تفسير نمونه جلد ۱۶

جمعي از فضلا

- ۱۴ -


ولى جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران خـطـاب را در ايـن آيـه عـام گـرفـتـه انـد و شـامـل پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و غير او مى دانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق
خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند.
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است ، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مـفـهـوم گـسـترده اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) مصداق اتم آن است .
و از اينجا روشن مى شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چـرا كـه مـفـهـوم آيـه يـك مـفـهـوم جـامـعـى اسـت كـه هـم در مـكـه مـى بـايـسـت بـه آن عـمـل شـود و هـم در مـديـنـه و حتى اعطاى (فدك ) به (فاطمه ) (عليهاالسلام ) بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است .
تـنـهـا چـيـزى كـه در ايـنـجا باقى مى ماند جمله (لما نزلت هذه الاية ...) در روايت ابو سـعـيـد خـدرى اسـت كـه ظـاهـرش ايـن اسـت اعـطـاى فـدك بـعـد از نزول آيه بوده است ، ولى اگر (لما) را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمـان خاص ، اين مشكل نيز حل مى شود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است .
امـا ايـنـكـه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده اند ممكن اسـت بـه خـاطـر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است ، و در ميان محرومان و نيازمندان ، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند.
و يـا بـه خـاطـر نـكـتـه اى اسـت كـه فـخر رازى در اينجا آورده ، او مى گويد: (اصناف هشتگانه اى كه مى بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است ، ولى سه گـروهـى كـه در آيه ذكر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم اسـت ، چـرا كـه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد
و هـمـچـنـين (ابن السبيل ) ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است ).
به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران ، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فـرمـايـد: (ايـن كـار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است ) (ذلك خير للذين يريدون وجه الله ).
(و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند) (و اولئك هم المفلحون ).
آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خـود مـى آورد، و هـم در جـهـان ديـگـر كـه انـفـاق يـكـى از سـنـگـيـنـتـريـن اعمال در ترازوى سنجش الهى است .
با توجه به اينكه (وجه الله ) به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جـسـمانى ندارد، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است ، اين آيه نشان مى دهد كه تنها مساءله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست ، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هرگونه ريا و خودنمائى و منت و تحقير و انتظار پاداش تواءم باشد.
ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كرده اند انـفـاق بـه خـاطـر رسيدن به بهشت مصداق (وجه الله ) نيست تمام كارهائى كه انسان انـجـام مى دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، يا رسيدن به پاداش او، يـا نـجـات از كـيـفـر او بـاشـد، هـمـه مـصـداق (وجـه الله ) اسـت ، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد.
در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يـكـى بـراى خـدا اسـت ، و ديـگـرى بـه مـنـظـور رسـيـدن بـه مال دنيا است اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنچه را به منظور جلب افزايش مى پردازيد تا در امـوال مـردم فـزونى گيرد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت ، و آنچه را به عنوان زكات مـى پـردازيـد و تـنـهـا رضـاى خدا را مى طلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند) (و ما آتـيـتـم مـن ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله و ما آتيتم من زكاة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون ).
مـفـهوم جمله دوم يعنى دادن زكات و انفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر و پاداش فراوان مى بـاشـد روشـن اسـت ، ولى در مـورد جـمـله اول بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ربـا در اصل به معنى افزايش است ، تفسيرهاى گوناگونى گفته اند.
نـخـستين تفسير كه از همه روشنتر و با مفهوم آيه سازگارتر، و هماهنگ با رواياتى است كـه از اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) رسيده ، اين است كه منظور هدايائى است كه بعضى از افـراد بـراى ديـگـران - مـخـصـوصا صاحبان مال و ثروت - مى برند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.
بـديـهـى اسـت در ايـن گـونـه هـدايـا نـه اسـتحقاق طرف در نظر گرفته مى شود، و نه شايستگيها و اولويتها، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جائى داده شود كه بـتـواند مبلغ بيشترى را صيد كند!، و طبيعى است اينچنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد.
بـنـابـر ايـن مـراد از ربـا، در ايـن آيـه هـمـان (هـديـه و عـطـيـه ) اسـت و مـنظور از جمله (ليربوا فى اموال الناس ) گرفتن پاداش بيشتر از مردم است .
بـدون شـك گـرفـتن چنين پاداشى حرام نيست ، چون شرط و قراردادى در كار نبوده ، ولى فاقد ارزش معنوى و اخلاقى است ، و لذا در روايات متعددى كه از امام صادق (عليه السلام ) در مـنـابـع مـعـروف حـديـث آمـده اسـت از آن بـه (ربـاى حلال ) تعبير
شده است ، در مقابل (رباى حرام ) كه در آن شرط و قراردادى گذارده مى شود.
در حـديـثـى كـه در كـتاب (تهذيب الاحكام ) از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه فـوق نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : هـو هـديـتـك الى الرجـل تـطـلب مـنـه الثـواب افضل منها فذلك ربى يؤ كل : (منظور هديه اى است كه به ديگرى مى پردازى و هدفت ايـن اسـت كـه بـيـشـتـر از آن پـاداش دهـد ايـن ربـاى حلال است ).
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : الربـا ربـائان احـدهـمـا حـلال ، و الاخـر حـرام فـامـا الحـلال فـهـو ان يـقـرض الرجل اخاه قرضا يريد ان يزيده و يعوضه باكثر مما ياخذه بلا شرط بينهما، فان اعطاه اكـثر مما اخذه على غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند الله ثواب فيما اقرضه ، و هـو قـوله فـلا يـربـوا عـنـد الله ، و امـا الحـرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد اكثر مما اخذه فهذا هو الحرام :
(ربـا بـر دو گـونـه اسـت : يـكـى حـلال و ديـگـرى حـرام ، امـا ربـاى حـلال آن اسـت كـه انـسـان به برادر مسلمانش قرضى دهد به اين اميد كه او به هنگام باز پس دادن چيزى بر آن بيفزايد بى آنكه شرطى در ميان اين دو باشد، در اين صورت اگر شـخـص وام گـيرنده چيزى بيشتر به او بدهد - بى آنكه شرط كرده باشد - اين افزايش براى او حلال است ، ولى ثوابى از قرض دادن خود نخواهد برد، و اين همان است كه قرآن در جـمـله (فـلا يربوا عند الله ) بيان كرده ، اما رباى حرام آن است كه انسان قرضى بـه ديـگـرى بـدهد و شرط كند كه بيش از آنچه وام گرفته به او باز پس گرداند اين رباى حرام است ).
تـفـسـير ديگرى كه براى آيه ذكر كرده اند اين است كه منظور رباى حرام است و در حقيقت طـبـق ايـن تفسير، قرآن مى خواهد ربا را با انفاقهاى خالصانه مقايسه كند و بگويد ربا گرچه ظاهرا افزايش مال است ، اما نزد پروردگار افزايش
نيست ، افزايش واقعى در انفاق فى سبيل الله است .
