برگزيده تفسير نمونه جلد چهارم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۱ -


نـخست از آفرينش انسان سخن مى گويد, مى فرمايد: ((او شما را از يك نفس آفريد, و همسرش را از (باقيمانده گل ) او خلق كرد)) (خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها).
آفـريـنـش همه انسانها از ((نفس واحد)) اشاره به مساله آفرينش آدم جد نخستين ماست , كه اين هـمه افراد بشر با تنوع خلقت , و خلق و خوى متفاوت , و استعدادهاو ذوقهاى مختلف , همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن ((آدم )) است .
تعبير به ((ثم جعل منها زوجها)) در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم راآفريد سپس همسرش را از باقيمانده گل او خلق كرد.
لازم به يادآورى است كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بلكه از باقيمانده گل او صورت گرفته است , چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده .
بعد از آن به مساله آفرينش چهارپايان كه از وسائل مهم زندگى انسانهاست ـاز يك سو براى تغذيه خـود از شـيـر و گـوشـت آنها استفاده مى كنند, و از سوى ديگراز پوست و پشم آنها لباس و انواع وسـائل زنـدگـى مـى سـازنـد, و از سـوى سـوم به عنوان مركب و وسيله حمل و نقل از آنها بهره مى گيرندـ اشاره كرده , مى فرمايد: ((و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد)) (وانزل لكم من الا نعام ثمانية ازواج ).
منظور از ((هشت زوج )) گوسفند و بز نر و ماده , شتر و گاو نر و ماده است .
سـپـس بـه حـلـقـه ديـگرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده باشد پـرداخـتـه , مـى گـويـد: ((او شـمـا را در شـكم مادرانتان آفرينشى بعد ازآفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد)) (يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ).
ظـلـمـتهاى سه گانه اشاره به ظلمت شكم مادر, و ظلمت رحم , و مشيمه (كيسه مخصوصى كه جـنـيـن در آن قرارگرفته است ) مى باشد كه در حقيقت سه پرده صخيم است كه بر روى جنين كشيده شده .
سيدالشهدا, امام حسين (ع ) در دعاى معروف ((عرفه )) به هنگام برشمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند: ((آغاز آفرينش مرا ازقطرات ناچيز منى قرار دادى , سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه , درميان گوشت وپوست و خون ساكن نمودى , آفرينش مرا آشكار نساختى , و در آن مـخـفـيـگـاه بـه تـطورات خلقتم ادامه دادى , و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى ,سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى )).
در پـايـان آيـه و بـعـد از ذكـر حـلقه هاى سه گانه توحيدى پيرامون خلقت انسان , وچهارپايان , و تـطـورات جـنين , مى گويد: ((اين است خداوند, پروردگار شما كه حكومت (عالم هستى ) از آن اوسـت , هـيچ معبودى جز او نيست پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد))؟! (ذلكم اللّه ربكم له الملك لا الـه الا هو فانى تصرفون ).
گـوئى انـسـان را بـعـد از مشاهده اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسانده , سپس به ذات مقدسش اشاره كرده , مى گويد: ((اين است خداوندو معبود و پروردگار شما)).
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من ـــــ با صد هزار ديده تماشا كنم تو را.
(آيه )ـ بعد از ذكر اين نعمتهاى بزرگ پروردگار, در اين آيه به مساله ((شكر وكفران )) پرداخته و جوانب آن را مورد بررسى قرار مى دهد.
نخست مى گويد: نتيجه كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد ((اگر كفران كنيد,خداوند از شـما بى نياز است )) و همچنين اگر شكر نعمت او را به جا آوريد نيازى به آن ندارد (ان تكفروا فان اللّه غنى عنكم ).
سـپس مى افزايد: اين غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما رامكلف به شكر و ممنوع از كفران سازد, چرا كه ((تكليف )) خود لطف و نعمت ديگرى است , آرى ((او هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد, و اگر شكر او را به جا آوريدآن را براى شما مى پسندد)) (ولا يرضى لعباده الكفر وان تشكروا يرضه لكم ).
بـعـد از بـيان اين دو مطلب به مساله سومى در اين رابطه مى پردازد, و آن ((مسؤوليت هركس در برابر عمل خويش است )) چرا كه مساله ((تكليف )) بدون اين معنى كامل نمى شود, مى فرمايد: ((و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد))! (ولا تزر وازرة وزر اخرى ).
