تفسير نمونه جلد ۱۶

جمعي از فضلا

- ۱۵ -


از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته ، سخن از بادهاى پر بركتى در ميان بود كه پيشقراولان بـارانـهـاى رحـمـت زا هستند، در نخستين آيه مورد بحث ، اشاره به بادهاى زيانبار كرده مى گويد: و اگر ما بادى بفرستيم (بادى داغ و سوزان يا سرد و خشك و يا تواءم با سموم ) و بـه دنبال آن ، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببينند راه كفران را پيش مى گيرند، و بـه ايـن راه هـمـچـنـان ادامـه مـى دهـنـد (و لئن ارسـلنا ريحا فراءوه مصفرا لظلوا من بعده يكفرون ).
آنـهـا افـراد ضـعـيـف و كـم ظـرفـيـتـى هـسـتـنـد و آنـچـنـانـنـد كـه قـبـل از آمـدن بـاران مـايـوس و بعد از نزول آن ، بسيار شادند، و اگر روزى باد سمومى بـوزد و زندگى آنان موقتا گرفتار مشكلاتى گردد، فريادشان بلند مى شود و زبان به كفر مى گشايند.
به عكس مؤ منان راستين كه از نعمت خدا شادند و شكرگزار و در مصائب و مشكلات صبورند و شكيبا، دگرگونيهاى زندگى مادى هرگز در ايمان آنها، كمترين خللى وارد نمى كند، و هـمـچـون كـوردلان ضـعـيـف الايـمان با وزش يك باد مؤ من و با وزش باد ديگر كافر نمى شوند.
كلمه (مصفرا) از ماده (صفرة ) (بر وزن سفره ) به معنى رنگ زرد است ، و به اعتقاد اكـثـر مـفـسـران ، ضـمـيـر (راءوه ) بـه گـيـاهان و درختان بازميگردد كه بر اثر وزش بادهاى مضر، زرد و پژمرده مى شوند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه ضمير به ابرها برگردد، زيرا ابرهاى زرد
رنگ طبعا ابرهاى نازكى هستند، معمولا باران ندارند بخلاف ابرهاى سياه و انبوه كه مولد بارانند.
بـعـضـى نيز مرجع ضمير را (باد) مى دادند، زيرا بادهاى معمولى بيرنگند و بادهاى سـمـوم آتـشـزا كـه احـيـانـا گـرد و غـبـار بـيـابـان را بـا خـود حمل مى كنند، زرد و تيره اند.
احـتـمـال چـهـارمـى نـيز وجود دارد كه (مصفر) به معنى خالى است ، زيرا همانگونه كه (راغـب ) در (مـفـردات ) گـفـتـه اسـت : ظـرف خـالى از محتوا و شكم خالى از غذا و يا رگـهـائى كـه از خـون خـالى شده است ، صفر (بر وزن سفر) ناميده مى شود، بنابر اين تعبير فوق در اينجا اشاره به بادهائى است كه از باران خالى است .
(در اين صورت ضمير (راءوه )به ريح بازميگردد) (دقت كنيد).
ولى تفسير اول از همه مشهورتر مى باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در اينجا بادهاى مفيد و بارانزا به صورت صيغه جمع آمـده (ريـاح ) امـا در مـورد بـادهاى زيانبار صيغه مفرد (ريح ) اشاره به اينكه اغلب بادها مـفـيـدنـد و بـاد سـمـوم ، جـنـبـه اسـتـثـنـائى دارد كـه گـاه در يـك مـاه و يـا يكسال ، يكبار ميوزد، اما وزشهاى مفيد در تمام روزها و شبها در جريانند.
يـا اشاره به اين است كه بادهاى مفيد در صورتى اثر خود را مى بخشند كه پى در پى در آيـنـد، در حـالى كـه وزشـهـاى زيـانـبار گاهى در يك مرتبه نيز، اثر سوء خود را مى گذارند.
