(آيه )ـ در ميان تمام ناراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزارمى داد
مساله شماتت دشمنان بود.
اما سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به در آمد, و فرمان رحمت خدا از
اينجا آغاز شد كه به او دستور داد: ((پاى خود را بر زمين بكوب ! اين چشمه آبى براى
شستشوى و نوشيدن است )) (اركض برجلك هذا مغتسل باردوشراب ).
چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى ((برون )) و ((درون )).
تـوصيف آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تاثير مخصوص شستشوبا آب سرد براى
بهبود و سلامت تن , همان گونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است .
(آيـه )ـ نـخـسـتين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب
بازگشت , نـوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد, و در اين زمينه قرآن مى گويد:
((و خانواده اش را به او بخشيديم )) (ووهبناله اهله ).
((و همانند آنها را بر آنان افزوديم )) (ومثلهم معهم ).
((تا رحمتى از سوى ما باشد, و تذكرى براى انديشمندان )) (رحمة منا وذكرى لا ولى الا
لباب ).
(آيـه )ـ تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در موردهمسرش خورده بود
و آن ايـن كه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند يادكرد كه هرگاه قدرت پيدا
كند يك صد ضـربـه يا كمتر بر او بزند, اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفاداريها
و خدماتش او را ببخشد, ولى مساله سوگند و نام خدادرميان بود.
خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد مى فرمايد: به او گفتيم ((بسته اى ازساقه
هاى گندم (يا مـانـنـد آن ) را بـرگـيـر, و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود
رامشكن ))! (وخذ بيدك ضغثا فاضرب به ولا تحنث ).
و بـالاخـره در پـايـان ايـن داسـتـان مـى فرمايد: ((ما او را شكيبا يافتيم , چه
بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود)) (انا وجدناه صابرا نعم العبد
انه اواب ).
((فرج بعد از شدت )) نكته مهمى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج
حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد, نه تنها نبايد مايوس ونوميد
گشت , بلكه بايد آن را نشانه و مـقـدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست ,
چنانكه اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد: ((بـه هنگامى كه سختيها به اوج خود مى رسد
فرج نزديك است , و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگتر مى شود راحتى وآسودگى فرا مى
رسد)).
(آيه )ـ.
شش پيامبر بزرگ ديگر:.
در تـعقيب آيات گذشته در اينجا نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران الهى را برده ,
و اوصاف برجسته آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشدبطور فشرده
بيان مى دارد.
نـخست روى سخن را به پيامبر اسلام (ص ) كرده , مى گويد: ((به خاطر بياوربندگان ما
ابراهيم و اسحاق و يعقوب را)) (واذكر عبادنا ابرهيم واسحق ويعقوب ).
بـندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او, يعنى در برابر اراده او از خود اراده اى
نداشتن , و در همه حال سر بر فرمان او نهادن .
بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او و تنها چشم بر لطف او دوختن , اين همان اوج
تكامل انسان و برترين شرف و افتخار اوست .
سپس اضافه مى كند: ((صاحبان دستها (ى نيرومند) و چشمها))ى بينا(اولى الا يدى والا
بصار).
خـداونـد ايـن پـيامبران را به داشتن ((درك و تشخيص و بينش قوى )) و ((قوت وقدرت
كافى )) براى انجام كار توصيف كرده است .
ايـن الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا بااين
دو سلاح برنده مسلح گردند.
بـنابراين دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نيست , بلكه كنايه از دو صفت
((علم و قدرت )) است .
(آيـه )ـ در چـهـارمين توصيف از آنان مى گويد: ((ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص
كرديم )) (انا اخلصناهم بخالصة ).
((و آن يادآورى سراى آخرت بود)) (ذكرى الدار).
افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن محدود نمى شد, آنها درماوراى
اين زندگى زودگـذر سـراى جـاويـدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند, وهمواره براى
آن تلاش و كوشش داشتند.
(آيـه )ـ در توصيف پنجم و ششم آنها مى فرمايد: ((و آنها نزد ما ازبرگزيدگان و
نيكانند)) (وانهم عندنا لمن المصطفين الا خيار).
ايـمـان و عمل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب
نبوت و رسالت مفتخر سازد.
(آيـه )ـ بـعـد از اشاره به مقامات برجسته سه پيامبر فوق , نوبت به سه پيامبر بزرگ
ديگر مى رسد, مـى فـرمايد: ((و به يادآور اسماعيل و اليسع و ذاالكفل راكه همه از
نيكان بودند)) (واذكر اسمعيل واليسع وذاالكفل وكل من الا خيار).
