تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۱۱ -
البته در روايات
متعددى مى خوانيم كه نور بشخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) يا همه ائمه تفسير
شده است ، ولى روشن است كه اين تفسير از قبيل ذكر بطون آيات است ، چون ميدانيم قرآن
علاوه بر معنى ظاهر معانى باطنى دارد كه از آن به بطون قرآن تعبير ميشود، اينكه
گفتيم روشن است كه اين تفسيرها مربوط به بطون قرآن است دليلش اين است كه در آن زمان
ائمه وجود نداشتند كه اهل كتاب دعوت به ايمان به آنها شده باشند.
نكته ديگر اينكه : آيه دوم به كسانى كه در راه تحصيل رضاى خدا گام
برمى دارند نويد مى دهد كه در پرتو قرآن سه نعمت بزرگ بانها داده مى شود نخست هدايت
بجاده هاى سلامت ، سلامت فرد، سلامت اجتماع ، سلامت روح و جان ، سلامت خانواده ، و
سلامت اخلاق مى باشد (و اينها همه جنبه عملى دارد).
و ديگر خارج ساختن از ظلمت هاى كفر و بى دينى بسوى نور ايمان كه جنبه اعتقادى دارد.
تمام اينها را در كوتاهترين و نزديكترين راه كه صراط مستقيم است و در جمله سوم بان
اشاره شده انجام ميدهد.
ولى همه اين نعمتها نصيب كسانى مى شود كه از در تسليم و حقجوئى در آيند و مصداق من
اتبع رضوانه باشند و اما منافقان و افراد لجوج و آنها كه با حق دشمنى دارند،
هيچگونه بهره اى نخواهند برد همانطور كه ساير آيات قرآن گواهى مى دهند.
و نيز همه اين آثار از اراده حتمى خداوند سرچشمه مى گيرد كه با كلمه
(باذنه ) بان اشاره شده است .
آيه و ترجمه:
لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا إ ن أ
راد أ ن يهلك المسيح ابن مريم و أ مه و من فى الا رض جميعا و لله ملك السموات و
الا رض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير
(17)
|
ترجمه :
17 - بطور مسلم آنها كه گفتند خدا مسيح بن مريم است كافر شدند، بگو اگر خدا بخواهد
مسيح بن مريم و مادرش و همه كسانى را كه در روى زمين هستند هلاك كند چه كسى ميتواند
جلوگيرى كند! (آرى ) براى خدا است حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار
دارد، هر چه بخواهد مى آفريند (حتى انسانى از مادر و بدون پدر مانند مسيح ) و او بر
هر چيزى قدرت دارد.
تفسير :
چگونه ممكن است مسيح ، خدا باشد؟!
براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (عليه السلام )
حمله شده و آن را يك كفر آشكار شمرده و مى گويد: بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن
مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده اند.
(لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ).
براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى اساس در مورد
خدا دارند نخست اينكه : عقيده به خدايان سه گانه دارند
آيه 170 نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال ميكند.
لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد.
ديگر اينكه : آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به
او خداى پدر مى گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 سوره مائده ابطال مى كند
(لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد) كه تفسير آن
بخواست خدا بزودى خواهد آمد.
ديگر اينكه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى ، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به
وحدت در تثليث مى شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها
مى گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است ! و اين دو با روح
القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد! را تشكيل ميدهند!!
بنابراين هر يك از جوانب سه گانه تثليث كه بزرگترين انحراف مسيحيت است در يكى از
آيات قرآن مورد بحث قرار گرفته ، و شديدا ابطال شده است (توضيح بيشتر درباره بطلان
عقيده تثليث را در ذيل آيه 171 سوره نساء در همين جلد مطالعه فرمائيد).
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى در فهم آيه
فوق گرفتار اشكال شده اند و چنين پنداشته اند كه هيچيك از نصارى با صراحت عقيده
اتحاد خدا و مسيح را ابراز نمى كنند بخاطر عدم احاطه كافى
او به كتب مسيحيت بوده است و گر نه منابع موجود مسيحيت با صراحت ، مساله
(وحدت در تثليث ) را بيان
داشته است ولى شايد اين گونه كتابها در آن زمان به دست امثال فخر رازى نرسيده بوده
است .
سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح (عليه السلام ) قرآن چنين مى گويد:
(اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى
كنند هلاك كند چه كسى مى تواند جلو آن را بگيرد.)
(قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض
جميعا).
اشاره به اينكه مسيح (عليه السلام ) مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى
بيش نبود و بنابراين از نظر مخلوق بودن در رديف ساير مخلوقات است و بهمين دليل فنا
و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى كه نيستى براى او تصور ميشود چگونه ممكن
است خداوند ازلى و ابدى باشد؟!.
و يا به تعبير ديگر اگر مسيح (عليه السلام ) خدا باشد آفريدگار جهان نمى تواند او
را هلاك كند و به اين ترتيب قدرتش محدود خواهد بود و چنين كسى نمى تواند خدا باشد
زيرا قدرت خدا مانند ذاتش نامحدود است (دقت كنيد).
تكرار كلمه مسيح ابن مريم در اين آيه شايد براى اشاره باين حقيقت است كه خود شما
معترفيد كه مسيح (عليه السلام ) فرزند مريم بود و از مادرى متولد شد، روزى جنين بود
و روزى ديگرى طفل نوزاد و تدريجا پرورش يافت و بزرگ شد، آيا خدا ممكن است در محيط
كوچكى همچون رحم مادر جاى گيرد و اينهمه تغييرات و تحولات پيدا كند و نياز بمادر در
دوران جنينى و در دوران شيرخوارگى داشته باشد؟!.