آخـريـن نـكـتـهـاى كـه ذكـر آن را در ذيـل ايـن آيـه ضـرورى مـى دانـيـم تـفـاوت يستبشرون (خوشحال مى شوند) كه در مورد وزشهاى مفيد در آيات گذشته آمده با جمله لظلوا من بعده يكفرون (بعد از آن به كفر خود ادامه مى دهند) كه در اين آيه آمده مى باشد.
ايـن تـفـاوت نـشـان مى دهد كه آنان آنهمه نعمتهاى بزرگ و پى در پى خدا را مى بينند و خوشحال مى شوند، اما اگر براى يكبار و يكروز، مصيبتى فرا برسد، چنان داد و فرياد مى كشند و به سوى كفر مى روند كه گوئى از آن دستبردار نيستند.
درست همانند كسانى كه يك عمر سالم هستند و زبان به شكر باز نمى كنند اما يك شب كه در آتش تب مى سوزند، آنچه كفر و ناسزا است مى گويند.
و چنين است حال افراد بى دانش و ضعيف الايمان .
در ايـن زمـيـنـه در ذيـل آيـه 35 همين سوره ، و آيه 9 و 10 سوره هود، و آيه 11 سوره حج بحثهاى ديگرى داشته ايم .
در دو آيـه بـعـد به تناسب بحثى كه در آيه فوق آمد، مردم را به چهار گروه تقسيم مى كند: گروه مردگان ، يعنى آنها كه هيچ حقيقتى را درك نمى كنند هر چند ظاهرا زنده اند.
و گروه ناشنوايان كه آمادگى براى شنيدن سخن حق ندارند.
و گروهى كه از ديدن چهره حق محرومند.
و سـرانـجـام گـروه مـؤ منان راستين كه دلهائى دانا، و گوشهائى شنوا، و چشمهائى بينا دارند.
نخست مى گويد: (تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى ) و اندرزهاى تو در دل آنان كه دلمرده اند اثر ندارد (فانك لا تسمع الموتى ).
و نـيز تو نمى توانى سخنت را به گوش كران برسانى مخصوصا هنگامى كه روى مى گردانند و پشت مى كنند (و لا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين ).
و هـمـچـنـيـن (تـو نـمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى ) (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ).
(تـنـهـا سـخنان حقت را مى توانى به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند و در برابر حق تسليمند) (ان تسمع الا من يؤ من باياتنا فهم مسلمون ).
هـمـانـگـونـه كه قبلا هم گفته ايم قرآن غير از (حيات ) و (مرگ ) مادى و جسمانى و هـمـچـنـيـن (شـنـوائى ) و (بـيـنائى ) ظاهرى ، نوع برترى از حيات و مرگ و ديد و شنود، قائل است كه ريشه اصلى سعادت يا بدبختى انسان در آن است .
ارزيـابـى آن از ايـن مـسـائل ، ارزيـابـى مـادى و فيزيكى نيست ، بلكه ارزيابى معنوى و انسانى است .
شرط اول براى درك حقيقت داشتن قلبى آماده و پذيرا، و چشمى بينا و گوشى شنوا است ، و گرنه هر گاه تمام انبياء و اولياء جمع شوند و همه آيات الهى را به گوش كسى كه حـس تـشخيص و درك حقيقت را بر اثر كثرت گناه و لجاجت و عناد از دست داده ، بخوانند، در او اثر نخواهد كرد!
و اگر در قرآن تنها اشاره به دو قسمت از حواس ظاهر، به اضافه درك باطن شده است ، به خاطر آنست كه اكثريت قريب به اتفاق معلومات انسان ، يا از طريق اين دو حاسه (چشم و گوش ) و يا وجدانيات و تحليل عقل به دست مى آيد.
و جالب اينكه سه مرحله اى كه در آيات بالا آمده ، سه مرحله مختلف از انحراف و عدم درك حقيقت مى باشد كه از شديد شروع شده و به خفيف پايان مى يابد.
مرحله اول دلمردگى است كه از آن تعبير به (موتى ) (مردگان ) كرده
كه هيچ راهى براى امكان نفوذ در آنها نيست .
