درس پنجم: معتزله (3)
افكار و آراء معتزله
آنچه در دو درس گذشته گفتيم به اصول مكتب معتزله مربوط بود. ولى
همچنانكه اشاره كرديم معتزله مسائل زيادى طرح كردند و از آنها دفاع نمودند.
برخى از اين مسائل به الهيات مربوط مىشود و برخى به طبيعيات و برخى به
اجتماعيات و برخى به انسان. مسائل الهيات بعضى مربوط به امور عامه و بعضى
به الهيات بالمعنى الاخص. البته مقصد و مقصود اصلى معتزله - مانند ساير
متكلمين مسائل الهيالت بالمعنى الاخص است كه در حوزه عقايد دينى قرار دارد.
مسائل امور عامه از باب مقدمه است. همچنانكه بحث در طبيعيات نيز براى
متكلمين جنبه مقدمى دارد يعنى متكلمين از اين جهت در طبيعيات بحث مىكنند
كه راهى براى اثبات يك اصل دينى باز نمايند و يا راه حلى براى يك اشكال
پيدا كنند. ما در اينجا فهرستوار به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم و از
الهيات آغاز مىكنيم.
الف.توحيد صفاتى
ب. عدل
ج. مخلوق بودن كلام خدا (كلام صفت فعل است نه صفت ذات.)
د. افعال الله معلل به اغراض است (هر كار خدا براى يك فايده و نتيجه
است.)
ه. مغفرت بدون توبه ناممكن است (اصل وعد و وعيد).
و. قديم منحصر به خداوند است. (در اين عقيده فقط فلاسفه مخالفند.)
ز. تكليف مالايطاق محال است.
ح. افعال بندگان به هيچ وجه مخلوق خدا نيست، و مشيت الهى به افعال
بندگان تعلق نمىگيرد.
ط. عالم حادث است (در اين عقيده نيز فقط فلاسفه مخالفند.)
ى. خداوند نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمىشود.
طبيعيات
الف. جسم مركب است از ذرات لايتجزى.
ب. بو، عبارت است از ذراتى كه در فضا پخش مىشود.
ج. طعم، جز ذرات كه بر روى ذائعه اثر مىگذارد نيست.
د. روشنايى، ذراتى است كه در فضا پخش مىشود.
ه. تداخل اجسام در يكديگر محال نيست (اين عقيده به بعضى از معتزله منسوب
است.)
و. طفره محال نيست (اين عقيده نيز منسوب به بعضى از معتزله است.)
مسائل انسان
الف. انسان، آزاد و مختار است نه مجبور (اين مساله و مساله خلق افعال و
مساله عدل الهى به هم مربوطاند.)
ب. استطاعت (انسان قبل از هر فعلى قدرت فعل و ترك آن را دارد.)
ج. مؤمن قادر بر كفر است و كافر قادر بر ايمان است.
د. فاسق نه مؤمن است و نه كافر.
ه. عقل پارهاى از مسائل را مستقلا (بدون نياز به راهنمائى قبلى شرع)
درك مىكند.
و. در تعارض حديث با عقل، عقل مقدم است.
ز. قرآن را با عقل مىتوان تفسير كرد.
مسائل اجتماعى و سياسى
الف. وجوب امر به معروف و نهى از منكر، هر چند مستلزم قيام به سيف باشد.
ب. امامتخلفاى راشدين به ترتيبى كه واقع شده صحيح بوده است.
ج. على(ع) از خلفاى پيش از خودش افضل بوده است (اين، عقيده بعضى از
معتزله است نه همه آنها. قدماى معتزله - به استثناء واصل بن عطا - ابوبكر
را افضل مىدانستند ولى متاخرين آنها غالبا على(ع) را افضل مىدانستند.)
د. نقد صحابه پيغمبر و بررسى كارهاى آنها جايز است.
ه. تحليل روش عمر و روش سياسى على(ع) و مقايسه ميان آنها.
اينها كه گفته شد نمونهاى از مسائلى كه معتزله طرح كردهاند و البته
مسائل ديگر نيز غير اين مسائل طرح كردهاند. در برخى از اين مسائل، معتزله
فقط با اشاعره طرف بودهاند و در بعضى با فلاسفه و در بعضى با شيعه و در
بعضى با خوراج و در بعضى با مرجئه.
معتزله هيچ گاه تسليم فكر يونانى نشدند و فلسفه يونان را كه مقارن با
طلوع و اوج معتزله وارد دنياى اسلام شد به طور دربست نپذيرفتند، بلكه با
كمال شهامت در رد فلسفه و فلاسفه كتاب نوشتند، و آراء خود را ابراز داشتند.
ستيزه متكلمين با فلاسفه، هم به سود كلام تمام شد و هم به سود فلسفه يعنى
هر دو علم را جلوتر برد و در آخر كارآنچنان آن دو را به يكديگر نزديك كرد
كه جز در مسائل معدودى اختلاف نظر باقى نماند. توضيح اين مطلب كه كلام چه
خدماتى به فلسفه كرد و فلسفه چه خدماتى به كلام كرده است و اساسا تفاوت
اساسى فلسفه و كلام چيست از عهده اين درسها خارج است.