قابل توجه اينكه آيه فوق غير از ذكر عيسى (عليه السلام ) نام مادر او را هم بالخصوص
با كلمه (وامه
) مى برد و به اين ترتيب مادر مسيح (عليه السلام ) را از ميان ساير مردم
روى زمين مشخص ميكند، ممكن است اين تعبير بخاطر آن باشد كه مسيحيان
بهنگام پرستش ، مادر او را هم مى پرستند، و هم اكنون در كليساها از جمله مجسمه هائى
كه در برابر آن تعظيم و پرستش مى كنند مجسمه مريم است و در آيه 116 سوره مائده نيز
به اين مطلب اشاره شده :
و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم أ انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله :
در روز رستاخيز خداوند ميگويد: اى عيسى ابن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم
را علاوه بر خدا پرستش كنيد؟!.
و در پايان آيه پاسخى به گفتار آنهائى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او
مى گيرند داده و مى گويد: خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است
در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مى آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر
مانند آدم ، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى معمولى ، و خواه فقط از
مادر مانند مسيح ، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت او است و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست
) و خداوند بر هر چيزى توانا است .
(و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير).
آيه و ترجمه:
و قالت اليهود و النصارى نحن أ بنا الله و أ حبائه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أ نتم
بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السماوات و الا رض و ما بينهما
و إ ليه المصير
(18)
|
ترجمه :
18 - يهود و نصارى مى گفتند ما فرزندان خدا و دوستان (خاص ) او هستيم ، بگو: پس چرا
شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟، بلكه شما انسانى هستيد از مخلوقات او،
هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)
مجازات مى كند، و حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است از آن او است ، و
بازگشت همه موجودات به سوى اوست .
تفسير :
در تكميل بحثهاى گذشته درباره يهود و نصارى در اين آيه به يكى از ادعاهاى بى اساس و
امتيازات موهومى كه آنها داشتند اشاره كرده مى گويد: يهود و نصارى گفتند: ما
فرزندان خدا و دوستان او هستيم !
(و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه )!
اين تنها امتياز موهومى نيست كه آنها براى خود قائل شدند، بلكه در آيات قرآن بارها
باين گونه ادعاهاى آنان اشاره شده است ، در آيه 111 سوره بقره ادعاى آنها را درباره
اينكه غير از آنان كسى داخل بهشت نميشود و بهشت مخصوص يهود و نصارى است بيان كرده و
ابطال مى نمايد و در آيه 80 سوره
بقره ادعاى يهود را دائر بر اينكه آتش دوزخ جز ايام معدودى به آنان نمى رسد ذكر
نموده و آنها را سرزنش مى كند و در آيه فوق به ادعاى موهوم فرزندى خدا و دوستى خاص
او اشاره شده است .
شك نيست كه آنها خود را حقيقتا فرزند خدا نمى دانستند تنها مسيحيان ، عيسى را فرزند
حقيقى خدا مى دانند و به آن تصريح مى كنند.
ولى منظورشان از انتخاب اين نام و عنوان براى خود اين بوده كه بگويند رابطه خاصى با
خدا دارند و گويا هر كس در نژاد آنها و يا جزء جمعيت آنها مى شد بدون اينكه انجام
اعمال صالحى داده باشد، خود به خود، از دوستان و گروه فرزندان خدا مى شد!
اما مى دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هر انسانى
را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزگارى او مى شمرد، لذا در آيه فوق براى ابطال
اين ادعا چنين مى گويد: بگو پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى كند!)
(قل فلم يعذبكم بذنوبكم ).
يعنى شما خودتان اعتراف داريد كه لااقل مدتى كوتاه مجازات خواهيد شد، اين مجازات
گناهكاران نشانه آن است كه شما ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا مى كنيد تا آنجا كه
خود را دوستان بلكه فرزندان خدا مى شماريد، اين ادعائى بى اساس است . بعلاوه تاريخ
شما نشان مى دهد كه گرفتار يك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى در همين دنيا نيز شده
ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شما است .
سپس براى تاكيد مطلب اضافه مى كند: شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا، همانند ساير
انسانها (بل انتم بشر ممن خلق ).
و اين يك قانون عمومى است كه خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد و هر كه
را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى دهد.
(يغفر من يشاء و يعذب من يشاء).
از اين گذشته همه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزند خدا بر
كسى گذاشتن منطقى نيست .
(و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما).
و سرانجام هم تمام مخلوقات بسوى او باز مى گردند (و اليه المصير). در اينجا سؤ الى
پيش مى آيد كه در كجا يهود و نصارى دعوى فرزندى خدا كردند (هر چند فرزند در اينجا
بمعنى مجازى باشد نه معنى حقيقى ).
در پاسخ اين سؤ ال بايد توجه داشت كه در اناجيل كنونى اين تعبير مكرر ديده ميشود از
جمله در انجيل يوحنا باب 8 جمله 41 به بعد از زبان عيسى خطاب به يهود مى خوانيم :
شما كارهاى پدر خود را مى كنيد (يهوديان ) به او گفتند: ما از زنا متولد نشده ايم
يك پدر داريم كه خدا است !، عيسى ايشان را گفت كه اگر خدا پدر شما مى بود مرا دوست
مى داشتيد در روايات اسلامى نيز در حديثى از ابن عباس مى خوانيم كه پيغمبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى از يهود را بدين اسلام دعوت كرد و آنها را از
مجازات خدا بيم داد گفتند: چگونه ما را از كيفر خدا ميترسانى در حالى كه ما فرزندان
خدا و دوستهاى او هستيم !.
در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث ، نيز حديثى شبيه حديث فوق نقل شده كه
جمعى از يهود در برابر تهديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مجازات الهى
گفتند: ما را تهديد مكن زيرا ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم ، اگر خشم
بر ما كند همانند خشمى است كه انسان نسبت به فرزند خود دارد يعنى بزودى اين خشم فرو
مى نشيند!.
آيه و ترجمه:
يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل أ ن تقولوا ماجاءنا من
بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شى ء قدير
(19)
|
ترجمه :
19 - اى اهل كتاب ! رسول ما به سوى شما آمد در حالى كه بدنبال فترت ميان پيامبران ،
حقايق را براى شما بيان مى كند مبادا (روز قيامت بگوئيد نه بشارت دهنده اى به سوى
ما آمد، و نه بيم دهنده اى ، (هم اكنون پيامبر) بشارت دهنده و بيم دهنده به سوى شما
آمد و خداوند بر همه چيز توانا است .
