تفسير نمونه جلد ۲
جمعي از فضلا
- ۶ -
در واقع در موقعى كه زن در عده طلاق رجعى است ، شوهر مى تواند بدون هيچ گونه
تشريفات ، زندگى زناشويى را از سر گيرد، با هر سخن و يا عملى كه به قصد بازگشت
باشد، اين معنى حاصل مى شود، منتها با جمله ان ارادوا اصلاحا اين حقيقت را بيان
كرده كه بايد هدف از رجوع و بازگشت ، اصلاح باشد، نه همچون دوران جاهليت كه مردان
با سوء استفاده از اين حق ، زنان را تحت فشار قرار داده و در حالتى ميان داشتن شوهر
و مطلقه بودن ، نگه مى داشتند.
اين حق در صورتى است كه راستى از كار خود پشيمان شده و بخواهد به طور جدى زندگى
خانوادگى را از سر گيرد، و هدفش ايجاد ضرر و بلا تكليف ساختن زن نباشد.
ضمنا از اينكه در ذيل آيه ، مساله رجوع مطرح شده استفاده مى شود كه حكم عده نگه
داشتن در آغاز آيه ، نيز مربوط به اين گروه از زنان است ، و به تعبير ديگر، آيه به
طور كلى از طلاق رجعى ، سخن مى گويد، بنابراين مانعى ندارد كه بعضى از اقسام طلاق ،
اصلا عده نداشته باشد.
سپس به بيان چهارمين حكم پرداخته ، مى فرمايد: و براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش
آنها است حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنها برترى دارند (و لهن مثل
الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة ).
به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، اين جمله از كلمات عجيب و جالب و جامعى است
كه فوايد بسيارى را در بر دارد و در واقع بحث را به مسائل مهمترى فراتر از طلاق و
عده كشانيده و به مجموعه حقوق زناشويى مردان و زنان ، اشاره مى كند و مى گويد: همان
طور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده همچنين زنان حقوقى بر مردان دارند
كه آنها موظف به رعايت آنند زيرا در اسلام
هرگز حق يك طرفه نيست ، و هميشه به صورت متقابل مى باشد.
واژه معروف كه به معنى كار نيك و شناخته شده و معقول و منطقى است ، در اين سلسله
آيات دوازده بار تكرار شده (از آيه مورد بحث تا 241) تا هشدارى به مردان و زنان
باشد كه هرگز از حق خود، سوء استفاده نكنند بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر
در تحكيم پيوند زناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
جمله و للرجال عليهن درجة در حقيقت تكميلى است بر آنچه درباره حقوق متقابل زن و مرد
قبلا گفته شد، و در واقع مفهومش اين است كه مساله عدالت ميان زن و مرد به اين معنى
نيست كه آنها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گام بردارند، آيا راستى لازم است
آن دو در همه چيز مساوى باشند؟
با توجه به اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد، پاسخ
اين سوال روشن مى شود، جنس زن براى انجام وظايفى متفاوت با مرد آفريده شده و به
همين دليل احساسات متفاوتى دارد قانون آفرينش ، وظيفه حساس مادرى و پرورش نسلهاى
نيرومند را بر عهده او گذارده ، به همين دليل سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او
داده است ، در حالى كه طبق اين قانون ، وظايف خشن و سنگين تر اجتماعى بر عهده جنس
مرد گذارده شده ، و سهم بيشترى از تفكر به او اختصاص يافته بنابراين اگر بخواهيم
عدالت را اجرا كنيم بايد پاره اى از وظايف اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و
مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده شود، و وظايفى كه عواطف و احساسات
بيشترى را مى طلبد بر عهده زنان ، و به همين دليل مديريت خانواده بر عهده مرد، و
معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه
زنان در اجتماع ، كارها و وظايفى را كه با ساختمان جسم و جان آنها مى سازد، عهده
دار شوند، و در كنار انجام وظيفه مادرى ، وظايف حساس ديگرى را نيز انجام دهند.
و نيز اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و
تقوا، گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته تر باشند.
اينكه بعضى از روشنفكران اصرار دارند كه اين دو جنس را مساوى در همه چيز قلمداد
كنند، اصرارى است كه با واقعيتها هرگز نمى سازد، و مطالعات مختلف علمى آن را انكار
مى كند، حتى در جوامعى كه شعار مساوات و برابرى در تمام جهات ، همه جا را پر كرده ،
عملا غير آن ديده مى شود، مثلا مديريت سياسى و نظامى تمام جوامع بشرى - جز در موارد
استثنائى همه در دست مردان است ، حتى در جوامع غربى كه شعار اصلى شعار مساوات است ،
اين معنى به وضوح ديده مى شود.
به هر حال قوانينى همچون بودن حق طلاق ، يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان ،
(جز در موارد خاصى كه به زن يا حاكم شرع حق طلاق داده مى شود) از همين جا سرچشمه مى
گيرد، و نتيجه مستقيم همين واقعيت است .
بعضى از مفسران گفته اند كه جمله للرجال عليهن درجة ، تنها نظر به مساله رجوع در
عده طلاق دارد.
ولى روشن است كه اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا قبل از آن يك قانون كلى
درباره حقوق زن و رعايت عدالت ، به صورت و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف بيان شده ،
سپس جمله مورد بحث به صورت يك قانون كلى ديگر به دنبال آن قرار گرفته است .
و بالاخره در پايان آيه مى خوانيم : خداوند توانا و حكيم است (و الله عزيز حكيم ).
و در واقع پاسخى است براى آنها كه در اين زمينه ايراد مى گيرند، و اشاره اى است به
اينكه حكمت و تدبير الهى ، ايجاب مى كند كه هر كس در جامعه به وظايفى بپردازد كه
قانون آفرينش براى او تعيين كرده است ، و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است ،
حكمت خداوند ايجاب مى كند كه در برابر وظايفى كه بر عهده
زنان گذارده ، حقوق مسلمى قرار گيرد، تا تعادلى ميان وظيفه و حق بر قرار شود.
نكته ها
1 - عده ، وسيله اى براى صلح و بازگشت
گاهى در اثر عوامل مختلف ، زمينه روحى به وضعى در مى آيد كه پديد آمدن يك اختلاف
جزئى و نزاع كوچك حس انتقام را آن چنان شعله ور مى سازد كه فروغ عقل و وجدان را
خاموش مى كند.
و غالبا تفرقه هاى خانوادگى در همين حالات رخ مى دهد.
اما بسيار مى شود كه اندك مدتى كه از اين كشمكش گذشت زن و مرد به خود آمده پشيمان
مى شوند خصوصا از اين جهت كه مى بينند با متلاشى شدن كانون خانواده در مسير
ناراحتيهاى گوناگونى قرار خواهند گرفت .