مـرحـله دوم ، مـرحـله نـاشـنـوائى اسـت ، مـخـصـوصـا نـاشـنـوايـانـى كـه پـشـت كـرده و در حـال فـرار كردن هستند كه حتى فريادهاى شديدى كه به هنگام نزديك بودن ممكن است در آنها اثر كند، در اينجا بى اثر مى شود.
البـتـه ايـن گـروه مـانند مردگان نيستند، گاهى ممكن است با علامت و اشاره مطلبى را به آنـهـا حـالى كـرد، ولى مـى دانـيـم بسيارى از حقايق را با ايماء و اشاره نمى توان تفهيم نمود، مخصوصا در آن هنگام كه رويگردانند و دور شوند.
مرحله سوم نابينائى است ، البته زندگى كردن با نابينا به مراتب آسانتر از زندگى بـا كـران و يـا مـردگـان اسـت ، اينها لااقل گوش شنوا دارند و بسيارى از مفاهيم را ميتوان براى آنها بيان كرد، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن .
از ايـن گـذشـتـه تـنها تبيين مسائل كافى نيست ، به فرض كه به نابينا گفته شود از سـمـت راسـت يـا از سمت چپ حركت كن ، عمل كردن به اين دستور كار آسانى نيست و گاه با مـخـتـصـر اشـتـبـاه در انـدازهـگـيـرى در پـرتـگـاه سـقـوط مـى كـنـد! در بـحـث مـشروحى كه ذيل آيات 80 و 81 سوره نمل داشتيم ، ضمن تحليلى در باره حقيقت حيات و مرگ در قرآن ، ايـراد سـسـتـى را از سـوى جـمـعـى از وهـابـيـيـن مـطـرح كـرديـم كـه آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل بـه پـيـامـبر و امامان ، از آيات مورد بحث و مانند آن كمك مى گيرند و مى گويند: مردگان (حتى پيامبر!) مطلقا چيزى نمى فهمند.
ولى در آنجا ثابت كرديم كه انسان - مخصوصا پيشوايان بزرگ و شهداء - بعد از مرگ يـكـنـوع حـيات برزخى دارند و مدارك زيادى از قرآن و احاديث به آن گواهى مى دهد، و در ايـن حـيـات برزخى درك و ديدى وسيعتر از حيات دنيوى دارند (براى توضيح بيشتر به جلد 15 ذيل آياتى كه در بالا اشاره كرديم مراجعه فرمائيد).
و در ايـنـجـا ايـن جـمـله را بايد بيفزائيم كه همه مسلمانان همواره در نمازهاى خود به هنگام تـشـهـد پـيـامـبـر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته و با جمله السـلام عـليـك ايـهـا النـبـى و رحـمة الله و بركاته بر او سلام مى فرستند، و مى دانيم تخاطب حقيقى - نه مجازى - حتما با كسى است كه مى شنود و درك مى كند، بنابراين سلام بـر پـيـامـبـر بـه صـورت خـطـاب از راه دور و نـزديـك ، دليـل بـر آنـسـت كـه روح مـقـدسـش هـمـه ايـن سلامها را مى شنود، و دليلى ندارد كه ما اين خطابها را حمل بر مجاز كنيم .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى ديـگـر از دلائل تـوحـيـد كـه دليـل فـقـر و غـنا است اشاره مى كند و بحثهائى را كه در سرتاسر اين سوره ، پيرامون تـوحـيـد آمـده تكميل مى نمايد مى گويد: (خداوند همان كسى است كه شما را در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد آفريد، سپس بعد از اين ضعف و ناتوانى ، قوت و قدرت بخشيد و دوران جـوانـى و شـكـوفائى نيروها آمد، و بعد از آن بار ديگر ضعف و پيرى را جانشين قـوت كـرد) (الله الذى خـلقـكـم مـن ضـعـف ثـم جـعـل مـن بـعـد ضـعـف قـوة ثـم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة ).
آرى (او است كه هر چه را بخواهد مى آفريند و او است عالم و قادر) (يخلق ما يشاء و هو العليم القدير).
