تفسير نمونه جلد ۴
جمعي از فضلا
- ۹ -
روشن است كه
تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى ، و در واقع
يكى از اقسام (ما اهل لغير الله به
) مى باشد، كه بخاطر رواجش در ميان عرب جاهلى به آن تصريح شده است .
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه فوق آمده آنها است كه بصورت
(بخت آزمائى ) ذبح و تقسيم مى
گرديده و آن چنين بوده كه : ده نفر با هم شرطبندى مى كردند و حيوانى را خريدارى و
ذبح نموده سپس ده چوبه تير كه روى هفت عدد از آنها عنوان
(برنده ) و سه عدد عنوان
(بازنده ) ثبت شده بود در كيسه
مخصوصى مى ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را بنام يك يك از آن ده نفر بيرون مى
آوردند، هفت چوبه برنده بنام هر كس مى افتاد
سهمى از گوشت بر ميداشت ، و چيزى در برابر آن نمى پرداخت ، ولى آن سه نفر كه تيرهاى
بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون
اينكه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه هاى تير را
(ازلام ) جمع
(زلم
) (بر وزن قلم ) ميناميدند، اسلام خوردن
اين گوشتها را تحريم كرد، نه بخاطر اينكه اصل گوشت حرام بوده باشد بلكه بخاطر اينكه
جنبه قمار و بخت آزمائى دارد و مى فرمايد: (و ان تستقسموا بالا زلام ).
روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز
انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى (فعاليتهاى
حساب نشده اجتماعى ) و برنامه هاى خرافى
در آن جمع مى باشد.
و در پايان براى تاكيد بيشتر روى تحريم آنها مى فرمايد: تمام اين اعمال فسق است و
خروج از اطاعت پروردگار (ذلكم فسق ).
اعتدال در استفاده از گوشت
آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى شود اين است كه روش اسلام
در مورد بهره بردارى از گوشتها - همانند ساير دستورهايش يك روش كاملا اعتدالى را در
پيش گرفته ، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و
امثال آن مى خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت
خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع
ميدانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر
نباشند حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از
گوشتها شرائطى مقرر داشته است به اين ترتيب كه :
1 - حيواناتى كه از گوشت آنها استفاده مى شود بايد از حيوانات علف خوار باشند، زيرا
گوشت حيوانات گوشتخوار بر اثر خوردن گوشتهاى مردار و آلوده غالبا ناسالم و مايه
انواع بيماريها است ، به خلاف چهارپايان علفخوار كه معمولا از غذاهاى سالم و پاك
استفاده ميكنند.
به علاوه همانطور كه در گذشته ذيل آيه 72 سوره بقره گفتيم هر حيوانى صفات خويش را
از طريق گوشت خود به كسانى كه از آن ميخورند منتقل مى كند، بنابراين تغذيه از گوشت
حيوانات درنده صفت قساوت و درندگى را در انسان تقويت مى نمايد، و نيز بهمين دليل
است كه در اسلام حيوانات جلال يعنى حيواناتى كه از نجاست تغذيه ميكنند تحريم شده
است .
2 - حيواناتى كه از گوشتشان استفاده ميشود بايد مورد تنفر نبوده باشند.
3 - و نيز بايد زيانى براى جسم يا روح انسان توليد نكنند.
4 - حيواناتى كه در مسير شرك و بت پرستى قربانى ميشوند و مانند آنها چون از نظر
معنوى ناپاكند تحريم شده اند.
5 - يك سلسله دستورها در اسلام براى طرز ذبح حيوانات وارد شده كه هر كدام به نوبه
خود، داراى اثر بهداشتى يا اخلاقى ميباشد.
بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم ميخورد نخست ميگويد:
(امروز كافران از دين شما مايوس شدند
بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت ) من بترسيد).
(اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ).
و سپس ميگويد: امروز دين و آئين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم
و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم .
(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).
روز اكمال دين كدام روز است در اينجا بحث مهمى پيش مى آيد كه منظور از
(اليوم )
(امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست ؟ يعنى كدام روز است كه اين
(چهار جهت )
در آن جمع شده هم كافران در آن مايوس شده اند، و هم دين كامل شده ، و هم نعمت خدا
تكامل يافته ، و هم خداوند آئين اسلام را به عنوان آئين نهائى مردم جهان پذيرفته
است .
در ميان مفسران در اينجا سخن بسيار است ولى آنچه جاى شك نيست اين است كه چنين روزى
بايد روز بسيار مهمى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد،
نه يك روز ساده و عادى و معمولى ، زيرا اينهمه اهميت براى يك روز عادى معنى ندارد،
و لذا در پاره اى از روايات آمده است كه بعضى از يهود و نصارى با شنيدن اين آيه
گفتند اگر چنين آيه اى در كتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عيد قرار مى
داديم .
اكنون بايد از روى قرائن و نشانه ها و تاريخ نزول اين آيه و اين سوره و تاريخ
زندگانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رواياتى كه از منابع مختلف اسلامى
بدست ما رسيده اين روز مهم را پيدا كنيم .
آيا منظور روزى است كه احكام بالا درباره گوشتهاى حلال و حرام نازل شده ! قطعا چنين
نيست ، زيرا نزول اين احكام واجد اين همه اهميت نيست نه باعث تكميل دين است زيرا
آخرين احكامى نبوده كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، بدليل
اينكه در دنباله اين سوره به احكام ديگرى نيز برخورد ميكنيم ، و تازه
نزول اين احكام سبب ياس كفار نميشود، چيزى كه سبب ياس كفار مى شود، فراهم ساختن
پشتوانه محكمى براى آينده اسلام است ، و به عبارت ديگر نزول اين احكام و مانند آن
تاثير چندانى در روحيه كافران ندارد و اينكه گوشتهائى حلال يا حرام باشد آنها
حساسيتى روى آن ندارند.