اينجاست كه آيه مورد بحث مى گويد: زنها بايد مدتى عده نگه دارند و صبر كنند تا اين
امواج زودگذر بگذرد و ابرهاى تيره نزاع و دشمنى از آسمان زندگى آنان پراكنده شوند
مخصوصا با دستورى كه اسلام درباره خارج نشدن زن از خانه در طول مدت عده داده است
حسن تفكر در او برانگيخته مى شود، و در بهبود روابط او با شوهر كاملا موثر است و
لذا در سوره طلاق آيه 1 مى خوانيم كه : (لا
تخرجوهن من بيوتهن ... لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا)،
(آنان را از منزلشان خارج نسازيد... چه مى دانيد شايد خدا گشايشى رساند
و صلحى پيش آيد.)
غالبا به خاطر آوردن لحظات گرم و شيرين قبل از طلاق كافى است كه مهر و صميميت از
دست رفته را باز آورد و فروغ ضعيف گشته محبت را تقويت كند.
2 - عده ، وسيله حفظ نسل
يكى ديگر از فلسفه هاى عده روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است
راست است كه يك بار ديدن عادت ماهانه معمولا دليل بر عدم باردارى زن است ولى گاه
ديده شده كه زن در عين باردارى عادت ماهيانه را در آغاز حمل مى بيند از اين رو براى
رعايت كامل اين موضوع دستور داده شده كه زن سه بار عادت ماهيانه ببيند و پاك شود تا
بطور قطع عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند ازدواج مجدد كند.
البته عده فوايد ديگرى هم دارد كه در جاى خود به آن اشاره
خواهد شد. 3 - حق
و وظيفهجدائى ناپذيرند
در اينجا قرآن به يك اصل اساسى اشاره كرده است ، و آن اينكه هر جا
(وظيفه اى )
وجود دارد در كنار آن (حقى
) هم ثابت است ، يعنى وظيفه از حق هرگز جدا نيست مثلا پدر و مادر وظايفى
در برابر فرزندان خود دارند، همين سبب مى شود كه حقوقى نيز به گردن آنها داشته
باشند، يا اينكه قاضى موظف است براى بسط و تعميم عدالت حد اكثر كوشش را بنمايد در
مقابل ، حقوق فراوانى هم براى او قرار داده شده است اين موضوع حتى در مورد پيامبران
و امتها نيز ثابت است .
در آيه مورد بحث نيز اشاره به اين حقيقت شده و مى فرمايد: به همان اندازه كه زنان
وظايفى دارند حقوقى هم براى آنها قرار داده شده است و از تساوى اين
(حقوق ) با آن
(وظايف )
(اجراى عدالت ) در حق آنان عملى
مى گردد.
عكس اين معنى نيز ثابت است كه اگر براى كسى حقى قرار داده شده در مقابل وظايفى هم
به عهده او خواهد بود و لذا نمى توانيم كسى را پيدا كنيم كه حقى در موردى داشته
باشد بدون اينكه وظيفه اى بر دوش او قرار گيرد.
4 - سرگذشت دردناك زنان در طول تاريخ
زن در طول تاريخ جريان پر ماجرا و دردآلودى دارد كه از مهمترين مباحث
(جامعه شناسى
) روز به شمار مى رود، به طور كلى دوران
زندگى زن را به دو دوره مى توان تقسيم كرد: نخست دوران ما قبل تاريخ كه امروز اطلاع
صحيحى از وضع
زن در آن دوره ، در دست ما نيست ، و شايد در آن دوران از حقوق طبيعى بيشترى
برخوردار بوده است .
با شروع تاريخ بشر نوبت به دوره دوم رسيد، در اين دوره در بعضى از جوامع زن به
عنوان يك شخصيت غير مستقل در كليه حقوق اقتصادى ، سياسى و اجتماعى شناخته مى شد، و
اين وضع در پاره اى از كشورها تا قرون اخير ادامه داشت اين طرز تفكر درباره زن حتى
در قانون مدنى به اصطلاح مترقى فرانسه هم ديده مى شود كه به عنوان نمونه به چند
ماده از موادى كه درباره روابط مالى زوجين سخن مى گويد اشاره مى شود.
(از ماده 215 و 217 استفاده مى گردد كه زن
شوهردار نمى تواند بدون اجازه و امضاى شوهر خود هيچ عمل حقوقى را انجام دهد و هر
گونه معامله براى او محتاج به اذن شوهر است
) (البته در صورتى كه شوهر نخواهد از قدرتش
سوء استفاده كرده و بدون علت موجه از اجازه دادن امتناع ورزد).
(طبق ماده 1242 شوهر حق دارد به تنهائى در
دارائى مشترك بين زن و مرد هر گونه تصرف كه بخواهد بكند و اجازه زن هم لازم نيست
) (البته با اين قيد كه هر معامله اى كه از حدود اداره كردن خارج باشد
موافقت و امضاى زن لازم نيست ).
و از اين بالاتر (در ماده 1428 حق اداره
كليه اموال اختصاصى زن هم به مرد محول شده )
(البته با اين قيد كه در هر گونه معامله اى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت
و امضاى زن نيز لازم است ).
در محيط پيدايش اسلام يعنى حجاز نيز قبل از ظهور پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) با زن همان معامله انسان وابسته غير مستقل انجام مى شد، رفتار آنها شباهت
زيادى به بشرهاى نيمه وحشى داشت زيرا به وضع رسوا و ننگينى از زن بهره بردارى مى
كردند زن در محيط آنها آن چنان بى اراده و بى اختيار بود كه گاهى جهت ارتزاق
صاحب خود در معرض كرايه قرار مى گرفت ، محروميت از تمدن ، و ابتلاى به فقر آنها را
گرفتار خشونت عجيبى كرده بود كه جنايت معروف (واءد)
(زنده به گور كردن ) را در مورد آنها مرتكب مى شدند.
5 - مرحله نوين در زندگى زن
با ظهور اسلام و تعليمات ويژه آن زندگى زن وارد مرحله نوينى گرديد كه با دو مرحله
گذشته فاصله زيادى داشت در اين دوره ديگر مستقل شد و از كليه حقوق فردى و اجتماعى و
انسانى برخوردار گرديد پايه تعليمات اسلام در مورد زن همان است كه در آيات مورد بحث
مى خوانيم : (و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف
)، يعنى زن همان اندازه كه در اجتماع وظايف سنگينى دارد حقوق قابل توجهى
نيز داراست اسلام زن را مانند مرد برخوردار از روح كامل انسانى و اراده و اختيار
دانسته و او را در مسير تكامل كه هدف خلقت است مى بيند لذا هر دو را در يك صف قرار
داده و با خطاب هاى (يا ايها الناس
) و (يا ايها الذين آمنوا)
مخاطب ساخته برنامه هاى تربيتى و اخلاقى و علمى را براى آنها لازم كرده است و با
آياتى مثل (و من عمل صالحا من ذكر او انثى و
هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة ).
وعده برخوردار شدن از سعادت كامل به هر دو جنس داده ، و با آياتى مانند
(من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم
اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ) مى گويد: كه
هر كدام از زن و مرد مى توانند به دنبال انجام برنامه هاى اسلام و وظايف الهى به
تكامل معنوى و مادى برسند و به حياتى طيب و پاكيزه كه سراسر سعادت و نور است گام
نهند.
