تفسير نمونه جلد ۲

جمعي از فضلا

- ۸ -


مسلم است كه جمله (الم تر) (آيا نديدى ) در اينجا به معنى آيا نميدانى است ، زيرا در ادبيات عرب هر گاه بخواهند مطلبى را به طور كامل مجسم سازند و آن را به عنوان يك امر واضح قلمداد كنند مخاطب را با جمله ا لم تر خطاب مى كنند، گر چه مخاطب در اين جمله ، پيامبر است ، ولى در واقع ، منظور همه افرادند.
گر چه آيه فوق اشاره به عدد خاصى نكرده ، و تنها واژه (الوف ) كه به معنى هزارها است ، به كار برده ، ولى بعضى از روايات ، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضى هفتاد يا هشتاد هزار ذكر مى كند.
سپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: خداوند به آنها فرمود: بميريد و به آن بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند (فقال لهم الله موتوا).
( سپس خداوند آنها را زنده كرد تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد (ثم احياهم ).
روشن است كه منظور از (موتوا) (بميريد)، يك امر لفظى نيست ، بلكه امر تكوينى خداوند است كه بر سراسر جهان هستى و عالم حيات ، حكومت مى كند يعنى خداوند، عوامل مرگ آنها را فراهم ساخت ، و به سرعت همگى از ميان رفتند، اين امر، همانند امرى است كه در آيه
(82) سوره يس آمده : انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : (امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى گويد ايجاد شو و فورا موجود مى شود)!
جمله (ثم احياهم ) اشاره به زنده شدن آن جمعيت ، پس از مرگ است و همانگونه كه در شان نزول خوانديم به دعاى حزقيل پيامبر، صورت گرفت ، و از آنجا كه بازگشت آنان به حيات ، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود، (هم از نظر خودشان ، و هم از نظر عبرت مردم ) در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند، ولى بيشتر مردم ، شكر او را به جا نمى آورند) (ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ).
نه تنها اين گروه ، بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.
نكته :ها
1 - آيا اين ماجرا يك حادثه تاريخى بوده ياتمثيل است ؟
آيا آنچه در داستان فوق آمده است يك حادثه واقعى تاريخى است كه قرآن به طور سر بسته به آن اشاره كرده و شرح آن در روايات آمده است و يا از قبيل ذكر مثال براى مجسم ساختن حقايق عقلى ، در لباسهاى حسى است ، از آنجا كه سرگذشت مزبور جنبه هاى غير عادى دارد، و هضم آن براى بعضى از مفسران مشكل شده از اينرو وقوع چنين حادثهاى را انكار كرده اند و منظور از آيه را تنها يك
(مثال ) شمرده اند كه حال جمعيتى را كه در پيكار و مبارزه با دشمن سستى مى كنند و به دنبال آن شكست مى خورند، و سپس درس عبرت گرفته و بيدار مى شوند و نهضت و مبارزه را از نو شروع مى كنند و سرانجام پيروز ميگردند شرح مى دهد.
و طبق اين تفسير جمله (موتوا) (بميريد) كه در آيه آمده ، كنايه از شكست به دنبال سستى و ركود است و جمله (احياهم ) (خداوند آنها را زنده كرد) اشاره به آگاهى و بيدارى و به دنبال آن پيروزى است .
طبق اين تفسير رواياتى كه در اين زمينه وارد شده و آن را به صورت يك حادثه تاريخى تشريح مى كند. رواياتى مجعول و اسرائيلى است !
اما بايد گفت گر چه استفاده مساله شكست و پيروزى به دنبال سستى و بيدارى از آيه مزبور موضوع جالبى است ولى انكار نميتوان كرد كه ظاهر آيه به صورت بيان يك حادثه تاريخى مى باشد و نه تنها يك مثال ! آيه حكايت حال جمعى از پيشينيان را بيان مى كند كه به دنبال فرار از يك حادثه وحشتناك مردند و سپس خداوند آنها را زنده كرد اگر غير عادى بودن حادثه سبب توجيه و تاويل آن شود بايد با تمام معجزات پيامبران نيز اين كار را كرد.
خلاصه اگر پاى اين گونه توجيهات و تفسيرها به قرآن كشيده شود، مى توان علاوه بر انكار معجزات پيامبران ، غالب مباحث تاريخى قرآن را انكار كرد و آنها را از قبيل تمثيل يا به تعبير امروز به شكل سمبليك دانست و مثلا سرگذشت هابيل و قابيل را مثالى براى مبارزه عدالت و حقجويى با قساوت و سنگدلى دانست و در اين صورت همه مباحث تاريخى قرآن ارزش خود را از دست خواهد داد.
به علاوه با اين تعبير نميتوان همه رواياتى كه در زمينه تفسير آيه وارد شده است را ناديده گرفت زيرا بعضى از آنها در متون معتبر نقل شده و نسبت جعل يا اسرائيلى بودن به آنها بسيار نارواست .
2 - درس عبرت
همان گونه كه در شان نزول آمد، آيه فوق ، اشاره به گروهى از بنى اسرائيل مى كند، كه براى فرار از زير بار مسئوليت جهاد، دست به بهانه تراشى زدند و خداوند آنها را مبتلا به بيمارى طاعون كرد، كه همه را به طور سريع و برق آسا، از ميان برد، آن چنان كه هيچ دشمن خطرناكى در ميدان جنگ قادر به آن نيست ، يعنى تصور نكنيد با فرار از زير بار مسئوليت و توسل به بهانه هاى مختلف مى توانيد در امان بمانيد، تصور نكنيد كه در برابر قدرت پروردگار، ميتوانيد مقاومت كنيد، خدا ميتواند با دشمن بسيار كوچكى ، مانند ميكرب طاعون يا وبا كه حتى با چشم ديده نمى شود، شما را چنان درو كند كه اثرى از شما باقى نماند.
3 - مساله رجعت و بازگشت به دنيا
نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است مساله امكان (رجعت ) است كه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود.