تفسير :
باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است : اى اهل كتاب و اى يهود و نصارى پيامبر ما
بسوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده بود حقايق
را براى شما بيان كرد، مبادا بگوئيد از طرف خدا بشارت دهنده و بيم دهنده بسوى ما
نيامد.
(يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جائنا من
بشير و لا نذير).
آرى (بشير)
و (نذير)
يعنى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه افراد با ايمان و نيكوكار را
به رحمت و پاداش الهى بشارت داده و افراد بى ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى
الهى بيم مى دهد بسوى شما آمد (فقد جائكم بشير و نذير).
فترت در اصل بمعنى سكون و آرامش است و به فاصله ميان دو جنبش و حركت يا دو كوشش و
نهضت و انقلاب نيز گفته مى شود.
و از آنجا كه در فاصله ميان موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) پيامبران و
رسولانى وجود داشتند، اما در ميان حضرت مسيح و پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) به اين شكل نبود، قرآن اين دوران را دوران فترت رسل ناميده است ، و
ميدانيم كه در ميان دوران مسيح و بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حدود
ششصد سال فاصله بود.
ولى طبق آنچه در قرآن به آن اشاره شده (در سوره يس آيه 14) و طبق آنچه مفسران
اسلامى گفته اند حد اقل در ميان اين دو پيامبر، سه نفر از رسولان آمده اند و بعضى
عدد آنها را چهار نفر مى دانند، اما در هر حال ميان وفات آن رسولان و پيامبر اسلام
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصلهاى وجود داشت و بهمين دليل در قرآن از آن به
عنوان دوران فترت ياد شده است .
سؤ ال :
در اينجا ممكن است گفته شود، طبق عقيده ما، جامعه انسانيت لحظه اى از نماينده خدا و
فرستادگان او خالى نخواهد شد چگونه ممكن است چنين فترتى وجود داشته باشد!
پاسخ :
بايد توجه داشت كه قرآن مى گويد على فترة الرسل يعنى رسولانى در اين
دوران نبودند اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنها وجود داشته باشند.
به تعبير بهتر (رسولان
)، آنهائى بودند كه دست به تبليغات وسيع و دامنه دارى مى زدند، مردم را
بشارت و انذار مى دادند، سكوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى شكستند، و صداى خود را
به گوش همگان مى رساندند، ولى اوصياى آنها همگى چنين ماموريتى را نداشتند و حتى
گاهى ممكن است آنها بخاطر يك سلسله عوامل اجتماعى در ميان مردم بطور پنهان زندگى
داشته باشند. على (عليه السلام ) در يكى از بياناتش در نهج البلاغه مى فرمايد:
اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا
تبطل حجج الله و بيناته يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها
فى قلوب اشباههم .
آرى روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و
مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته ، براى اينكه احكام و دستورات و دلائل و نشانه هاى
خداوند از ميان نرود (و آنها را از تحريف و دستبرد مصون دارند)... خداوند بوسيله
آنها دلائل و نشانه هاى خود را حفظ مى كند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر
آن را در دلهاى كسانى شبيه خود بيفشانند...
روشن است هنگامى كه رسولان انقلابى و مبلغان موج افكن در ميان جامعه نباشند تدريجا
خرافات و وسوسه هاى شيطانى و تحريفها و بيخبرى از تعليمات الهى گسترش مى يابد،
اينجا است كه ممكن است جمعى وضع موجود را عذر و بهانه اى براى فرار از زير بار
مسئوليتها بپندارند، در اين موقع خداوند بوسيله مردان آسمانى اين عذر و بهانه ها را
قطع مى نمايد.
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند بر هر چيز توانا است (و الله على كل شى ء قدير).
يعنى مبعوث ساختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر
قدرت او ساده و آسان است .
آيه و ترجمه:
و إ ذ قال موسى لقومه يقوم اذكروا نعمة الله عليكم إ ذ جعل فيكم أ نبياء و جعلكم
ملوكا و ءاتئكم مالم يؤ ت أ حدا من العلمين
(20)
يقوم ادخلوا الا رض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على أ دباركم فتنقلبوا
خسرين (21)
قالوا يموسى إ ن فيها قوما جبارين و إ نا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فإ ن يخرجوا
منها فإ نا دخلون
(22)
قال رجلان من الذين يخافون أ نعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فإ ذا دخلتموه فإ
نكم غلبون و على الله فتوكلوا إ ن كنتم مؤ منين
(23)
قالوا ياموسى إ نا لن ندخلها أ بدا ما داموا فيها فاذهب أ نت و ربك فقتلا إ نا ههنا
قاعدون
(24)
قال رب إ نى لا أ ملك إ لا نفسى و أ خى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين
(25)
قال فإ نها محرمة عليهم أ ربعين سنة يتيهون فى الا رض فلا تأ س على القوم الفاسقين
(26)
|
ترجمه :
20 - (بياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم ! نعمت خدا را بر خود
متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (و زنجير استعمار فرعونى را
شكست ) و شما را صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهائى بخشيد كه به هيچيك از
جهانيان نداده بود.
21 - اى قوم ! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد و به پشت
سر خود باز نگرديد (و عقب نشينى نكنيد) كه زيانكار خواهيد شد.
22 - گفتند اى موسى در آن (سرزمين ) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا
آنها خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهيم شد!
23 - دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند و خداوند به آنها نعمت (عقل و ايمان و
شهامت ) داده بود گفتند شما وارد دروازه شهر آنان شويد هنگامى كه وارد شديد پيروز
خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.
24 - (بنى اسرائيل ) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم
شد، تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) جنگ كنيد، ما همينجا نشسته ايم !!.
25 - (موسى ) گفت پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم ، ميان من و اين
جمعيت گنهكار جدائى بيفكن !.
