در روايات وارد شده , منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداست
كه براى پيامبر(ص ) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرارشد و رسول اللّه
فوق العاده تحت تاثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت .
طـبـق ايـن تـفـسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر(ص ) چنين شرح مى دهد:خداوند
شديدالقوى و پـرقدرت , پيامبر(ص ) را تعليم فرمود, در حالى كه او به صورت كامل و در
حد اعتدال در آمد و در افق اعلى قرار گرفت .
سـپـس نـزديـك شد, و نزديكتر شد, آن چنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوس
بيشتر نبود, و در همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.
و از آنـجا كه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تاكيد مى كند كه قلب پيامبر(ص
) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به
مجادله برخيزيد.
تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر(ص ) نسبت به خداوند صريحتر و باروايات اسلامى
موافقتر, و براى پيامبر فضيلتى است برتر, و مفهومى است لطيفتر.
از پيغمبراكرم (ص ) پرسيدند: ((آيا پروردگارت را هرگز ديده اى ))؟!.
در پاسخ فرمود: ((رايته بفؤادى ;Š من او را با چشم دل ديده ام ))!.
و در نـهـج الـبـلاغـه در صدر خطبه ((ذعلب يمانى )) آمده است كه از آن حضرت سؤال
كرد: ((آيا هرگز پروردگارت را اى امير مؤمنان ديده اى ))؟!.
در پاسخ فرمود: ((افاعبد مـالا اراه ؟ ;Š آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم ؟! ولى
چشمها با مشاهده حسى هرگز او را نديده اما دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است
)).
(آيه )ـ.
دومين ديدار!.
اين آيات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مساله وحى و ارتباطپيامبر(ص ) با
خداوند و شهود باطنى اوست .
مى فرمايد: ((و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد)) (ولقد راه نزلة اخرى ).
تـعـبـير به ((نزلة اخرى )) نشانگر اين است كه پيغمبر اكرم (ص ) در يك ((شهودباطنى
ديگر)) به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد, و به تعبير ديگر
خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود و شهود كامل تحقق يافت ,در محلى كه
منتهااليه قرب الى اللّه از سوى بندگان است , در كنار سدرة المنتهى , درآنجا كه
((جنة الماوى )) قرار دارد, در حالى كه ((سدرة المنتهى )) را حجابهائى از
نورپوشانده بود.
ديـده قـلـب پيامبر(ص ) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد, و جز او نديد, ودر
همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد.
(آيه )ـ و اين شهود ((نزد سدرة المنتهى )) روى داد (عند سدرة المنتهى ).
درباره ((سدرة المنتهى )) هرچند در قرآن مجيد توضيحى نيامده , ولى در اخبارو روايات
اسلامى تـوصـيـفـهـاى گـوناگونى پيرامون آن آمده است ;Š اين تعبيرات نشان مى دهد كه
هرگز منظور درخـتـى شـبـيـه آنچه در زمين مى بينيم نبود, بلكه اشاره به سايبان
عظيمى است در جوار قرب رحـمـت حـق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى
از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.
(آيه )ـ همان ((كه جنة الماوى (و بهشت برين ) در آنجاست )) (عندها جنة الماوى ).
((جـنـة الماوى )) به معنى بهشتى است كه محل سكونت است ;Š و منظور از آن بهشت برزخى
است كه ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.
(آيـه )ـ ((در آن هـنـگام كه چيزى [نور خيره كننده اى ] سدرة المنتهى راپوشانده
بود)) (اذ يغشى السدرة مـا يغشى ).
(آيه )ـ اينها واقعياتى بود كه پيامبر مشاهده كرده و ((چشم او هرگزمنحرف نشد و
طغيان نكرد)) آنچه ديد واقعيت بود (مـا زاغ البصر ومـا طغى ).
(آيـه )ـ ((او پـاره اى از آيـات و نـشـانـه هـاى بزرگ پروردگارش را ديد)) (لقدرا ى
من آيات ربه الكبرى ).
نكته ها:.
1ـ هدف معراج .
, رسـيـدن پيامبر(ص ) به شهود باطنى از يكسو, و ديدن عظمت خداوند درپهنه آسمانها با
همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است , كه هم در آخرين آيه مورد بحث در اينجا ((لقد
را ى من آيات ربـه الـكـبـرى )) و هـم در آيـه 1 سوره اسرا((لنريه من آياتنا;Š ((تا
برخى از آيات خود را به او نشان دهـيـم )) به آن اشاره شده است و نيز به مسائل زياد
و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا آگاهى يافت كه در طول عمر
مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.