آيا منظور از آن روز عرفه در آخرين حج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است
!! (همانطور كه جمعى از مفسران احتمال داده اند).
پاسخ اين سؤ ال نيز منفى است ، زيرا نشانه هاى فوق بر آن روز نيز تطبيق نمى كند،
چون حادثه خاصى كه باعث ياس كفار بشود در آن روز واقع نشد، اگر منظور انبوه اجتماع
مسلمانان است كه قبل از روز عرفه نيز در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) در مكه بودند و اگر منظور نزول احكام فوق در آن روز است كه آن نيز همانطور كه
گفتيم چيز وحشتناكى براى كفار نبود.
و آيا مراد روز فتح مكه است (چنانكه بعضى احتمال داده اند) با اينكه تاريخ نزول اين
سوره مدتها بعد از فتح مكه بوده است ؟!
و يا منظور روز نزول آيات سوره برائت است كه آنهم مدتها قبل از نزول اين سوره بوده
است ؟!
و از همه عجيبتر احتمالى است كه بعضى داده اند كه اين روز، روز ظهور اسلام و يا
بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد با اينكه آنها هيچگونه ارتباطى با
روز نزول اين آيه ندارند و سالهاى متمادى در ميان آنها فاصله بوده است .
بنابراين هيچيك از احتمالات ششگانه فوق با محتويات آيه سازگار نيست .
در اينجا احتمال ديگرى هست كه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و
روايات متعددى آن را تاييد ميكند و با محتويات آيه كاملا سازگار است و آن اينكه :
منظور روز غديرخم است ، روزى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير
مؤ منان
على (عليه السلام ) را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه كفار در
ميان امواج ياس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد، و
با از ميان رفتن پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اوضاع به حال سابق برگردد،
و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا
و قدرت و عدالت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان مسلمانان بى
نظير بود بعنوان جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتخاب شد و از
مردم براى او بيعت گرفت ياس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و
فهميدند كه آئينى است ريشه دار و پايدار.
در اين روز بود كه آئين اسلام به تكامل نهائى خود رسيد، زيرا بدون تعيين جانشين
براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان ،
اين آئين به تكامل نهائى نمى رسيد.
آن روز بود كه نعمت خدا با تعيين رهبر لايقى همچون على (عليه السلام ) براى آينده
مردم تكامل يافت .
و نيز آن روز بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش بعنوان آئين نهائى از طرف خداوند
پذيرفته شد (بنابراين جهات چهارگانه در آن جمع بوده ).
علاوه بر اين ، قرائن زير نيز اين تفسير را تاييد مى كند:
الف - جالب توجه اينكه در تفسير فخر رازى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار در
ذيل اين آيه نقل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از نزول اين
آيه بيش از هشتاد و يك روز عمر نكرد.
و با توجه به اينكه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در روايات اهل تسنن
و حتى در بعضى از روايات شيعه (مانند آنچه كلينى در كتاب معروف كافى نقل كرده است )
روز دوازدهم ماه ربيع الاول بوده چنين نتيجه مى گيريم كه روز نزول آيه درست روز
هيجدهم ذى الحجه بوده است .
ب - در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده صريحا اين مطلب
آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على (عليه السلام
) نازل گرديد، از جمله اينكه :
1 - دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل
مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره على (عليه السلام ) نازل گرديد.
2 - حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما
نزل من القرآن فى على (عليه السلام )) از
ابو سعيد خدرى (صحابى معروف ) نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
در غدير خم ، على (عليه السلام ) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق
نشده بودند تا اينكه آيه اليوم اكملت لكم ... نازل شد، در اين موقع پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى وبالولاية لعلى (عليه
السلام ) من بعدى ، ثم قال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من
عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله :
(الله اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت
پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على (عليه السلام ) بعد از من ، سپس
فرمود: هر كس من مولاى اويم على (عليه السلام ) مولاى او است ، خداوندا! آن كس كه
او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را
يارى كند يارى كن و هر كس دست از ياريش بر دارد دست از او بردار.)
3 - خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) چنين نقل كرده كه بعد از جريان غدير خم و پيمان ولايت على (عليه السلام ) و گفتار
عمر
بن خطاب .
بخ بخ يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مسلم .
آيه اليوم اكملت لكم دينكم نازل گرديد.
در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اين
زمينه نقل شده است .
در كتاب (احقاق الحق
) از جلد دوم تفسير (ابن كثير)
صفحه 14 و از
(مقتل خوارزمى
) صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره
على (عليه السلام ) يا روز غدير خم نازل گرديده ، كه نقل همه آنها نيازمند به رساله
جداگانه است .
مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات چنين ميگويد:
(كه نزول اين آيه را در روز غدير در
روايات صحيحى كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده
ذكر گرديده و اهل سنت ، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در اين زمينه نقل كرده اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد).
از آنچه در بالا گفتيم روشن ميشود كه : اخبارى كه نزول آيه فوق را در جريان غدير
بيان كرده در رديف خبر واحد نيست كه بتوان با تضعيف بعضى
اسناد آن ، آنها را ناديده گرفت بلكه اخبارى است كه اگر متواتر نباشد لااقل مستفيض
است ، و در منابع معروف اسلامى نقل شده ، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصب اهل تسنن
، مانند (آلوسى در تفسير روح المعانى
) تنها با تضعيف سند يكى از اين اخبار كوشيده اند بقيه را به دست
فراموشى بسپارند و چون روايت را بر خلاف مذاق خويش ديده اند مجعول و نادرست قلمداد
كنند، و يا مانند نويسنده تفسير (المنار)
با تفسير ساده اى از آيه گذشته ، بدون اينكه كمترين اشاره اى به اين روايات كند،
شايد خود را در بن بست ديده كه اگر بخواهد روايات را ذكر كرده و تضعيف كند بر خلاف
انصاف است و اگر بخواهد قبول كند بر خلاف مذاق او است !
نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55
چنين مى گويد:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين
من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...
(خداوند به آنهائى كه از شما ايمان آوردند
و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد
همانطور كه پيشينيان آنانرا چنين كرد، و نيز وعده داده آئينى را كه براى آن پسنديده
است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد.)
در اين آيه خداوند ميفرمايد: آئينى را كه براى آنها (پسنديده
) در روى زمين مستقر مى سازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره
مائده نازل شده است و با توجه به جمله (رضيت
) لكم الاسلام دينا كه در آيه مورد بحث ، درباره ولايت على (عليه السلام
) نازل شده ، چنين نتيجه مى گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار
خواهد شد كه با (ولايت
) توام باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا
(پسنديده ) و وعده استقرار و
استحكامش را داده است ، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مى شود كه از
مساله ولايت اهل بيت جدا نگردد.
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن (آيه سوره
نور) با (آيه
مورد بحث ) استفاده مى شود اين است كه در
آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين ، و
ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آئينى كه مورد رضايت خدا
است .
اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه (اليوم
اكملت لكم دينكم ...) جامه عمل بخود پوشيد
زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح ، يعنى على (عليه السلام ) به جانشينى
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نصب شد و به مضمون جمله اليوم يئس الذين
كفروا من دينكم مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت
لكم الاسلام دينا آئين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت .
البته اين تفسير منافات با رواياتى كه ميگويد آيه سوره نور در شان مهدى (عليه
السلام ) نازل شده ندارد زيرا آمنوا منكم ... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن
در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيعتر و عمومى تر در زمان قيام مهدى
(عليه السلام ) انجام خواهد يافت (بنابراين كلمه الارض در آيه به معنى همه كره زمين
نيست بلكه معنى وسيعى دارد كه هم ممكن است بر تمام كرده زمين گفته شود، و هم به
قسمتى از آن ، چنانكه از موارد استعمال آن در قرآن نيز استفاده ميشود كه گاهى بر
قسمتى از زمين اطلاق شده و گاهى بر تمام زمين ) (دقت كنيد).
يك سؤ ال لازم
تنها سؤ الى كه در مورد آيه باقى ميماند اين است كه اولا طبق اسناد
فوق و اسنادى كه در ذيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك خواهد آمد هر دو مربوط
به جريان (غدير)
است ، پس چرا در قرآن ميان آن دو فاصله افتاده ؟! يكى آيه 3 سوره مائده و ديگرى آيه
67 همين سوره است .
ثانيا اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كه درباره
گوشتهاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.
در پاسخ بايد گفت :
اولا ميدانيم آيات قرآن ، و همچنين سوره هاى آن ، بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده
است بلكه بسيارى از سوره هائى كه در مدينه نازل شده مشتمل بر آياتى است كه در مكه
نازل گرديده و بعكس آيات مدنى را در لابلاى سوره هاى مكى مشاهده مى كنيم .
با توجه به اين حقيقت جدا شدن اين دو آيه از يكديگر در قرآن جاى تعجب نخواهد بود
(البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره تنها به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) بوده است ) آرى ، اگر آيات بر طبق تاريخ نزول جمع آورى شده بود جاى اين
ايراد بود.
ثانيا ممكن است قرار دادن آيه مربوط به (غدير)
در لابلاى احكام مربوط به غذاهاى حلال و حرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير
بوده باشد، زيرا بسيار ميشود كه براى محفوظ ماندن يك شى ء نفيس آن را با مطالب ساده
اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند (دقت كنيد).
حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، و
مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم )
به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را (العياذ بالله
) متهم به هذيان و بيمارى ! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف
اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويائى است بر اينكه بعضى از افراد
حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.
آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به
دست آيندگان چنين پيش بينى هائى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمتر جلب
توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.
از اين گذشته - همانطور كه دانستيم - اسناد مربوط به نزول آيه
(اليوم اكملت لكم ) درباره
(غدير) و مساله جانشينى پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در كتب شيعه نقل نشده است كه چنين ايرادى
متوجه شيعه شود، بلكه در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز آمده است ، و به طرق متعددى
اين حديث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است .
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام بر گشته ، و حكم صورت اضطرار
را بيان مى كند و مى گويد: (كسانى كه به
هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته
باشند خوردن آن براى آنها حلال است ، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام
ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى افكند و آنها را كيفر نمى دهد.)
(فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان الله غفور رحيم ).
مخمصه از ماده خمص (بر وزن لمس ) به معنى (فرورفتگى
) است ، و به معنى گرسنگى شديد كه باعث فرورفتگى شكم مى شود نيز آمده
است خواه به هنگام قحطى باشد يا بهنگام گرفتارى شخصى .
غير متجانف لا ثم به معنى آن است كه تمايل به گناه نداشته باشد، و آن يا به عنوان
تاكيد مفهوم اضطرار آمده ، و يا به منظور آن است كه به هنگام ضرورت زياده روى در
خوردن گوشت حرام نكند، و آن را حلال نشمرد، و يا آنكه مقدمات اضطرار را خودش فراهم
نساخته باشد، و يا آنكه در سفرى كه براى انجام كار حرامى در پيش گرفته ، گرفتار
چنان ضرورتى نشود، ممكن است همه اين معانى از اين عبارت منظور باشد. (براى توضيح
بيشتر در اين زمينه به جلد اول تفسير نمونه صفحه 430 و 431 مراجعه كنيد).
آيه و ترجمه:
يسلونك ماذا أ حل لهم قل أ حل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن
مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله إ ن الله
سريع الحساب
(4)
|
ترجمه :
4 - از تو سوال مى كنند چه چيزها براى آنها حلال شده است بگو آنچه پاكيزه است براى
شما حلال گرديده و (نيز صيد) حيوانات شكارى كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده به
آنها ياد داده ايد (براى شما حلال است ) پس از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مى
كنند و) نگاه مى دارند بخوريد و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار) بر
آن بريد و از خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع الحساب است .