در آغاز آنچنان ضعيف و ناتوان بوديد كه حتى قدرت نداشتيد مگسى را از خود دور كنيد يا آب دهان خويش را نگه داريد، اين از نظر جسمانى ، و از نظر فكرى به مصداق لا تعلمون شـيـئا (هـيـچ چيز نمى دانستيد) حتى پدر و مادر مهربانى را كه دائما مراقب شما بودند نمى شناختيد.
ولى كمكم داراى رشد و قدرت شديد، اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى وسيع پيدا كرديد.
و با اين حال نميتوانستيد اين قدرت را نگاه داريد و درست همانند انسانى
كه از دامنه كوه بلندى به فراز قله رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد، و باز به قعر دره ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد.
ايـن دگـرگـونـيها و فراز و نشيبها، بهترين دليل براى اين حقيقت است كه نه آن قوت از شـمـا بـود، و نـه آن ضعف ، بلكه هر دو از ناحيه ديگرى بود، و اين خود نشانه آنست كه چرخ وجود شما را ديگرى مى گرداند، و هر چه داريد عارضى است .
ايـن هـمـانست كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در گفتار نورانيش به آن اشاره كرده مى فـرمـايـد: عـرفـت الله سـبـحـانـه بـفـسـخ الغـرائم و حـل العـقـود و نـقض الهمم : (من خدا را در فسخ تصميمهاى محكم و گشودن گره ها و نقض اراده هاى قوى و ناكام ماندن آن شناختم ) من از اين دگرگونيها فهميدم كه قدرت اصلى دست ديگرى است ، و ما از خود چيزى نداريم جز آنچه او به ما مى بخشد.
جـالب ايـنكه در مورد ضعف دوم كه براى انسان پيش مى آيد، كلمه (شيبة ) (پيرى ) را نيز اضافه مى كند، ولى در ضعف اول ، نامى از كودكى نمى برد.
ايـن تـعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه ضعف پيرى دردناكتر است ، زيرا اولا رو به سوى مرگ و فنا دارد، بر عكس ضعف كودكى ، و ثانيا توقعى كه از پيران سالخورده و با تجربه دارند هرگز از كودكان نيست ، در حالى كه گاه ضعف و ناتوانى آنها يكسان است و اين بسيار عبرت انگيز مى باشد.
اين مرحله است كه قدرتمندان ياغى و سركش را به زانو در مى آورد و به ضعف و زبونى و بيچارگى مى كشاند.
آخـريـن جـمله آيه كه اشاره به علم و قدرت خدا است ، هم بشارت است و هم انذار كه خدا از همه اعمال و نيات شما آگاه است و نيز توانائى بر پاداش و كيفر شما دارد.
آيه و ترجمه


و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون (55)
و قـال الذين اءوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله إ لى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون (56)
فيومئذ لاينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون (57)
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل مثل و لئن جئتهم باية ليقولن الذين كفروا إ ن اءنتم إ لا مبطلون (58)
كذلك يطبع الله على قلوب الذين لا يعلمون (59)
فاصبران وعد الله حق و لايستخفنك الذين لا يقنون (60)


ترجمه :
55 - و روزى كه قيامت بر پا شود گنهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى (در عالم برزخ ) درنگ نكردند! اينچنين آنها از درك حقيقت محروم مى شدند!
56 - كـسـانـى كـه عـلم و ايـمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ ) درنگ كرديد، و اكنون روز رستاخيز است ولى شما نمى دانستيد!
57 - آن روز عذر خواهى ظالمان سودى ندارد، و توبه آنان پذيرفته نمى شود.
58 - مـا بـراى مـردم در ايـن قرآن از هرگونه مثال و مطلبى بيان كرديم ، و اگر آيه اى براى آنها بياورى كافران مى گويند شما اهل باطل هستيد (و اينها سحر و جادو است )!
59 - اينگونه خداوند بر دلهاى كسانى كه آگاهى ندارند مهر مى نهد!
60 - اكـنـون كـه چنين است صبر پيشه كن كه وعده خدا حق است ، و هرگز كسانى كه ايمان ندارند نبايد تو را خشمگين سازند (و از جا تكان دهند).
