درس چهارم: تصور و تصديق
منطقيين اسلامى بحثخود را در منطق از تعريف «علم» و «ادراك» آغاز مىكنند
و سپس آن را به دو قسم تصور و تصديق تقسيم مىنمايند و منطق را مجموعا دو بخش
مىكنند: بخش تصورات و بخش تصديقات هر يك از تصور و تصديق از نظر منطقيين منقسم
مىشود به دو قسم:
1- ضرورى يا بديهى 2- نظرى يا اكتسابى
تفكر و استدلال - كه منطق ارسطوئى مدعى است كه قوانين صحت آن را بيان مىكند
- به اين است كه ذهن از تصورات ضرورى و بديهى به تصورات نظرى و اكتسابى دست
مىيابد و احيانا آن تصورات اكتسابى را سرمايه تحصيل و دستيابى به يك سلسله
تصورات نظرى و اكتسابى ديگر قرار مىدهد. و هم چنين تصديقات ضرورى و بديهى را
وسيله كشف يك عده تصديقات نظرى و اكتسابى قرار مىدهد و آنها را نيز به نوبه
خود وسيله تحصيل و دستيابى يك سلسله تصديقات ديگر مىسازد.
از اين رو لازم است، ما قبل از هر بحث ديگر، علم و ادراك و سپس تصور و تصديق
و ضرورى و بديهى را تعريف كنيم.
علم و ادراك:
انسان در خود حالتى مىيابد كه نام آن حالت را علم يا ادراك يا دانائى يا
آگاهى و امثال اينها مىگذارد، نقطه مقابل علم و ادراك، جهل و نا آگاهى است.
ما وقتى كه شخصى را كه تا كنون نديده بويدم مىبينيم، يا شهرى را كه تا كنون
نرفته بوديم، مشاهده مىكنيم، احساس مىكنيم كه اكنون در خود و همراه خود چيزى
داريم كه قبلا نداشتيم و آن عبارت است از تصويرى از آن شخص و تصوير يا تصويراتى
از آن شهر.
حالت اول ما را كه اين تصويرات را نداشتيم و منفى بود، جهل مىنامند، و حالت
دوم ما كه اثباتى است و تصويراتى از آنها داريم و اين تصويرات ما را با آن
اشياء كه واقعيات خارجى مىباشند مربوط مىكنند، علم يا ادراك ناميده مىشود.
پس معلوم مىشود ذهن ما حالتى شبيه نقش پذيرى و صورت پذيرى اجسام را دارد،
با اين تفاوت كه نقشهاى اجسام، آن اجسام را با اشياء خارجى مربوط نمىكند يعنى
آنها را نسبت به آن اشياء آگاه نمىسازد، اما صورتها و نقشهاى ذهن، ما را با
اشياء خارجى مربوط مىكند و نسبت به آنها آگاه مىسازد. چرا؟ چه تفاوتى در كار
است؟
جواب اين چرا و اين تفاوت را فلسفه مىدهد نه منطق.
پس علم صورتى از معلوم است در ذهن، لهذا در تعريف علم و ادراك - گفته شده:
العلم هو الصورة الحاصلة من الشى عند العقل. يعنى ادراك عبارت است از صورتى
كه از يك شىء در ذهن پديد مىآيد.
انقسام علم به تصور و تصديق از اين جهت است كه علم ما به اشياء گاهى به اين
شكل است كه ذهن ما حكم مىكند به وجود يا عدم نسبتى ميان اشياء يعنى علم ما به
شكل قضاوت ميان دو چيز است و حالت قضائى دارد، و گاهى به اين شكل نيست. اول مثل
علم ما به اينكه هوا گرم استيا هوا گرم نيست، راستى خوب است، دروغ خوب نيست.
تصديق عبارت است از قضاوت ذهن ميان دو شىء، اين حالت قضائى ذهن را تصديق
مىنامند.