توضيح اينكه : در تاريخ گذشتگان مواردى را مى يابيم كه افرادى بعد از مرگ ، به اين جهان بازگشتند مانند ماجراى جمعى از بنى اسرائيل كه همراه موسى (عليه السلام ) به كوه طور رفتند كه در آيه 55 و 56 سوره بقره آمده و داستان عزير يا ارميا كه در آيه 259 همين سوره آمده ، و همچنين حادثه اى كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
بنابراين مانعى ندارد كه همين مساله در آينده نيز تكرار شود.
دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق نيز به همين آيه براى امكان مساله رجعت استدلال كرده و مى گويد: يكى از عقايد ما اعتقاد بر رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز ميگردند).
و نيز ميتواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد.
آيه و ترجمه


و قاتلوا فى سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم (244) من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة والله يقبض و يبصط و اليه ترجعون (245)


ترجمه :
244 - و در راه خدا، پيكار كنيد! و بدانيد خداوند، شنوا و داناست .
245 - كيست كه به خدا قرض الحسنهاى دهد، (و از اموالى كه خدا به او بخشيده ، انفاق كند،) تا آن را براى او، چندين برابر كند؟ و خداوند است كه (روزى بندگان را) محدود يا گسترده مى سازد، (و انفاق ، هرگز باعث كمبود روزى آنها نمى شود). و به سوى او باز مى گرديد (و پاداش خود را خواهيد گرفت ).
شان نزول :
در شان نزول آيه دوم ، چنين نقل كرده اند كه : روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كس صدقه اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت ، ابو الدحداح انصارى عرض كرد، اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دو برابر آن را در بهشت خواهم داشت ، فرمود: آرى ، عرض كرد: ام الدحداح نيز با من خواهد بود فرمود: آرى ، عرض كرد: فرزندان نيز با منند؟ فرمود: آرى ، سپس او باغى را كه بهتر بود، به عنوان صدقه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داد، آيه فوق نازل شد، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى اضعافا كثيرة .
ابو الدحداح بازگشت و همسرش ام الدحداح و فرزندان را در آن باغى ديد كه صدقه قرار داده بود به در باغ ايستاد و نخواست وارد آن شود، و همسرش را صدا زد و گفت : من اين باغ را صدقه قرار داده ام و دو برابرش را در بهشت خريدارى كرده ام و تو و فرزندان نيز با من خواهيد بود، همسرش گفت مبارك است آنچه را فروخته و آنچه را خريدهاى ، پس همگى از باغ خارج شدند و آن را به پيامبر
تسليم كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چه بسيار نخله هائى در بهشت كه شاخه هايش براى ابى الدحداح آويزان شده است .
تفسير:
جهاد با جان و مال
از اينجا آيات مربوط به جهاد، شروع مى شود، و به دنبال آن داستانى در همين زمينه از اقوام پيشين مى آيد و با توجه به سرگذشتى كه در آيه قبل درباره جمعى از بنى اسرائيل نقل شد كه آنها به بهانه طاعون از جهاد فرار كردند و سرانجام ، با همان طاعون از ميان رفتند، رابطه بين اين آيات و آيات قبل روشن مى گردد.
نخست مى فرمايد: در راه خدا پيكار كنيد، و بدانيد خداوند شنوا و دانا است سخنان شما را مى شنود و از انگيزه هاى درونى شما و نياتتان در امر جهاد آگاه است (و قاتلوا فى سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم ).
سپس مى افزايد: كيست كه به خدا وام نيكوئى دهد (و از اموالى كه او بخشيده است در طريق جهاد و در طريق حمايت مستمندان ، انفاق كنند تا خداوند آن را براى او، چندين برابر كند (من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ).
بنابراين وام دادن به خداوند به معنى انفاق فى سبيل الله است و به گفته بعضى از مفسران ، انفاقهائى است كه در راه جهاد مى شود، زيرا در آن زمان تهيه هزينه هاى مختلف جهاد، بر دوش مبارزان مسلمان بود، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند هر گونه انفاقى را شامل مى شود، هر چند بعد از آيه جهاد وارد شده
است .
ولى تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است ، به خصوص اينكه معنى اول را نيز در بر مى گيرد، و اصولا انفاق در راه خدا، و كمك به نيازمندان و حمايت از محرومان ، همان كار جهاد را مى كند، زيرا هر دو مايه استقلال و سربلندى جامعه اسلامى است .
اضعاف جمع ضعف (بر وزن شعر) به معنى دو يا چند برابر كردن چيزى است ، و با توجه اينكه اين واژه به صورت جمع در آيه آمده و با كلمه كثيرة ، تاكيد شده ، به علاوه جمله يضاعف نيز تاكيد بيشترى را از يضعف مى رساند (آن چنان كه ارباب لغت گفته اند) از مجموع اين جهات ، استفاده مى شود، كه خداوند، براى انفاق كنندگان پاداش بسيار فراوانى قرار داده ، و انفاق در راه خدا همچون بذر مستعدى است كه در زمين آماده اى افشانده شود، و به وسيله بارانهاى پى در پى آبيارى گردد، و دهها و گاه صدها برابر، نتيجه دهد (همان گونه كه در آيه 261 همين سوره خواهد آمد).
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مى كند و همه شما به سوى او باز مى گرديد (والله يقبض و يبصط و اليه ترجعون ).
اشاره به اينكه تصور نكنيد انفاق و بخشش ، اموال شما را كم مى كند زيرا گسترش و محدوديت ، روزى شما به دست خدا است و او توانائى دارد در عوض اموال انفاق شده ، به مراتب بيش از آن را در اختيار شما قرار دهد، بلكه با توجه به ارتباط و به هم پيوستگى افراد اجتماع با يكديگر، همان اموال انفاق شده در واقع به شما باز مى گردد.
اين از نظر دنيا، و از نظر آخرت ، فراموش نكنيد كه همه به سوى او باز مى گرديد و پاداشهاى بزرگ شما آنجا است .