و از آنـجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد, در مرحله چهارم به مساله معاد اشاره كرده , مـى گـويـد: ((سـپـس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است , و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد)) (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون ).
و چون مساله محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذيرنيست , آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((چرا كه او به آنچه در سينه هاست آگاه است )) (انه عليم بذات الصدور).
و به اين ترتيب مجموعه اى از فلسفه تكليف و خصوصيات آن , و همچنين مسؤوليت انسانها و مساله جزا و پاداش و كيفر را در جمله هايى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.
(آيـه )ـ در آيـات گـذشـتـه سخن از توحيد استدلالى و معرفت پروردگار ازطريق مطالعه آيات عـظمت او در آفاق و انفس بود در اينجا از توحيد فطرى سخن به ميان مى آورد و روشن مى سازد آنـچه را كه انسان از طريق عقل و خرد و مطالعه نظام آفرينش درك مى كند به صورت فطرى در اعماق جانش وجود دارد كه درطوفانهاى حوادث , خود را نشان مى دهد.
مـى فـرمـايـد: ((و هـنـگامى كه انسان را زيانى رسد (نور توحيد در قلبش درخشيدن مى گيرد) پروردگار خود را مى خواند در حالى كه به سوى او باز مى گردد)) و از گناه وغفلت خود پشيمان است (واذا مس الا نسان ضر دعا ربه منيبا اليه ).
((امـا هـنـگـامـى كه نعمتى از خود به او عطا كند, آنچه را به خاطر آن قبلا خدا رامى خواند از ياد مى برد)) (ثم اذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه من قبل ).
((و بـراى خـداونـد همتايانى قرار مى دهد تا (علاوه بر گمراهى خويش ) مردم رااز راه او منحرف سازد)) (وجعل للّه اندادا ليضل عن سبيله ).
مـنـظور از ((انسان )) در اينجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انبيا است , وگرنه دسـت پـروردگار مردان حق همچون خود آنان در ((سرا)) و((ضرا)) در ناراحتيها و راحتيها, در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند, ودست به دامن لطف او دارند.
در پـايان آيه اين گونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع مخاطب ساخته ,مى گويد: ((به او بگو: از كفرت بهره گير (و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن امابدان ) كه از دوزخيانى )) (قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار).
مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين مى تواندداشته باشد.
(آيه )ـ.

آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟.

در اين آيه از روش مقايسه ـكه روش شناخته شده قرآن براى تفهيم مسائل مختلف است ـ استفاده كـرده , مـى گـويـد: آيا چنين كسى با ارزش است ((يا كسى كه درساعات شب به عبادت مشغول اسـت , و در حال سجده و قيام , از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است )) (امن هو قانت آنا الليـل ساجداوقائما يحذر الا خرة ويرجوا رحمة ربه ).
آن انـسـان مـشـرك و فـراموشكار و متلون و گمراه و گمراه كننده كجا و اين انسان بيدار دل و نورانى كه با خوف و رجا را مى خواند, كجا؟!.
تكيه روى ساعات شب به خاطر آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر وآلودگى به ريا از هر زمان كمتر است .
در دنـبـالـه آيـه پـيامبر را مخاطب ساخته , مى فرمايد: ((بگو: آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند))؟! (قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون ).
نه , يكسان نيستند ((تنها خردمندان متذكر مى شوند)) (انما يتذكر اولواالا لباب ).
گـرچه سؤال فوق سؤالى است وسيع و گسترده ولى اشاره اى است به سؤال قبل ;Š يعنى آيا كسانى كـه مـى دانـنـد آن مشركان لجوج و كوردل با اين مؤمنان پاك وروشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه از اين واقعيت روشن آگاه نيستندمساويند؟.
اين جمله جز شعارهاى اساسى اسلام است كه عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن مى سازد, و معلوم مى شود اين دو گروه نه در پيشگاه خدايكسانند, و نه در نظر خلق آگاه , نه در دنيا در يك صف قرار دارند, و نه در آخرت , نه در ظاهر يكسانند و نه در باطن .
