تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۱۰ -
مخصوصا در
رواياتى كه از پيشوايان اسلام به ما رسيده روى اين موضوع كرارا تكيه شده است ، در
روايتى چنين مى خوانيم :
نهى امير المؤ منين ان يتيمم الرجل بتراب من اثر الطريق :
على (عليه السلام ) از تيمم كردن به روى خاكهاى آلوده كه در جاده ها است نهى فرمود
قابل توجه اينكه تيمم اگر چه در قرآن و حديث بمعنى همين وظيفه مخصوص اسلامى است ولى
در لغت بمعنى قصد كردن است ، در حقيقت قرآن مى گويد: به هنگامى كه مى خواهيد تيمم
كنيد بايد تصميم بگيريد قطعه زمين پاكى را از
ميان قطعات مختلف زمين انتخاب نموده و بر آن تيمم كنيد، قطعه اى كه طبق مفهوم
(صعيد)
كه از ماده صعود است روى زمين قرار گرفته ، و در معرض ريزش بارانها و تابش آفتاب و
وزش باد باشد، روشن است چنين خاكى كه زير دست و پا نبوده و داراى اين صفات است نه
تنها استفاده از آن بر خلاف بهداشت نيست بلكه همانطور كه در جلد سوم ذيل آيه 43
سوره نساء شرح داديم طبق گواهى دانشمندان اثر ميكرب كشى قابل ملاحظه اى دارد!.
فلسفه وضو و تيمم
درباره فلسفه (تيمم
) در جلد سوم به اندازه كافى بحث شد، اما درباره فلسفه
(وضو)،
شك نيست كه وضو داراى دو فايده روشن است : فايده بهداشتى و فايده اخلاقى و معنوى ،
از نظر بهداشتى شستن صورت و دستها آن هم پنج بار و يا لااقل سه بار در شبانه روز،
اثر قابل ملاحظه اى در نظافت بدن دارد، مسح كردن بر سر و پشت پاها كه شرط آن رسيدن
آب به موها يا پوست تن است ، سبب ميشود كه اين اعضا را نيز پاكيزه بداريم ، و
همانطور كه در فلسفه غسل اشاره خواهيم كرد تماس آب با پوست بدن اثر خاصى در تعادل
اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك دارد.
و از نظر اخلاقى و معنوى چون با قصد قربت و براى خدا انجام مى شود اثر تربيتى دارد
مخصوصا چون مفهوم كنائى آن اين است كه از فرق تا قدم در راه اطاعت تو گام بر مى
دارم مؤ يد اين فلسفه اخلاقى و معنوى است .
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) ميخوانيم :
انما امر بالوضوء و بدء به لان يكون العبد طاهرا اذا قام بين يدى الجبار، عند
مناجاته اياه ، مطيعا له فيماامره ، نقيا من الادناس و النجاسة ، مع ما فيه من ذهاب
الكسل ، و طرد النعاس و تزكية الفؤ اد للقيام بين يدى
الجبار :
(براى اين دستور وضو داده شده و آغاز
عبادت با آن است كه بندگان هنگامى كه در پيشگاه خدا مى ايستند و با او مناجات مى
كنند پاك باشند، و دستورات او را بكار بندند، از آلودگيها و نجاستها بر كنار شوند،
علاوه بر اين وضو سبب مى شود كه آثار خواب و كسالت از انسان برچيده شود و قلب براى
قيام در پيشگاه خدا نور و صفا يابد.)
از توضيحاتى كه درباره فلسفه غسل خواهيم گفت نيز فلسفه وضو روشنتر مى شود.
فلسفه غسل
بعضى مى پرسند: چرا اسلام دستور مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در
حالى كه فقط عضو معينى آلوده مى شود، و آيا ميان بول كردن و خارج شدن منى تفاوتى
هست كه در يكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را؟
اين سؤ ال يك پاسخ اجمالى دارد و يك پاسخ مشروح :
پاسخ اجمالى آن اين است كه خارج شدن منى از انسان ، يك عمل موضعى نيست (مانند بول و
ساير زوائد) بدليل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد، و تمام سلولهاى تن
بدنبال خروج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو ميروند و اين خود نشانه تاثير آن روى
تمام اجزاء بدن است توضيح اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دو سلسله
اعصاب نباتى وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن را كنترل مى كنند
(اعصاب سمپاتيك ) و
(اعصاب پاراسمپاتيك ) اين دو
رشته اعصاب در سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاهها و جهازات
داخلى و خارجى گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك (تند
كردن ) و به فعاليت واداشتن دستگاههاى
مختلف بدن است ، و وظيفه اعصاب (پاراسمپاتيك
) (كند كردن
)
فعاليت آنهاست ، در واقع يكى نقش (گاز)
اتومبيل و ديگرى نقش (ترمز)
را دارد، و از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتى ، دستگاههاى بدن بطور متعادل
كار مى كند.
گاهى جريانهائى در بدن رخ ميدهد كه اين تعادل را بهم ميزند، از جمله اين جريانها
مسئله
(ارگاسم )
(اوج لذت جنسى ) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد.
در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده ) بر اعصاب سمپاتيك (اعصاب
محرك ) پيشى مى گيرد و تعادل به شكل منفى بهم مى خورد.
اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكار
وادارد و تعادل از دست رفته را تامين كند تماس آب با بدن است و از آن جا كه تاثير
(ارگاسم )
روى تمام اعضاى بدن بطور محسوس ديده مى شود و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن
بهم مى خورد دستور داده شده است كه پس از آميزش جنسى ، يا خروج منى ، تمام بدن با
آب شسته شود و در پرتو اثر حيات بخش آن تعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در
سراسر بدن برقرار گردد.
البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه غسل كردن علاوه بر اين يك نوع عبادت و
پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آن قابل انكار نيست و به همين دليل اگر بدن را
بدون نيت و قصد قربت و اطاعت فرمان خدا بشويند غسل صحيح
نيست در حقيقت به هنگام خروج منى يا آميزش جنسى ، هم روح متاثر مى شود و هم جسم ،
روح به سوى شهوات مادى كشيده مى شود، و جسم به سوى سستى و ركود، غسل جنابت كه هم
شستشوى جسم است و هم به علت اينكه به قصد قربت انجام مى يابد شستشوى جان است ، اثر
دوگانه اى در آن واحد روى جسم و روح مى گذارد تا روح را به سوى خدا و معنويت سوق مى
دهد، و جسم را بسوى پاكى و نشاط و فعاليت .
از همه اينها گذشته ، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامى براى پاك نگه داشتن بدن و
رعايت بهداشت ، در طول زندگى است زيرا بسيارند كسانى كه از نظافت خود غافل مى شوند
ولى اين حكم اسلامى آنها را وادار مى كند كه در فواصل مختلفى خود را شستشو دهند و
بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع اختصاصى به مردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان
ما نيز بسيارند كسانى كه به علل مختلفى از نظافت و بهداشت تن غافلند. (البته اين
حكم بصورت يك قانون كلى و عمومى است حتى كسى را كه تازه بدن خود را شسته شامل مى
شود).
مجموع جهات سه گانه فوق روشن مى سازد كه چرا بايد به هنگام خروج منى (در خواب يا
بيدارى ) و همچنين آميزش جنسى (اگر چه منى خارج نشود) غسل كرد و تمام بدن را شست .
در پايان آيه ، براى اينكه روشن شود هيچگونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده
بلكه همه آنها بخاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است ، مى فرمايد: خداوند نمى خواهد
شما را به زحمت بيفكند، بلكه مى خواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما
تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوئيد.
(ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم
تشكرون ).
در حقيقت جمله هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تمام
دستورهاى الهى و برنامه هاى اسلامى بخاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار داده شده
و به هيچوجه هدف ديگرى در كار نبوده است ، خداوند مى خواهد با اين دستورها هم طهارت
معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج : خداوند نمى خواهد
تكليف طاقت فرسائى بر دوش شما بگذارد گرچه در ذيل احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم
ذكر شده ، اما يك قانون كلى را بيان مى كند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت
تكليف شاق و طاقت فرسا نيست بنابراين اگر مشاهده كنيم كه پاره اى از تكاليف در مورد
بعضى از اشخاص صورت مشقت بارى بخود بگيرد و غير قابل تحمل مى شود آن حكم در مورد
آنها - بدليل همين آيه - استثناء مى خورد و ساقط مى شود، مثلا اگر روزه براى افرادى
همچون پيرمردان و پيره زنان ناتوان و امثال آنها مشقت بار گردد، بدليل همين آيه
روزه بر آنها واجب نيست .
البته نبايد فراموش كرد كه پاره اى از دستورات كه ذاتا مشكل است ، و بايد بخاطر
مصالح مهمى كه در كار است آن مشكلات را تحمل كرد همانند حكم جهاد با دشمنان حق .
اين قانون كلى در فقه اسلامى تحت عنوان قاعده لا حرج بعنوان يك اصل اساسى در ابواب
مختلف مورد استناد فقها مى باشد و احكام زيادى را از آن استنباط كرده اند.
آيه و ترجمه:
و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثقه الذى واثقكم به إ ذ قلتم سمعنا و أ طعنا و اتقوا
الله إ ن الله عليم بذات الصدور
(7)
|
ترجمه :
7 - و بياد بياوريد نعمت خدا را بر شما و پيمانى را كه موكدا از شما گرفت ، آن زمان
كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم ، و از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد كه خدا از درون
سينه ها آگاه است .
تفسير :
پيمانهاى الهى
بتناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره قسمتى از احكام اسلام و تكميل نعمتهاى الهى
گذشت در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى پايان خداوند كه مهمترين
آنها نعمت ايمان و اسلام و هدايت است ، توجه داده مى فرمايد: نعمتهاى خدا را بياد
بياوريد.
(و اذكروا نعمة الله عليكم ).
گرچه نعمت در اينجا مفرد است ولى معنى جنس دارد و جنس در اينجا در معنى عموم
استعمال شده و به اين ترتيب همه نعمتها را شامل مى شود.
البته اين احتمال نيز در آيه هست كه منظور خصوص نعمت اسلام باشد كه در آيه قبل
اجمالا به آن اشاره شده است آنجا كه مى گويد: وليتم نعمته عليكم .
و چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام ، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات
نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه
و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى
و معنوى فراوان در آمدند.
سپس پيمانى را كه با خدا بسته اند، يادآور شده مى گويد: پيمانى را كه بطور محكم خدا
با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم .
(و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا).
در اينكه منظور از اين پيمان كدام پيمان است ، دو احتمال وجود دارد، نخست پيمانى كه
مسلمانان در آغاز اسلام در حديبيه و يا حجة الوداع و يا عقبه و يا همه مسلمانان به
مجرد قبول اسلام بطور ضمنى با خدا بسته اند و ديگر پيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش
، هر كسى با خداى خود بسته است و همان است كه گاهى از آن بنام
(عالم ذر) تعبير مى شود.
توضيح اينكه : خداوند به هنگام آفرينش انسان ، استعدادهاى قابل ملاحظه اى به او
دارد و مواهب بيشمارى در اختيار او گذاشت ، از جمله استعداد مطالعه اسرار آفرينش و
شناخت پروردگار بوسيله آنها و همچنين عقل و هوش و ادراكى كه بوسيله آن پيامبرانش را
بشناسد و دستورهاى آنها را بكار بندد - خداوند با دادن اين استعدادها عملا از آنها
پيمان گرفته كه اين استعدادها را عاطل و باطل نگذارند و از آن در مسير صحيح بهره
گيرند و افراد انسان نيز به زبان حال و استعداد فرياد بر آورده اند كه سمعنا و
اطعنا: شنيديم و به كار بستيم .