تفسير :
آن روز كـه عـذر خواهى سودى ندارد! گفتيم در اين سوره ، بحثهاى مربوط به مبدء و معاد هـمـچـون تـار و پـود يـك پـارچـه انـسـجـام يـافـتـه اسـت ، و در آيـات مـورد بـحـث بـه دنبال بحثهائى كه قبل از آن پيرامون مبدء و معاد بود نيز بار ديگر به مساءله رستاخيز باز مى گردد و صحنه دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز مجسم مى سازد.
مـى گـويـد: (روزى كه قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه فقط ساعتى در عالم برزخ توقف داشتند)! (و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة ).
آرى (آنـهـا در گـذشته نيز اين چنين از درك حقيقت ، محروم و مصروف مى شدند)! (كذلك كانوا يؤ فكون ).
تعبير به (ساعة ) از روز قيامت ، چنانكه سابقا هم اشاره كرده ايم ، يا به خاطر آنست كه قيامت در يك لحظه ناگهانى بر پا مى شود، و يا از اين جهت است
كه به سرعت اعمال بندگان مورد حساب قرار مى گيرد زيرا خداوند سريع الحساب است ، و مى دانيم (ساعة ) در لغت عرب به معنى جزء كمى از زمان است .
گـرچـه در آيـه فـوق ، سـخـن از مـحـل ايـن تـوقـف بـه مـيـان نـيـامـده اسـت و لذا بـعـضـى احـتمال داده اند كه اشاره به توقف در دنيا باشد كه در واقع لحظه زودگذرى بيش نيست ، ولى آيه بعد دليل روشنى است بر اينكه منظور همان توقف در جهان برزخ و عالم بعد از مـرگ و قـبـل از رسـتـاخـيـز اسـت ، زيرا جمله لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث پايان اين دو را به قيامت منتهى مى كند و اين جز در مورد برزخ صحيح نيست (دقت كنيد).
ايـن را نـيـز مـى دانـيـم كـه (بـرزخ )، بـراى همه يكسان نمى باشد، گروهى در عالم برزخ حيات آگاهانه اى دارند، اما گروه ديگرى همچون افرادى هستند كه به خواب فرو مى روند و گوئى در قيامت از خواب خود بيدار مى شوند و هزاران را ساعتى مى پندارند!.
در ايـنجا دو مطلب باقى مى ماند نخست اينكه چگونه مجرمان ، چنين سوگند خلافى را ياد مى كنند؟
پـاسـخ آن روشـن اسـت ، آنها به راستى چنين مى پندارند كه دوران برزخ ، دوران بسيار كوتاهى بوده است ، چرا كه حالتى شبيه خواب داشته اند، مگر اصحاب كهف كه افرادى مؤ من و صالح بودند، بعد از بيدارى از خواب بسيار طولانى خود، تصور نكردند كه يك روز يـا بـخشى از يك روز در خواب بوده اند، و يا يكى از پيامبران الهى كه داستانش در سـوره بـقـره آيـه 259 آمـده اسـت بـعـد از آنـكـه از دنـيـا رفـت و پـس از يـكـصـد سال مجددا به حيات بازگشت ، اظهار نداشت كه فاصله
ميان دو زندگى يك روز يا بخشى از يك روز بوده است .
چـه مـانـعـى دارد كه مجرمان با توجه به حالت خاص برزخيشان ، چنين تصورى از روى عدم آگاهى پيدا كنند؟
لذا در آيه بعد خواهد آمد كه مؤ منان آگاه ، به آنان مى گويند اشتباه كرديد، شما تا روز قيامت در عالم برزخ توقف نموده ايد، و اكنون روز رستاخيز است !.
و از اينجا مطلب دوم يعنى تفسير جمله (كذلك كانوا يؤ فكون ) روشن مى شود چرا كه (افـك ) در اصـل بـه مـعـنى دگرگونى چهره واقعى و انصراف از حق است و اين گروه بـه خـاطـر وضـع خـاصـشـان در برزخ از واقعيتها به دور مانده اند، و نمى توانند مقدار توقفشان را در برزخ تشخيص دهند.