سير تحولى و تاريخى
بديهى است كه همه اين مسائل، همزمان و به وسيله يك فرد طرح نشدهاند،
تدريجا و به وسيله افراد گوناگون پديد آمده و موجب توسعه علم كلام
گرديدهاند.
در ميان مسائل نامبرده، ظاهرا قديمترين آنها مساله جبر و اختيار است كه
البته معتزله طرفدار اختيار بودند. و مساله جبر و اختيار مسالهاى است كه
در خود قرآن طرح شده است، يعنى قرآن اين مطالب را به گونهاى طرح كرده است
كه انديشهها را برمىانگيزد.
زيرا از طرفى در برخى آيات تصريح شده كه انسان مختار و آزاد است و هيچ
گونه جبرى در كار نيست، و از طرفى ديگر در برخى آيات تصريح شده است كه همه
چيز به مشيت و اراده خدا است.
اينجا اين توهم پديد آمده است كه اين دو تيپ آيات باهم منافى است. لهذا
بعضى آيات اختيار را تاويل كردند و قائل به جبر شدند، و بعضى آيات مشيت و
اراده (قضا و قدر) را تاويل كردند و قائل به اختيار شدند. و البته گروه
سومى هم هستند كه هيچگونه تناقض و تنافى ميان اين دو دسته آيات نمىبينند.
(1) به علاوه در كلمات على عليهالسلام بحث جبر و اختيار زياد طرح
شده است. عليهذا طرح بحث جبر و اختيار مقارن است به خود اسلام. اما
گروهبندى مسلمين و صف آرايى آنها در مقابل يكديگر و منقسم شده به دو گروه:
جبرى و غير جبرى، درنيمه دوم قرن اول صورت گرفت.
مىگويند فكر اختيار اولين بار وسيله غيلان دمشقى و معبد جهنى تبليغ شد.
بنى اميه مايل بودند كه فكر جبر در ميان مردم تبليغ شود زيرا از اين فكر
استفاده سياسى مىبردند. بنى اميه در زير اين سرپوش كه همه چيز از ناحيه
خدا است: آمنا بالقدر خيره و شره حكومت ظالمانه و تحميلى خودشان را توجيه
مىكردند. لهذا هر فكر مبنى براختيار و آزادى بشر را سركوب مىكردند و به
همين جهت غيلان دمشقى و معبد جهنى كشته شدند. در آنوقت طرفداران اختيار به
نام قدريه خوانده مىشدند. (2)
البته مساله «كفر فاسق» قبل از مساله جبر و اختيار موضوع بحث و گفتگو
واقع شد، زيرا اين مسئله وسيله خوارج مطرح شد، ولى خوارج به صورت كلامى از
نظريه خود دفاع نمىكردند، و تنها موقعى كه در ميان معتزله طرح شد و موجب
پيدايش نظريه «منزلة بين المنزلتين» گشت رنگ كلامى به خود گرفت.
مساله جبر و اختيار به نوبه خود مسائل: عدل، حسن و قبح ذاتى و عقلى،
معلل بودن افعال بارى به اغراض، محال بودن تكليف ملايطاق و امثال اينها را
به دنبال خود آورد.
در نيمه اول قرن دوم هجرى مردى به نام «جهم بن صفوان» عقايد خاصى
درباره صفات خداوند ابراز داشت. مورخان ملل و نحل مدعيند كه مساله توحيد
صفاتى يعنى اينكه صفات خداوند مغاير با ذات نيست كه معتزله اختصاصا آن را
«اصل توحيد» مىخوانند و همچنين مساله نفى تشبيه، يعنى اينكه خداوند به هيچ
وجه شبيه مخلوقات نيست (اصل تنزيه) اولين بار وسيله جهم بن صفوان ابراز شد
و پيروان او را جهميه ناميدند. معتزله همچنانكه در عقيده اختيار پيرو قدريه
شدند، در عقيده توحيد و تنزيه پيرو جهيه شدند. خود جهم بن صفون جبرى بود.
معتزله عقيده جبرى جهم را نپذيرفت ولى عقيده توحيد او را پذيرفتند.
عليهذا معتزله در دو اصل اساسى اصول پنجگانه خود يعنى اصل توحيد و اصل
عدل - بنابراين نقلها - تابع دو فرقه ديگر بودند، اصل توحيد را از جهميه
اقتباس كردند و اصل عدل را از قدريه، بلكه در حقيقت مكتب متعزله تحول يافته
و تكامل يافته قدريه و جهميه است.