شان نزول :
درباره آيه فوق شان نزولهائى ذكر كرده اند كه مناسبتر از همه اين است : زيد الخير و
(عدى بن حاتم
) كه دو نفر از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند
خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مى كنيم
، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى گيرند، بعضى از آنها را زنده به
دست ما ميرسد و آن را سر مى بريم ، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مى شوند، و
ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى كنيم و با اينكه مى دانيم خدا گوشت مردار را بر ما
حرام كرده ، تكليف ما چيست ! آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
صيد حلال
به دنبال احكامى كه درباره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه
نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان پاسخ سؤ الى كه در اين زمينه شده
است ، چنين ميفرمايد: (از تو درباره
غذاهاى حلال سؤ ال مى كنند (يسئلونك ما ذا احل لهم ).
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه نخست به آنها بگويد
هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است (قل احل لكم الطيبات ).
يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است
و هيچگاه قوانين الهى ، موجود پاكيزه اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده
شده است تحريم نمى كند و دستگاه (تشريع
) در همه جا هم آهنگ دستگاه تكوين است .
سپس به سراغ صيدها رفته ، مى گويد: (صيد
حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته اند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم
داده به آنها آموخته ايد، براى شما حلال است )
(و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله )
جوارح در اصل از ماده (جرح
) گرفته شده كه گاهى به معنى كسب و گاهى به معنى زخم است ، و به همين
دليل به حيوانات صياد اعم از پرندگان و غير پرندگان (جارحه
) مى گويند، و جمع آن
(جوارح ) است يعنى حيوانى كه
به صيد خود زخم وارد مى كند، و يا حيوانى كه براى صاحب خود كسب مى نمايد.
و اگر به اعضاى بدن جوارح گفته ميشود به خاطر آن است كه انسان بوسيله آنها كارى
انجام مى دهد و اكتسابى مى كند.
و به اين ترتيب جمله و ما علمتم من الجوارح تمام حيواناتى را كه براى شكار كردن
تربيت مى شوند شامل مى شود، ولى قيد (مكلبين
) كه به معنى تربيت كنندگان سگهاى شكارى است و از ماده كلب به معنى سگ
گرفته شده است ، آن را اختصاص به سگهاى شكارى مى دهد و به همين دليل صيد كردن با
غير سگهاى شكارى مانند صيد بوسيله بازهاى شكارى و امثال آن را شامل نمى شود، به
همين جهت در فقه شيعه (تنها)
صيد به وسيله سگهاى شكارى مجاز است اگر چه جمعى از مفسران دانشمندان اهل تسنن ، همه
را مجاز
مى دانند و قيد (مكلبين
) را بمعنى وسيعى تفسير كرده اند كه اختصاصى به سگها ندارد، ولى همانطور
كه گفتيم ماده اصلى اين لغت مفهوم آن را مخصوص به تربيت سگهاى شكارى مى كند.
البته اگر حيوانات شكارى ديگر صيدى را از پاى در آورند ولى قبل از آنكه بميرد با
آداب شرعى ذبح كنيم حلال است .
ضمنا جمله تعلمونهن مما علمكم الله اشاره به چند مطلب ميكند: نخست اينكه بايد تعليم
اين گونه حيوانات استمرار يابد و اگر تعليم خود را فراموش كنند و همانند يك سگ
ولگرد حيوانى را بدرند، گوشت آن صيد حلال نخواهد بود (چون فعل تعلمونهن مضارع است و
مضارع دلالت بر استمرار دارد).
ديگر اينكه بايد تعليم و تربيت سگ مطابق اصول صحيحى باشد كه با مفهوم
(مما علمكم الله ) سازگار
باشد، و ديگر اينكه سرچشمه همه علوم هر چند ساده و كوچك باشد از ناحيه خدا است و ما
بدون تعليم او علمى نداريم .
ضمنا بايد توجه داشت منظور از تعليم سگهاى شكارى آنست كه آنچنان تربيت شوند كه به
فرمان صاحبان آنها حركت كنند و به فرمانشان باز گردند ذكر اين نكته نيز لازم است
حيوانى را كه سگها شكار مى كنند اگر زنده بدست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود
ولى اگر پيش از آنكه به آن برسند جان دهد، حلال است ، اگر چه ذبح نشده است .
سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرائط حليت چنين صيدى كرده ، مى فرمايد: از
صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته اند بخوريد.
(فكلوا مما امسكن عليكم ).
بنابراين اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را
وا گذارند، چنان صيدى حلال نيست و داخل در جمله و ما اكل السبع كه در آيه قبل گذشت
مى باشد و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق
(عليكم ) (براى شما) مى باشد
بلكه براى خود صيد كرده است (ولى بعضى از فقهاء اين موضوع را به استناد رواياتى كه
در منابع حديث آمده شرط ندانسته اند كه تفصيل آن در فقه آمده است ) خلاصه اينكه
بايد آنها آنچنان تربيت شوند كه صيد خود را نخورند.
ديگر اينكه به هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود، نام خدا را ببريد
(و اذكروا اسم الله عليه ).
و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات ، ميفرمايد: از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند،
سريع الحساب است .
(و اتقوا الله ان الله سريع الحساب ).
آيه و ترجمه:
اليوم أ حل لكم الطيبت و طعام الذين أ وتوا الكتب حل لكم و طعامكم حل لهم و
المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين أ وتوا الكتاب من قبلكم إ ذا ءاتيتموهن
أ جورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى أ خدان و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و
هو فى الاخرة من الخاسرين
(5)
|
ترجمه :
5 - امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شد و (همچنين ) غذاى اهل كتاب براى شما حلال
است و غذاى شما براى آنها حلال مى باشد و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان و زنان
پاكدامن از اهل كتاب حلال هستند هنگامى كه مهر آنها را بپردازيد و پاكدامن باشيد نه
زناكار و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد، و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن
ايمان بياورد اعمال او باطل و بى اثر ميگردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد
بود.