بـا تـوجه به آنچه گفتيم نيازى به بحثهاى طولانى جمعى از مفسران كه چرا مجرمان در روز قـيـامت عمدا دروغ مى گويند؟ نمى بينيم ، زيرا در آيه دليلى بر دروغ عمدى آنها در اين مرحله نيست .
البته در آيات ديگر قرآن نمونه هائى از دروغ و كذب مجرمان در رستاخيز ديده مى شود كـه پـاسـخ مـشـروح آن را قـبـلا در جـلد پـنـجـم صـفـحـه 187 ذيـل آيـه 23 سـوره انـعـام داده ايـم ، ولى بـه هـر حال اين بحث ، ارتباطى با موضوع بحث اين آيات ندارد.
آيـه بـعد، پاسخ مؤ منان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند.
مـى فـرمـايـد: (كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تـا روز قـيـامـت در جـهـان بـرزخ درنگ كرديد، و اكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد) (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى
كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ).
مقدم داشتن (علم ) بر (ايمان ) به خاطر آنست كه علم پايه ايمان است .
و تـعبير (فى كتاب الله ) ممكن است اشاره به كتاب تكوينى باشد يا اشاره به كتب آسـمـانى ، و يا هر دو، يعنى به فرمان تكوينى و تشريعى پروردگار، مقدر بود چنان مدتى را در برزخ بمانيد و سپس در روز رستاخيز محشور شويد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (الذين اوتوا العلم و الايمان ) چه كسانى مى باشند؟ بعضى از مـفـسـران آن را اشـاره بـه فرشتگان الهى ، كه هم داراى علمند و هم صاحب ايمانند، دانسته اند، و جمعى ديگر اشاره به مؤ منان آگاه و معنى دوم ظاهرتر است .
و ايـنـكـه در بـعـضـى از روايـات تفسير به فرزندان امير مؤ منان على (عليه السلام ) و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) شده است از قبيل بيان مصداقهاى روشن است ، و معنى گسترده آيه را محدود نمى كند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل ذكـر است كه بعضى از مفسران ، گفتگوى اين دو گروه را درباره برزخ كه يكى آن را به مقدار ساعتى مى پندارد و ديگرى به مقدار واقعى آن آگاهى دارد نـاشـى از ايـن مـى دادنـد كـه گـروه اول چون انتظار عذاب الهى را مى كشند مايلند هر چه بيشتر به تاخير افتد، و فاصله ها را هر چند زياد باشد ناچيز مى شمارند، اما گروه دوم كه انتظار بهشت و نعمتهاى جا و دانش را مى كشند
اين فاصله ها را بسيار زياد مى بينند.
به هر حال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روز قيامت روبرو مى بينند در مقام عـذر خـواهـى و تـوبه بر مى آيند، ولى قرآن مى گويد: (در آن روز عذر خواهى ظالمان سودى ندارد و توبه آنان نيز پذيرفته نيست ) (فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون ).
اين نكته قابل توجه است كه در بعضى از آيات قرآن تصريح شده كه اصلا به مجرمان اجـازه عـذرخـواهـى داده نـمـى شـود لا يـؤ ذن لهم فيعتذرون (مرسلات - 36) اما در اينجا مى فـرمـايـد: عـذر خـواهـى آنـها سودمند نيست ، و ظاهرش اين است عذر خواهى مى كنند اما اثرى ندارد.
البـتـه تـضـادى در مـيـان ايـن آيـات نـيـسـت ، زيـرا قـيـامـت مـراحـل مـخـتـلفـى دارد در پـارهاى از مراحل اصلا اجازه عذر خواهى و حرف زدن به آنها داده نـمـى شـود و بـر دهان آنها مهر مى گذارند، تنها دست و پا و اعضاء و جوارح و زمينى كه گـنـاه بـر آن كـرده انـد بـازگـو كـنـنـده اعـمـالشـان هـسـتـنـد، ولى در پـارهـاى ديـگر از مراحل زبانشان گشوده مى شود و به عذر خواهى مى پردازند، اما چه سود؟
يكى از اعذار آنها اين است كه گناهان خود را به گردن سردمداران كفر
و نـفـاق بـيـندازند، به آنها مى گويند: (لو لا انتم لكنا مؤ منين ): (اگر شما نبوديد ايمان مى آورديم ) (سوره سبا آيه 31).