2ـ گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج :.
در كـتـب حـديث روايتى از امير مؤمنان على (ع ) از پيامبر اسلام (ص ) در اين زمينه
آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است , و ما گوشه هائى از آن را در اينجامى آوريم
.
در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر(ص ) در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال
كرد: ((يا رب اى الا عمال افضل ؟;Š پروردگارا! كدم عمل افضل است ؟)).
خداوند متعال فرمود: ((هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده
ام نيست , اى مـحـمـد! آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارندمحبتم شامل حال
آنهاست , و كسانى كه بـه خـاطـر من مهربانند, و به خاطر من پيونددوستى دارند آنها
را دوست دارم , و نيز محبتم براى كـسانى كه توكل بر من مى كنندفرض و لازم است , و
براى محبت من حد و حدود, و مرز و نهايتى نيست ))!.
در فـراز ديـگـرى آمـده اسـت : ((اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق
وبرق را دوسـت دارند, و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرورمى
شوند, و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند)).
پـيـامـبـر(ص ) در ايـنـجا عرضه داشت : ((پروردگارا! مرا به عملى هدايت كن كه موجب
قرب به درگاه توست )).
فرمود: ((شب را روز, و روز را شب قرار ده ))!.
عرض كرد: ((چگونه ))؟!.
فرمود: ((چنان كن كه خواب تو نماز باشد, و هرگز شكم خود را كاملا سيرمكن )).
در فـراز ديگرى آمده است : ((اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است , به آنها
نزديك شو, و در كنار مجلس آنها قرار گير, تا من به تو نزديك شوم , وثروتمندان
دنياپرست را از خود دور ساز, و از مجالس آنها برحذر باش ))!.
در فراز ديگر مى فرمايد: ((اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر, و
آخرتت و اهل آخرت را محبوب دار)).
عرض مى كند: ((پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند))؟.
فـرمـود: ((اهـل دنـيـا كـسـانى هستند كه زياد مى خورند, و زياد مى خندند ومى
خوابند, و خشم مـى گيرند, و كمتر خشنود مى شوند, نه در برابر بديها از كسى عذر مى
خواهند, و نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند, در اطاعت خدا تنبل , ودر معاصى
شجاعند, آرزوهاى دور و دراز دارند, و در حـالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب
اعمال خود نمى رسند, و نفعشان براى مردم كم است , افرادى پرحرف , فاقد احساس
مسؤوليت , علاقه مند به خورد و خوراكند.
اهل دنيا نه در نعمت , شكر خدا به جا مى آورند, و نه در مصائب صبورند.
خـدمـات فـراوان در نـظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود رابه انجام
كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند, و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست
.
پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند, و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى
آنها را پنهان ))!.
عرض كرد: ((پروردگارا! آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند))؟.
فـرمود: ((اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است , براى
استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند, و خود را عاقل مى دانند اما در نزد
آگاهان , نادان و احمقند)).
سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد:.
((آنها مردمى با حيا هستند, جهل آنها كم , منافعشان بسيار, مردم از آنها درراحتند و
خود از دست خويش در تعب , و سخنانشان سنجيده است .
پـيـوسـته حسابگر اعمال خويشند, و از همين جهت خود را به زحمت مى افكنند, چشمهايشان
به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است , چشمشان مى گريد, و قلبشان پيوسته به ياد
خداست .
هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.
در آغـاز نعمتها حمد خدا مى گويند, و در پايان شكر او را به جا مى آورند,دعايشان در
پيشگاه خدا مـستجاب , و تقاضايشان مسموع است , و فرشتگان ازوجود آنها مسرورند مردم
(غافل ) در نزد آنها مـردگـان , و خـداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان
آن چنان عالى است كه به غير او نظر ندارند) مردم در عمرخود يكبار مى ميرند اما آنها
به خاطر جهاد بانفس و مخالفت هوى هر روز هفتاد بارمى ميرند (و حيات نوين مى
يابند)!.
هـنـگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص وسدى فولادينند, و
در دل آنها توجيهى به مخلوقات نيست .