عـلـم در اين آيه و آيات ديگر قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات ياروابط مادى در ميان اشـيـا, و بـه اصطلاح ((علوم رسمى )) نيست , بلكه منظور از آن معرفت و آگاهى خاصى است كه انـسـان را به ((قنوت )) يعنى اطاعت پروردگار, وترس از دادگاه او و اميد به رحمت خدا دعوت مى كند, اين است حقيقت علم , وعلوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين معرفتى باشد علم است , و اگر مايه غرور وغفلت و ظلم و فساد در ارض شود ((قيل و قالى )) بيش نيست .
(آيه )ـ.

خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص :.

در حـقـيـقـت آيات گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤمنان مطيع فرمان خدا و نيز مـيـان عالمان و جاهلان شده بود, در اينجا خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راستين و مخلص را ضمن ((هفت دستور)) كه در طى چند آيه آمده و هر آيه باخطاب ((قل )) شروع مى شود بيان شده است .
نـخـسـت از تـقوا شروع مى كند و به پيامبر(ص ) دستور مى دهد: ((بگو: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد)) (قل يا عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم ).
آرى ! تقوا كه همان خويشتن دارى در برابر گناه , و احساس مسؤوليت و تعهددر پيشگاه حق است نخستين برنامه بندگان مؤمن خدا و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است .
در دومـيـن دسـتور به مساله ((احسان و نيكوكارى )) در اين دنيا كه دار عمل است پرداخته , و از طـريـق بيان نتيجه احسان , مردم را به آن تشويق و تحريص مى كند,مى فرمايد: ((براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند پاداش نيكى است )) (للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة ).
آرى ! نـيـكـوكـارى بطور مطلق در اين دنيا در گفتار, در عمل , در طرز انديشه وتفكر نسبت به دوسـتـان , و نـسـبت به بيگانگان , نتيجه اش برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجه نيك نخواهد داشت .
در حـقـيـقـت تـقـوا يـك عـامـل بـازدارنـده است , و احسان يك عامل حركت آفرين كه مجموعا ((ترك گناه )) و ((انجام فرائض و مستحبات )) را شامل مى شود.
سـومـيـن دستور تشويق به ((هجرت )) از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد: ((و زمين خداوند وسيع است )) اگر تحت فشار سران كفر بوديد مهاجرت كنيد (وارض اللّه واسعة ).
كـه در حـقـيـقـت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند: ما درسرزمين مكه بـه خـاطـر سـيـطـره حـكومت مشركان قادر به انجام وظايف الهى خودنيستيم , قرآن مى گويد: سـرزمـيـن خـدا محدود به مكه نيست , مكه نشد مدينه , دنياپهناور است , به جاى ديگر نقل مكان كنيد.
ايـن بـه خـوبـى نـشـان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجوددارد به هيچ وجه در پيشگاه خدا عذر نيست .
و از آنـجـا كـه هـجـرت مـعـمـولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را درباره صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:((صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند)) (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ).
تـعبير ((بغير حساب )) نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر وپاداش را در پيشگاه خدا دارند, و اهميت هيچ عملى به پايه صبر و استقامت نمى رسد.
(آيه )ـ در پنجمين دستور سخن از مساله اخلاص , و توحيد خالص ازهرگونه شائبه شرك , به ميان آمـده , اما در اينجا لحن كلام عوض مى شود وپيامبر(ص ) از وظائف و مسؤوليتهاى خودش سخن مى گويد, مى فرمايد: ((بگو: من مامورم كه خد را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم )) (قل انى امرت ان اعبداللّه مخلصا له الدين ).
(آيـه )ـ سپس به ششمين دستور اشاره كرده , مى افزايد: ((و مامورم كه نخستين مسلمان باشم ))! (وامرت لا ن اكون اول المسلمين ).
(آيـه )ـ هـفتمين و آخرين دستور كه مساله خوف از مجازات پروردگار درروز قيامت است نيز با هـمين لحن عنوان شده , مى فرمايد: ((بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ (قيامت ) مى ترسم )) (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
تا اين حقيقت روشن شود كه پيامبر(ص ) نيز بنده اى از بندگان خدا است , اونيز مامور به پرستش خالصانه است و از كيفر الهى خائف مى باشد, و اين خود نشانه روشنى بر عظمت و حقانيت اوست .