نكته :
چرا تعبير به قرض ؟
در چندين آيه از قرآن مجيد (و از جمله آيه بالا) در مورد انفاق در راه خدا تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده است ، و اين نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان را از يك سو و كمال اهميت مساله انفاق را از سوى ديگر مى رساند، با اينكه مالك حقيقى سراسر هستى او است ، و انسانها تنها به عنوان نمايندگى خداوند، در بخش كوچكى از آن ، تصرف مى كنند چنانكه در آيه 7 سوره حديد مى خوانيم : آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه : ايمان به خدا و رسولش بياوريد و از آنچه خداوند شما را در آن نماينده خود ساخته ، انفاق كنيد ولى با اين حال بر مى گردد و از بنده خود استقراض مى كند، آن هم استقراضى با چنين سود بسيار فراوان ، كرم بين و لطف خداوندگار! در نهج البلاغه آمده است كه مى فرمايد: و استقرضكم و له خزائن السموات و الارض و هو الغنى الحميد و انما اراد ان يبلوكم ايكم احسن عملا: خداوند از شما در خواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمان و زمين از آن او است و بى نياز و ستوده ، (آرى اينها نه از جهت نياز او است ) بلكه مى خواهد شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.
آيه و ترجمه


أ لم تر الى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقتل فى سبيل الله قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا قالوا و ما لنا الا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم والله عليم بالظالمين (246) و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يوت سعة من المال قال ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم والله يوتى ملكه من يشاء والله واسع عليم (247) و قال لهم نبيهم ان اية ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكة ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مومنين (248) فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الامن اغترف غرفة بيده فشربوا منه الا قليلا منهم فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصبرين(249) و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين(250) فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت و آتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الا رض و لكن الله ذو فضل على العالمين(251) تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق و انك لمن المرسلين (252)


ترجمه :
246 - آيا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائيل را بعد از موسى ، كه به پيامبر خود گفتند: زمامدار (و فرماندهى ) براى ما انتخاب كن ! تا (زير فرمان او) در راه خدا پيكار كنيم . پيامبر آنها گفت : شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود، (سرپيچى كنيد، و) در راه خدا، جهاد و پيكار نكنيد! گفتند: چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم ، در حالى كه از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ايم ، (و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال ، و فرزندان ما اسير شدهاند)؟! اما هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد، جز عده كمى از آنان ، همه سرپيچى كردند. و خداوند از ستمكاران ، آگاه است .
247 - و پيامبرشان به آنها گفت : خداوند (طالوت ) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب ) كرده است ، گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد؟! گفت : خدا او را بر شما برگزيده ، و او را در علم و (قدرت ) جسم ، وسعت بخشيده است . خداوند، ملكش را به هر كس بخواهد، مى بخشد، و احسان
خداوند، وسيع است ، و (از لياقت افراد براى منصبها) آگاه است .
248 - و پيامبرشان به آنها گفت : نشانه حكومت او، اين است كه (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى كه ) در آن ، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان ، آن را حمل مى كنند. در اين موضوع ، نشانه اى (روشن ) براى شماست ، اگر ايمان داشته باشيد.
249 - و هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد، و) سپاهيان را با خود بيرون برد، به آنها گفت : خداوند، شما را به وسيله يك نهر آب ، آزمايش مى كند، آنها (كه به هنگام تشنگى ،) از آن بنوشند، از من نيستند، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند، از من هستند! جز عده كمى ، همگى از آن آب نوشيدند. سپس هنگامى كه او، و افرادى كه با او ايمان آورده بودند، (و از بوته آزمايش ، سالم به در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از كمى نفرات خود، ناراحت شدند، و عده اى ) گفتند: امروز، ما توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم . اما آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز، ايمان داشتند) گفتند، چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند، با صابران (و استقامت كنندگان ) است .
250 - و هنگامى كه در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيت كافران ، پيروز بگردان !
251 - سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت وا داشتند. و ((داوود)) (نوجوان نيرومند و شجاعى كه در لشكر طالوت بود)، جالوت را كشت ، و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مى خواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد، زمين را فساد فرا مى گرفت ، ولى خداوند نسبت به جهانيان ، لطف و احسان دارد.
252 - اينها، آيات خداست كه به حق ، بر تو مى خوانيم ، و تو، از رسولان (ما) هستى .
تفسير:
فراز عبرت انگيزى از تاريخ بنى اسرائيل
پيش از آنكه به تفسير اين آيات بپردازيم ، لازم است به گوشه اى از تاريخ بنى اسرائيل كه اين آيات ناظر به آن است اشاره كنيم :
قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبريهاى خردمندانه موسى (عليه السلام ) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت و عظمت رسيدند.
خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه از جمله صندوق عهد بود - كه به زودى درباره تاريخچه و محتويات آن بحث خواهيم كرد. قوم يهود با حمل اين صندوق در جلوى لشكر يك نوع اطمينان خاطر و توانائى روحى پيدا مى كردند و اين قدرت و عظمت تا مدتى بعد از موسى (عليه السلام ) ادامه داشت ولى همين پيروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند، سرانجام به دست فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند به دنبال آن چنان دچار پراكندگى و اختلاف شدند كه در برابر كوچك ترين دشمنان قدرت دفاع نداشتند تا جائى كه دشمنان گروه كثيرى از آنها را از سرزمين خود بيرون راندند و حتى فرزندان آنها را به اسارت گرفتند.
اين وضع سالها ادامه داشت تا آنكه خداوند پيامبرى به نام اشموئيل را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها نيز كه از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند و دنبال پناهگاهى مى گشتند گرد او اجتماع كردند و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان و هدايت او يك دل و يك راى با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند.
اشموئيل كه به روحيات و سست همتى آنان به خوبى آشنا بود در جواب گفت از آن بيم دارم كه چون فرمان جهاد در رسد از دستور امير و رهبر خود سرپيچى
كنيد و از مقابله و پيكار با دشمن شانه خالى نمائيد.
آنها گفتند چگونه ممكن است ما از فرمان امير سرباز زنيم و از انجام وظيفه دريغ نمائيم در حالى كه دشمن ما را از وطن خود بيرون رانده و سرزمينهاى ما را اشغال نموده و فرزندان ما را به اسارت برده است !