بـه عـزت و جـلالـم سـوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم , ودر
پايان عمر, خودم قبض روح آنها مى كنم , و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنهامى
گشايم , تمام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم , و دستور مى دهم بهشت , خود
رابراى آنها بيارائيد!.
اى احـمد! عبادت ده جز دارد كه نه جز آن طلب حلال است , هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو
حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى )).
و در فراز ديگرى آمده است : ((اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و
پردوامتراست ))؟.
عرض كرد: ((خداوندا! نه )).
فرمود: ((زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند,نعمت مرا
فراموش نكند, از حق من بى خبر نباشد, و شب و روز رضاى مرا بطلبد.
امـا زنـدگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند, و دنيا در نظرش كوچك باشد, و
آخرت بـزرگ , رضـاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد, و پيوسته خشنودى مرا بطلبد, حق
مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.
در بـرابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد, و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك
كند, شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد, و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به
او راه ندهد.
هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم , آن چنان كه تمام دلش در اختيار
من خـواهـد بـود, و فـراغـت و اشـتـغـال و هم و غم و سخنش ازمواهبى است كه من به
اهل محبتم مى بخشم !.
چـشـم و گوش و قلب او را مى گشايم , تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود وبا دلش
جلال و عظمت را بنگرد))!.
و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:.
((اى احـمـد! اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمانها و زمين را به جا آورد, و روزه تمام
اهل آسمانها و زمين را انجام دهد, همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تن
نپوشد (و در نهايت زهد و وارسـتـگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا
رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم درجوار من نخواهد بود! و
محبتم را از قلب او بر مى كنم !.
سلام و رحمتم بر تو باد, والحمدللّه رب العالمين )).
ايـن سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد, و درمعراج الهى سير
مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است .
افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر(ص ) در سخنانش براى ما بازگو
كرده , اسرار و گـفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش , رد و بدل شده كه نه
گوشها توانائى شنيدن آن را دارد و نـه افـكـار عادى قدرت دركش را, و به همين دليل
در درون جان پاك پيامبر(ص ) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده
اند.
(آيه )ـ.
اين بتها زائيده هواى نفس شماست !.
پـس از بـيـان بـحـثهاى مربوط به توحيد وحى , معراج و آيات عظمت خداونديگانه در
آسمانها به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد.
مـى فـرمايد: بعد از آن كه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد ((به من خبر دهيد
آيا بتهاى لات و عزى )) (افريتم اللا ت والعزى ).
(آيـه )ـ ((و (همچنين بت ) منات كه سومين آنهاست )) آيا دختران خداهستند و منشا سود
و زيان براى شما مى باشند؟! (ومنوة الثالثة الا خرى ).
اين سه بت در ميان عرب از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.
(آيـه )ـ ((آيـا سهم شما پسر است و سهم او دختر))؟! (الكم الذكر وله الا نثى ) در
حالى كه به زعم شـمـا دختران كم ارزشترند و حتى هنگامى كه مى شنويدهمسر شما دختر
آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!.
(آيـه )ـ ((اگر چنين باشد اين تقسيمى ناعادلانه است )) كه ميان خودو خدا قائل شديد!
(تلك اذا قسمة ضيزى ) چرا كه سهم خدا را پست تر از سهم خود مى دانيد!.
بـه اين ترتيب قرآن افكار منحط و خرافى آنها را به باد استهزا مى گيرد كه شما
ازيكسو دختران را زنده به گور مى كنيد و عيب و ننگ مى دانيد, و از سوى ديگرفرشتگان
را دختران خدا مى دانيد, نه تـنـهـا خودشان را مى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها
نيز به صورت بتها در نظر شما اين همه احترام دارد و از اينجا روشن مى شود كه حداقل
بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عـرب واقـع مـى شـد بـه زعـم آنـهـا
مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را ((رب النوع )) و مديرومدبر عالم هستى مى
دانستند ونسبت آنهارا با خدا نسبت دختر وپدر مى پنداشتند.
از ايـنـجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را درمورد تفاوت
دختر و پسر بپذيرد, بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ او بكشدوالا نه دختر و پسر
در منطق اسلام از نـظـر ارزش انـسـانـى تـفاوتى دارند, و نه فرشتگان دختر و پسر
دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند, و نه خدا اصولا فرزندى دارد.