(آيـه )ـ بـعـد از ذكر برنامه هفت ماده اى آيات فوق (تقوا, احسان , هجرت ,صبر, اخلاص , تسليم , و خـوف ) از آنجا كه مساله اخلاص مخصوصا در برابرانگيزه هاى مختلف شرك ويژگى خاصى دارد بـار ديـگر براى تاكيد به سراغ آن رفته ,و با همان لحن مى فرمايد: ((بگو: تنها خدا را مى پرستم در حالى كه دينم را براى اوخالص مى كنم )) (قل اللّه اعبد مخلصا له دينى ).
(آيه )ـ ((شما هركس را جز او مى خواهيد بپرستيد)) (فاعبدوا ما شئتم من دونه ).
سپس مى افزايد: ((بگو: اين راه , راه زيانكاران است ;Š چرا كه ) زيانكاران واقعى آنانند كه سرمايه وجود خـويش و بستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند))!(قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم واهليهم يوم القيمة ).
نه از وجود خويش بهره اى گرفتند, و نه از سرمايه عمر نتيجه اى , نه خانواده وفرزندانشان وسيله نـجـات آنـهـا هـسـتـنـد و نـه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق , تازه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم , سخت ترين و دردناكترين عذاب رابراى خود فراهم ساخته اند.
((آگاه باشيد زيان آشكار همين است ))! (الا ذلك هو الخسران المبين ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه يـكى از چهره هاى زيان آشكار آنها را اين گونه توصيف مى كند: ((براى آنها از بـالاى سـرشان سايبانهائى از آتش , و در زير پايشان نيزسايبانهائى )) از آتش است ! (لهم من فوقهم ظلل من النار ومن تحتهم ظلل ).
و بـه اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند, چه خسرانى از اين بالاتر؟ و چه عذابى از اين دردناكتر؟!.
ايـن در حقيقت تجسمى از حالات دنياى آنهاست كه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود, و از هر سو آنها را مى پوشاند.
سـپـس براى تاكيد و عبرت مى افزايد: ((اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را مى ترساند, اى بندگان من ! از نافرمانى من بپرهيزيد))! (ذلك يخوف اللّه به عباده يا عباد فاتقون ).
تعبير به ((عباد)) (بندگان ) اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آن هم به خاطر لطف و رحمت اوست , تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند.
(آيه )ـ.

بندگان حقيقى خدا:.

بـاز در ايـنجا, قرآن از روش مقايسه بهره گيرى كرده , و در مقابل مشركان متعصب و لجوجى كه سرنوشتى جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص وحقيقت جوى پروردگار به ميان آورده , مـى گـويـد: و كـسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند وبه سوى خدا بازگشتند بشارت از آن آنهاست )) (والذين اجتنبواالطاغوت ان يعبدوها وانابوا الى اللّه لهم البشرى ).
((اجـتـنـاب از طـاغـوت )) دورى از هرگونه شرك و بت پرستى و هوى پرستى وشيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان جبار و سلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد و((انابوا الى اللّه )) جامع روح تقوا و پرهيزكارى و ايمان است , و البته چنين كسانى درخور بشارتند.
سپس براى معرفى اين بندگان ويژه مى گويد: ((پس بندگان مرا بشارت ده ))(فبشر عباد).
(آيـه )ـ ((هـمـان كـسـانـى كـه سخنان را مى شنوند, و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند)) (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ).
((آنـهـا كـسـانـى هـستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندانند)) (اولئك الذين هديهم اللّه واولئك هم اولوا الا لباب ).
ايـن دو آيـه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده , آزادانديشى مسلمانان , وانتخابگرى آنها را در مسائل مختلف به خوبى نشان مى دهد.
(آيه )ـ و از آنجا كه پيامبر(ص ) به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت , و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برداين آيه به او از طريق بيان اين حقيقت كه اين عـالـم , عـالم آزادى و امتحان است , وگروهى سرانجام مستوجب آتشند دلدارى داده , مى گويد: ((آيا تو مى توانى كسى راكه فرمان عذاب الهى درباره او قطعى شده رهايى بخشى , آيا تو مى توانى كـسى را كه در درون آتش است برگيرى و نجات دهى ؟ (افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار).