تفسير :
خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان
در اين آيه كه مكمل آيات قبل است ، نخست ميفرمايد:(امروز
آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما
براى آنها حلال است .)
(اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم ).
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - منظور از اليوم (امروز) به عقيده جمعى از مفسران روز عرفه و به عقيده بعضى بعد
از فتح خيبر است ولى بعيد نيست كه همان روز غديرخم و پيروزى كامل اسلام بر كفار
بوده باشد (توضيح اين سخن را بزودى خواهيم گفت ).
2 - ذكر حلال بودن (طيبات
) با اينكه قبل از اين روز هم حلال بوده ، به خاطر اين است كه مقدمه اى
براى ذكر حكم طعام اهل كتاب باشد.
3 - منظور از (طعام اهل كتاب
) كه در اين آيه حلال شمرده شده است چيست ؟
بيشتر مفسران و دانشمندان اهل سنت ، معتقدند كه هر نوع طعامى را شامل مى شود، خواه
گوشت حيواناتى باشد كه به دست خود آنها ذبح شده و يا غير آن ، ولى اكثريت قاطع
مفسران و فقهاى شيعه بر اين عقيده اند كه منظور از آن غير از گوشتهائى است كه ذبيحه
آنها باشد، تنها عده كمى از دانشمندان شيعه پيرو نظريه اولند.
روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده اين مطلب را تاكيد مى كند
كه منظور از طعام در اين آيه ، غير ذبيحه هاى اهل كتاب است .
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه درباره آيه فوق
چنين فرمود:
عنى بطعا مهم هاهنا الحبوب و الفاكهة غير الذبائح التى يذبحون فانهم لا يذكرون اسم
الله عليها:
(منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه ها
است ، نه ذبيحه هاى آنها زيرا آنها هنگام ذبح كردن نام خدا را نمى برند.)
و روايات متعدد ديگرى كه در جلد 16 وسائل الشيعه در باب 51 از ابواب اطعمه و اشربه
صفحه 371 مذكور است دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه تفسير دوم (تفسير طعام به غير
ذبيحه ) به حقيقت نزديكتر است ، زيرا همانطور كه امام صادق (عليه السلام ) هم در
روايت فوق اشاره فرموده ، اهل كتاب غالب شرائط ذبح اسلامى را رعايت نمى كنند، نه
نام خدا را مى برند و نه رو به سوى قبله حيوان را ذبح مى كنند و هم چنين پايبند به
رعايت ساير شرائط نيستند چگونه ممكن است در آيات قبل چنين حيوانى صريحا تحريم شده
باشد و در اين آيه حلال شمرده شود.
در اينجا چند سؤ ال پيش مى آيد:
نخست اينكه اگر منظور از طعام غذاهائى غير از گوشت است اينها كه قبلا حلال بوده است
، آيا قبل از نزول آيه خريدن گندم و يا حبوبات ديگر از اهل كتاب مانعى داشته ! در
حالى كه همواره داد و ستد در ميان مسلمانان و آنها وجود داشته است !
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته اساسى در تفسير آيه روشن مى شود و آن اينكه آيه
در زمانى نازل شد كه اسلام بر شبه جزيره عربستان مسلط شده بود و موجوديت و حضور خود
را در سراسر شبه جزيره اثبات كرده بود، بطورى كه دشمنان اسلام از شكست مسلمين مايوس
بودند، در اينجا محدويتهائى
را كه در معاشرت مسلمانان با كفار قبلا وجود داشت و بخاطر همانها، رفت و آمد با
آنان ، ميهمانى كردن آنها و يا ميهمان شدن نزد آنان ممنوع بود، مى بايست بر طرف
گردد، لذا آيه نازل شد و اعلام داشت امروز كه شما موقعيت خود را تثبيت كرده ايد و
از خطر آنها بيم نداريد محدوديتهاى مربوط به معاشرت با آنان كم شده است مى توانيد
به ميهمانى آنها برويد و نيز مى توانيد آنها را ميهمان كنيد و همچنين ميتوانيد از
آنها زن بگيريد (هر كدام با شرائطى كه اشاره خواهد شد).
ناگفته نماند كسانى كه اهل كتاب را پاك نمى دانند مى گويند در صورتى مى توان با
آنها هم غذا شد كه غذاى آنها از قبيل غذاهاى غير مرطوب باشد و يا در صورت مرطوب
بودن با دست آنها تماس نگرفته باشد و اما آن دسته از محققان كه معتقد به طهارت اهل
كتاب هستند، مى گويند هم غذا شدن با آنها در صورتى كه غذايشان از گوشتهاى ذبيحه
خودشان تهيه نشده باشد و يقين به نجاست عرضى (نجس شدن با مثل شراب يا آبجو و مانند
آنها) نداشته باشيم مى توان با آنها هم غذا شد.
خلاصه اينكه آيه فوق در اصل ناظر به رفع محدوديتهاى پيشين درباره معاشرت با اهل
كتاب است ، گواه بر آن اين است كه مى فرمايد: (غذاى
شما هم براى آنها حلال است ) يعنى ميهمانى
كردن آنها بى مانع مى باشد، و نيز بلا فاصله در آيه بعد حكم ازدواج با زنان اهل
كتابرا بيان كرده ، بديهى است حكومتى مى تواند چنين توسعه اى به اتباع خود بدهد كه
بر اوضاع محيط كاملا مسلط گردد، و بيمى از دشمن نداشته باشد، چنين شرائطى در واقع
در روز غدير خم و به عقيده بعضى در روز عرفه در حجة الوداع يا بعد از فتح خيبر حاصل
گشت ، اگر چه روز غدير خم از هر جهت براى اين موضوع مناسبتر بنظر ميرسد.