اين پيمان وسيعترين و محكمترين و عموميترين پيمانى است كه خداوند از بندگان خود
گرفته است و همان است كه على (عليه السلام ) در خطبه اول نهج البلاغه به آن اشاره
كرده مى فرمايد: ليستادوهم ميثاق فطرته : پيامبران براى اين برانگيخته شدند كه مردم
را دعوت به وفا كردن به پيمان فطرت كنند.
بديهى است اين پيمان وسيع ، همه مسائل دينى را نيز در بر مى گيرد.
و هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهائى كه
خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مراحل مختلف
از مسلمانان گرفت ) باشد، و از اينجا روشن مى شود حديثى كه مى گويد: منظور از ميثاق
همان پيمانى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حجة الوداع در موضوع
ولايت على (عليه السلام ) گرفت با آنچه در بالا ذكر كرديم سازگار است زيرا بارها
گفته ايم كه تفسيرهائى كه در ذيل آيات در اين گونه موارد مى آيد اشاره به يكى از
مصداقهاى روشن است نه بمعنى انحصار.
ضمنا بايد توجه داشت كه ميثاق در اصل از ماده وثاقة يا وثوق بمعنى بستن و محكم كردن
چيزى با طناب و مانند آن است ، و بعدا به هر كارى كه موجب آرامش خاطر مى شود گفته
شده و از آنجا كه عهد و پيمان شبيه گرهى است كه ميان دو نفر يا دو گروه مى خورد و
موجب آرامش فكر آنها است ، به آن ميثاق مى گويند.
و در پايان آيه براى تاكيد اين معنى ميفرمايد: پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند از اسرار
درون سينه ها آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور).
تعبير به بذات الصدور كه تركيبى از ذات بمعنى عين و حقيقت و صدور به معنى سينه ها
است ، اشاره به اين است كه خداوند از دقيقترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفته
است و هيچكس جز خودش از آن آگاهى ندارد با خبر است . اما اينكه چگونه عواطف و
احساسات و نيات و تصميمات به قلب و درون سينه ها نسبت داده شده در صفحه 54 جلد اول
مشروحا بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا كونوا قومين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنان قوم على أ لا
تعدلوا اعدلوا هو أ قرب للتقوى و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون
(8)
وعد الله الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و أ جر عظيم
(9)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا أ ولئك أ صحب الجحيم
(10)
|
ترجمه :
8 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى
دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به
پرهيزكارى نزديكتر است و از خدا بپرهيزيد كه از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
9 - خداوند به آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و
پاداش عظيمى داده است .
10 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اهل دوزخند.
تفسير :
دعوت اكيد به عدالت
اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه
135 گذشت ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده
ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گوهى دهيد.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط).
سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده ، به مسلمانان چنين هشدار مى دهد
كه : نبايد كينه ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و
موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است .
(و لا يجرمنكم شنان قوم على الا تعدلوا).
بار ديگر بخاطر اهميت موضوع روى مساله عدالت تكيه كرده ، مى فرمايد: عدالت پيشه
كنيد كه بپرهيزگارى نزديكتر است .
(اعدلوا هو اقرب للتقوى ).
و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزگارى است ، براى سومين بار بعنوان
تاكيد اضافه مى كند از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).
تفاوتى كه ميان اين آيه و آيه اى كه در سوره نساء آمده است از چند جهت مى باشد:
نخست اينكه در آيه نساء، دعوت به قيام به عدالت و گواهى دادن براى خدا شده ، اما در
اينجا دعوت به قيام براى خدا شده و گواهى دادن به حق و عدالت ، و شايد اين تفاوت
بخاطر آن باشد كه در آيه نساء، هدف اين بوده كه گواهيها براى خدا باشد نه براى
بستگان و خويشاوندان و نزديكان ، اما در اينجا چون سخن از دشمنان در ميان بوده
تعبير به گواهى به عدالت و قسط شده يعنى نه به ظلم و ستم .
ديگر اينكه در سوره نساء اشاره به يكى از عوامل انحراف از عدالت شده و در اينجا
اشاره به عامل ديگرى ، در آنجا حب افراطى بيدليل ، و در
اينجا بغض افراطى بى جهت ، ولى هر دو در موضوع پيروى از هوا و هوس كه در سوره نساء
با جمله فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا آمده است جمعند بلكه پيروى از هوا سرچشمه
وسيعترى براى ظلم و ستم است زيرا گاهى ظلم و ستم بخاطر هوا پرستى و حفظ منافع شخصى
است نه به خاطر حب و بغض ديگران ، بنابراين ريشه واقعى انحراف از عدالت همان پيروى
از هوا است كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان
(عليه السلام ) چنين آمده است :
اما اتباع الهوى فيسد عن الحق :
هوا پرستى شما را از حق باز مى دارد.
عدالت يك ركن مهم اسلام
كمتر مسالهاى است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد، زيرا مساله عدل همانند مساله
توحيد در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده ، يعنى همانطور كه هيچيك از مسائل
عقيدهاى و عملى ، فردى و اجتماعى ، اخلاقى و حقوقى ، از حقيقت توحيد و يگانگى جدا
نيست ، همچنين هيچيك از آنها را خالى از روح عدل نخواهيم يافت .
بنابراين جاى تعجب نيست كه عدل بعنوان يكى از اصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى
مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزء اصول مذهب است يكى از صفات خدا است و در
اصل خداشناسى كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج مى باشد ولى ممتاز ساختن آن
بسيار پر معنى است
و به همين دليل در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است
.
ملاحظه احاديث زير بعنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
اياكم و الظلم فان الظلم عند الله هو الظلمات يوم القيامة .