هريك از آنها الگو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند,مخصوصا
اسماعيل كه آماده شد جان خود را فداى راه او كند و به همين دليل ((ذبيح اللّه ))
ناميده شد.
تـوجـه بـه زنـدگـى آنـان براى پيامبر اسلام (ص ) و همه مسلمين الهام بخش است , و
روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند, و در برابر مشكلات وحوادث سخت
مقاوم مى سازد.
در ميان اين سه پيامبر ((اسماعيل )) از همه معروفتر و شناخته تر است اما دردر باره
((اليسع )) آيه 86 سوره انعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم , و ازپيامبران
بزرگ الهى بوده است .
و اما ((ذاالكفل )) مشهور اين است كه از پيامبران بوده , و ذكر نام او در رديف نام
پيامبران در سوره انبيا آيه 85 گواه بر اين معنى است .
(آيه )ـ.
اين وعده براى پرهيزكاران است :.
از ايـنـجـا فـصـل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزكاران و متقين را با
گردنكشان طاغى مقايسه كرده , و سرنوشت هر دو گروه را در قيامت شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه عـنـوان يـك جمع بندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزنده زندگى
آنها مى فرمايد: ((اين يك يادآورى است )) (هذا ذكر).
آرى ! هدف از بيان فرازهايى از تاريخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود, هدف ذكر و تذكر
بود.
هـدف بـيـدار سـاخـتـن انديشه ها, بالا بردن سطح معرفت و آگاهى , و افزودن نيروى
مقاومت و پايدارى در مسلمانانى است كه اين آيات براى آنها نازل شده است .
سـپـس مـسـالـه را از صـورت خـصوصى و بيان زندگى انبيا درآورده , شكل كلى به آن مى
دهد, سـرنـوشـت مـتـقـين را بطور عموم مورد بحث قرارداده , مى فرمايد: ((وبراى
پرهيزكاران فرجام نيكوئى است )) (وان للمتقين لحسن مـاب ).
(آيـه )ـ بعد از اين جمله كوتاه و سربسته كه خوبى حال آنها را اجمالاترسيم مى كند,
با استفاده از روش اجـمـال و تـفـصـيل ـكه روش قرآن است ـ به شرح آن پرداخته , مى
گويد: بازگشت آنها به ((بـاغـهاى جاويدان بهشت كه درهايش به روى آنان گشوده است ))
(جنات عدن مفتحة لهم الا بواب ).
تـعـبـيـر بـه ((مفتحة لهم الا بواب )) اشاره به آن است حتى زحمت گشودن درهابراى
بهشتيان وجـود نـدارد, گوئى بهشت در انتظار آنهاست , و هنگامى كه چشمشان به آنان مى
افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند!.
(آيه )ـ سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند: ((درحالى كه
در آن بر تختها تكيه كرده اند, و ميوه هاى بسيار و نوشيدنيها در اختيار آنان است ))
هر زمان آن را مى طلبند, فورا نزدشان حاضر مى شود (متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة
كثيرة وشراب ).
(آيـه )ـ بـعد از آن سخن از همسران پاك بهشتى به ميان آورده , مى گويد: ((ونزد آنان
همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند, و هم سن و سالند))(وعندهم قاصرات
الطرف اتراب ).
(آيه )ـ سپس به تمام هفت نعمت بزرگ بهشتيان كه در آيات قبل آمده بوداشاره كرده , مى
گويد: ((اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود)) (هذا ما توعدون
ليوم الحساب ) وعده اى تخلف ناپذير و نشاطانگيز,وعده اى از سوى خداوند بزرگ .
(آيـه )ـ و براى تاكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد: ((اين رزق وروزى ماست ,
(عطائى است ) كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصورنيست )) (ان هذا لرزقنا
ما له من نفاد).
بـنـابـرايـن غم زوال و نابودى كه همچون سايه شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در
آنجا وجود ندارد, و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود.
(آيه )ـ.
و اين هم كيفر طاغيان !.
بـعد از بيان نعمتهاى هفتگانه و مواهب بى دريغ پروردگار براى پرهيزكاران دراينجا با
استفاده از روش مـقـابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را به كار مى گيرد سرنوشت شوم و
كيفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند برمى شمرد.
نـخـسـت مـى گـويد: ((اين (پاداش پرهيزكاران است ) و براى طغيانگران بدترين محل
بازگشت است ))! (هذا وان للطاغين لشر مـاب ).
(آيـه )ـ سـپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جمله سربسته پرداخته ,
مى گويد: ايـن بازگشت شوم و مرجع سؤ ((همان دوزخ كه در آن وارد مى شوند (و به آتش
آن مى سوزند) و چه بستر بدى است )) (جهنم يصلونهافبئس المهاد).
