درس چهارم: معتزله (2)
اصل عدل
در درس گذشته اجمالا به اصول پنجگانه معتزله اشاره كرديم درباره اصل اول
آنها يعنى اصل توحيد توضيحاتى داديم. اكنون نوبت اصل دوم است و آن اصل عدل
است.
البته واضح است كه هيچ فرقهاى از فرق اسلامى منكر عدل به عنوان يك صفت
از صفات الهى نيست احدى نگفته كه خدا عادل نيست اختلاف معتزله با
مخالفانشان (يعنى اشاعره) در تفسير و توجيهى است كه درباره عدل مىكنند
اشاعره عدل را به گونهاى تفسير مىكنند كه چنين تفسيرى از نظر معتزله
مساوى است با انكار عدل والا اشاعره هرگز حاضر نيستند كه منكر و مخالف عدل
خوانده شوند.
عقيده معتزله درباره «عدل» اين است كه برخى كارها فى حد ذاته عدل است و
برخى كارها فى حد ذاته ظلم است، مثلا پاداش دادن به مطيع و كيفر دادن به
عاصى فى حد ذاته عدل است و «خدا عادل است» يعنى به مطيع پاداش مىدهد و به
عاصى كيفر، و محال است كه بر ضد اين عمل كند. كيفر دادن به مطيع و پاداش
دادن به عاصى فى حد ذاته ظلم است و محال است كه خدا مرتكب آن گردد. همچنين
مجبور ساختن بنده به معصيت و يا مسلوب القدرة خلق كردن او و آنگاه خلق
معصيت به دست او و آنگاه كيفر دادن او ظلم است و هرگز خدا ظلم نمىكند، ظلم
بر خدا قبيح است و جايز نيست و بر ضد شؤون خدائى او است.
ولى اشعاره معتقدند هيچ كارى فى حدذاته عدل نيست، و هيچ كارى فى حدذاته
ظلم نيست، آنچه خدا بكند عين عدل است. فرضا خداوند به مطيعان كيفر بدهد و
به عاصيان پاداش، عين عدل است. همچنين اگر خداوند بندگانرا مسلوب القدرة
خلق كند و آنگاه معصيت را به دست آنها جارى سازد و بعد هم آنها را عقاب
كند، فى حدذاته ظلم نيست اگر فرض كنيم خداوند چنين كند باز عين عدل است
«آنچه خسرو كند شيرين بود.»
معتزله به همين جهت كه طرفدار عدلند، منكر توحيد در افعالند، مىگويند
لازمه توحيد افعالى اين است كه بشر خود خالق افعال خود نباشد، بلكه خدا
خالق افعال او باشد، و چون مىدانيم بشر در آخرت از طرف خداوند پاداش و
كيفر مىگيرد پس اگر خداوند خالق افعال بشر باشد و در عين حال به آنها
پاداش و كيفر براى كارهايى بدهد كه خود نكردهاند بلكه خود خدا كرده است،
ظلم است و بر ضد عدل الهى است. معتزله توحيد افعالى را بر ضد اصل عدل
مىدانند.
از اينرو معتزله درباره انسان به اصل آزادى و اختيار قائلند و سخت از آن
دفاع مىنمايند، بر خلاف اشاعره كه منكر آزادى و اختيار بشرند.
معتزله به دنبال طرح اصل عدل - كه به معنى اين است كه برخى افعال فى
حدذاتها عدلند و برخى فى حدذاتها ظلم، و عقل حكم مىكند كه عدل نيك است و
بايد انجام داد و ظلم بد است و نبايد انجام داد - يك اصل كلى ديگر طرح
كردند كه دامنه وسيعترى دارد و آن حسن و قبح ذاتى افعال است. مثلا راستى،
امانت، عفت، تقوا ذاتا نيك است، و دروغ، خيانت، فحشاء، لااباليگرى ذاتا بد
است. پس افعال در ذات خود و قبل از آنكه خدا درباره آنها حكمى بياورد داراى
حصن ذاتى و يا قبح ذاتى مىباشند.