26 - خداوند (به موسى ) فرمود: اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن
نخواهند رسيد) پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت ) اين جمعيت
گنهكار غمگين مباش .
تفسير :
بنى اسرائيل و سرزمين مقدس
در اين آيات براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در
برابر خطاهائى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين ميگويد،
به خاطر بياوريد زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت : اى بنى اسرائيل نعمتهائى را
كه خدا به شما ارزانى داشته است فراموش نكنيد.
(و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم ).
روشن است كه كلمه نعمة الله همه مواهب و نعمتهاى پروردگار را شامل ميشود ولى بدنبال
آن اشاره به سه قسمت مهم از آنها كرده است .
نخست نعمت وجود پيامبران و رهبران فراوان در ميان آنها است كه بزرگترين موهبت الهى
درباره آنان بود (اذ جعل فيكم انبياء) تا آنجا كه ميگويند تنها در زمان موسى بن
عمران بالغ بر هفتاد پيامبر وجود داشت و تمام
هفتاد نفرى كه با او به كوه طور رفتند در زمره پيامبران قرار گرفتند.
در پرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهائى يافتند
و از انواع خرافات و موهومات و زشتيها و پليديها نجات پيدا كردند، و اين بزرگترين
نعمت معنوى در حق آنها بود.
سپس به بزرگترين موهبت مادى كه بنوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز ميباشد اشاره كرده
ميفرمايد: شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد (و جعلكم ملوكا).
زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و
هيچگونه اختيارى از خود نداشتند، و با آنها همچون حيوانات اسير معامله مى شد،
خداوند به بركت قيام موسى بن عمران زنجيرهاى بردگى و استعمار را از دست و پاى آنها
گشود و آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت .
بعضى چنين پنداشته اند كه منظور از ملوك در اينجا سلاطين و پادشاهانى است كه از بنى
اسرائيل برخاستند.
در حالى كه مى دانيم بنى اسرائيل تنها در دوران كوتاهى داراى حكومت و سلطنت بودند و
به علاوه تنها بعضى از آنها به چنين مقامى رسيدند، در حاليكه آيه فوق ميگويد: و
جعلكم ملوكا: خداوند همه شما را اين مقام داد، از اين روشن ميشود كه منظور از آيه
همان است كه در بالا گفتيم .
گذشته از اين (ملك
) (بر وزن الف ) در لغت هم به معنى سلطان و زمامدار آمده و هم به معنى
كسى كه مالك و صاحب اختيار چيزى است . در حديثى در تفسير در المنثور از پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است :
كانت بنو اسرائيل اذاكان لاحدهم خادم و دابة و امراة كتب ملكا :
(هنگامى كه كسى از بنى اسرائيل داراى همسر
و خدمتكار و مركب بود، به او ملك مى گفتند.)
و در آخر آيه بطور كلى بنعمتهاى مهم و برجستهاى كه در آن زمان به احدى داده نشده
بود اشاره فرموده ميگويد: (به شما چيزهائى
داد كه به احدى از عالميان نداد.)
(و آتاكم ما لم يؤ ت احدا من العالمين )
اين نعمتهاى متنوع ، فراوان بودند، از جمله نجات معجز آسا از چنگال فرعونيان و
شكافته شدن دريا براى آنها و استفاده كردن از غذاى مخصوصى بنام من و سلوى كه شرح آن
در جلد اول ذيل آيه 57 سوره بقره گذشت و مانند آنها.
سپس در آيه بعد جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان ميكند:
(موسى به قوم خود چنين گفت كه شما بسرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر
داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه
نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد.)
(يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا
خاسرين ).
در اينكه (ارض مقدسة
) كه در آيه فوق به آن اشاره شده چه نقطه اى است ، مفسران گفتگو بسيار
كرده اند بعضى آن را سرزمين بيت المقدس و بعضى شام و بعضى ديگر اردن يا فلسطين يا
سرزمين طور، مى دانند، اما بعيد نيست كه منظور از سرزمين مقدس تمام منطقه شامات
باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است ، زيرا اين منطقه به گواهى تاريخ مهد
پيامبران الهى
و سرزمين ظهور اديان بزرگ ، و در طول تاريخ مدتها مركز توحيد و خداپرستى و نشر
تعليمات انبياء بوده و بهمين جهت نام سرزمين مقدس براى آن انتخاب شده است اگر چه
گاهى به خصوص منطقه بيت المقدس نيز اين نام اطلاق ميشود (همانطور كه در جلد اول
صفحه 183 توضيح داده شد).
و از جمله كتب الله عليكم استفاده ميشود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى
اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند (مشروط به اينكه آن را از
لوث شرك و بت پرستى پاك سازند و خودشان نيز از تعليمات انبيا منحرف نشوند) اما اگر
اين دستور را بكار نبندند زيانهاى سنگينى دامان آنها را خواهد گرفت .
بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم كه نسلى از بنى اسرائيل كه اين آيه خطاب به آنها بود
بالاخره موفق به ورود در اين سرزمين مقدس نشدند بلكه چهل سال در بيابان سرگردان
ماندند و نسل آينده آنها اين توفيق را يافت منافاتى با جمله كتب الله لكم (خداوند
براى شما مقرر داشته ) ندارد، زيرا اين تقدير مشروط بشرائطى بود كه آنها انجام
ندادند همانطور كه در آيات بعد استفاده ميشود.
اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى - همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و
بى اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم
شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند به او گفتند: اى موسى ! تو كه
ميدانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام
نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج
شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت
).
(قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا
منها فان يخرجوا منها فاناداخلون ).
اين پاسخ بنى اسرائيل بخوبى نشان ميدهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه
اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود، و كلمه لن كه معمولا بمعنى
(نفى ابد)
است نشان دهنده وحشت عميق اين جمعيت از دست زدن بمبارزه براى آزاد كردن و پاك ساختن
سرزمين مقدس است .