ولى آنها در پاسخشان مى گويند: ا نحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جائكم (آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغتان آمد و با چشم باز آن را مى ديديد)؟! (سبا - 32).
و گـاه در مقام عذرخواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را بـر وسـوسـه هـايـش مـلامـت كنند، ولى ابليس به آنها پاسخ مى گويد: فلا تلومونى و لومـوا انفسكم : (امروز مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد)! (ابراهيم - 22) من شما را اجبار بر كارى نكردم تنها دعوت دوستانهاى كردم شما هم پذيرفتيد)!.
آيـه بـعـد در حـقـيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد: (ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثالى بيان كرديم ) (وعد و وعيد، امر و نهى ، بـشـارت و انـذار، آيـات آفاقى و انفسى ، دلائل مبدء و معاد و اخبار غيبى ، و خلاصه از هر چـيـز كـه در نـفـوس انـسـانـهـا مـمكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم ) (و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ).
در حـقـيـقـت ، قـرآن بـطـور كـلى ، و سـوره روم كـه اكـنـون در مـراحـل پـايـان آن هـسـتـيـم بـالخـصـوص مـجـمـوعـه اى اسـت از مسائل بيدار كننده براى هر قشر و گروه و براى هر طرز فكر و عقيده .
مـجـمـوعـه اى اسـت از درسهاى عبرت ، مسائل اخلاقى ، برنامه هاى عملى ، امور اعتقادى به گـونـه اى كـه از تـمـام طـرق مـمـكـن اسـت براى نفوذ در فكر انسانها و دعوتشان به راه سعادت ، استفاده شده است .
ولى با اين حال گروهى هستند كه هيچيك از اين امور در قلوب تاريك
و سـيـاهـشان اثرى نمى گذارد، (لذا هر آيه و نشانه اى از حق ، براى آنها بياورى باز ايـن گـروه كـافـران مى گويند: شما اهل باطل هستيد، و اينها امورى است بى اساس )! (و لئن جئتهم باية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون ).
تـعبير به (مبطلون ) تعبير جامعى است كه همه بر چسبها و نسبتهاى نارواى مشركان را در بـر مـى گـيرد، نسبت دروغ ، سحر، جنون ، افسانه هاى خرافى و اساطير، كه هر كدام چهرهاى از چهره هاى باطل مى باشد در آن جمع است ، آرى آنها همواره پيامبران الهى را به يـكـى از ايـن امـور بـاطـل مـتـهـم مـى سـاخـتـنـد، تـا چـنـد روزى مـردم پاكدل را به وسيله آن اغفال كنند.
مـخـاطـب در (انـتـم ) (شـمـا) مـمـكـن اسـت پـيـامبر و مؤ منان راستين باشند، و ممكن است همه طـرفـداران حـق و تـمـام انـبـيـاء و پـيـشـوايـان الهى ، چرا كه اين دسته از كفار لجوج با كل طرفداران اين مكتب مخالف بودند.
آيـه بـعـد دليـل مـخـالفـت ايـن گـروه را بـه روشـنـى بـيـان مـى كـنـد، مـى گـويـد: ايـن نـفوذناپذيرى و لجاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت ، به خاطر آنست كه آنها حس تشخيص و درك خود را بر اثر كثرت گناه و لجاجت از دست داده اند، و ابدا چيزى درك نمى كـنـنـد، آرى (ايـن چـنـيـن خـداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد) (كذلك يطبع الله على قلوب الذين لا يعلمون ).
(يـطـبـع ) از مـاده (طـبـع ) بـه مـعنى مهر نهادن است ، و اشاره به كارى است كه در سـابق و امروز معمول بوده و هست كه گاهى براى اينكه چيزى دست نخورده بماند و در آن مـطـلقـا دخـل و تـصـرفـى نـشـود، در آن را مـحـكـم مـى بـنـدنـد، و روى قـفـل يا گرهى كه به آن زده اند، ماده خميرمانندى گذارده و روى آن مهر مى زنند، بديهى اسـت گـشـودن در آن جـز با شكستن مهر ممكن نيست ، و اين كارى است كه به زودى افشا مى شود.