و بـر ايـن اسـاس ، آيـه را مـقـدمـه اى مـى دادنـد بـر مـسـاءله تـحـريـم ربـا كـه نـخـسـت قـبـل از هـجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به صورت يك اندرز اخلاقى بيان شـد، و بـعـد از هـجـرت در سـه سـوره ديـگـر قـرآن (سـوره بـقـره و آل عمران و نساء) تحريم آن به صورت تدريجى پياده گشت (و ما نيز بر همين اساس در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 270 اشاره اى داشتيم ).
البته ميان اين دو معنى تضادى نيست ، و مى توان آيه را به معنى وسيعى تفسير كرد كه هم (رباى حلال ) و هم (رباى حرام ) در آن جمع باشد و هر دو در برابر انفاق فى سـبـيـل الله قـرار گـيـرد، امـا تـعـبـيـرات آيـه بـا تـفـسـيـر اول سازگارتر است .
زيرا ظاهر آيه اين است كه در اينجا عملى انجام شده كه ثوابى ندارد و مباح است چون مى گـويـد: ايـن كـار در نـزد خـدا افـزايـشـى نـمـى آورد، و ايـن تـنـاسـب بـا ربـاى حـلال دارد كـه نـه ثـواب دارد و نـه گـنـاهـى ، ولى چـيـزى نـيـسـت كـه مـوجـب خشم و غضب پروردگار گردد، و گفتيم روايات اسلامى نيز ناظر به آن است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (مـضـعـفـون ) كـه صـيـغـه اسـم فاعل است در اينجا به معنى مضاعف كننده نيست ، بلكه به معنى صاحب پاداش مضاعف است ، زيـرا اسـم فـاعـل در لغـت عـرب گاه به معنى صاحب چيزى مى آيد مانند (موسر) يعنى (صاحب مال فراوان ).
اين موضوع را نيز نبايد از نظر دور داشت كه (ضعف ) و (مضاعف ) در لغت عرب به مـعـنـى دو چـنـدان نـيـسـت ، بـلكـه دو بـرابـر و چـنـديـن بـرابـر را شـامـل مـى شـود و حـداقـل در مـورد آيـه ، ده بـرابـر اسـت (چـنانكه قرآن مى گويد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها - انعام - 160).
و در مورد قرض به هيجده برابر مى رسد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : على باب الجنة مكتوب القرض ‍ بثمانية عشر و الصدقة بعشر:
(بر در بهشت نوشته شده است كه پاداش قرض هيجده برابر و صدقه ده برابر است ).
و در مـورد انـفـاق فـى سـبيل الله گاه به هفتصد برابر و بيشتر مى رسد چنانكه در آيه 261 سوره بقره آمده است .
در آخـرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساءله مبدء و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيـات ايـن سـوره بـود بـاز مـى گـردد، و خدا را با چهار وصف ، توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد، و هم دليلى بر معاد، مى فرمايد: (خداوند هـمـان كـسـى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند و بعد زنده مى كند) (الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم ).
(آيـا هـيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانائى بر چيزى از اين كارها دارد)؟ (هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى ء).
(مـنـزه اسـت خـدا، و بـرتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند) (سبحانه و تعالى عما يشركون ).
مسلم است هيچيك از مشركان ، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتها صورت گرفته ، يا ايـنـكـه روزى آنـهـا بـه دسـت بـتـهـا اسـت ، و يا پايان عمرشان ، چرا كه آنها اين معبودان ساختگى را واسطه ميان خود و خدا و شفيعانى مى پنداشتند نه خالق آسمان و زمين و روزى دهنده ، بنابراين پاسخ اين سؤ الات منفى است و استفهام ، استفهام انكارى مى باشد.
مـطـلب ديـگـرى كـه در ايـنجا مورد سؤ ال قرار مى گيرد اين است كه آنها معمولا معتقد به حيات بعد از مرگ نبودند، چگونه قرآن در آخرين توصيف
پروردگار روى آن تكيه مى كند؟.
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه مساءله معاد و حيات پس از مرگ - همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم - جنبه فطرى دارد، و قرآن در اينجا نه بر معتقدات آنها كه بر فطرت آنها تكيه مى كند.
بـعـلاوه گـاه مـى شـود كـه يـك گـويـنـده توانا هنگامى كه با كسى روبرو مى شود كه مـطـلبـى را مـنـكـر اسـت آن را هـمـراه بـا حـقـايـق ديـگـرى كـه مـورد قبول او است ذكر مى كند و قاطعانه روى آن تكيه مى نمايد تا اثر خود را ببخشد، و او را از مركب انكار پائين آورد.
از هـمه اينها گذشته ميان قدرت خدا بر زندگى نخستين ، و زندگى بعد از مرگ رابطه ناگسستنى است ، و با توجه به اين رابطه منطقى هر دو در يك عبارت آمده است .
به هر حال قرآن مى گويد وقتى تمام اين امور (خلقت و روزى و مرگ و حيات ) به دست او اسـت عـبـادت و پـرسـتـش هـم بـايـد منحصر به او باشد، و با جمله سبحانه و تعالى عما يشركون اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پائين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند.
آيه و ترجمه


ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت اءيدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون (41)
قـل سـيـروا فـى الارض فـانـظـروا كـيـف كـان عـاقـبـة الذيـن مـن قبل كان اءكثرهم مشركين (42)
فاقم وجهك للدين القيم من قبل اءن ياتى يوم لا مرد له من الله يومئذ يصدعون (43)
من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون (44)
ليجزى الذين امنوا و عملوا الصالحات من فضله إ نه لا يحب الكافرين (45)


ترجمه :
41 - فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده ، خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد (به سوى حق ) بازگردند.
42 - بـگـو در زمـيـن سـيـر كـنـيـد و بـنـگـريـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قبل از شما بودند چگونه بود؟ بيشتر آنها مشرك بودند.
43 - روى خـود را بـه سـوى آئيـن مـسـتقيم و پايدار كن ، پيش از آنكه روزى فرارسد كه هـيـچـكـس قـدرت ندارد آن را از خدا بازگرداند، در آن روز مردم به گروه هائى تقسيم مى شوند.
44 - هـر كـس كـافـر شـود كـفـرش بـر زيـان خـود او اسـت و آنـهـا كـه عمل صالح انجام دهند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده مى سازند.
45 - ايـن بـراى آنـسـت كـه خـداونـد كـسـانـى را كـه ايـمـان آورده و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد، او كافران را دوست ندارد.
تفسير :
سرچشمه فساد، اعمال خود مردم است !
در آيات گذشته ، سخن از شرك در ميان بود و مى دانيم ريشه اصلى تمام مفاسد فراموش كردن اصل توحيد و روى آوردن به شرك است ، لذا در آيات مورد بحث نخست سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعمال مردم به ميان آورده ، مى گويد: (فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهائى كه مردم انجام داده اند آشكار شده ) (ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس ).
(خـدا مـى خواهد عكس العمل كارهاى مردم را به آنها نشان دهد و نتيجه بعضى از اعمالى را كـه انـجـام داده انـد بـه آنـها بچشاند، شايد بيدار شوند، و به سوى حق بازگردند)! (ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ).