اسلام زن را مانند مرد به تمام معنى مستقل و آزاد مى داند و قرآن با آياتى
نظير (كل نفس بما كسبت رهينة
) و يا (من عمل صالحا فلنفسه و
من اساء فعليها).
اين آزادى را براى عموم افراد اعم از زن و مرد بيان مى دارد و لذا در برنامه هاى
مجازاتى هم مى بينم در آياتى مثل : (الزانية
و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة )
و مانند آن هر دو را به مجازات واحدى محكوم مى كند.
از طرفى چون استقلال لازمه اراده و اختيار است لذا اسلام اين استقلال را در كليه
حقوق اقتصادى مى آورد. و انواع و اقسام ارتباطات مالى را براى زن بلامانع دانسته و
او را مالك درآمد و سرمايه هاى خويش مى شمارد در سوره نساء آيه 32 مى خوانيم :
(للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن
) با توجه به لغت (اكتساب ) كه بر خلاف (كسب ) براى بدست آوردن مالى است
كه نتيجه اش متعلق به شخص به دست آورنده است و همچنين با در نظر گرفتن قانون كلى :
(الناس مسلطون على اموالهم )
(همه مردم بر اموال خويش مسلطاند) به دست مى آيد كه چگونه اسلام به استقلال اقتصادى
زن احترام گذارده و تفاوتى بين زن و مرد نگذاشته است .
خلاصه آنكه زن در اسلام يك ركن اساسى اجتماع به شمار مى رود و هرگز نبايد با او
معامله يك موجود فاقد اراده و وابسته و نيازمند به قيم نمود.
6 - مساوات يا عدالت ؟
تنها مطلبى كه بايد به آن توجه داشت (و در اسلام به آن توجه خاصى شده ) ولى بعضى
روى يك سلسله احساسات افراطى و حساب نشده آن را انكار مى كنند
مساله تفاوتهاى روحى و جسمى زن و مرد و تفاوت وظايف آنها است .
ما هر چه را انكار كنيم اين حقيقت را نمى توانيم انكار نمائيم كه بين اين دو جنس هم
از نظر جسمى و هم از نظر روحى تفاوت زيادى است كه ذكر آنها در كتب مختلف ما را از
تكرار آنها بى نياز مى سازد و خلاصه همه آنها اين است كه چون زن پايگاه وجود و
پيدايش انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام مى پذيرد همانطور كه جسما متناسب
با حمل و پرورش و تربيت نسل هاى بعد آفريده شده از نظر روحى هم سهم بيشترى از عواطف
و احساسات دارد.
با وجود اين اختلافات دامنه دار آيا مى توان گفت زن و مرد بايد در تمام شؤ ون همراه
يكديگر گام برداشته و در تمام كارها صددرصد مساوى باشند.
مگر نه اين است كه بايد طرفدار عدالت در اجتماع بود آيا عدالت غير از اين است كه هر
كس به وظيفه خود پرداخته و از مواهب و مزاياى وجودى خويش بهره مند گردد؟
بنابراين آيا دخالت دادن زن در كارهائى كه خارج از تناسب روحى و جسمى اوست بر خلاف
عدالت نمى باشد؟!
اينجاست كه مى بينيم اسلام در عين طرفدارى از عدالت ، مرد را در پاره اى از كارهاى
اجتماعى كه به خشونت و يا دقت بيشترى نيازمند است ، مانند: سرپرستى كانون خانه و...
مقدم داشته و مقام معاونت را به زن واگذار كرده است .
يك (خانه )
و يك (اجتماع )
هر كدام احتياج به مدير دارند و مساله مديريت در آخرين مرحله خود بايد در يك شخص
منتهى گردد، و گرنه كشمكش و هرج و مرج بر قرار خواهد شد.
با اين وضع آيا بهتر است كه مرد براى اين كار نامزد گردد يا زن ؟ همه محاسبات دور
از تعصب مى گويد وضع ساختمانى مرد ايجاب مى كند كه مديريت خانواده به عهده او نهاده
شود و زن (معاون
) او گردد.
گر چه جمعى اصرار دارند اين واقعيتها را ناديده بگيرند، ولى وضع زندگى حتى در جهان
امروز و حتى در كشورهايى كه به زنان آزادى و مساوات كامل داده اند نشان مى دهد كه
عملا مطلب همان است كه در بالا گفته شد اگر چه در سخن خلاف آن گفته شود!
آيه و ترجمه
الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسن و لا يحل لكم ان تاخذوا مما اتيتموهن
شيا الا ان يخافا الا يقيما حدود الله فان خفتم الا يقيما حدود الله فلا جناح
عليهما فيما افتدت به تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعد حدود الله فاولئك هم
الظلمون
(229)
|
ترجمه :
229 - طلاق ، (طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه است ، (و در هر مرتبه ،)
بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى كند (و آشتى نمايد)، يا با نيكى او را رها
سازد (و از او جدا شود). و براى شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آنها داده ايد،
پس بگيريد، مگر اينكه دو همسر، بترسند كه حدود الهى را بر پا ندارند. اگر بترسيد كه
حدود الهى را رعايت نكنند، مانعى براى آنها نيست كه زن ، فديه و عوضى بپردازد (و
طلاق بگيرد). اينها حدود و مرزهاى الهى است ، از آن ، تجاوز نكنيد! و هر كس از آن
تجاوز كند، ستمگر است .
شان نزول :
زنى خدمت يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و از شوهرش شكايت
كرد كه او پيوسته وى را طلاق مى دهد و سپس رجوع مى كند تا به اين وسيله به زيان و
ضرر افتد - و در جاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و
رجوع كند و حدى براى آن نبود، هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) رسيد آيه فوق نازل گشت و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تفسير:
يا زندگى زناشويى معقول يا جدائى شايسته !
در تفسير آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون عده و رجوع براى اصلاح وضع خانواده و
جلوگيرى از جدائى و تفرقه است ، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت ، از
آن سوء استفاده مى كردند، و براى اينكه همسر خود را تحت فشار قرار دهند پى در پى او
را طلاق داده و قبل از تمام شدن عده رجوع مى كردند، و به اين وسيله زن را در تنگناى
شديدى قرار مى دادند.
آيه فوق نازل شد و از اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد، مى فرمايد: طلاق
(منظور طلاقى است كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است (الطلاق مرتان ).
سپس مى افزايد: (در هر يك از اين دو بار يا
بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى كند و آشتى نمايد، يا با نيكى او را رها
سازد و براى هميشه از او جدا شود)
(فامساك بمعروف او تسريح باحسان ).
بنابراين طلاق سوم ، رجوع و بازگشتى ندارد، و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و سپس
صلح و رجوع انجام گرفت ، بايد كار را يكسره كرد، و به تعبير ديگر اگر در اين دو
بار، محبت و صميميت از دست رفته ، بازگشت مى تواند با همسرش زندگى كند و از طريق
صلح و صفا در آيد، در غير اين صورت اگر زن را طلاق داد ديگر حق رجوع به او ندارد
مگر با شرايطى كه در آيه بعد خواهد آمد.