اما ذهن هميشه در ارتباط علمى خود با اشياء، حالت قضائى به خود نمىگيرد
گاهى آنها را از نظر مىگذراند بدون آنكه حكمى در باره آنها بكند، در صورتى هم
كه حالت قضائى به خود مىگيرد و ميان دو شىء حكم مىكند، حكم و قضاوت يك چيز
است كه تصديق ناميده مىشود و صورتهائى كه از محكوم عليه و محكوم به - يعنى دو
چيزى كه ذهن ميان آنها حكم مىكند كرده است - چيز ديگر است. صورتهائى كه ذهن
ميان آنها حكم مىكند تصور است.
پس وقتى كه در ذهن خود حكم مىكنيم به اينكه هوا گرم است آن حكم تصديق است،
و اما صورت ذهنى هو او صورت ذهنى گرمى تصور است.
تقسيم علم به تصور و تصديق اولين بار بوسيله حكيم عاليقدر اسلامى ابو نصر
محمد بن طرخان فارابى ابداع و عنوان شد و مورد قبول حكما و منطقيين بعد قرار
گرفت، منطقيين اسلامى در دورههاى متاخر اين تقسيم را پايه قرار داده، ابواب
منطق را به دو قسم منقسم كردند قسم تصورات و قسم تصديقات.
در صورتى كه قبلا ابواب منطق به اين ترتيب از هم جدا نشده بودند.
ضرورى و نظرى
همچنانكه گفتيم از جمله اصطلاحاتى كه در منطق و فلسفه زياد به چشم مىخورد
اصطلاح ضرورى (بديهى) و نظرى است. لازم است در اين باره نيز توضيحى بدهيم.
هر يك از تصور و تصديق بر دو قسم مىباشند يا بديهى هستند و يا نظرى.
بديهى عبارت است از ادراكى كه نياز به نظر يعنى فكر نداشته باشد و اما نظرى
عبارت است از ادراكى كه نياز به نظر و فكر داشته باشد.
به عبارت ديگر: بديهى آن است كه خود به خود معلوم است و نظرى آن است كه خود
به خود معلوم نيست، بلكه بايد وسيله شيئى با اشياء ديگر معلوم شود.
به تعبير ديگر بديهى آن است كه معلوم شدنش نيازمند به فكر نيست و اما نظرى
آن است كه معلوم شدنش نيازمند به فكر است.
مىگويند مثلا تصور حرارت و برودت احتياجى به فكر ندارد پس بديهى مىباشند
اما تصور ملك و جن نيازمند به فكر است پس اين تصورات نظرى مىباشند.
اما حقيقت اين است كه فرقى ميان تصور حرارت و برودت و تصور جن و ملك از اين
لحاظ نيستحرارت و برودت همان اندازه احتياج به فكر و تعريف دارند كه جن و ملك
دارند. تفاوتى كه ميان حرارت و برودن و ميان جن و ملك هست در ناحيه تصديق بوجود
آنها است، تصديق به وجود حرارت و برودن نيازى به فكر ندارد اما تصديق به وجود
جن و ملك نيازمند به فكر است.
تصورات بديهى عبارت است از تصورات روشن و واضحى كه هيچ گونه ابهام در آنها
وجود نداشته باشد بر خلاف تصورات نظر كه احيتاج به تشريح و توضيح دارند
(1) .
اما تصديقات: ذهن در قضاوت و حكم ميان دو چيز گاهى نيازمند به دليل است و
گاهى بى نياز از دليل است، يعنى گاهى تصور دو نطرف نسبت بكافى است كه ذهن جزم و
يقين بوجود يا عدم نسبت كند و گاهى كافى نيست، بايد دليلى در كار باشد تا ذهن
ميان دو طرف سبتحكم كند.
مثلا: اينكه «پنج از چهار بزرگتر است» نيازى به فكر و استدلال ندارد و اما
اينكه 225 15×15 نيامند به فكر و استدلال است، همچنين اينكه جمع ميان نقيضين
ممتنع است از تصديقات بديهى است، و اما اينكه ابعاد جهان آيا متناهى يا
نامتناهى است، نظرى است.