آيه فوق معنى وسيع و گسترده اى را پيرامون ارتباط (فساد) و (گناه )
بـا يـكـديـگـر بيان مى كند كه نه مخصوص سرزمين مكه و حجاز است ، و نه عصر و زمان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـلكـه بـه اصـطـلاح از قبيل قضيه حقيقيه است كه پيوند محمول و (موضوع ) را بيان مى كند، به عبارت ديگر هـر جـا فـسـادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است ، و در ضمن يك هدف تربيتى دارد، تا مردم طعم تلخ نتيجه اعمالشان را بچشند، شايد به خود آيند.
بـعـضـى مـى گويند: اين آيه ناظر به آن قحطى و خشكسالى ميباشد كه به خاطر نفرين پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) دامان مشركان مكه را گرفت ، باران قطع شد، بـيـابـانـهـا خشكيد و خشكيده تر شد، و حتى استفاده از صيد دريا (درياى احمر) براى آنها مشكل گشت .
بـه فرض كه اين سخن از نظر تاريخى صحيح باشد تنها بيان يك مصداق است و معنى آيه را در مساءله ارتباط فساد و گناه هرگز محدود نمى كند، نه محدود به آن زمان و مكان و نه محدود به خشكسالى و كمى باران .
از آنـچـه در بـالا گفتيم به خوبى روشن مى شود بسيارى از تفسيرهاى محدود و موضعى كـه از بـعـضـى از مـفـسـران ذيـل ايـن آيـه نـقـل شـده بـه هـيـچـوجـه قـابـل قـبـول نـيـسـت ، مـثـل ايـنـكـه مـراد از فـسـاد در خـشـكـيـهـا، قـتـل هـابـيـل بـه دست قابيل است ، و منظور از فساد در دريا غصب كشتيها در عصر موسى و خضر است .
يـا ايـنـكـه مـنـظور از فساد دريا و صحرا زمامداران فاسدى هستند كه همه اين مناطق را به فساد مى كشند.
البـتـه مـمـكـن اسـت يـكـى از مـصـداقـهـاى فـسـاد ايـن چنين افراد بوده باشند كه بر اثر دنـيـاپـرسـتـى و مـجامله و تن در دادن مردم به ذلت ، بر سر آنها مسلط مى شوند اما مسلما تمام مفهوم آيه اين نيست .
جـمـعـى از مفسران نيز در معنى (فساد بحر) به گفتگو نشسته اند: بعضى گفته اند: بحر به معنى شهرهائى است كه در كنار دريا است ، و بعضى
گفته اند بحر به معنى مناطق حاصلخيز و پر باغ و زراعت است .
مـا دليـلى بـر ايـنـگـونه تكلفات نمى بينيم ، چرا كه (بحر) معنى معروفى دارد كه هـمـان دريـا اسـت و فـسـاد در آن ، مـمكن است به صورت كمبود مواهب دريائى و يا ناامنيها و جنگهائى كه در درياها به وقوع مى پيوست باشد.
در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : حيات دواب البحر بالمطر فاذا كف المـطـر ظـهـر الفـسـاد فـى البـحـر و البـر، و ذلك اذا كـثـرت الذنـوب و المـعـاصـى : (زنـدگـى مـوجـودات دريـا بـه وسـيله باران است هنگامى كه باران نبارد هم خشكيها به فساد كشيده مى شود، و هم دريا، و اين هنگامى است كه گناهان فزونى گيرد)!.
البته آنچه در اين روايت آمده بيان يك مصداق روشن از فساد است ، و نيز آنچه در رابطه با نزول باران و حيات حيوانات دريائى در اين حديث ذكر شده مساله اى است كه دقيقا به تجربه رسيده كه هر وقت باران كمتر ببارد ماهى در دريا كم خواهد شد، و حتى از بعضى از سـاحـلنـشـيـنان شنيديم كه مى گفتند: فايده باران براى دريا بيش از فايده آن براى صحرا است )!
در زمينه رابطه فساد بر و بحر با گناهان مردم تحليلهاى ديگرى داريم كه به خواست خدا در بحث نكات خواهد آمد.
در آيـه بـعـد بـراى ايـنكه مردم شواهد زنده اى را در مساءله ظهور فساد در زمين به خاطر گـناه انسانها با چشم خود بينند، دستور سير در ارض را مى دهد و به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فـرمـايـد: (بـگـو شـمـا در روى زمـيـن بـه گـردش پـردازيـد، حـال امـتـهـاى پـيـشـيـن را جـستجو كنيد، و اعمال و سرنوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد بـبـيـنـيـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قـبـل از شـمـا بـودنـد بـه كـجـا رسـيـد)؟! (قـل سـيـروا فـى الارض فـانـظـروا كـيـف كـان عـاقـبـة الذيـن مـن قبل ).
قصرها و كاخهاى ويران شده آنها را بنگريد، خزائن به تاراج رفته آنها را تماشا كنيد، جـمـعـيـت نـيـرومـنـد پـراكـنـده آنـهـا را مـشـاهـده نـمـائيـد، و سرانجام قبرهاى درهم شكسته و استخوانهاى پوسيده آنها را بنگريد.
ببينيد سرانجام ظلم و ستم و گناه و شرك آنها چه شد؟
بـبـيـنيد اگر آنها آشيانه مرغان را سوزاندند، چگونه خانه اين صيادان نيز به ويرانى كشيده شد؟
آرى (اكثر آنها مشرك بودند) (كان اكثرهم مشركين ).
و شرك ام الفساد و مايه تباهى آنها شد.
جالب توجه اينكه هنگامى كه در آيات قبل سخن از نعمتهاى خدا بود، نخست آفرينش و خلقت انـسـان را مـطـرح كـرد، سـپـس روزى دادن به او را (الله الذى خلقكم ثم رزقكم ) ولى در آيـات مـورد بـحـث هـنـگـامـى كـه سـخـن از مـجـازات الهـى مـى گـويـد: نـخـسـت اشـاره بـه زوال نعمتها بر اثر گناه مى كند، سپس نابودى و هلاكت بر اثر شرك ، چرا كه به هنگام بـخـشـش ، اول مـوهـبـت خـلقـت اسـت و بـعـد روزى ، و بـه هـنـگـام بـاز پـس گرفتن ، نخست زوال نعمت است و بعد هلاكت .
تعبير به (اكثرهم مشركين ) با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان آن روز در اقـليـت قـرار داشتند، شايد اشاره به اين است كه از انبوه مشركان نهراسيد كه خداوند گـروه هـاى عـظـيمى از اين قبيل افراد را در گذشته هلاك و نابود كرده است ، و هم هشدارى است براى اين طغيانگران كه سير در ارض كنند و پايان كار پيشينيان هم مسلك خود را با چشم ببينند.
و از آنجا كه پند گرفتن و بيدار شدن ، و سپس بازگشتن به سوى خدا، هميشه مفيد و مؤ ثـر نيست ، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده چنين مى گويد: (صورت خود را به سوى دين و آئين مستقيم و پا بر جا (آئين توحيد خالص ) قرار
ده ، پـيـش از آنـكـه روزى فرا رسد كه هيچكس قدرت ندارد آن روز را از خدا بازگرداند و بـرنـامه الهى را تعطيل كند، و در آن روز مردم گروه گروه مى شوند و صفوف از هم جدا مـى گـردد گـروهـى در بـهـشـت و گـروهـى در دوزخ (فـاقـم وجـهـك للديـن القـيـم مـن قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله يومئذ يصدعون ).