(آيـه )ـ در اين آيه , قرآن با قاطعيت مى گويد: ((اينها فقط نامهائى است كه شما و
پدرانتان بر آنها گـذاشـته ايد (نامهائى بى محتوا و اسمهائى بى مسمى ) و هرگزخداوند
دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است )) (ان هى الا اسما سميتموها انتم وآباؤكم مـا
انزل اللّه بها من سلطان ).
نـه دلـيـلى از عقل بر آن داريد, و نه دليلى از طريق وحى الهى , و جز يك مشت اوهام
و خرافات و الفاظ توخالى چيزى نيست .
و در پـايـان مـى افـزايـد: ((آنـها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى
كنند)) و اين موهومات همه زائيده پندار و هوى است (ان يتبعون الا الظن ومـاتهوى الا
نفس ).
((در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است )) (ولقدجاهم من ربهم
الهدى ).
اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند, و در ظلمات اين اوهام غوطه ورمى شوند.
اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتهاست و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر, و
مايه گرمى بازار بت پرستى است .
(آيه )ـ قرآن همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند.
نـخـست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتندپرداخته , مى
گويد: ((آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد))؟! (ام للا نسان مـاتمنى ).
آيـا مـمـكـن اسـت ايـن اجـسـام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه
خدابرخيزند؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟.
(آيه )ـ ((در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست )) (فلله الا خرة والا ولى ).
عالم اسباب بر محور اراده او مى چرخد, و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود اوست ,
شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت اوست .
و بـه اين ترتيب قرآن مشركان را بكلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيله آنها
مايوس و نوميد مى كند.
گسترش دامنه آرزوها!.
آرزو و تـمـنـا از محدود بودن قدرت انسان و توانائى او سرچشمه مى گيرد زيراهرگاه به
چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنا به خود مى گيرد.
الـبته آرزوهاى انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد وعاملى است
براى حـركـت و تـلاش و جهاد و سير تكاملى او, مثل اين كه انسان آرزومى كند در علم و
دانش و تقوا و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد.
ولـى بـسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است , و مايه غفلت و بى خبرى وتخدير و عقب
ماندگى اسـت , مـثـل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان , و خلود درزمين , و در اختيار
گرفتن تمام اموال و ثروتها, و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل .
و بـه همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند, در
حديثى از پـيـغـمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه تمناى چيزى كندكه موجب رضاى
خداست از دنيا بيرون نمى رود مگر به آن برسد)).
(آيه )ـ.
شفاعت هم به اذن اوست !.
در ايـن آيـه بـراى تـاكـيد بيشتر روى همين مساله مى افزايد: ((و چه بسيارفرشتگان
آسمانها كه شـفـاعـت آنـها هيچ سودى نمى بخشد, مگر پس از آن كه خدابراى هركس بخواهد
و راضى باشد اجـازه (شفاعت ) دهد)) (وكم من ملك فى السموات لا تغنى شفاعتهم شيئا
الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشا ويرضى ).
جائى كه فرشتگان آسمان با آن همه عظمت , حتى به صورت جمعى قادر برشفاعت نيستند, جز
به اذن و رضاى پروردگار, از اين بتهاى بى شعور و فاقد هرگونه ارزش چه انتظارى
داريد؟.
(آيـه )ـ قـرآن هـمـچـنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب كرده
, نخست مـى فرمايد: ((كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان رادختر (خدا) نامگذارى
مى كنند)) (ان الذين لا يؤمنون بالا خرة ليمسون الملا ئكة تسمية الا نثى ).
آرى ! ايـن سـخـن زشـت و شـرم آور تنها از كسانى سر مى زند كه به حساب وجزاى اعمال
معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اين چنين جسورانه سخن نمى گفتند, سخنى كه كمترين
دليلى بر آن ندارند, بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان
دخترند.
(آيـه )ـ سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده ,مى افزايد:
((آنها هرگز به ايـن سـخـن دانـشى ندارند, بلكه از گمان بى پايه پيروى مى كنند با
اينكه گمان هرگز انسان را بـى نـيـاز از حـق نمى كند)) (ومـا لهم به من علم ان
يتبعون الا الظن وان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
انـسـان مـتـعـهـد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد, و نسبتى را به
كسى بـى دلـيـل نـمـى دهد, تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى شيطان صفت
است , و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است .