بـديـهـى اسـت قـطعى شدن فرمان عذاب درباره اين گروه جنبه اجبارى نداشته ,بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب شده اند.
(آيه )ـ اما براى شادى قلب پيامبر(ص ) و اميدوارى مؤمنان , در اين آيه چنين مى گويد: ((ولى آنها كـه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هايى در بهشت دارند كه بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده )) (لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقهاغرف مبنية ).
اگـر دوزخـيـان درمـيـان پرده هاى آتش قرار دارند, بهشتيان غرفه هايى دارند برفراز غرفه ها, و قصرهايى بر فراز قصرها, چرا كه ديدن منظره گلها و آبها نهرها و باغهااز فراز غرفه ها لذت بخش و دلپذيرتر است .
ايـن غـرفـه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنباله آيه مى فرمايد: ((و از زير آنها نهرها جارى است )) (تجرى من تحتهاالا نهار).
آرى ((ايـن وعـده الـهـى اسـت , و خـداوند در وعده خود تخلف نمى كند))(وعداللّه لا يخلف اللّه الميعاد).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد, وبحثهايى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.
روى سـخن را به پيامبر(ص ) كرده , به عنوان سرمشقى براى همه مؤمنان ,مى فرمايد: ((آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه هائى در زمين وارد نمود))؟! (الم تر ان اللّه انزل من السما ما فسلكه ينابيع فى الا رض ).
قـطـره هـاى حـيـاتـبخش باران از آسمان نازل مى شود, قشر ((نفوذپذير)) زمين آنهارا به درون مـى پـذيـرد و تـا بـه قـشر ((نفوذناپذير)) مى رسد آنها را متوقف مى سازد وذخيره مى كند, سپس بصورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.
بعد مى افزايد: ((سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگهاى مختلف دارد)) (ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ).
هم انواع آن مختلف است , همچون گندم و جو و برنج و ذرت , و هم كيفيتهاى آن متفاوت است , و هم رنگ ظاهرى آن , بعضى سبز تيره , بعضى سبز كمرنگ , بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده , و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين !.
بـعـد بـه مـراحـل ديـگـر حـيات اين گياه پرداخته , مى گويد: ((بعد آن گياه خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى ))! (ثم يهيج فتريه مصفرا).
تـنـدباد از هر سو مى وزد, و آن را كه سست شده است از جا مى كند ((سپس آن را درهم شكسته و خرد مى كند)) (ثم يجعله حطاما).
((در ايـن مـثـال تـذكرى است براى خردمندان )) از ناپايدارى دنيا (ان فى ذلك لذكرى لا ولى الا لباب ).
تذكرى است از نظام حسابشده و با عظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگاردر اين صحنه عظيم , و نـيـز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات , و سپس مساله رستاخيز, و تجديد حيات مردگان .
(آيـه )ـ بـه دنبال اين درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤمن و كافر پرداخته تا اين حـقـيـقت را روشن سازد كه قرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سرزمين دلـها نازل مى شود, همان گونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف او و خودسازى آمادگى و گسترش پيدا كرده است .
مى فرمايد: ((آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فرازمركبى از نورالهى قرار گرفته )) همچون كوردلان گمراه است ؟! (افمن شرح اللّه صدره للا سلا م فهو على نور من ربه ).
سـپس مى افزايد: ((واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند))(فويل للقاسية قلوبهم من ذكراللّه ).
نـه مواعظ سودمند در آن مؤثر است , نه انذار و بشارت , نه آيات تكاندهنده قرآن آن را به حركت در مى آورد.
آرى ((آنها در گمراهى آشكارى هستند)) (اولئك فى ضلا ل مبين ).
به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد, و نرم و تسليم نمى گردد, و نـور هـدايـت در آن نفوذ نمى كند ((قلبهاى قاسيه )) يا قساوتمندگفته مى شود, و در فارسى از قساوت به سنگدلى تعبير مى كنيم .
در روايتى مى خوانيم كه پيامبر اسلام (ص ) فرمود: ((نشانه شرح صدر توجه به سراى جاويد, و جدا شدن از سراى غرور, و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است )).
آيه ـ شان نزول : نقل كرده اند كه : روزى جمعى از صحابه پيامبر(ص ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بـودنـد عـرض كـردند: اى رسول خدا! چه مى شد حديثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟.