توصيف دين به (قيم ) با توجه به اينكه قيم به معنى ثابت و برپادارنده است در حـقـيـقـت اشـاره بـه دليـل ايـن تـوجه مستمر به دين است ، يعنى چون آئين اسلام آئينى است ثابت و مستقيم ، و برپادارنده نظام زندگى مادى و معنوى مردم ، هرگز از آن منحرف مشو.
و ايـنكه خطاب را متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند، براى اين است كه ديگران حساب كار خويش را برسند.
تـعـبـيـر بـه (يـصـدعـون ) از مـاده (صـدع ) در اصل به معنى شكستن و شكافتن ظرف است ، ولى تدريجا به معنى هرگونه پراكندگى و تـفـرق به كار رفته است ، و در اينجا اشاره به جدائى صفوف بهشتيان و دوزخيان مى بـاشـد كـه هـر يـك از ايـن دو صـف نيز به صفوفى تقسيم مى شوند، به تناسب سلسله مراتب درجات بهشتى ، و دركات دوزخى .
آيـه بـعد در حقيقت شرحى است براى اين جدائى صفوف در قيامت ، مى فرمايد: (هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود او است ) و وبالش دامنگير او (من كفر فعليه كفره ).
(و امـا آنها كه عمل صالحى انجام دادند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده و مهيا مى سازند) (و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون ).
(يـمـهـدون ) از مـاده (مـهـد) (بر وزن عهد) - همانگونه كه راغب در مفردات گفته - در اصـل بـه مـعـنـى گـاهـواره يـا مـحـلى اسـت كـه براى كودك آماده مى كنند، سپس (مهد) و (مـهـاد) به معنى وسيعترى يعنى هر مكان مهيا و آماده اى (كه نهايت آرامش و آسايش ‍ در آن است ) گفته شده است ، انتخاب اين تعبير براى بهشتيان و مؤ منان صالح نيز از همين نظر است .
خـلاصـه ايـنكه گمان نكنيد ايمان و كفر و اعمال زشت و زيباى شما براى خدا اثرى دارد، اين شما هستيد كه از آن شاد و خشنود، يا ناراحت و غمگين مى شويد.
جـالب ايـنـكـه : در مورد كفار با همان جمله من كفر فعليه كفره قناعت كرده ولى در مورد مؤ مـنـان در آيـه بـعـد تـوضـيـح مـى دهـد كـه نـه تـنـهـا اعـمـال خـود را در آنـجـا مـى بـيـنـنـد، بـلكـه خـدا مـواهـب بـيـشـتـرى كـه شـايـسـتـه فضل و كرم او است به آنها مى بخشد مى گويد: (هدف اين است كه خداوند كسانى را كه ايـمـان آورده ، و عـمـل صـالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد) (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات من فضله ).
مسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود، (چرا كه خدا كافران را دوست ندارد) (انه لا يحب الكافرين ).
بديهى است كه با آنها نيز بر طبق عدالت رفتار مى كند و بيش از استحقاقشان
مجازات نخواهد كرد، ولى فضل و موهبتى نيز نصيبشان نخواهد شد.
نكته ها :
1 - رابطه (گناه ) و (فساد)!
بـدون شـك هـر كار خلافى در وضع (جامعه )، و از طريق آن در وضع (افراد) اثر مـى گـذارد، و مـوجـب نـوعـى فـسـاد در سـازمـان اجـتـمـاعـى مـى شـود، گـناه و كار خلاف و قـانونشكنى همانند يك غذاى ناسالم و مسموم است كه در سازمان بدن انسان چه بخواهيم و چه نخواهيم تاثير نامطلوب خواهد گذارد، و انسان گرفتار واكنش طبيعى آن مى شود.
(دروغ ) سلب اعتماد مى كند.
(خيانت در امانت ) روابط اجتماعى را بر هم مى زند.
(ظلم ) هميشه منشا ظلم ديگرى است .
(سوء استفاده از آزادى ) به ديكتاتورى مى انجامد، و ديكتاتورى به انفجار.
(تـرك حـقـوق مـحـرومان ) كينه و عداوت مى آفريند، و تراكم كينه ها و عداوتها اساس جامعه را متزلزل مى سازد.
خـلاصـه ايـنـكـه : هـر كـار نـادرسـت چـه در مـقـيـاس مـحـدود و چـه گـسـتـرده ، عـكـس العـمل نامطلوبى دارد و يكى از تفسيرهاى آيه ظهر الفساد فى البحر و البر بما كسبت ايدى الناس همين است (اين رابطه طبيعى (گناه ) و (فساد) است ).
ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان علاوه بر اينها، يك سلسله آثـار شـوم بـا خـود هـمـراه مـى آورنـد كـه ارتـبـاط و پـيـونـدشـان بـا آن آثـار لااقل از نظر طبيعى ناشناخته است .
مـثـلا در روايـات آمـده اسـت (قـطـع رحـم ) عـمـر را كـوتـاه ، و خـوردن مال حرام قلب را تاريك ، و شيوع زنا سبب فناى انسانها مى شود و روزى را كم
مى كند و....
حـتـى در روايـتـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم : من يموت بالذنوب اكثر ممن يـمـوت بـالاجـال : (آنـها كه بوسيله گناه از دنيا مى روند بيش از كسانى هستند كه به مرگ طبيعى مى ميرند).
نـظـيـر هـمـيـن مـعنى به تعبير ديگرى در قرآن مجيد آمده است آنجا كه مى فرمايد: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بـما كانوا يكسبون : (اگر آنها كه در شهرها و آباديها زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشائيم ، ولى آيات ما را تكذيب كردند، ما نيز آنها را به مجازات اعمالشان گرفتيم )! (اعراف - 96).
بـه ايـن تـرتـيـب (فـسـاد) در آيـه مـورد بـحـث ، اعـم از مفاسد اجتماعى و بلاها و سلب بركات است .
نكته قابل توجه ديگر اينكه : از آيه فوق ضمنا استفاده مى شود كه يكى از فلسفه هاى آفـات و بـلاهـا، تـاثـيـر تـربـيـتـى آنـهـا روى انـسـانـهـا اسـت ، آنـهـا بـايـد واكـنـش اعـمـال خـود را بـبـيـنـنـد، تـا از خـواب غـفلت بيدار شوند و به سوى پاكى و تقوى باز گردند.
نـمـى گـوئيـم هـمـه شـرور و آفـات از ايـن قـبـيـل اسـت ولى مـى گـوئيـم حداقل بخشى از آنها داراى چنين فلسفه اى است ، و البته فلسفه هاى ديگرى نيز دارد كه در جاى
خود از آن بحث كرده ايم .
2 - فلسفه سير در ارض
مـسـاءله گـردش در زمـيـن (سـيـر در ارض ) شـش بـار در قـرآن مـجـيـد در سـوره هـاى آل عـمـران ، انـعـام ، نـحـل ، نمل ، عنكبوت ، و روم آمده ، كه يكبار از آنها به منظور مطالعه اسـرار آفـريـنـش (عـنـكـبـوت - 20) و پـنـج بـار ديگر به منظور عبرت گرفتن از عواقب دردناك و شوم اقوام ظالم و جبار و ستمگر و آلوده است .
