(آيـه )ـ و نيز به آنها گفته مى شود: ((آيا اين سحر است يا شما نمى
بينيد))؟(افسحر هذا ام انتم لا تبصرون ).
شـمـا پـيـوسـتـه در دنـيـا مى گفتيد: آنچه محمد آورده سحر است , او از طريق ساحرى
پرده بر چـشـمـهـاى مـا افكنده تا حقايق را نبينيم , عقل ما را مى ربايد و امورى را
به نام ((معجزه )) به ما مـعـرفـى مى كند, و سخنانى را به عنوان ((وحى الهى )) براى
مامى خواند, اما اينها همه بى اساس است , و چيزى جز سحر نيست .
لـذا روز قـيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينند
و حرارت آن را لـمـس مـى كـنـند به آنها گفته مى شود: ((آيا اينها سحر است ؟ ياپرده
بر چشم شما افكنده شده ))؟!.
(آيـه )ـ هـمـچـنين به آنها گفته مى شود: ((در آن (آتش ) وارد شويد, وبسوزيد, مى
خواهيد صبر كنيد, يا نكنيد, براى شما يكسان است )) (اصلوهافاصبروا اولا تصبروا سوا
عليكم ).
((چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد)) (انما تجزون مـا كنتم تعملون ).
آرى ! ايـن اعـمال خودتان است كه به سوى شما بازگشته , و پاپيچ شما شده است ,
بنابراين جزع و فزع و آه و ناله و بى تابى تاثيرى ندارد.
ايـن آيـه تاكيد مجددى است بر مساله ((تجسم اعمال )) و بازگشت آن به سوى انسان و
نيز تاكيد مـجـددى است بر مساله عدالت پروردگار, چرا كه آتش جهنم هرقدر سوزان باشد
و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجه اعمال خود انسانها واشكال تبدل يافته آن نيست .
(آيه )ـ.
پاداش پرهيزكاران !.
به دنبال بحثهائى كه در آيات قبل , پيرامون كيفرهاى مجرمان و عذابهاى دردناك آنها
گذشت در ايـنـجـا بـه نـقطه مقابل آنها يعنى ;Š مواهب فراوان و پاداشهاى بى كران
مؤمنان و پرهيزكاران اشاره مى كند, تا در يك مقايسه روشن موقعيت هركدام واضحتر شود.
نـخست مى گويد: ((ولى پرهيزكاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند))
(ان المتقين فى جنات ونعيم ).
تعبير به ((متقين )) (پرهيزكاران ) به جاى ((مؤمنين )) به خاطر آن است كه اين عنوان
هم ايمان را دربـر دارد, و هـم جـنبه هاى عمل صالح را, بخصوص اين كه ((تقوا))در يك
مرحله مقدمه و پايه ايمان است .
(آيـه )ـ سـپـس به تاثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيه بهشتيان اشاره كرده ,مى گويد:
((و از آنچه پـروردگـارشـان به آنها داده شاد و مسرورند)) و سخنان شيرين ودلپذير در
اين باره مى گويند (فاكهين بما آتيهم ربهم ).
آرى ! از خـوشـحالى در پوست نمى گنجند, پيوسته با هم مزاح مى كنند, ودلهاى آنها از
هرگونه اندوه و غم تهى است , و آرامش فوق العاده اى را احساس مى كنند.
بـخـصـوص ايـن كـه : خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده ((و آنان رااز
عذاب دوزخ نگاهداشته است )) (ووقيهم ربهم عذاب الجحيم ).
ايـن جـمـلـه دو معنى مى تواند داشته باشد: نخست بيان نعمت مستقلى درمقابل نعمتهاى
ديگر پـروردگـار, ديـگـر ايـن كـه : دنباله كلام سابق باشد يعنى بهشتيان ازدو چيز
مسرورند, نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده , و ديگربه خاطر عذابهائى
كه از آنها دور ساخته است .
(آيـه )ـ بـعد از اين اشاره اجمالى و سربسته , به نعمتها و سرور و شادمانى
پرهيزكاران در بهشت به شـرح آنـهـا پرداخته , چنين مى گويد;Š به آنها گفته مى
شود:((بخوريد و بياشاميد گوارا))! (كلوا واشربوا هنيئا).
((اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد))! (بما كنتم تعملون ).
تـعـبـيـر به ((هنيئا)) (گوارا) اشاره به اين است , كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى
هيچ گونه عـوارض نـامطلوبى را به دنبال ندارد, و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه
گاه مختصر كم و زياد در آن , بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد.
مسلم است نعمتهاى بهشتى ذاتا گواراست , اما اين كه فرشتگان به بهشتيان مى گويند
گوارا باد خود لطف و گوارائى ديگرى است .
(آيـه )ـ سـپـس به نعمت ديگرى اشاره كرده , مى فرمايد: ((اين در حالى است كه بر
تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند)) (متكئين على سررمصفوفة ).