اشكال ديگرى كه در تفسير (المنار)
درباره تفسير آيه فوق آمده است اين است كه مى گويد: كلمه طعام در بسيارى از آيات
قرآن به معنى هر گونه
غذائى است و حتى گوشتها را هم شامل مى شود، چگونه ممكن است در آيه فوق ، محدود به
حبوبات و ميوه ها و مانند آن باشد، سپس مى نويسد: من اين ايراد را در مجلسى كه جمعى
از شيعيان بودند مطرح كردم (و كسى پاسخ آن را نداشت ).
به عقيده ما پاسخ ايراد فوق نيز روشن است ، ما انكار نمى كنيم كه طعام يك مفهوم
وسيع دارد، ولى آيات سابق كه درباره گوشتها بحث نموده و مخصوصا گوشت حيواناتى را كه
بهنگام ذبح نام خدا بر آن نبرند تحريم كرده ، اين مفهوم وسيع را تخصيص ميزند و
محدود بغير گوشت مى كند، و مى دانيم هر عامى يا مطلقى قابل تخصيص و تقييد است . و
اين را نيز ميدانيم كه اهل كتاب مقيد به ذكر نام خدا بر ذبيحه نيستند، از آن گذشته
ساير شرائطى را هم كه در سنت آمده است ، مسلما رعايت نمى كنند.
در كتاب كنز العرفان در تفسير اين آيه اشاره به اشكال ديگرى شده است كه خلاصه اش
اين است : (طيبات
) مفهوم وسيعى دارد و به اصطلاح عام است اما
(طعام الذين اوتوا الكتاب )
خاص است و معمولا ذكر خاص بعد از عام نكته اى بايد داشته باشد كه در اينجا نكته آن
روشن نيست ، سپس اظهار اميدوارى مى كند خداوند اين مشكل علمى را براى او حل كند. با
توجه به آنچه در بالا ذكر شد، پاسخ اين اشكال نيز معلوم ميشود كه ذكر حليت طيبات در
واقع مقدمه اى است براى بيان رفع محدوديت آميزش با اهل كتاب ، و در واقع آيه مى
گويد: هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال شمرده شده ، به همين جهت طعام اهل كتاب نيز
(آنجا كه پاكيزه باشد) براى شما حلال است و محدوديتهائى كه سابقا در معاشرت با آنها
داشته ايد در پرتو پيروزيهائى كه امروز پيدا كرده ايد تقليل يافته است . (دقت كنيد)
ازدواج با زنان غير مسلمان
آيه فوق بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب ، درباره ازدواج با زنان پاكدامن از
مسلمانان و اهل كتاب سخن مى گويد و مى فرمايد: (زنان
پاك دامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى توانيد با آنها
ازدواج كنيد به شرط اينكه مهر آنها را بپردازيد.)
(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتواالكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن
اجورهن ).
به شرط اينكه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست
پنهانى انتخاب كردن .
(محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان ).
در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهائى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير
مسلمانان بوده تقليل ميدهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرائطى تجويز مى
نمايد.
اما اينكه آيا ازدواج با اهل كتاب به هر صورت ، خواه ازدواج دائم باشد يا موقت ،
مجاز است و يا منحصرا ازدواج موقت جائز است در ميان فقهاى اسلام اختلاف نظر است .
دانشمندان اهل تسنن فرقى ميان اين دو نوع ازدواج نمى گذارند و معتقدند آيه فوق
تعميم دارد، ولى در ميان فقهاى شيعه جمعى معتقدند كه آيه منحصرا ازدواج موقت را
بيان مى كند و بعضى از روايات كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در
اين زمينه وارد شده ، اين نظر را تاييد مى نمايد.
قرائنى در آيه موجود است كه ممكن است شاهد اين قول باشد، نخست اينكه مى فرمايد: اذا
آتيتموهن اجورهن (بشرط اينكه اجر آنها را بپردازيد) درست است كه كلمه
(اجر)، هم در مورد
(مهر عقد دائم ) و هم در مورد
(مهر ازدواج موقت گفته مى شود)،
ولى بيشتر در مورد ازدواج موقت ذكر ميگردد يعنى با آن تناسب بيشترى دارد، و ديگر
اينكه تعبير به (غير مسافحين و لا متخذى
اخدان ) (به شرط اينكه از راه زنا و گرفتن
دوست پنهانى نامشروع وارد نشويد) نيز با ازدواج موقت متناسبتر است ، چه اينكه
ازدواج دائم هيچگونه شباهتى با مساله زنا يا انتخاب دوست پنهانى نامشروع ندارد، كه
از آن نهى شود، ولى گاهى افراد نادان و بى خبر ازدواج موقت را با زنا يا انتخاب
دوست پنهانى اشتباه مى كنند، و از همه گذشته اين تعبيرات عينا در آيه 25 سوره نساء
ديده مى شود و مى دانيم آن آيه درباره ازدواج موقت است .
ولى با اين همه جمعى ديگر از فقهاء ازدواج با اهل كتاب را مطلقا مجاز مى دانند و
قرائن فوق را براى تخصيص آيه كافى نمى بينند و به بعضى از روايات نيز در اين زمينه
استدلال مى كنند (شرح بيشتر در اين باره بايد از كتاب فقهى مطالعه شود).
ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده
است نيز اين تفكر بوجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بيمانع است
نه تنها به شكل پنهانى ، آن گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت ، بلكه
بشكل آشكار نيز هم !