بستر جايگاه استراحت است , و بايد از هر نظر مناسب حال و موافق طبع باشد, اما چگونه
خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش جهنم مى باشد؟!.
(آيـه )ـ سپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته , مى گويد: ((اين نوشابه حميم
و غساق [دو مايع سوزان و تيره ] است كه بايد از آن بچشند)) (هذافليذوقوه حميم وغساق
).
((حميم )) به معنى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان است مى باشد, و
((غساق )) به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان (و جراحات بدن آنها)بيرون مى آيد تفسير
شده است .
(آيـه )ـ باز به انواع ديگرى از عذابهاى دردناك آنها اشاره كرده , مى گويد:((و جز
اينها, كيفرهاى ديگرى همانند آن دارند)) (وآخر من شكله ازواج ).
(آيه )ـ سپس آخرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملو ازسرزنش است مطرح
ساخته , مى گويد: هنگامى كه رؤساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند
كه پيروان را نيز بـه سـمـت دوزخ مـى آورنـدبه يكديگر مى گويند: ((اين گروهى است كه
همراه شما وارد دوزخ مى شوند)) اينهاهمان سران گمراهيند (هذا فوج مقتحم معكم ).
((خوشامد بر آنها مباد))! (لا مرحبا بهم ).
((همگى در آتش خواهند سوخت )) (انهم صالوا النار).
(آيـه )ـ به هر حال اين صدا به گوش پيروان مى رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت
سخت خشمگين مى گردند, رو به سوى آنها كرده , ((مى گويند: بلكه خوشامد بر شما مباد
كه اين عذاب را شـمـا بـراى ما فراهم ساختيد, چه بد قرارگاهى است اينجا))؟! (قالوا
بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار).
هـدف پـيـروان از اين تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هرچه هست اين حسن را
دارد كه شما رؤساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد, و اين مايه تشفى قلب ماست .
(آيـه )ـ ولـى بـا اين حال پيروان به اين سخن راضى نمى شوند, چرا كه رؤساى ضلالت را
كه عامل اصلى جرم بودند از خود مستحقتر مى دانند لذا رو به درگاه خداكرده ((مى
گويند: پروردگارا! هركس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ
بر او بيفزا)) (قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفافى النار).
عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما.
آرى ! ايـن اسـت سـرانـجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و
ضلالت بيعت كـردنـد كـه وقـتـى نتايج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى
و نفرين بر يكديگر برمى خيزند.
قـابل توجه اين كه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزكاران تنوع بيشترى از ذكرمجازاتها
و عذابهاى طـغـيانگران دارد (در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب
اشاره شده ) اين شايد به خاطر پيشى گرفتن رحمت خدا برغضب اوست ((يا من سبقت رحمته
غصبه ))!.
(آيه )ـ.
مخاصمه اصحاب دوزخ !.
در ايـنجا گفتگوهاى دوزخيان را چنين ادامه داده , مى فرمايد: سردمداران ضلالت
هنگامى كه به اطـراف خود در دوزخ مى نگرند ((مى گويند: چرا مردانى را كه ما از
اشرار مى شمرديم (در اينجا) نمى بينيم ))؟! (وقالوا ما لنا لا نرى رجالا كنانعدهم
من الا شرار).
آرى ! افـرادى هـمـچـون ((بوجهلها)) و ((بولهبها)) هنگامى كه مى بينند اثرى
از((عمارياسرها)) ((خـبـابـهـا)) و ((صهيبها)) و ((بلالها)) در دوزخ نيست , به خود
مى آيند و ازيكديگر اين سؤال را مى كنند: پس اين افراد چه شدند؟.
(آيـه )ـ ((آيـا مـا آنان را به مسخره گرفتيم يا (به اندازه اى حقيرند كه )
چشمهاآنها را نمى بيند)) (اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الا بصار).
آرى ! ما اين مردان بزرگ و باشخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم , و گاه حتى از اين
مرحله نيز پـائين تر مى شمرديم و آنها را افراد حقيرى مى دانستيم كه اصلابه چشم نمى
آمدند, اما آنها مقربان درگاه خدا بودند و الان بهشت جايگاهشان است .
قـابـل تـوجـه ايـن كه يكى از عوامل عدم درك واقعيتها جدى نگرفتن مسائل واستهزا و
شوخى با حقايق است , هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى و اقعيتهاپرداخت تا حقيقت
روشن گردد.