و از لـذت انـس با دوستان و مؤمنان ديگر بهره فراوان مى گيرند كه اين لذتى است
معنوى مافوق بسيارى از لذتها.
سپس مى افزايد: ((و حورالعين را به همسرى آنها در مى آوريم )) (وزوجناهم بحور عين
).
(آيـه )ـ آيـات فوق بخشى از نعمتهاى ((مادى )) و ((معنوى )) بهشتيان را بازگوكرد,
ولى به اين اكـتفا نمى كند, و بخش ديگرى از مواهب معنوى و مادى را نيز بر آن مى
افزايد: ((كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنها ايمان اختيار
كردندفرزندانشان را (در بهشت ) به آنها ملحق مـى كـنـيـم , و از (پـاداش ) عـمـلشان
چيزى نمى كاهيم )) (والذين آمنوا واتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنابهم ذريتهم ومـا
التناهم من عملهم من شى ).
ايـن نـيـز خود يك نعمت بزرگ است كه انسان , فرزندان با ايمان و موردعلاقه اش را در
بهشت در كنار خود ببيند, و از انس با آنها لذت برد, بى آنكه از اعمال او چيزى كاسته
شود.
اين گونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهى و تقصيراتى داشته باشند, خداوند به احترام
پدران صالح , آنـهـا را مى بخشد و ترفيع مقام مى دهد, و به درجه آنان مى رساند, و
اين موهبتى است بزرگ براى پدران و فرزندان .
و در پايان آيه مى افزايد: ((و هركس در گرو اعمال خويش است )) (كل امرئ بما كسب
رهين ).
يعنى ;Š اعمال هركسى ملازم و همراه اوست , و هرگز از او جدا نمى شود,خواه عمل نيك
باشد يا بد!.
بـنابراين تعجب ندارد كه از اعمال پرهيزكاران و پاداش آنها چيزى كاسته نشود, چرا كه
اين اعمال هـمـه جـا با انسان است , و اگر خداوند لطف و تفضلى درباره فرزندان متقين
مى كند, و آنها را به پرهيزكاران در بهشت ملحق مى سازد اين به معنى آن نيست كه از
پاداش اعمال آنها چيزى كاسته شود.
(آيـه )ـ در آيـات گـذشته به نه بخش از مواهب بهشتيان اشاره شد, و درادامه آنها به
پنج قسمت ديـگـر اشـاره مـى كـنـد, به گونه اى كه از مجموع به خوبى استفاده مى شود
آنچه لازمه آرامش و آسايش و لذت و سرور و شادى است , براى آنها در بهشت فراهم است .
نـخـسـت بـه دو قـسـمت از غذاى بهشتيان اشاره كرده , مى فرمايد: ((و همواره ازانواع
ميوه ها و گـوشـتـهـا ـاز هـر نوع كه بخواهندـ در اختيارشان مى گذاريم ))(وامددناهم
بفاكهة ولحم مما يشتهون ).
((امـددنـاهم )) به معنى ادامه و افزايش اعطا است , يعنى ;Š ميوه ها و غذاهاى بهشتى
آن چنان نيست كه با تناول كردن كمبودى پيدا كند, و يا مثل ميوه هاى دنيا كه در فصول
سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود, بلكه هميشگى وجاودانى و مستمر است .
تـعـبـير ((مما يشتهون )) (از آنچه بخواهند) نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع
و كميت و كيفيت اين ميوه ها و غذاها, كاملا آزادند, هرآنچه بخواهند در اختياردارند.
البته غذاهاى بهشتى منحصر به اين دو نيست ولى اينها دو غذاى مهمند.
مـقـدم داشـتن ((فاكهة )) (ميوه ها) بر ((لحم )) (گوشتها) اشاره اى است به برترى
((ميوه ها)) بر ((گوشتها)).
(آيه )ـ سپس به مشروبات گواراى بهشتيان اشاره كرده , مى افزايد: ((آنها دربهشت
جامهاى پر از شـراب طهور را كه نه بيهوده گوئى در آن است و نه گناه ازيكديگر مى
گيرند)) (يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها ولا تاثيم ).
شرابى است گوارا و لذت بخش , نشاطفرين و روح پرور, خالى از هرگونه تخدير و فساد عقل
, و به دنـبـال آن بـيـهوده گوئى و گناه هرگز نيست , بلكه سراسرهوشيارى و لذت جسمى
و روحانى است .
جـمـلـه ((يـتـنـازعون )) اشاره به آن است كه بهشتيان به عنوان شوخى و مزاح وافزايش
سرور و انبساط جامهاى ((شراب طهور)) را از دست يكديگر مى كشند ومى نوشند.
(آيـه )ـ سـپس به چهارمين نعمت كه نعمت وجود خدمتگذاران بهشتى است پرداخته , مى
گويد: ((و پـيوسته بر گردشان نوجوانانى براى (خدمت ) آنان گردش مى كنند كه همچون
مرواريدهاى درون صدفند))! (ويطوف عليهم غلمان لهم كانهم لؤلؤ مكنون ).