از اينجا به اصل ديگرى درباره عقل انسان رسيدند، و آن اينكه: عقل انسان
در ادراك حسن و قبح اشياء استقلال دارد، يعنى قطع نظر از بيان شارع نيز
مىتوان حسن و قبح برخى كارها را درك كند. اشاعره با اين نيز مخالف بودند.
مساله حسن و قبح ذاتى و عقلى كه معتزله طرفدار و اشاعره منكر بودند،
بسيارى مسائل ديگر را به دنبال خود آورده كه برخى به الهيات مربوط بود و
برخى به انسان، از قبيل اينكه آيا كارهاى خداوند - و به عبارت جامعتر، خلقت
و آفرينش اشياء - هدف و غرض دارد يا نه؟ معتزله گفتند اگر هدف و غرضى در
كار نباشد «قبيح» است و عقلا محال است. تكليف ما لايطاق چطور؟ آيا ممكن
استخداوند بندهاى را به كارى مكلف سازد كه فوق طاقت او است؟ معتزله اين
را نيز قبيح و محال دانستند. آيا مؤمن قدرت بر كفر دارد يا نه؟ و آيا كافر
قدرت بر ايمان دارد يا نه؟ پاسخ معتزله به همه اينها مثبت است، زيرا اگر
مؤمن قدرت بر كفر و كافر قدرت به ايمان نداشته باشد پاداش و كيفر آنها قبيح
است. اشاعره در همه اين مسائل به نقطه مخالف معتزله نظر دادند.
وعد و وعيد
وعد به معنى نويد و پاداش است و وعيد به معنى تهديد به كيفر است. عقيده
معتزله اين است كه همانطورى كه خداوند در نويدها و پاداشها به حكم ان الله
لا يخلف الميعاد وعده خلافى نمىكند بلكه محال استخلف وعده نمايد (اين جهت
مورد اتفاق و اجماع مسلمين است) همچنين در زمينه كيفرها نيز تخلف نمىكند.
عليهذا تمام وعيدهايى كه در مورد فساق و فجار شده است كه مثلا ظالم چنين
عذاب مىكشد، دروغگو چنان، و شرابخوار چنان، بدون تخلف عملى خواهد شد، مگر
آنكه قبلا در دنيا توبه كرده باشند. عليهذا مغفرت بدون توبه محال است.
معتزله معتقدند كه مغفرت بدون توبه مستلزم خلف وعيد است و خلف وعيد
مانند خلف وعده قبيح و محال است. عليهذا عقيده خاص معتزله در مورد وعد و
وعيدها به مساله مغفرت مربوط مىشود و از عقيده آنها در مورد حسن و قبح
عقلى ناشى مىگردد.
منزلة بين المنزلتين
اعتقاد معتزله به اصل منزلة بين المنزلتين به دنبال دو عقيده متضاد بود
كه قبلا در جهان اسلام راجع به كفر و ايمان فساق پديد آمد. براى اولين بار
«خوارج» اين عقيده را اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره بر ضد ايمان
استيعنى مساوى با كفر است پس مرتكب گناه كبيره كافر است.
چنانكه مىدانيم خوارج در اثر حادثه «حكميت» در جنگ صفين پديد آمدند و
ظهورشان در نيمه قرن اول هجرى، يعنى در حدود سال 37 هجرى مقارن با خلافت
اميرالمؤمنين على(ع) بوده است.
در نهجالبلاغه آمده است كه اميرالمؤمنين با آنها درباره اين مساله
مباحثه كرد و با ادله متقنى نظريه آنها را باطل ساخت. خوارج، بعد از حضرت
امير نيز بر ضد خلفاى زمان، و اهل امر به معروف و نهى از منكر و اهل تكفير
و تفسيق بودند. چون غالب خلفا مرتكب گناهان كبيره مىشدند طبعا خوارج آنها
را كافر مىدانستند و به همين جهتخوارج همواره در قطب مخالف سياستهاى حاكم
قرار داشتند.
گروه ديگرى به وجود آمدند (يا آنها را سياستها به وجود آورند) كه به نام
«مرجئه» خوانده مىشدند. مرجئه از لحاظ ارزش تاثير گناه در نقطه مقابل
خوارج قرار داشتند، آنها مىگفتند اساس كار بر اين است كه انسان از نظر
عقيده و ايمان كه مربوط به قلب است مسلمان باشد، اگر ايمان كه امر قلبى است
درست بود، مانعى ندارد كه عمل انسان فاسد باشد، ايمان، كفاره عمل بد است.