اشموئيل كه ديد جمعيت با تشخيص درد به سراغ طبيب آمده اند و گويا رمز عقب ماندگى خود را درك كرده اند. به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت ، به او وحى شد كه طالوت را به پادشاهى ايشان برگزيدم .
اشموئيل عرض كرد خداوندا من هنوز طالوت را نديده و نمى شناسم .
وحى آمد ما او را به جانب تو خواهيم فرستاد، هنگامى كه او نزد تو آمد فرماندهى سپاه را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست وى بسپار.
طالوت كيست ؟
طالوت مردى بلند قامت و تنومند و خوش اندام بود اعصابى محكم و نيرومند داشت از نظر قواى روحى نيز بسيار زيرك ، دانشمند و با تدبير بود بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مى دانند ولى با اين همه شهرتى نداشت و با پدرش در يكى از دهكده ها در ساحل رودخانه اى مى زيست و چهار پايان پدر را به چرا مى برد و كشاورزى مى كرد.
روزى بعضى از چهار پايان در بيابان گم شدند طالوت به اتفاق يكى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش در آمد اين وضع تا چند روز ادامه يافت تا اينكه به نزديك شهر صوف رسيدند.
دوست وى گفت ما اكنون به سرزمين صوف شهر اشموئيل پيامبر رسيده ايم بيا نزد وى رويم شايد در پرتو وحى و فروغ راى به گم شده خويش راه يابيم ، هنگامى كه وارد شهر شدند با اشموئيل برخورد كردند همين كه چشمان
اشموئيل و طالوت به يكديگر افتاد ميان دلهاى آنان آشنائى بر قرار شد.
اشموئيل از همان لحظه طالوت را شناخت و دانست كه اين جوان همان است كه از طرف خداوند براى فرماندهى جمعيت تعيين شده هنگامى كه طالوت سرگذشت خود را براى اشموئيل شرح داد گفت اما چهار پايان هم اكنون در راه دهكده رو به باغستان پدرت روانه هستند از ناحيه آنها نگران مباش ولى من تو را براى كارى بسيار بزرگتر از آن دعوت مى كنم خداوند تو را مامور نجات بنى اسرائيل ساخته است طالوت نخست از اين پيشنهاد تعجب كرد و سپس با خوش وقتى آن را پذيرفت اشموئيل به قوم خود گفت خداوند طالوت را به فرماندهى شما برگزيده لازم است همگى از وى پيروى نمائيد و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد.
بنى اسرائيل كه براى فرمانده و رئيس لشكر امتيازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هيچكدام را در طالوت نمى ديدند در برابر اين انتصاب سخت به حيرت افتادند زيرا به عقيده آنها وى نه از خاندان لاوى بود كه سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان يوسف و يهودا كه داراى سابقه حكومت بودند بلكه از خاندان بنيامين گمنام بود و از نظر مالى تهى دست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حكومت كند ما از او سزاوارتريم ؟!
اشموئيل كه آنان را سخت در اشتباه ميديد گفت خداوند او را بر شما امير قرار داده و شايستگى فرماندهى و رهبرى به نيروى جسمى و قدرت روحى است كه هر دو به اندازه كافى در طالوت هست و از اين نظر بر شما برترى دارد ولى آنها نشانه اى كه دليل بر اين انتخاب از ناحيه خدا باشد مطالبه كردند.
اشموئيل گفت نشانه آن اين است كه تابوت (صندوق عهد) كه از يادگارهاى مهم انبياء بنى اسرائيل است و مايه دلگرمى و اطمينان شما در جنگها بوده در حالى كه جمعى از فرشتگان آن را حمل مى نمايند به سوى شما باز مى گردد و چيزى نگذشت كه صندوق عهد بر آنها ظاهر شد آنها با ديدن اين نشانه فرماندهى طالوت
را پذيرفتند.
طالوت زمام كشور را به دست گرفت !
طالوت فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدتى كوتاه لياقت و شايستگى خود را در اداره امور مملكت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانيد سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى كه همه چيز آنها را به خطر انداخته بود دعوت كرد و به آنها تاكيد كرد تنها كسانى با من حركت كنند كه تمام فكرشان در جهاد باشد و آنها كه بنائى نيمه كاره يا معامله اى نيمه تمام و امثال آن دارند در اين پيكار شركت نكنند. به زودى جمعيتى به ظاهر زياد و نيرومند جمع شدند و به جانب دشمن حركت كردند.
بر اثر راهپيمايى در برابر آفتاب همگى تشنه شدند، طالوت براى اين كه به فرمان خدا آنها را آزمايش و تصفيه كند گفت به زودى در مسير خود به رودخانهاى مى رسيد خداوند بوسيله آن شما را آزمايش مى كند كسانى كه از آن بنوشند و سيراب شوند از من نيستند و آنها كه جز مقدار كمى ننوشند از من هستند!
همين كه چشم آنها به نهر آب افتاد خوشحال شدند و به سرعت خود را به آن رسانيدند و سيراب گشتند. تنها عده معدودى بر سر پيمان باقى ماندند.
طالوت متوجه شد كه لشكر او از اكثريتى بى اراده و سست عهد و اقليتى از افراد با ايمان تشكيل شده است از اين رو اكثريت بى انضباط و نافرمان را رها كرد و با همان جمع قليل با ايمان از شهر بيرون آمد و به سوى ميدان جهاد پيش رفت .
سپاه كوچك طالوت از كمى نفرات متوحش شده به طالوت گفتند ما توانائى در برابر اين سپاه قدرتمند را نداريم اما آنها كه ايمان راسخ به رستاخيز داشتند و دلهايشان از محبت خدا لبريز بود، از زيادى و نيرومندى سپاه دشمن و كمى عده خود نهراسيدند، با كمال شجاعت به طالوت گفتند: تو آنچه را صلاح ميدانى فرمان ده ما نيز همه جا همراه تو خواهيم بود و به خواست خدا با همين
عدد كم با آنها جهاد خواهيم كرد، چه بسا جمعيتهاى كم كه به اراده پروردگار بر جمعيتهاى زياد پيروز شدند و خدا با استقامت كنندگان است .