((مرواريد در درون صدف )) به قدرى تازه و شفاف و زيباست كه حد نداردهرچند در بيرون
صدف نيز قسمت زيادى از زيبائى خود را حفظ مى كند ولى گرد وغبار هوا و آلودگى دستها
هرچه باشد از صـفـاى آن مـى كـاهد, خدمتگذاران بهشتى آنقدر زيبا و سفيد چهره و
باصفا هستند كه گوئى مرواريدهائى در صدفند!.
گـرچـه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست , و هرچه بخواهند در اختيار آنهاقرار مى
گيرد, ولى اين خود احترام و اكرام بيشترى براى بهشتيان است .
در حـديـثـى آمـده است كه از رسول اكرم (ص ) سؤال كردند اگر خدمتگذارهمچون مرواريد
در صدف باشد, مخدوم يعنى مؤمنان بهشتى چگونه اند فرمود:((برترى مخدوم بر خدمتگذار
در آنجا همچون برترى ماه در شب چهارده بر سايركواكب است )).
(آيه )ـ و آخرين نعمت در اين سلسله همان نعمت آرامش كامل واطمينان خاطر از هرگونه
عذاب و كـيفر است , چنانكه در اين آيه مى فرمايد: ((در اين هنگام رو به يكديگر كرده
(از گذشته ) سؤال مى كنند)) و آن را با وضع بهشت مقايسه كرده لذت مى برند (واقبل
بعضهم على بعض يتسالون ).
(آيـه )ـ ((مى گويند: ما در ميان خانواده خود ترسان بوديم )) مبادا گناهان آنهادامن
ما را بگيرد (قالوا انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين ).
بـا اين كه در ميان خانواده خود زندگى مى كرديم و بايد احساس امنيت كنيم باز ترسان
بوديم , از اين بيم داشتيم كه حوادث ناگوار زندگى و عذاب الهى هر لحظه فرا رسد از
اين بيم داشتيم كه فرزندان و خانواده ما راه خطا پيش گيرند, و در وادى ضلالت ,
گمراه و سرگردان شوند.
و از ين بيم داشتيم كه دشمنان سنگدل , ما را غافلگير سازند و عرصه را بر ما تنگ
كنند.
(آيـه )ـ ((اما خداوند بر ما منت نهاد (و رحمت واسعه او شامل حال ماشد) و از عذاب
كشنده ما را حفظ كرد))! (فمن اللّه علينا ووقينا عذاب السموم ).
آرى ! پـروردگـار مـهـربـان , مـا را از زنـدان دنـيا با تمام وحشتهايش نجات
بخشيد,و در كانون نعمتهايش , يعنى بهشت , جاى داد.
(آيـه )ـ بهشتيان در آخرين سخنى كه از آنها در اينجا نقل شده به اين واقعيت اعتراف
مى كنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان ديگر,بيشتر احساس مى
كنند.
مـى گويند: ((ما از پيش او را مى خوانديم (و مى پرستيديم ) كه اوست نيكوكار ومهربان
))! (انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم ).
ولـى در ايـنجا به واقعيت و عمق اين صفات بيشتر پى مى بريم كه چگونه درمقابل اعمال
ناچيز ما اين همه نيكى كرده , و در برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته
است .
آيـه ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول ايـن آيـه و پـنـج آيـه بـعـد در روايـتـى آمده
است قريش در ((دارالندوه ))
((6)) اجتماع كردند, تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبراسلام (ص ) كه خطر بزرگى
براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد چاره اى بينديشند.
يـكـى از مردان قبيله ((بنى عبدالدار)) گفت : ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد,
زيرا به هرحال او شـاعـر است و به زودى از دنيا خواهد رفت , همان گونه كه ((زهير))
و ((نابغه )) و((اعشى )) (سه نـفـر از شـعـراى جـاهـليت ) از دنيا رفتند (و بساطشان
برچيده شد و بساطمحمد نيز با مرگش بـرچـيـده خواهد شد) اين را گفتند و پراكنده
شدند, آيات موردبحث نازل گشت و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: در آيات گذشته , قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى وپاداشهاى پرهيزكاران
آمده بود, و در اينجا بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان .
نخست مى فرمايد: حال كه چنين است ((پس تذكر ده )) (فذكر).
چـرا كـه دلـهـاى حـق طلبان با شنيدن اين سخنان , آماده تر مى شود, و هنگام آن
رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى .
سـپـس بـه ذكـر اتـهـامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر(ص )
مى دادند پرداخته , مى فرمايد: ((به لطف پروردگارت (و به بركت نعمتهايش ) تو كاهن و
مجنون نيستى ))! (فما انت بنعمت ربك بكاهن ولا مجنون ).
