تفسير نمونه جلد ۴

جمعي از فضلا

- ۸ -


2 - تثليث مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سه گانگى در عين يگانگى ) مطلبى است كاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل ، و مى دانيم كه مذهب هرگز نمى تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب واقعى ، هميشه هماهنگ است و دوش بدوش ‍ يكديگر سير مى كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبدا پذيرفت ، سخن بسيار نادرستى است ، زيرا اگر در قبول اصول يك مذهب ، عقل كنار برود و مساله (تعبد كور و كر) پيش بيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهد ماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسان خداپرست باشد نه بت پرست ! و چه دليلى دارد كه مسيحيان روى مذهب خود تبليغ كنند نه مذاهب ديگر!!، بنا بر اين امتيازاتى كه آنها براى مسيحيت فكر مى كنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بكشانند خود دليلى است بر اينكه مذهب را بايد با منطق عقل شناخت ، و اين درست بر خلاف ادعائى است كه آنها در مساله تثليث دارند يعنى (مذهب ) را از (عقل ) جدا مى كنند.
به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوئيم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلكه جنبه تعبدى دارد!
3 - دلائل متعددى كه در بحث توحيد براى يگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى و سه گانگى و تعدد را از او نفى مى كند، خداوند يك وجود بى نهايت از تمام جهات است ، ازلى ، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانيم كه در بى نهايت ، تعدد و دوگانگى تصور نمى شود، زيرا اگر دو بى نهايت فرض كنيم هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانائى و هستى وجود دوم است ، و همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است ، بنابراين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم ، به عبارت روشنتر اگر دو (بى نهايت ) از تمام جهات فرض كنيم ، حتما (بى نهايت اول ) بمرز (بى نهايت دوم ) كه ميرسد تمام مى گردد، و بى نهايت دوم كه بمرز بى نهايت اول ميرسد ، آن هم تمام مى گردد، بنابراين
هر دو محدود هستند و متناهى .
نتيجه اينكه : ذات خداوند كه يك وجود غير متناهى است هرگز نمى تواند تعدد داشته باشد.
همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از (سه اقنوم ) (سه اصل يا سه ذات ) است لازم ميآيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى .
به علاوه هر (مركبى ) نيازمند به (اجزاى ) خويش است ، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند و معلول باشد در حالى كه ميدانيم او بينياز است و علت نخستين عالم هستى است .
4 - از همه اينها گذشته چگونه ممكن است ، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نياز به جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟
محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يك انسان ، و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمتهائى است كه ممكن است بذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزند به خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است يك نسبت غير منطقى و كاملا نامعقول محسوب مى شود، بدليل اينكه هر كس در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنيدن اين تعبيرات كه بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز ميشود، و اگر خود مسيحيان از تعبيراتى مانند (خداى پدر) و (خداى پسر) ناراحت نمى شوند بخاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفته اند!.
5 - اخيرا ديده ميشود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث ، متشبث به مثالهاى سفسطه آميزى شده اند، از جمله اينكه : وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه گانگى ) را ميتوان تشبيه به (جرم خورشيد) و (نور) و (حرارت ) آن كرد كه سه چيز هستند و در عين
حال يك حقيقتند، و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يك موجود بيشتر نيست ، سه موجود به نظر ميرسد! و يا آنرا تشبيه بمثلثى مى كنند كه از بيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم بيك نقطه مى رسند.
با كمى دقت روشن مى شود كه اين مثالها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا (جرم خورشيد) مسلما با (نور آن ) دو تا است ، و (نور) كه امواج مافوق قرمز است با (حرارت ) كه امواج مادون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، و اگر احيانا گفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست .
و از آن روشنتر مثال (جسم ) و (آينه ها) است زيرا عكسى كه در آينه است چيزى جز انعكاس نور نيست ، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است بنابراين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاسهاى اول دبيرستان را خوانده باشد ميداند.
در مثال مثلث نيز مطلب همينطور است : زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاويه ها و رسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.
شگفت انگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از (وحدت وجود صوفيه ) خواسته اند توحيد در تثليث را با منطق (وحدت وجود) تطبيق دهند، ولى ناگفته پيدا است كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همه موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه گانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ ، جزء يا مظهرى براى او مى شوند، بنابراين تثليث مسيحيت
هيچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است .
6 - گاهى بعضى از مسيحيان مى گويند اگر ما مسيح (عليه السلام ) را ابن الله مى گوئيم درست مانند آن است كه شما به امام حسين (عليه السلام ) ثار الله و ابن ثاره (خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئيد و يا در پاره اى از روايات به على (عليه السلام ) يدالله اطلاق شده است .
ولى بايد گفت : اولا اين اشتباه بزرگى است كه بعضى ثار را معنى به خون كرده اند، زيرا ثار هيچگاه در لغت عرب بمعنى خون نيامده است بلكه بمعنى (خونبها) است ، (در لغت عرب بخون ، (دم ) اطلاق مى شود) بنابراين (ثارالله ) يعنى اى كسى كه خونبهاى تو متعلق به خدا است و او خونبهاى تو را مى گيرد، يعنى تو متعلق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يك قبيله نيستى كه خونبهاى ترا رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى باشى ، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاك خدائى ، بنابراين خونبهاى تو را او بايد بگيرد، و همچنين تو فرزند على بن ابى طالب هستى كه شهيد راه خدا بود و خونبهاى او را نيز خدا بايد بگيرد.
ثانيا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبير مثلا به يدالله شود قطعا يكنوع تشبيه و كنايه و مجاز است ، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن الله بودن مسيح را يكنوع مجاز و كنايه بداند مسلما چنين نيست زيرا منابع اصيل مسيحيت ابن را بعنوان فرزند حقيقى مى شمرند و مى گويند: اين صفت مخصوص مسيح (عليه السلام ) است نه غير او، و اينكه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبليغاتى مسيحى ديده مى شود كه ابن الله را بصورت كنايه و تشبيه گرفته اند بيشتر جنبه عوام فريبى دارد، براى روشن شدن اين مطلب عبارت زير را كه نويسنده كتاب قاموس مقدس در واژه خدا آورده با دقت توجه كنيد: و لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى ما است كه بر شخص ديگر اطلاق نمى شود
مگر در جائيكه كه از قرائن معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست .
آيه و ترجمه:


لن يستنكف المسيح أ ن يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم إ ليه جميعا (172)
فأ ما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله و أ ما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا أ ليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا(173)


ترجمه :
172 - هرگز مسيح از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين استنكاف داشتند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او استنكاف ورزند و تكبر كنند به زودى همه آنها را به سوى خود محشور خواهد كرد (و در رستاخيز بر مى انگيزد).
173 - اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را بطور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و اما آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت .
شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من چه عيبى بر او
گذاشتم ! گفتند: تو مى گوئى او بنده خدا و پيامبر او بوده است . آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
مسيح بنده خدا بود
گرچه آيات فوق شان نزول خاصى دارد با اين حال پيوند و ارتباط آن با آيات گذشته كه درباره نفى الوهيت مسيح (عليه السلام ) و ابطال مساله تثليث بود آشكار است .
نخست با بيان ديگرى مساله الوهيت مسيح (عليه السلام ) را ابطال مى كند و مى گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى (عليه السلام ) هستيد در حالى كه نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند.
(لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ).
و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد مگر ممكن است كسى خود را عبادت كند! يا اينكه عابد و معبود و بنده و خدا يكى باشد!! جالب اين است كه در حديثى مى خوانيم كه امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به جاثليق بزرگ مسيحيان فرمود: عيسى (عليه السلام ) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اينكه عبادت چندانى نداشت ، مرد مسيحى بر آشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى كنى ! اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى كرد! آيا كسى جز خدا را مى پرستيد! بنابراين
به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت .
سپس قرآن اضافه مى كند: كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سرچشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت و به هر كدام كيفر مناسب خواهد داد.
(و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشر هم اليه جميعا).
در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت .
(فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
1 - استنكاف بمعنى امتناع و انزجار از چيزى است و بنابراين مفهوم وسيعى دارد كه با ذكر جمله استكبروا بدنبال آن محدود ميشود، زيرا امتناع از بندگى خدا گاهى سرچشمه آن جهل و نادانى است و گاهى به خاطر تكبر و خودبينى و سركشى است گرچه هر دو كار خلافى است ولى دومى بمراتب بدتر است .
2 - ذكر عدم استنكاف ملائكه از عبوديت پروردگار يا به خاطر آن است كه مسيحيان قائل به سه معبود بودند (اب و ابن و روح القدس و يا به تعبير ديگر خداى پدر و خداى پسر و واسطه ميان آن دو) بنابراين در اين آيه مى خواهد
معبود ديگر يعنى مسيح و فرشته روح القدس هر دو را نفى كند تا توحيد ذات پروردگار ثابت شود.
و يا بخاطر آن است كه آيه ضمن پاسخگوئى به شرك مسيحيان اشاره به شرك بت پرستان عرب كرده كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند و جزئى از پروردگار و به آنها نيز پاسخ مى گويد.
با توجه به اين دو بيان ديگر جائى براى اين بحث باقى نمى ماند كه آيا آيه فوق دليل بر افضليت فرشتگان بر انبياء هست يا نه ! زيرا آيه فقط در مقام نفى اقنوم سوم و يا معبودهاى مشركان عرب است ، نه در صدد بيان افضليت فرشتگان نسبت به مسيح (عليه السلام ).
آيه و ترجمه:


يأ يها الناس قد جاءكم برهن من ربكم و أ نزلنا إ ليكم نورا مبينا (174)
فأ ما الذين ءامنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم إ ليه صرطا مستقيما (175)