در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى بند و بارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر
نهاده ، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى دانستند، اينها
آشكارش را نيز بى مانع مى دانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى كنند، اين
رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب
ميشود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سرچشمه بسيارى از
بدبختيها و جنايات شده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در مورد طعام اهل كتاب ، هم اجازه داده شده كه از
طعام آنها خورده شود (به شرائطى كه ذكر شد) و هم به آنها اطعام شود اما در مورد
ازدواج تنها گرفتن زن از آنان تجويز شده ولى زنان مسلمان به هيچوجه مجاز نيستند كه
با مردان اهل كتاب ازدواج كنند، و فلسفه آن ناگفته پيدا است زيرا زنان بخاطر آنكه
عواطف رقيقترى دارند زودتر ممكن است عقيده همسران خود را بپذيرند تا مردان !.
و از آنجا كه تسهيلات فوق درباره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن
است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه بسوى آنها كشيده
شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده ، ميگويد:
(كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان
بياورد كفر بورزد و راه مؤ منان را رها كرده ، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او
بر باد مى رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود.)
(و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين ).
اشاره به اينكه تسهيلات مزبور علاوه بر اينكه گشايشى در زندگى شما ايجاد ميكند بايد
سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اينكه شما تحت تاثير آنها قرار
گيريد، و دست از آئين خود بر داريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين
خواهد بود.
در تفسير اين قسمت از آيه با توجه به پارهاى از روايات و شان نزولى كه نقل شده
احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه بعضى از مسلمانان پس از نزول آيه فوق و حكم حليت
طعام اهل كتاب و زنان آنها از قبول چنين حكمى
اكراه داشتند، قرآن به آنها هشدار ميدهد كه اگر نسبت به چنين حكمى كه از طرف خدا
نازل شده اعتراضى داشته باشند و انكار كنند، اعمال آنها بر باد خواهد رفت و زيانكار
خواهند بود.
آيه و ترجمه:
يأ يها الذين ءامنوا إ ذا قمتم إ لى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أ يديكم إ لى المرافق
و امسحوا برءوسكم و أ رجلكم إ لى الكعبين و إ ن كنتم جنبا فاطهروا و إ ن كنتم مرضى
أ و على سفر أ و جاء أ حد منكم من الغائط أ و لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا
صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و أ يديكم منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن
يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون
(6)
|
ترجمه :
6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپاخاستيد صورت و دستها را تا
آرنج بشوئيد و سر و پاها را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد و اگر جنب باشيد
خود را بشوئيد (غسل كنيد) و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما از محل پستى
آمده (قضاى حاجت كرده ) يا با زنان تماس گرفته باشيد (آميزش جنسى كرده ايد) و آب
(براى غسل يا وضو) نيابيد با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن بر صورت (پيشانى ) و دستها
بكشيد، خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و
نعمتش را بر شما تمام نمايد شايد شكر او را بجا آوريد.
تفسير :
پاك سازى جسم و جان
در آيات سابق ، بحثهاى گوناگونى درباره (طيبات
جسمى و مواهب مادى ) مطرح شد، در اين آيه
به (طيبات روح
) و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد، اشاره شده است و قسمت قابل
ملاحظهاى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است ، تشريح گرديده ، نخست
خطاب به افراد با ايمان كرده ، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى كند:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه
براى نماز بپاخاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوئيد و قسمتى از سر و همچنين
پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و
امسحوا برؤ وسكم و ارجلكم الى الكعبين ).
در آيه حدود صورت ، كه بايد در وضو شسته شود توضيح داده نشده ولى در روايات ائمه
اهلبيت (عليهمالسلام ) كه وضوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشروحا
بيان كرده اند.
1 - حد صورت از طرف طول از رستانگاه مو تا چانه و از طرف عرض آنچه در ميان انگشت
وسط و ابهام (انگشت شست ) قرار مى گيرد، ذكر شده و اين در حقيقت توضيح همان معنائى
است كه از كلمه (وجه
) در عرف فهميده مى شود، زيرا وجه همان قسمتى است كه انسان به هنگام
برخورد بر ديگرى با آن مواجه مى شود.
2 - حد دست كه بايد در وضو شسته شود، تا آرنج ذكر شده ، زيرا مرافق جمع
(مرفق
) به معنى (آرنج
) است ، و چون هنگامى گفته شود دست را بشوئيد ممكن است به ذهن چنين برسد
كه دستها را تا مچ بشوئيد، زيرا غالبا اين مقدار شسته ميشود، براى رفع اين توهم مى
فرمايد: تا آرنج بشوئيد
(الى المرافق ).
و با اين توضيح روشن مى شود، كلمه (الى
) در آيه فوق تنها براى بيان حد شستن است نه كيفيت شستن ، كه بعضى توهم
كرده اند و چنين پنداشته اند كه آيه مى گويد: بايد دستها را از سر انگشتان به طرف
آرنج بشوئيد (آنچنانكه در ميان جمعى از اهل تسنن رائج است ).
توضيح اينكه اين درست به آن ميماند كه انسان به كارگرى سفارش ميكند ديوار اطاق را
از كف تا يك متر، رنگ كند، بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پائين به بالا رنگ
شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر و نه كمتر.
بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده ، و اما كيفيت آن در
سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه بوسيله اهلبيت به ما رسيده است آمده
است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان .
بايد توجه داشت كه (مرفق
) هم بايد در وضو شسته شود، زيرا در اينگونه
موارد به اصطلاح غايت داخل در مغيا است يعنى حد نيز داخل در حكم
(محدود) است .
3 - كلمه (ب)
كه در (برؤ وسكم
) مى باشد طبق صريح بعضى از روايات و تصريح بعضى از اهل لغت به معنى
(تبعيض ) مى باشد، يعنى قسمتى
از سر را مسح كنيد كه در روايات ما محل آن به يكچهارم پيش سر، محدود شده و بايد
قسمتى از اين يكچهارم هر چند كم باشد با دست مسح كرد - بنابراين آنچه در ميان بعضى
از طوائف اهل تسنن معمول است كه تمام سر و حتى گوشها را مسح مى كنند، با مفهوم آيه
سازگار نمى باشد.