قـريـش بـراى پـراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام (ص ) اين تهمتها رابه او
مى بستند, و عـجـب اين كه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند, زيرا كاهنان افراد
هوشيارى بودند, برخلاف مجنون , و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين
پراكنده گوئى آنها باشد.
(آيـه )ـ سـپـس بـه سومين اتهام پرداخته ـكه آن نيز با صفات گذشته درتضاد است ـ مى
فرمايد: ((بلكه آنها مى گويند: او شاعرى است كه ما انتظار مرگش رامى كشيم )) (ام
يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ).
تـا او زنـده اسـت اشـعـارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند,كمى صبر
كنيد تا مـرگـش فـرا رسـد و دفـتر شعرش , همچون طومار عمرش , پيچيده شود, و در طاق
نسيان قرار گيرد, آن روز ما راحت خواهيم شد!.
(آيـه )ـ بـه هـر حـال آنها به اين دلخوش مى كردند كه حوادثى پيش آيد وطومار عمر
پيامبر(ص ) درهـم پـيـچيده شود, و آنها به گمان خود از اين مشكل بزرگى كه دعوت آن
حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.
قـرآن بـا يـك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد ومى
فرمايد: ((بگو: انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم ))! شما انتظار مرگ مرا
و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى ! (قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ).
(آيـه )ـ سپس آنها را مورد شديدترين سرزنشها قرار داده , مى گويد: ((آياعقلهايشان
آنان را به اين اعمال دستور مى دهد يا قومى طغيانگرند))؟ (ام تامرهم احلا مهم بهذا
ام هم قوم طاغون ).
ايـن گـونـه تـهـمـتـها و افترائات فرمان عقل آنها نيست , بلكه سرچشمه همه آنهاروح
عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غالب است .
(آيه )ـ بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين
سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده , مى افزايد: ((يامى گويند: قرآن را به خدا
افترا بسته , ولى آنان ايمان ندارند)) (ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون ).
(آيه )ـ ولى قرآن مجيد پاسخ دندان شكنى به آنها داده , مى فرمايد: ((اگرراست مى
گويند (كه اين كـلام بـشـر است , و ساخته و پرداخته فكر انسان پس آنها نيز)سخنى
همانند آن بياورند)) (فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ).
شـمـا هـم انـسانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار, و قدرت بيان , و آگاهى وتسلط بر
انواع سخن , چرا گويندگان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟!.
جـمـله ((فلياتوا)) (پس بياورند ) به اصطلاح امر تعجيزى است , و هدف آن است كه عجز
و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد, و اين همان چيزى است
كه در علم كلام و عقائد از آن تـعـبـيـر بـه ((تحدى )) مى كنند, يعنى ;Š دعوت
مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات .
اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند, و مفهوم آن مخصوص
معاصران پـيـامـبر نيست , بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصارمى گويند قرآن سخن
بشر است , و بر خـدا افترا بسته شده , آنها نيز مخاطب به اين خطابند كه اگر راست مى
گويند سخنى همانند آن بياورند.
ايـن نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است , و در طى چهارده قرن
كه از بعثت پيامبر(ص ) مى گذرد كسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گويد و اين عجز
عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است .
(آيه )ـ.
راستى حرف حساب شما چيست ؟!.
قـرآن هـمـچنان ادامه بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر(ص ) و
قدرت پـروردگـار را بـا يـازده سـؤال پـى درپـى ادامـه مـى دهد, نخست ازمساله
آفرينش شروع كرده , مـى گويد: ((يا آنها بى هيچ آفريده شده اند يا خود خالق
خويشتند))؟! (ام خلقوا من غير شى ام هم الخالقون ).
اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به ((برهان معروف عليت )) است كه در فلسفه
و كلام بـراى اثـبـات وجود خداوند آمده است , و آن اين كه عالمى كه درآن زندگى مى
كنيم بدون شك حـادث اسـت زيـرا دائمـا در حال تغيير است , و آنچه درحال تغيير و
دگرگونى است در معرض حوادث است , و چيزى كه در معرض حوادث است محال است قديم و ازلى
باشد.
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر حادث است از سه حال بيرون نيست :.
1ـ بدون علت به وجود آمده است .
2ـ خود علت خويشتن است .
3ـ اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك اوست .
بـاطـل بودن دو احتمال نخست معلوم است , زيرا وجود معلول بدون علت محال است , وگرنه
هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد, در حالى كه چنين نيست .
احـتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است , زيرامفهومش اين است كه
قبل از وجودش موجود باشد, و اين اجتماع نقيضين است .
بنابراين راهى جز قبول احتمال سوم يعنى خالقيت واجب الوجودباقى نمى ماند.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـه سـؤال ديـگـرى كـه دربـاره ادعائى كه در مرحله پائينتر
قراردارد پرداخته , مى گويد: ((آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند))؟ (ام خلقوا
السموات والا رض ).