در اينجا آيه نازل شد و قرآن را به عنوان ((احسن الحديث )) معرفى كرد.
تـفـسير: در آيات گذشته سخن از بندگانى در ميان بود كه مطالب را مى شنوندو بهترين آنها را بـرمـى گزينند, در اينجا به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيدتا ضمن تكميل بحثهاى گذشته حلقه هاى توحيد و معاد را با ذكر دلائل ((نبوت ))تكامل بخشد.
نخست مى گويد: ((خداوند بهترين سخن را نازل كرده است )) (اللّه نزل احسن الحديث ).
سـپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شـرح داده , مى فرمايد: ((كتابى است كه آياتش (در لطف وزيبائى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است )) (كتابا متشابها).
منظور از ((متشابه )) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگرهمرنگ و هماهنگ مى باشد, هيچ گونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست , خوب وبد ندارد.
ايـن درست برخلاف كلمات انسانهاست كه هرقدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسيع گـردد خـواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدامى شود, بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
سـپـس مـى افزايد: ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه : ((آياتى مكرر دارد)) باتكرارى شوق انگيز (مثانى ).
اين تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها, سرگذشتها,مواعظ و اندرزها بوده باشد, اما تكرارى كه هرگز ملالت آور نيست , بلكه شوق انگيزاست و نشاطفرين , و اين يكى از اصول مهم فصاحت است .
بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساله نفوذعميق و فوق العاده آن پرداخته , مى گويد: ((از شنيدن آياتش لزره بر اندام كسانى كه ازپروردگارشان مى ترسند مى افتد بـرون و درونـشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود))(تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الى ذكراللّه ).
چـه ترسيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده , نخست در آن خوف و ترسى ايجاد مى كند, خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است , وترسى كه انسان را متوجه مسؤوليتهاى مختلفش مى سازد.
در مرحله بعد حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش مى يابد.
در حـديـثى از پيامبر(ص ) نقل شده كه فرمود: ((هنگامى كه بدن بنده اى ازخوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همان گونه كه برگ خشك از درختان )).
در پـايان آيه , بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: ((اين هدايت الهى است كه هركس را بخواهد با آن راهنمايى مى كند)) (ذلك هدى اللّه يهدى به من يشا).
درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمگان نازل شده اما تنها حق طلبان وحقيقت جويان و پـرهـيـزگـاران از نـور هـدايـتش بهره مى گيرند, و آنها كه تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حـكـم فـرمـاست نه تنها بهره اى از آن نمى گيرند, بلكه بر اثر عنادو دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود.
لـذا در دنـبال اين سخن مى فرمايد: ((و هركس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود)) (ومن يضلل اللّه فماله من هاد).
ضـلالـتـى كـه پـايه هاى آن به دست خود او گذارده شده , و زيربنايش بوسيله اعمال نادرستشان استحكام يافته , و به همين دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار وآزادى اراده انسانها ندارد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه گروه ظالمان و مجرمان را با گروه مؤمنانى كه وضع حالشان قبلا بيان شد مـقايسه مى كند, تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد,مى فرمايد: ((آيا كسى كه با صورت خـود عـذاب دردنـاك (الهى ) را در روز قيامت دورمى سازد)) همانند كسى است كه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد (افمن يتقى بوجهه سؤ العذاب يوم القيمة ).
حـال ظـالـمـان دوزخى در آن روز به گونه اى است كه بايد با صورت از خوددفاع كنند, چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است .
سـپـس در پـايـان آيـه مى افزايد: در آن روز ((به ظالمان گفته مى شود: بچشيدآنچه را به دست مى آورديد)) و انجام مى داديد! (وقيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ).
آرى ! فرشتگان عذاب اين واقعيت دردناك را براى آنها بيان مى كنند كه اينهاهمان اعمال شماست كه در كنار شما قرارگرفته , و آزارتان مى دهد.
(آيـه )ـ آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت و در اين آيه سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد, مبادا تصور كنند كه دراين زندگى دنيا در امان خواهند بود, مـى فرمايد: ((كسانى كه قبل از آنها بودند نى (آيات ما را) تكذيب نمودند, و عذاب (الهى ) از جائى كه فكر نمى كردند به سراغشان آمد)) (كذب الذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ) .