از ظلم بپرهيزيد زيرا در روز رستاخيز كه هر عملى بشكل مناسبى مجسم ميشود ظلم در شكل
ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده اى از تاريكى ، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت و مى
دانيم هر خير و بركتى هست در نور است و ظلمت منبع ، هر گونه عدم و فقدان ميباشد.
2 - بالعدل قامت السموات و الارض :
آسمانها و زمين بر اساس عدل استوارند.
اين تعبير رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت ممكن است بشود يعنى نه تنها زندگى
محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت برپا نمى شود بلكه سرتاسر جهان هستى و
آسمانها و زمين همه در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد
مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه اى ، و بمقدار سر سوزنى ، از اين اصول منحرف
شوند رو به نيستى خواهند گذارد.
شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى مى خوانيم كه مى فرمايد:
(الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم ) :
حكومتها ممكن است كافر باشند و دوام يابند اما اگر ظالم باشند دوام
نخواهند يافت ، زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى سريع و فورى است توجه به
جنگها، اضطرابها، ناراحتيها، هرج و مرجهاى سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، بحرانهاى
اقتصادى در دنياى امروز نيز بخوبى اين حقيقت را ثابت مى كند.
اما آنچه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه اسلام تنها توصيه بعدالت نمى كند
بلكه مهمتر از آن اجراى عدالت است ، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر و
يا نوشتن در كتب ، و يا گفتن آنها در لابلاى سخنرانيها به تنهائى درد بى عدالتى و
تبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى كند، بلكه آن روز عظمت اين
دستورها آشكار مى گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود.
سپس در آيه بعد - طبق سنت قرآن - كه پس از احكام خاصى براى تاكيد و تكميل آن اشاره
بقوانين و اصول كلى مى كند در اينجا نيز براى تاكيد مساله اجراى عدالت و گواهى بحق
چنين مى فرمايد: خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند وعده
آمرزش و پاداش عظيم داده است .
(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم ).
و در مقابل : كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب
دوزخند.
(و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
قابل توجه اينكه آمرزش و اجر عظيم بعنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده :
وعد الله ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى فرمايد:
كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت و اين در حقيقت اشاره
به مساله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى
ديگر است ، كه به هيچوجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى
آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه خود اعمال آدمى است .
ضمنا تعبير به اصحاب الجحيم با توجه به اينكه اصحاب به معنى ياران و ملازمان مى
باشد دليل بر آنست كه آنها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهائى نمى تواند
دليل بر مساله خلود باشد آن چنانكه در تفسير تبيان و مجمع البيان و تفسير فخر رازى
آمده است ، زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتى بطول بيانجامد و سپس
قطع شود، چنانكه تعبير به اصحاب السفينه (ياران كشتى ) كه درباره سرنشينان كشتى نوح
در قرآن آمده است دائمى نبوده البته شك نيست كه كفار خلود در دوزخ دارند ولى در آيه
فوق از آن سخنى نرفته بلكه از آيات ديگرى استفاده مى شود.
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا اذكروا نعمت الله عليكم إ ذ هم قوم أ ن يبسطوا إ ليكم أ يديهم
فكف أ يديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون
(11)
|
ترجمه :
11 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمتى را كه خدا به شما بخشيده بياد آوريد، آن
زمان كه جمعى (از دشمنان ) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان
بر دارند) اما خدا دست آنها را از شما باز داشت ، از خدا بپرهيزيد، و مومنان بايد
تنها بر خدا توكل (و تكيه ) كنند.
تفسير :
بدنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل ، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به
مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مى آورد تا به شكرانه آن
در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده
ايد، نعمت خدا را بياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى
شما دراز كنند و شما را از ميان ببرند، ولى خداوند شر آنها را از شما دفع كرد.
(يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف
ايديهم عنكم ).
خداوند كرارا در آيات قرآن مسلمانان را به ياد نعمتهاى گوناگون و الطاف خود به آنها
مى اندازد، تا به اين وسيله روح ايمان را در آنها تقويت و حس شكرگزارى و ثبات در
برابر مشكلات را در آنها برانگيزد، و آيه فوق يكى از اين آيات است .
اما در اينكه اين آيه اشاره به كدام داستان مى كند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است
، بعضى آن را اشاره به دفع خطر يهوديان بنى النضير كه طرح نابودى پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان را در مدينه كشيده بودند مى دانند، و بعضى ديگر
اشاره به داستان بطن نخل كه در ماجراى حديبيه در سال ششم هجرت واقع شد، دانسته اند
آنجا كه جمعى از مشركان مكه تصميم گرفتند به سركردگى خالد بن وليد در نماز عصر به
مسلمانان حمله ور شوند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين توطئه آگاه
گشت و با خواندن نماز كوتاه خوف ، نقشه آنها نقش بر آب شد، و بعضى اشاره به حوادث
ديگرى از زندگى پرحادثه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان مى
دانند.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه اشاره به تمام حوادثى است كه در طول تاريخ اسلام
واقع شده ، اين تفسير، اگر از كلمه قوم كه نكره است و دليل بر وحدت مى باشد صرفنظر
كنيم ، از همه تفاسير بهتر است ، و در هر حال اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه
ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مى كند، و به آنها هشدار مى
دهد كه به پاس اين نعمتها، تقوا را پيشه كنند و بر خدا تكيه نمايند و بدانند اگر
پرهيزگار باشند، در زندگى تنها نخواهند ماند، و آن دست غيبى كه هميشه حافظ آنها
بوده باز هم از آنها حمايت خواهد كرد.
(و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون ).