(آيه )ـ سپس به عنوان يك خلاصه گيرى از گفتگوهائى كه ميان دوزخيان واقع مى شود و
تاكيد بـر آنـچـه گذشت مى فرمايد: ((اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان ))
(ان ذلك لحق تخاصم اهل النار).
دوزخيان در اين جهان نيز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر
آنها حاكم اسـت , و هـر روز بـا كـسـى درگير و گلاويز مى شوند, و در قيامت آنچه در
درون داشتند ظاهر مى گردد, و در جهنم به جان هم مى افتند.
جالب اين كه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده , به گفتگوهاى دوستانه مشغولند در
حالى كه دوزخيان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ , و اين عذابى است
دردناك !.
(آيه )ـ.
من يك بيم دهنده ام !.
از آنجا كه تمام بحثهاى گذشته همه جنبه انذار و تهديد براى مشركان وسركشان و ظالمان
دارد, در ايـنـجـا همين مساله را تعقيب كرده , مى گويد: ((بگو: من تنها يك بيم
دهنده ام ))! (قل انما انا منذر).
درسـت اسـت كـه پـيامبر(ص ) بشارت دهنده نيز مى باشد, ولى چون بشارت براى مؤمنان
است , و انـذار بـراى مشركان و مفسدان , و در اينجا روى سخن با گروه اخير است ,
تنها تكيه بر انذار شده است .
سپس مى افزايد: ((و هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست )) (وما من الـه اللّه
الواحد القهار).
تـكيه بر قهر او نيز به همين منظور است , تا كسى به لطف او مغرور نگردد, و ازقهر او
خود را ايمن نشمرد, و در گرداب كفر و گناه غوطه ور نشود.
(آيـه )ـ و بـلافـاصـلـه بـه عـنـوان ذكـر دليل براى توحيد الوهيت و عبادت پروردگار
مى افزايد: ((پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است , پروردگارعزيز و
غفار)) (رب السموات والا رض وما بينهما العزيز الغفار).
در ايـن آيه سه وصف از اوصاف خداوند بيان شده ;Š نخست مساله ((ربوبيت )) اونسبت به
تمام عالم هستى است , دوم و سوم توصيف او به ((عزيز)) و ((غفار))مى باشد كه دليل
ديگرى بر ((الوهيت )) اوست , چرا كه تنها كسى شايسته پرستش است كه علاوه بر
((ربوبيت )) قدرت بر مجازات نيز دارد, و علاوه بر قدرت برمجازات , درهاى رحمت و
مغفرت او نيز گشوده است .
(آيـه )ـ سـپس در جمله اى كوتاه و تكان دهنده خطاب به پيامبر(ص )كرده , مى فرمايد:
((بگو: اين (قرآن ) خبرى بزرگ است )) (قل هو نبؤ عظيم ).
(آيه )ـ ((كه شما از آن روى گردانيد)) (انتم عنه معرضون ).
(آيـه )ـ سپس به عنوان مقدمه اى براى ذكر ماجراى آفرينش آدم , و ارزش والاى وجود
انسان تا آن حـد كـه فرشتگان همگى در برابر او سجده كردند,مى فرمايد: ((من از ملا
اعلى (و فرشتگان عالم بـالا) بـه هنگامى كه (درباره آفرينش آدم ) مخاصمه مى كردند
خبر ندارم )) (مـاكـان لى من علم بالملا الا على اذيختصمون ).
(آيـه )ـ آگـاهى من تنها از طريق وحى است , و ((تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين
است كه من انذاركننده آشكارى هستم )) (ان يوحى الى الا انما انا نذيرمبين ).
گـرچـه فـرشـتـگان , جدال و مخاصمه اى با پروردگار نداشتند, ولى همين اندازه كه به
خداوند عـرض كـردنـد: ((آيـا مـى خواهى كسى را بيافرينى كه فساد و خونريزى كند))؟
به اين گفتگوها ((مخاصمه )) اطلاق شده است كه يك اطلاق مجازى است .
(آيه )ـ.
تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد!.
از ايـن آيـه به بعد توضيحى است بر ((مخاصمه ملا اعلى )) و ((ابليس )) و
گفتگودرباره آفرينش ((آدم )).
نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من بشرى
را از گـل مـى آفـرينم )) (اذ قال ربك للملا ئكة انى خالق بشرا من طين )(آيه )ـ اما
براى اين كه تصور نـشـود كـه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در اين آيه مى
افزايد: ((هنگامى كه آن را نظام بخشيدم , و از روح خود در آن دميدم براى او به سجده
افتيد)) (فاذا سويته ونفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ).