راس معتزله و آن كسى كه اعتزال به صورت يك مكتب با دست اول پايه گذارى
شد «واصل بن عطاء غزال» است، كه در پيش گفتيم كه واصل شاگرد حسن بصرى بود
و در يك جريان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلى تشكيل داد و بدين مناسب
حسن گفت: «اعتزل عنا» يعنى از ما جدا شد. معروف و مشهور است كه به همين
مناسب بود كه پيروان او «معتزله» ناميده شدند. ولى بعضى ديگر معتقدند كه
علت اين نامگذارى چيز ديگر است: كلمه معتزله ابتداء به گروهى گفته شده كه
در جريان جنگ جمل و صفين روش بىطرفى كنارهگيرى را انتخاب كردند، مانند
سعد بن ابى وقاص و زيد بن ثابت و عبدالله بن عمر. بعدها كه مساله كفر و
ايمان فاسق وسيله خرواج طرح شد و مسلمين دو دسته شدند، گروهى راه سومى
انتخاب كردند و آن كنارهگيرى و بىطرفى بود. يعنى همان روشى كه امثال سعد
بن ابى وقاص در سياست و مسائل حاد اجتماعى زمان خود پيش گرفتند، اينها در
يك مساله فكرى پيش گرفتند. از اينرو به اينها نيز «معتزله» گفته شد يعنى
«بى طرفها» و بعد اين نام براى اينها باقى ماند.
واصل در سال 80 هجرى متولد متولد شده و در سال 131 هجرى درگذشته است.
بحثهاى او محدود بوده به مساله نفى صفات، اختيار، منزلة بين المنزلتين، وعد
و وعيد، و اظهار نظر درباره بعضى از اختلافات صحابه.
پس از واصل نوبت به عمرو بن عبيد رسيد عمرو برادر زن واصل است و نظريات
واصل را توسعه داد و تكميل كرد پس از عمرو ابوالهذيل علاف و ابراهيم نظام
ظهور كردند.
ابوالهزيل و نظام هر دو از شخصيتهاى بارز معتزله به شمار مىآيند. كلام،
وسيله اين دو نفر رنگ فلسفى گرفت. ابوالهذيل كتب فلاسفه را مطاله مىكرد و
بر آنها رد مىنوشت. نظام نظريات خاصى در طبيعيات آورد، و هم او بود كه
نظريه ذرهاى بودن جسم را ابراز داشت. ابوالهذيل و نظام هر دو در قرن سوم
هجرى درگذشتهاند. به احتمال قوى، ابوالهذيل در سال 235 و نظام در سال 231
درگذشته است.
جاحظ، اديب و نويسنده معروف، صاحب كتاب «البيان و التبين» كه در قرن
سوم هجرى مىزيسته استيكى ديگر از شخصيتهاى بارز معتزله است.
معتزله در دوره بنى اميه با دستگاه حكومت روابط خوبى نداشتند، در اوايل
بنى العباس حالت بى طرفى به خود گرفتند ولى در عصر مامون كه خود اهل فضل
علم و ادب بود مورد توجه واقع شدند مامون و پس ار او معتصم، واثق از معتزله
سختحمايت كردند و اين سه خليفه خودرا معتزلى مىخواندند.
در همين زمان بود كه بحث داغى بالا گرفت كه دامنهاش در تمام اقطار كشور
عظيم آنروز اسلامى گسترش يافت و آن اينكه آيا كلام خدا از صفات فعل استيا
از صفات ذات؟ . آيا كلام خدا حادث است و يا مانند علم خدا و قدرت و حيات او
قديم است؟ معتزله معتقد بودند كه كلام خدا مخلوق است پس قرآن مخلوق و حادث
است و اعتقاد به قديم بودن قرآن كفر است. مخالفين معتزله برعكس معتقد بودند
كه قرآن قديم است و غير مخلوق مامون به حمايت از معتزله بخشنامهاى صادر
كرد كه هر كس معتقد به قدم قرآن باشد تاديب شود افراد زيادى به زندان
افتادند و شكنجه ديدند.
معتصم و واثق نيز روش مامون را دنبال كردند و از آن جمله كسانى كه در
اين راه به زندان افتادند احمد بن حنبل معروف بود. تا نوبت به متوكل رسيد.
متوكل بر ضد معتزله گرايش پيدا كرد و اكثريت مردم با معتزله مخالف بودند.
معتزله و طرفدارانشان منكوب بلكه قلع و قمع شدند. خونها در اين فتنه ريخته
شد و خانمانها بر باد رفت. مسلمين اين دوره را دوره «محنت» ناميدند.
معتزله پس از اين جريان كمر راست نكردند ميدان براى هميشه به دست
محالفينشان كه «اهل السنة» و «اهل الحديث» خوانده مىشدند افتاد. در عين
حال برخى شخصيتهاى بارز در دورههاى ضعف آنها ظهور كردهاند از قبيل
ابوالقاسم بلخى معروف به كعبى متوفا در 217 و ابو على جبائى متوفا در 303 و
ابوهاشم جبائى پسر ابو على جبائى و قاضى عبد الجبار معتزلى متوفا در 415 و
ابوالحسن خياط و صاحب بن عباد و زمخشرى متوفا در 583 و ابو جعفر اسكافى.
2- رجوع شود به كتاب «انسان و سرنوشت».