ترجمه :
174 - اى مردم ! دليل آشكارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد و نور واضحى بسوى شما فرستاديم .
175 - اما آنها كه ايمان به خدا آوردند و به آن (كتاب آسمانى ) چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خودش هدايت مى كند.
تفسير :
نور آشكار
در تعقيب بحثهائى كه درباره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گرديد در اين دو آيه سخن نهائى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است ، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته ، مى گويد: اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلائل آشكارى دارد و همچنين نور آشكارى بنام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شما است .
(يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا)
برهان به عقيده بعضى از دانشمندان از ماده بره (بر وزن فرح ) بمعنى سفيد شدن است و از آنجا كه استدلالات روشن چهره حق را براى شنونده نورانى و آشكار و سفيد مى كند به آن ، برهان گفته مى شود.
منظور از برهان در آيه فوق چنانكه جمعى از مفسران گفته اند و قرائن گواهى مى دهد، شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از نور، قرآن مجيد است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير بنور شده است .
در احاديث متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير نور الثقلين و على بن ابراهيم و مجمع البيان بما رسيده برهان بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده و نور به على (عليه السلام )، اين تفسير با تفسيرى كه در بالا گفتيم منافات ندارد، زيرا ممكن است از نور، معنى وسيعى اراده شود كه هم قرآن و هم امير مؤ منان على (عليه السلام ) را كه حافظ قرآن و مفسر و مدافع آن بود در برگيرد.
در آيه بعد نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح ميدهد: اما
آنها كه بخدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند بزودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و بصراط مستقيم و راه راست هدايتشان مى كند.
(فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما).
آيه و ترجمه:


يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكللة إ ن امرؤ ا هلك ليس له ولد و له أ خت فلها نصف ما ترك و هو يرثها إ ن لم يكن لها ولد فإ ن كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و إ ن كانوا إ خوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الا نثيين يبين الله لكم أ ن تضلوا و الله بكل شى ء عليم (176)


ترجمه :
176 - از تو (درباره ارث خواهران و برادران ) سوال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود كه فرزند نداشته باشد و براى او خواهرى باشد نصف اموالى را كه به جا گذاشته از او (به ارث ) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود و وارث او يك برادر باشد) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (شخص متوفى ) فرزند نداشته باشد، و اگر دو خواهر (از متوفى ) باقى بماند دو ثلث اموال را مى برند و اگر برادر و خواهر با هم باشند (تمام اموال را ميان خود تقسيم مى كنند به اين ترتيب كه ) براى هر مذكر دو برابر سهم مؤ نث خواهد بود - خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و خداوند به همه چيز دانا است .
شان نزول :
بسيارى از مفسران در شان نزول آيه فوق از جابر بن عبد الله انصارى چنين نقل كرده اند كه ميگويد: من شديدا بيمار بودم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردم : وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است ، اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت . (روايت فوق با تفاوت مختصرى در تفسير مجمع البيان و تبيان و المنار و در المنثور و غير آنها آمده است ).
و به عقيده بعضى اين آخرين آيهاى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده .
تفسير :
آيه فوق مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى كند، و همانطور كه در اوائل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم درباره ارث خواهران و برادران ، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12، و ديگر آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نساء است ، و اين دو آيه اگر چه در بيان مقدار ارث آنها با هم تفاوت دارد اما همانطور كه در آغاز سوره نيز بيان كرديم هر كدام به يك دسته از خواهران و برادران ناظر است آيه 12، ناظر به برادران و خواهران مادرى است ، ولى آيه مورد بحث درباره خواهران و برادران پدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.
گواه بر اين مطلب اين است كه معمولا كسانى كه بالواسطه با شخص متوفى مربوط مى شوند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است ، يعنى برادران و خواهران مادرى به اندازه سهم مادر مى برند كه يك سوم است ، و برادران و خواهران پدرى ، يا پدر و مادرى ، سهم ارث پدر را مى برند كه دو سوم است و چون آيه 12 درباره ارث برادران و خواهران روى يك سوم دور مى زند و آيه مورد بحث روى دو سوم ، روشن مى شود كه آيه سابق درباره آن دسته از برادران و خواهران است كه تنها از طريق مادر با متوفى مربوطند، ولى آيه مورد بحث درباره برادران و خواهرانى است كه از طريق پدر، يا پدر و مادر مربوط مى شوند به علاوه رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در اين زمينه وارد شده نيز اين حقيقت را اثبات ميكند و در هر حال چنانچه يك ثلث يا دو ثلث ارث به برادر يا خواهر تعلق گرفت باقى مانده طبق قانون اسلام ميان ساير ورثه تقسيم مى شود اكنون كه عدم منافات ميان دو آيه روشن شد به تفسير احكامى كه در آيه وارد شده است مى پردازيم :
قبلا بايد توجه داشت كه آيه بعنوان پاسخ سؤ ال درباره كلاله (برادران و خواهران ) نازل شده است .
لذا مى فرمايد: از تو در اين باره سؤ ال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى كند.
(يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله ).
سپس به چندين حكم اشاره مى نمايد:
1 - هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر ميرسد.
(ان امرؤ ا هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك ).
2 - و اگر زنى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر ميرسد.
(و هو يرثها ان لم يكن لها ولد).
3 - اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مى برند.
فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك )
4 - اگر ورثه شخص متوفى ، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود.
(و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين ).
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان ميدهد راه صحيح و واقعى است ) زيرا به هر چيزى دانا است .
(يبين الله لكم ان تضلوا و الله بكل شى ء عليم .
ناگفته نماند كه آيه فوق ، ارث خواهران و برادران را در صورتى كه فرزند در ميان نباشد بيان ميكند و سخنى از وجود و عدم پدر و مادر در آن نيامده است ، ولى با توجه به اينكه طبق آيات آغاز همين سوره ، پدر و مادر همواره در رديف فرزندان يعنى در طبقه اول ارث قرار دارند روشن مى شود كه منظور از آيه فوق جائى است كه نه فرزند در ميان باشد و نه پدر و مادر.
(پايان تفسير سوره نساء)