روشن است كه منظور از توكل اين نيست كه انسان به بهانه واگذارى كارش بخدا، شانه از
زير بار مسئوليتها خالى كند و يا تسليم حوادث گردد، بلكه منظور اين است كه در عين
بكار گرفتن تمام قدرت و نيرو، اولا توجه داشته باشد كه آنچه دارد از خود او نيست ،
و از ناحيه ديگرى است و به اين وسيله روح غرور و خودبينى را در خود بكشد، و ثانيا
هرگز از بزرگى حوادث و مشكلات نهراسد و مايوس نشود و بداند تكيه گاهى دارد كه قدرتش
بالاترين قدرتها است .
ضمنا با توجه به اينكه در اين آيه نخست دستور به تقوا مى دهد، سپس اشاره به مساله
توكل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شامل حال پرهيزگاران است .
بايد توجه داشت كه تقوا از ماده وقايه به معنى خويشتن دارى و جلوگيرى كردن از عوامل
سوء و فساد است .
آيه و ترجمه:
و لقد أ خذ الله ميثق بنى إ سرءيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال الله إ نى
معكم لئن أ قمتم الصلوة و ءاتيتم الزكوة و ءامنتم برسلى و عزرتموهم و أ قرضتم الله
قرضا حسنا لا كفرن عنكم سياتكم و لا دخلنكم جنت تجرى من تحتها الا نهر فمن كفر بعد
ذلك منكم فقد ضل سواء السبيل
(12)
|
ترجمه :
12 - خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت ، و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم و
خداوند (به آنها) گفت من با شما هستم ، اگر نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد
و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد و بخدا قرض الحسن بدهيد (در راه
او به نيازمندان كمك كنيد) گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم ) و شما را در باغهاى
بهشت كه نهرها از زير درختان آن جارى است وارد مى كنم ، اما هر كس بعد از اين كافر
شود از راه راست منحرف گرديده است .
تفسير :
در اين سوره از آغاز اشاره به مساله وفاى به عهد شده ، و اين معنى بمناسبتهاى مختلف
تكرار گرديده است ، از جمله در آيه فوق است ، و شايد يك فلسفه اين همه تاكيد پى در
پى روى مساله وفاى به عهد و مذمت از پيمان شكنى ، براى اهميت دادن به مساله پيمان
غدير است كه در آيه 67 خواهد آمد.
در آغاز آيه مورد بحث مى فرمايد: ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه بدستورات ما
عمل كنند و بدنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها
برگزيديم ، تا هر يك سرپرستى يكى از طوائف دوازده گانه بنى اسرائيل را بر عهده
گيرد.
(و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا).
نقيب در اصل از ماده نقب (بر وزن نقد) گرفته شده كه بمعنى روزنه هاى وسيع ، مخصوصا
راههاى زير زمينى مى باشد، و به رئيس و رهبر يك جمعيت از آن جهت نقيب مى گويند كه
از اسرار جمعيت آگاه است ، گوئى در ميان آنها نقبى ايجاد كرده و از وضع آنها آگاه
شده ، و گاهى نقيب به كسى گفته مى شود كه رئيس جمعيت نيست و تنها معرف و وسيله
شناسائى آنها است ، و اگر به فضائل اشخاص عنوان مناقب اطلاق مى شود، بخاطر آن است
كه با فحص و كنجكاوى بايد از آنها آگاه گشت .
بعضى از مفسران نقيب را در آيه فوق تنها بمعنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند، ولى
اين معنى بسيار بعيد بنظر مى رسد، زيرا آنچه از تاريخ و حديث استفاده مى شود، آن
است كه نقباى بنى اسرائيل هر يك سرپرست طايفه خود بودند، در تفسير روح المعانى از
ابن عباس چنين نقل شده كه :
انهم كانوا وزراء و صاروا انبياء بعد ذلك :
نقباى بنى اسرائيل ، وزيران موسى بودند و بعد به مقام نبوت رسيدند در حالات پيامبر
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه در شب عقبه كه مردم مدينه براى
دعوت آن حضرت به محل عقبه آمده بودند دستور داد كه دوازده نفر نقيب از ميان خودشان
به تعداد نقباى بنى اسرائيل انتخاب كنند كه مسلما وظيفه آنها نيز مساله رهبرى جمعيت
بود نه تنها خبرگزارى .
جالب توجه اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن وارد شده
اشاره به خلفا و جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
گرديده و تعداد آنها به تعداد نقباى بنى اسرائيل معرفى شده است كه ما در اينجا به
قسمتى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - پيشواى معروف اهل تسنن احمد حنبل در مسند خود از مسروق نقل ميكند كه مى گويد:
از عبد الله بن مسعود پرسيدم چند نفر بر اين امت حكومت خواهند كرد ابن مسعود در
پاسخ گفت :
لقد سئلنا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فقال اثنى عشر كعدة نقباء بنى
اسرائيل :
ما از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين سؤ ال را كرديم و او در پاسخ
فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباى بنى اسرائيل
2 - در تاريخ ابن عساكر از ابن مسعود چنين نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرديم چند خليفه بر اين امت حكومت خواهند كرد، فرمود:
ان عدة الخلفاء بعدى عدة نقباء موسى :
عده خلفاى بعد از من عده نقباى موسى خواهد بود.
3 - در منتخب كنز العمال از جابر بن سمره چنين نقل شده كه بر اين امت دوازده خليفه
حكومت خواهند كرد به عدد نقباء بنى اسرائيل .
نظير اين حديث در ينابيع الموده صفحه 445 و در كتاب البداية و النهايه جلد 6 صفحه
247 نيز نقل شده است .
سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى كند كه خداوند به آنها گفت : من با
شما خواهم بود و از شما حمايت مى كنم (و قال الله انى معكم ).
اما به چند شرط:
1 - به شرط اينكه نماز را برپا داريد (لئن اقمتم الصلوة ).
2 - و زكات خود را بپردازيد (و آتيتم الزكاة ).
3 - به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد (و آمنتم برسلى و عزرتموهم
).