(آيـه )ـ به اين ترتيب آفرينش انسان پايان پذيرفت , ((روح خدا)) و ((گل تيره )) به
هم آميختند, و مـوجـودى عـجـيـب و بـى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هردو بى انتها
بود آفرينش يافت , و مـوجـودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام
((خليفة اللهى )) باشد, قدم به عرصه هستى گذاشت ((در آن هنگام همه فرشتگان سجده
كردند)) (فسجد الملا ئكة كلهم اجمعون ).
(آيه )ـ ((جز ابليس كه تكبر كرد و از كافران بود)) (الا ابليس استكبر وكان من
الكافرين ).
آرى ! بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه او را از درك حقايق محروم
مى سازد, و بـه تـمـرد و سـركـشـى وا مـى دارد, و از صـف مؤمنان كه صف بندگان مطيع
خداست بيرون مى افكند, و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد.
(آيه )ـ اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرارگرفت .
((فـرمـود: اى ابـلـيـس ! چـه چـيـز مـانـع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت
خود آفريدم گرديد))؟ (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ).
تعبير به ((يدى )) (دو دست ) در اينجا كنايه از قدرت است .
سپس مى افزايد: ((آيا تكبر كردى يا از برترينها بودى ))؟ برتر از اين كه فرمان سجود
به تو داده شود (استكبرت ام كنت من العالين ).
بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش مافوق اين است كه براى خدا سجده
كند.
(آيـه )ـ امـا ابـليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد, و معتقد بود برتر از آن
است كه چنين دسـتورى به او داده شود, لذا با كمال جسارت به مقام استدلال درمخالفتش
با فرمان خدا برآمد و ((گفت : من از او (آدم ) بهترم , مرا از آتش آفريده اى واو را
از گل ))! (قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين ).
در حقيقت او با اين سخن مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند و هم امراو را ـنعوذباللّه
ـ بى ماخذ بشمرد.
تمام اشتباه ابليس دراين بود كه پنداشت , آتش اشرف از خاك است و هرگزنبايد به موجود
اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند!.
و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود.
زيـرا اولا آدم تـنـهـا از خاك نبود, بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده
شد, وگرنه خاك كجا و اين همه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟!.
دوم اين كه : خاك نه تنها كمتر از آتش نيست , بلكه به مراتب برتر از آن است ,تمام
زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد, گياهان و گلها و تمام موجودات زنده
از خاك مدد مى گيرند.
در حـالـى كـه آتـش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد,و تنها
ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى , آن هم ابزارى خطرناك وويرانگر.
(آيـه )ـ ايـنـجـا بـود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملا اعلى وفرشتگان عالم
بالا اخراج گردد, لذا خداوند به او خطاب كرد و ((فرمود:از آسمانها (و صفوف ملائكه )
خارج شو كه تو رانده درگاه منى ))! (قال فاخرج منهافانك رجـيم ).
اينجا جاى پاكان و مقربان است , نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان .
(آيـه )ـ و سـپـس افـزود: ((و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود))و هميشه
مطرود از رحمت من خواهى بود (وان عليك لعنتى الى يوم الدين ).
(آيه )ـ مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار
شود, و بـه فـكر جبران بيفتد, اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور
و لجاج سوار گـردد, و بـه مـسـيـر خـود بـه سوى پرتگاه ادامه دهد و اين همان سرنوشت
شومى بود كه دامن ((ابليس )) را گرفت .
اينجا بود كه ((حسد)) تبديل به ((كينه )) شد, كينه اى سخت و ريشه دار.
چنانكه قرآن مى گويد: ((عرض كرد: پروردگارا! مرا تا روزى كه انسانهابرانگيخته مى
شوند مهلت ده )) (قـال رب فـانـظـرنـى الى يوم يبعثون ) مهلتى كه ازفرزندان آدم
انتقام گيرم , و همه را به گمراهى بكشانم .
در حـقـيـقـت او مـى خـواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد, چرا
كه روز رسـتـاخـيـز پـايـان دوران تـكليف است , و ديگر وسوسه و اغوامفهومى ندارد,
علاوه بر اين با اين درخواست مرگ را از خود دور كند, و تا قيامت زنده بماند, هرچند
همه جهانيان از دنيا بروند.
(آيه )ـ در اينجا مشيت الهى ـبه دلائلى كه به زودى اشاره خواهيم كردـاقتضا نمود كه
اين خواسته ابـلـيـس بـرآورده شـود, امـا نه بطور مطلق , كه به صورت مشروط, چنانكه
آيه شريفه مى فرمايد: ((گفت : تو از مهلت داده شدگانى )) (قال فانك من المنظرين ).