البته گمانهائى كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلادر زندگى
روزمره مـى باشد, مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه , يا ((قول اهل خبره )) و يا
((ظواهر الفاظ)) و امثال آن داخل در اين آيات نيست , اين گونه گمانها درحقيقت يك
نوع علم عرفى است نه گمان .
(آيـه )ـ سـپـس بـراى ايـن كه روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند, و حب
دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات وخرافات غوطه ور ساخته ,
مى افزايد: ((حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند, و جز زندگى مادى
دنيا را نمى طلبد اعراض كـن و بـه آنـهـا اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند! (فاعرض
عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوة الدنيا).
((ذكر خدا)) مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن , و
دليل عقل , و چه از طريق سنت , و ياد قيامت شامل مى گردد.
شـايـد نـياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى
باتبليغ رسالت كه وظـيـفـه اصلى پيامبر(ص ) است ندارد چرا كه تبليغ و انذار و بشارت
مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تاثير وجود داشته باشد, آنجا كه يقين به عدم
تاثير است نبايد نيروها را به هدر داد, و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـراى اثـبـات انـحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: ((اين آخرين
حد آگاهى آنهاست ))! (ذلك مبلغهم من العلم ).
و در پـايـان مـى گـويـد: ((پـروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند
بهترمى شناسد و (هـمچنين ) هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد)) (ان ربك هو
اعلم بمن ضل عن سبيله وهو اعلم بمن اهتدى ).
جـمـلـه ((ذلـك مـبلغهم من العلم )) مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و
فرشتگان را دخـتـران خـدا دانـسـتـن باشد, يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات
است يا اشاره به دنـياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات , يعنى نهايت فهم و
شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى وزودگذر و زرق و برق
دنيا قناعت كرده اند.
در دعـاى مـعـروفـى كـه در اعمال ماه شعبان از پيغمبرگرامى اسلام (ص ) نقل شده مى
خوانيم : ((خداوندا! دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم وآگاهى ما قرار
مده )).
پـايـان آيـه اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى
شناسد وهم هـدايـت يـافـتـگـان را, يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى
سازد, و در قيامت هركدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.
(آيـه )ـ از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت
يافتگان بود, در ايـن آيـه در ادامـه هـمين سخن مى افزايد:((و براى خداست آنچه در
آسمانها و آنچه در زمين است )) (وللّه مـا فى السموات ومـا فى الا رض ).
مـالكيت مطلقه در عالم هستى از آن اوست , و نيز حاكميت مطلقه از آن او, وبه همين
دليل تدبير عالم هستى نيز به دست اوست , و چون چنين است جز اوشايسته عبوديت و شفاعت
نيست .
هـدف بـزرگ او از ايـن آفـرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سرسبدعالم هستى را
با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبيا در مسير تكامل پيش برد.
لـذا در پـايـان آيـه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: غرض اين است
((تابدكاران را به كيفر كـارهـاى بدشان برساند, و نيكوكاران را در برابر اعمال
نيكشان پاداش دهد)) (ليجزى الذين اساؤا بما عملوا ويجزى الذين احسنوا بالحسنى ).
(آيـه )ـ سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته , چنين مى گويد: ((آنهاكسانى هستند
كه از گـنـاهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند, جز گناهان صغيره ))كه گاه آلوده آن
مى شوند (الذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش الا اللمم ).
قـرائن مـوجـود در آيه گواهى مى دهد كه ((لمم )) به معنى گناهانى است كه احيانااز
انسان سر مى زند, سپس متوجه مى شود و آن را ترك مى گويد.
بـه عـلاوه در جـمله بعد قرآن مى گويد: ((آمرزش پروردگار تو گسترده است )) (ان ربك
واسع المغفرة ).
اين نيز دليلى است بر اين كه گناهى از او سر زده كه نياز به غفران پروردگاردارد, نه
تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آن را مرتكب شده باشد.
بـه هـرحـال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند,ولى گناه
برخلاف طـبـع و سجيه آنهاست , روح و قلب آنها همواره پاك است وآلودگيها جنبه عرضى
دارد, و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خداتقاضاى بخشش مى كنند.
در دنـبـالـه آيـه بـراى تاكيد عدالت پروردگار, در مساله پاداش و كيفر از علم بى
پايان او كه همه بندگان و اعمالشان را فرا مى گيرد سخن مى گويد.