بايد توجه داشت ، (امساك
) به معنى نگهدارى ، و (تسريح
) به معنى رها ساختن است ، و جمله (تسريح
باحسان ) بعد از جمله
(الطلاق مرتان ) اشاره به طلاق
سوم مى كند كه آن دو را با رعايت موازين انصاف و اخلاق ، از هم جدا مى سازد (در
روايات متعددى آمده است كه منظور از (تسريح
باحسان ) همان طلاق
سوم است ).
بنابراين منظور از جدا شدن توام با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد
و بعد از جدائى ، ضرر و زيانى به او نرساند و پشت سر او سخنان نا مناسب نگويد، و
مردم را به او بدبين نسازد، و امكان ازدواج مجدد را از او نگيرد.
بنابراين همانگونه كه نگاهدارى زن و آشتى كردن بايد با معروف و نيكى و صفا و صميميت
همراه باشد، جدائى نيز بايد توام با احسان گردد.
و لذا در ادامه آيه مى فرمايد: (براى شما
حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنها داده ايد پس بگيريد)
(و لا يحل لكم ان تاخذوا مما آتيتموهن شيئا).
بنابراين ، شوهر نمى تواند هنگام جدائى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است باز
پس گيرد و اين يك مصداق جدائى بر پايه احسان است (در سوره نساء آيات 20 و 21، اين
حكم به طور مشروحتر بيان شده است كه شرح آن خواهد آمد).
بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را وسيعتر از مهر دانسته و گفته اند چيزهاى ديگرى را
كه به او بخشيده است نيز باز پس نمى گيرد.
جالب توجه اينكه در مورد رجوع و آشتى تعبير به معروف يعنى كارى كه در عرف ناپسند
نباشد شده ، ولى در مورد جدائى تعبير به احسان آمده است كه چيزى بالاتر از معروف
است ، تا مرارت و تلخى جدائى را براى زن به اين وسيله جبران نمايد.
در ادامه آيه به مساله طلاق (خلع
) اشاره كرده مى گويد: تنها در يك فرض ، باز پس گرفتن مهر مانعى ندارد،
و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد، و
(دو همسر از اين بترسند كه با ادامه زندگى زناشويى
حدود الهى را بر پا ندارند) (الا ان يخافا
الا يقيما حدود الله ).
سپس مى افزايد: (اگر بترسيد كه حدود الهى را
رعايت نكنند، گناهى بر آن دو نيست كه زن فديه (عوضى ) بپردازد)
و طلاق بگيرد (فان خفتم الا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما فيما افتدت به ).
در حقيقت در اينجا سرچشمه جدائى ، زن است ، و او بايد غرامت اين كار را بپردازد و
به مردى كه مايل است با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر، همسر ديگرى انتخاب
كند.
قابل توجه اينكه : ضمير در جمله (الا يقيما)
به صورت تثنيه اشاره به دو همسر آمده است و در جمله (فان
خفتم ) به صورت جمع مخاطب ، اين تفاوت ممكن
است اشاره به لزوم نظارت حكام شرع بر اين گونه طلاقها باشد و يا اشاره به اينكه
تشخيص عدم امكان ادامه زناشويى توام با رعايت حدود الهى به عهده زن و شوهر گذارده
نشده است .
زيرا بسيار مى شود كه آنها بر اثر عصبانيت موضوعات كوچكى را دليل بر عدم امكان
ادامه زوجيت مى شمرند.
بلكه بايد اين مساله از نظر عرف عام و توده مردم و كسانى كه با آن دو همسر آشنا
هستند ثابت گردد كه در اين صورت اجازه طلاق خلع داده شده است .
و در پايان آيه به تمام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده ، مى فرمايد:
اينها حدود و مرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز مى كنند
ستمگرانند (تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون ).
نكته ها
1 - لزوم تعدد مجالس طلاق
از جمله (الطلاق مرتان
) استفاده مى شود كه دو يا سه طلاق در يك مجلس انجام نمى شود و بايد در
جلسات متعددى واقع شود، به خصوص اينكه تعدد طلاق براى آن است كه فرصت بيشترى براى
رجوع باشد شايد بعد از كشمكش اول صلح و صفا برقرار گردد.
و اگر در مرحله نخست صلح و سازشى نشد در دفعه دوم ، ولى وقوع چند طلاق در يك نوبت
اين راه را به كلى مسدود مى سازد و آنان را براى هميشه از هم جدا ميگرداند، و تعدد
طلاق را عملا بى اثر مى كند.
اين حكم از نظر شيعه مورد قبول است ولى در ميان اهل تسنن اختلاف نظر وجود دارد اگر
چه بيشتر آنان معتقدند سه طلاق در يك مجلس ، واقع مى شود.
ولى نويسنده تفسير (المنار)
از (مسند احمد بن حنبل
) و صحيح مسلم (دو كتاب اصيل اهل سنت ) نقل مى كند:
(اين حكم كه سه طلاق در يك مجلس يك طلاق بيشتر محسوب نمى شود از زمان
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا دو سال از خلافت عمر مورد اتفاق همه
اصحاب بوده است ولى از آن زمان خليفه دوم حكم كرد كه در يك مجلس سه طلاق واقع مى
گردد)!
2 - مفتى اعظم اهل تسنن و نظر شيعه در مساله طلاق
با اين كه معروف اين است كه خليفه دوم نيز چنان حكم كرد كه سه طلاق در يك مجلس جايز
است ولى مساله مورد اتفاق اهل سنت نيست از جمله كسانى كه بر خلاف علماى ديگر اهل
سنت در اين مساله نظر شيعه را انتخاب نموده رئيس سابق دانشگاه الازهر و مفتى بزرگ
عالم تسنن (شيخ محمود شلتوت
) بود او مى نويسد:
(از دير زمانى كه در دانشكده شرق به بررسى و
مقايسه بين مذاهب
پرداخته ام بسيار اتفاق افتاده كه به آراء و نظريه هاى مختلف مذاهب در پارهاى از
مسائل مراجعه كرده ام و چون استدلالات شيعه را محكم و استوار ديده ام در برابر آن
خاضع گشته و همان نظريه شيعه را انتخاب كرده ام )
سپس چند نمونه از آن را نقل مى كند كه يكى از آنها همين مساله تعدد طلاق است در اين
باره مى نويسد:
(سه طلاق در يك جلسه و با يك عبارت از نظر
مذاهب چهارگانه عامه ، سه طلاق محسوب مى شود، ولى طبق عقيده شيعه اماميه يك طلاق
بيشتر به حساب نمى آيد و چون راستى از نظر قانون (و ظاهر آيات قرآن ) راى شيعه حق
است ، ديگر نظريه عامه ارزش فتوائى خود را از دست داده است
).