قـرآن بـراى مـسـائل عـيـنـى و حـسـى كـه آثـار آن كـامـلا قابل لمس است در امور تربيتى اهميت خاصى قائل است ، مخصوصا به مسلمانان دستور مى دهد كه از محيط محدود زندگى خود در آيند و به سير و سياحت اين جهان پهناور بپردازند، در اعـمـال و رفـتـار اقـوام ديـگر و پايان كار آنها بينديشند، و از اين رهگذر اندوخته پر ارزشى از آگاهى و عبرت فراهم سازند.
قـدرتـهـاى شـيـطـانـى در دنياى امروز براى گسترش دامنه استثمار خود در سراسر جهان تـمـام كـشـورهـا و سـرزمينها و اقوام مختلف را بررسى كرده و طرز فرهنگ و نقاط قوت و ضعف و صنايع مادى آنها را به خوبى برآورد كرده اند.
قرآن مى گويد: بجاى اين جباران شما سير در ارض كنيد و به جاى تصميمهاى شيطانى آنها درسهاى رحمانى بياموزيد.
عبرت گرفتن از زندگى ديگران از تجربه هاى شخصى مهمتر و پرارزشتر است ، زيرا در ايـن تـجـربـه هـا بـايد انسان زيانهائى متحمل شود تا مسائلى بياموزد ولى در عبرت گـرفـتـن از زنـدگـى و تـجـارب ديـگـران ، انـسـان بـى آنـكـه متحمل سوخت و زيانى شود، توشه گرانبهائى مى اندوزد.
دستور قرآن در زمينه (سير در ارض ) منطبق بر كاملترين شيوه هائى است
كـه امـروز بـشـر بـراى مـطـالعـات خـود بـه دسـت آورده ، و آن ايـنـكه پس از فراگرفتن مـسـائل در كـتابها دست شاگردان را مى گيرند و به سير در ارض و مطالعه شواهد عينى آنچه خوانده اند مى برند.
البـتـه امـروز يـكـنـوع ديـگـرى سـيـر در ارض تـحـت عـنوان جهانگردى از طرف تمدنهاى شـيـطانى براى جلب مال و ثروت حرام رائج شده است كه غالبا هدفهاى انحرافى دارد، مـانـنـد انـتـقال فرهنگهاى ناسالم ، عياشى ، هوسرانى ، بى بند و بارى و سرگرميهاى ناسالم ديگر، اين همان جهانگردى ويرانگر است .
اسـلام طـرفـدار آن نـوع جـهـانـگـردى اسـت كـه وسـيـله انـتـقـال فـرهنگهاى سالم تراكم تجربه ها، آگاهى از اسرار آفرينش در جهان انسانيت و جهان طبيعت ، و گرفتن درسهاى عبرت از سرنوشت دردناك اقوام فاسد و ستمگر است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز بى تناسب نيست كه در اسلام نوع ديگرى از جهانگردى تحت عنوان (سـيـاحـت ) مورد نهى واقع شده ، چنانكه در حديثى مى خوانيم : لا سياحة فى الاسلام : (سـيـاحـت در اسـلام نـيـسـت ) و منظور از آن زندگى كسانى است كه براى تمام عمر يا مـدتـى از زنـدگى اجتماعى به كلى جدا مى شدند و بى آنكه فعاليتى داشته باشند در روى زمـيـن بـه حـركـت مـى پـرداختند و همچون رهبانها زندگى مى كردند و سربار اجتماع بودند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر كـار آنـهـا (رهـبـانـيـت سـيـار) بـود در مقابل رهبانهاى ثابتى كه در ديرها منزوى بودند و از جامعه بركنار، و از آنجا كه اسلام با رهبانيت و انزواى اجتماعى مخالف است اين نوع (سياحت ) را نيز محكوم مى كند.
3 - دين قيم (آئين پا بر جا)
در آيات فوق به پيامبر دستور داده شده كه تمام توجه خويش را به آئينى معطوف دارد كـه مـسـتـقـيـم و ثـابـت و اسـتـوار اسـت ، هـيـچـگونه انحرافى به كجيها ندارد و هيچگونه تزلزلى در پايه هاى آن نيست .
قابل توجه اينكه در آيات ديگر قرآن مجيد تعبيرات ديگرى درباره دين آمده است :
در آيه 105 سوره يونس توصيف به (حنيف ) (دينى كه از هرگونه انحراف بر كنار است ).
در آيه (3 سوره زمر) توصيف به (خالص ) (الا لله الدين الخالص ).
در آيـه 52 سـوره نـحـل تـوصـيـف بـه (واصـب ) آئيـنـى كـه غـيـر قابل تغيير و خالى از فنا و زوال است (و له الدين واصبا).
و در آيـه 78 سـوره حـج اسـلام را بـه عـنوان آئينى كه خالى از هرگونه سختگيرى است توصيف كرده (و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ).
و نظير اينها.
هـر يـك از ايـن امـور يـكـى از ابـعـاد آئيـن اسـلام را تـشـكـيـل مى دهد كه در عين حال لازم و ملزوم يكديگرند، آرى اين چنين دينى را بايد انتخاب كرد، و در راه شناختش كوشيد، و در حفظش تا پاى جان ايستاد.
4 - بازگشتى در قيامت نيست
در آيـات فـوق دربـاره قـيـامـت خـوانـديم يوم لا مرد له من الله : روزى است كه هيچكس نمى تـوانـد آن را از خـدا بـازدارد و از وقـوع آن جلوگيرى كند و يا راهى براى بازگشت به سوى دنيا بگشايد.
شبيه اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه
44 سـوره شـورى مى خوانيم كه وقتى ظالمان عذاب دردناك الهى را مى بينند مى گويند: فهل الى مرد من سبيل : (آيا راهى به سوى بازگشت هست )؟
و در آيه 47 سوره شورى نيز قيامت به عنوان يوم لا مرد له من الله توصيف شده است .
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه عـالم هـسـتى داراى مراحلى است كه هرگز بازگشت از مرحله بعد به قبل در آن ممكن نيست ، و اين يك سنت تخلف ناپذير پروردگار است .
آيـا هـرگز طفل - خواه كامل متولد شده باشد يا ناقص - ممكن است به عالم جنين بازگردد؟ آيا ميوهاى كه از درخت جدا شده - خواه رسيده خواه نارس - امكان دارد بار ديگر به شاخه ها بپيوندد؟
انـتـقـال انـسـان از ايـن جـهـان بـه جهان ديگر نيز همينگونه است يعنى هيچ راهى به سوى بازگشت نيست ، و اين حقيقتى است كه پشت انسان را مى لرزاند و به انسان بيدارباش مى دهد.