مـى فرمايد: ((او نسبت به شما از همه آگاهتر است , از آن هنگام كه شما را اززمين
آفريد, و در آن مـوقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد)) (هواعلم بكم اذ
انشاكم من الا رض واذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم ).
آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك
آفريده شـده , و يـا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از
زمين گرفته شده , كه از طـريـق تـغـذيه در تركيب بندى نطفه , و سپس درمراحل پرورش
جنين مؤثر است , و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما
در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كـه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پرده
هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است , با اين حال چگونه
ممكن است از اعمال شما بى خبر باشد؟!.
ايـن تـعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد: ((پس خودستائى نكنيد (و
از پاك بـودن خـود سخن مگوئيد, چرا كه ) او پرهيزكاران را بهترمى شناسد)) (فلا
تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ).
نـه نـيـازى بـه معرفى شما دارد, و نه شرح اعمال نيكتان , او هم از اعمال شماآگاه
است , و هم از ميزان خلوص نيتتان , و حتى شما را از خودتان بهتر مى شناسد.
((كبائرالاثم )) چيست ؟.
هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:
الف ـ گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است .
ب ـ گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان و روايات با عظمت ياد شده .
ج ـ گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جز كبائر است .
دـ وبالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است .
در روايـات اسـلامـى تـعـداد كبائر مختلف ذكر شده , در بعضى تعداد آنها هفت گناه
(قتل نفس , عـقـوق والـدين , رباخوارى , بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت ,نسبت زنا
به زنان پاكدامن دادن , خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).
و در بـعـضـى ديـگـر تعداد آنها ده و در بعضى نوزده گناه و در بعضى تعداد
بسياربيشترى ديده مى شود.
در حـديـثـى از امام باقر(ع ) در تفسير آيه مورد بحث آمده است : ((هيچ كس ازشما
نبايد به فزونى نـماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيراخداوند
پرهيزكاران شما را از همه بهتر مى شناسد)).
آيـه ـ شـان نزول : در مورد اين آيه نقل شده : ((وليدبن مغيره )) به سوى پيامبر(ص )
آمد و به اسلام نـزديـك شد, بعضى از مشركان او را سرزنش كرده , گفتند:آئين بزرگان
ما را رها كردى , آنها را گمراه شمردى , و گمان كردى آنها در آتش دوزخند!.
او گفت : راستى من از عذاب خدا مى ترسم ! شخص سرزنش كننده گفت : اگرچيزى از اموالت
را به من دهى و به سوى شرك باز گردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم ! وليدبن مغيره
اين كار را كرد, ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت !.
آيه نازل شد و وليد را به خاطر بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.
تـفـسـيـر: در آيـات گـذشته سخن از اين بود كه خداوند بدكاران را در برابر اعمال
بدشان كيفر مـى دهـد و نـيـكـوكاران را پاداش , چون ممكن است بعضى تصور كنندمى شود
كسى را به گناه ديگرى كيفر داد, يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيه در مقام نفى اين
توهم برآمده , و اين اصل مهم اسلامى را كه نتيجه اعمال هركس فقط به خود او باز مى
گردد تشريح مى كند.
نخست مى فرمايد: ((آيا ديدى آن كس را كه (از اسلام ـ يا از انفاق ) روى گردان شد))
(افريت الذى تولى ).
(آيـه )ـ ((و كـمـى عـطـا كرد و از (پرداخت مال ) بيشتر امساك نمود)) به گمان اين
كه ديگرى مى تواند بار گناهان او را بر دوش گيرد (واعطى قليلا واكدى ).
(آيـه )ـ ((آيـا نـزد او عـلم غيب است دارد, و مى بيند)) كه ديگران مى توانندگناهان
او را بردوش گيرند؟! (اعنده علم الغيب فهو يرى ).
چـه كـسـى از قـيـامـت آمده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانندرشوه
گيرند و گناه ديگران را بر گردن نهند؟!.
(آيـه )ـ بـعد از اين اعتراض شديد قرآن به بيان يك اصل كلى كه در سايرآئينهاى
آسمانى نيز بوده است , پرداخته , چنين مى گويد: كسى كه با اين وعده هاى خيالى دست
از انفاق (يا ايمان ) برداشته , و مى خواهد خود را با پرداختن مختصرمالى از كيفر
الهى رهائى بخشد ((آيا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است ))؟! (ام
لم ينبا بما فى صحف موسى ).