سوره مائده



محتويات اين سوره اين سوره از سوره هاى مدنى است و 120 آيه دارد و گفته اند پس از سوره فتح نازل شده است ، و طبق روايتى تمام اين سوره در حجة الوداع و بين مكه و مدينه نازل شده است .
اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقائد اسلامى و يك سلسله از احكام و وظائف دينى است .
در قسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مساله تثليث مسيحيان و قسمتهائى از مسائل مربوط بقيامت و رستاخيز و بازخواست از انبياء در مورد امتهايشان اشاره شده است .
و در قسمت دوم ، مساله وفاى به پيمانها، عدالت اجتماعى ، شهادت به عدل و تحريم قتل نفس (و به تناسب آن داستان فرزندان آدم و قتل هابيل بوسيله قابيل ) و همچنين توضيح قسمتهائى از غذاهاى حلال و حرام و قسمتى از احكام وضو و تيمم آمده است .
و نامگذارى آن به سوره مائده بخاطر اين است كه داستان نزول مائده براى ياران مسيح - در آيه 114 - اين سوره ذكر شده است .
آيه و ترجمه:


بسم الله الرحمن الرحيم


يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان الله يحكم ما يريد (1)


ترجمه :
به نام خداوند بخشنده مهربان
1 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمانها و قراردادها وفا كنيد، چهار پايان (و جنين چهار پايان ) براى شما حلال شده است مگر آنچه بر شما خوانده ميشود (به جز آنها كه استثناء خواهد شد) و صيد را به هنگام احرام حلال نشمريد خداوند هر چه بخواهد (و صلاح ببيند) حكم ميكند.
تفسير :
لزوم وفا به عهد و پيمان
بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره هائى ) است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: سوره مائده دو ماه يا سه ماه پيش از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نازل گرديد.
و اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست ، نيز اشاره بهمين موضوع است .
اين سخن با مطلبى كه در جلد دوم همين تفسير در ذيل آيه 281 سوره بقره گفته ايم كه طبق روايات آيه مزبور آخرين آيه اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده منافات ندارد، زيرا اينجا سخن از سوره است و در آنجا سخن درباره يك آيه بود!
در اين سوره - بخاطر همين موقعيت خاص - تاكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه هاى دينى و مساله رهبرى امت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شده است و شايد بهمين جهت است كه با مساله لزوم وفا به عهد و پيمان ، شروع شده ، و در نخستين جمله مى فرمايد: اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود).
تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهائى كه در گذشته با خدا بسته اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد، درست همانند اين است كه شخص مسافر در آخرين لحظات وداع به نزديكان و پيروان خود تاكيد مى كند توصيه ها و سفارشهاى او را فراموش نكنند و به قول و قراردادهائى كه با آنها گذاشته است ، وفادار باشند.
بايد توجه داشت كه عقود جمع عقد در اصل بمعنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است ، و بهمين مناسبت گره زدن دو سر طناب يا دو طناب
را با هم عقد مى گويند، سپس از اين معنى حسى به مفهوم معنوى انتقال يافته و به هر گونه عهد و پيمان ، عقد گفته مى شود، منتها طبق تصريح جمعى از فقهاء و مفسران ، عقد مفهومى محدودتر از عهد دارد، زيرا عقد به پيمانهائى گفته ميشود كه استحكام كافى دارد، نه به هر پيمان و اگر در بعضى از روايات و عبارات مفسران ، عقد و عهد به يك معنى آمده است منافات با آنچه گفتيم ندارد زيرا منظور تفسير اجمالى اين دو كلمه بوده نه بيان جزئيات آن .
و با توجه به اينكه العقود - به اصطلاح - جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مى باشد، و جمله نيز كاملا مطلق است ، آيه فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهائى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشوئى و مانند آن را در بر ميگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد كه به تمام جنبه هاى زندگى انسان اعم از عقيده و عمل ناظر است . از پيمانهاى فطرى و توحيدى گرفته تا پيمانهائى كه مردم بر سر مسائل مختلف زندگى با هم مى بندند.
در تفسير روح المعانى از راغب چنين نقل شده كه عقد با توجه بوضع طرفين ، سه نوع است گاهى عقد در ميان خدا و بنده ، و گاهى در ميان انسان و خودش ، و گاهى در ميان او و ساير افراد بشر بسته ميشود (البته تمام اين سه نوع عقد داراى دو طرف است منتها در آنجا كه خودش با خودش پيمان مى بندد، خويشتن را بمنزله دو شخص كه طرفين پيمانند فرض مى كند).
بهر حال مفهوم آيه بقدرى وسيع است كه عهد و پيمانهائى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.
در آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه كرد:
1 - اين آيه از جمله آياتى است كه در مباحث حقوق اسلامى در سرتاسر فقه به آن استدلال مى كنند، و يك قاعده مهم فقهى كه اصالة اللزوم فى العقود است از آن استفاده ميگردد، يعنى هر گونه پيمان و معاهده اى درباره اشياء و يا كارها ميان دو نفر منعقد گردد لازم الاجرا مى باشد، و حتى - همانطور كه جمعى از محققان نيز عقيده دارند - انواع معاملات و شركتها و قراردادهائى كه در عصر ما وجود دارد و در سابق وجود نداشته ، و يا اينكه بعدا در ميان عقلا بوجود ميايد، و بر موازين صحيحى قرار دارد، شامل ميشود، و اين آيه پاى همه آنها صحه مى گذارد (البته با در نظر گرفتن ضوابط كلى كه اسلام براى قراردادها قائل شده است ).
ولى استدلال به اين آيه بعنوان يك قاعده فقهى دليل بر آن نيست كه پيمانهاى الهى را كه ميان بندگان و خدا بسته شده است و يا مسائل مربوط به رهبرى و زعامت امت كه وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مردم گرفته شد، شامل نشود، بلكه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور را در بر مى گيرد.