طالوت با آن عده كم اما مؤ من و مجاهد آماده كارزار شد، آنها از درگاه خداوند درخواست شكيبائى و پيروزى كردند، همين كه آتش جنگ شعله ور شد، جالوت از لشكر خويش بيرون آمد و در بين دو لشكر مبارز طلبيد، صداى رعب آور وى دلها را مى لرزاند و كسى را جرات ميدان رفتن او نبود. در اين ميان نوجوانى به نام داوود كه شايد بر اثر كمى سن براى جنگ هم به ميدان نيامده بود، بلكه براى كمك به برادران بزرگتر خود كه در صف جنگجويان بودند از طرف پدرش ماموريت داشت ، ولى با اين حال بسيار چابك و ورزيده بود، با فلاخنى كه در دست داشت يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شدند و او در ميان وحشت و تعجب سپاهيانش به زمين سقوط كرد و كشته شد، با كشته شدن جالوت ترس و هراس عجيبى به سپاهيانش دست داد و سرانجام از برابر صفوف لشكر طالوت فرار كردند و بنى اسرائيل پيروز شدند.
اكنون به تفسير آيات باز ميگرديم :
در نخستين آيه ، روى سخن را به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، مى فرمايد: آيا نديدى جمعى از اشراف بنى اسرائيل را بعد از موسى (عليه السلام ) كه به پيامبر خود گفتند: زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم ؟ (ا لم تر الى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله ).
واژه ملاء در لغت به معنى اشياء يا اشخاصى است كه چشم را پر مى كند و شگفتى بيننده را بر مى انگيزد، به همين جهت به جمعيت زيادى كه داراى راى و عقيده واحدى ، باشند ملا گفته مى شود، و نيز به اشراف و بزرگان هر قوم و ملتى ملا مى گويند، زيرا هر كدام از اين دو گروه به خاطر كميت يا كيفيت خاص خود چشم بيننده را پر مى كند.
همان طور كه قبلا اشاره شد، اين آيه اشاره به جمعيت زيادى از بنى اسرائيل مى كند كه يك صدا از پيامبر خويش تقاضاى امير و رهبرى كردند تا بتوانند به فرماندهى او با جالوت كه تمام حيثيت دينى و اجتماعى و اقتصادى آنها را به خطر افكنده بود پيكار كنند.
قابل توجه اينكه آنها براى رفع تجاوز دشمن كه ايشان را از سرزمينشان بيرون رانده بود، مى خواستند مبارزه كنند، در عين حال نام آن را فى سبيل الله (در راه خدا گذاردند) از اين تعبير روشن مى شود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند، فى سبيل الله محسوب مى شود، علاوه بر اين پيكار مزبور، جنبه دينى و مذهبى نيز داشت .
بعضى نام اين پيامبر را شمعون و بعضى اشموئيل ، و بعضى يوشع ، ذكر كرده اند، ولى مشهور در ميان مفسران همان اشموئيل است كه عربى آن
اسماعيل مى باشد، و از امام باقر (عليه السلام ) نيز در روايتى نقل شده است .
به هر حال پيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود، و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نمى ديد به آنها گفت : اگر دستور پيكار به شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و) در راه خدا پيكار نكنيد (قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا).
آنها در پاسخ گفتند: چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فرزندانمان رانده شديم شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال و فرزندانمان اسير شده اند (قالوا و ما لنا الا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا).
و به اين ترتيب اعلام وفادارى به عهد و پيمان خود كردند، ولى با اين همه هيچ يك از نام خدا و فرمان او، حفظ استقلال و موجوديتشان ، و آزادى فرزندان ، نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد، و لذا در ادامه اين آيه مى خوانيم : هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سرپيچى كردند و خداوند به (احوال ) ستمكاران آگاه است و مى شناسد و به آنها كيفر مى دهد (فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين ).
بعضى از مفسران ، عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.
در هر صورت پيامبرشان ، طبق وظيفه اى كه داشت به در خواست آنها پاسخ گفت ، و طالوت را به فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد و به آنها گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است (و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث
لكم طالوت ملكا).
مطابق اين آيه انتخاب طالوت به عنوان زمامدارى و فرماندهى لشكر بنى اسرائيل از سوى خدا بوده و شايد جمله قد بعث (برانگيخت ) اشاره به همان چيزى باشد كه در شرح اين داستان گذشت كه حوادث غير منتظره اى طالوت را به شهر آن پيامبر (عليه السلام ) و مجلس او كشانيد، و اين انتخاب الهى صورت گرفت ، ضمنا از تعبير ملكا چنين بر مى آيد كه طالوت ، تنها فرمانده لشكر نبود بلكه زمامدار كشور هم بود.
از اينجا مخالفت شروع شد، گروهى گفتند: چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد (قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يوت سعة من المال ).
اين نخستين اعتراض و پيمان شكنى بود كه بنى اسرائيل در برابر آن پيامبر (عليه السلام ) كردند، و با اينكه او تصريح كرده بود انتخاب طالوت از طرف خدا است آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض كردند كه ما از او سزاوارتريم زيرا داراى دو شرط لازم براى زمامدارى هستيم ، نسب عالى و ثروت فراوان و همان طور كه قبلا در شرح داستان آمده طالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نظر مالى يك كشاورز ساده بود.
ولى قرآن پاسخ دندان شكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بنى اسرائيل داد چنين بازگو مى كند گفت خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده (ان الله اصطفيه و زاده بسطة فى العلم و الجسم ).
اينكه مى بينيد خداوند او را برگزيده و زمامدار شما قرار داده به خاطر اين
است كه از نظر هوش و فرزانگى و علم ، پر مايه است و از نظر نيروى جسمانى ، قوى و پر قدرت .
يعنى اولا اين گزينش خداوند حكيم است و ثانيا شما سخت در اشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كرده ايد، نسبت عالى و ثروت ، هيچ امتيازى براى رهبرى نيست چون هر دو امر اعتبارى و بيرون ذاتى است ، ولى علم و دانش و نيروى جسمانى دو امتياز واقعى و درون ذاتى است كه تاثير عميقى در مساله رهبرى دارد. رهبر بايد با علم و دانش خود، مصلحت جامعه اى را كه در راس آن است تشخيص دهد و با قدرت خود آن را به موقع اجرا در آورد، با علم و تدبير خود نقشه صحيح براى پيكار با دشمن بكشد و با نيروى جسمانى آن را پياده كند.