3 - مرزهاى الهى
در اين آيه و آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد، تعبير لطيفى درباره قوانين الهى به
چشم مى خورد و آن تعبير به (حد)
و (مرز)
است . و به اين ترتيب معصيت و مخالفت با اين قوانين تجاوز از حد و مرز محسوب مى
گردد. در حقيقت در ميان كارهائى كه انسان انجام مى دهد يك سلسله مناطق ممنوعه وجود
دارد كه ورود در آن فوق العاده خطرناك است . قوانين و احكام الهى اين مناطق را مشخص
مى كند و بسان علائمى است كه در اين گونه مناطق قرار مى دهند و لذا در آيه 187 از
سوره بقره مى بينيم كه حتى از نزديك شدن به اين مرزها نهى شده است .
(تلك حدود الله فلا تقربوها)
زيرا نزديكى به اين مرزها انسان را بر لب پرتگاه قرار مى دهد و نيز در روايات وارده
از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) مى خوانيم كه از موارد شبهه ناك نهى فرموده اند و
گفته اند:
(اين كار در حكم نزديك شدن به مرز است و چه
بسا با يك غفلت انسانى كه به مرز نزديك شده گام در آن طرف بگذارد و گرفتار هلاكت و
نابودى شود).
آيه و ترجمه
فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها فلا جناح عليهما ان
يتراجعا ان ظنا ان يقيما حدود الله و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون
(230)
|
ترجمه :
230 - اگر (بعد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر) او را طلاق داد، از آن به بعد، زن بر
او حلال نخواهد بود، مگر اينكه همسر ديگرى انتخاب كند (و با او آميزش جنسى نمايد.
در اين صورت ،) اگر (همسر دوم ) او را طلاق گفت ، گناهى ندارد كه بازگشت كنند، (و
با همسر اول ، دوباره ازدواج نمايد،) در صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود الهى را
محترم مى شمرند. اينها حدود الهى است كه (خدا) آن را براى گروهى كه آگاهند، بيان مى
نمايد.
شان نزول :
در حديثى آمده است كه : زنى خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و
عرض كرد: من همسر پسر عمويم رفاعه بودم او سه بار مرا طلاق داد، پس از او با مردى
به نام عبد الرحمن بن زبير ازدواج كردم ، اتفاقا او هم مرا طلاق داد بى آنكه در اين
مدت آميزش جنسى بين من و او انجام گيرد، آيا مى توانم به شوهر اولم بازگردم ؟
حضرت فرمود: نه ، تنها در صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى ، در
اين هنگام آيه فوق نازل شد.
تفسير:
جدائى مشروط
در آيه قبل سخن از دو طلاق به ميان آمده بود كه بعد از طلاق دوم ، دو همسر
يا بايد راه الفت و صلح را پيش گيرند و يا از هم جدا شوند.
اين آيه در حقيقت حكم تبصرهاى دارد كه به حكم سابق ملحق مى شود مى فرمايد:
(اگر (بعد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر) او را طلاق داد، زن بر او بعد
از آن حلال نخواهد شد مگر اينكه همسر ديگرى انتخاب كند، (و با او آميزش جنسى نمايد
در اين صورت اگر همسر دوم ) او را طلاق داد، گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند، (و
آن زن با همسر اولش بار ديگر ازدواج نمايد) مشروط بر اينكه اميد داشته باشند كه
حدود الهى را محترم مى شمرند) (فان طلقها
فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا
ان يقيما حدود الله ).
و در پايان تاكيد مى كند: (اينها حدود الهى
است كه براى افرادى كه آگاهند بيان مى كند)
(و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون ).
از رواياتى كه از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده استفاده مى شود كه اولا: ازدواج با شخص
دوم بايد دائمى باشد و به دنبال اجراى عقد، عمل زناشويى نيز انجام گيرد، اين دو شرط
را از خود آيه نيز ممكن است اجمالا استفاده كرد، اما اينكه عقد دائمى باشد به خاطر
اينكه جمله (فان طلقها)
گواه به آن است ، زيرا طلاق تنها در عقد دائم تصور مى شود، و اما انجام عمل زناشويى
را مى توان از جمله (حتى تنكح زوجا غيره
) استفاده كرد، زيرا به گفته بعضى از ادباى عرب ، هنگامى كه گفته شود
نكح فلان فلانة به معنى عقد بستن است ، و اما هر گاه گفته شود نكح زوجته به معنى
انجام آميزش جنسى است (زيرا فرض سخن در جائى است كه او زوجه باشد، بنابراين به
كار بردن نكاح در مورد زوجه چيزى جز آميزش جنسى نمى تواند باشد).
علاوه بر اين ، مطلق منصرف به فرد غالب مى شود و غالبا عقد ازدواج با
آميزش همراه است ، و از همه اينها گذشته همان گونه كه بعدا اشاره خواهد شد، اين حكم
فلسفه اى دارد كه تنها با اجراى صيغه عقد، حاصل نمى شود.
نكته :
محلل يك عامل باز دارنده در برابر طلاق
معمول فقها اين است كه همسر دوم را در اين گونه موارد محلل مى نامند چون باعث حلال
شدن زن (البته بعد از طلاق و عده ) با همسر اول مى شود و به نظر مى رسد كه منظور
شارع مقدس اين بوده است كه با اين حكم جلو طلاق هاى پى در پى را بگيرد.
توضيح اينكه : همان گونه كه ازدواج يك امر حياتى و ضرورى است طلاق هم در شرايط خاصى
، ضرورت پيدا مى كند، و لذا اسلام بر خلاف مسيحيت تحريف يافته ، طلاق را مجاز شمرده
، ولى از آنجا كه از هم پاشيدن خانواده ها زيان هاى جبرانناپذيرى براى فرد و اجتماع
دارد، با استفاده از عوامل مختلفى ، طلاق را تا آنجا كه ممكن است محدود ساخته ، و
احكامى تشريع نموده كه با توجه به آنها طلاق به حداقل مى رسد.
موضوع الزام به ازدواج مجدد يا محلل كه بعد از سه طلاق در آيه بالا آمده است يكى از
آن عوامل محسوب مى شود، زيرا ازدواج رسمى زن بعد از سه طلاق با مرد ديگر مخصوصا با
اين قيد كه بايد آميزش جنسى نيز صورت گيرد سد بزرگى براى ادامه طلاق و طلاقكشى
است .
به كسى كه مى خواهد دست به طلاق سوم بزند هشدار مى دهد كه راه بازگشت براى او ممكن
است براى هميشه بسته شود، زيرا راه بازگشت از مسير يك ازدواج دائم با مرد ديگرى مى
گذرد، و همسر دوم ممكن است او را طلاق ندهد و به فرض كه طلاق بدهد اين جريان مى
تواند وجدان و عواطف مرد را جريحه دار سازد و لذا
تا مجبور نشود، دست به چنين كارى نخواهد زد.
در حقيقت موضوع محلل و به تعبير ديگر ازدواج دائمى مجدد زن با همسر ديگر مانعى بر
سر راه مردان هوسباز و فريبكار است تا زن را بازيچه هوى و هوس خود نسازند و به طور
نامحدود از قانون طلاق و رجوع استفاده نكنند، و در عين حال راه بازگشت نيز به كلى
بسته نشده است .