اگـر بـى عـلـت به وجود نيامده اند, و نيز خود علت خويش نبوده اند, آيا آنهاواجب
الوجود و خالق آسـمـانها و زمينند؟ و اگر مبدا عالم هستى نيستند آيا خداوندامر خلقت
آسمان و زمين را به آنها واگذارده ؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت
دارند؟.
مـسـلـمـا آنـها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند, لذا در دنباله همين سخن مى
افزايد: ((بلكه آنها (جوياى ) يقين نيستند)) (بل لا يوقنون ).
آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.
(آيـه )ـ و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند ((آياخزائن
پروردگارت نزد آنهاست ))؟ (ام عندهم خزائن ربك ).
تـا هـركس را بخواهند ((نعمت نبوت و علم و دانش )) يا ارزاق ديگر بخشند, واز هر كس
بخواهند دريغ دارند.
((يا بر همه چيز عالم سيطره دارند))؟! (ام هم المصيطرون ).
آنـهـا هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند, و نه سلطه اى بر
امرتدبير اين جهان دارنـد, چـرا كـه ضـعـف و زبـونى آنها در برابر يك حادثه , يك
بيمارى وحتى يك حشره ناچيز, و هـمچنين نياز آنها به ابتدائى ترين وسائل زندگى ,
بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست , تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى
وتعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده .
((مـصيطرون )) اشاره به ((ارباب انواع )) است كه جز خرافات پيشينيان مى باشد,
آنهامعتقد بودند كـه هـر نـوع از انـواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و
گياهان و غيرآنها داراى مدبر و مربى خـاصـى اسـت كـه آن را رب النوع آن مى ناميدند,
و خدا را((رب الارباب )) خطاب مى كردند, اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است
, ودر آيات قرآن تدبير همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را ((رب العالمين ))مى
خوانيم .
(آيـه )ـ مـسـلـم است نه منكران نبوت پيامبر(ص ) و مشركان عصرجاهليت , و نه غير
آنها, مدعى هـيـچ يـك از امـور پـنجگانه فوق نبودند, لذا در اين آيه به مرحله ديگرى
پرداخته , مى گويد: ((آيا نـردبانى دارند كه (به آسمان بالا مى روند) وبه وسيله آن
اسرار وحى را مى شنوند))؟! (ام لهم سلم يستمعون فيه ).
و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها
مطالبه دليل كـرده , مـى گويد: ((هركسى از آنها اين ادعا را دارد (و مى گويد:اسرار
الهى را از طريق صعود به آسمان مى شنوم ) دليل روشنى بياورد)) (فليات مستمعهم
بسلطان مبين ).
مـسـلـمـا اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز دليلى بر اين
مطلب نداشتند.
(آيـه )ـ سـپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند ومى گويند:
آنها دختران خـدا هـسـتند قابل قبول است ؟ ((آيا سهم خدا دختران است وسهم شما پسران
)) كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد! (ام له البنات ولكم البنون ).
اشـاره بـه اين كه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت
تنفر داشتند, و اگـر بـاخـبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنهااز شدت اندوه
و شرم سياه مى شد, ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدامى خواندند!.
بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند, و تعبيرآيه فوق از
قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست .
(آيـه )ـ سـپـس از ايـن مـرحـلـه نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان
دارد وسيله بـهـانـه جـوئى آنـهـا شـود اشاره كرده , مى فرمايد: ((آيا تو از آنها
پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت ) مى طلبى كه در زير بار گران آن قرار دارند))! (ام
تسئلهم اجرافهم من مغرم مثقلون ).
(آيـه )ـ دگربار آنها را مورد سؤال قرار داده , مى گويد: ((آيا اسرار غيب نزدآنهاست
, و از روى آن مى نويسند))؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
ايـنـهـا ادعا مى كنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه
زندگى او هستيم , و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشى مى
افتد.
آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها
گفته ؟.
(آيـه )ـ سـپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته , مى گويد: ((آيا مى خواهندنقشه شيطانى
براى تو بـكـشـند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتارمى شوند)) و طرح
خداوند بالاتر از طرح آنهاست ! (ام يريدون كيدا فالذين كفرواهم المكيدون ).
آيه فوق مطابق اين تفسير همانند آيه 54 سوره آل عمران است كه مى گويد:ومكروا
ومكراللّه واللّه خـيـرالماكرين ;Š و (يهود و دشمنان مسيح , براى نابودى او وآئينش
) نقشه كشيدند;Š و خداوند (براى حفظ او و آئينش ) چاره جوئى كرد;Š وخداوند بهترين
چاره جويان است )).
(آيه )ـ و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد: آيا آنها خيال مى كنندحامى و
ياورى دارند))؟ يا معبودى غير خدا دارند))؟ كه قول يارى به آنها داده (ام لهم اله
غير اللّه ).