تعبير به بسطة (گسترش ) اشاره به اين است كه وسعت وجودى انسان در پرتو علم و قدرت است ، هر قدر اينها افزوده شود هستى انسان گسترده تر مى شود.
در اينجا گسترش علم بر گسترش نيروى جسمانى ، مقدم داشته شده ، زيرا شرط اول علم و آگاهى است .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه امامت و رهبرى ، گزينش الهى است ، و او است كه شايستگى ها را تشخيص مى دهد، اگر در فرزندان پيامبر اين شايستگى را ببيند امامت را در آنجا قرار مى دهد، و اگر در جاى ديگر، در آنجا قرار مى دهد، و اين همان چيزى است كه دانشمندان شيعه به آن معتقدند و از آن دفاع مى كنند.
سپس مى افزايد: خداوند، ملك خود را به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند (احسانش ) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگى افراد) است (و الله يوتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم ).
اين جمله ممكن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسائل مختلف از سوى خدا است زيرا ممكن است رهبرى از نظر علم و قدرت كاملا پر مايه باشد ولى در شرائط و ظرفى قرار گيرد كه هيچگونه
آمادگى براى پيشرفت اهداف او نداشته باشد، مسلما چنين رهبرى به پيروزى درخشانى نخواهد رسيد، قرآن مى گويد: خدا حكومت الهى را به هر كس بخواهد مى بخشد يعنى شرائط و وسائل لازم را براى او فراهم مى سازد (اين سخن ممكن است دنباله كلام آن پيامبر باشد و يا از كلام خداوند در قرآن ).
آيه بعد نشان مى دهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز به ماموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل ، اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانه و دليل شدند، پيامبر آنها به آنان گفت ، نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است ، همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است ، در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى كنند، در اين موضوع ، نشانه روشنى براى شما است ، اگر ايمان داشته باشيد (و قال لهم نبيهم ان آية ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكة ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مومنين ).
نكته ها
1 - تابوت يا صندوق عهد چه بود؟
تابوت در لغت به معنى صندوقى است كه از چوب مى سازند و اينكه مى بينيم به صندوق نقل و انتقال جنازه ها تابوت مى گويند به همين مناسبت است ، اما بايد توجه داشت كه معنى اصلى تابوت اختصاصى به مردگان ندارد بلكه هر گونه صندوق چوبى را شامل مى شود.
درباره اين كه تابوت بنى اسرائيل و به عبارت ديگر صندوق عهد چه بوده و به دست چه كسى ساخته شد و محتويات آن را چه چيز تشكيل مى داد در روايات
و تفاسير ما و همچنين در كتب عهد قديم (تورات ) سخن بسيار است و از همه روشنتر چيزى است كه در احاديث اهل بيت (عليهمالسلام ) و گفته هاى بعضى از مفسران مانند ابن عباس آمده است و آن اينكه : تابوت همان صندوقى بود كه مادر موسى او را در آن گذاشت و به دريا افكند و هنگامى كه به وسيله عمال فرعون از دريا گرفته شد و موسى را از آن بيرون آوردند همچنان در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد و سپس به دست بنى اسرائيل افتاد، بنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مى شمردند و به آن تبرك مى جستند.
موسى در واپسين روزهاى عمر خود الواح مقدس را كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگرى در آن نهاد، و به وصى خويش يوشع بن نون سپرد و به اين ترتيب اهميت اين صندوق در نظر بنى اسرائيل بيشتر شده و لذا در جنگهائى كه ميان آنان و دشمنان واقع مى شد آن را با خود مى بردند، و اثر روانى و معنوى خاصى در آنها مى گذارد، و لذا گفته اند تا هنگامى كه اين صندوق خاطره انگيز با آن محتويات مقدس در ميانشان بود، با سربلندى زندگى مى كردند، ولى تدريجا مبانى دينى آنها ضعيف شد و دشمنان بر آنها چيره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند، اما اشموئيل طبق آيات مورد بحث به آنها وعده داد كه به زودى صندوق عهد، به عنوان يك نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت .
از جمله فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون بر مى آيد كه اولا صندوق عهد، همان طور كه گفتيم محتوياتى داشت كه جمعيت بنى اسرائيل را آرامش مى بخشيد و در حوادث گوناگون نفوذ معنوى و اثر روانى در آنها داشت فيه سكينة من ربكم و ثانيا قسمتى از يادگارهاى خاندان موسى و خاندان هارون نيز بعدها به محتويات آن افزوده شده بود.
بايد توجه داشت كه سكينة از ماده سكون به معنى آرامش است و
منظور از آن در اينجا آرامش دل و جان مى باشد.
اشموئيل به بنى اسرائيل خاطر نشان ساخت كه صندوق عهد بار ديگر به ميان شما باز مى گردد و آرامش از دست رفته خود را خواهيد يافت و در حقيقت صندوقى كه علاوه بر جنبه معنوى و تاريخى چيزى بالاتر از پرچم و شعار براى بنى اسرائيل بود و وجود آن را نشانه استقلال و موجوديت خود مى دانستند و با مشاهده آن به ياد تجديد دوران عظمت پيشين مى افتادند، به آنها باز مى گشت ، طبيعى است اين بشارت بزرگى براى بنى اسرائيل محسوب مى شد.