4 - علاوه بر اين ، از انفاق هاى مستحب كه يكنوع قرض الحسنه با خدا است خوددارى
ننمائيد (و اقرضتم الله قرضا حسنا).
اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مى بخشم (لاكفرن عنكم
سيئاتكم ).
و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل ميكنم .
(و لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار).
ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيانرا پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده
اند.
(فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سوآء السبيل ).
درباره اينكه چرا انفاق در قرآن مجيد به عنوان قرض دادن بخدا ناميده شده توضيح لازم
را در تفسير نمونه در جلد 2 صفحه 160 داده ايم .
در اينجا سؤ الى باقى مى ماند كه چرا مساله نماز و زكات بر ايمان بموسى (عليه
السلام ) مقدم داشته شده است با اينكه ايمان به او قبل از عمل بوده است
جمعى از مفسران پاسخ سؤ ال را چنين داده اند كه منظور از رسل در آيه فوق پيامبرانى
است كه بعد از موسى آمده اند، نه خود موسى بنابراين ، دستورى نسبت به آينده مى باشد
كه مى تواند بعد از نماز و زكاة قرار گيرد و اين احتمال نيز هست كه رسل اشاره به
همان نقباى بنى اسرائيل باشد كه پيمان وفادارى نسبت به آنها از بنى اسرائيل گرفته
شده است (در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بعضى از مفسران پيشين احتمال داده اند
كه نقباى بنى اسرائيل رسولان خدا بودند و اين احتمال آنچه را در بالا گفتيم تاييد
مى كند).
آيه و ترجمه:
فبما نقضهم ميثقهم لعنهم و جعلنا قلوبهم قسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا
مما ذكروا به و لا تزال تطلع على خائنة منهم إ لا قليلا منهم فاعف عنهم و اصفح إ ن
الله يحب المحسنين(13)
|
ترجمه :
13 - اما بخاطر پيمان شكنى ، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت
و سنگين نموديم (تا آنجا كه ) سخنان (خدا) را از مورد خود تحريف مى كنند و بخشى از
آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند و هر زمان به خيانتى (تازه ) از آنها
آگاه مى شوى ، مگر عده كمى از آنها، ولى از آنها در گذر و صرف نظر كن كه خداوند
نيكوكاران را دوست مى دارد.
تفسير :
در تعقيب بحثى كه درباره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت ، در اين آيه
اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى ميكند و مى فرمايد: چون آنها
پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از
رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم .
(فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية ).
در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات ، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا
دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد.
سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى دهد: آنها كلمات را تحريف مى كنند و از محل و
مسير آن بيرون مى برند.
(يحرفون الكلم عن مواضعه ).
و نيز قسمتهاى قابل ملاحظهاى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مى
سپارند.
(و نسوا حظا مما ذكروا به ).
بعيد نيست قسمتى را كه آنها بدست فراموشى سپردند، همان نشانه ها و آثار پيامبر
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده
است ، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى دانيم تورات در طول تاريخ
مفقود شده ، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى
فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا بدست فراموشى سپرده شد، و آنچه بدست آنها آمد
بخشى از كتاب واقعى موسى (عليه السلام ) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و
آنها همين بخش را نيز گاهى بدست فراموشى سپردند.
سپس اضافه مى فرمايد: هر روز به خيانت تازه اى از آنها پى مى بريم مگر دسته اى از
آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند.
(و لا تزال تطلع على خائنة منهم الا قليلا منهم ).
و در پايان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور ميدهد كه از آنها صرف
نظر كند و چشم بپوشد، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
(فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين ).
آيا منظور آن است كه از گناهان پيشين اين اقليت صالح صرفنظر كند! و يا از اكثريت
ناصالح ، ظاهر آيه ، احتمال دوم را تقويت ميكند، زيرا اقليت صالح خيانتى نكرده اند
كه مشمول عفو شوند، ولى بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهائى است كه به شخص
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه
در آنها گذشت معنى ندارد.
تحريفات يهود
از مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره تحريف يهود آمده است ، استفاده مى شود كه
آنها به انواعى از تحريف در كتاب آسمانى خود دست مى زدند، گاهى تحريف آنها تحريف
معنوى بود، يعنى عباراتى كه در كتاب آسمانى آنها نازل شده بود، بر خلاف معنى واقعى
آن تفسير مى كردند، الفاظ را بصورت اصلى حفظ مى نمودند و معانى آن را دگرگون مى
ساختند، و گاهى دست به تحريف لفظى ميزدند، و از روى استهزاء بجاى اينكه بگويند
سمعنا
و اطعنا (شنيديم و اطاعت كرديم ) ميگفتند: سمعنا و عصينا! (شنيديم و مخالفت كرديم
!) و گاهى دست به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى زدند، آنچه را موافق ميلشان
آشكار، و آنچه بر خلاف ميلشان بود كتمان ميكردند، حتى گاهى با وجود حاضر بودن كتاب
آسمانى براى اغفال مردم دست روى قسمتى از آن مى گذاشتند، كه طرف نتواند آن را
بخواند چنانكه در ذيل آيه 41 سوره مائده در داستان ابن صوريا خواهد آمد.
آيا خدا كسى را سنگدل ميكند!
در آيه مورد بحث مى خوانيم كه خداوند سنگدلى جمعى از يهود را بخود نسبت مى دهد و مى
دانيم كه اين سنگدلى و عدم انعطاف در مقابل حق سرچشمه انحرافات و گناهانى ميشود، در
اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد با اينكه فاعل اين كار خدا است چگونه اين اشخاص در
برابر اعمال خود مسئولند و آيا اين يكنوع جبر نيست !