(آيـه )ـ ((و (همچنين آنچه ) در كتب ابراهيم , همان كسى كه وظيفه خود رابطور كامل
ادا كرد)) (وابرهيم الذى وفى ).
هـمـان پيامبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد, حق رسالت او راادا
نمود, و براى تـبـلـيغ آئين او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد, همان كسى كه
در راه خدا تن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا, و فرزندش را به قربانى , واموالش
را به برادران و ياران .
(آيـه )ـ آيـا بـاخـبر نشده است كه در تمام اين كتب آسمانى اين حكم نازل شده ((كه
هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد))؟! (الا تزر وازرة وزراخرى ).
(آيه )ـ سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد: آيا خبر ندارد در اين كتب آسمانى آمده است
((كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست ))؟! (وان ليس للا نسان الا مـا سعى
).
(آيه )ـ و آيا خبر ندارد ((كه تلاش او به زودى ديده مى شود))؟! (وان سعيه سوف يرى
).
نـه تنها نتيجه هاى اين سعى و تلاش ـچه در مسير خير باشد يا شرـ بلكه خود اعمال او,
در آن روز در برابرش آشكار مى شود, همان گونه كه در آيه 30 سوره آل عمران مى
فرمايد: ((روزى كه هركس اعـمال نيكى را كه انجام داده حاضر مى بيند)) (آيه )ـ((سپس
(در برابر عملش ) به او جزاى كافى داده خواهد شد)) (ثم يجزيه الجزاالا وفى ).
منظور از ((جزا اوفى )) جزائى است كه درست به اندازه عمل باشد, البته اين منافات با
تفضل الهى در مورد اعمال نيك به ده برابر, يا صدها, و هزاران برابر ندارد.
در آيـات فـوق اشـاره بـه سه اصل از اصول مسلم اسلامى شده , كه در كتب آسمانى پيشين
نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است :.
الف ـ هركس مسؤول گناهان خويش است .
ب ـ بهره هركس در آخرت همان سعى و كوشش اوست .
ج ـ خداوند به هركس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد.
و بـه ايـن وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند, و
يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.
(آيه )ـ.
تمام خطوط به او منتهى مى شود!.
قرآن در ادامه بحثهاى گذشته پيرامون مساله جزاى اعمال مى فرمايد: آياانسان خبر
ندارد كه در صـحـف مـوسى و ابراهيم آمده است ((كه همه امور به پروردگارت منتهى مى
گردد)) (وان الى ربك المنتهى ).
نـه تـنـها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دست قدرت اوست كه دراين جهان نيز
سلسله اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى گردد, تمام تدبيرات اين جهان از تدبير او
نشات مى گيرد, و بالاخره تكيه گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خداست .
در بـعـضى از روايات در تفسير اين آيه از امام صادق (ع ) چنين مى خوانيم :((هنگامى
كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد)).
يـعـنى ;Š درباره ذات او سخن نگوئيد كه عقلها در آنجا حيران است و به جائى نمى رسد,
و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غيرممكن است , چرا كه هرچه در انديشه گنجد
محدود است و خداوند محال است محدود گردد.
اين تفسير با آنچه گفتيم منافات ندارد و هر دو مى تواند در معنى آيه جمع باشد.
(آيه )ـ سپس براى روشن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت , و منتهى شدن همه امور اين
جهان به ذات پاك او, مى افزايد: و نيز آمده است ((اوست كه خنداند و گرياند)) (وانه
هو اضحك وابكى ).
(آيه )ـ ((و اوست كه ميراند و زنده كرد)) (وانه هو امـات واحيا).
(آيه )ـ ((و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريد)) (وانه خلق الزوجين الذكروالا نثى
).
(آيه )ـ ((از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود)) و در رحم مى ريزد (من نطفة اذا تمنى
).
چند آيه فوق در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مساله انتهاى همه امور به
ربوبيت و تـدبير پروردگار, زيرا مى گويد: مرگ و حيات شما به دست اوست , تداوم نسلها
از طريق آفرينش زوجين نيز به تدبير اوست همچنين تمام حوادثى كه در طول زندگى انسان
رخ مى دهد از ناحيه اوسـت , او مى گرياند يامى خنداند, مى ميراند يا زنده مى كند, و
به اين ترتيب سررشته زندگى از آغاز تاانجام , همه به ذات پاكش منتهى مى گردد.