2 - منظور از حمل كردن فرشتگان (تحمله الملائكة ) چيست ؟
چگونه فرشتگان صندوق عهد را آوردند؟ در پاسخ اين سوال نيز مفسران سخنان بسيار گفته اند، از همه روشنتر اينكه : در تواريخ آمده است هنگامى كه صندوق عهد به دست بت پرستان فلسطين افتاد و آن را به بتخانه خود بردند، به دنبال آن گرفتار ناراحتيهاى فراوانى شدند، بعضى گفتند اينها همه از آثار صندوق عهد است لذا تصميم گرفتند آن را از شهر و ديار خود بيرون بفرستند، و چون كسى حاضر به بيرون بردن آن نبود، ناچار آن را به دو گاو بستند و آنها را در بيابان سر دادند، اتفاقا اين جريان درست مقارن با نصب طالوت به فرماندهى بنى اسرائيل بود، فرشتگان خدا ماموريت يافتند كه اين دو حيوان را به سوى شهر اشموئيل برانند هنگامى كه بنى اسرائيل صندوق عهد را در ميان خود ديدند، آن را به عنوان آيت و نشانه اى از طرف خداوند بر ماموريت طالوت تلقى كردند.
بنابراين گر چه در ظاهر آن دو گاو آن را به شهر آوردند لكن در واقع به وسيله فرشتگان الهى اين كار انجام شد، به همين جهت حمل صندوق به فرشتگان نسبت داده شده است .
اصولا فرشته و ملك در قرآن و اخبار معنى وسيعى دارد كه علاوه بر موجودات روحانى عاقل ، يك سلسله از نيروهاى مرموز اين جهان را نيز در بر
مى گيرد.
از آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه با اين نشانه هاى اعجاز آميز مساله رهبرى و فرماندهى الهى طالوت ثابت شد، اما همانگونه كه از جمله ان كنتم مومنين استفاده مى شود، باز افراد ضعيف الايمان تسليم حق نشدند و دنباله اين داستان ، اين حقيقت را آشكار خواهد ساخت .
سرانجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او لشكرهاى فراوانى را بسيج كرد و به راه افتاد، در اينجا بود كه بنى اسرائيل در برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر است اين سخن را از زبان قرآن در ادامه اين آيات ، بشنويم ، مى فرمايد:
هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد و سپاهيان ) را با خود بيرون برد، به آنها گفت : خداوند شما را با يك نهر آب امتحان مى كند، آنها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنها كه جز يك پيمان با دست خود، بيشتر از آن نچشند از منند (فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بيده ).
در اينجا لشكريان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند، و آن مساله مقاومت شديد در برابر تشنگى ، و چنين آزمونى براى لشكر طالوت - مخصوصا با سابقه بدى كه براى بنى اسرائيل در بعضى جنگها داشتند - ضرورت داشت ، چرا كه پيروزى هر جمعيتى ، بستگى به مقدار انضباط و قدرت ايمان و استقامت در مقابل
دشمن و اطاعت از دستور رهبر و فرمانده دارد.
طالوت مى خواست بداند انبوه لشكر تا چه اندازه ، فرمان او را اطاعت مى كنند، به ويژه اينكه آنها با ترديد و دودلى و حتى اعتراض ، رهبرى او را پذيرفته بودند، گر چه در ظاهر تسليم شده بودند ولى شايد هنوز در باطن ، شك و ترديد بر دلهاى آنها حكومت مى كرد، به همين دليل مامور مى شود كه آنها را امتحان كند، تا روشن شود، آيا اين سربازان كه مى خواهند در برابر شمشير آتشبار دشمن بايستند، توانائى تحمل مقدارى تشنگى را دارند يا نه ؟
ولى اكثريت آنها - همانطور كه در شرح داستان قبلا خوانديم و در آيه مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره شده از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند، چنانكه قرآن مى گويد: آنها همگى جز عده كمى از آنها، از آن آب نوشيدند (فشربوا منه الا قليلا منهم ).
و به اين ترتيب ، دومين تصفيه در ارتش طالوت انجام يافت ، زيرا تصفيه اول همان بود كه به هنگام اعلام بسيج عمومى گفته بود كسانى كه تجارت يا بناى نيمه كاره و امثال آن دارند، همراه من نيايند.
سپس مى افزايد: هنگامى كه او (طالوت ) و افرادى كه به وى ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش سالم به در آمدند)، از آن نهر گذشتند گفتند: امروز ما (با اين جمعيت اندك ) توانائى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم (فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده ).
اين جمله به خوبى نشان مى دهد كه همان گروه اندك كه از آزمايش تشنگى سالم به در آمدند همراه او حركت كردند، ولى همانها نيز وقتى فكر كردند كه به زودى در برابر ارتش عظيم و نيرومند جالوت قرار مى گيرند فريادشان از كمى نفرات بلند شد و اين سومين مرحله آزمايش بود، زيرا تنها گروه كوچك ترى از اين گروه اندك ، اعلام آمادگى و وفادارى كامل كردند، چنانكه قرآن در ادامه اين آيه
مى فرمايد: آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز و وعده هاى الهى ايمان داشتند) گفتند: چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان ) همراه است (قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين ).
اين جمله به خوبى نشان مى دهد كسانى كه ايمان راسخ به روز رستاخيز داشتند به بقيه هشدار دادند كه نبايد به كميت جمعيت نگاه كرد، بلكه بايد كيفيت را در نظر گرفت ، زيرا بسيار شده كه جمعيت كم از نظر نفرات ، اما با كيفيتى بالا، از جهت ايمان و اراده و تصميم و متكى به عنايات الهى به اذن الله بر جمعيتهاى انبوه پيروز شدند.
بايد توجه داشت كه يظنون در اينجا به معنى يعلمون مى باشد، يعنى كسانى كه به رستاخيز، يقين داشتند و وعدههاى الهى را در مورد پاداش مجاهدان راستين مى دانستند (زيرا ظن در بسيارى از موارد به معنى يقين به كار مى رود و اگر آن را به معنى گمان هم بدانيم باز بى تناسب نخواهد بود زيرا مفهوم آيه چنين مى شود كه گمان به رستاخيز تا چه رسد به علم و يقين ، انسان را در برابر اهداف الهى مصمم مى سازد همانگونه كه گمان به منافع ، در كارهاى مهم همچون كشاورزى و تجارت و صنعت صاحبان آنها را مصمم مى كند.
درباره اينكه چرا به روز قيامت ، روز لقاى پروردگار گفته شده در ذيل آيه 46 همين سوره به مقدار كافى بحث كرديم .