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه لزوم وفاء به پيمانهاى دو جانبه مادامى است كه از يك طرف نقض نشده باشد، اما اگر از يك طرف نقض شود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست ، و اين از ماهيت عقد و پيمان افتاده است .
2 - اهميت وفاى به عهد و پيمان مساله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مورد بحث مطرح است از اساسى ترين شرائط زندگى دست جمعى است و بدون آن هيچگونه همكارى اجتماعى ممكن نيست ، و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملا از دست خواهد داد، به همين دليل در منابع اسلامى تاكيد فوق العادهاى روى اين مساله شده است و شايد كمتر چيزى باشد كه اين قدر گسترش داشته باشد، زيرا بدون آن هرج و مرج و سلب اطمينان عمومى كه بزرگترين بلاى اجتماعى است در ميان بشر پيدا مى شود.
در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى خوانيم :
فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود، و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر :
در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان - با تمام اختلافاتى كه دارند - مورد اتفاق نيست بهمين جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند.
و نيز از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان الله لا يقبل الا العمل الصالح و لا يقبل الله الا الوفاء بالشروط و العهود :
خداوند چيزى جز عمل صالح از بندگان خود نمى پذيرد و جز وفاى به شروط و پيمانها را قبول نمى كند.
و از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: لا دين لمن لا عهد له : آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست دين ندارد.
و روى همين جهت ، موضوع وفاى به عهد از موضوعاتى است كه هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها درباره آن نيست خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا غير مسلمان و به اصطلاح از حقوق انسان است نه از حقوق برادران دينى :
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
ثلاث لم يجعل الله عز و جل لاحد فيهن رخصة : اداء الامانة الى البر و الفاجر، و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين ! :
سه چيز است كه خداوند به هيچ كس اجازه مخالفت با آن را نداده است : اداى امانت در مورد هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و وفاى به عهد درباره هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا بدكار.
حتى در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه اگر كسى با اشاره پيمانى را به عهده بگيرد بايد به آن وفا كند:
اذا اومى احد من المسلمين او اشار الى احد من المشركين فنزل على ذلك فهو فى امان .
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده ، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است ، و مى فرمايد: چهار پايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است (احلت لكم بهيمة الانعام ).
انعام جمع نعم به معنى شتر و گاو و گوسفند است .
بهيمة از ماده بهمة (بر وزن تهمه ) در اصل به معنى سنگ محكم است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد مبهم گفته مى شود، و بتمام حيوانات كه داراى نطق و سخن نيستند، بهيمه اطلاق ميشود، زيرا صداى آنها داراى ابهام است اما معمولا اين كلمه را فقط در مورد چهار پايان بكار مى برند، و درندگان و پرندگان را شامل نمى شود.
و از آنجا كه جنين حيوانات نيز داراى يكنوع ابهام است بهيمة نيز
ناميده ميشود.
بنابراين حلال بودن بهيمه انعام يا بمعنى حليت تمام چهار پايان است (به استثناى آنچه بعدا در آيه ذكر ميشود) و يا بمعنى حليت بچه هائى است كه در شكم حيوانات حلال گوشت وجود دارد (بچه هائى كه خلقت آنها كامل شده و مو و پشم بر بدن آنها روئيده است ).
و از آنجا كه حليت حيواناتى مانند شتر و گاو و گوسفند قبل از اين آيه براى مردم مشخص بوده ممكن است آيه اشاره به حليت جنين هاى آنها باشد.
ولى آنچه در معنى آيه به نظر نزديكتر ميرسد اين است كه آيه معنى وسيعى دارد هم حلال بودن اين گونه حيوانات را بيان ميكند، و هم جنين آنها را، و اگر حكم اين گونه حيوانات در سابق نيز معلوم بوده در اينجا به عنوان مقدمه اى براى استثنائات بعد تكرار شده است .
از آنچه در تفسير اين جمله گفتيم روشن شد كه ارتباط اين حكم با اصل كلى لزوم وفاى به عهد از اين نظر است كه اين اصل كلى ، احكام الهى را كه يكنوع پيمان خدا با بندگان است مورد تاكيد قرار ميدهد، سپس بدنبال آن تعدادى از احكام بيان شده كه حلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات و حرام بودن گوشت پاره اى ديگر يكى از آنها محسوب مى شود.
سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهار پايان استثناء كرده ، مى فرمايد: به استثناى گوشتهائى كه تحريم آن بزودى براى شما بيان مى شود (الا ما يتلى عليكم ).
و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره
كه در اين حال صيد كردن حرام است ) (غير محلى الصيد و انتم حرم ).
و در پايان مى فرمايد: خداوند هر حكمى را بخواهد صادر ميكند يعنى چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى باشد هر حكمى را كه بصلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى نمايد (ان الله يحكم ما يريد).
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا لا تحلوا شعئر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلئد و لا ءامين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضونا و إ ذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنان قوم أ ن صدوكم عن المسجد الحرام أ ن تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدون و اتقوا الله إ ن الله شديد العقاب (2)