راى و عقيده مرجئه به نفع دستگاه حاكم بود،يعنى موجب مىشد كه مردم
اهميت زيادى براى فسق و فجورهاى آنها قائل نشوند و آنها را با همه
تبهكاريها اهل بهشت بدانند. مرجئه صريحا مىگفتند «پيشوا هر چند گناه كند
مقامش باقى است و اطاعتش واجب است و نماز پشتسر او صحيح است.» به همين
دليل خلفاى جور از مرجئه حمايت مىكردند مرجئه مىگفتند فسق و گناه هر چند
كبيره باشد مضر به ايمان نيست، پس مرتكب كبيره مؤمن است نه كافر.
معتزله عقيده ميانهاى ابراز داشتند، گفتند مرتكب كبيره نه مؤمن است و
نه كافر، برزخ ميان آن دو است. متعزله نام اين مرحله ميانه را «منزلة بين
المنزلتين» گذاشتند.
گويند اول كسى كه اين عقيده را ابراز كرد واصل بن عطاء شاگر حسن بصرى
بود. روزى واصل در محضر استادش نشسته بود كه همين مساله مورد اختلاف خوارج
و مرجئه را پرسيدند. پيش از اينكه حسن جوابى بدهد واصل گفت: به عقيده من
اهل كفر كبائر فاسقند نه كافر. بعد از جمعيت جدا شد - و به قولى حسن بصرى
او را اخراج كرد - و كناره گرفت و به تبليغ عقيده خود پرداخت. شاگر و برادر
زنش عمرو بن عبيد نيز به او ملحق شد. اينجا بود كه حسن گفت «اعتزل عنا»
يعنى واصل از ما جدا شد. و به قولى مردم گفتند: «اعتزلا قول الامة» يعنى
واصل و عمرو بن عبيد از قوم همه امت جدا شدند و قول سومى اختراع كردند.
امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكرنيز از ضرريات اسلام و مورد اجماع و اتفاق
عموم مسلمين است. اختلافاتى كه هست مربوط است به حدود و شروط آنها. مثلا
خوارج امر به معروف و نهى از منكر را مشروط به هيچ شرطى نمىدانستند، معتقد
بودند در همه شرايط بايد اين دو فريظه صورت گيرد. مثلا ديگران احتمال
موفقيت را و همچنين عدم ترتب مفسدهاى مهمتر را شرط وجوب امر به معروف و
نهى از منكر مىدانستند، ولى خوارج به اين شروط قائل نبودند. برخى معتقد
بودند كه امر به معروف و نهى از منكر صرفا قلبى و زبانى است، يعنى قلبا
بايد طرفدار معروف و مخالف منكر بود و لسانا نيز بايد به نفع معروفها و
عليه منكرها تبليغ كرد. ولى خوارج معتقد بودند كه عنداللزوم بايد قيام كرد
و عملا دست به كار شد و براى امر به معروف و نهى از منكر بايد قيام به سيف
كرد.
در مقابل. گروهى بودند كه امر به معروف و نهى از منكر را مشروط به شرايط
بالا مىدانستند و از حد قلب و زبان هم تجاوز نمىكردند. احمد بن حنبل از
اين گروه شمرده شده است. طبق عقيده اين گروه، قيام خونين براى مبارزه با
منكرات جايز نيست.
معتزله شروط امر به معروف و نهى از منكر را پذيرفتند، ولى آن را به قلب
و زبان محدود نمىدانستند، معتقد بودند كه اگر منكرات شايع شود، يا حكومت،
ستمگر باشد، بر مسلمين واجب است كه تجهيز قوا كنند و قيام نمايند.
پس عقيده خاص معتزله در باب امر به معروف و نهى از منكر - در مقابل اهل
الحديث و اهل السنه - اعتقاد به قيام در برابر مفاسد است همچنان كه خوارج
نيز چنين نظرى داشتند، با تفاوتى كه اشاره شد.