در آيه بعد، مساله رويارويى دو لشكر مطرح شده ، مى فرمايد: به هنگامى كه آنها (لشكر طالوت و بنى اسرائيل ) در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فرو ريز و گامهاى ما را استوار بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان (و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ).
برزوا از ماده بروز، به معنى ظهور است ، و از آنجا كه وقتى انسان در ميدان جنگ ، آماده و ظاهر مى شود، ظهور و بروز دارد به اين كار، مبارزه يا براز مى گويند.
اين آيه مى گويد: هنگامى كه طالوت و سپاه او، به جايى رسيدند كه لشكر نيرومند جالوت ، نمايان و ظاهر شد، و در برابر آن قدرت عظيم صف كشيدند، دست به دعا برداشتند و از خداوند سه چيز طلب كردند، نخست صبر و شكيبائى و استقامت ، در آخرين حد آن ، لذا تعبير به افرغ علينا صبرا كردند كه از ماده افراغ به معنى ريختن آب يا ماده سيال ديگر از ظرف ، به طورى كه ظرف كاملا خالى شود، نكره بودن صبر نيز تاكيدى به اين مطلب است .
تكيه بر ربوبيت پروردگار ربنا و تعبير به افراغ كه به معنى خالى كردن پيمانه است ، و تعبير به على كه بيانگر نزول از طرف بالا است و تعبير به صبرا كه در اين گونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر كدام نكته اى در بر دارد كه مفهوم اين دعا را كاملا عميق و پر مايه مى كند.
دومين تقاضاى آنها از خدا اين بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود و فرار نكنيم ، در حقيقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و اين دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر است .
سومين تقاضاى آنها اين بود كه ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن كه در واقع هدف اصلى را تشكيل مى دهد و نتيجه نهايى صبر و استقامت و ثبات قدم
است .
به يقين خداوند چنين بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چند عدد آنها كم و عدد دشمن زياد باشد، لذا در آيه بعد مى فرمايد: آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را شكست دادند و به هزيمت وا داشتند (فهزموهم باذن الله ).
و داوود (جوان كم سن و سال و نيرومند شجاعى كه در لشكر طالوت بود) جالوت را كشت (و قتل داود جالوت ).
در اينجا چگونگى كشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داوود جوان و تازه كار در جنگ ، تشريح نشده ولى همانگونه كه در شرح داستان آمد با فلاخنى كه در دست داشت ، يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شد و در آن فرو نشست و فريادى كشيد و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار كردند گويا خداوند مى خواست قدرت خويش را در اينجا نشان دهد كه چگونه پادشاهى با آن عظمت و لشكرى انبوه به وسيله نوجوان تازه به ميدان آمده اى آن هم با يك سلاح ظاهرا بى ارزش ، از پاى در مى آيد.
سپس مى افزايد: خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد (و آتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء).
ضمير در اين دو جمله به داوود بر مى گردد كه در واقع فاتح اين جنگ بود.
گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داوود همان داوود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل ، پدر سليمان است ، ولى جمله آتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء، نشان مى دهد كه او به مقام نبوت رسيد زيرا اينگونه تعبيرات معمولا درباره انبياى الهى است به خصوص كه شبيه اين تعبير در آيه 20 سوره (ص ) درباره داوود آمده است ، و شددنا ملكه و آتيناه الحكمة : پايه حكومت او را محكم ساختيم و
به او دانش و تدبير داديم .
از رواياتى كه در تفسير اين آيه نقل شده ، نيز به روشنى استفاده مى شود كه او همان داوود، پيامبر بنى اسرائيل است .
اين تعبير ممكن است اشاره به علم تدبير كشور دارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد كه داوود (عليه السلام ) در حكومت بسيار عظيم خود به آن نياز داشت زيرا خداوند هر مقامى را كه به كسى مى سپارد آمادگيهاى لازم را نيز به او مى بخشد.
و در پايان آيه به يك قانون كلى اشاره كرده ، مى گويد: و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر روى زمين فاسد مى شود، ولى خداوند نسبت به تمام جهانيان ، لطف و احسان دارد (و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لكن الله ذو فضل على العالمين ).
خداوند نسبت به جهانيان لطف و مرحمت دارد كه جلو همه گير شدن و همگانى شدن فساد را در روى زمين مى گيرد.
درست است كه سنت پروردگار بر اين قرار گرفته كه در اين دنيا اصل آزادى اراده و اختيار، حكومت كند و انسانها در انتخاب راه خير و شر آزاد باشند ولى هنگامى كه طغيان ستمگران جهان را در معرض فساد و تباهى عمومى قرار دهد خداوند جمعى از بندگان خود را بر مى انگيزد و يارى مى كند كه جلو طغيان آنها را بگيرند و حالت اهريمنى آنها را در هم بكوبند و اين يكى از الطاف پروردگار بر بندگان است .
شبيه همين معنى در آيه 40 سوره حج نيز آمده است ، مى فرمايد: و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد: اگر خداوند به وسيله بعضى از بندگان خود، بعض ديگر را دفع نكند، صومعه ها و كليساها و معابد يهود و مساجد مسلمين ويران مى گردد.
و اين آيات ، بشارت است براى مومنان كه در مواقعى كه در فشار شديد از
سوى طاغوتها و جباران قرار مى گيرند در انتظار نصرت و پيروزى الهى باشيد.
آيا اين آيه اشاره به مساله تنازع بقاء دارد؟
سؤ ال :
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا اين آيه اشاره به مساله تنازع بقا كه يكى از اصول چهارگانه فرضيه داروين در مساله تكامل انواع است نمى باشد؟ فرضيهاى كه مى گويد بايد جنگ و تنازع همواره در ميان بشر باشد و اگر نباشد ركود و سستى و فساد، همه را فرا خواهد گرفت و نسل بشر به عقب بر خواهد گشت ولى تنازع و جنگ دائمى سبب مى شود كه نيرومندان بمانند و ضعيفان در اين نظام پايمال شوند و از ميان بروند، و به اين ترتيب انتخاب اصلح صورت گيرد.
پاسخ :

next page

fehrest page

back page