ترجمه :
2 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد شعاير الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بينشان ، و نشاندار، و نه آنها كه به قصد خانه خدا براى بدست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند، اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد صيد كردن براى شما مانعى ندارد، و خصومت به جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيه ) مانع شدند نبايد شما را وادار به تعدى و تجاوز كند و (همواره ) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننمائيد و از خدا بپرهيزيد كه مجازاتش شديد است .
تفسير :
هشت دستور در يك آيه
در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حج و زيارت خانه خدا است :
1 - نخست خطاب به افراد با ايمان كرده مى فرمايد: شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد.
(يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ).
در اينكه منظور از شعائر الهى چيست در ميان مفسران گفتگوى بسيار است ، ولى به تناسب قسمتهاى ديگر اين آيه ، و با توجه به سال نزول آن (سال دهم هجرى ) كه سال حجة الوداع پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، چنين به نظر ميرسد كه منظور از شعائر مناسك و برنامه هاى حج باشد كه مسلمانان موظفند احترام همه آنها را نگاه دارند، شاهد اين تفسير اينكه در قرآن كلمه شعائر معمولا در مورد مراسم حج بكار رفته است .
2 - احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد (و لا الشهر الحرام ).
3 - قربانيانى را كه براى حج مى آورند، اعم از اينكه بى نشان باشند (هدى ) و يا نشان داشته باشند (قلائد) حلال نشمريد و بگذاريد كه
به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند (و لا الهدى و لا القلائد).
4 - تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهرهمند باشند و هيچگونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبائل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى بدست آوردن سود تجارى به قصد زيارت بيت الله حركت ميكنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند.
(و لا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا).
بعضى از مفسران و فقها معتقدند كه جمله فوق عام است و حتى غير مسلمانان را نيز شامل ميشود، يعنى اگر مشركان هم به قصد زيارت خانه خدا بيايند نبايد مورد مزاحمت قرار گيرند، ولى با توجه به اينكه در سوره توبه كه معروف است در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 28 دستور جلوگيرى از آمدن مشركان بمسجد الحرام داده شده ، و با توجه به اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سال دهم هجرت نازل گرديده است و طبق روايات شيعه و اهل تسنن هيچ حكمى از آن نسخ نشده ، چنين تفسيرى صحيح نيست ، و حق آن است كه حكم بالا مخصوص به مسلمانان است .
5 - تحريم صيد محدود بزمان احرام است ، بنابراين هنگامى كه از احرام حج يا عمره بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است .
(و اذا حللتم فاصطادوا).
6 - اگر جمعى از بتپرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه ) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد.
(و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا)
اين حكم گرچه در مورد زيارت خانه خدا نازل شده است ، ولى در حقيقت يك قانون كلى از آن استفاده ميشود كه مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادثى را كه در زمانهاى گذشته واقع شده بار ديگر در فكر خود زنده كند و در صدد انتقام بر آيد، و با توجه به اينكه يكى از علل نفاق و تفرقه در هر اجتماعى همين مساله است ، اهميت اين دستور اسلامى براى جلوگيرى از شعله ور شدن آتش نفاق در ميان مسلمانان آن هم در آستانه غروب آفتاب عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكارتر ميشود.
7 - سپس براى تكميل بحث گذشته مى فرمايد: شما بجاى اينكه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اينكه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نمائيد.
(و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ).
8 - در پايان آيه براى تحكيم و تاكيد احكام گذشته مى فرمايد: پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است .
(و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).
لزوم تعاون و همكارى در نيكى ها
آنچه در آيه فوق در زمينه تعاون آمده يك اصل كلى اسلامى است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را در بر مى گيرد، طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم ، مطلقا ممنوع است ، هر چند مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب - و حتى در جاهليت امروز - نيز حكومت مى كند كه انصر اخاك ظالما او مظلوما: برادر (يا دوست و هم پيمانت ) را حمايت كن خواه ظالم باشد يا مظلوم !.