ولى بنى اسرائيل مى بايست ، سرزمين مقدس را با فداكارى و تلاش و كوشش و جهاد بدست
آورند و اگر فرضا بر خلاف سنت الهى با يك معجزه تمام دشمنان بدون هيچگونه اقدامى
محو و نابود مى شدند و بنى اسرائيل بدون رنج و زحمت و ارث اين منطقه آباد و وسيع
ميشدند تازه از اداره كردن آن عاجز مى ماندند و علاقهاى به حفظ چيزى كه براى آن
زحمتى نكشيده بودند، نشان نمى دادند و آمادگى و شايستگى چنان كارى را نداشتند.
ضمنا منظور از قوم جبار در اين آيه - آن گونه كه از تواريخ استفاده ميشود - جمعيت
عمالقه بوده اند كه اندامهاى درشت و بلند داشتند و گاهى درباره طول قد آنها مبالغه
ها شده و افسانه ها ساخته اند و مطالب مضحكى كه با هيچ دليل عملى همراه نيست
پيرامون آنها مخصوصا پيرامون عوج در تواريخ ساختگى و آميخته به خرافات ديده ميشود.
و چنين به نظر ميرسد كه اين گونه افسانه ها كه به پاره اى از كتب اسلامى نيز راه
يافته از ساخته هاى بنى اسرائيل
است كه معمولا از آنها به عنوان (اسرائيليات
) نام مى برند، شاهد اين سخن اين است كه در متن تورات فعلى نيز نمونهاى
از اين افسانه ها بچشم ميخورد، در سفر اعداد اواخر فصل سيزدهم چنين ميخوانيم :
درباره زمينى كه (جاسوسان بنى اسرائيلى ) تجسس نموده بودند خبر بد از آن بنى
اسرائيل رسانيده گفتند: زمينى كه از آن ، جهت تجسس نمودنش ، گذر كرديم زمينى است كه
ساكنانش را تلف مى نمايد و تمامى قومى كه در آن ديديم مردمان بلندقدند و هم در
آنجا بلندقدان يعنى اولاد عناق كه بلندقدانند ديديم ، و مادر نظر خود مثل ملخ
نمودار بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مينموديم !
سپس قرآن مى گويد در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها
جاى داشت و بهمين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند و روح استقامت و شهامت را
با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى
(عليه السلام ) بپاخاستند و به بنى اسرائيل گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشويد
هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد
شد.
(قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه
فانكم غالبون )
(ولى بايد در هر صورت از روح ايمان
استمداد كنيد و بر خدا تكيه نمائيد تا به اين هدف برسيد.)
(و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين ).
درباره اينكه اين دو نفر چه كسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند كه آنها يوشع بن
نون و كالب بن يوفنا (يفنه ) بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب
ميشدند كه سابقا به آنها اشاره كرديم .
در تفسير جمله من الذين يخافون گرچه احتمالات متعددى داده شده ولى روشن است كه
مفهوم ظاهر جمله اين است كه آن دو مرد از افرادى بودند كه از خدا مى ترسيدند و
بهمين دليل از غير خدا وحشتى نداشتند، جمله انعم الله عليهما: خداوند نعمتش را بر
آنها ارزانى داشته بود نيز شاهد اين معنى است ، چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان
تنها از خدا بترسد، نه از غير او.
در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل
با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد!.
شايد از اين نظر بوده كه آنها علاوه بر اطمينانى كه به وعده موسى بن عمران دائر بر
فتح و پيروزى داشتند مى دانستند يك قاعده كلى در تمام جنگها وجود دارد كه اگر جمعيت
مهاجم بتوانند خود را بمركز اصلى دشمن برسانند يعنى در خانه او با او بجنگند معمولا
پيروز خواهند شد به علاوه جمعيت عمالقه همانطور كه دانستيم داراى اندامهاى درشت
بودند (اگر چه جنبه هاى افسانه اى اين مطلب را انكار كرديم ) معلوم است چنين جمعيتى
در ميدانهاى جنگ بيابانى بهتر مى توانند هنرنمائى كنند اما در پيچ و خم كوچه هاى
شهر آمادگى براى جنگ تن به تن كمتر دارند، از همه گذشته بطورى كه مى گويند آنها بر
خلاف درشتى قامتشان افرادى ترسو بودند كه با حمله غافلگيرانه زود مرعوب ميشدند،
مجموع اين جهات سبب شد كه آن دو نفر پيروزى بنى اسرائيل را در چنين حملهاى تضمين
كنند.
ولى بنى اسرائيل هيچيك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و بخاطر ضعف و زبونى كه در
روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا بموسى خطاب كرده ،
گفتند: ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت
كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد به
ما خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم !
(قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا
قاعدون ).
اين آيه نشان ميدهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده
بودند، زيرا اولا با كلمه لن و ابدا مخالفت صريح خود را اظهار داشتند و ثانيا با
اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته ايم ، موسى (عليه
السلام ) و وعده هاى او را در واقع تحقير كردند، و حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى
نيز اعتنا نكردند و شايد كمترين جوابى نگفتند.
جالب اينكه تورات كنونى نيز قسمتهاى مهمى از اين داستان را در باب چهاردهم از سفر
اعداد آورده است آنجا كه مى گويد: و تمامى بنى اسرائيل بر موسى و هارون گله جو
(اعتراض كننده ) شدند و همگى جماعت به ايشان گفتند: اى كاش در زمين مصر مى مرديم و
يا اينكه در بيابان وفات مى كرديم كه خداوند چرا ما را به اين مرز بوم آورده است تا
آنكه بشمشير افتاده ، زنان ما و اطفال ما به يغما برده شوند... پس موسى و هارون در
حضور جمهور جماعت بنى اسرائيل بر رو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از
جمله متجسسان زمين بودند لباس خود را دريدند ...
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت و دست بدعا برداشت و جدائى
خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد: پروردگارا! من تنها اختيار دار خود و
برادرم هستم ، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدائى بيفكن تا نتيجه
اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند.
(قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ).
البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر
حد كفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب فاسق به آنها داده است بخاطر آن است كه فاسق
معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى شود و لذا
درباره شيطان نيز مى خوانيم : ففسق عن امر ربه : در برابر فرمان خدا فاسق گرديد و
مخالفت كرد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از جمله من الذين يخافون در آيات گذشته چنين استفاده
مى شود كه اقليتى در ميان بنى اسرائيل بودند كه از خدا مى ترسيدند و يوشع و كاليب
جزء آنها محسوب مى شدند، ولى در اينجا مى بينيم موسى تنها از خودش و برادرش هارون
اسم مى برد و اشاره اى به آنها نمى كند شايد اين موضوع بخاطر آن باشد كه هارون هم
جانشين موسى بود و هم شاخص ترين فرد بنى اسرائيل بعد از موسى ، و لذا نام او را
بخصوص برد.
سرانجام دعاى موسى (عليه السلام ) به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود
را گرفتند، زيرا از طرف خداوند بموسى چنين وحى فرستاده شد كه : اين جمعيت از ورود
در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم
خواهند ماند.
(قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة ).
به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند (يتيهون فى الارض ).
سپس بموسى مى گويد: هر چه بر سر اين جمعيت در اين مدت بيايد بجا است هيچگاه درباره
آنها از اين سرنوشت غمگين مباش .
(فلا تاس على القوم الفاسقين ).
جمله اخير شايد براى اين باشد كه پس از صدور فرمان مجازات سرگردانى بنى اسرائيل به
مدت چهل سال در بيابانها، عواطف موسى تحريك شد و شايد - همانطور كه در تورات كنونى
آمده است - درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود، ولى به زودى به
او پاسخ داده شد كه آنها چنين استحقاقى را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت ، زيرا
آنها همانطور كه قرآن ميگويد: افراد فاسق و متمرد و سركشى بودند و هر كس چنين باشد
چنين سرنوشتى براى او حتمى است .
بايد توجه داشت كه اين محروميت چهل ساله كه هرگز جنبه انتقامى نداشت (همانطور كه
هيچيك از مجازاتهاى الهى چنين نيست بلكه يا سازنده است و يا نتيجه عمل است ) و در
حقيقت فلسفه اى داشت و آن اينكه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار
فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خود كم بينى و
احساس ذلت و كمبود در روح آنها لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر
رهبرى بزرگ همانند موسى (عليه السلام ) روح و جان خود را شستشو دهند و با يك جهش
سريع براى زندگى نوينى كه توام با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، و آنچه
را به موسى (عليه السلام ) در مورد عدم اقدام به يك جهاد آزاديبخش در سرزمينهاى
مقدس گفتند، دليل روشن اين حقيقت بود.
لذا ميبايست ساليان دراز در بيابانها سرگردان بمانند و نسل موجود كه نسل ضعيف و
ناتوان بود تدريجا از ميان برود، نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزادى و حريت ، در
آغوش تعليمات الهى ، و در عين حال در ميان مشكلات و سختيها كه به روح و جسم انسان
توان و نيرو مى بخشد پرورش يابد تا بتواند دست به چنان جهادى بزنند و حكومت حق را
در سرزمينهاى مقدس برپا دارد!.
آيه و ترجمه:
واتل عليهم نبأ ابنى ءادم بالحق إ ذ قربا قربانا فتقبل من أ حدهما و لم يتقبل من
الاخر قال لا قتلنك قال إ نما يتقبل الله من المتقين
(27)
لئن بسطت إ لى يدك لتقتلنى ما أ نا بباسط يدى إ ليك لا قتلك إ نى أ خاف الله رب
العالمين(28)
إ نى أ ريد أ ن تبوأ بإ ثمى و إ ثمك فتكون من أ صحاب النار و ذلك جز ا الظالمين
(29)
|
ترجمه :
27 - داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان ، هنگامى كه هر كدام عملى براى
تقرب (به پروردگار) انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد
(برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت : بخدا سوگند تو را خواهم كشت
(برادر ديگر) گفت (من چه گناهى دارم زيرا) خدا تنها از پرهيزكاران ميپذيرد!
28 - اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من دست به قتل تو نميگشايم ، چون از
پروردگار جهانيان ميترسم !.
29 - من مى خواهم با گناه من و خودت (از اين عمل ) بازگردى (و بار هر دو را بدوش
كشى ) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران !.
تفسير :
نخستين قتل در روى زمين !
در اين آيات داستان فرزندان آدم ، و قتل يكى به وسيله ديگرى ، شرح داده شده است و
شايد ارتباط آن با آيات سابق كه درباره بنى اسرائيل بود
اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله حسد بود، و خداوند در
اين آيات به آنها گوشزد مى كند كه سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه
حتى بخاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلايد!
نخست مى فرمايد: اى پيامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان .
(و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق ).
ذكر كلمه بالحق ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در عهد قديم (تورات )
با خرافاتى آميخته شده است ، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده
است ، شك نيست كه منظور از كلمه آدم در اينجا همان آدم معروف پدر نخستين نسلهاى
كنونى است و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از آن مردمى به نام آدم از قبيله بنى
اسرائيل بوده بى اساس است ، زيرا اين كلمه كرارا در قرآن مجيد به همين معنى آمده
است و اگر در اينجا معنى ديگرى داشت لازم بود قرينه اى ذكر شود، اما آيه من اجل ذلك
... كه تفسير آن بزودى خواهد آمد، هرگز نمى تواند قرينهاى بر اين معنى بوده باشد
چنانكه خواهيم گفت .
سپس بشرح داستان مى پردازد و ميگويد: در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به
پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگر پذيرفته نشد.)
(اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر).
و همين موضوع سبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى را تهديد بقتل كند، و
سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت ! (قال لاقتلنك ) اما برادر دوم او را نصيحت
كرد و گفت اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خود تو است كه
عملت با تقوا و پرهيزگارى همراه
نبوده است و (خدا تنها از پرهيزگاران
ميپذيرد).
(قال انما يتقبل الله من المتقين ).