(آيه )ـ ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه ((تا روز و زمان معينى ))
(الى يوم الوقت المعلوم ).
ايـن تـعـبير اشاره به پايان اين جهان است چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى
ميرند, و تنها ذات پاك خداوند مى ماند (قصص /88).
(آيـه )ـ ايـنجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت , و هدف نهائيش را از
تقاضاى عمر جـاويـدان نـشـان داد, و ((گـفـت : به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه
خواهم كرد))! (قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين ).
سـوگـند به ((عزت )) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و
دارد, و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است .
(آيـه )ـ ولـى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در
منطقه نـفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند, لذا ناچار آنها را ازگفتار بالا
استثنا كرد و گفت : ((مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها))! (الا عبادك منهم المخلصين
).
همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند,تو نيز
آنها را پذيرا شده اى , خالصشان كرده اى , و در حوزه حفاظت خود قرارداده اى .
سؤال : چرا خداوند درخواست شيطان را درباره ادامه حياتش پذيرفت , وچرا فورا نابودش
نكرد؟!.
پـاسـخ ايـن است كه عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است ـزمايشى كه وسيله پرورش و
تكامل انـسـانـهـاسـت ـ و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و
بحرانها امكان پذير نيست .
البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار
مى داد, امـا بـا وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد, چرا كه شيطان عاملى است از
برون و هواى نفس عاملى است از درون !.
(آيه )ـ.
آخرين سخن درباره ابليس !.
چند آيه آخر سوره ص در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است
براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده است .
نـخـسـت در پاسخ ابليس ـكه تهديد كرد تمام انسانها را به جز ((مخلصين ))اغوا مى
كندـ خداوند ((فرمود: به حق سوگند, و حق مى گويم )) (قال فالحق والحق اقول ).
(آيـه )ـ ((كـه جهنم را از تو و هركدام از آنان كه از تو پيروى كند, پر خواهم كرد))
(لا ملا ن جهنم منك وممن تبعك منهم اجمعين ).
ايـن تـاكـيـدات براى اين است كه كسى كمترين ترديد و شكى در اين باره به به خود راه
ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامه خط آنها((دارالبوار)) منتهى
مى گردد.
(آيـه )ـ سـپس در پايان روى سخن را به پيامبر كرده و چهار مطلب مهم رادر عباراتى
كوتاه بيان مى كند, در مرحله اول مى فرمايد: ((بگو: من از شما هيچ اجر وپاداشى نمى
طلبم )) (قل ما اسئلكم عليه من اجر).
و به اين ترتيب به بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد, و روشن مى سازد كه من تنها
طالب نجات و سـعـادت شـما هستم , پاداش من تنها بر خداست , همان گونه كه در آيات
ديگرى از قرآن مجيد از قبيل آيه 47 سوره سبا به آن تصريح شده است ((ان اجرى الا على
اللّه )).
اين خود يكى از دلائل صدق پيامبر(ص ) است .
در مـرحله دوم مى گويد: ((و من از متكلفين نيستم )) (وما انا من المتكلفين )سخنانم
مقرون به دلـيـل و مـنـطـق است , و هيچ گونه تكلفى در آن وجود ندارد,عباراتم روشن و
سخنانم خالى از هرگونه ابهام و پيچيدگى است .
(آيـه )ـ در مـرحـلـه سـوم هـدف اصلى اين دعوت بزرگ و نزول اين كتاب آسمانى را بيان
كرده , مى فرمايد: ((اين (قرآن ) تذكرى براى همه جهانيان است )) (ان هو الا ذكر
للعالمين ).
آرى ! مهم آن است كه مردم از غفلت به در آيند و به تفكر و انديشه پردازند.
(آيـه )ـ و در چـهـارمـيـن و آخـريـن مـرحـله مخالفان را با عباراتى كوتاه وپرمعنى
تهديد كرده , مى گويد: ((و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد))! (ولتعلمن نباه بعد
حين ).
مـمكن است شما اين سخنان را جدى نگيريد, اما به زودى صدق گفتار من آشكار خواهد شد,
هم در ايـن جـهـان در مـيدانهاى نبرد اسلام و كفر, در منطقه نفوذاجتماعى و فكرى ,
در مجازاتهاى الـهى , و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خواهيد ديد, خلاصه
تازيانه الهى آماده است و به زودى بر گرده مستكبران وظالمان فرود خواهد آمد.
((پايان سوره ص )).
سوره زمر [39].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 75 آيه است .
محتواى سوره :.
اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است :
1ـ چـيـزى كـه بـيـش از هـمـه در سراسر اين سوره منعكس است مساله دعوت به توحيد
خالص مـى باشد, توصيه در تمام ابعاد و شاخه هايش و تعبيراتش در اين زمينه آن چنان
مؤثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند.
2ـ مـسـالـه ديـگـر مساله ((معاد)) و دادگاه بزرگ عدالت خداست , مساله ثواب وجزا,
غرفه هاى بهشتى , و سايبانهاى آتشين دوزخى , مساله ترس و وحشت روزقيامت , و
آشكارشدن نتايج اعمال , و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنه بزرگ .
ايـن مـسائل كه بر محور معاد دور مى زند آن چنان با مسائل توحيدى آميخته است كه
گوئى تار و پود يك پارچه را تشكيل مى دهد.
3ـ بـخـش ديـگرى از اين سوره كه تنها قسمت كوتاهى از آن را اشغال مى كنداهميت قرآن
مجيد است .
4ـ بـخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين ومجازات دردناك
الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد.
5ـ بـالاخـره بـخـشـى از ايـن سـوره نيز پيرامون مساله توبه و بازبودن درهاى بازگشت
به سوى خداست .
اين سوره به نام سوره ((زمر)) معروف است كه از آيه 71 و 73 اين سوره گرفته شده .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديثى از پيامبر اسلام (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره زمر را قرائت كندخداوند
اميدش را (از رحمت خود) قطع نخواهد كرد, و پاداش كسانى را كه از خدامى ترسند به او
عطا مى كند)).
و در حـديث ديگرى از امام صادق (ع ) چنين نقل شده : ((كسى كه سوره زمر راتلاوت كند
خداوند شـرف دنـيـا و آخـرت بـه او مـى دهـد, و بدون داشتن مال و قبيله قدرت و عزت
به او مى بخشد, آن چنان كه هركس او را ببيند از او حساب مى برد, وبدن او را بر آتش
دوزخ حرام مى كند)).
مـقايسه فضيلت هاى فوق با محتواى اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اين پاداشها از
آن كسانى است كه ((تلاوت )) را مقدمه اى براى ((انديشه )) و ((انديشه )) راوسيله اى
براى ((ايمان و عمل )) قرار مى دهند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ ايـن سـوره با دو آيه درباره نزول قرآن مجيد آغاز شده كه در يك آيه
مبدانزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است , و در آيه ديگر محتواوهدف قرآن .
نـخـسـت مى گويد: ((اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است ))
(تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم ).
(آيه )ـ سپس به محتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته , مى گويد:((ما اين كتاب
را به حق بر تو نازل كرديم )) (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ).
چـيـزى جـز ((حـق )) در آن نـيـست , و مطلبى جز ((حق )) در آن مشاهده نمى كنى
ازهمين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى
آنند.
و از آنـجا كه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى
افزايد:((پس خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان )) (فاعبداللّه
مخلصـا له الدين ).
((دين )) مجموعه حيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد, و بندگان خالص خدا بايد
تمام شؤن زندگى خود را براى او خالص گردانند.
(آيـه )ـ در ايـن آيه بار ديگر روى مساله ((اخلاص )) تاكيد كرده , مى گويد:((آگاه
باشيد كه دين خالص از آن خداست ))! (الا للّه الدين الخالص ).
اين عبارت تاب دو معنى دارد:.
نخست اين كه : آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص تسليم بى قيد و شرطدر برابر
فرمان اوست .
ديـگـر اين كه : دين و آئين خالص را تنها از خدا بايد گرفت , چرا كه هرچه ساخته و
پرداخته افكار انسانهاست نارساست , و آميخته با خطا و اشتباه است .
ايـن آيـه در حـقيقت بيان دليل براى آيه قبل است , در آنجا مى گويد: خدا راروى
اخلاص عبادت كن , و در اينجا مى افزايد: بدانيد خدا تنها عمل خالص رامى پذيرد.
سـپـس بـه ابـطـال مـنطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و دربيراهه
شرك سـرگـردان شـده انـد پـرداخته , چنين مى گويد: ((و آنها كه غير خدا را اولياى
خود قرار دادند و دليلشان اين بود كه : اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما
را به خداوند نزديك كنند, خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى
مى كند)) و آنجاست كه فساد و تباهى اعمال و افـكـارشان بر همگان آشكار مى
شود(والذين اتخذوا من دونه اوليا ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ان اللّه
يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ).
ايـن آيـه در حـقـيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روزبرطرف شدن
اخـتـلافـات و آشـكـار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند, وآنان را به كيفر
اعمالشان مى رساند, علاوه بر اين كه در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.