با دقت در آيات مختلف قرآن و حتى در آيه مورد بحث روشن مى شود كه در موارد بسيارى
افراد بر اثر اعمال خلافشان از لطف خداوند و هدايت او محروم مى شوند و در حقيقت
عملشان سرچشمه يك سلسله انحرافات فكرى و اخلاقى مى گردد، كه گاه نمى توانند خود را
بهيچوجه از عواقب آن بر كنار دارند، اما از آنجا كه هر سببى اثرش به فرمان خدا است
اينگونه آثار در قرآن بخداوند نسبت داده شده است ، مثلا در آيه مورد بحث مى فرمايد:
چون پيمان شكنى كردند دلهاى آنها را سخت و غير قابل انعطاف ساختيم و در آيه 27 سوره
ابراهيم مى فرمايد: و يضل الله الظالمين (خداوند ستمگران را گمراه ميكند) و در آيه
77 سوره توبه درباره بعضى از پيمان شكنان مى فرمايد:
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه
و بما كانوا يكذبون :
بخاطر پيمان شكنى و دروغشان خداوند نفاق را در دلهاى آنها قرار داد - و نظير اين
تعبيرات در قرآن فراوان است .
روشن است كه اين آثار سوء كه از عمل خود انسان سرچشمه مى گيرد هيچگونه منافاتى با
روح اختيار و آزادى اراده ندارد، زيرا مقدمات آن بوسيله خود آنان فراهم شده است و
آگاهانه در اين وادى گام نهاده اند و اينها محصولات قهرى اعمال خود آنها است و اين
درست به آن مى ماند كه كسى از روى عمد مشروبات الكلى بخورد و بهنگامى كه مست شد دست
بجناياتى بزند، درست است كه در حال مستى از خود اختيارى ندارد ولى چون آگاهانه
مقدمات آن را فراهم ساخته و مى دانسته كه در حال مستى ممكن است چنين اعمالى از او
سرزند مسئول اعمال خود خواهد بود، آيا اگر در اينجا گفته شود چون آنها شراب خوردند
ما عقلشان را گرفتيم و آنها را بر اثر اعمالشان بجنايات افكنديم ، آيا اين تعبير
اشكالى دارد و يا مفهومش جبر است ؟
خلاصه اينكه : تمام هدايتها و ضلالتها و مانند آن كه در قرآن بخداوند نسبت داده شده
است حتما بخاطر مقدمات و اعمالى است كه قبلا از بندگان سرزده است و به دنبال آن
استحقاق هدايت و يا ضلالت پيدا كرده اند، و گر نه هيچگاه عدالت و حكمت خدا اجازه
نخواهد داد كه بدون جهت يكى را به راه راست هدايت كنند و ديگرى را در گمراهى
سرگردان سازند.
آيه و ترجمه:
و من الذين قالوا إ نا نصرى أ خذنا ميثقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فأ غرينا بينهم
العداوة و البغضاء إ لى يوم القيمة و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون
(14)
|
ترجمه :
14 - و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح ) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولى
آنها قسمت قابل ملاحظه اى از آنچه به آنان تذكر داده شده بود بدست فراموشى سپردند،
لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمنى افكنديم و خداوند در آينده آنها را
از آنچه انجام داده اند (و از نتايج آن ) آگاه خواهد ساخت .
تفسير :
دشمنان جاويدان
در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى
نصارى اشاره كرده مى فرمايد: جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى كنند، با اينكه از
آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم ، دست به پيمان شكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را
كه به آنها داده شده بود بدست فراموشى سپردند.
(و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به ).
آرى آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات
الهى را بدست فراموشى نسپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها
نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند، با اين تفاوت
قرآن در مورد يهود مى گويد: تنها عده كمى از آنان پاك و حقشناس بودند ولى درباره
نصارى مى گويد: جمعى از آنان منحرف شدند، از اين تعبير روشن ميشود كه منحرفان يهود
بيشتر از منحرفان نصارى بوده اند.
تاريخ اناجيل كنونى ميگويد كه تمام آنها ساليان دراز بعد از مسيح و بدست بعضى از
مسيحيان نگاشته شده است و بهمين دليل داراى تناقضهاى آشكارى است و اين نشان مى دهد
كه آنها قسمتهاى قابل ملاحظه اى از آيات انجيل را بكلى فراموش كرده بودند، وجود
خرافات آشكار در اناجيل كنونى مانند داستان شرابسازى مسيح كه بر خلاف حكم عقل و حتى
پاره اى از آيات تورات و انجيل كنونى است و داستان مريم مجدليه و امثال آن نيز
روشنگر اين واقعيت است .
ضمنا بايد توجه داشت نصارى جمع نصرانى است و در اينكه علت نامگذارى مسيحيان باين
اسم چيست ، احتمالات مختلفى داده اند نخست اينكه بخاطر آن است كه عيسى (عليه السلام
) در شهر ناصره در دوران كودكى پرورش يافت ، و نيز احتمال داده اند از نصران گرفته
شده كه آن هم نام قريه اى است كه نصارى به آن علاقه خاصى داشته اند و نيز ممكن است
انتخاب اين نام بخاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح (عليه السلام ) ناصران و يارانى از
مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همانطور كه قرآن مى گويد:
كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله
.
و از آنجا كه جمعى از آنها به گفته خود عمل نمى كردند و تنها مدعى يارى
مسيح (عليه السلام ) بودند قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: و من الذين قالوا انا
نصارى : از كسانى كه ادعا مى كردند ما ياوران عيسى (عليه السلام ) هستيم ولى در اين
ادعا، صادق نبودند.
سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح ميدهد كه به جرم اعمالشان تا دامنه قيامت
در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم .
(فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ).
و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه در آينده
خداوند نتائج اعمال آنها را بانها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد.
(و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون ).
در اينجا بچند نكته بايد توجه داشت .
