درس يازدهم: قياس
مباحث قضايا مقدمهاى است براى مبحث «قياس»، همچنانكه مباحث كليات خمس
مقدمهاى بود براى مبحث «معرف»
ما در درس دوم گفتيم كه موضوع منطق «معرف» و «حجت» است بعدا خواهيم گفت كه
عمدهترين حجتها قياس است. پس همه مباحث منطق در اطراف اين معرف و قياس دور
مىزند.
در يكى از درسها گفتيم كه مساله تعريفات بطورى كه بتوان اشياء را تعريف تام
و تمام كرد و به اصطلاح «حد تام» اشياء را كشف كرد، از نظر فلاسفه امرى دشوار
و در برخى موارد نا ممكن است، و لهذا منطقيين چندان توجهى به باب «معرف»،
ندارند. عليهذا با توجه به اينكه موضوع منطق «معرف» و «حجت» است و با توجه به
اينكه مباحث «معرف» كوتاه و ناچيز است و با توجه به اينكه عمده حجتها «قياس»
است معلوم مىشود كه محور منطق «قياس» است.
قياس چيست؟
در تعريف قياس گفتهاند: قول مؤلف من قضايا بحيثيلزم عنه لذاته قول آخر،
يعنى قياس مجموعهاى فراهم آمده از چند قضيه است كه بصورت يك واحد در آمده و به
نحوى است كه لازمه قبول آنها، قبول يك قضيه ديگر است.
بعدا كه درباره ارزش قياس بحث مىكنيم، فكر را به تفصيل تعريف خواهيم كرد،
اينجا ناچاريم اشاره كنيم كه: فكر عبارت است از نوعى عمل ذهن روى معلومات و
اندوختههاى قبلى براى دستيابى به يك نتيجه و تبديل يك مجهول به يك معلوم. بنا
بر اين از تعريفى كه براى قياس كرديم معلوم شد كه قياس خود نوعى فكر است.
فكر اعم است از اينكه در مورد تصورات باشد و يا در مورد تصديقات، و در مورد
تصديقات هم فكر به سه نحو مىتواند صورت گيرد كه يكى از آن سه صورت قياس است پس
فكر اعم از قياس است. به علاوه «فكر» به عمل ذهن از آن جهت كه نوعى كار و
فعاليت است اطلاق مىشود. اما قياس به محتواى فكر كه عبارت است از چند قضيه با
نظم و ارتباط خاص اطلاع مىگردد.
اقسام حجت: حجت به نوبه خود بر سه قسم است، يعنى آنجا كه مىخواهيم از قضيه
يا قضايائى معلومه، به قضيهاى مجهول دست بيابيم سير ذهن ما به سه گونه ممكن
است:
1- از جزئى به جزئى و بعبارت بهتر از متباين به متباين. در اينحال سير ذهن
ما افقى خواهد بود. يعنى از نقطهاى به نقطه هم سطح آن عبور مىكند.
2- از جزئى به كلى، و به عبارت بهتر از خاص به عام، در اين حال سير ذهن ما
صعودى ستيعنى از كوچكتر و محدودتر به بزرگتر و عالىتر سير مىكند و بعبارت
ديگر از «مشمول» به «شامل» عبور مىكند.
3- از كلى به جزئى و به عبارت بهتر از عام به خاص، در اين حال سير ذهن ما
«نزولى» ستيعنى از بزرگتر و عالىتر به كوچكتر و محدودتر سير مىكند و به
عبارت ديگر «از شامل» و در بر گيرنده به «مشمول» و در بر گرفته شده منتقل
مىشود.
منطقيين سير از جزئى به جزئى و از متباين به متباين را «تمثيل» مىنامند و
فقها و اصوليين آن را قياس مىخوانند. (اينكه معروف است ابو حنيفه در فقه
«قياس» را بكار مىبرد، مقصود تمثيل منطقى است) سير از جزئى به كلى را منطقيين
«استقراء» مىخوانند و سير از كلى به جزئى در اصطلاح منطقيين و فلاسفه به نام
«قياس» خوانده مىشود (1) از مجموع آنچه تا كنون گفته شد چند چيز
معلوم شد:
1- اكتساب معلومات يا از طريق مشاهده مستقيم است كه ذهن عملى انجام نمىدهد
صرفا فرآوردههاى حواس را تحويل مىگيرد و يا از طريف تفكر بر روى مكتسبات قبلى
است كه ذهن بنوعى عمل و فعاليت مىكند. منطق به قسم اول كارى ندارد، كار منطق
اين است كه قوانين درست عمل كردن ذهن را در حين تفكر بدست دهد.
2- ذهن تنها در صورتى قادر به تفكر است (اعم از تفكر صحيح يا تفكر غلط) كه
چند معلوم در اختيار داشته باشد، يعنى ذهن با داشتن يك معلوم قادر به عمل تفكر
(ولو تفكر غلط) نيست، ذهن حتى در مورد «تمثيل» نيز بيش از يك معلوم را دخالت
مىدهد.
3- معلومات قبلى آنگاه زميه را براى تفكر و سير ذهن (ولو تفكر غلط) فراهم
مىكند كه با يكديگر بيگانه محض نبوده باشند.
اگر هزارها معلومات در ذهن ما اندوخده شود كه ميان آنها «جامع» يا «حد
مشترك» در كار نباشد محال است كه از آنها انديشه جديدى زاده شود.
اكنون مىگوئيم لزوم تعدد معلومات و همچنين لزوم وجود جامع و حد مشترك ميان
معلومات، زمينه را براى عمل تفكر فراهم مىكند و اگر هر يك از اين دو شرط نباشد
ذهن قادر به حركت و انتقال نيست ولو به صورت غلط.
اما يك سلسله شرايط ديگر هست كه آن شرايط «شرايط صحيح حركت كردن فكر»
استيعنى بدون اين شرايط هم ممكن است ذهن حركت فكرى انجام دهد، ولى غلط انجام
مىدهد و غلط نتيجهگيرى مىكند. منطق اين شرايط را بيان مىكند كه ذهن در حين
حركت فكرى به غلط و اشتباه نيفتد (2) .
پس باقى مىماند آنجا كه دو كلى متساوى باشند يا عام و خاص من وجه اكنون
مىگوئيم اگر دو كلى مساوى باشند داخل در باب قياسند و اگر عام و خاص من وجه
باشند داخل در تمثيلند.
2- اينجا، جاى يك پرسش هست و آن ايت است كه بنا بر آنچه گذشت كسب معلومات ما
يا از طريق مشاهده مستقيم استيا از طريق تفكر، و تفكر ما از نوع قياس است و يا
تمثيل و يا استقراء، پس تكليف تجربه چه مىشود؟ تجربه داخل در كدام يك از اينها
است؟. پاسخ اين است كه تجربه از نوع تفكر قياسى است به كمك مشاهده. ولى قياسى
كه آنجا تشكيل مىشود همانطورى كه اكابر منطقيين گفتهاند قياسى خفى است كه
اذهان خود بخود انجام مىدهند و ما در فرصتى ديگر درباره آن بحثخواهيم كرد.
كسانى از نويسندگان جديد كه پنداشتهاند تجربه از نوع استقراء است اشتباه
كردهاند.