آيه و ترجمه


و مـن ءايـاتـه اءن يـرسـل الرياح مبشرات و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بأ مره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (46)
و لقـد اءرسـلنا من قبلك رسلا الى قومهم فجاءوهم بالبينات فانتقمنا من الذين اءجرموا و كان حقا علينا نصر المؤ منين (47)
الله الذى يـرسـل الريـاح فـتـثـيـر سـحابا فيبسطه فى السماء كيف يشاء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلله فإ ذا اءصاب به من يشاء من عباده إ ذا هم يستبشرون (48)
و إ ن كانوا من قبل اءن ينزل عليهم من قبله لمبلسين (49)
فـانـظـر إ لى ءاثـار رحمت الله كيف يحى الا رض بعد موتها إ ن ذلك لمحى الموتى و هو على كل شى ء قدير (50)


ترجمه :
46 - از آيـات (عـظـمـت و قـدرت ) خـدا ايـن اسـت كـه بـادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب كند) و كشتيها به فرمانش حركت كنند و از فضل او بهره گيرند شايد شكرگزارى كنيد.
47 - قـبـل از تـو پـيـامـبـرانـى بـه سـوى قـومـشـان فـرسـتـاديـم ، آنـهـا بـا دلائل روشـن بـه سـراغ قـوم خـود رفـتـند (ولى هنگامى كه اندرزها سودى نداد) از مجرمان انتقام گرفتيم (و مؤ منان را يارى كرديم ) و همواره يارى مؤ منان حقى است بر ما.
48 - خـداونـد هـمـان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت درآورند، سـپـس آنـهـا را در پـهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند، و متراكم ميسازد در اين هـنـگـام دانـه هـاى بـاران را مـى بـيـنـى كه از لابلاهاى آن خارج مى شوند، هنگامى كه اين (بـاران حـيـاتـبـخـش ) را بـه هـر كـس از بـنـدگـانـش كـه بـخـواهـد مـيـرسـانـد خوشحال مى شوند.
49 - هر چند پيش از آنكه بر آنان نازل شود مايوس بودند.
50 - به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند، آن كس (كه زمين مرده را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است و او بر همه چيز تواناست .
تفسير :
به آثار رحمت الهى بنگر!
گـفـتـيـم در ايـن سـوره ، بـخـش قـابـل ملاحظهاى از دلائل توحيد و نشانه هاى
پـروردگـار در هـفت آيه بيان شده كه هر كدام با جمله (و من آياته ) آغاز مى شود شش قسمت آن را قبلا به صورت پى در پى خوانديم ، و نخستين آيه مورد بحث هفتمين و آخرين آنها مى باشد.
و از آنـجـا كـه در آيـه قـبـل سـخـن از ايـمـان و عـمـل صـالح بـود، بـيـان دلائل توحيدى تاءكيدى نيز بر آن مى باشد.
مى فرمايد: (از آيات عظمت و قدرت خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد) (و من آياته ان يرسل الرياح مبشرات ).
آنـهـا در پـيشاپيش باران حركت مى كنند، قطعات پراكنده ابر را با خود برداشته به هم مـى پـيـونـدنـد، و بـه سـوى سـرزمـيـنـهـاى خـشك و تشنه مى برند، صفحه آسمان را مى پوشانند و با دگرگون ساختن درجه حرارت جو، ابرها را آماده ريزش باران مى كنند.
مـمـكـن اسـت اهـمـيـت قـدوم ايـن بـشـارتـگران براى شهرنشينان متنعم چندان روشن نباشد، اما بـيابانگردان تشنهكامى كه نياز به قطراتى از باران دارند، همينكه بادها به حركت در مـى آيـند، و ابرها را همراه خود جابجا مى كنند، و از لابلاى نسيم ، عطر مخصوص بارانى كـه بـر گـيـاهـان در نقطه ديگرى باريده ، به مشامشان مى رسد، برق اميد در دلهايشان جستن مى كند.
گـرچـه در آيـات قـرآن ، بـيـشـتـر روى بـشـارتـگـرى بـاد، نـسـبـت بـه نـزول بـاران تكيه شده ، اما كلمه (مبشرات ) را نمى توان در آن محدود ساخت ، چرا كه بادها بشارتهاى فراوان ديگرى نيز با خود دارد.
بادها، گرما و سرماى هوا را تعديل مى كنند.
بادها، عفونتها را در فضاى بزرگ مستهلك كرده ، و هوا را تصفيه مى كنند.
بادها از فشار حرارت خورشيد، روى برگها و گياهان مى كاهند و جلو آفتاب سوختگى را مى گيرند.
بادها اكسيژن توليد شده بوسيله برگهاى درختان را براى انسانها به ارمغان مى آورند و گاز كربن توليد شده بوسيله بازدم انسان را براى گياهان هديه مى برند.
بـادها بسيارى از گياهان را تلقيح مى كنند، و نطفه هاى نر و ماده را در جهان نباتات به هم پيوند مى دهند.
بادها وسيله اى براى حركت آسيابها و عاملى براى تصفيه خرمنها هستند.
بادها بذرها را از نقاطى كه در آن بذر فراوان موجود است حركت مى دهند و همچون باغبانى دلسوز در سرتاسر بيابان مى گسترانند.
و بـادهـا كـشـتـيهاى بادبانى را با مسافران و بار زياد به نقاط مختلف مى برند و حتى امروز كه وسائل ماشينى جانشين نيروى باد شده باز هم وزش بادهاى مخالف يا موافق در پيشرفت يا كندى كار كشتيها بسيار مؤ ثر است .
آرى آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف .
لذا در دنـبـاله آيـه مـى خـوانـيـم : (خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خود بچشاند، كـشـتـيـهـا بـه فـرمـانـش حـركـت كـنـنـد، و شـمـا از فـضـل و رحـمـت او بهره گيريد، شايد شـكـرگـزارى كنيد) (و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).
آرى بادها هم وسيله توليد نعمتهاى فراوان در زمينه كشاورزى و دامدارى هستند، و هم وسيله حمل و نقل ، و سرانجام سبب رونق امر تجارت كه با جمله (ليذيقكم من رحمته ) به اولى اشـاره شـده ، و بـا جـمـله (لتـجـرى الفـلك بـامره ) به دوم ، و با جمله (لتبتغوا من فضله ) به سومى .
جـالب ايـنـكه همه اين (بركات ) مولود (حركت ) است ، حركتى در ذرات هوا در محيط مجاور زمين ! اما هيچ نعمتى تا از انسان سلب نشود، قدر آن معلوم نخواهد شد، اين
بادها و نسيمها نيز تا متوقف نشوند، انسان نمى داند چه بلائى بر سر او مى آيد، توقف هـوا، زنـدگـى را در بهترين باغها همچون زندگى در سياه چالهاى زندان مى كند، و اگر نـسـيـمـى در سـلولهاى زندانهاى انفرادى بوزد آن را همچون فضاى باز مى كند، و اصولا يكى از عوامل شكنجه در زندانها همان توقف هواى آنها است .
حتى در سطح او قيانوسها اگر بادها متوقف شود و امواج خاموش گردد، زندگى جانداران دريـاهـا بـر اثـر كـمـبـود اكـسـيـژن هـوا بـه مـخـاطـره خـواهـد افـتـاد، و دريـا تبديل به مرداب و باتلاق متعفن وحشتناكى خواهد شد.