قرآن مجيد مخصوصا روى اين نكته تاكيد مى كند كه انسان بدون هيچ واسطه اى مى تواند
با خداى خود تماس گيرد.
نـه او از مـا دور است , و نه ما از او دوريم , تا نيازى به واسطه باشد,او از هركس
ديگر به ما نزديكتر است , در همه جا حضور دارد, و در درون قلب ماجاى اوست .
بنابراين پرستش واسطه ها ـخواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند, و خواه پرستش
بتهاى سنگى و چوبى ـ يك عمل بى اساس و دروغين است , به علاوه كفران نعمتهاى
پروردگار محسوب مى شود, چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان
يا سراپا نياز.
لـذا در پـايـان آيـه مى گويد: ((خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز
هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى من هو كاذب كفار).
چرا كه خود مقدمات بسته شدن درهاى هدايت را فراهم ساخته است .
(آيه )ـ.
او حاكم بر همه چيز است , چه نيازى به فرزند دارد؟!.
مشركان علاوه بر اين كه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند عقيده ديگرى
درباره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدامى
پنداشتند.
آيـه شـريـفه به پاسخ اين پندار زشت پرداخته , مى گويد: ((اگر (به فرض محال )خدا مى
خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست برمى گزيد)) (لو
اراداللّه ان يتخذ ولدا لا صطفى مما يخلق ما يشا).
((منزه است (از اين كه فرزندى داشته باشد) او خداوند يكتاى پيروز است ))(سبحانه هو
اللّه الواحد القهار).
آيـه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى ((كمك )) يا ((انس روحى )) است ,
به فرض مـحـال كه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت , بلكه از ميان
مخلوقات شريف خود كسانى را برمى گزيد كه اين هدف راتامين كنند چرا فرزند انتخاب
كند؟.
ولـى از آنـجـا كه او واحد و يگانه و قاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى است نه
نيازى به كمك كـسى دارد, و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با
چيزى برطرف گردد و نه احتياج به ادامه نسل دارد, بنابراين او منزه وپاك است از
داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى .
(آيـه )ـ سـپـس بـراى تـثبيت اين واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد, و نيز
براى بيان نشانه هائى از توحيد و عظمتش مى فرمايد: ((آسمانها و زمين را به حق
آفريد)) (خلق السموات والا رض بالحق ).
حـق بودن آنها دليل بر اين است كه هدفى بزرگ در كار بوده كه آن چيزى جزتكامل
موجودات , و در پيشاپيش آنها انسان , و سپس منتهى شدن به رستاخيز نيست .
بـعـد از بـيـان ايـن آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و
نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده , مى گويد: ((شب را بر روز مى پيچد وروز را بر
شب )) (يكور الليل على النهار ويكور النهار على الليل ).
نـكـته لطيفى كه در اين تعبير قرآنى , نهفته اين است كه زمين كروى است و به دور خود
گردش مـى كـند و بر اثر اين گردش , نوار سياه شب و نوار سفيد روز دائماگرد آن مى
گردند, گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه برسفيد پيچيده مى
شود.
به هرحال قرآن مجيد در مورد نظام ((نور)) و ((ظلمت )) پيدايش شب و روزتعبيرات
گوناگونى دارد كه هركدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويه خاصى به آن مى نگرد.
سپس به گوشه ديگرى از تدبير و نظم اين جهان پرداخته , مى گويد: ((وخورشيد و ماه را
مسخر فرمان خويش قرار داد كه هركدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند))
(وسخر الشمس والقمر كل يجرى لا جل مسمى ).
نـه خـورشـيد در حركتى كه به گرد خود دارد, يا حركتى كه با مجموع منظومه شمسى به
سوى نقطه خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد, و نه ماه
در حركت خـود بـه دور زمـيـن و بـه دور خـودش , و در هـمـه حـال سر برفرمان او
دارند, ((مسخر قوانين آفرينش )) اويند, تا سرآمد عمرشان به وضع خودادامه مى دهند.
در پـايـان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف وعنايت مى
فرمايد: ((آگاه باشيد كه او قادر و آمرزنده است ))! (الا هو العزيز الغفار).
به مقتضاى عزت و قدرت بى انتهايش هيچ گنهكار و مشركى نمى تواند ازچنگال عذابش
بگريزد, و بـه مـقـتـضـاى غـفـاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند
و آنها را در سايه رحمتش قرار مى دهد.
(آيه )ـ.
همه شما را از نفس واحدى آفريد:.
باز در اينجا سخن از آيات عظمت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى ازنعمتهاى گوناگون
او در مورد انسانهاست .