پس اضافه كرد: حتى اگر تو به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى ،
من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى كنم .
(لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى لاقتلك ).
چرا كه من از خدا ميترسم و هرگز دست به چنين گناهى نمى آلايم
(انى اخاف الله رب العالمين ).
به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را بدوش بكشم بلكه ميخواهم تو بار گناه من و
خويش را بدوش بكشى (زيرا اگر براستى اين تهديد را عملى سازى بار گناهان گذشته من
نيز بر دوش تو خواهد افتاد چرا كه حق حيات را از من سلب نمودى بايد غرامت آن را
بپردازى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا بدوش بگيرى !)
(انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك ).
و مسلما با قبول اين مسئوليت بزرگ از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران .
(فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين ).
چند نكته
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در قرآن مجيد نامى از فرزندان آدم نه در اينجا و نه در جاى ديگر
برده نشده ، ولى طبق آنچه در روايات اسلامى آمده است نام يكى هابيل و ديگرى قابيل
بود، اما در سفر تكوين تورات باب چهارم نام يكى قائن و ديگرى هابيل ذكر شده ، و به
طورى كه مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد: در نام هر كدام چندين لغت است نام
اولى هابيل يا هابل يا هابن بوده ، و نام ديگرى قابيل يا قابين يا قابل يا قابن و
يا قبن بوده است ، و در هر صورت تفاوت ميان روايات اسلامى و متن تورات در مورد نام
قابيل بازگشت به اختلاف لغت مى كند و مطلب مهمى نيست .
ولى شگفت آور اينكه يكى از دانشمندان مسيحى اين موضوع را بعنوان يك ايراد بر قرآن
ذكر كرده كه چرا قرآن بجاى قائن ، قابيل گفته است !! در حالى كه اولا - اينگونه
اختلاف در لغت و حتى در ذكر نامها فراوان است مثلا تورات ابراهيم را ابراهام و قرآن
او را ابراهيم ناميده .
و ثانيا - اساسا اسم هابيل و قابيل در قرآن نيست و تنها در روايات اسلامى آمده است
.
2 - مى دانيم كه قربان بمعنى چيزى است كه باعث تقرب به پروردگار مى شود، اما درباره
كارى كه آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذكرى به ميان نيامده ولى طبق بعضى از
روايات اسلامى و آنچه در تورات سفر تكوين باب چهار آمده است هابيل چون دامدارى داشت
يكى از بهترين گوسفندان و فراورده هاى آن را براى اين كار انتخاب نمود، و قابيل كه
مردى كشاورز بود از بدترين قسمت زراعت خود خوشه ها يا آردى براى اين منظور تهيه
كرد.
3 - در اينكه فرزندان آدم از كجا فهميدند كه عمل يكى در پيشگاه پروردگار پذيرفته
شده و عمل ديگرى مردود، باز در قرآن توضيحى داده نشده ،
تنها در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم كه آن دو فراورده هاى خود را به بالاى
كوهى بردند، صاعقه اى به نشانه قبولى به فراورده هابيل خورد و آن را سوزاند اما
ديگرى به حال خود باقى ماند و اين نشانه سابقه نيز داشته است .
اما بعضى از مفسران معتقدند كه قبولى عمل يكى ، و رد عمل ديگرى ، از طريق وحى به
آدم به آنها اعلام گشت و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار
و با گذشت در راه خدا بود ولى قابيل مردى تاريكدل و حسود و لجوج بود، و سخنانى كه
قرآن در همين آيات بعد از اين دو برادر نقل مى كند بخوبى روشنگر چگونگى روحيه آنها
است .
4 - از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه سرچشمه نخستين اختلافات و قتل و تعدى و
تجاوز در جهان انسانيت مسئله حسد بوده ، و اين موضوع ما را به اهميت اين رذيله
اخلاقى و اثر فوق العاده آن در رويداده هاى اجتماعى آشنا مى سازد.
آيه و ترجمه:
فطوعت له نفسه قتل أ خيه فقتله فأ صبح من الخاسرين
(30)
فبعث الله غرابا يبحث فى الا رض ليريه كيف يوارى سوءة أ خيه قال ياويلتى أ عجزت أ ن
أ كون مثل هذا الغراب فأ وارى سوءة أ خى فأ صبح من النادمين
(31)
|
ترجمه :
30 - نفس سركش تدريجا او را مصمم به كشتن برادر كرد، و او را كشت ، و از زيانكاران
شد.
31 - سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين جستجو (و كند و كاو) ميكرد تا به او
نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت : واى بر من ! آيا من نميتوانم
مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم ، و سرانجام (از ترس رسوائى و بر اثر
فشار وجدان از كار خود) پشيمان شد.
تفسير :
پرده پوشى بر جنايت
در اين آيات دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده است نخست ميگويد: نفس سركش قابيل
او را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت .
(فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله ).
با توجه به اينكه طوع در اصل بمعنى رام شدن چيزى است ، از اين جمله چنين استفاده مى
شود كه بعد از قبولى عمل هابيل ، طوفانى در دل قابيل به وجود آمد از يكسو آتش حسد
هر دم در دل او زبانه مى كشيد، و او را به
انتقامجوئى دعوت مى كرد، و از سوى ديگر عاطفه برادرى و عاطفه انسانى و تنفر ذاتى از
گناه و ظلم و بيدادگرى و قتل نفس ، او را از اين جنايت باز مى داشت ، ولى سرانجام
نفس سركش آهسته آهسته بر عوامل باز دارنده چيره شد، و وجدان بيدار و آگاه او را رام
كرد و به زنجير كشيد و براى كشتن برادر آماده ساخت ، جمله طوعت در عين كوتاهى اشاره
اى پر معنى به همه اينها است ، زيرا ميدانيم رام كردن چيزى در يك لحظه صورت نمى
گيرد، بلكه بطور تدريجى و پس از كشمكشهائى صورت مى گيرد.
سپس مى گويد: و بر اثر اين عمل زيانكار شد (فاصبح من الخاسرين ). چه زيانى از اين
بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.