1 - جمله اغرينا در اصل از ماده اغراء بمعنى چسبانيدن چيزى است و سپس بمعنى تشويق و
وادار ساختن بكارى استعمال شده است زيرا سبب ارتباط افراد بهدفهاى معينى مى شود،
بنابراين مفهوم آيه فوق چنين است كه پيمان شكنى نصارى و خلافكاريهاى آنها سبب شد كه
عوامل عداوت و دشمنى و بذر نفاق و اختلاف در ميان آنها پاشيده شود (زيرا ميدانيم
آثار اسباب تكوينى و طبيعى بخدا نسبت داده ميشود) و هم اكنون كشمكشهاى فراوانى كه
بين دول مسيحى وجود دارد و تاكنون سرچشمه دو جنگ جهانى شده و همچنان دسته بنديهاى
توام با عداوت و دشمنى در ميان آنها ادامه دارد، علاوه بر اين ، اختلافات و
عداوتهاى مذهبى در بين فرق مذهبى مسيحيت بقدرى زياد است كه هم اكنون نيز به كشتار
يكديگر ادامه مى دهند.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور ادامه عداوت و دشمنى بين يهود و نصارى
تا پايان جهان مى باشد ولى ظاهر آيه همان بروز عداوت
در ميان مسيحيان است .
و شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه اين عاقبت دردناك منحصر بمسيحيان نيست اگر
مسلمانان هم راه آنها را به پويند بهمان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
2 - عداوت در اصل از ماده عدو بمعنى تجاوز مى آيد و بغضاء از ماده بغض بمعنى تنفر
از چيزى است و ممكن است فرق ميان اين دو كلمه اين باشد كه بغض بيشتر جنبه قلبى دارد
و عداوت جنبه عملى و يا لااقل اعم از عملى و قلبى است .
3 - از آيه فوق چنين بر مى آيد كه طائفه نصارى بعنوان پيروان يك مذهب (و يا يهود و
نصارى هر دو) تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت . در اينجا اين سؤ ال پيش
ميايد كه از اخبار اسلامى چنين استفاده ميشود كه پس از ظهور مهدى (عليه السلام ) در
سرتاسر جهان يك آئين بيشتر نخواهد بود و آن آئين اسلام است ، و اين دو را چگونه مى
توان با هم جمع كرد؟
ولى ممكن است كه مسيحيت (و يا مسيحيت و آئين يهود) بصورت يك اقليت بسيار ضعيف در
جهان حتى در عصر مهدى باقى بماند، زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسانها
از بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند اگر چه اكثريت قاطع مردم جهان راه
حق را ميابند و به آن مى گروند و مهمتر از همه اينكه حكومت روى زمين يك حكومت
اسلامى خواهد بود.
آيه و ترجمه:
يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن
كثير قد جاءكم من الله نور و كتب مبين
(15)
يهدى به الله من اتبع رضونه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إ لى النور بإ ذنه و
يهديهم إ لى صراط مستقيم
(16)
|
ترجمه :
15 - اى اهل كتاب پيامبر ما بسوى شما آمد و بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما
كتمان كرديد روشن مى سازد و از بسيارى از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده ) صرف نظر مى
نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.
16 - خداوند به بركت آن ، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامت
هدايت مى كند، و از تاريكيها - به فرمان خود - به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به
راه راست رهبرى مى نمايد.
تفسير :
در تعقيب آياتى كه درباره يهود و نصارى و پيمان شكنى هاى آنها بحث مى كرد، اين آيه
اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت بسوى اسلام مى كند، اسلامى كه
آئين آسمانى آنها را از خرافات پاك كرده و آنها را براه راست ، راهى كه از هر گونه
انحراف و كجى دور است ، هدايت مى نمايد.
نخست مى گويد: (اى اهل كتاب فرستاده ما
بسوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار
سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها كه نيازى بذكر نبوده و مربوط به دورانهاى
گذشته است
صرف نظر ميكند.)
(يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا
عن كثير).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه مورد نياز كنونى مردم جهان بود
(مانند بيان حقيقت توحيد و پاكى انبياء از نسبتهاى ناروائى كه در كتب عهدين به آنها
داده شده و حكم تحريم ربا و شراب و امثال آن را) بيان نموده است ولى پاره اى از
حقايقى كه مربوط به امتهاى پيشين و زمانهاى گذشته بوده و بيان آنها اثر قابل ملاحظه
اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آنها صرف نظر شده است .
سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مى
گويد: (از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى
بسوى شما آمد.)
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ).
(همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را
كه در پى كسب خشنودى او باشند بطرق سلامت هدايت مى كند.)
(يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ).
و علاوه بر اين آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك ، ظلمت جهل ، ظلمت
پراكندگى و نفاق و...) بسوى نور توحيد، علم ، اتحاد رهبرى مى كند.
(و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ).
و از همه گذشته (آنها را بجاده مستقيم كه
هيچگونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مى نمايد.)
(و يهديهم الى صراط مستقيم ).
در اينكه منظور از نور در آيه نخست شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) است يا قرآن مجيد در ميان مفسران دو قول ديده مى شود، ولى ملاحظه آيات مختلفى كه
در قرآن مجيد وارد شده و قرآن را تشبيه به نور كرده ، نشان مى دهد كه نور در آيه
فوق بمعنى قرآن است و بنابراين عطف كتاب مبين بر آن از قبيل عطف توضيحى است ، در
سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم .
فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون :
(كسانى كه بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) ايمان آوردند و او را بزرگ داشتند و يارى كردند و از نورى كه همراه او
نازل گرديده پيروى نمودند، اهل نجات و رستگارى هستند.)
و در سوره تغابن آيه 8 ميخوانيم .
فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا :
بخدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد و همچنين آيات متعدد ديگر، در
حالى كه اطلاق كلمه نور در قرآن بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
ديده نمى شود.
علاوه به اين مفرد بودن ضمير (به
) در آيه بعد نيز اين موضوع را تاييد مى كند كه نور و كتاب مبين اشاره
به يك حقيقت است .
|