قـرآن ايـن تـعـبير گويا را به عنوان كنايه از دلهاى نفوذ ناپذير و كسانى كه وجدان و آگـاهـى و عـقـل سـالم را بـه كـلى از دسـت داده اند و اميدى به هدايتشان نيست ، به كار مى برد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات گـذشـتـه ، عـلم پـايـه ايـمان شناخته شده ، و در اين آيه جـهـل پايه كفر و عدم تسليم در برابر حق آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره روم است ، دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـى دهـد، تـا او را در ايـن مـبـارزه پـيـگـيـر و مـسـتـمـر در بـرابـر ايـن لجـوجـان جاهل ، و بيخردان سرسخت ، به استقامت دعوت كند.
نـخـسـت مى گويد: (اكنون كه چنين است در برابر همه حوادث ، همه آزارها و كارشكنيها و نسبتهاى ناروا، شكيبائى و صبر پيشه كن ) (فاصبر) .
كه شكيبائى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است .
و بـراى ايـنـكـه پـيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد: (وعده خدا بطور مسلم حق است ) (ان وعد الله حق ).
او به تو و مؤ منان وعده پيروزى ، و خلافت در ارض ، و غلبه اسلام بر كفر، و نور بر ظـلمـت ، و عـلم بـر جـهـل ، داده اسـت ، و بـه ايـن وعـده ، جـامـه عمل مى پوشاند.
كـلمـه (وعـد) در ايـنجا اشاره به وعده هاى مكررى است كه در قرآن در مورد پيروزى مؤ منان داده شده است ، از جمله در همين سوره آيه 47 مى خوانيم و كان حقا علينا نصر المؤ منين : (همواره يارى مؤ منان حقى بر ما بوده و هست ). و در آيه 51 سوره غافر آمده است : انا لنـنـصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد: (ما رسولان خود و مؤ منان را در زندگى اين دنيا و در روز قيامت كه گواهان بپا مى خيزند يارى مى كنيم ).
و نـيـز آيه 56 سوره مائده مى گويد: فان حزب الله هم الغالبون : (حزب خدا پيروز است ).
دومـيـن دسـتور، دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش ، و به اصطلاح از جا در نـرفـتـن در ايـن مـبارزه سخت و پيگير است ، مى فرمايد: (هرگز نبايد كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند) (و لايستخفنك الذين لا يوقنون ).
وظيفه تو بردبارى و تحمل و حوصله هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايسته يك رهبر در برابر اينگونه افراد است ، مى باشد.
(لايـسـتـخـفـنـك ) از ماده (خفت ) به معنى سبكى است ، يعنى آنچنان سنگين و پابر جا بـاش كـه ايـن افـراد نـتوانند تو را سبك بشمرند و از جا تكان دهند، در مسيرت استوار و محكم بايست ، چرا كه آنها يقين ندارند و تو كانون يقين و ايمانى .
ايـن سـوره بـا وعـده پيروزى مؤ منان بر دشمنان آغاز شد، و با وعده پيروزى نيز پايان مى گيرد، ولى شرط اصلى آن در صبر و استقامت شمرده است .
پـروردگـارا! آنـچـنـان صـبـر و استقامتى به ما مرحمت كن كه طوفانهاى مشكلات و حوادث سخت ، هرگز ما را از جا تكان ندهد.
خـداونـدا! بـه ذات پـاكت پناه مى بريم ، از اينكه در زمره كسانى باشيم كه موعظه ها و اندرزها، عبرتها و انذارها در دلهايشان اثر نمى گذارد.
بـارالهـا! دشـمـنـان مـتـشكل و متحدند، و با انواع سلاحهاى شيطانى مسلح ، ما پيروزى بر دشمنان برونى و شيطان درونى را از تو مى طلبيم آمين يا رب العالمين .

fehrest page

back page