى عبادت كند خدا را ما بين ركن و مقام
هزار سال بلكه تمام عمر دنيا و بميرد بدون ولايت خداوند او را به رو در
آتش جهنم افكند چنانكه در روايات متواتره وارده از پيامبر و ائمه صلوات
الله عليهم اجمعين تصريح به اين شده است .
اسلام بر پنج چيز بنا شده
به حسب روايات بسيار اسلام بنا شده بر پنج چيز: نماز و زكات و
حج و صوم و ولايت اميرالمؤ منين و ائمه دين صلوات الله عليهم . و در آن
چهار تاى اول رخصتى در بعضى اوقات واقع شده ، لكن در ولايت هيچ رخصتى
در هيچ وقت داده نشده است . و روايات زيادى به اين مضمون در وسائل و
مستدرك و بحار ج 68/329 مى باشد.
از آن جمله در كافى به سند صحيح از زراره از امام باقر (عليه السلام )
است كه فرمود: بنا شده اسلام بر پنج چيز: نماز و زكات و حج و روزه و
ولايت . زراره عرض كرد: آقا، كداميك از اين پنج چيز بهتر است ؟ فرمود:
ولايت افضل است . براى اينكه ولايت مفتاح است و امام كه صاحب ولايت است
راهنما و دليل است بر تمام آنها. پس بعد از آن نماز است . چون پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نماز عمود دين است و بعد از آن زكات
كه قرين نماز است (يعنى در آيات قرآن با هم ذكر شده ) پس حج و بعد روزه
.
تا آنكه فرمود: اگر مردى شبها در حال قيام نماز باشد و روزها روزه
بگيرد و جميع مالش را صدقه دهد و جميع روزگار را حج كند و ولايت ولى
الله را نشناسد و اعمال او به دلالت ولى خدا نباشد، حقى به ثواب ندارد
و از اهل ايمان نيست ...
بدان كه : به حسب آيات و روايات دين تمام پيغمبران دين اسلام بوده است
و دينى براى خدا غير دين اسلام نبوده است . و اين پنج چيز در تمام
شرايع پيغمبران بوده است ، ولى خصوصيات آن فرق دارد.
باب دوم : فلسفه و فضيلت نماز و اجزاى آن
باب دوم از ابواب رحمت نماز است كه هزاران باب از آن منفتح مى
شود.
بدان كه : بعد از معرفت خداوند تبارك و تعالى و اقرار به انبيا و
مرسلين و اوصيا صلوات الله عليهم عملى و عبادتى بالاتر و شريفتر از
نماز نيست . و در اين جا چند فصل است .
فصل اول : وجوب نماز
بدان كه وجوب نماز از ضروريات دين است و منكر آن - با التفات به
آنكه ضرورى است - كافر مى باشد و مرتد و نجس است . و اما تارك آن بدون
انكار كافر است ، لكن نجس نيست .
و در روايات زياد به تارك صلاه كافر گفته شده است و معروف بين اصحاب و
روات بوده . لذا سوال مى كردند از امام صادق (عليه السلام ): آقا، شما
چرا مى فرماييد تارك نماز كافر است ولكن شرابخوار و زناكننده و دزد را
كافر نمى دانيد؟ و فرق آن چيست ؟ فرمود: زناكننده به خاطر شهوت زنا مى
كند. و همچنين شراب خوار و دزد براى تحصيل مال دزدى مى كند. اما تارك
نماز براى شهوت و لذت نيست ، بلكه نيست مگر استخفاف و بى اعتنايى به
فرمان خدا و اهميت ندادن به آن . و اين سبب كفر است .