درس ششم: نظريه اپيكوريان
يكى از فلاسفه معروف يونان قديم، مردى است به نام «اپيكور». اين مرد در
سال 342 پيش از ميلاد يعنى شش سال پس از مرگ افلاطون، در آتن تولد يافته
است.
او در حكمت نظرى پيرو ذيمقراطيس و طرفدار آتميسم است، گو اينكه گفته
مىشود خود معترف به دينى كه از ذيمقراطيس دارد نيست; و در حكمت عملى
«لذتگرا» است، يعنى لذت را مساوى با خير و خوبى مىداند و وظيفه هر كس را
تحصيل لذت و فرار از رنج مىداند.
اپيكور، لذاتى را كه به دنبال خود رنج مىآورد، سخت نكوهش مىكند. به
همين دليل مخالف با عياشى و لذت پرستى به مفهوم دم غنيمتشمارى است. ولى
على رغم نظريه او، در ميان مردم گرايش به عياشى و دم غنيمتشمارى به
«اپيكوريسم» معروف شده است.
اپيكور، لذات را به متحرك و ساكن، و يا فعال و منفعل تقسيم مىكند.
مقصودش از لذات متحرك يا فعال، لذاتى است كه معمولا ناشى از يك درد است و
به دنبال خود نيز درد و رنج و لااقل فرسودگى و خستگى مىآورد. مثل لذت غذا
خوردن، لذت جنسى، يا لذت جاه و مقام. ولى لذت ساكن همان حالت آرامشى است كه
از نبودن رنج پديد مىآيد، مثل لذت سلامت. اپيكور لذت ساكن را توصيه مىكند
نه لذت متحرك را. اپيكور همواره به سادگى توصيه مىكند و از اين جهت
فلسفهاش به فلسفه كلبيون نزديك است. مىگويد:
«در حالى كه به آب و نان، روز مىگذارم، تنم از خوشى سرشار است، و بر
خوشيهاى تجمل آميز آب دهان مىاندازم، نه به خاطر خود آن خوشيها بلكه به
خاطر سختىهايى كه در پى دارند» (1)
فلسفه اپيكور، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده است، ولى در حقيقت اين
فلسفه، فلسفه ضد رنج است، يعنى او خير و فضيلت را در كم كردن رنج مىداند.
بنابراين اينكه مىگويند: «او فضيلت را در حزم در جستجوى لذت مىداند»،
بايد گفت: «او فضيلت را در حزم در كاهش رنج مىداند».
اپيكور مىگويد:
«بزرگترين خوبى حزم است. حزم حتى از فلسفه گرانبهاتر است».
در همه اينها توجه او به كاهش دادن رنجها است. به همين دليل به هيچ وجه
نبايد فلسفه او فلسفه عياشى و دم غنيمتشمارى دانست.
اپيكور، در مسئله، لذت و يا به تعبير صحيحتر در مسئله دورى از رنج،
توجهش به لذات و آلام جسمانى است و بس. او به لذات روحى از قبيل لذات حاصل
از علم و تحقيق يا از خير اخلاقى يا از عبادت عارفانه توجه و بلكه آشنايى
ندارد. او مىگويد:
«اگر من لذتهاى جشائى و لذتهاى عشق و لذتهاى بينائى و شنوائى را كنار
بگذارم، ديگر نمىدانم خوبى را چگونه تصور كنم؟ ... سرآغاز و سرچشمه همه
خوبيها لذت شكم است، حتى حكمت و فرهنگ را بايد راجع به آن دانست... لذت روح
عبارت است از تفكر و لذات جسم، و يگانه امتياز آن بر لذات جسم اين است كه
ما مىتوانيم به جاى تفكر درباره رنج، به تفكر درباره خوشى بپردازيم. بدين
ترتيب بر لذتهاى روحى بيش از لذات جسمى تسلط داريم. » (2)
اين فلسفه، مانند فلسفه كلبى يك فلسفه جامعه گريز و فردگرا است، دعوت به
گمنامى و گريز از اجتماع مىكند، چون تنها به اين وسيله است كه از پارهاى
رنجها مىتوان در امان ماند.
در مجموع، در اين فلسفه، هيچگونه ارزش معنوى و انسانى ديده نمىشود.
فلسفه كلبى از اين جهت بر اين فلسفه ترجيح دارد كه لااقل بر عنصر آزادگى و
غناى نفس تكيه دارد، هرچند تعبير نارسا از آن دارد و به افراط كشيده
مىشود. ولى در فلسفه اپيكور هيچ عنصر متعالى ديده نمىشود. و لهذا به همان
معنى كه مكتب شك، فاقد نظريه اخلاقى است، اپيكوريسم نيز فاقد نظريه اخلاقى
است.
در باب فلسفه لذت از دو نظر مىتوان بحث كرد: يك از نظر روانشناسى و يكى
از نظر اخلاقى.
آنچه ازنظر روانشناسى مطرح است اين است كه آيا محرك اصلى انسان در همه
كارها، و غايت نهائى انسان از هر فعاليتى لذت و يا افراد از الم استيا نه؟
بحث دلكشى است كه فعلا مجال بحث در آن نيست، تحقيق اين است كه چنين نيست.
اما از جنبه اخلاقى، آنچه مطرح است اين است كه آيا خير و خوبى و فضيلت
مساوى است با لذت؟ و به عبارت ديگر آيا آنچه ارزش ذاتى دارد لذت استيه نه؟
البته جواب اين پرسش نيز منفى است.
اين نكته را لازم است اضافه كنيم كه نظر به اينكه در عصر ما اپيكوريسم
به مفهوم عاميانه و مبتذلش عملا رايجشده است، عدهاى مىخواهند برخى
بزرگان انديشه و فلسفه و عرفان را منسوب به اين مكتب نمايند، مثلا خيام و
يا حافظ را.
مدعى هستند كه خيام و حتى حافظ مردانى لذت پرست، دم غنيمتشمار و
لاابالى بودهاند. مخصوصا درباره خيام عقيده بسيارى همين است.آنچه مسلم است
اين است كه خيام رياضيدان فيلسوف چنين نبوده و چنين نمىانديشده است. از
ظاهر اشعار منسوب به خيام همان مطلب پيدا شده است، ولى از نظر محققان جاى
بسى ترديد است كه اشعار معروف، متعلق به خيام رياضيدان فيلسوف باشد. فرضا
هم اين اشعار از او باشد، هرگز از زبان شعر نمىتوان نظريه فلسفى شاعر را
دريافت; خصوصا كه اخيرا رسالههايى از خيام به دست آمده و چاپ شده كه
اتفاقا همان موضوعاتى را طرح كرده كه در اشعار منسوب به او مطرح است، ولى
آنها را آنگونه حل كرده است و پاسخ گفته كه به قول خودش استادش بوعلى حل
كرده است.
درباره حافظ، مطلب از اين هم واضحتر است. آشنائى مختصر با زبان حافظ، و
يك مراجعه كامل به تمام ديوان حافظ و مقايسه اشعار او با يكديگر كه برخى
مفسر برخى ديگرند مطلب را كاملا روشن مىكند.
2- تاريخ فلسفه غرب، ج 1، ص 475.