در حـديـثـى مـفـهـوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى
گويد: ((خداوند آسمان را با باران مى گرياند, وزمين را با گياهان مى خنداند))!.
(آيـه )ـ بـعـد از ذكـر امـورى كـه مـربوط به ربوبيت و تدبير پروردگار است به امر
معاد پرداخته مـى گـويـد: آيـا انـسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده ((كه برخداست
ايجاد عالم ديگر)) تا عدالت اجرا گردد! (وان عليه النشاة الا خرى ).
(آيـه )ـ سـپـس مى افزايد: ((و اين كه اوست كه (بندگان را) بى نياز كرد و سرمايه
باقى بخشيد)) (وانه هو اغنى واقنى ).
خـداونـد نـه تـنـهـا در جـنبه هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش برطرف
ساخته , سرمايه هاى مستمرى در اختيار او گذارده , كه در زندگى معنوى نيزاحتياجات
انسانها را در امر تـعـلـيـم و تـربيت و تكامل از طريق اعزام رسولان , و انزال كتب
آسمانى , و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است .
(آيـه )ـ سـرانـجـام در ايـن آيه مى فرمايد: آيا انسان نمى داند كه در كتب پيشين
آمده ((كه اوست پروردگار ستاره شعرا))؟! (وانه هو رب الشعرى ).
تكيه برخصوص ((ستاره شعرا)) ـعلاوه بر اين كه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان
است كـه مـعـمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى ((جوزا)) درآسمان ظاهر مى شود و
كاملا جلب توجه مى كندـ به خاطر اين است كه گروهى ازمشركان عرب آن را مى پرستيدند,
قرآن مى گويد: چرا شعرا را مى پرستيد؟ آفريدگارو پروردگار آن را بپرستيد.
(آيه )ـ.
اين همه درس عبرت كافى نيست ؟!.
در آيـات گـذشته ده مطلب در طى دو فراز ذكر شده بود, فراز اول ناظر به مسؤوليت هركس
در مـقـابـل اعـمـالـش مـى بـاشـد, و فراز دوم درباره منتهى شدن تمام خطوط به
پروردگار سخن مـى گـويـد, و در ايـنجا كه تنها به ذكر يك مطلب مى پردازدسخن از
مجازات و هلاكت دردناك چـهـار قـوم از اقـوام سـتـمـگر پيشين است كه هشدارى است
براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى كنند و به مبدا و معادايمان ندارند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است ((كه خداوند
قوم عاد نخستين را هلاك كرد))؟! (وانه اهلك عادا الا ولى ).
تـوصيف قوم عاد به ((الاولى )) (نخستين ) يا به خاطر قدمت اين قوم است ;Š و يابه
خاطر آن است كه در تـاريخ , دو قوم ((عاد)) وجود داشته اند و قوم معروف كه
پيامبراشان حضرت هود(ع ) بود همان عاد نخستين است .
(آيـه )ـ سـپس مى افزايد: ((و همچنين قوم ثمود را (بر اثر طغيانشان هلاك كرد) و كسى
از آنها را باقى نگذارد)) (وثمود فما ابقى ).
(آيه )ـ سپس درباره قوم نوح مى فرمايد: ((و نيز قوم نوح را پيش از آنها))هلاك كرد
(وقوم نوح من قبل ).
((چرا كه آنان از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند)) (انهم كانوا هم اظلم واطغى )چرا
كه پيامبرشان نـوح در مدتى طولانى تر از تمام انبيا به تبليغ آنان پرداخت , با اين
حال جز تعداد كمى به دعوت او پـاسـخ نـگـفـتـند, و در شرك و بت پرستى و تكذيب وآزار
نوح پافشارى و سرسختى فوق العاده اى داشتند, چنانكه شرح آن به خواست خدا در تفسير
سوره نوح خواهد آمد.
(آيه )ـ قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده , مى گويد: ((ونيز
شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) را فرو كوبيد)) (والمؤتفكة اهوى ).
در ظـاهـر زلزله شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت وبر زمين
كوبيد, و طبق روايات جبرئيل آنها را به قوت خداداد از زمين بركند و وارونه كرد و بر
زمين افكند.
(آيه )ـ سپس ((آنها را با عذاب سنگين پوشانيد)) (فغشيها مـا غشى ).
آرى ! بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فروريخت و سراسر اين شهرهاى زيرورو شده را
زير آوارى از سنگ مدفون ساخت .