بعضى از كلمه اصبح خواسته اند استفاده كنند كه اين قتل در شب واقع شده در حالى كه
اين كلمه در لغت عرب مخصوص به شب يا روز نيست ، بلكه دليل بر وقوع چيزى است مانند
آيه 103 آل عمران فاصبحتم بنعمته اخوانا: به بركت نعمت خداوند همه شما برادر شديد.
بطورى كه از بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده استفاده مى شود
هنگامى كه قابيل برادر خود را كشت او را در بيابان افكنده بود و نمى دانست چه كند!
چيزى نگذشت كه درندگان بسوى جسد هابيل روى آوردند و او (كه گويا تحت فشار شديد
وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود مدتى آن را بر دوش كشيد، ولى باز
پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در اين انتظار بودند كه چه موقع جسد را به خاك
مى افكند تا به آن حمله ور شوند!.
در اين موقع همانطور كه قرآن مى گويد، خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را
كنار بزند و با پنهان كردن جسد بيجان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه
خود، آنچنان كه عادت زاغ است ، به قابيل
نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد.
(فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه )
البته اين موضوع جاى تعجب نيست كه انسان مطلبى را از پرنده اى بياموزد زيرا تاريخ و
تجربه هر دو نشان داده اند كه بسيارى از حيوانات داراى يك سلسله معلومات غريزى
هستند كه بشر در طول تاريخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تكميل
كرده است ، حتى در بعضى از كتب طبى مى نويسند كه انسان در قسمتى از معلومات طبى خود
مديون حيوانات است !.
سپس قرآن اضافه مى كند در اين موقع قابيل از غفلت و بيخبرى خود ناراحت شد و فرياد
بر آورد كه اى واى بر من ! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم
همانند او جسد برادرم را دفن كنم .
(قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سواة اخى ).
اما به هر حال سرانجام از كرده خود نادم و پشيمان شد همانطور كه قرآن مى گويد:
(فاصبح من النادمين ).
آيا پشيمانى او به خاطر اين بود كه عمل زشت و ننگينش سرانجام بر پدر و مادر و
احتمالا بر برادران ديگر آشكار خواهد شد! و او را شديدا سرزنش خواهند كرد! و يا به
خاطر اين بود كه چرا مدتى جسد برادر را بر دوش مى كشيد و آن را دفن نمى كرد! و يا
به خاطر اين بوده كه اصولا انسان بعد از
انجام هر كار زشتى يك نوع حالت ناراحتى و ندامت در دل خويش احساس ميكند، ولى روشن
است كه انگيزه ندامت او هر يك از احتمالات سه گانه فوق باشد دليل بر توبه او از
گناه نخواهد بود، توبه آن است كه از ترس خدا و به خاطر زشتى عمل انجام گيرد، و او
را وادار كند كه در آينده هرگز به سراغ چنين كارهائى نرود، اما هيچگونه نشانهاى در
قرآن از صدور چنين توبه اى از قابيل به چشم نمى خورد، بلكه در آيه بعد شايد اشاره
به عدم چنين توبه اى نيز باشد.
در حديثى از پيامبر اسلام نقل شده كه فرمود:
لا تقتل نفس ظلما الا كان على ابن آدم الاول كفل من دمها لانه كان اول من سن القتل
.
خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نميشود مگر اينكه سهمى از مسؤ ليت آن بر عهده قابيل
است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد. ضمنا از اين حديث به خوبى بر مى
آيد كه هر سنت زشت و شومى مادام كه در دنيا باقى است سهمى از مجازات آن بر دوش
نخستين پايه گذار آن مى باشد!
شك نيست كه سرگذشت فرزندان آدم يك سرگذشت واقعى است و علاوه بر اينكه ظاهر آيات
قرآن و اخبار اسلامى اين واقعيت را اثبات ميكند تعبير بالحق كه در نخستين آيه از
اين آيات وارد شده نيز شاهدى براى اين موضوع است ، بنابراين كسانى كه به اين آيات
جنبه تشبيه و كنايه و داستان فرضى و به اصطلاح سمبوليك داده اند گفتارى بدون دليل
دارند.
ولى در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين سرگذشت واقعى نمونه اى باشد از نزاع و جنگ
مستمرى كه هميشه در زندگانى بشر بوده است : در يكسو مردان پاك و با ايمان ، با
اعمال صالح و مقبول درگاه خدا و در سوى ديگر افراد آلوده
و منحرف با يك مشت كينه توزى و حسادت و تهديد و قلدرى ، قرار داشته اند، و چه بسيار
از افراد پاك كه به دست آنها شربت شهادت نوشيده اند.
ولى سرانجام آنها از عاقبت زشت اعمال ننگينشان آگاه ميشوند، و براى پرده پوشى و دفن
آن بهر سو مى دوند، و در اين موقع آرزوهاى دور و دراز كه زاغ سمبل و مظهر آن است به
سراغشان مى شتابد، و آنها را به پرده پوشى بر آثار جناياتشان دعوت ميكند اما در
پايان جز خسران و زيان و حسرت چيزى عائدشان نخواهد شد!.
آيه و ترجمه:
من أ جل ذلك كتبنا على بنى إ سرءيل أ نه من قتل نفسا بغير نفس أ و فساد فى الا رض
فكأ نما قتل الناس جميعا و من أ حياها فكأ نما أ حيا الناس جميعا و لقد جاءتهم
رسلنا بالبينت ثم إ ن كثيرا منهم بعد ذلك فى الا رض لمسرفون
(32)
|
ترجمه :
32 - بهمين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا
فساد در روى زمين بكشد چنان است كه گوئى همه انسانها را كشته و هر كس انسانى را از
مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است ، و رسولان ما با دلايل
روشن بسوى بنى اسرائيل آمدند، اما بسيارى از آنها، تعدى و اسراف ، در روى زمين
كردند.
تفسير :
پيوند انسانها
پس از ذكر داستان فرزندان آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در اين آيه
|