فـخـر رازى مـى گـويد: جمله (و ليذيقكم من رحمته ) (تا شما را از رحمت خود بچشاند) بـا تـوجـه به اينكه چشانيدن در مورد شى ء قليل گفته مى شود، اشاره به اين است كه تـمـام دنـيـا و نعمت دنيا رحمت اندكى بيش نيست ، و رحمت واسعه الهى مخصوص جهان ديگر است .
در آيه بعد سخن از فرستادن پيامبران الهى است ، در حالى كه آيه بعد از آن بار ديگر بـه نـعـمـت وزش بـادهـا بـرمـى گـردد، ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه دربـاره نـعـمـت وجود بادها سخن مى گويد جنبه معترضه داشته باشد - چنانكه بعضى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: و مـمـكـن اسـت ذكـر مـسـاءله نـبـوت در كـنـار ايـن بـحـثـهـا بـراى تـكـميل مسائل مربوط به مبداء و معاد باشد كه مكرر در اين سوره به آن اشاره شده است - چنانكه بعضى ديگر گفته اند.
و نـيـز مـمـكـن اسـت هـشدارى باشد به همه كسانى كه در اينهمه نعمتها بهره مى گيرند و كفران مى كنند.
به هر حال چنين مى گويد: (ما قبل از تو پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم )
(و لقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم ).
(آنـهـا دلائل روشـن و آشـكـار از مـعـجـزات و مـنـطـق عقل براى اين اقوام آوردند) (فجاؤ هم بالبينات ).
گـروهـى ايـمـان آوردنـد، و گـروهـى بـه مـخـالفـت برخاستند (اما هنگامى كه اندرزها و هشدارها سودى ندارد ما از مجرمان انتقام گرفتيم )! (فانتقمنا من الذين اجرموا).
و مـؤ مـنان را يارى كرديم (همواره اين حق بر ما بوده است كه مؤ منان را يارى كنيم ) (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ).
تعبير به (كان ) كه نشانه ريشه دار بودن اين سنت است و تعبير به (حق ) و بعد از آن تعبير به (علينا) كه آن نيز بيانگر حق است تاءكيدهاى پى در پى در اين زمينه مـحـسـوب مـى شـود، و مـقـدم داشـتـن حـقـا عـليـنـا بـر (نـصـر المـؤ مـنـيـن ) كـه دليل بر حصر است تاءكيد ديگرى مى باشد، و مجموعا چنين معنى مى دهد كه به طور مسلم ما يارى كردن مؤ منان را بر عهده گرفته ايم ، و بدون نياز به يارى ديگرى ما اين وعده خود را عملى خواهيم ساخت .
اين جمله ضمنا مايه تسلى و دلدارى براى مسلمانانى است كه در آن روز در مكه تحت فشار شديد دشمنانى قرار داشتند كه از نظر عده و عده افزون بودند.
اصـولا هـمـيـنـكـه دشـمـنـان خـدا غـرق آلودگـى و گـنـاه هـسـتـنـد خـود يـكـى از عـوامـل پـيـروزى و يـارى مـؤ مـنان است ، چرا كه همين گناه سرانجام ريشه آنها را مى زند، وسـائل نـابـوديـشان را با دست خودشان فراهم مى سازد، و انتقام الهى را به سراغ آنها مى فرستد.
آيـه بـعـد بار ديگر به توضيح نعمت وزش بادها پرداخته ، چنين مى گويد خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت در آورند
(الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا).
(سـپـس ابـرهـا را در پـهـنـه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند) (فيبسطه فى السماء كيف يشاء).
(و آنـهـا را بـه صـورت قـطـعـاتى در آورده ، متراكم و بر هم سوار مى كند) (و يجعله كسفا).
(ايـنـجـا اسـت كـه دانـه هـاى بـاران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند) (و ترى الودق يخرج من خلاله ).
آرى يكى از نقشهاى مهم هنگام نزول باران بر عهده بادها گذاشته شده است آنها هستند كه قـطـعـات ابـر را از سـوى دريـاهـا بـه سـوى زمـيـنـهـاى خـشـك و تـشـنـه حـمـل مـى كـنـنـد، و هـمـانـها هستند كه ماموريت گستردن ابرها را بر صفحه آسمان ، و سپس متراكم ساختن آنها، و بعد از آن خنك كردن محيط ابرها و آماده نمودن براى بارانزائى بر عهده دارند.
بـادهـا هـمـچـون چـوپـان آگـاه و پـر تـجربهاى هستند كه گله گوسفندان را به موقع از اطـراف بـيابان جمع مى كند و در مسيرهاى معينى حركت مى دهد، سپس آنها را براى دوشيدن شير آماده مى سازد!
جـمله (فترى الودق يخرج من خلاله ) (دانه هاى باران و ذرات كوچك آن را مى بينى كه از لابـلاى ابـرهـا خـارج مـى شوند) ممكن است اشاره به اين باشد كه غلظت ابرها و شدت وزش بادها در حدى نيست كه مانع خروج قطره هاى
كـوچـك بـاران از ابـر و نـزول آن بـر زمين شود، بلكه اين ذرات كوچك عليرغم طوفان و ابـرى كـه صـحـنه آسمان را پوشانده ، راه خود را از لابلاى آنها به سوى زمين پيدا مى كنند، و نرم نرم بر زمينهاى تشنه پاشيده مى شوند تا به خوبى آنها را سيراب كنند و در عين حال ويرانى به بار نياورند.
باد و طوفانى كه گاه درختان عظيم را از جا مى كند و صخره ها را به حركت در مى آورد، به قطره كوچك و لطيف باران اجازه مى دهد كه از لابلاى آن بگذرد و بر زمين قرار گيرد.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه قطعه قطعه بودن ابرها هر چند در يك روز ابرى كه ابـر تـمـام صـفحه آسمان را پوشانيده براى ما چندان محسوس نيست اما به هنگامى كه با هـواپـيـمـا از لابـلاى ابـرهـا عبور مى كنيم يا بر فراز آن قرار مى گيريم كاملا روشن و نمايان است .
در پـايـان آيـه مـى افزايد: (هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش بـخـواهد برساند، آنها خوشحال و مسرور مى شوند) (و اذ اصاب به من يشاء من عباده اذا هم يستبشرون ).
(هـر چـنـد پـيـش از آنـكـه بـر آنـان نـازل شـود، نوميد و مايوس بودند) (و ان كانوا من قبل ان ينزل عليهم من قبله لمبلسين ).
ايـن يـاس و آن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عربهاى بيابانگرد حيات و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.
آنـهـا در حالى كه گاه نااميدى و ياس ، سايه شوم و سنگينى بر جان و روحشان افكنده و آثار تشنگى و عطش در وجود آنها و دامها و زمين مزروعيشان آشكار گشته ناگهان بادهائى كه پيشقراولان نزول باران است به حركت در مى آيد، بادهائى
كه آنها بوى باران از لابلايش به مشام مى رسد.
چند لحظه مى گذرد، ابرها در آسمان گسترده مى شوند، غليظتر و فشردهتر مى گردند، و سـپـس بـاران شـروع مـى شـود، گـودالهـا از آب زلال پـر مـى شـود، جـويـهـاى كـوچـك و بـزرگ از ايـن مـائده آسمانى لبريز مى گردد، زنـدگـى و حـيـات در زمـيـنـهـاى خـشـك و هـم در اعـمـاق دل ايـن بـيـابـانـگـردان جوانه مى زند، برق اميد در دلهاشان مى درخشد و ابرهاى تاريك ياس و نوميدى كنار مى رود.