سپس مى افزايد: ((منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند)) (سبحان اللّه عما
يشركون ).
بنابراين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست .
بـه ايـن ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤالات زنجيره اى يازده
گانه قرار مى دهد, و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وا مى
دارد, و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد, و در بن بست كامل قرار مى
دهد.
(آيـه )ـ بـه دنـبـال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد,بحثى كه
براى هر انسان حق طلبى حقيقت را روشن مى ساخت , در اينجا پرده ازروى تعصب و لجاجت
آنها برداشته , مـى گـويد: ((آنها (چنان لجوجند كه ) اگر ببينندقطعه سنگى از آسمان
(براى عذابشان ) سقوط مـى كـند مى گويند: (اشتباه مى كنيد,اين سنگ نيست ) اين ابر
متراكمى است )) كه بر زمين فرو مى ريزد! (وان يروا كسفامن السما ساقطا يقولوا سحاب
مركوم ).
كـسـانـى كـه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به
ابرهاى مـتـراكـم تـفسير كنند, با اين كه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين
مى شود ديده كه چـيـزى جـز مـجـمـوعـه بـخـار نيست , چگونه اين بخارلطيف متراكم مى
شود و تبديل به سنگ مى گردد؟.
اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است .
(آيـه )ـ لـذا در ايـن آيـه مى افزايد: ((حال كه چنين است آنها را رها كن (وبراى
هدايت اين گروه لجوج پافشارى منما) تا روز مرگ خود را ملاقات كنند)) وعذابهاى الهى
را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند (فذرهم حتى يلا قوايومهم الذى فيه يصعقون
).
جـمـلـه ((ذرهـم )) (آنـهـا را رهـا كـن ) امرى است تهديدآميز و منظور از آن ترك
اصرار بر تبليغ ايـن گـونـه افـراد غـيرقابل هدايت است بنابراين نه منافات با ادامه
تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر(ص ) دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.
(آيـه )ـ سپس به معرفى اين روز پرداخته , مى گويد: ((روزى كه نقشه هاى آنها سودى به
حالشان نـخـواهـد داشت , و (تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود, و از هيچ
سو) يارى نمى شوند)) (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا ولا هم ينصرون ).
آرى ! هـركـس مـى مـيرد قيامت صغراى او برپا مى شود و سرآغازى است براى پاداش و
كيفرها كه بخشى جنبه برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى قيامت عمومى
انسانها دامانشان را مـى گـيرد, و در هيچ يك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤثر
است , و نه در برابر اراده الهى يار و ياورى وجود دارد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه مـى افزايد: ((آنها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ وقيامت در
كار است بلكه ((براى ستمگران عذابى قبل از آن است در (همين جهان )ولى بيشترشان نمى
دانند)) (وان للذين ظلموا عذابا دون ذلك ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
آرى ! آنـهـا در هـمـيـن دنـيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين
باشند, مانند صـاعـقـه هـا, زلـزلـه هـا, سـنگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى ويا كشته
شدن به دست تواناى رزمـنـدگـان سـپاه توحيدـ همان گونه كه در جنگ بدرنسبت به گروهى
از سران شرك اتفاق افتاد, مگر اين كه بيدار شوند و توبه كنند وبه سوى خدا باز آيند.
جـمله ((ولكن اكثرهم لا يعلمون )) اشاره به اين است كه آنها غالبا از عذابهائى كه
در دنيا و آخرت در انـتـظـارشان است بى خبرند و مفهومش اين است كه اقليتى ازآنها از
اين معنى آگاهند, و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خوداصرار مى ورزند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه پـيـامـبر را در مقابل اين همه كارشكنيها و تهمتها و
ناسزاهادعوت به صبر و اسـتـقـامـت مـى كند, مى فرمايد: ((در راه ابلاغ حكم
پروردگارت صبر واستقامت كن )) (واصبر لحكم ربك ).
اگر تو را كاهن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن , و اگر آيات قرآن راافتراهائى مى
پندارند كه بـه خـدا بـسته شده است شكيبائى نما, و اگر در برابر اين همه براهين
منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده , مبادادلسرد و يا ضعيف
و ناتوان شوى .
((زيرا تو در حفاظت كامل ما قرار دارى )) (فانك باعيننا).
ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز باخبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد.
و از آنجا كه راز و نياز با خدا, و نيايش و عبادت او, و تسبيح و تقديس ذات پاك او,
به انسان آرامش و نـيـرو مـى بـخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد: ((وهنگامى كه بر
مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى )) (وسبح بحمد ربك حين تقوم ).
چـه در سـحـرگـاه بـراى نـماز شب , و چه بعد از خواب براى اداى فريضه , و چه بعد از
قيام از هر مجلس باشد.
آرى ! روح و جانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفاببخش , زبانت را به ذكراو خوشبو
كن , از ياد او مدد بگير, و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو!.