شرائطى كه در اين ازدواج شده مانند: دائم بودن ، مى فهماند هدف ازدواج جديد اين
نبوده كه راه را براى به هم رسيدن زن به شوهر اول هموار كند زيرا چه بسا شوهر دوم
حاضر به طلاق نشود، ازدواج موقت نيست كه زمان آن پايان يابد بنابراين از اين قانون
نمى توان سوء استفاده كرد.
با توجه به آنچه در بالا آمد مى توان گفت : هدف اين بوده است كه مرد و زن بعد از سه
مرتبه طلاق ، با ازدواج ديگرى از هم جدا شوند تا هر يك زندگى دلخواه خود را پيش
گيرد، و مساله ازدواج كه امر مقدسى است دستخوش تمايلات شيطانى همسر اول نشود، ولى
در عين حال اگر از همسر دوم هم جدا شد، راه بازگشت را به روى آن دو نبسته است .
و نكاح آنها مجددا حلال مى شود، و لذا نام محلل به همسر دوم داده اند.
با توجه به آنچه گفته شد اين نكته به خوبى روشن مى شود كه بحث از ازدواج واقعى و
جدى است ، و اگر كسى از اول قصد ازدواج دائم نداشته باشد و تنها صورت سازى كند تا
عنوان محلل حاصل شود، چنين ازدواجى باطل است و هيچ اثرى براى حلال شدن زن به شوهر
اول نخواهد داشت و حديث معروفى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
بسيارى از كتب تفسير نقل شده لعن الله المحلل و المحلل له :
(خداوند لعنت كند محلل و آن كسى را كه محلل براى او اقدام مى كند)
ممكن
است اشاره به همين ازدواج هاى صورى و ساختگى باشد.
بعضى نيز گفته اند كه اگر ازدواج دائمى جدى بكند، و نيتش اين باشد كه راه را براى
بازگشت زن به شوهر اول هموار سازد، ازدواج او باطل است و آن زن به شوهر اول حلال
نمى شود، بعضى نيز گفته اند اگر قصد او ازدواج جدى بوده باشد هر چند هدف نهاييش
گشودن راه براى همسر اول باشد، آن ازدواج صحيح است ، هر چند مكروه مى باشد به شرط
اينكه چنين مطلبى جزء شرايط عقد ذكر نشود.
و از اينجا روشن مى شود كه هياهوى بعضى از مغرضان و بى خبران كه بدون آگاهى از
شرايط و ويژگيهاى اين مساله آن را مورد هجوم قرار داده اند و كلماتى از سر اغراض
شخصى نسبت به مقدسات اسلام و يا ناآگاهى از احكام آن به هم بافته اند، كمترين ارزشى
ندارد و تنها دليل بر جهل و كينه توزى آنها نسبت به اسلام است و گرنه اين حكم الهى
با شرائطى كه ذكر شد عاملى است براى باز داشتن از طلاق هاى مكرر و پايان دادن به
خودكامگى بعضى از مردان و سامان بخشيدن به نظام نكاح و زناشويى .
آيه و ترجمه
و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف و لا تمسكوهن
ضرارا لتعتدوا و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه و لا تتخذوا آيات الله هزوا و اذكروا
نعمت الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتب و الحكمة يعظكم به و اتقوا الله و اعلموا
ان الله بكل شى ء عليم(231)
|
ترجمه :
231 - و هنگامى كه زنان را طلاق داديد، و به آخرين روزهاى عده رسيدند، يا به طرز
صحيحى آنها را نگاه داريد (و آشتى كنيد)، و يا به طرز پسنديدهاى آنها را رها سازيد!
و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدى كردن ، آنها را نگاه نداريد! و كسى كه چنين
كند، به خويشتن ستم كرده است . (و با اين اعمال ، و سوء استفاده از قوانين الهى ،)
آيات خدا را به استهزا نگيريد! و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر خود، و كتاب آسمانى
و علم و دانشى كه بر شما نازل كرده ، و شما را با آن ، پند مى دهد! و از خدا
بپرهيزيد و بدانيد خداوند از هر چيزى آگاه است (و از نيات كسانى كه از قوانين او،
سوء استفاده مى كنند، با خبر است )!
تفسير:
باز هم محدوديت هاى ديگر طلاق
به دنبال آيات گذشته ، اين آيه نيز اشاره به محدوديت هاى ديگرى در امر طلاق مى كند
تا از ناديده گرفتن حقوق زن جلوگيرى كند.
در آغاز مى گويد: (هنگامى كه زنان را طلاق
داديد و به آخرين روزهاى عده رسيدند (باز مى توانيد با آنها آشتى كنيد) يا به طرز
پسنديده اى آنها را نگاه
يا به طرز پسنديدهاى رها سازيد) (و اذا
طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ).
يا صميمانه تصميم به ادامه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينه را مساعد نمى بينيد
با نيكى از هم جدا شويد، نه با جنگ و جدال و اذيت و آزار و انتقامجويى .
سپس به مفهوم مقابل آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (هرگز
به خاطر ضرر زدن و تعدى كردن ، آنها را نگه نداريد)
(و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا).
اين جمله در حقيقت تفسير كلمه (معروف
) است ، زيرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشويى را وسيله انتقامجويى قرار
مى دادند، لذا با لحن قاطعى مى گويد: (هرگز
نبايد چنين فكرى در سر بپرورانيد).
(چرا كه هر كس چنين كند به خويشتن ظلم و ستم
كرده ) (و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ).
پس اين كارهاى نادرست تنها ستم بر زن نيست ، بلكه ظلم و ستمى است كه شما بر خود
كرده ايد زيرا:
اولا: رجوع و بازگشتى كه به قصد حقكشى و آزار باشد هيچ گونه آرامشى در آن نمى توان
يافت و محيط زندگى زناشويى براى هر دو جهنم سوزانى مى شود.
ثانيا: از نظر اسلام زن و مرد در نظام خلقت ، عضو يك پيكرند بنابراين پايمال كردن
حقوق زن ، تعدى و ظلم به خود خواهد بود.
ثالثا: مردان با اين ظلم و ستم در واقع به استقبال كيفر الهى مى روند و چه ستمى بر
خويشتن از اين بالاتر.
سپس به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: (آيات
خدا را به استهزاء نگيريد) (و لا تتخذوا
آيات الله هزوا).
اين تعبير نيز مى تواند اشاره به كارهاى خلاف عصر جاهليت باشد كه رسوبات آن در
افكار مانده بود.
در حديثى آمده است كه در عصر جاهليت بعضى از مردان هنگامى كه طلاق مى دادند مى
گفتند: هدف ما بازى و شوخى بود و همچنين هنگامى كه برده اى را آزاد يا زنى را به
ازدواج خود در مى آوردند.