4 - قرار گرفتن (ارجلكم
) در كنار (رؤ وسكم
) گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود نه اينكه آن را بشويند (و
اگر ملاحظه مى كنيم (ارجلكم
) بفتح لام قرائت شده بخاطر آن است كه عطف بر محل
(برؤ وسكم ) است نه عطف بر
(وجوهكم
)).
5 - كعب در لغت بمعنى برآمدگى پشت پاها و هم بمعنى مفصل يعنى نقطه اى كه استخوان
ساق پا با استخوان كف پا مربوط ميشود آمده است .
سپس به توضيح حكم غسل پرداخته و چنين مى فرمايد: (و
اگر جنب باشيد غسل كنيد).
(و ان كنتم جنبا فاطهروا).
روشن است كه مراد از جمله (فاطهروا)
شستن تمام بدن مى باشد، زيرا اگر شستن عضو خاصى لازم بود مى بايست نام آن برده شود،
بنابراين هنگامى كه مى گويد خود را شستشو دهيد، مفهومش شستشوى تمام بدن است ، نظير
اين در سوره نساء آيه 43 نيز آمده است كه ميگويد: حتى تغتسلوا.
(جنب )
- همانطور كه در جلد سوم تفسير نمونه ذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرده ايم - مصدرى
است كه بمعنى (اسم فاعل
) آمده ، و در اصل بمعنى (دور
شونده ) است زيرا ريشه اصلى آن كه
(جنابت
) بمعنى (بعد)
و دورى است ، و اگر شخص (جنب
) به اين عنوان ناميده مى شود بخاطر آن است كه بايد در آن حال ، از نماز
و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند، و اين كلمه (جنب ) هم بر مفرد، هم بر جمع و هم
بر مذكر و هم بر مؤ نث اطلاق ميشود، اطلاق
(جار جنب )
بر همسايه دور بهمين مناسبت است . ممكن است ضمنا از اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد
بهنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده شود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مى
شود.
سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و ميگويد: (و
اگر از خواب برخاسته ايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى
حاجت برگشته ايد و يا آميزش جنسى با زنان كرده ايد و دسترسى به آب نداريد با خاك
پاكى تيمم كنيد).
(و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا
ماء فتيمموا صعيدا طيبا).
نكته اى كه بايد به آن توجه داشت آن است كه جمله - او جاء احد منكم
من الغائط و جمله او لامستم النساء - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - عطف بر آغاز
آيه يعنى جمله اذا قمتم الى الصلوة است ، در حقيقت در آغاز آيه اشاره به مساله خواب
شده و در ذيل آيه اشاره به دو قسمت ديگر از موجبات وضو يا غسل گرديده است .
و اگر اين دو جمله را عطف به (على سفر)
بگيريم دو اشكال در آيه توليد خواهد شد، نخست اينكه از قضاى حاجت برگشتن نمى تواند
نقطه مقابل مرض يا مسافرت باشد و لذا مجبوريم (او)
را به معنى (واو)
بگيريم (همانطور كه جمعى از مفسرين گفته اند) و اين كاملا بر خلاف ظاهر است ، به
علاوه ذكر خصوص قضاء حاجت از ميان موجبات وضو، بدون دليل خواهد بود - اما اگر آنطور
كه گفتيم آيه را تفسير كنيم هيچيك از اين دو اشكال متوجه نخواهد شد (دقت كنيد) (اگر
چه ما هم مانند بسيارى از مفسران در جلد سوم ذيل آيه 43 نساء
(او) را به معنى
(واو) ذكر كرديم ولى آنچه در
اينجا گفته شد به نظر نزديكتر مى باشد).
موضوع ديگر اينكه در اين آيه مساله جنابت دو بار ذكر شده و ممكن است براى تاكيد
باشد و نيز ممكن است كلمه جنب بمعنى جنابت و احتلام در خواب و او لامستم النساء
كنايه از جنابت بوسيله آميزش جنسى باشد، و اگر قيام در آيه را بمعنى برخاستن از
خواب تفسير كنيم (همانطور كه در روايات ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده و در
خود آيه نيز قرينه اى بر آن وجود دارد) گواهى بر اين معنى خواهد بود (دقت كنيد).
سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده ، ميگويد: (بوسيله
آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد).
(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ).
روشن است كه منظور اين نيست كه چيزى از خاك بر دارند و به صورت و دست بكشند، بلكه
منظور اين است پس از زدن دست بر خاك پاك ، صورت و دستها را مسح كنند، ولى بعضى از
فقها بخاطر همين كلمه (منه
) گفته اند
بايد حداقل غبارى هر چند مختصر باشد بدست بچسبد.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند معنى صعيدا طيبا است : بسيارى از دانشمندان لغت
براى صعيد دو معنى ذكر كرده اند، يكى خاك و ديگرى تمام چيزهائى كه سطح كره زمين را
پوشانيده ، اعم از خاك ، ريگ ، سنگ و غيره ، و همين موضوع باعث اختلاف نظر فقهاء در
چيزى كه تيمم بر آن جايز است شده كه آيا فقط تيمم بر خاك جايز است و يا سنگ و شن و
مانند آن نيز كفايت مى كند، ولى با توجه به ريشه لغوى كلمه
(صعيد) كه همان
(صعود و بالا قرار گرفتن
) مى باشد، معنى دوم به ذهن نزديكتر است .
طيب به چيزهائى گفته مى شود كه با طبع آدمى موافق باشد و در قرآن به بسيارى از
موضوعات اطلاق شده است (البلد الطيب - مساكن طيبة - ريح طيب - حياة طيبة و...) و هر
چيز پاكيزه را نيز (طيب
) مى گويند زيرا طبع آدمى ذاتا از اشياء ناپاك متنفر است . و از اينجا
روشن ميشود كه خاك تيمم بايد كاملا پاك و پاكيزه باشد.
|