تـكـرار كـلمـه (قـبـل ) در آيـه ظـاهـرا بـراى تـاءكـيـد اسـت ، مـى گـويـد: چـنـد لحـظه قـبـل از بـاران - آرى چـنـد لحـظـه قـبـل از آن - چـهـره هـا عبوس ، و قيافه ها در هم بود، اما نـاگـهـان بـاران مى بارد و لبخند شادى بر لبها نقش مى بندد، چه موجود ضعيفى است انسان و چه خداى مهربانى است او.
در فارسى نيز گاهى زمان را براى تاءكيد تكرار مى كنيم ، مى گوئيم تا ديروز - بله تا همين ديروز - فلانى با من دوست بود، ولى الان شديدا دشمن شده و هدف از اين تكرار تاءكيد بر تغيير حالات انسان است .
در آخـريـن آيـه مورد بحث ، روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند) (فانظر الى آثار رحمة الله كيف يحيى الارض بعد موتها).
تكيه روى جمله (فانظر) (بنگر) اشاره به اين است كه آنقدر آثار رحمت الهى در احياى زمـيـنـهـاى مـرده بـوسـيـله نـزول بـاران آشـكـار است كه با يك نگاه كردن بدون نياز به جستجوگرى بر هر انسان ظاهر مى شود.
تـعبير به (رحمت الهى ) در مورد باران ، اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است .
باران ، زمينهاى خشك را آبيارى و بذر گياهان را پرورش مى دهد.
باران به درختان ، زندگى و حيات نوين مى بخشد.
باران گرد و غبار هوا را فرو مى نشاند و محيط زيست انسان را سالم و پاك مى كند.
باران گياهان را شستشو داده به آنها طراوت مى بخشد.
بـاران هـوا را مـرطـوب و مـلايـم ، و بـراى انـسـان قابل استنشاق مى كند.
باران به زمين فرو مى رود و بعد از چندى به صورت قناتها و چشمه ها ظاهر مى شود.
بـاران ، نـهـرها و سيلابهائى به راه مياندازد كه بعد از مهار شدن در پشت سدها توليد برق و نور و روشنائى و حركت مى كنند.
و بـالاخـره بـاران ، هـواى گـرم و سـرد را هـر دو تـعـديـل مـى كـنـد، از گـرمـى مـى كـاهـد و سـردى را قابل تحمل مى كند.
تـعـبير به (رحمت ) در مورد باران در آيات ديگر قرآن نيز منعكس است : از جمله در آيه 48 سوره فرقان ، و 63 سوره نمل .
و نـيـز در آيـه 28 سـوره شـورى مـى خـوانـيـم : و هـو الذى يـنـزل الغـيـث مـن بـعـد مـا قـنـطـوا و يـنـشـر رحـمـتـه : (او كـسـى اسـت كـه بـاران را نازل مى كند بعد از آنكه مردم نوميد شده اند، و دامنه رحمت خود را مى گستراند).
سـپـس بـا تـوجـه بـه پـيـونـدى كـه مـبـدء و مـعـاد در مـسـائل مـخـتـلف دارنـد در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (آن كـسـى كـه زمـيـن مـرده را بـا نزول باران زنده كرد، هم او زنده كننده مردگان در رستاخيز است ، و او بر همه چيز توانا است ) (ان ذلك لمحيى الموتى و هو على كل شى ء قدير).
تـعـبـيـر بـه (مـحـيـى ) بـه صـورت اسـم فـاعـل بـه جـاى فعل مضارع ، مخصوصا با لام تاءكيد دليل بر نهايت تاءكيد است .
بارها در آيات قرآن ديده ايم كه اين كتاب آسمانى براى اثبات مساءله معاد
زنده شدن زمين مرده را بعد از نزول باران به عنوان گواه انتخاب مى كند.
در سـوره ق آيـه 11 نـيـز بـعد از ذكر حيات زمينهاى مرده ، مى فرمايد: و كذلك الخروج : (رستاخيز نيز چنين است ).
شـبـيـه هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـه 9 سـوره فاطر نيز آمده است كه مى فرمايد كذلك النشور (اينگونه است نشور در قيامت ).
در واقع قانون حيات و مرگ همه جا شبيه يكديگر است : كسى كه با چند قطره باران زمين مـرده را زنـده مـى كـنـد و شـور و جـنـبـش و حـركـت در آن مـى آفـريـنـد و ايـن كـار هـمـه سال و گاه همه روز تكرار مى شود، اين توانائى را دارد كه انسانها را نيز بعد از مرگ زنده كند، همه جا مرگ به دست او است و حيات نيز به فرمان او. درست است كه ظاهرا زمين مـرده زنـده نـمـى شـود، بـلكـه بـذرهـاى گـيـاهـان كـه در دل زمـيـن مـى بـاشـد پـرورش مى يابد، ولى مى دانيم اين بذرهاى كوچك ، مقدار عظيمى از اجـزاء زمـيـن را در پـيـكـر خـود جـذب كـرده و مـوجـودات مـردهـاى را تـبـديـل بـه موجودات زنده مى كند، و حتى ذرات متلاشى شده اين گياهان نيز مجددا نيرو و قدرت براى حيات به زمين مى بخشد.
در حقيقت منكران معاد هيچ دليلى بر مدعاى خود جز استبعاد نداشتند، و قرآن مجيد براى در هم شكستن استبعاد آنان از اين نمونه هاى زنده بهره مى گيرد.
آيه و ترجمه


و لئن اءرسلنا ريحا فراءوه مصفرالظلوا من بعده يكفرون (51)
فإ نك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء إ ذا ولوا مدبرين (52)
و ما اءنت بهد العمى عن ضللتهم إ ن تسمع إ لا من يؤ من بايتنا فهم مسلمون (53)
الله الذى خـلقـكـم مـن ضـعـف ثـم جـعـل مـن بـعـد ضـعـف قـوة ثـم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة يخلق ما يشاء و هو العليم القدير (54)


ترجمه :
51 - و اگـر مـا بـادى بـفـرستيم (داغ و سوزان ) و بر اثر آن زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببينند، راه كفران پيش مى گيرند.
52 - تـو نـمـى تـوانـى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ، و نه سخنت را به گوش كران هنگامى كه روى مى گردانند.
53 - و (نـيـز) نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى ، تو تنها سخنت را به گوش
كسانى مى رسانى كه ايمان به آيات ما مى آورند و در برابر حق تسليمند.
54 - خـدا هـمـان كـسـى اسـت كه شما را آفريد در حالى كه ضعيف بوديد سپس بعد از اين ضـعـف و نـاتـوانـى قـوت بـخـشـيد، و باز بعد از قوت ضعف و پيرى قرار داد، او هر چه بخواهد مى آفريند، و اوست عالم و قادر.
تفسير :
مردگان و كران سخن تو را نمى شنوند!

next page

fehrest page

back page