آيه فوق نازل شد و به آنها هشدار داد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
هر كس زنى را طلاق دهد يا برده اى را آزاد كند يا با زنى ازدواج كند يا به ازدواج
ديگرى درآورد بعد مدعى شود كه بازى و شوخى مى كرده ، از او قبول نخواهد شد و به
عنوان جدى پذيرفته مى شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به حال كسانى است كه براى اعمال خلاف خود
كلاه شرعى درست مى كنند و ظواهر را دستاويز قرار مى دهند قرآن اين كار را نوعى
استهزاء به آيات الهى شمرده ، و از جمله همين مساله ازدواج و طلاق و بازگشت در زمان
عده به نيت انتقامجويى و آزار زن و تظاهر به اينكه از حق قانونى خود استفاده مى
كنيم مى باشد.
بنابراين نبايد با چشم پوشى از روح احكام الهى و چسبيدن به ظواهر خشك و قالبهاى بى
روح ، آيات الهى را بازيچه و ملعبه خود قرار داد كه گناه اين كار شديدتر، و مجازاتش
دردناكتر است .
سپس مى افزايد: (نعمت خدا را بر خود به ياد
آوريد و آنچه از كتاب آسمانى و دانش بر شما نازل كرده و شما را با آن پند مى دهد)
(و اذكروا نعمت الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمة يعظكم به ).
(و تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خداوند به
هر چيزى داناست ) (و اتقوا الله و اعلموا ان
الله بكل شى ء عليم ).
اين هشدارها به خاطر آن است كه اولا توجه داشته باشند كه خداوند آنها را
از خرافات و آداب و رسوم زشت جاهليت در مورد ازدواج و طلاق و غير آن رهائى بخشيده و
به احكام حياتبخش اسلام راهنمائى كرده ، قدر آن را بشناسند و حق آنها را ادا كنند و
ثانيا: در مورد حقوق زنان ، از موقعيت خود سوء استفاده نكنند و بدانند كه خداوند
حتى از نيات آنها آگاه است .
آيه و ترجمه
و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ينكحن ازوجهن اذا ترضوا بينهم
بالمعروف ذلك يوعظ به من كان منكم يومن بالله و اليوم الاخر ذلكم ازكى لكم و اطهر و
الله يعلم و انتم لا تعلمون
(232)
|
ترجمه :
232 - و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عده خود را به پايان رسانيدند، مانع آنها
نشويد كه با همسران (سابق ) خويش ، ازدواج كنند! اگر در ميان آنان ، به طرز پسنديده
اى تراضى برقرار گردد. اين دستورى است كه تنها افرادى از شما، كه ايمان به خدا و
روز قيامت دارند، از آن ، پند مى گيرند (و به آن ، عمل مى كنند). اين (دستور)، براى
رشد (خانواده هاى ) شما موثرتر، و براى شستن آلودگيها مفيدتر است ، و خدا مى داند و
شما نمى دانيد.
شان نزول :
يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نام
(معقل بن يسار)
خواهرى به نام (جملاء)
داشت كه از همسرش عاصم بن عدى طلاق گرفته بود، بعد از پايان عده مايل بود بار ديگر
به عقد همسرش درآيد، ولى برادرش از اين كار مانع شد، آيه فوق نازل شد و او را از
مخالفت با چنين ازدواجى نهى كرد.
و نيز گفته اند كه آيه هنگامى نازل شد كه جابر بن عبد الله با ازدواج مجدد دختر
عمويش با شوهر سابق خويش مخالفت مى ورزيد.
و شايد در جاهليت چنين حقى به غالب بستگان نزديك مى دادند كه در امر ازدواج زنان و
دختران خويشاوند دخالت كنند، شك نيست كه برادر و پسر عمو از
نظر فقه شيعه هيچ گونه ولايتى به خواهر و دختر عموى خود ندارند و آيه فوق مى خواهد
اين گونه دخالت هاى غير مجاز را نفى كند، بلكه چنانكه خواهيم ديد از آيه فوق حكم
وسيعترى حتى درباره اولياء استفاده مى شود كه حتى پدر و جد - تا چه رسد به بستگان
ديگر و يا بيگانگان - حق ندارند با چنين ازدواج هائى مخالفت كنند.
تفسير:
شكستن يكى ديگر از زنجيرهاى اسارت زنان
همان گونه كه قبلا اشاره شد در زمان جاهليت زنان در زنجير اسارت مردان بودند و بى
آنكه به اراده و تمايل آنان توجه شود مجبور بودند زندگى خود را طبق تمايلات مردان
خودكامه تنظيم كنند.
از جمله در مورد انتخاب همسر، به خواسته و ميل زن هيچ گونه اهميتى داده نمى شد حتى
اگر زن با اجازه ولى ، ازدواج مى كرد سپس از همسرش جدا مى شد باز پيوستن ثانوى او
به همسر اول ، بستگى به اراده مردان فاميل داشت و بسيار مى شد با اينكه زن و شوهر
بعد از جدائى علاقه به بازگشت داشتند مردان خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع
مى شدند.
قرآن صريحا اين روش را محكوم كرده ، مى گويد: (هنگامى
كه زنان را طلاق داديد و عده خود را به پايان رسانيدند، مانع آنها نشويد كه با
همسران (سابق ) خويش ازدواج كنند اگر در ميان آنها رضايت به طرز پسنديده اى حاصل
شود) (و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فلا
تعظلوهن ان ينكحن ازواجهن اذا تراضوا بينهم بالمعروف ).
اين در صورتى است كه مخاطب در اين آيه اولياء و مردان خويشاوند باشند، ولى اين
احتمال نيز داده شده است كه مخاطب در آن ، همسر اول باشد، يعنى
هنگامى كه زنى را طلاق داديد مزاحم ازدواج مجدد او با شوهران ديگر نشويد، زيرا بعضى
از افراد لجوج هم در گذشته و هم امروز بعد از طلاق دادن زن ، نسبت به ازدواج او با
همسر ديگرى حساسيت به خرج مى دهند كه چيزى جز يك انديشه جاهلى نيست .
ضمنا در آيه سابق بلوغ اجل ، به معنى رسيدن به روزهاى آخر عده بود در حالى كه در
آيه مورد بحث به قرينه ازدواج مجدد، منظور پايان كامل عده است .
بنابراين از آيه استفاده مى شود كه زنان (ثيبه
) (آنان كه لااقل يك بار ازدواج كرده اند) در ازدواج مجدد خود هيچ گونه
نيازى به جلب موافقت اولياء ندارند حتى مخالفت آنها بى اثر است .
سپس در ادامه آيه ، بار ديگر هشدار مى دهد و مى فرمايد:
(اين دستورى است كه تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت
دارند از آن پند مى گيرند) (ذلك يوعظ به من
كان منكم يؤ من بالله و اليوم الاخر).
و باز براى تاكيد بيشتر مى گويد: (اين براى
پاكى و نمو (خانواده هاى شما) مؤ ثرتر و براى شستن آلودگيها مفيدتر است و خدا مى
داند و شما نمى دانيد) (ذلكم ازكى لكم و
اطهر و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
اين بخش از آيه ، در واقع مى گويد: اين احكام همه به نفع شما بيان شده منتهى كسانى
مى توانند از آن بهره گيرند كه سرمايه ايمان به مبداء و معاد را داشته باشند، و
بتوانند تمايلات خود را كنترل كنند.