در حـديثى آمده است پيامبر(ص ) هنگامى كه از مجلس برمى خاست مى فرمود: ((سبحانك
اللهم وبحمدك اشهد ان لا اله الا انت , استغفرك واتوب اليك )).
بعضى عرض كردند: اى رسول خدا! اين چه كلماتى است كه مى گوئى ;Šفرمود: ((اينها
كلماتى است كه جبرئيل به من آموخته و كفاره چيزى است كه درمجالس واقع مى شود)).
(آيـه )ـ سـپس در آخرين آيه مى افزايد: همچنين ((به هنگام شب او راتسبيح كن و به
هنگام پشت كردن ستارگان )) و طلوع صبح (ومن الليل فسبحه وادبارالنجوم ).
زيرا عبادت و تسبيح و حمد خدا در دل شب , و در آغاز طلوع فجر, لطف وصفاى ديگرى
دارد, و از تـظاهر و ريا دورتر است , و آمادگى روحى براى آن بيشترمى باشد, چرا كه
كارهاى مشغول كننده زنـدگـى روزانه تعطيل است استراحت شبانه به انسان آرامش بخشيده
, قال و غوغا فرو نشسته , و در حـقـيـقـت هـمـزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج
رفت , و در مقام ((قاب قوسين )) در آن خلوتگه راز قرارگرفت و با خداى خود به راز و
نياز پرداخت .
((پايان سوره طور)).
سوره النجم [53].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 62 آيه دارد .
محتواى سوره :.
ايـن سـوره بـه گفته بعضى نخستين سوره اى است كه پيامبربعد از علنى كردن دعوت خود
آن را آشـكـارا و با صداى بلند در حرم مكه تلاوت كرد, ومشركان به آن گوش دادند, و
همه مؤمنان آن روز و حتى مشركان سجده كردند!.
بـه هـر حال اين سوره به خاطر ((مكى )) بودنش بحثهائى از اصول اعتقادى مخصوصا
((نبوت )) و ((معاد)) دارد, و با تهديدهاى كوبنده و انذارهاى مكرر به بيدارى كفار
مى پردازد.
محتواى اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد:.
1ـ در آغـاز سـوره بـعـد از سـوگـند پرمعنائى , از حقيقت وحى سخن مى گويد وتماس
مستقيم پـيامبر(ص ) را با پيك وحى ((جبرئيل )) روشن مى سازد, و ساحت مقدس پيامبر(ص
) را از اين كه چيزى جز وحى الهى بگويد مبرا مى كند.
2ـ در بـخـش ديـگرى از اين سوره از معراج پيامبر سخن گفته , و گوشه هائى ازآن را با
عباراتى كوتاه و پرمعنى مجسم مى كند.
3ـ سپس به خرافات مشركان در زمينه بتها, و عبادت فرشتگان , و امورديگرى كه جز از
روى هوى و هـوس نـبـود, پـرداخـتـه و آنها را سخت در اين رابطه نكوهش مى كند, و از
پرستش آنها برحذر مى دارد.
4ـ در بـخـش ديـگرى راه توبه را به روى اين منحرفين و عموم گنهكاران بازمى كند, و
آنها را به مغفرت واسعه حق نويد مى دهد, و تاكيد مى كند كه هركس مسؤول اعمال خويش
است و هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.
5ـ براى تكميل اين اهداف در بخش ديگرى از اين سوره گوشه هائى از مساله ((معاد)) را
منعكس مى سازد, و دليل روشنى براى اين مساله از آنچه در نشئه دنياوجود دارد اقامه
مى كند.
6ـ مطابق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه در طريق دشمنى با حق
پافشارى و لجاج و عناد داشتند, مى كند.
7ـ و سرانجام سوره را باامر به سجده وعبادت براى پروردگار پايان مى بخشد.
ضمنا نامگذارى اين سوره به ((النجم )) به خاطر نخستين آيه آن است .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حديثى از رسول اللّه (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره ((النجم )) را بخواند خداوند
به عدد هريك از كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند وكسانى كه او را انكار كردند ده
حسنه به او عطا مى كند)).
مـسـلـمـا چـنـيـن پـاداشـهاى عظيمى از آن كسانى است كه تلاوت اين سوره راوسيله اى
براى انديشيدن , و سپس عمل , قرار دهند, و تعليمات مختلف اين سوره در زندگى آنها
پرتوافكن شود.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ قابل توجه اين كه سوره پيشين (سوره طور) با كلمه ((النجوم )) (ستارگان
)پايان يافت , و ايـن سوره با كلمه ((النجم )) (ستاره ) آغاز مى شود كه خداوند به
آن سوگند ياد كرده , مى فرمايد: ((سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند)) (والنجم
اذاهوى ).
ظـاهر آيه آنچنان كه اطلاق واژه ((النجم )) اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان
آسمان است كـه از نـشـانـه هاى بارز عظمت خداوند, و از اسرار بزرگ جهان آفرينش واز
مخلوقات فوق العاده عظيم پروردگار است .