(آيه )ـ در اين آيه نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته , بلكه كيفر روانى نـيز بوده است , مى فرمايد: ((خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد)) (فاذاقهم اللّه الخزى فى الحيوة الدنيا).
آرى ! اگر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سربلند جان بسپارد مهم نيست ,مهم آن است كه با خوارى و ذلت جان دهد, و با بى آبروئى و رسوائى گرفتار چنگال عذاب شود.
ولـى بـا ايـن هـمـه ((عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند)) (ولعذاب الا خرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
تعبير به ((اكبر)) (بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
(آيه )ـ.

قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست :.

در ايـنـجـا همچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.
نخست از مساله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ((ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم )) (ولقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ).
از سـرگـذشـت دردنـاك سـتمگران و سركشان پيشين , از عواقب هولناك گناه , ازانواع پندها و اندرزها, از اسرار خلقت و نظام آفرينش , از احكام و قوانين متقن ,خلاصه هرچه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
((شايد متذكر شوند)) و از راه خطا به راه راست باز گردند (لعلهم يتذكرون ).
(آيـه )ـ سـپـس بـه تـوصـيـف ديگرى از قرآن پرداخته , مى گويد: ((قرآنى است فصيح و خالى از هرگونه كجى و نادرستى )) (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در پايان آيه مى گويد: هدف از نزول قرآن با اين همه اوصاف اين بوده است كه ((شايد آنها (مردم ) پرهيزكارى پيشه كنند)) (لعلهم يتقون ).
(آيه )ـ سپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد ومشرك را در قالب مثلى گـويـا و زيبا چنين ترسيم مى كند: ((خداوند مثالى زده است :مردى را كه مملوك شريكانى است كـه دربـاره او پـيوسته با هم به مشاجره مشغولند))(ضرب اللّه مثلا رجلا فيه شركا متشاكسون ) و هركدام او را به كارى دستورمى دهد.
و از آن بدتر اين كه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد, و آن ديگر به اين , و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است ((و مردى كه تنها تسليم يك نفر است )) (ورجلا سلما لرجل ).
خـط و برنامه او مشخص , صاحب اختيار او معلوم است , نه گرفتار ترديداست و نه سرگردانى , نه تضاد و نه تناقض , با روحى آرام گام برمى دارد.
((آيا اين دو يكسانند))؟! (هل يستويان مثلا ).
و اين گونه است حال ((مشرك )) و ((موحد)): مشركان درميان انواع تضادها وتناقضها غوطه ورند, هـر روز دل بـه مـعـبـودى مى بندند, اما موحدان دل در گرو عشق خدا دارند, از تمام عالم او را برگزيده اند.
و در پايان آيه مى افزايد: ((حمد مخصوص خداست )) (الحمدللّه ).
((ولى بيشتر آنان نمى دانند)) (بل اكثرهم لا يعلمون ) و با وجود اين دلائل روشن به خاطر جب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند.
(آيـه )ـ بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود دراين آيه سخن از نتايج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.
نـخست از مساله ((مرگ )) كه دروازه قيامت است شروع مى كند, و عموميت قانون مرگ را نسبت به همه انسانها روشن ساخته , مى گويد: ((تو مى ميرى , و آنها نيزخواهند مرد))! (انك ميت وانهم ميتون ).
آرى ((مرگ )) از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند.
بـعضى از مفسران گفته اند: دشمنان پيامبر(ص ) انتظار مرگ او را مى كشيدندو خوشحال بودند كـه سـرانـجـام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويدكه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد؟.
(آيـه )ـ سـپـس بـحـث را بـه دادگاه قيامت برده , مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند, و مى فرمايد: ((سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد)) (ثم انكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون ).
آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه درميان پيامبران و مؤمنان از يك سو, و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.

آغاز جز 24 قرآن مجيد.

(آيـه )ـ سـخن از حضور مردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود, در اينجا نيز همان بحث را ادامه مى دهد, و مردم را به دو گروه ((مكذبان )) و((مصدقان )) تقسيم مى كند.
گروه اول داراى دو وصفند, چنانكه مى فرمايد: ((پس چه كسى ستمكارتراست از آن كسى كه بر خـدا دروغ بـبـنـدد و سخن راست را هنگامى كه به سراغ او آمده تكذيب كند)) (فمن اظلم ممن كذب على اللّه وكذب بالصدق اذ جاه ).
افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ برخدا مى بستند, گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند, گاه عيسى را پسر او مى گفتند, گاه بتها را شفيعان درگاه اومى دانستند, و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به اونسبت مى دادند, و مانند اينها.
و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان و حى آسمانى قرآن مجيد بود.
و در پـايـان آيـه در يـك جـمـلـه كوتاه كيفر اين گونه افراد را چنين بيان مى كند: ((آيادر جهنم جايگاهى براى كافران نيست ))؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
هنگامى كه نام ((جهنم )) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
(آيه )ـ درباره گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده , مى فرمايد: ((اما كسى كه سخن راست بياورد, و كـسـى كـه آن را تـصـديـق كـنـد آنان پرهيزكارانند)) (والذى جابالصدق وصدق به اولئك هم المتقون ).
به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورنده صدقند و هم عمل كننده به آن , سخن از آنهاست كـه مـكـتـب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده , وخود به آن مؤمن هستند و عمل مى كنند, اعم از پيامبران و امامان معصوم وتبيين كنندگان مكتب آنها.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه سـه پـاداش بـزرگ براى اين گروه بيان مى دارد: نخست مى فرمايد: ((آنچه بـخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است و اين است جزاى نيكوكاران )) (لهم ما يشاؤن عندربهم ذلك جزا المحسنين ).
گـسـتـردگـى مـفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود, آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
(آيه )ـ دومين و سومين پاداش آنان را به اين صورت بيان مى كند: ((تاخداوند بدترين اعمالى را كه انـجام داده اند (در سايه ايمان و صداقت آنها) بيامرزد وآنها را به بهترين اعمال كه انجام مى دادند پاداش دهد)) (ليكفراللّه عنهم اسوا الذى عملوا ويجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ).
چه تعبير جالبى ! از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود, و بـا آب تـوبـه ايـن لكه ها از دامانشان پاك گردد, و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد وهمه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!.
و خـداونـد نـيـز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان راپذيرفته است , بدترين را مى بخشد, و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد.
آيـه ـ شـان نـزول : نـقـل كـرده نـد كـه : بت پرستان مكه پيامبر(ص ) را از خشم وغضب بتها برحذر مـى داشـتند, ومى گفتند: ازآنها بدگوئى مكن , وبرخلاف آنهااقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند! (آيه نازل شد و به آنهاپاسخ گفت ).
تفسير:.

((خدا)) كافى است !.

به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود, و وعده هائى كه به پـيامبرش داده است در اين آيه سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد: ((آيا خداوند بـراى (نـجـات و دفـاع از) بـنـده اش (در بـرابـردشـمـنـان ) كـافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند)) (اليس اللّه بكاف عبده ويخوفونك بالذين من دونه ).
خداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتهاست و از نيازها و مشكلات بندگانش به خوبى آگاه است و نـسـبـت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنهابگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد,.
اگر تيغ عالم بجنبد زجاى ـــــ نبرد رگى چون نخواهد خداى !.
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند,.
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ـــــ گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك .
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤمنان راستين مخصوصادر محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
در دنـبـالـه ايـن آيه و آيه بعد اشاره به مساله ((هدايت )) و ((ضلالت )) وتقسيم مردم به دو گروه ((گـمراه )) و ((هدايت يافته )) و اين كه همه اينها از ناحيه خدا است مى كند, تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند, و بى خواست او چيزى درعالم رخ نمى دهد, مى فرمايد: ((و هركس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)) (ومن يضلل اللّه فماله من هاد).
(آيـه )ـ ((و هـركس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ))(ومن يهداللّه فماله من مضل ).
بـديـهـى است نه آن ضلالت بى دليل است , و نه اين هدايت بى حساب , بلكه هريك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او.
و چـه بـيخبرند كسانى كه رابطه اين گونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند, گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسيرمى كنند.
بـلـكـه در ذيـل همين آيه شاهد گويائى بر اين معنى است , چرا كه مى فرمايد:((آيا خداوند توانا و داراى مجازات نيست ))؟ (اليس اللّه بعزيز ذى انتقام ).