و به تعبير ديگر اين جمله مى گويد: نتيجه عمل به اين دستورها صددرصد به خود شما مى
رسد، ولى ممكن است بر اثر كمى معلومات ، به فلسفه اين احكام
واقف نشويد، اما خدائى كه از اسرار آنها آگاه است به خاطر حفظ طهارت و پاكيزگى
خانواده هاى شما اين قوانين را مقرر فرموده است .
قابل توجه اينكه : عمل به اين دستورها، هم موجب تزكيه و هم موجب طهارت معرفى شده
(ازكى لكم و اطهر).
يعنى هم آلودگيها را كه بر اثر غلط كارى دامنگير خانواده ها مى شود بر طرف مى سازد،
و هم مايه نمو و تكامل و خير و بركت است ، (فراموش نبايد كرد كه
(تزكيه )
در اصل از (زكات
) به معنى نمو گرفته شده است .
بعضى از مفسران جمله (ازكى لكم
) را اشاره به ثوابهائى مى دانند كه با عمل به اين دستورها حاصل مى شود،
و جمله (اطهر)
را اشاره به پاك شدن از گناهان .
بديهى است حوادثى پيش مى آيد كه دو همسر با تمام علاقه اى كه به يكديگر دارند تحت
تاثير آن از هم جدا مى شوند، بعد كه آثار مرگبار جدائى را با چشم خود مى بينند
پشيمان شده و تصميم به بازگشت مى گيرند، سختگيرى و تعصب در برابر بازگشت آنها، ضربه
سنگينى به هر دو مى زند و اى بسا مايه انحراف و آلودگى آنها شود، و اگر فرزندانى در
اين وسط باشند - كه غالبا هستند - سرنوشت بسيار دردناكى خواهند داشت و مسؤ ول اين
عواقب شوم كسانى هستند كه از آشتى آنها جلوگيرى مى كنند.
آيه و ترجمه
و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة و على المولود له
رزقهن و كسوتهن بالمعروف لا تكلف نفس الا وسعها لا تضار ولدة بولدها و لا مولود له
بولده و على الوارث مثل ذلك فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما
و ان اردتم ان تسترضعوا اولادكم فلا جناح عليكم اذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف و
اتقوا الله و اعلموا ان الله بما تعملون بصير
(233)
|
ترجمه :
233 - مادران ، فرزندان را دو سال تمام ، شير مى دهند. (اين ) براى كسى است كه
بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند.
و بر آن كس كه فرزند براى او متولد شده (پدر)، لازم است خوراك و پوشاك مادر را به
طور شايسته (در مدت شير دادن بپردازد، حتى اگر طلاق گرفته باشد). هيچ كس موظف به
بيش از مقدار توانايى خود نيست ! نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به
كودك را دارد، و نه پدر. و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد (هزينه
مادر را در دوران شيرخوارگى تامين نمايد). و اگر آن دو، با رضايت يكديگر و مشورت ،
بخواهند كودك را (زودتر) از شير باز گيرند، گناهى بر آنها نيست . و اگر (با عدم
توانايى ، يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خود بگيريد، گناهى بر
شما نيست ، به شرط اينكه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد.
و از (مخالفت فرمان ) خدا به پرهيزيد و بدانيد خدا، به آنچه انجام مى دهيد، بيناست
!
تفسير:
هفت دستور درباره شير دادن نوزادان
اين آيه كه در واقع ادامه بحث هاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشويى
به سراغ يك مساله مهم ، يعنى مساله (رضاع
) (شير دادن ) و با تعبيراتى بسيار كوتاه و فشرده و در عين حال پر محتوا
و آموزنده جزئيات اين مساله را بازگو مى كند.
1 - نخست مى گويد: (مادران فرزندان خود را
دو سال تمام شير مى دهند) (و الوالدات يرضعن
اولادهن حولين كاملين ).
(والدات )
جمع (والده )،
در لغت عرب به معنى مادر است ، ولى (ام
) معنى وسيعترى دارد كه گاه به مادر يا مادر مادر، و گاه به ريشه و اساس
هر چيزى اطلاق مى شود.
در اين بخش از آيه ، حق شير دادن در دو سال شيرخوارگى به مادر داده شده ، و او است
كه مى تواند در اين مدت از فرزند خود نگاهدارى كند و به اصطلاح حق حضانت در اين مدت
از آن مادر است ، هر چند ولايت بر اطفال صغير به عهده پدر گذاشته شده است ، اما از
آنجا كه تغذيه جسم و جان نوزاد در اين مدت با شير و عواطف مادر پيوند ناگسستنى دارد
اين حق به مادر داده شده ، علاوه بر اين عواطف مادر نيز بايد رعايت شود، زيرا او
نمى تواند آغوش خود را در چنين لحظات حساسى از كودكش خالى ببيند و در برابر وضع
نوزادش بى تفاوت باشد، بنابراين قرار دادن حق حضانت و نگاهدارى و شير دادن براى
مادر يك نوع حق دو جانبه است كه هم براى رعايت حال فرزند است و هم مادر، و تعبير
(اولادهن )
(فرزندانشان ) اشاره لطيفى به اين مطلب است .
گر چه ظاهر اين جمله مطلق است ، و زنان مطلقه و غير مطلقه را شامل مى شود، ولى جمله
هاى بعد نشان مى دهد كه اين آيه به زنان مطلقه نظر دارد هر چند مادران ديگر نيز از
چنين حقى برخوردارند، اما در صورت نبودن جدائى و طلاق ، عملا اثر ندارد.
2 - سپس مى افزايد (اين براى كسى است كه
بخواهد دوران شيرخوارگى را كامل كند) (لمن
اراد ان يتم الرضاعة ).
يعنى مدت شير دادن طفل لازم نيست ، همواره دو سال باشد، دو سال براى كسى است كه مى
خواهد شير دادن را كامل كند، ولى مادران حق دارند با توجه به وضع نوزاد و رعايت
سلامت او اين مدت را كمتر كنند.
در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده دوران كامل شيرخوارگى دو
سال ، و كمتر از آن ، بيست و يك ماه معرفى شده است .
بعيد نيست اين معنى از ضميمه كردن آيه فوق با آيه و حمله و فصاله ثلثون شهرا:
باردارى او و از شير گرفتنش ، سى ماه است نيز استفاده شود، زيرا مى دانيم معمولا
دوران باردارى نه ماه است و هر گاه آن را از سى ماه كم كنيم بيست و يك ماه باقى
ميماند كه مدت معمولى شير دادن خواهد بود، بلكه با توجه به اينكه آنچه در سوره
احقاف آمده نيز به صورت الزامى است ، مادران حق دارند با در نظر گرفتن ، مصلحت و
سلامت نوزاد، مدت شيرخوارگى را از بيست و يك ماه نيز كمتر كنند.
|