در آن روز اگر افرادى از قبيلهاى حمله به افراد قبيله ديگر مى كردند، بقيه افراد قبيله به حمايت آنها بر مى خواستند بدون اينكه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده است يا ظالمانه ، اين اصل در مناسبات بين المللى امروز نيز حكومت مى كند و غالبا كشورهاى هم پيمان ، و يا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر بر مى خيزند، بدون اينكه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند!.
اسلام خط بطلان بر اين قانون جاهلى كشيده است و دستور ميدهد تعاون و همكارى مسلمين با يكديگر بايد تنها در كارهاى نيك و برنامه هاى مفيد و سازنده بوده باشد نه در گناه و ظلم و تعدى .
جالب توجه اينكه بر و تقوا هر دو در آيه فوق با هم ذكر شده اند، كه يكى جنبه اثباتى دارد و اشاره به اعمال مفيد است ، و ديگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگيرى از اعمال خلاف مى باشد.و به اين ترتيب تعاون و همكارى بايد هم در دعوت به نيكيها و هم در مبارزه با بديها انجام گيرد.
در فقه اسلامى از اين قانون در مسائل حقوقى استفاده شده و پاره اى از معاملات و قراردادهاى تجارى كه جنبه كمك به گناه دارد، تحريم گرديده ، همانند فروختن انگور به كارخانه هاى شرابسازى و يا فروختن اسلحه به دشمنان حق و عدالت و يا اجاره دادن محل كسب و كار براى معاملات نامشروع و اعمال خلاف شرع (البته اين احكام شرائطى دارد كه در كتب فقهى بيان شده است ).
اگر اين اصل در اجتماعات اسلامى زنده شود و مردم بدون در نظر گرفتن مناسبات شخصى و نژادى و خويشاوندى با كسانى كه در كارهاى مثبت و سازنده گام بر مى دارند همكارى كنند، و از همكارى كردن با افراد ستمگر و متعدى در هر گروه و طبقه اى كه باشند، خوددارى نمايند، بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى سامان مى يابد.
همچنين اگر در مقياس بين المللى دولتهاى دنيا، با متجاوز - هر كس و هر دولتى بوده باشد - همكارى نكنند، تعدى و تجاوز و استعمار و استثمار از جهان برچيده خواهد شد.
اما هنگامى كه مى بينيم پاره اى از آنها به حمايت متجاوزان و ستمگران بر مى خيزند و با صراحت اعتراف مى كنند كه اشتراك منافع آنها را دعوت به اين حمايت كرده ، نبايد انتظار وضعى بهتر از اين داشته باشيم .
در روايات اسلامى درباره اين مساله تاكيدهاى فراوانى وارد شده كه به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
1 - از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود:
اذا كان يوم القيامة نادى مناد اين الظلمة ! و اعوان الظلمة ! و اشباه الظلمة ! حتى من برء لهم قلما و لاق لهم دواتا، قال : فيجتمعون فى تابوت من حديد ثم يرمى بهم فى جهنم :
هنگامى كه روز قيامت بر پا شود منادى ندا در ميدهد كجا هستند
ستمكاران و كجا هستند ياوران آنها و كسانى كه خود را به شبيه آنها ساختهاند؟ - حتى كسانى كه براى آنها قلمى تراشيده اند و يا دواتى را ليقه كرده اند - همه آنها را در تابوتى از آهن قرار مى دهند سپس در ميان جهنم پرتاب مى شوند
2 - در روايتى از صفوان جمال كه از ياران امام كاظم (عليه السلام ) بود نقل شده كه مى گويد:
خدمت امام رسيدم فرمود: اى صفوان ! همه كارهاى تو خوبست جز يك كار! عرض كردم : فدايت شوم ، چكار! فرمود: اينكه شتران خود را به اين مرد يعنى هارون كرايه مى دهى !، گفتم : بخدا سوگند در مسيرهاى عياشى و هوس بازى و صيد حرام به او كرايه نمى دهم ، تنها در اين راه ، يعنى راه مكه ، در اختيار آنها مى گذارم ، تازه خودم همراه شتران نمى روم ، بعضى از فرزندان و كسانم را با آنها مى فرستم ، فرمود اى صفوان ! آيا از آنها كرايه مى گيرى ؟! عرض كردم بله ، فرمود آيا دوست دارى كه زنده بمانند و بر سر كار باشند تا كرايه ترا بپردازند گفتم بلى ، فرمود: كسى كه بقاى آنها را دوست بدارد از آنها است و هر كسى از آنها باشد در آتش دوزخ خواهد بود، صفوان مى گويد من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم ، اين موضوع بگوش هارون رسيد بدنبال من فرستاد و گفت : صفوان ! شنيده ام شترانت را فروخته اى ! گفتم آرى گفت : چرا! گفتم : پير شده ام و فرزندان و كسانم نمى توانند از عهده اداره آنها بر آيند، گفت : چنين نيست ، چنين نيست ! من ميدانم چه كسى اين دستور را به تو داده است آرى موسى بن جعفر (عليه السلام ) به تو چنين دستورى داده است گفتم : مرا با موسى بن جعفر چكار! هارون گفت ، اين سخن بگذار! بخدا سوگند اگر سوابق نيك تو نبود دستور مى دادم گردنت را
بزنند!
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به على (عليه السلام ) فرمود:
يا على كفر بالله العلى العظيم من هذه الامة عشرة ... و بايع السلاح من اهل الحرب :
ده طايفه از اين امت به خدا كافر شده اند كه يكى از آنها كسى است كه اسلحه به دشمنان اسلام كه با آنها در حال جنگند بفروشد.
آيه و ترجمه:


حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أ هل لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما أ كل السبع إ لا ما ذكيتم و ما ذبح على النصب و أ ن تستقسموا بالا زلم ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أ كملت لكم دينكم و أ تممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فإ ن الله غفور رحيم (3)


ترجمه :
3 - گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند و حيوانات خفه شده ، و به زجر كشته شده ، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند، و باقيمانده صيد حيوان درنده ، مگر آنكه (به موقع بر آن حيوان برسيد و) آنرا سر ببريد و حيواناتى كه روى بتها (يا در برابر آنها) ذبح شوند (همگى ) بر شما حرام است و (همچنين ) قسمت كردن گوشت حيوان بوسيله چوبه هاى تير مخصوص بخت آزمائى ، تمام اين اعمال فسق و گناه است - امروز كافران از (زوال ) آئين شما مايوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت ) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم - اما آنها كه در حال گرسنگى دستشان بغذاى ديگرى نرسد و متمايل به گناه نباشند (مانعى ندارد كه از گوشتهاى ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهار پايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد، شده ، آيه مورد بحث در حقيقت همان استثناهائى است كه وعده داده شده ، و در اين آيه حكم به تحريم يازده چيز شده است كه بعضى از آنها در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديده و تكرار آن جنبه تاكيد دارد.
نخست مى فرمايد: مردار بر شما حرام شده است (حرمت عليكم الميتة ).
و همچنين خون (والدم ).
و گوشت خوك (و لحم الخنزير).
و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت بنام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند (و ما اهل لغير الله به ).
درباره تحريم اين چهار چيز و فلسفه آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 427 به بعد توضيح كافى داده ايم .
و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد (چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند) (و المنخنقة ).
در بعضى از روايات نقل شده كه مجوس مخصوصا مقيد بودند كه حيوانات را از طريق خفه كردن آنها را بكشند سپس از گوشتشان استفاده كنند بنابراين ممكن است آيه ناظر به وضع آنها نيز باشد.
و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب ، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا
بروند (و الموقوذة ).
در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بود كه بعضى از حيوانات را بخاطر بتها آنقدر مى زدند تا بميرد و آن را يكنوع عبادت مى دانستند!.
و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند (و المتردية ) و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند (و النطيحة ).
و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند (و ما اكل السبع ).
ممكن است يك فلسفه تحريم اين پنج نوع از گوشتهاى حيوانات بخاطر آن باشد كه خون به قدر كافى از آنها بيرون نمى رود، زيرا تا زمانى كه رگهاى اصلى گردن بريده نشود، خون بقدر كافى بيرون نخواهد ريخت و مى دانيم كه خون مركز انواع ميكربها است و با مردن حيوان قبل از هر چيز خون عفونت پيدا مى كند، و به تعبير ديگر اين چنين گوشتها يكنوع مسموميت دارند و جزء گوشتهاى سالم محسوب نخواهد شد مخصوصا اگر حيوان بر اثر شكنجه يا بيمارى و يا تعقيب حيوان درنده اى بميرد مسموميت بيشترى خواهد داشت . به علاوه جنبه معنوى ذبح كه با ذكر نام خدا و رو بقبله بودن حاصل ميشود در هيچ يك از اينها نيست .
ولى اگر قبل از آنكه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود و لذا بدنبال تحريم موارد فوق مى فرمايد: (الا ما ذكيتم ).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين استثناء تنها به قسم اخير يعنى و ما اكل
السبع بر مى گردد، ولى اكثر مفسران معتقدند به تمام اقسام بر ميگردد، و اين نظر به حقيقت نزديكتر است .
ممكن است سؤ ال شود چرا با وجود (ميتة 9 در آغاز آيه ، اين موارد ذكر گرديده است مگر تمام آنها داخل در مفهوم (ميتة ) نيست ؟
در پاسخ مى گوئيم : (ميتة ) از نظر فقهى و شرعى مفهوم وسيعى دارد و هر حيوانى كه با طريق شرعى ذبح نشده باشد در مفهوم (ميتة ) داخل است ، ولى در لغت ، ميتة معمولا بحيوانى گفته ميشود كه خود به خود بميرد، بنابراين موارد فوق در مفهوم لغوى ميتة داخل نيست و لااقل احتمال اين را دارد كه داخل نباشد و لذا نيازمند به بيان است .
در زمان جاهليت بت پرستان سنگهائى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت ، آنها را (نصب ) مى ناميدند در مقابل آنها قربانى مى كردند و خون قربانى را به آنها مى ماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما (نصب ) چنين نبودند، اسلام در آيه فوق اينگونه گوشتها را تحريم كرده و مى گويد: (و ما ذبح على النصب ).

next page

fehrest page

back page