تـكـيـه بر غروب آنها, در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطرآن است
كه غروب سـتارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و نيز دليلى است بر نفى عقيده ستاره
پرستان همان گونه كه در داستان ابراهيم (ع ) آمده است .
(آيـه )ـ اما ببينيم اين سوگند براى چه ياد شده است ؟ آيه موردبحث چنين توضيح مى
دهد: ((كه هـرگـز دوست شما [محمد(ص )] منحرف نشده و مقصدرا گم نكرده است )) (مـا ضل
صاحبكم ومــا غـوى ) او هـمـيـشه در مسير حق گام برمى دارد, و در گفتار و كردارش
كمترين انحرافى نيست .
(آيه )ـ سپس براى تاكيد اين مطلب , و اثبات اين كه آنچه مى گويد ازسوى خداست , مى
افزايد: ((و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد)) (ومـاينطق عن الهوى ).
ايـن تعبير شبيه استدلالى است براى آنچه در آيه قبل در زمينه نفى ضلالت وغوايت آمده
, چرا كه سرچشمه گمراهيها غالبا پيروى از هواى نفس است .
(آيـه )ـ سـپـس بـا صـراحت تمام مى گويد: ((آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل
شده نيست )) (ان هو الا وحى يوحى ).
او از خـودش چـيـزى نمى گويد, و قرآن ساخته و پرداخته فكر او نيست , همه از ناحيه
خداست , و دلـيل اين ادعا در خودش نهفته است , بررسى آيات قرآن نيزگواهى مى دهد كه
هرگز يك انسان هـرقـدر عالم و متفكر باشد ـتا چه رسد به انسان درس نخوانده اى كه در
محيطى مملو از جهل و خـرافـات پـرورش يـافـتـه ـ قـادر نيست سخنانى چنين پرمحتوا
بياورد كه بعد از گذشتن قرنها الـهـام بـخش مغزهاى متفكران است , و مى تواند پايه
اى براى ساختن اجتماع صالح , سالم , مؤمن و پيشرو گردد.
ضمنا اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست , بلكه به قرينه آيات گذشته سنت پيامبر(ص
) را نيز شـامـل مـى شـود چـرا كـه ايـن آيه با صراحت مى گويد: او ازروى هوى سخن
نمى گويد هرچه مى گويد وحى است .
حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعاست .
((سيوطى )) كه از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسير ((درالمنثور))چنين نقل مى
كند: ((روزى رسـول خـدا(ص ) دسـتـور داد درهاى خانه هائى كه به داخل مسجد پيامبر(ص
) گشوده مـى شـد (جـز در خـانه على (ع )) بسته شود, اين امر به مسلمانان گران آمد
تا آنجا كه ((حمزه )) عـمـوى پـيـغـمبر(ص ) از اين كار گله كرد كه چگونه در خانه
عمويت و ابوبكر و عمر و عباس را بستى , اما در خانه پسر عمويت را بازگذاردى ؟ (و او
را بر ديگران ترجيح دادى ).
هـنـگـامى كه پيامبر(ص ) متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده است مردم رابه مسجد
دعوت فرمود, و خطبه بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد.
سپس افزود: ((اى مردم ! من شخصا درها را نبستم و نگشودم , و من شما را ازمسجد بيرون
نكردم , و عـلـى را سـاكـن نـنمودم (آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود)سپس اين
آيات را تلاوت كرد: والنجم اذا هوى ان هو الا وحى يوحى )).
ايـن حـديـث كـه بيانگر مقام والاى اميرمؤمنان على (ع ) در ميان تمام امت اسلامى
بعد از شخص پـيـامـبـر است , نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر(ص ) برطبق وحى
است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است .
(آيه )ـ.
نخستين ديدار دوست !.
در تـعـقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبراسلام (ص ) مى گفت در اينجا سخن
از معلم وحى است .
مى فرمايد: ((آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است )) (علمه شديد القوى
).
(آيـه )ـ بـاز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((همان كسى كه توانائى فوق العاده دارد
او سلطه يافت )) (ذومرة فاستوى ).
(آيه )ـ اين تعليم را به او داد ((در حالى كه در افق اعلى قرار داشت )) (وهوبالا فق
الا على ).
(آيه )ـ ((سپس نزديكتر و نزديكتر شد )) (ثم دنا فتدلى ).
(آيـه )ـ ((تـا آنكه فاصله ميان او (با پيامبر) به اندازه دو كمان يا كمتر
بود))!(فكان قاب قوسين او ادنى ).
(آيه )ـ ((در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود))! (فاوحى
الى عبده مـا اوحى ).
(آيه )ـ ((قلب (پاك او) در آنچه ديد هرگز دروغ گفت ))! (مـا كذب الفؤادمـارا ى ).
(آيه )ـ ((آيا با او درباره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد))؟(افتمارونه
على مـا يرى ).